مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. ارتباط معرفت امام زمان با سایر معارف 2. لزوم وجود حجت الهی برای استمرار زمین 3. قاعده امکان اشرف 4. رابطه بین نور خداوند و موجودات 5. مفهوم «امکان اشرف» 6. نور و فیض الهی

أَعُوذُ باللهِ ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ.

عزیزان محترم، ناچارم قبل از افتتاح به منبر تذکر لازمی راجع به رویه این احقر بدهم و آن تذکر این است: سیره و رویه بنده از سنه 21 خورشیدی تا کنون که 34 سال است، بر این است که در مجامع روحانی و مجالس دینی قبل از هر چیز متوسّل به ساحت ولایت امام عصر ارواحنالتراب‌مقدمه‌الفدا می‌شوم و خودم و مستمعینم را در ظل ولایت و لواء عنایت آن حضرت می‌برم. چون من در محل خطرناکی هستم و شما هم همین‌طور. به قدری که شیطان، به مسجد و محراب و منبر کار دارد، به سینما و تئاتر و کاباره کار ندارد. آنها کج شده‌اند. آنها از راه به در رفته‌اند. دیوانه نیست که خودش را به دنبال آنها معطل کند. یک بچه‌اش را می‌اندازد شاش کند به آنها و می‌رود. جایی که خطرناک است مسجد است که مردم رو به خدا می‌روند و با خدا آشنایی پیدا می‌کنند. او می‌آید که اینها را از صراط مستقیم منحرف کند. (... لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقیم ثُمَّ لَآتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ أَیدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ ...)[1] او مخصوصاً با ما منبری­ها خیلی کار دارد، برای اینکه اگر یکی از ما را گمراه کند، 5.000 مستمع را گمراه کرده است. یک منبری را اغوا و گمراه می‌کند، او نیز حرف‌های نامربوط و عقاید غیر صحیحه‌ای را به قلب مستمعین القا می‌کند. لهذا با من خیلی سر و کار دارد، بعد هم با آیت الله العظمی آقای محلاتی خیلی کار دارد، بعد هم با سایر حجج اسلام و اهل علم و بعد هم با آقایان دیگر و سایر طبقات. دشمن قوی است. او پدر ما -آدم7- را به زمین زد، ما که جای خود داریم. شاعر می‌گوید:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

 

نا خلف باشم اگر من به جویی نفروشم

حالا که کُرّه آدم‌ها به آبجو می‌فروشند نه به جو. دشمن خیلی قوی است و ما ناچاریم به پناه ولی خدا برویم تا از اغواء و اضلال و از القائات خلاف او مصون باشیم. لذا رویه من سی و چند سال است بر این که در هر منبری اوّل بایستی به ذیل ولای امام عصر ارواحنافداه متوسّل بشوم و خودم و مستمعینم را در ظلّ لوای ولای آن حضرت وارد کنم، سپس مشغول صحبت شوم. طریق توسّل من هم به پیشگاه مبارکش این است که چند تا از لقب‌های آن حضرت را بر زبان جاری می‌کنم وقتی به آن لقب مخصوص رسیدیم خودم و همه مستمعینم بدون استثنا از عالم و اعلم و عامی و فقیر و غنی و رئیس و مرئوس همه به احترام امام عصر7 حرکت می‌کنیم و رو به قبله می‌ایستیم و شعار مذهبی می‌دهیم. هر فرقه‌ای یک شعار مذهبی خاصی دارند. مسلمین خاصّه شیعیان، شعارشان صلوات است. این شعار ما شیعه است. بر می‌خیزیم و به احترام امام زمان ارواحنافداه رو به قبله می‌ایستیم، از آن شعارهای مردانه می‌دهیم، نه شعارهای پیرمردی زهوار در رفته، آن به درد نمی‌خورد. شعار عاشقانه و صلوات‌های مشتاقانه و به همین وسیله جلب توجه امام عصر ارواحنافداه را به مجلسمان می‌کنیم. چون سلام مستحب است ولی جوابش واجب است. من که یک بچه آخوند غیر قابل ذکری هستم اگر دو نفر به من سلام کردند، شرف انسانی و وجدان آدمی من اجازه نمی‌دهد که هیچ اعتنا نکنم، باید جواب سلامشان را بدهم. باید در مقابل تعظیمی که از من می‌کنند من هم متقابلاً اظهار عنایتی و ارادتی کنم. آن­وقت امام عصر7 که کان فتوت است، جوهره شرافت است، عنصر آدمیّت است، خلاصه حقیقت است در این عالم، صد تا، پانصد تا، هزار تا شیعه عالم و عامی، به احترام و تعظیم او حرکت کنند، برخیزند و برای ایشان صلوات بفرستند و او هیچ اعتنا نکند؟ محال عقل است. محال عقل است. در هر جای دنیا باشد وقتی این تعظیم و احترام را دید جواب می‌دهد. برای او این سر و آن سر دنیا یکسان است. مثل این شبستان این سر تا آن سر 20 متر فاصله دارد، برای ایشان این نیمکره با آن نیمکره، 20 متر هم فاصله ندارد. احاطه وجودی ولایتی آن بزرگوار سرتاسر عالم ناسوت را گرفته، بلکه ملکوت را. برای همین در هر جا که باشد به شما متوجه می‌شود، متقابلاً ولو به گوشه ابرویی باشد تعظیم شما را جوابگویی می‌فرماید. همین­قدر که یک گوشه ابرویی انداخت و یک نگاهی به ما کرد، دیگر پدر شیطان هم کوچک‌تر از آن است که غلط کند و بخواهد در اصول اعتقادات گوینده و شنونده دخل و تصرف کند. لهذا من متوسّل به امام عصر 7 می‌شوم. حالا دو شب سه شب چهار شب منبر بروم، العلم عند الله. بدانید رویه من این است و ناچار بودم شما را آگاه کنم. حالا دو مرتبه من بعضی اوصاف و القاب حضرت را می‌گویم، وقتی که رسیدیم به آن لقب مخصوصش باید همه حرکت کنیم، رو به قبله بایستیم و از دل و جان و از روح و بدن، عاشقانه، مشتاقانه، جانانه به ساحت ولایتش توجه کنیم و شعار خودمان را به پیشگاه مقدّس آن حضرت تقدیم کنیم. اگر در این باب تأمل کردید و اگر در این باب مساهله کردید، من این را در وسط منبر با ربح و نزول صد صدش خواهم گرفت، یعنی اینقدر صلوات پیچ می‌کنم که همه خسته بشوند. اگر نمی‌خواهید خسته شوید از صلوات زیاد در وسط منبر، باید این صلوات را آن طوری که عاشقانه و جانانه است بفرستید. پیرمردها باید اینجا جوان بشوند. هر چیزی از یک کسی مطلوب است. از بچه‌ها شرّی و شیطنت و فضولی، از جوان‌ها های و هوی کردن، از پیرمردها چرت زدن، توجه فرمودید؟ اینها شؤون طبقات است ولی در اینجا پیرمردها باید جوان شوند و جانانه و جوانانه عرض ارادت به ساحت ولایتش کنند. خدایا به ذات مقدّس خودت و به اسم اعظمت در قرآن به زودی ظاهرش بفرما. دیده‌های مشتاقان و عاشقان را به جمال نورانی آن حضرت روشن بفرما.

سِيما الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. سَيّدِنا وَ مولانا وَ اِمامَنا وَ هادِينا

بِالحقّ اَلقائِم وَ اللّعن عَلي اَعدائِهِ وَ اَعدائِهِم اَبَدَالابِدِين.

 

(وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یتَذَكَّرُون‏ِ)[2]

من بنای منبر در شیراز نداشتم. حضرت آیت‌الله العظمی محلاتی در تهران اظهار فرمودند. شرمم آمد که رد مقطوع کرده باشم. اینجا هم که شرفیاب خدمت­شان شدم باز اظهار فرمودند و امر کردند و امتثالاً گفتم یک چند شبی از بوستان معرفت و گلستان روحانیّت این مقام مقدّس، گلی چیده و بهره­ای برده باشم، لذا اجابت کردم.

در راه که می‌آمدم فکر کردم چه بگویم. چه بحثی را این دو سه شب یا کمتر یا بیشتر شروع کنیم، دیدم آنی که اوجب واجبات و الزم لوازم است، آن را باید گفت. البته تا درجه­ای هم، سطح مطلب را پایین آورد که طبقات مختلفه بتوانند تناول کنند. آنی که به عقیده بنده اوجب واجبات و الزم لوازم است و اگر ما آن را نداشتیم مانند کفار خواهیم بود، معرفت امام زمان7 است.

حدیث معتبر به سند مستند و معتمد از خاصّه به حدّ تواتر و از عامّه هم به مقدار زیادی از وجود مسعود اقدس خاتم الانبیاء ابوالقاسم محمد9 نقل شده است که: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیة»[3] یا در جای دیگر «مَاتَ مِیتَةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ»[4]. این حدیث را علمای عامّه -برادران سنی ما و بچه­های عایشه- هم در کتاب­هاشان نقل فرموده‌اند. خاصّه هم به طرق متعدد صحیحه از پیغمبر9 نقل کرده­اند. پیغمبر9 فرمود: «هر کس بمیرد و به امام زمانش معرفت پیدا نکند، مرگ او مانند مرگ جاهلین و کفّار قبل از اسلام است.» در حدیث دیگری دارد که به مانند مرگ منافقین و مرگ کفّار است؛ خلاصه­اش این است که از اسلام خیلی بهره ندارد. این، روحِ مطلب است. لذا معرفت سایر ائمه: و معرفت پیغمبر9 و معرفت خدا، در معرفت امام زمان7 گنجانده شده است. شاعر می­گوید:

نام احـمد نـام جملـه انبیاست

 

چون که صد آمد نود هم پیش ماست

هر کس عارف به حقّ امام عصر روحی‌فداه بشود، عارف به حقوق یازده امام دیگر هم هست و کسی که عارف به حقّ ولایت ائمه: بشود، عارف به حقّ نبوّت خاتم الانبیا9 هم هست. و معرفت خاتم الانبیا9 مساوق با معرفت خدا و توحید حقّ تعالی است. لذا باید به امام زمان: شناسایی پیدا شود. تصادفاً و تأسفاً و بدبختانه و با هزار تأثّر خاطر باید بگویم آن قدری که در این مبحث و در این مطلب باید گفتا­رها و نوشته­ها و همم مصروف شود، نمی­شود. بنده اهل منبرم، لذا حقّ دارم نسبت به صنف خودم حرف بزنم؛ زرگر هم حقّ دارد به صنف زرگر اعتراض کند و انتقاد کند. من حقّ دارم نسبت به اهل منبر حرف بگویم. منبرها که لسان گویای ملّت است، منبرها که مفاتیح معرفت ملّت است، نوعاً از بحث راجع به امام عصر7 از جنبه علمی و منطقی آن­طوری که باید حقّ را ادا کند، نمی­کند. تعارف هم ندارد، تهمت هم به کسی نمی‌زنیم، غیبت هم نمی‌کنیم، افترا هم نمی‌زنیم. در مباحث علمی که داریم، آن­قدری که راجع به حضرت باید بحث بشود، نمی­شود و من بر هر عالم شیعی و بر هر گوینده شیعی، لازم می­دانم و واجب می­دانم که قدر اقلّ اقلّ اقلّ یک ربع یا یک خمس از گفتار و از بحثش باید راجع به امام زمان7 باشد. احادیثی در این باب هست که حالا من نمی­خواهم آنها را بگویم. اصلاً امتیاز شیعه از سایر فرق اسلامی و امتیاز ما از سایر ادیان به این است که ما معتقدیم در هر دوره‌ای و در هر عصری برای این عالم، یک قطب و یک محوری از جانب خدا هست، و برای خلق، یک حجّت الهیّه­ای است که مجرای فیض خدا به سوی خلق است و معبر دعوات خلق به سوی خداست. این از امتیازات ما شیعه است، سنّی­ها این را ندارند. اسلام چند مذهب رسمی دارد که رسمی‌شان کرده­اند. حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی و از همه محکم­تر و از همه بهتر و برتر و با اساس­تر، مذهب مقدّس جعفری است که به فضل خدا ما متمذهب به این مذهب شده­ایم، نه به عقل و دانش خودمان، نه به فهم و هوش خودمان، نه به تحقیق و دقت خودمان، بابای ­ما شیعه، ننه ما شیعه، در مملکت شیعه، زیر دست آخوند شیعه، شیعه شده­ایم و الا کدام یک از شماها رفته‌اید تحقیق کنید، روی تحرّی حقیقت و دقت در مذاهب، این مذهب را اختیار کنید؟ لطف خداست.

ما نبودیم و تقاضامان نبود
در عدم ما مستحقان کی بدیم

 

لطف تو بر ما عنایت‌ها نمود
که بدین عقل و بدین دانش زدیم

به لطف خدا شده­ایم شیعه، این پنج مذهب رسمی در اسلام است.

ما پنج برادریم و از یک پشتیم
چون فرد شویم در نظرها علمیم

 

در پنجه روزگار پنج انگشتیم
چون‌جمع‌شویم بر دهنها مشتیم

در میان این مذاهب، آن مذهبی که مطابق موازین عقل پی­ریزی شده، آن مذهبی که پایه و ارکان او از فولاد ریخته شده است، آن مذهبی که پشتش به کوه قاف متصل شده است، آن مذهبی که تمام ارکان هستیش و ضوابط کلی فرعیش مطابق دانش و بینش و مطابق عقل و خرد است، فقط همین مذهب شماست. یکی از ارکان و اصول مذهب شما این است که شما معتقدید زمین بدون حجّت خدا، محال است آنی باقی بماند. پیشوایان شما فرموده‌اند:

«لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ يَوْماً بِلَا إِمَامٍ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا»[5]

روایت به این عبارت: «لَوْ لا الحُجَّةُ لَسَاخَتْ بِأهْلِهَا» نداریم. روایت به این عبارتی است که من خواندم: «لَوْ بَقِیتِ‏ الْأَرْضُ‏ یوْماً بِلَا إِمَامٍ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا.»

«الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ.»[6]

اگر دو نفر بشر باشند یکی از آنها حجة‌الله است بر دیگری.[7] اینها روایات ما شیعه است. خدای رحمت فرماید مرحوم علامه مجلسی قدّس‌الله‌سرّه‌القدّوسی را و روح مطهّرش را غرق انوار عنایتش کند. او در این باره بیش از هشتاد روایت[8] به طرُق متعدده و به الفاظ متنوّعه در «بحارالأنوار» نقل فرموده است. همچنین شیخ حرّ عاملی قدّس‌الله‌سرّه و سایرین و سایرین. بعضی سنّی­ها هم در کتاب­هایشان اشاره کرده­اند اما نه عین این مطلب را. این امتیاز ما شیعه است که می­گوییم زمان و زمین، آنی بدون حجة‌الله مستقر نخواهد ماند. این مال ماست و از امتیازات مذهب ماست و این مطلب مطابق اصول عقلی است.

می‌گویند شهر شیراز مرکز حکمت بوده و الآن هم به نسبت سایر جاها هست. باید اشاره­ای بکنم. صدر المتألهینِ شما شیرازی­ها در حدود چهارصد سال است که محور فلسفه بشری شده است و بعد از او هر که آمده مقلّد او و از شاگردهای مکتب او بوده است. او در این چهار قرن، در فلسفه بشری شخص اوّل است. ایشان کتب زیادی هم نوشته است کتاب­های درسی مانند «اسفار»، «شرح هدایة»، «مبدأ و معاد» و... کتاب­های غیردرسی هم نوشته است مانند: «مفتاح الغیب»، «شرح اصول کافی» و تفسیری که نوشته و متعلّقات هم خیلی نوشته است. او در «کتاب الحجة» در «شرح اصول کافی» اشاره می­کند.

بنده دزدی را بد می­دانم، مخصوصاً در علمیات. جزای دزدی مالِ مردم، بریدن دست است. اگر کسی مال کسی را با آن شرایطی که در فقه معین شده است بدزدد، دستش را باید ببرند. خوب گوش بدهید! بنده معتقدم اگر کسی دزدی علمی کند، باید زبان او را ببرند. اگر یک بنده خدایی زحمت کشیده و مطلبی را استنباط کرده است، یک مطلب اساسی را ابداع و ابتکار کرده است، بعد بنده بیایم به اسم خودم آن مطلب را رواج بدهم، این دزدی است. یکی کتابی نوشته است، بنده بیایم مطالب کتاب او را بردارم با یک مختصر تغییر و تحریف در عبارت و الفاظ، به خودم نسبت بدهم، این دزدی علم است. بنده عقیده­ام این است که زبان این دزد را باید برید. مطلب را از هر کس یاد گرفتید بایستی به خود او نسبت بدهید؛ چرا حقّ او را تضییع می­کنید؟ چرا ملک او را احتساب می­کنید؟

این مطلب را آخوند ملاصدرا در «شرح اصول کافی» به اشاره­ اجمالیّه اشاره کرده و رد شده. البته او مفتاح تفصیل و توضیح من شده است. بنده توضیح و تشریح می‌کنم ولی مفتاح مطلب از اوست و مال اوست در «شرح اصول کافی»، طلبه­هایی که اهل باشند و مایل باشند، مراجعه بفرمایند.

او در این باره می­گوید «قاعده امکان اشرف» وجود حجّت را در هر عصر و زمانی اقتضا می­کند. حالا قاعده­ امکان اشرف چیست؟ من ناچارم یک مثال عامیانه بزنم. البته نوع شما دانشمند هستید و در ظلّ تربیت علما و روحانیّون تربیت شده‌اید و خیلی عامی نیستید ولی باز هم بین شما بعضی عوام هستند.

من برای تشریح و توضیح و تقریب مطلب به ذهن آنها باید یک مثال بزنم. مثال به نور همین چراغ می­زنم و به حرارت آن بخاری که مؤمنین به آن چسبیده­اند و به آن متوسّل و متمسّک شده­اند. مطلب اوّل: نور این لامپ­های مهتابی که روشن شده و شبستان را روشن کرده، اوّل خود این لامپ را روشن می­کند، بعد هوای مجاور لامپ را روشن می­کند، بعد هوایی که دورتر است، همین­طور به تدریج تا این هوای چسبیده به دیوار شبستان را روشن می­کند. در داخل این لامپ‌ها سیماب متحرک است. اوّل آنچه که متّصل به آن سیماب است روشن می­شود، بعد آنچه نزدیک­تر است، بعد آنچه نزدیک­تر است، همین­طور الأقرب فالأقرب، نزدیک و نزدیک، نزدیک و نزدیک. محال است که شما این سیم را به کارخانه برق اتصال بدهید و برق بیاید اوّل منبر را روشن کند و بعد لامپ را! محال است. این امر، طفره است و طفره محال است. به حرارت بخاری مثال بزنم این بخاری که آنجا روشن شده است و جمعی را هم به چرت می‌اندازد، اوّل چدن بخاری داغ می­شود، بعد این حلب که سپرش است، بعد هوایی که چسبیده به آن حلب است، بعد هوای دورتر، هوای دورتر، هوای دورتر، هوای دورتر، بعد تا هر مقداری که حرارت قدرت و نیرو داشته باشد، پله به پله به تدریج داغ می­شود. این از مسلمیّاتی است که بچه و بزرگ و عالم و عامی، همه وجداناً باور دارند. می­گویید محال است که اوّل اینجا روشن شود بعد لامپ. این یک مطلب.

مطلب دوم: آنچه که نزدیک به لامپ است، مجرای فیض است برای آنکه دورتر است. یعنی چه؟ یعنی هوایی که چسبیده به این لامپ است، روشن می­شود و مجرا و مجلا و معبر می­شود برای هوای دورتر. دور از نزدیک بهره می­گیرد، نزدیک از نزدیک‌تر و... اگر این هوای دور روشن بشود یا گرم بشود، به واسطه هوای نزدیک، گرم می­شود و روشن می­شود. این را فهمیدید؟ این مطلب خیلی روشن است. آن قدرها بحث ندارد.

کمالات الهی غیرمتناهی هستند. اشراق نور احدیّت، انوار فیوضات الهیّه، فیض هستی، فیض حیات، فیض علم، فیض قدرت، فیض رحمت، فیض سلامیّت، فیض امن و مؤمنیّت، فیض­های الهی که هر اسمی مشکات یک فیضی و مِجلات یک عطایی و یک کمالی از کمالات الهیّه است؛ عددش در صد و هزار محصور نیست. این کمالات الهیّه و فیض­های خدا که می­خواهد به ماهیّات و حقایق امکانی برسد، به عین همین نوری است که در مثال گفتیم. عیناً همین­طور است. هر موجودی که از نظر وجودی نزدیک­تر به ساحت اقدس احدیّت است، او اوّل نور وجود را می­گیرد، او اوّل فیض حیات را می­گیرد، او اوّل فیض علم و قدرت را می­گیرد. آنی که رتبه­اش دون آن است، در رتبه بعد می­گیرد و آنی که پایین­تر است در رتبه­ی بعد می­گیرد.

پیغمبر9 به جابر چه فرموده است؟ قربان دهانت بشوم یا رسول الله9! اصلاً من کوچک­تر از این عبارت بودم، قربان خاک پایت بروم یا رسول الله9! باز هم کوچک­ترم، قربان خاک پای بلالت بروم یا رسول الله9! شواهد نبوّت و صداقت و راستی و درستی پیغمبر ما منحصر به یکی و دوتا و سه­تا نیست. هر جمله­ایی که از دهان معجزبیان این بزرگوار اذن صدور پیدا کرده است برهان ابهری است بر نبوّت ایشان. هر جمله­ایی که از دهانش در آمده، برهان روشنی است بر حقانیّت ایشان. نهایت اهل می­فهمد. در همین حدیث به جابر می­گوید: «اوّل ما خلق الله ... نورُ نبیّك یا جابر ثم خلق منه کل خیر.»[9] خلقت دفعی نیست. اجازه بدهید محضر مقدّس بزرگان علم و روحانیّت، چند سطر طبق اصطلاح عرض کنم. فیض الهی نامتناهی است، خود خدا فوق لایتناهی است و فوقیّتش هم بما لایتناهی است. کمالات خدا اندازه ندارد، ذات مقدّس الوهیّت بالادست غیرمتناهی است، غیرمتناهی یعنی بی­پایان. بچه مدرسه­ایی­ها هم بفهمند چون آن­ها که عربی بلد نیستند. خاک بر سر شیطان. به اشتباه، بی‌پایان تعبیر می‌کنند. خدا بالادست بی­پایان است، بالادستی­اش هم به حد معیّن نیست، بلکه بالادستی­اش هم بی­پایان است، هم از حیث شماره، هم از حیث نیرو و شدّت، و هم از حیث زمان و مدّت. فیض غیرمتناهی خدا در این عالم محدود محال است. این عالم متناهی است. اصلاً عالم امکان، متناهی است. گنجاندن غیرمتناهی در متناهی محال است، چون این طرف استعداد نیست. یک مثال بزنم شما رود کارون را نمی­توانید در یک سبو و کوزه­ایی بگنجانید، محال است. کوزه ظرفیت گنجایش رود کارون را ندارد. در آفتابه دو گالن، سه گالن آب می­گیرد، دیگر نمی­شود یک حوض را برداشت در آفتابه گذاشت. ادخال کبیر در صغیر، ممتنع و محال است. وجود گرفتن فیض غیرمتناهی درنشئه متناهی دفعتاً محال است. قهراً تدرّج می‌آید، قهراً اوّل و دوم و سوم می­آید، وقتی دفعتاً واحدة است و صدور فیض غیرمتناهی در نشئه متناهی ممتنع و محال شد، تدرّج می­آید، تدرّج که آمد، اوّل و دوم و سوم می­آید. فیض خدا اوّل و دوم پیدا می­کند، هر حقیقتی که نزدیک­تر به ذات قدس ربوبیّت است، او اوّل فیض را می­گیرد. هر آن حقیقتی که دون آن است، دوم فیض را می­گیرد. هر آن حقیقتی که دونِ دون است، سوم می­گیرد، هلم جرّاً، به همین ترتیب تا آخر ممکنات، تا پست­ترین ممکن که او آخر همه فیض را می­گیرد. طبق مثالی که در نور و حرارت گفتم، و هر اوّلی واسطه دوم است، مجرای فیض دوم است، یعنی این هوای مجاور لامپ مثل نهری می­ماند که روشنایی از این نهر باید عبور کند تا به هوای اینجا برسد. این هوای چسبیده به لامپ، واسطه فیض است به النسبه به هوای مجاور. هر موجود پستی، هر موجود اخسّی (اخسّ یعنی پست) این فیض را از مبدأ فیّاض احدیّت می­گیرد اما به توسط موجود اشرف. آن موجودی که اشرف است، آنی که نزدیک­تر به صُقْع ربوبیّت است، آنی ­که شیئیّت هستی­اش قوی­تر است، واسطه­ی فیض است برای آنی که پایین­تر است. لذا حضرت خاتم‌الأنبیا9 و سیّدالرّسل به جابر فرمودند: «اول ما خلق الله نور نبیك ... ثم خلق منه کل خیر» در این «منهُ» حرف­ها داریم. در همین «منهُ» پیغمبر9، یک کتاب حرف عرفانی و علمی است. از او آفرید، یعنی تملیک کرد به مادون از نورِ مافوق. عطا کرد به اخسّ از نور اشرف. نور از طامس قدّوسیّت الهیّه و ینبوع لاهوت و منبع لاهوت، اوّل به پیغمبر9 می­رسد، بعد به علی‌ابن ابی‌طالب7 می­رسد، بعد به ائمه: و انبیا می­رسد، بعد به فرشته و ملکوت علیا می­رسد، بعد به طبقه پایین­تر، پایین­تر، پایین­تر، تا به حیوان و نبات و جماد برسد. به قول اهل علم به هیولا برسد. پس هر مافوقی واسطه فیض مادون است و تا مافوق فیض را نگیرد، محال است که مادون بگیرد. حالا اگر شما دیدید این کنج مسجد روشن است، یقین خواهید کرد که وسط مسجد هم روشن است، چون نمی­شود و محال است که چراغ در وسط مسجد باشد و فضای وسط مسجد تاریک باشد و این زاویه روشن باشد. اگر دیدید زاویه روشن است، یقین دارید که وسط فضای مسجد هم روشن است و در درجه اوّل و رتبه اوّلی فضای وسط روشن شده است و از راه روشنایی فضای وسط، زاویه روشن شده است. فضای وسط، ولیِّ زاویه است، فضای وسط، مُسیْطِر بر زاویه است، فضای وسط، قاهر و محیط بر زاویه است. زاویه، در ظلّ فضای وسط، نورانی شده و در ظلّ فضای وسط، داغ و گرم شده است. اگر بنده اینجا روی منبر دیدم گرم است، یقین می‌کنم که آنجا که آقایان علما هم نشسته‌اند گرم است، قطعاً، یقیناً. یقین می­کنم که آن سپر بخاری هم گرم است، یقیناً. محال است من اینجا گرم شوم از آتش آن بخاری، ولی سپر بخاری گرم نباشد. طفره است، طفره محال است. پس به گرم شدن اینجا، من قطع پیدا می‌کنم که این فضای وسط گرم است. قطع پیدا می­کنم که در رتبه اوّل آن سپر گرم شده و گرمی از آن به من رسیده است. این را فهمیدید؟ من مطلب را خیلی تنزّل دادم و از اصطلاح خارج کردم. چون اگر می­خواستم طبق اصطلاح بگویم اغلب حالی‌تان نمی­شد. تعارف هم ندارد، چون درس نخوانده‌اید. این موضوع را به مثال حسّی و تطبیقات مِثال و مُمَثّل حالی‌تان کردم که همه ملتفت شوید.

اشعه انوار الهی هم، این­طور است؛ اوّل به من نمی­رسد، اوّل به نبیّ خاتم9 می­رسد، او باید نور وجود را گرفته باشد، که اگر او نور وجود را نگرفته باشد، محال است انبیا موجود شوند، محال است ائمه: موجود شوند. قانون «امکان اشرف» که باید به آن «ممکن اشرف» بگویند، اقتضا می­کند که نور را اشرف بگیرد و بعد اخس. اوّل حقیقت و واقعیّت روحانی پیغمبر ما، نور وجود و حیات و علم و قدرت و هیبت و سلامت و مؤمنیّت و سایر کمالات را گرفته و از مجرای او به آدم7 و نوح7 و ابراهیم7 و موسی7 و عیسی7 رسیده است.

یک حدیث بگویم غیر اط حدیثِ معروفِ: «كُنْتُ نَبِیاً وَ آدَمُ بَینَ الْمَاءِ وَ الطِّین‏.»[10] این حدیث، از این هم بالاتر است. حدیث دارد: «ان الله تعالی بعث محمد و هو روح الی الارواح» پیغمبر9 مقام روحانیّتش غیر از این مقام جسمانیّت است، شما خیال می­کنید شأن این پیغمبر فقط همین است که او را به این دنیا آورده‌اند؟ آن هم در عربستان! او را بین چهار تا عرب سر و پا برهنه فرستاده‌اند و چهار تا عجم هم دنبال عرب­ها، این که مقام نیست. این پیغمبر، رسول الله إلی الرُّسل است، نبیّ انبیاست، رسولِ رُسُل است. واسطه تمام فیوضات از وجود و حیات و علم و قدرت و... به ارواح انبیاست. مرحوم شهید اوّل اعلی‌الله‌مقامه‌الشریف در کتاب «الدرة الباهرة من الأصداف الطاهره» از حضرت عسکری7 حدیث مقدّسی نقل می­کند که می‌گوید: «فَالْكَلِیمُ‏ أُلْبِسَ‏ حُلَّةَ الِاصْطِفَاءِ لِمَا عَهِدْنَا مِنْهُ الْوَفَاءَ، وَ رُوحُ الْقُدُسِ فِی جِنَانِ الصَّاقُورَةِ (با صاد و قاف، اسم آسمان چهارم است) ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَةِ.»[11] در آسمان چهارم، ما یک باغی داریم میوه­های نارس نورسی دارد. جناب روح القدس همان که عیسوی­ها او را «اقنوم سوم» شمرده­اند (اب و ابن و روح‌القدس) همان که در اسلام هم تعظیم زیادی از او شده است و بالاتر از ملائکه­های دیگر است، فرمود: او یکی از آن میوهای کال و نارس و تازه سر درآورده از یکی از درخت­های باغ آسمان چهارم ما را خورده، شده روح القدس، حالا آنی که از میوه­های رسیده­ی ولایت خورده باشد، آن هم از جنت الفردوس نه از جنت صاقور آن چه می­شود دیگر.

بالاتر از فلکیم، والاتر از مَلکیم
اصحاب سرّ دلیم، انوار لم یزلیم

 

بی‌شرک و بی‌شَرکیم، یکتا و یک گوهریم
گـر مـا ز آب و گلیـم، ز آب و گل دگـریم

***

من از این خاک نیم ز آب و هوای دگرم

 

جامه‌عاریت است این‌که تو ببینی به‌برم

بدن آن‌ها از طینت علیّینی است، در رتبه روح ماست. این بدن دنیوی اعراضی است که چسبانده­اند به آن طینت اولیّه علیّینی، برای اینکه با ما پیدا تسانخ کنند و ما بتوانیم از آن‌ها بهره ببریم.

برگردم مطلب را خلاصه کنم: تا موجود اشرف هستی را به خود نگیرد، محال است که موجود اخسّ، هستی را بگیرد. روی این قانون تا حجّة­الله که موجود اشرف و ممکن اشرف است نباشد، نوع بشر نخواهد بود. تا حجّة­الله نباشد و لباس هستی و حیات و علم و قدرت را او نگرفته باشد، محال است که نوع بشر، علم، قدرت، حیات، جمال، حسن و سایر کمالات را به خود بگیرد. اگر شما یک موجود بشری را زنده دیدید، بدانید حجّت الهیّه زنده است. اگر حجّت کلیّه الهیّه نباشد بشر نیست، بلکه بالاتر از بشر یعنی ملک هم نیست. پس از وجود اثر، بدانید مؤثر هست. گفتم وقتی نور را در زاویه دیدید، قطع پیدا می‌کنید که وسط فضا هم منوّر و روشن است. محال است آنجا نور داشته باشد، فضا نور نداشته باشد. من اینجا بالای منبر که گرم شدم، مسلّم است که سپر بخاری هم گرم است؛ محال است آن گرم نباشد و من گرم بشوم. این قانون علمی است. گفتم افتخار هم مال شما شیرازی­هاست. آخوند ملاصدرای شما این مطلب را تذکر داده البته نه به این شرح و تفصیلی که من گفتم. او اشاره­هایی کرده من آن را شرح کردم. مذهب ما مطابق این قانون است. به سرمبارک شما! سنی­ها این حرف­ها رو نمی­فهمند، این بچه­های عایشه، خواهرزاده­های معاویه، اینها اگر پای منبر بنده می­بودند همان شیخین­شان، به والله اگر می­فهمیدند که من چه دارم می­گویم. شیخین‌شان اصلاً فهم و شعور همین که منبر من را درک کنند را نداشتند. پیشوایان این چهار مذهب، ابوحنیفه­شان و مالک­شان، بلکه آن پیشوای پیشوای اولیه هم اگر پای منبر امشب بنده می‌بودند به مرتضی علی قسم اگر می­فهمیدند من چه می­گویم! تا چه برسد که این مطلب را منطقی و مسجل کرده باشند و جزء اصول مذهبشان کرده باشند. این مال ما شیعیان است. این افتخار ما غلامان علی‌ابن ابی‌طالب7 است. غلام علی7 نیستیم! معطل­تان نکنم. خیلی باد به دماغ­تان نیندازم. غلامِ غلامِ علی7 هستیم. این افتخار ما غلامانِ غلامِ علی‌ابن ابی‌طالب7 است. این افتخار ما جعفری مذهب­هاست، که گفتم بیش از شصت الی هفتاد حدیث علامه مجلسی قدس‌الله‌سره‌القدسی در غیبت «بحارالأنوار» و در جلد دوم و نهم بحار نقل کرده است. شیخ حرّ عاملی قدس‌الله‌سره و سایر محدّثین نقل فرموده‌اند. هر دینی که اصول و ارکان آن با قاعد محققانه عقلی منطبق بود، آن نشانه حقانیت آن است. مذهب ما الحمد لله، منطبق است. مذهب ماست که می­گوید، زمین خالی از حجّت نیست، بلکه زمان و آسمان هم  نیست، که اگر آنی حجّت در این نشئه نباشد، این نشئه به هم می­خورد. هم این کره و هم کرات دیگر، هم این منظومه و هم منظومه­های دیگر، هم این کهکشان، هم کهکشان­های دیگر به هم می‌خورد. این مال ماست. روی این مبنای عقلی و مؤید به نقل، حقّ با ماست و دنیا صاحب دارد. تا پیغمبر9 بود، حجّة­الله و قوام این عالم و قیّم و قیّوم این نشئه به اذن خدا خاتم الأنبیا9 بود. بعد از او علی بود. عمر کیست؟! ابوبکر کیست؟! هِرّ را از بِرّ تشخیص نمی­دادند، یک پشه را نمی­توانستند از خودشان دور کنند، این­ها قیّم ممکنات و قیّوم ارضین و سماوات بودند؟! یک زلزله شد شلوارشان را خیس کردند. یک زلزله گوشه­ی مدینه را گرفت، از حضرت عمر الفاروق -رضی الله عنّا جمیعاً- از این بزرگوار وقتی رفتند دم خونه­اش دیدند رنگش پریده! آن وقت این، قیّم زمین و زمان است؟ این ولی الله عالم امکان است؟ یا آن کسی که به او گفتند نهر کوفه طغیان کرده، اگر یک خورده طغیان بالاتر بیاید کوفه زیر آب غرق می­شود. حضرت امیرالمؤمنین7 مولای ما از جا حرکت کرد، یک عصایی هم به دستش، دوتا آقازاده، گوشواره­های عرش خدا، دو چشم بینای علی مرتضی7 ، دو جگرگوشه حضرت خاتم انبیا9 هم دنبال سرش، مردم هم جمع شدند که حالا علی7 می­خواهد چه کار کند! علی7 می­گوید بروید کیسه­ها را پر از شن کنید و اینجا سد ببندیم؛ علی7 می­گوید کانال بزنیم و... دیدند علی7 آمد لب نهر فرات...

خدا به حقّ امیرالمؤمنین7 همه­تان را به کنار شریعه برساند، به زیارت قبرش مشرف شوید و بعد هم بروید مسجد کوفه و شریعه و نهر فرات را ببینید. نهری است که از این نهر کارون ما بزرگ­تر است. آمد کنار نهر و چوب را بلند کرد زد بالای آب که بنشین پایین. مثل اینکه یک بچه­ایی فضولی می­کند، پس گردنش می­زنی، می­گویی بشین! تا یک چوب زد یک بغل آب پایین رفت، بی­درنگ، بی‌درنگ. یک­ چوب دیگه یا شلاق را بلند کرد که بشین پایین. آب فهم دارد؟ بله. (وَ إِنْ مِنْ شَی‏ءٍ إِلاَّ یسَبِّحُ بِحَمْدِه)[12]

جمله­ی ذرات عالم در نهان
ما سمیعیم و بصیر و باهوشیم
چون شما سوی جمادی می­روید
از جمادی در جهان جان روید

 

با تو می­گویند روزان و شبان
با شما نامحرمان ما خامشیم
محرم جان جمادان کی شوید
غل غل اجزای عالم بشنوید

بله او می­شناسد، او امام را می­شناسد، او ولی­الله را می­شناسد. آن خر خیال می­کند که امام هم مثل اوست، همان‌طوری که خودش هیچ چیز را نمی­فهمد، خیال می­کند آنهایی دیگر هم نمی‌فهمند. ای نافهم! امام مقامی دارد که تمام اشیاء او را به افق وجودی خودشان می­شناسند. من در این باب نمی­خواهم وارد شوم. خود این یک بحث طولانی است. مقدمات علمی و روایات عجیب دارد.

حضرت فرمودند: بنشین پایین! دو بغل آب نشست پایین. اهل کوفه دیدند اگر یک شلاق دیگر بزند آب می‌روند پایین، درخت­ها از آب می­افتند بیرون و خشک می­شوند، گفتند یا ابالحسن7! یا امیرالمؤمنین7! بس است، بس است. این را می­گویند ولی­الله، این را می­گویند قیّوم و قیّم ارضین و سماوات به اذن حضرت رب‌الارباب. این است که بعد از پیغمبر9 دایره وجود را در قبضه­اش گرفته است. این است که واسطه فیض خداست، یدالله است، عین­الله است، اذن­الله است، لسان­الله است، نفس­الله القائمة بالسنن است. عمر کیست؟ ابوبکر چیست؟ خاک پای قنبرش را بر آن­ها ترجیح داده است.

 

[1]. الاعراف: 16-17

[2]. قصص، 51

[3]. وسائل الشیعه، ج16، ص264

[4]. وَ قَدْ وَرَدَ فِي الصَّحِيحِ عَنْ أَبِي‌جَعْفَرٍ7: مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ ظَاهِرٌ عَادِلٌ أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهاً وَ إِنَّ مَنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ مَاتَ مِيتَةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ. (بحار الانوار، ج8، ص369)

[5]. لو بقيت الأرض بغير حجة ساعة لساخت باهلها (عيون أخبار الرضا7، مقدمه: ج ‏1، ص8)؛ عَنْ أَبِي‌جَعْفَرٍ7 قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ يَوْماً بِلَا إِمَامٍ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا وَ لَعَذَّبَهُمُ اللهُ بِأَشَدِّ عَذَابِهِ إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَنَا حُجَّةً فِي أَرْضِهِ وَ أَمَاناً فِي الْأَرْضِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ لَنْ يَزَالُوا فِي أَمَانٍ مِنْ أَنْ تَسِيخَ بِهِمُ الْأَرْضُ مَا دُمْنَا بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ وَ إِذَا أَرَادَ اللهُ أَنْ يُهْلِكَهُمْ وَ لَا يُمْهِلَهُمْ وَ لَا يُنْظِرَهُمْ ذَهَبَ بِنَا مِنْ بَيْنِهِمْ وَ رَفَعَنَا اللَّهُ ثُمَّ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ أَحَبَّ.» (بحار الانوار، ج23، ص37)

[6]. مُحَمَّدُبْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ خَلَفِ‌بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبَانِ‌بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قَالَ أَبُوعَبْدِاللهِ7: الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ. (الکافی، ج1، ص177)

[7]. 1) مُحَمَّدُبْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِبْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ الطَّيَّارِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللهِ7 يَقُولُ: لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الْأَرْضِ إِلَّا اثْنَانِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ. (الكافی، ج‏1، ص179)؛ 2) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى جَمِيعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللهِ7 قَالَ: لَوْ بَقِيَ اثْنَانِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ عَلَى صَاحِبِهِ. (الكافی، ج‏1، ص179)

[8]. بحار الأنوار، ج‏23، ص2، باب 1: الاضطرار إلى الحجّه و أن الأرض لا تخلو من حجّه.

[9]. وَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِاللهِ قَالَ: قُلْتُ لِرَسُولِ اللهِ9: أَوَّلُ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ اللهُ تَعَالَى مَا هُوَ؟ فَقَالَ: نُورُ نَبِيِّكَ يَا جَابِرُ! خَلَقَهُ اللهُ ثُمَّ خَلَقَ مِنْهُ كُلَّ خَيْرٍ. (بحارالأنوار، ج25، ص22)

[10]. بحارالأنوار، ج16، ص402

[11]. الدرة الباهرة من الأصداف الطاهرة، ص48؛ بحارالأنوار، ج26، ص265

.[12] الإسراء: 44