مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. مقام خاتم الانبیا که آخرین پیغمبر و فیض جاری ساری دائمی خداست، فیض کامل شامل دائمی خداست، نه آن‌که انقطاع فیض باشد، و این، کمال فیض است. 2. قرآن خودش را به علم و هدایت و نورانیّت و شفاء ما فی‏الصّدور و هدایت کردن به حقّ و حقیقت، معرفی می‏کند. 3. علم قرآن از ساعتی که گفته ‌شد: (اقْرَأ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ) یعنی روز 27 رجب 13 سال قبل از هجرت، شروع می‏شود و تا فوت امام عسکری و غیبت صغرای امام ‌زمان خاتمه می‌یابد. 4. سه رقم علم در قرآن است. قرآن، مُجملات علوم و علوم جُملی دارد. قرآن، علوم جمعی جملی دارد. قرآن، مفصّلات العلوم دارد. یکی از کمالات قرآن اینست که به تجلیّات مختلفه علمی، تجلّی کرده است. قرآن، به مظاهر مختلف علمی از بطون و ظهور، تجلّی علمی دارد. ظهور و بطون قرآن به مظاهر مختلفه از قبض و بسط و اجمال و تفصیل و جمع و تفریق، تجلّی علمی دارد،

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلی عِلْمٍ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤمِنُونَ)[1]

مقام خاتم الانبیا9 که آخرین پیغمبر و فیض جاری ساری دائمی خداست، فیض کامل شامل دائمی خداست، نه آن‌که انقطاع فیض باشد، و این، کمال فیض است.

معمولاً در زمین‌هایی که آب هست، چاه‌هایی حفر می‌کنند و از آن چاه‌ها آب می‌کشند تا خشک شود و سپس چاه دیگری حفر کنند. ولی گاهی اوقات یک شاه‌چاهی می‌زنند که به مخزن و منبع اصلی طبقه‌ای که آب دارد، وصل است. به گونه‌ای که هر چقدر از آن آب بردارند، خشک‌شدنی نیست. اینجا قطع فیض نیست، بلکه کمال فیض است. پیغمبر اسلام دریای فیض الهی است و فیضش تا پایان دنیا تا وقتی که خورشید از مشرق طلوع و در مغرب غروب می‌کند، جاری و ساری است. آن وقت این چنین بزرگواری برهان و معجزه‏اش فقط لفظ است؟! اگر این‌طور باشد، واقعاً خنده‏آور است. مسخره‌آمیز است اگر برهان نبوّت ختمیّه، تنها لفظ باشد. بنده خوب حرف می‏زنم، و چون خوب حرف می‏زنم پیغمبرم؟! چون لفظ بنده شیرین و نمکین است، پیغمبرم؟! این مسخره‏آمیز است. برهان هر کسی باید طبق موجودیّتش باشد. این پیغمبر، موجودیّت جهانی دارد، موجودیّت ابدی دارد. وی در مقام تعلیم و تربیت تمام طبقات بشر الی یوم‏المحشر است، بلکه به یک معنای دیگر وی پیغمبرِ ملائکه است. آن‌وقت، برهان عامّ کامل تامّش اینست که ای عربها! من از شما بهتر حرف می‏زنم؟ این نیست؛ برهان آدم ملّا، ملاییش است. برهان آدم زوردار، برآمدگی سینه و پیچ ماهیچه دو دستش و کشتی گرفتنش و غذا خوردنش است. برهان پولدار، پولش هست، چک‌های صد هزارتومانی که می‏کشد و در بانک، وصول می‌شود. دلیل ملاّ، علمش است. وقتی ملّایی به شهری می‌رود، برای آن‌که خودش را در قلب مردم جا دهد، علم و کمالاتش را مستدلّ می‌کند. به منبر که می‌رود، گوهرهای علمی‌اش را در همان جلسه اوّل بیان می‌کند، بعد هم جلسه درسی شروع می‌‌کند و در رشته‌های فقه و کلام و ریاضیات و جغرافی و تاریخ و ... درس می‌گوید و از راه علم، مردم را در قبضه می‌گیرد.

برهان خاتم النبیین9 که می‏خواهد جهان و جهانیان را در قبضه بگیرد، چیست؟ خود قرآن پاسخ می‌دهد که برهان این پیغمبر چیست. خود قرآن می‏گوید: من نورم، من علمم، من هدایتم، من رحمتم[2]. البته خوش قیافه هم هست؛ ملایی که وجیه باشد، تا ملایی که بدگِل باشد، زمین تا آسمان فرق دارد، لذا در تشاخ امامت جماعت، امام وجیه اقدم است. حالا این علوم و معارف و حقایق در ترکیب و صورت قشنگی باشد، در یک قیافه عربی مبین باشد یا در یک قیافه زشت و عبارت‌های زشت، مسلّماً تفاوت دارد. لفظ در محسنات بدیعیه باشد، اثرش خیلی بیش‌تر است. بنابر این، قرآن بلاشک از نظر فصاحت و بلاغت هم فوق‏العاده است. یک خط قرآن ازتمام شعر و نظم‌ها و نثرهای عرب خوش‏ترکیب‏تر و بهتر است؛ ولی پیغمبر اسلام به این استدلال نمی‏کند، به این تکیه نمی‏کند، استدلالش به علم قرآن است، به نور قرآن است، به هدایت قرآن است:

(الم ذلِكَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ)[3]

یا آن آیه‏ای که اوّل منبر خواندم:

(وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلی عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)[4]

آقایان همین آیه برای من معجز شد. استادی بود که علم قرآن درس می‌داد. ما یک قدری درس قرآن را از او گرفتم. در اوّل امر مایل نبودم در درس ایشان شرکت کنم. رفقای من که علاقه خاصّی به من داشتند، گفتند: بیا، گنجینه ای است، دریای علم است. من باور نمی‏کردم، بالاخره یک ماه رمضان بود اصرار کردند بیا، گفتم: استخاره می‏کنم. به قرآن، تفأل زدم. قرآن را باز کردم این آیه در مایُرای اوّل صفحه آمد (وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلی عِلْمٍ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤمِنُونَ)[5] که من اصلاً منقلب شدم، رفتم دیدم همین‏طور است واقعاً او هم یک کتاب مفصّلی بود و مطالبی را که می‌گفت، من یک صد آن را که می‌گفت، شکسته بسته یاد گرفتم.

قرآن خودش را به علم و هدایت و نورانیّت و شفاء ما فی‏الصّدور و هدایت کردن به حقّ و حقیقت، معرفی می‏کند. پیغمبر هم قرآن را به عنوان یک علمی آورده و به بشر داده است.

نتیجه صحبت این چند روزه این شد علم قرآن از ساعتی که گفته ‌شد: (اقْرَأ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ)[6] یعنی روز 27 رجب 13 سال قبل از هجرت، شروع می‏شود و تا فوت امام عسکری7 و غیبت صغرای امام ‌زمان7 خاتمه می‌یابد. یک شعله علم از حجاز درآمد که ابتدای زمانی‌ آن 1396 سال قبل بود، زیرا الآن سال 1383 قمری است. این، اوّل طلوع این علم بود؛ و فقدان امام عسکری7 هم پایان ظاهری‌اش است نه پایان واقعی‌اش. این، مجموع علم قرآن است، یعنی آن‌چه از مطلع الفجر عراق و حجاز است. حال تمام این علومی که از آن‌ها ظاهر شده است؛ دو حرف از 27 حرف علم قرآن است. یعنی 25 حرف علم دیگر در دهان امام زمان7 است[7] و هم این علم، علم قرآن و مال خاتم النّبیّین9 است. چون صحبت به اینجا رسید بگویم مبادا خیال کنید امام زمان7 که این‏قدر ما توصیفش می‏کنیم بالاتر از پیغمبر9 است. بلکه او فرزند و شاگرد پیغمبر9 است، وصّی پیغمبر9 است. همین 25 حرفی که از مرآت و مجلات وجود حضرت بقية‏اﷲ7 طالع خواهد شد، به پیغمبر9 تعلّق دارد. نهایت آن‌که بنا بر این نبوده است که پیغمبر9 آن مقامات علمی را آشکار کند و آقازاده‌اش باید به اذن الهی بیان فرماید، و الا همه علم‌ها به پیغمبر تعلّق دارد. در این مطلب، شاهد دارم. در ذؤابه شمشیر پیغمبر، یعنی کنار قبضه شمشیر، بسته‏ای بود طومار مانند. روزی امیرالمؤمنین7 آن را با کاردی باز کردند. امام حسن7 و امام حسین7 و محمّد حنفیّه نیز آن‌جا بودند. حضرت، طومار را با کاردی به امام حسن7 دادند و فرمودند: این طومار را باز کن. امام حسن7 هر چقدر تلاش کرد، نتوانست باز کند. حضرت خودشان باز کردند و فرمودند: بخوان و امام حسن7 شروع کردند به خواندن: الف، ب، س، ل، ... بیست و پنج حرف در آن نوشته بود. بعد امیرالمؤمنین7، صحیفه را گرفتند و مثل اوّل بستند و با کاردی به امام حسین دادند. امام حسنی هم نتوانست باز کند، باز امیرالمؤمنین7 طومار را گرفتند، با دست باز کردند و فرمودند: بخوان، و امام حسین7 نیز خواند: الف، ب، ج، س، ش. بعد مجدّداً طومار را پیچیدند و با کارد به محمد حنفیّه دادند و فرمودند بازکن، امّا نتوانست باز کند. حضرت باز کردند و فرمودند: بخوان! امّا نتوانست بخواند. حضرت طومار را پیچیدند.[8]

البته امیرالمؤمنین7 باید باب ولایت را برای ائمه فتح کند، چنان که دَرِ امامت و ولایت را به روی علی پیغمبر9 باز کرد. «الفَاتِحِ لِمَا اسْتَقْبَل»[9] مفتاح ولایت به ‏دست علی7 است، خود آن‌ها نمی‌توانند. امّا چون ائمه دارای ولایت، و محرم حرم ولایت‌اند، قدرت قرائت حروف و ترکیب هر حرف را دارند و 25 حرف علم را می‏توانند به قبضه گیرند؛ امّا جناب محمّد حنفیّه چون دارای مقام ولایت نیست و سرمه ولایت به چشمان او کشیده نشده است، و محرم حرم ولایت نیست، نمی‏تواند بخواند. این حروف هم اکنون بسته است و در دست امام زمان است، و از همین حروف ممکن است تمام علوم را در بیاورد. ممکن است از 5 حرف، هزار باب علم در استخراج کند. این، رشته‌ای است که در دستگاه ائمّه ما بوده است.

25 حرف علم در دست امام زمان7 است. از همین حرف‌ها ممکن است تمام علوم را در بیاورد. اگر بیاید، دنیا از علم، گلستان می‌شود. ای طلبه‏ها! به خدا اگر علم می‏خواهید، دعا کنید امام زمان بیاید. این‏همه معطّل اصل برائت و استصحاب نباشید. اصول و عبارات و طرق تا موقعی است که احکام واقعیه پنهان است. وقتی امام زمان7 بیاید، احکام واقعیّه می‏آید و جا برای احکام ظاهریه نمی‏ماند، سی سال از الفاظ تا ادلّه عقلیه همه از بین می‌رود، این مال ملاّها. امّا پول طلب‌ها، پول می‏خواهید دعا کنید امام زمان7 بیاید. تمام معادن و طلاهای زمین را بیرون می‌آورد. حضرت که نمی‏خواهد احتکار کند، همه را به شیعه می‌دهد. مگر الآن سهم امام را که می‏خورد؟ نوکرهایش. پول‌ها طوری روی هم انباشته می‌شود که بین حضّار و حضرت، حائل می‌شود. سائلی می‏آید خدمت امام زمان7 و می‏بینید پول زیادی جلو آقاست و می‏گوید: یا مهدی! اعطنی! یک قدری به من بده حضرت فرمود: هر چقدر زورت می‌رسد و هر چه می‏خواهی، بارکن، بردار ببر.[10] اگر دین و مذهب می‏خواهید، دعا کنید امام زمان7 بیاید. من قول شرف می‌دهم که این دنیا محال است بدون امام زمان دیندار بشود. امام باید بیاید چند سر از گردن‌کشان دنیا را مثل شلغم بزند تا دنیا اصلاح شود. آن وقت اردوی فتح و نصرتش مثل تیر آفتاب که نافذ در اعماق زمین است، در همه جا نافذ می‏شود؛ دو سه میدان که لشکر امام زمان جنگ کنند صدایش بلند می‏شود و می‏پیچد جمعیّت داد می‏زند: الفرار الفرار. سربازان و یاوران حضرت، مردمان عجیبی هستند. اینها آدم‌های عادی نیستند. درخت کهنسال را می‏گیرند با یک تکان از ریشه می‏کنند؛ خیلی است‏ها! شوخی نیست، فریاد اینها که بلند می‏شود، مثل رعد کوه‌ها را به صدا درمی‏آورد. دل هایشان مثل فولاد محکم است، و چهره‌هایشان هم از عبادت و شب‌زنده داری زرد شده است. قلب‌هایشان ترسان از خداست. روزها یَلان، گُردان، و شجعان‌‌اند و شبها رهبان، زاهد و عابد و خداترس و گریان ونالان.[11] سه چهار جنگ می‏کنند مخصوصاً جنگ اوّل که می‏شود پدر عرب‌ها را دستشان می‏دهند. آقایان! اغلب یاران امام زمان ایرانی است[12] اصلاً ایرانی‌ها محبّ اهل بیت هستند. این سنّی‏گریهایی که در ایران می‌بینید، از عرب‌ها آمده است و الاّ از همان اوّل، ایرانی‌ها درِ خانه امیرالمؤمنین پاس می‏دادند. لطف و منّتی است که خداوند به ایرانی‌ها کرده است و آن، این است که یک دختر ایرانی رفت عروس فاطمه زهرا شد؛ یعنی مادر زین‏العابدین دختر یزدجرد. این بزرگترین افتخار برای ملّت ایران است که به فاطمه زهرا3 عروس داده‏اند.[13] الآن هم تشیّع مرکزش ایران است. خدا به محمّد و آل محمّد: هر که در این مملکت از شاه و رعیّت از این مذهب پشتیبانی می‏کند او را نگهداری فرماید، و هر کس با این مذهب مخالفت می‏کند، او را از ریشه برکند. اغلب انصار امام زمان7 ایرانی هستند. عِلم اسلام هم اغلب در دست ایرانی هاست، فقهشان، حدیثشان، اخبارشان، اصولشان، کلامشان، ادبیاتشان، صرفشان، معانی بیانشان، لُغتشان. صاحب قاموس ایرانی است. موقع ظهور هم ایرانی‏ها جزو انصار امام زمان هستند. در مکّه این گردن کلفت‏های بنی‏شیبه از اوّل کلیددار کعبه بودند. حضرت دستور می‏فرمایند: دست این پدرسوخته‏های دزد را ببرید[14] که فریاد وا عمرا و وا اسلاما در مکّه بلند می‏شود. داد می‌زنند که این یک مشت ایرانی از کجا اینجا آمده‏اند؟ با کدام گذرنامه و روادید اینجا آمده‏اند؟ نمی‌دانند که اصحاب امام زمان به گذرنامه نیاز ندارند. بعضی طیّ الارض دارند، بعضی سوار ابر می‏شوند.[15] اینها را چه کسی آورده است؟ این چه سیاستی بوده؟ جوانی آمده می‏گوید: من پسر پیغمبرم، این چه دستی است؟ از کجا پیدا شده است؟ ای وای! کلیددار کعبه را دستش را بریده‏اند! زندگی بر ما حرام است. بقّال‌ها و عطّارها و خبّازها و حمّامی ها، یک مرتبه همه شهر جنبش و قیام می‏کنند که این عدّه را بردارند؛ این عدّه را هم خدا برکت دهد، چنان می‏زنند که تمام آن‌ها را نابود می‏کنند، و در ظرف 24 ساعت به قول متجدّدین بر اوضاع مسلّط می‏شوند. آن وقت صدای اینها بلند می‏شود و با فاصله اندکی ده هزار قشون درست می‌شود. از فردای آن روز، به دستور حضرت در مسجدالحرام اذان خواهند گفت. من یکی از آرزوهایم اینست آن اذان را بشنوم و بمیرم، فردای آن روز در مسجدالحرام بالای مأذنه صدا بلند می‏شود «أشهدُ انَّ أمیرالمؤمنین علیاً ولی اﷲ». های های دل آدم باز می‏شود. یکی از داغ‌هایی که در دل من است و مرا در مکه که بودم می‌سوزانید و آتش می‌گرفتم، موقع اذان بود. هم چه الآن من آتش دارم از سنّی‏ها. باور کنید امسال که رفتم، و هم سال قبل، غالباً موقع اذان نمی‏خواستم مسجدالحرام بروم. امسال هم بعضی اوقات نمی‏رفتم. آخر علی این‏همه زحمت کشید، بت‌های ظاهری و معنوی را شکست، حالا نمی‏گذارند اسمش برده شود. مگر علی ایمان نداشت؟ هر مؤمنی ولیّ خداست، شما هم بگویید اشهد انّ أمیرالمؤمنین، و عمر را قصد کنید؛ اصلاً خودشان می‏دانند عمر قابل نیست، ولیّ خدا نیست. این عقده شده توی دلم، ان‌شاءاﷲ امام زمان7 که بیاید، امیداورم روی مأذنه بشنوم که صدا بلند می‌شود به: «أشهدُ أنَّ أمیرالمؤمنین و أبنائه المعصومین حجج ‏اﷲ». خلاصه مکّه را در قبضه می‏گیرند و بعد یک قشون درست می‏کنند، یک قشون ده‏هزار نفری و به سوی مدینه روانه می‏کنند. اینها مثل برق می‏آیند. وقتی قشون حضرت از مکّه حرکت می‏کنند، به فاصله دو ماه راه، مردم فرار می‏کنند یعنی مثلاً قشون در مکّه است، امّا خراسانی‌ها از رعب فرار می‏کنند. حالا با چه اسلحه‌ای است، خدا می‌داند.

در هر صورت علم و قدرت و پول و دین می‏خواهید، دعا کنید حضرت بیاید. تمام کارهایی که این بزرگوار می‏کند، همه از پیغمبر و اندوخته اوست. (هُوَ الَّذِي أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ)[16] خدای متعال وعده فرموده است که این پیغمبر را بر تمام ادیان ظاهر و غالب و قاهر کند.[17] خوب 23 سال عمر پیغمبر برای این کار کفاف نکرد. کثافت‌کاری هایی هم که امّت بعد از پیغمبر کردند سبب شد که اجل و مدّت این وعده عقب افتد. حضرت که بیاید غلبه می‌کند و این، همان غلبه پیغمبر بردنیاست. غلبه این بزرگوار عین غلبه پیغمبر است؛ علم این بزرگوار عین علم پیغمبر است. حضرت، آقازاده پیغمبر است و هرکاری بکند، دین آن پیغمبر را زنده می‌کند. مثل ما که بعضی‏مان لباسی را نمی‏پوشیم می‏خواهیم که بچّه‏مان بپوشد، پول‏ها را جمع کرده‌ایم و می‏خواهیم بچّه‏مان کیف کند. ما از کیف بچّه‏ کیف می‏کنیم. تمام اینها مال پیغمبر است و به امر خدا باید از مجرای امام زمان7 بیرون بیاید.

25 حرف امام زمان7 هم مال قرآن است. آنچه از زمان بعثت پیغمبر بروز کرده، علم تشریح، علم حساب، علم هندسه، علم نجوم، علم طب، علم شیمی، شیمیِ بسیار خوبِ اعلا، فیزیک و ... دو حرف از 27 حرف علم است که از آنجا آمده و سبز شده است. بذر و ریشه شیمی امروز، از حجاز بروز کرده است.  همه این علم ها، علم فقه، علم اصول -که ما اصل را می‏گوییم و بر شما است تفریع، و لهذا علم اصول را اصول نامیده‌اند- علم فقه، علم حدیث، علم تاریخ، علم تفسیر و امثال ذلک، علوم ادبیه صرف، نحو، اشتقاق، لغت، معانی بیان، علم کلام، تمام علومی که از دوازده امام بروز کرده است و آنچه از اخبار غیبی راجع به سلطنت سلاطین و حکومت حکام از صحیفه و صحیفه حضرت فاطمه3 بروز کرده است -چون آن خانم هم یک دستگاه علم دارد-[18] همه اینها تمام تمام، جوامع ‏العلم به جوامع المعانی قرآن است.

قرآن سه جور علم دارد، سه رقم علم در قرآن است. قرآن، مُجملات علوم و علوم جُملی دارد. قرآن، علوم جمعی جملی دارد. قرآن، مفصّلات العلوم دارد. یکی از کمالات قرآن اینست که به تجلیّات مختلفه علمی، تجلّی کرده است. قرآن، به مظاهر مختلف علمی از بطون و ظهور، تجلّی علمی دارد. ظهور و بطون قرآن به مظاهر مختلفه از قبض و بسط و اجمال و تفصیل و جمع و تفریق، تجلّی علمی دارد، ان‌شاءاﷲ برایتان اشاره می‏کنم. آن‏وقت چون چنین است سه پی‏ریزی علمی می‌کند و سه جور علم دارد. قرآن، عقول را مبهوت کرده است. در این کمال یک کمال دیگر گنجانده شده که همه در افق واحدند.

یکی از علوم قرآن به اصطلاح خود ائمه، علم جمعی جُمَلی است، جوامع العلم به جوامع المعانی. آن بطن قرآن، سرّ قرآن، جواهر قعر قرآن است که این جواهر را پیغمبر9 و دوازده امام و حضرت فاطمه زهرا3 بیرون آورده‏اند؛ اینها یک مقدار بیرون آورده‏اند. 5/12 برابر این را امام زمان7 بیرون می‏آورد. از آنجاست که فتح علوم قرآن می‏شود.

یکی از علوم دیگر قرآن، مفصّلات علوم قرآنست، یکی دیگر هم مجملاتش است. مثلاً قرآن در طبّ صحبت دارد. مُجمل آن یک بابی است. می‌فرماید: (کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا)[19] اصول علم طب روی اینست. بعد همین پخش می‏شود در آیات و روایات، شعبش، فروعش، خاصیّت ادویه را که می‏گویند، خاصیّت خوراک‌ها را که می‏گویند، دستور غذایی که می‏دهند تمام جهات حفظ الصّحه که در روایات نقل شده است، همه مفصّلات همین یک علم اجمالی است. این یک باب است علی‏الاجمال، آن‌ها همه مفصّلاتش هستند.

در اصول علم اخلاق فرموده است: (خُذِ الْعَفْوَ وَ أمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ)[20] این آیه یک علم سلوک است در اجتماع برأسه، امّا شعب دارد، فروع دارد، اجزاء دارد، مقدّمات دارد، مؤخّرات دارد. اینها همه‏اش را در روایات گفته‏اند.

قرآن در علم الاقتصاد، یک علم مفصّلی را در یک کلمه جامعه جمع کرده است و در علم معاملات می‌فرماید: (لا تَأکُلُوا أمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إلاّ أنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ)[21] رهن و بیع و تجارت و اجاره و مساقات، مزارعه و همه ابواب معاملات فقه از اینجا بیرون می‏آید.

بعداً ان‌شاءاﷲ خواهم گفت که عیناً همین نقشه جوامع العلم و مفصّلات العلوم که در ظاهر قرآن است؛ عین همین در باطن قرآن است. عجیب است. پیغمبر فرمود: «أعْطِیتُ جَوَامِعَ الْکَلِم»[22] در این روایت، جوامع الکلم آمده است و این، نکته دارد: جوامع علم به جوامع کلم است.

قرآن، در باب توحید یک مجمل کوچک دارد که لفظ اﷲ است. واقعاً انسان در لفظ اﷲ متحیّر می‏شود. سه سال قبل درباره معرفت فطری و توحید، دو سه روز راجعه به لفظ الله صحبت کردیم. آن وقت همین الله را در یک «لا اله ‏الا اﷲ» جا کرده‏اند و یک باب اجمالی آورده و تفصیلش هزاران هزار ابواب معارف توحیدی است. (بِسْمِ اﷲ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ @ قُلْ هُوَ اﷲ أحَدٌ @ اﷲ الصَّمَدُ @ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ @ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أحَدٌ)[23] این سوره دو‌خطی در مکّه آمده و با بسم‏اﷲ، پنج‏تا آیه است. شامی‌ها «لم یلد» را یکی گرفته‏اند، «لم یولد» را یکی. امّا غیر آن‌ها (لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ) را یکی دانسته‏اند که با بسم‏اﷲ پنج آیه می‏شود. سابقاً روی یک برنج خوردنی، این سوره را می‌نوشتند. یک دریا توحید توی همین سوره خوابیده است، امّا چه کسی می‌داند؟ آنکه اشتر می‏چراند؟ نه؟ آن‌کس که اهل فهم است می‏داند چه علمی در توحید در اینجا ریخته شده است و لذا اصرار دارد (قُلْ هُوَ اﷲ) را بخوانید. هر که یک هفته براو بگذرد و (قُلْ هُوَ اﷲ) را نخواند، به مرگ ابولهب می‏میرد.[24] روایت داریم هر که در 5 نمازش، (قُلْ هُوَ اﷲ) را نخواند، می‏گویند: نمازت، نماز نیست، این نماز مؤمنین نیست.[25] تا صحبت پول می‏کنم چشمتان باز می‏شود، خودم هم همین‏طور. اگر می‏خواهید پول گیرتان بیاید، دستوری از امام رسیده است. طرف آمد خدمت یکی از معصومین گفت: کار و بار ما خراب است، بازارها خراب، خلاصه ملاقه ته دیگ رسیده، چه کنیم یابن رسول‏اﷲ؟ دستور دادند اگر می‏خواهی سبیل هایت چرب شود، می‏خواهی پول گیرت بیاید، وقتی وارد خانه شدی، اگر کسی هست سلام کن و بگو سلامٌ علیکم که به طرز مسلمانی است نه فرنگی که سلام عرض می‏کنم. اگر کسی نیست باز هم سلام کن و بگو: «السّلام علینا من ربّنا» اگر کسی هست. سپس به دنبال آن، یک بار سوره (قُلْ هُوَ اﷲ) را بخوان. ادامه این‌کار توسعه در روزیت می‏دهد.[26] طرف رفت خواند و به قدری پرپول شد که به همسایه‏ها هم می‏داد. غرض سوره عجیبی است.

سوره توحید، یک باب از ابواب علم توحید قرآن است.

یهودی‌ها آمدند پیش پیغمبر و گفتند: «یا محمّد! صف لنا ربّك.» خدای خودت را برای ما توصیف کن، زیرا آن‌ها خداهاشان را نسبت می‏دادند، حتّی در تورات دارد: خدا در ابر آتشین آمد. تورات درِ یاوه‏گویی را برای عرفا و صوفیّه باز کرده است. در تورات آمده که خدا با یعقوب کشتی گرفت و یعقوب، خدا را به زمین زد. خدا با بنی‏اسرائیل قهر می‏کند، باز آشتی می‏کند. به هر حال این مهملات و مزخرفات در تورات آمده است.

یهود گفتند: «صِفْ لَنا رَبَّك» پیغمبر9 سر به زیر انداخته چیزی نگفت تا این آیه مبارکه نازل شد: (بِسْمِ اﷲ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ @ قُلْ هُوَ اﷲ أحَدٌ)[27]

«هُو» در سوره توحید، اصلش «ه» است، و «واو»، اشباع هاء است. اصل، یک «ه» است که نه صدر دارد نه ذیل، نه مبدأ دارد نه منتها، این «ه» یک چشم دارد، گاهی دو چشم پیدا می‏کند. آیا می‌دانی خود «هُ» چیست؟ به قول امام باقر7 «تنبیه للثابت» و «تثبیت الثابت» است و «و» اشباع اوست، اشاره به غایت است و به قولی ساقط است[28] لذا در هُما و هُم ساقط می‏شود، و زائد است. در هو که ضمیر مذکر است همین واو زائد، «هُ» را اشباع می‌کند، «هُ» را اشباعش می‌کنی، دنبالش می‌دهی، کِشَش می‌دهی، می‌شود هُو. این «هُ» اثبات ثابت است. «ه»، مبدأ ندارد، یک دایره است. «هُ» مستدیر است. اَحسَنُ الاَشکال، شکل المستدیر است. شکل مستدیر، مبدأ و منتهی ندارد. «ه»، آن ثابتی است که «هُ» و «هِ» و «ها» و «هی» و «آهیّا، شراهیّا» به او تنبیه می‏شود. هِیَ همین «هِ» است. اینها رمزهایی است که بابای یهودی‌ها و حاخام‌ها هم نمی‏دانند. آنی که اسم اﷲ است و به یک معنا اسم اعظم است و خضر به علی‏بن ابی‌طالب7 تعلیم کرد به حسب روایتی که ما داریم، عبارت (يَا هُوَ يَا مَنْ‏ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ) است. حضرت امیرالمؤمنین7 یک شب مانده به جنگ بدر در عالم خواب خضر را دیدند، فرمودند: به من اسمی را تعلیم کن که بر دشمنانم غلبه کنم. خضر گفت: بخوان: (يَا هُوَ يَا مَنْ‏ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ اغْفِرْ لِي وَ انْصُـرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ) حضرت امیر7 در غزوه بدر خواندند. ماجرا را به پیغمبر گفتند، پیغمبر فرمود: «عُلِّمْتَ الإسمَ الأعظم»، در جنگ صفین هم علی7 می‏خواند و شمشیرش بالا و پائین می‏آمد و پدر کفّار را به دستشان می‏داد.[29] عمّار دید علی7 یک چیزهایی می‏گوید، پرسید: علی!!چه می‏گویی؟ حضرت فرمود: دعایی است که برای غلبه بر دشمن می‏خوانم و این دعا یک مقدار از اسم اعظم در اوست.[30]

این ذکر میان درویش‌ها خیلی زیاد است، مخصوصاً درویش‌های خاکساری. درویش‌ها یک ذکری دارند و می‌گویند: «یا هو، یا من هو، یا من‏ ‏لا هو الا هو، لا معبود الاّ الله، لا موجود الاّ الله.»

آنی که اسم اعظم است، «ه» است. آن حرفی که عمده است، نه میم «من» است، نه نون «من» است؛ بلکه همان هویش است. در «هو» هم همه کاره «ه» است که گاهی «هِیَ» می‏شود و گاهی «هی»، «آهیّ شراهیّ» می‌شود. گاهی «هُ»، هو می‏شود: «قل‏هواﷲ احد»؛ گاهی یوه می‏شود، و گاهی آه می‌شود. آه[31] و یوه دوتا از اسم‌های عبرانی خداست. گاهی «ه» ساکن می‏شود که آن عجیب است. اگر کسی دعای مشلول را بخواند، می‌بیند هفت «ه» دارد که ساکن است: «بِه بِه بِه بِه بِه بِه بِه اسئلك»[32] اگر کسی چشمش را باز کند می‏فهمد این «بِه بِه» تکرار نیست. اصل، خود «ه» است که مستدیر است، اشاره به این است که آن ثابت، نه اوّل دارد نه آخر. این «ه»، ابسط اشکال است، جزء ندارد، تعیّن ندارد. زاویه ندارد. مثلّث سه تا زاویه دارد. مربع چهار زاویه است و چهار ضلع دارد و هکذا مخمّس، مسدّس، مسبّع، مثمّن و معشّر و برو بالا همگی تعیّن دارند، امّا دایره تعیّن ندارد. دایره زاویه ندارد. دایره، ثابت است، و محدود به حدّ نیست، هیچ حدّی از حدود امکانی در آن ثابت وجود ندارد. حالا که آمدیم علی اﷲ:

وقت آن شد که ز می‌خانه درآیم سرمست

 

بـیــرون فـکـنــم هــر چــه کـه هـسـت

این «ه» بسیط است. در عین حال در نفس هر منتفّسی جاری است، لذا نشانه هویّت غیبیّه دانسته‌اند. جزء نَفَس انسان، هیچ امر دیگری نمی‏تواند اِخبار از «ه» کند، لذا در نَفَسِ هر متنفّسی جاری است و لذا حاجی ملاّ هادی سبزواری، از بزرگان عرفا مانند ملاّحسین کاشفی گرفته، می‏گوید:

دم چو فرو رفت هاست، هُوَاست چو بیرون رود

 

یعنـی از او در همـه هر نَفَسی‏های و هو است

این «‏ها» و «هو»، الف و واوش هر دو دنباله است و الاّ اصل نَفَس خودِ «ه» است. وقتی دم فرو می‏رود، «ها» می‌شود؛ و چون بیرون می‌آید، «هو» می‌شود؛ یعنی از او در همه هر نفسی‌های و هوست. در هر کسی نفس هویّت به صورت تکوین، هویّت غیبیّه خدا را تنبیه می‏کند، و همه به فطرت می‏یابند خدا دارند؛ این است همان «تنبیه للثّابت» که امام باقر فرموده است. در واوش هم حرف است، اصلاً در حرف حرف قرآن حرف است. گاه گاهی ائمّه بعضی را هم بروز داده‏اند. آن‏وقت این هاء که خالص است، بسیط است، عریان است، تعیّن ندارد، حدّ و عدّ ندارد، یک چشمه احدیّت است و در عین حال به محیطش واحدیّت است و ازلی و ابدی است و برخودش دور می‏زند و قائم به خودش است و قائم بر هیچ پایه‌ای نیست. آن‏وقت همین «ه» که یک چشم است، دو چشمی می‏شود: «ها». چشم جمال، چشم جلال. «هاء» دو ‌چشم با «ه» گرد یک چشم، هر دو یکی است. امّا این بسیط العین، ذوالعینین است. ذوالعینین عین بسیط است، یعنی جمال خدا در عین جلالش و جلال خدا در عین جمالش است. در عین این‌که جمال دلآرا می‏نمایاند، از شدّت لطف، دل می‏برد. جمال، وقتی خوب و زیبا و دل‌بر شد، طرف را به حالت انجذاب و انصعاب و تزلزل و اضطراب می‌آورد.

(فَلَمّا رَأیْنَهُ أکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ ﷲ ما هذا بَشَراً)[33]

یوسف بسیار خوشگل و دل‏آرا بود. جمال وقتی خیلی زیبا می‏شود، وقتی دلربا می‏شود، طرف را به حال انصعاق می‏اندازد و به حال انجذاب و اضطراب می‏آورد. لذا تا جمال یوسف را دیدند، دست‌هایشان را بریدند، (وَ قُلْنَ حاشَ ﷲ ما هذا بَشَراً).

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی

 

روا بود که ملامت کنی زلیخا را
ج

جمال وقتی شدّت پیدا می‏کند به حال جلال منقلب می‏شود، جلال وقتی از نظر عنایت است، جمال است. فضلا فهمیدید چه گفتم؟

اصل ذاتش جود و داد و بخشش‌است

 

قهر بر وی چون غباری ازغش است

***

گر عتابی کرد دریای کرم

 

بسته کـی گـردند دریای کـرم

«یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه»[34]

تا دهد جان را فراقش گوشمال

 

جــان بدانـد قــدر ایّام وصـال

جلالش، در جمالش است، چون می‏خواهد تصفیه و تهذیب کند؛ مثل مسی که در طلاست. می‏برند توی کوره تا طلا را خالص کنند. پس قهر نار، عین مهر مادر است به این طلا. عذاب خدا به این معنا از عذب است چون:

اگر با دیگرانش بـود مـیـلـی

 

چرا ظرف مرا بشکست لیلی

می‏خواهد صاف کند، می‏خواهد پاک کند، می‏خواهد دل مرا به طرفش متوجّه کند، آن‏وقت مرا ناخوش می‏کند، بچّه‏ام را ناخوش می‏کند، فقیرم می‏کند. این قهر جلال، عین مهر جمال است.

خلق را با تو چنین بدخو کند

 

تا تو را ناچار رو آن سو کند

قربانت بروم خدا! خدای پرمهر، خدای رفیق، خدای شفیق، خدای رؤوف، خدای عطوف، خدای رحمان، خدای رحیم، هرچه می‏خواهی بکن، بکن خدا: «ضرب الحبیب زبیب»، اگر بزنی ناز شصتت:

خواهی ار کُشی، کُش و نیکو کُش
گر کُشی به خنجر مژگان کش

 

خواهی ار زنی زن و شیرین زن
ور زنی به ساعد سیمین زن

زدنش هم لذّت دارد. قهرش هم مهر است. جلال خدا در جمالش است، جمالش در جلال اوست. «هاء» مشقوق، دو شقّه دارد، شقّه جمال دارد و جمال. در عین حال، «ه» بسیطی است که هیچ تعیّن ندارد. خدا این است. در خود «ه» دو سه ساعت دیگر حرف است که سرچشمه همه‏اش روایت است. واوش مال فردا.

یَم حکمتی است کتاب او چه بواطنش چه ظواهرش

 

 

تو نکرده غوص به قعرِ یَم چه بری ز دُرّ و جواهرش

دُرّ این محیط[35] کسی برد که غریق اوست مشاعرش[36]

 
 

تو بجو لئالی معرفت ز بطون و سرّ و ضمائرش[37]

که بود کنوز امور حق همه در نکات محمّدی

     

دیگر بس است وقت گذشت.

شرح این هجران و این سوز جگر

 

این زمان بگذار تا وقت دگر

فرمود: واوش، اشاره به غایب از حواس است. معنای این سخن ان‌شاءاﷲ فردا. آن‌گاه در صمدش یک دریا حرف است. به این مطلب و هزاران مطلب دیگر که در قرآن وجود دارد، پیغمبر استدلال و تحدّی کرده است و تازه، این یکی از کمالات قرآن است.

خدایا! به حقّ این پیغمبر9 ما را به معارف این قرآن عارف فرما. خدایا! به حقّ این پیغمبر ما را مشمول شفاعت قرآن بفرما. هرچه از ما به وجود می‌آوری، مسلمان و شیعه جعفری‌ مذهب به وجود آور و غیر از این، از ما به وجود نیاور.

صلّی ‏اﷲ علیك یا أباعبداﷲ؛ یک آیه‏ای از قرآن حسین7 خوانده، هزار سال است این آیه گوشزد می‏شود. یک‌ وقت شنیدند می‏خواند (أمْ حَسِبْتَ أنَّ أصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً)[38] من خودم در مقتلی معتبر ندیده‏ام، ولی از بزرگانی از اهل منبر قدیم که آن‌ها نوعاً بی‏مأخذ نمی‏خواندند، شنیده‌ام. از مرحوم نصیرالاسلام کرمانی که یکی از بزرگان منبر بود، شنیده‌ام. معلوم می‏شده این نوکر امام حسین بوده است، خدایا! به حقّ قرآن او را بیامرز. مرحوم نصیرالاسلام یک پهلوان عجیبی بود. او می‏گفت: زینب3 میان محمل یک وقت صدای قرآن حسین7 را شنید. دید صدای حسینش می‏آید. دو شب است صدای قرآن حسین7 را نشنیده است، امّا حالا می‏بیند دارد قرآن می‏خواند. همین‌که سرش را از محمل بیرون آورد، سر برادر را بالای نیزه دید. ای امان امان... یادم آمد از دو تا شعر جودی، فاطمه زهرا3 دوست دارد اشعار جودی را:

تو به روی نیزه خوش به صوت قرآن

 

مـن مـیـان مـحـمـل پنجه بر جبینم

از اشاره من هر که فهمید گریه کند. من میان محمل، پنجه بر جبینم. زینب دستش را روی پیشانی و سر قرارداده است، کنایه از این‌که برادر! من با دست باید صورتم را از نامحرم بپوشانم.

یا بیا جلـو رو تا مرا نبینی

 

یا بیا عقب رو تا تو را نبینم

همین‌که چشمش به آن سر پرخون افتاد، یک‌وقت دیدند سر را عقب برد و به چوبه محمل زد: «فَنَطَحَتْ‏ جَبِينَهَا بِمُقَدَّمِ الْمَحْمِل‏»[39]

 

[1]. سوره اعراف، آیه 52.

[2]. آیات فراوانی به این مفهوم که قرآن نور، هدایت، رحمت و علم است اشاره دارند، از جمله آیات ذیل:

(شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً أوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أیّامٍ أخَرَ یُرِیدُ اﷲ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُکَبِّرُوا اﷲ عَلی ما هَداکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (سوره بقره، آیه 185)

(وَ إذا لَمْ تَأتِهِمْ بآیَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَیْتَها قُلْ إنَّما أتَّبِعُ ما یُوحی إلَیَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤمِنُونَ) (سوره اعراف، آیه 203)

(یا أیُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنِینَ) (سوره یونس، آیه 57)

(یا أهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اﷲ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ) (سوره مائده، آیه 15)

[3]. سوره بقره، آیات 1-2.

[4]. سوره اعراف، آیه 52.

[5]. سوره اعراف، آیه 52.

[6]. سوره علق، آیه 1.

[7]. عَنْ أبَانٍ عَنْ أبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: الْعِلْمُ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً. فَجَمِیعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ، فَلَمْ یَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّی الْیَوْمِ غَیْرَ الْحَرْفَیْنِ. فَإذَا قَامَ قَائِمُنَا أخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِینَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِي النَّاسِ وَ ضَمَّ إلَیْهَا الْحَرْفَیْنِ حَتَّی یَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً. (بحارالأنوار، ج52، ص336 به نقل از خرائج)

[8]. عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ:حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِاللهِ7‏: كَانَ فِي ذُؤَابَةِ سَيْفِ عَلِيٍّ7‏ صَحِيفَةٌ صَغِيرَةٌ وَ إِنَّ عَلِيّاً7‏ دَعَا ابْنَهُ الْحَسَنَ7‏ فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ سِكِّيناً وَ قَالَ لَهُ: افْتَحْهَا. فَلَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: اقْرَأْ فَقَرَأَ الْحَسَنُ الْأَلْفَ وَ الْبَاءَ وَ السِّينَ وَ اللَّامَ وَ حَرْفاً بَعْدَ حَرْفٍ ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى ابْنِهِ الْحُسَيْنِ7‏، فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: اقْرَأْ يَا بُنَيَّ! فَقَرَأَهَا كَمَا قَرَأَ الْحَسَنُ، ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى ابْنِهِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ، فَقَالَ لَهُ: اقْرَأْ فَلَمْ يَسْتَخْرِجْ مِنْهَا شَيْئاً فَأَخَذَهَا عَلِيٌّ7‏ وَ طَوَاهَا ثُمَّ عَلَّقَهَا مِنْ ذُؤَابَةِ السَّيْفِ. قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِاللهِ: أَيُّ شَيْ‏ءٍ كَانَ فِي تِلْكَ الصَّحِيفَةِ؟ قَالَ: هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ حَرْفٍ. قَالَ أَبُو بَصِيرٍ: قَالَ أَبُو عَبْدِاللهِ7‏: فَمَا خَرَجَ مِنْهَا إِلَّا حَرْفَانِ إِلَى السَّاعَةِ. (بصائرالدرجات، ص307)

[9]. بخشی از زیارات امام حسین7 است که این بخش از زیارت مربوط به عرض سلام به حضرت رسول9 است. (الکافی، ج4، ص572)

[10]. عَنْ عَبْدِ خَیْرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أمِیرَالْمُؤمِنِینَ7 یَقُولُ: قَالَ لِي رَسُولُ اللهِ9: یَا عَلِیُّ! الْأئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمُهْتَدُونَ الْمَعْصُومُونَ مِنْ وُلْدِكَ، أحَدَ عَشَرَ إمَاماً وَ أنْتَ اوّلهُمْ، وَ آخِرُهُمْ اسْمُهُ عَلَی اسْمِي، یَخْرُجُ فَیَمْلَأ الْأرْضَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً یَأتِیهِ الرَّجُلُ وَ الْمَالُ کُدْسٌ، فَیَقُولُ: یَا مَهْدِیُّ! أعْطِنِي فَیَقُولُ: خُذْ. (بحارالأنوار، ج36، ص281 به نقل از غیبت نعمانی)

عن أبي سعيد الخدري رضي‌الله‌عنه في قصة المهدي7 قال: فيجي‏ء رجل فيقول: يا مهدي أعطني، يا مهدي أعطني. قال: فيحثي له في ثوبه ما استطاع أن يحمله. (احقاق الحق، ج‏29، ص326)

[11]. عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أبِي عَبْدِاللهِ7‏ قَالَ: لَهُ کَنْزٌ بِالطَّالَقَانِ مَا هُوَ بِذَهَبٍ وَ لَا فِضَّةٍ وَ رَایَةٌ لَمْ تُنْشَرْ مُنْذُ طُوِیَتْ، وَ رِجَالٌ کَأنَّ قُلُوبَهُمْ زُبَرُ الْحَدِیدِ لَا یَشُوبُهَا شَکٌّ فِي ذَاتِ اللهِ، أشَدُّ مِنَ الْحَجَرِ، لَوْ حَمَلُوا عَلَی الْجِبَالِ لَأزَالُوهَا، لَا یَقْصِدُونَ بِرَایَاتِهِمْ بَلْدَةً إلَّا خَرَّبُوهَا کَأنَّ عَلَی خُیُولِهِمُ الْعِقْبَانَ، یَتَمَسَّحُونَ بِسَرْجِ الْإمَامِ7‏ یَطْلُبُونَ بِذَلِكَ الْبَرَکَةَ، وَ یَحُفُّونَ بِهِ یَقُونَهُ بِأنْفُسِهِمْ فِي الْحُرُوبِ وَ یَکْفُونَهُ مَا یُرِیدُ فِیهِمْ، رِجَالٌ لَا یَنَامُونَ اللَّیْلَ، لَهُمْ دَوِيٌّ فِي صَلَاتِهِمْ کَدَوِیِّ النَّحْلِ، یَبِیتُونَ قِیَاماً عَلَی أطْرَافِهِمْ وَ یُصْبِحُونَ عَلَی خُیُولِهِمْ، رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ لُیُوثٌ بِالنَّهَارِ، هُمْ أطْوَعُ لَهُ مِنَ الْأمَةِ لِسَیِّدِهَا، کَالْمَصَابِیحِ کَأنَّ قُلُوبَهُمُ الْقَنَادِیلُ، وَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ اللهِ مُشْفِقُونَ، یَدْعُونَ بِالشَّهَادَةِ وَ یَتَمَنَّوْنَ أنْ یُقْتَلُوا فِي سَبِیلِ اللهِ، شِعَارُهُمْ یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْنِ، إذَا سَارُوا یَسِیرُ الرُّعْبُ أمَامَهُمْ مَسِیرَةَ شَهْرٍ، یَمْشُونَ إلَی الْمَوْلَی إرْسَالًا بِهِمْ یَنْصُرُ اللهُ إمَامَ الْحَقِّ. (بحارالأنوار، ج52، ص307)

[12]. عَنْ أبِي الْجَارُودِ عَنْ أبِي‌جَعْفَرٍ7‏ قَالَ: أصْحَابُ الْقَائِمِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا اوّلادُ الْعَجَمِ بَعْضُهُمْ یُحْمَلُ فِي السَّحَابِ نَهَاراً یُعْرَفُ بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أبِیهِ وَ نَسَبِهِ وَ حِلْیَتِهِ وَ بَعْضُهُمْ نَائِمٌ عَلَی فِرَاشِهِ فَیُرَی فِي مَکَّةَ عَلَی غَیْرِ مِیعَادٍ. (بحارالأنوار، ج52، ص369 به نقل از غیبت نعمانی)

[13]. عَنْ نَصْرِبن مُزَاحِمٍ عَنْ عَمْرِو بن شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ ابی‏جَعْفَرٍ7‏ قَالَ: لَمَّا أقْدِمَتْ بِنْتُ یَزْدَجَرْدَ عَلَی عُمَرَ أشْرَفَ لَهَا عَذَارَی الْمَدِینَةِ وَ أشْرَقَ الْمَسْجِدُ بِضَوْئِهَا لَمَّا دَخَلَتْهُ، فَلَمَّا نَظَرَ إلَیْهَا عُمَرُ غَطَّتْ وَجْهَهَا وَ قَالَتْ: أفٍّ بِیرُوجْ بَادَا هُرْمُزْ. فَقَالَ عُمَرُ: أ تَشْتِمُنِي هَذِهِ؟ وَ هَمَّ بِهَا. فَقَالَ لَهُ امیرالْمُؤمِنِینَ7‏: لَیْسَ ذَلِكَ لَكَ خَیِّرْهَا رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ احْسُبْهَا بِفَیْئِهِ فَخَیَّرَهَا. فَجَاءَتْ حَتَّی وَضَعَتْ یَدَهَا عَلَی رَأسِ الْحُسَیْنِ7‏. فَقَالَ لَهَا امیرالْمُؤمِنِینَ: مَا اسْمُكِ؟ فَقَالَتْ: جَهَانْ شَاهُ. فَقَالَ لَهَا امیرالْمُؤمِنِینَ7‏: بَلْ شَهْرَبَانُوَیْهِ. ثُمَّ قَالَ لِلْحُسَیْنِ: یَا أبَا عَبْدِاﷲ! لَتَلِدَنَّ لَكَ مِنْهَا خَیْرُ أهْلِ الْأرْضِ، فَوَلَدَتْ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ7‏ وَ کَانَ یُقَالُ لِعَلِیِّبن الْحُسَیْنِ7‏ ابْنُ الْخِیَرَتَیْنِ، فَخِیَرَةُ اﷲ مِنَ الْعَرَبِ هَاشِمٌ وَ مِنَ الْعَجَمِ فَارِسُ. (الکافی، ج1، ص466 – 467)

[14]. عَنْ مَرْوَانَبن مُسْلِمٍ عَنْ سَعِیدِبن عَمْرٍو الْجُعْفِیِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أهْلِ مِصْرَ قَالَ: أوْصَی إلَیَّ أخِی بِجَارِیَةٍ کَانَتْ لَهُ مُغَنِّیَةٍ فَارِهَةٍ وَ جَعَلَهَا هَدْیاً لِبَیْتِ اﷲ الْحَرَامِ، فَقَدِمْتُ مَکَّةَ فَسَألْتُ، فَقِیلَ: ادْفَعْهَا إلَی بَنِي شَیْبَةَ وَ قِیلَ لِي غَیْرُ ذَلِكَ مِنَ الْقَوْلِ، فَاخْتُلِفَ عَلَیَّ فِیهِ. فَقَالَ لِي رَجُلٌ مِنْ أهْلِ الْمَسْجِدِ: أ لَا أرْشِدُكَ إلَی مَنْ یُرْشِدُكَ فِي هَذَا إلَی الْحَقِّ؟ قُلْتُ: بَلَی.  قَالَ: فَأشَارَ إلَی شَیْخٍ جَالِسٍ فِي الْمَسْجِدِ فَقَالَ: هَذَا جَعْفَرُبن مُحَمَّدٍ7‏ فَسَلْهُ. قَالَ: فَأتَیْتُهُ7‏ فَسَألْتُهُ وَ قَصَصْتُ عَلَیْهِ الْقِصَّةَ. فَقَالَ: إنَّ الْکَعْبَةَ لَا تَأکُلُ وَ لَا تَشْرَبُ وَ مَا أهْدِيَ لَهَا فَهُوَ لِزُوَّارِهَا، بِعِ الْجَارِیَةَ وَ قُمْ عَلَی الْحِجْرِ فَنَادِ: هَلْ مِنْ مُنْقَطَعٍ بِهِ وَ هَلْ مِنْ مُحْتَاجٍ مِنْ زُوَّارِهَا فَإذَا أتَوْكَ فَسَلْ عَنْهُمْ وَ أعْطِهِمْ وَ اقْسِمْ فِیهِمْ ثَمَنَهَا. قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: إنَّ بَعْضَ مَنْ سَألْتُهُ أمَرَنِي بِدَفْعِهَا إلَی بَنِي شَیْبَةَ. فَقَالَ: أمَا إنَّ قَائِمَنَا لَوْ قَدْ قَامَ لَقَدْ أخَذَهُمْ وَ قَطَعَ أیْدِیَهُمْ وَ طَافَ بِهِمْ وَ قَالَ هَؤلَاءِ سُرَّاقُ اﷲ. (الکافی، ج4، ص242-243)

[15]. عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ أبُو عَبْدِاللهِ7: لَقَدْ نَزَلَتْ هَذِهِ الآیَةُ فِي الْمُفْتَقَدِینَ مِنْ أصْحَابِ الْقَائِمِ7 قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: (أیْنَ ما تَکُونُوا یَأتِ بِکُمُ اللهُ جَمِیعاً)، إنَّهُمْ لَمُفْتَقَدُونَ عَنْ فُرُشِهِمْ لَیْلًا فَیُصْبِحُونَ بِمَکَّةَ، وَ بَعْضُهُمْ یَسِیرُ فِي السَّحَابِ نَهَاراً یُعْرَفُ اسْمُهُ وَ اسْمُ أبِیهِ وَ حِلْیَتُهُ وَ نَسَبُهُ. قَالَ: فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! أیُّهُمْ أعْظَمُ إیمَاناً؟ قَالَ: الَّذِي یَسِیرُ فِي السَّحَابِ نَهَاراً. (بحارالأنوار، ج52، ص286 به نقل از کمال الدّین)

[16]. سوره توبه، آیه 33 و سوره الصف، آیه 9 در هر دو سوره این آیه ذکر شده است.

[17]. عَنْ مُحَمَّدِبن الْفُضَیْلِ عَنْ ابی‏الْحَسَنِ الْمَاضِي7 قَالَ: سَألْتُهُ عَنْ قَوْلِ اﷲ عَزَّ وَ جَلَّ: (یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤا نُورَ اﷲ بِأفْواهِهِمْ)، قَالَ: یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا وِلَایَةَ امیرالْمُؤمِنِینَ7 بِأفْوَاهِهِمْ. قُلْتُ: (وَ اﷲ مُتِمُّ نُورِهِ) قَالَ: وَ اﷲ مُتِمُّ الْإمَامَةِ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (الَّذِینَ فَآمِنُوا بِاﷲ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أنْزَلْنا) فَالنُّورُ هُوَ الْإمَامُ. قُلْتُ: (هُوَ الَّذِي أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ) قَالَ: هُوَ الَّذِي أمَرَ رَسُولَهُ بِالْوَلَایَةِ لِوَصِیِّهِ وَ الْوَلَایَةُ هِيَ دِینُ الْحَقِّ. قُلْتُ: (لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ) قَالَ: یُظْهِرُهُ عَلَی جَمِیعِ الْأدْیَانِ عِنْدَ قِیَامِ الْقَائِمِ. قَالَ: یَقُولُ اﷲ وَ اﷲ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَایَةِ الْقَائِمِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ بِوَلَایَةِ عَلِيٍّ. (الکافی، ج1، ص432)

[18]. عَنْ فُضَیْلِ بْنِ سُکَّرَةَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أبِي عَبْدِاللهِ7 فَقَالَ: یَا فُضَیْلُ! أ تَدْرِي فِي أیِّ شَیْءٍ کُنْتُ أنْظُرُ قُبَیْلُ؟ قَالَ: قُلْتُ: لَا. قَالَ: کُنْتُ أنْظُرُ فِي کِتَابِ فَاطِمَةَ3 لَیْسَ مِنْ مَلِكٍ یَمْلِكُ الْأرْضَ إلَّا وَ هُوَ مَکْتُوبٌ فِیهِ بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أبِیهِ وَ مَا وَجَدْتُ لِوُلْدِ الْحَسَنِ فِیهِ شَیْئاً. (الکافی، ج1، ص242)

عَنْ أبِي بَصِیرٍ عَنْ أبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: وَ إنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ3 وَ مَا یُدْرِیهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ3. قَالَ: قُلْتُ: وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ3؟ قَالَ: مُصْحَفٌ فِیهِ مِثْلُ قُرْآنِکُمْ هَذَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، وَ اللهِ مَا فِیهِ مِنْ قُرْآنِکُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ. قَالَ: قُلْتُ: هَذَا وَ اللهِ الْعِلْمُ قَالَ إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ. (الکافی، ج1، ص239)

[19]. سوره اعراف، آیه 31.

[20]. سوره اعراف، آیه 199.

[21]. سوره نساء، آیه 29.

[22]. بحارالأنوار، ج80، ص276- 277.

[23]. سوره توحید.

[24]. عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ‏: مَنْ‏ مَضَتْ‏ لَهُ‏ جُمْعَةٌ وَ لَمْ‏ يَقْرَأْ فِيهَا بِ قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ ثُمَّ مَاتَ مَاتَ عَلَى دِينِ أَبِي لَهَب. (‏ثواب الاعمال، ص128)

[25]. عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ:‏ مَنْ‏ مَضَى‏ بِهِ‏ يَوْمٌ‏ وَاحِدٌ فَصَلَّى‏ فِيهِ خَمْسَ صَلَوَاتٍ وَ لَمْ يَقْرَأْ فِيهَا بِ قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ قِيلَ لَهُ يَا عَبْدَاللهِ لَسْتَ مِنَ الْمُصَلِّين. (ثواب الاعمال، ص127)

[26]. عَنْ عَلِيٍّ7 فِي حَدِیثِ الْأرْبَعِمِائَةِ قَالَ: إذَا دَخَلَ أحَدُکُمْ مَنْزِلَهُ فَلْیُسَلِّمْ عَلَی أهْلِهِ یَقُولُ: السَّلَامُ عَلَیْکُمْ. فَإنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ أهْلٌ فَلْیَقُلِ: السَّلَامُ عَلَیْنَا مِنْ رَبِّنَا، وَ لْیَقْرَأ قُلْ هُوَ اﷲ أحَدٌ حِینَ یَدْخُلُ مَنْزِلَهُ فَإنَّهُ یَنْفِي الْفَقْرَ. أقُولُ: وَ یَأتِي مَا یَدُلُّ عَلَی ذَلِكَ. (وسائل الشیعه، ج5، ص323)

[27]. وَ مِنْهُ قَالَ تَفْسِیرُ قُلْ هُوَ اللهُ أحَدٌ وَ کَانَ سَبَبُ نُزُولِ سُورَةِ الْإخْلَاصِ أنَّ الْیَهُودَ سَألُوا رَسُولَ اللهِ9 عَنْ نِسْبَةِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأنْزَلَ اللهُ جَلَّ وَ عَزَّ هُوَ اللهُ الْأحَدُ الْوَاحِدُ الصَّمَدُ الَّذِي لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أحَدٌ. (بحارالأنوار، ج82، ص52-53)

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ:‏ قَالَتْ قُرَيْشٌ‏ لِلنَّبِيِّ9 بِمَكَّةَ: صِفْ‏ لَنَا رَبَّكَ‏ لِنَعْرِفَهُ فَنَعْبُدَهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى النَّبِيِّ9‏ قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ. (تفسير القمي، ج‏2، ص448- 449)

[28]. عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ وَهْبِ بْنِ وَهْبٍ الْقُرَشِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِبْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ7‏ فِي قَوْلِ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏: (قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ) قَالَ‏: قُلْ‏ أَيْ أَظْهِرْ مَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَ نَبَّأْنَاكَ بِهِ بِتَأْلِيفِ الْحُرُوفِ الَّتِي قَرَأْنَاهَا لَكَ لِيَهْتَدِيَ بِهَا (مَنْ‏ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ) وَ هُوَ اسْمٌ‏ مَكْنِيٌ‏ مُشَارٌ إِلَى‏ غَائِبٍ‏ فَالْهَاءُ تَنْبِيهٌ عَلَى مَعْنًى ثَابِتٍ وَ الْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنِ الْحَوَاسِّ كَمَا أَنَّ قَوْلَكَ هَذَا إِشَارَةٌ إِلَى الشَّاهِدِ عِنْدَ الْحَوَاسِ‏، وَ ذَلِكَ أَنَّ الْكُفَّارَ نَبَّهُوا عَنْ آلِهَتِهِمْ بِحَرْفِ إِشَارَةِ الشَّاهِدِ الْمُدْرَكِ.‏ فَقَالُوا: هَذِهِ آلِهَتُنَا الْمَحْسُوسَةُ الْمُدْرَكَةُ بِالْأَبْصَارِ فَأَشِرْ أَنْتَ يَا مُحَمَّدُ! إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي تَدْعُو إِلَيْهِ حَتَّى نَرَاهُ وَ نُدْرِكَهُ وَ لَا نَأْلَهَ فِيهِ. فَأَنْزَلَ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏ (قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ) فَالْهَاءُ تَثْبِيتٌ لِلثَّابِتِ‏ وَ الْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنْ دَرْكِ الْأَبْصَارِ وَ لَمْسِ الْحَوَاسِّ، وَ أَنَّهُ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ بَلْ هُوَ مُدْرِكُ الْأَبْصَارِ وَ مُبْدِعُ الْحَوَاس. (‏التوحید، ص88-89).

[29]. عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ7 قَالَ:‏ رَأَيْتُ الْخَضِرَ فِي الْمَنَامِ قَبْلَ الْبَدْرِ بِلَيْلَةٍ فَقُلْتُ لَهُ: عَلِّمْنِي شَيْئاً أُنْصَرُ بِهِ‏ عَلَى الْأَعْدَاءِ. فَقَالَ: قُلْ: «يَا هُوَ يَا مَنْ‏ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ». فَلَمَّا أَصْبَحْتُ قَصَصْتُهَا عَلَى رَسُولِ اللهِ9 فَقَالَ: يَا عَلِيُّ! عُلِّمْتَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ، فَكَانَ عَلَى لِسَانِي فِي يَوْمِ بَدْرٍ وَ إِنَّ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ7 قَرَأَ (قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ) فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ «يَا هُوَ يَا مَنْ‏ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ اغْفِرْ لِي وَانْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ» وَ كَانَ يَقُولُ ذَلِكَ فِي يَوْمِ صِفِّينَ وَ يُطَارِدُ. (عدةالداعی، ص279)

[30]. عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ 7 قَالَ‏ رَأَيْتُ الْخَضِرَ7 فِي الْمَنَامِ قَبْلَ بَدْرٍ بِلَيْلَةٍ فَقُلْتُ لَهُ :عَلِّمْنِي شَيْئاً أُنْصَرْ بِهِ عَلَى الْأَعْدَاءِ. فَقَالَ: قُلْ: يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ، فَلَمَّا أَصْبَحْتُ قَصَصْتُهَا عَلَى رَسُولِ اللهِ9 فَقَالَ لِي يَا عَلِيُّ! عُلِّمْتَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ فَكَانَ عَلَى لِسَانِي يَوْمَ بَدْرٍ وَ إِنَّ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ7 قَرَأَ (قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ) فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ «يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ اغْفِرْ لِي وَ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ» وَ كَانَ عَلِيٌّ7 يَقُولُ ذَلِكَ يَوْمَ صِفِّينَ وَ هُوَ يُطَارِدُ. فَقَالَ لَهُ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ: يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ! مَا هَذِهِ‏ الْكِنَايَاتُ؟‏ قَالَ اسْمُ اللهِ الْأَعْظَمُ وَ عِمَادُ التَّوْحِيدِ لِلهِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ، ثُمَّ قَرَأَ شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ آخِرَ الْحَشْر. (التوحید، ص89)

[31]. عَنْ جَعْفَرِبْنِ یَحْیَی الْخُزَاعِیِّ عَنْ أبِیهِ قَالَ: دَخَلْتُ مَعَ أبِي عَبْدِاللهِ7 عَلَی بَعْضِ مَوَالِیهِ یَعُودُهُ فَرَأیْتُ الرَّجُلَ یُکْثِرُ مِنْ قَوْلِ آهِ ، فَقُلْتُ لَهُ: یَا أخِي! اذْکُرْ رَبَّكَ وَ اسْتَغِثْ بِهِ. فَقَالَ أبُو عَبْدِاللهِ7: آهِ اسْمٌ مِنْ أسْمَاءِ اللهِ، فَمَنْ قَالَ آهِ اسْتَغَاثَ بِاللهِ عَزَّ وَ جَلَّ. (بحارالأنوار، ج78، ص202 به نقل از معانی‌الاخبار)

[32]. مرحوم استاد رضوان‌اﷲ‌علیه در حاشیه این فراز از گفتارشان به چهار آیه آخر سوره حشر اشاره فرموده‏اند و هر یک از ضمیرهای «بِهِ»های وارده در دعای مشلول را ناظر به هر یک از «ه»های «هو» در این آیات دانسته‌اند: هُوَ اللهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ‏ الْغَيْبِ‏ وَ الشَّهادَةِ، هُوَ الرَّحْمنُ‏ الرَّحِيمُ، هُوَ اللهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللهِ عَمَّا يُشْـرِكُونَ، هُوَ اللهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ، لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏، يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم‏.

[33]. سوره یوسف، آیه 31.

[34]. بحارالأنوار، ج91، ص239، و اقبال الأعمال، ص362.

[35]. محیط در اینجا به معنی دریاست.

[36]. تمام مشاعر باید غرق در قرآن باشد.

[37]. از هر ضمیرش یک چیزهایی می‏فهمی.

[38]. سوره کهف، آیه 9.

[39]. بحارالأنوار، ج45، ص115.