مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. تفاوت جسم و روح از منظر اسلامی 2. روح از کجا آمده است؟ 3. بدن معصومان و نسبت آن با بدن انسان‌ها 4. عالم ملکوت و ارتباط آن با بدن معصومان 5. ویژگی‌های بدنی معصومان و مقامات معنوی آنان 6. دستگاه خاص حضرت زهرا (علیهاالسلام) 7. خوراک‌های ملکوتی در تولد معصومان 8. مثال‌هایی از ارتباط روح و بدن در معصومان

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ المُنْتَظَرِ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الابِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(كَلَّا وَ الْقَمَرِ @ وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ @ وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ @ إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ)[1]

چون امروز، روز ولادت با سعادت اوليا محترمه، ملکه عوالم ملکوت، حضرت صديقه کبري، فاطمه زهرا سلام‌الله‌عليها است و مجلس هم به عنوان اين خاتون منعقد شده است؛ ابتدائاً به ذکر مقامات و بيان جلالت و مقالت اين خاتون مي‌پردازيم. حال که خدا اين چنين تقدير فرمود و مرا به شرفيابي حضور شما آقايان محترم سعادتمند نمود، تصميم گرفته‌ام در اين چند شب، پرده مختصري از مقامات حضرت زهرا3 را که کمتر به سمع مبارکتان رسيده است، کنار بزنم و اندکي از مقامات اين بي‌بي را به عرضتان برسانم. آن‌هايي که طالب هستند درجه پاييني از درجات فضايل اين بانو را بشنوند، تشريف فرما شوند.

افتتاح کلام امشب به مناسبت ولادت اين خاتون، از اين مقام و رتبه است.

هر يک از ما داراي «جسم» و «روح» هستيم. حال حقيقت روح چيست؟ حقيقت جسم چيست؟ نسبت بين جسم و روح چیست؟ بماند. اجمالاً ما داراي روح و بدن هستيم. روح ما، از غير از اين عالم مادّه و مُدّه است. روح ما، مولود و محصول اين عالم مادّه نيست ولي بدن ما، مولود اين عالم است؛ يعني از مواد اين عالم حاصل شده است. بدن بنده و جنابعالي، مولود و محصول همين خوراكي‌هايي است كه پدر و مادرمان خورده‌اند. به عنوان مثال پدر من و شما، نان پنير و پياز و انگور و ماست و اين طور چيزها خورده است و بعد از هضم شدن، تبدیل به خون شده، بعد مني شده و مني در رحم مادر القاء شده است. در رحم مادر هم باز از همین غذاهايي كه محصول این دنیاست خورده‌ايم تا به دنيا آمده‌ايم. لذا بدن ما، از همين خوراكي‌هاست. نوع خوراکی فرقی نمی‌کند. چه روغن كرمانشاه و برنج دم‌سياه رشت و جوجه و بادمجان و بوقلمون و اين طور چيزها باشد و یا نان و پنير، بدن همه ما، مولود خوراكي‌هاي اين عالم است. البته روح ما از نشئه «امر» است. (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي)[2]. روح از يک عالم بالاتري است.

پيغمبر9 و دوازده وصيّ او: و مخصوصاً دختر ایشان، يعني حضرت زهرا3 نیز به همين نسبت هستند. چون دختران پيغمبر9، منحصر به ايشان نبوده است. پيامبر9 سه پسر و چهار دختر داشتند. پسران ايشان، «ابراهيم» از «ماريه قِبطيه» و «قاسم» و «طاهر» از «خديجه3» بودند. این سه مردند. پيامبر9 چهار دختر هم داشتند که «زينب»، «رقيه»، «ام‌کلثوم» و حضرت «فاطمه زهرا3» بودند. اين ضابطه و قانوني که مي‌خواهم بگويم، مربوط به حضرت زهرا3 و ائمه:‌ مي‌باشد و اولاد ديگر پيامبر9، تحت آن قرار نمي‌گيرند.

چهارده معصوم: يعني: پيغمبر9 و دخترش، فاطمه زهرا3 و دوازده وصي‌اش که اوّل آن‌ها، حضرت اميرالمؤمنين7 و دوازدهمين آن‌ها، حضرت بقيّةالله في الأرضين7 است. اين چهارده وجود مقدس هم، داراي روح و بدن هستند، ولي بدن آن‌ها از سنخ بدن ما هست و نيست.

خوب توجّه کنيد! هم هست و هم نيست. امّا هست، زيرا معروض اعراض دنيويه است، لذا کمّ و کيف و اضافه و وضع و فعل و انفعال اين عالم را دارد. مانند ما، درد، بيماري، صحّت، غم، نشاط و خواب و خوراک دارد. آن چه را ما داريم، آنها هم دارند. از اين جهت بدن آنها، سنخ بدن ماست. امّا از جهتي هم سنخ بدن ما نيستند. مادّه اوّليه و آن حقيقت جوهريه آنها، مولود اين عالم نيست. يعني آن مادّه اوّليه بدن پيغمبر9 که معروض عوارض و اعراض دنيوي شده، از اين نشئه نيست، از اين کره نيست، از کره ماه هم نيست و از اين کرات آسماني نيست. مادّه اوّليه آن، از عالم ديگري است که ان شاءالله در شب‌هاي آينده يک مقداري به آن عالم اشاره خواهم کرد.

آنها از «عالم ملکوت» هستند. «عالم ملكوت» يك عالمي است که روح ما از آن عالم است. نمي‌خواهم مردم فاضل دانشمندِ طالب حقيقت را به متفرّقات معطّل کنم. مي‌خواهم يک پرده از مطالبي بردارم که کمتر به سمع مبارکتان رسيده است.

روح ما از عالمي به نام «عالم ملکوت» و «عالم امر» است. آن عالم، غير از اين عالم خواب و خوراک دنيوي است. مادّه اوّليه و بذر اوّليه بدن چهارده معصوم: از آن عالم است. همان آن عالمي که عالم روح ماست، عالم بدن آنهاست. اين چهارده نفر: را مي‌گويم نه غير آنها. عيناً از آن چه كه روح ما ساخته و پرداخته شده است، بدن چهارده معصوم: نيز از همان ساخته شده است. بدن آن‌ها در رتبه روح ماست. روح ما نوراني است، بدن آن‌ها هم نوراني است. روح ما لطيف است، بدن آن‌ها هم لطيف است. روح ما قوي است، بدن آن‌ها هم قوي است.

نكته‌اي براي طلاب عرض كنم: آن عالم، عالم نور است. آن عالم، عالم لطافت است. آن عالم، عالم سرعت است. آن عالم، عالم قدرت است. آن عالم، عالم دانايي است. روح ما از آن عالم است. مادّه بدن چهارده معصوم: نيز از آن عالم است. آن گاه وقتي بدنشان از آن عالم بود، در رتبه روح ما قرار مي‌گيرد.

اين زيارت جامعه کبيره بسيار زيارت عالي است و شيعه بايد آن را بخواند و مضامينش را بداند. در طي عبارات اين زيارت، اين چند جمله به چشم مي‌خورد:

«وَ أَسْمَاؤُكُمْ‏ فِي‏ الْأَسْمَاءِ، وَ أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ، وَ أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ، وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ، وَ آثَارُكُمْ فِي الْآثَارِ، وَ قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ.»[3]

آقايان اهل علم! بزرگان اهل فضل! هيچ فکر کرده‌ايد که اين عبارات چه مي‌خواهد بگويد؟ خطاب به معصومين: مي‌گويد: «اسم شما ميان اسم‌هاست. جسم شما ميان جسم‌هاست. روح شما ميان روح‌هاست. نفس شما ميان نفوس است.» اين عبارات به چه معناست؟ جسم بنده هم ميان جسم‌هاست. اسم بنده هم ميان اسم‌هاست. روح و نفس بنده هم ميان روح‌ و نفس‌هاست. در اين عبارات چه مي‌خواهند بگويند؟ اين چه فضيلتي براي ايشان شد؟ اين چه مقامي براي معصومين: است که در زيارت جامعه، طی ذكر مقامات عاليه آنان، اين مطلب را مي‌گويد‌؟

اين يکي از آن مطالب بسيار عاليه رفيعه‌اي است که اگر به آن پي ببريد، عرفان شما فوق‌العاده کامل مي‌شود.

آقايان طُلّاب‌! اين «فَيَويَّت»، فَيَويّت ظرف و مظروف نيست. از قبيل: «الماءُ في الکوز» و «زيدٌ في الدار» نيست. اين، «فَيَويّتِ قيّوميّت» است. اين آن فَيويّتي است که خداي متعال به خاتم النبيين9 و به اوصياء معصومين او: عطا کرده است و آنها را به قيّوميّت خودش، «قيّوم» قرار داده است.

اين مثل آن فَيويّتي است که مي‌گوييم: اين آقا روح در بدن دارد، جان در تن دارد. حالا «جان در تن» و «روح در بدن» را مي‌فهميد؟ روح مثل آبي كه در کوزه است در بدن نيست. روح، درون بدن نيست. اشتباه نشود!

مثالي بزنم تا موضوع يك قدري روشن‌تر شود. اين چراغ‌ها را مي‌بينيد. مي‌گوييد: «نور در اين چراغ است». چراغ، مثل كوزه آب نيست كه نور، «درون» آن باشد. نور، محيط بر چراغ است. اين سيم پلاتینی كه وسط چراغ است، باطن و ظاهر و بالا و پايينش غرق در نور است. پس اين كه مي‌گويند: «نور درون اين لامپ است» يعني: نور، ظاهر و باطن لامپ را احاطه كرده است.

روح هم در بدن همين طور است. روح در جمجمه نيست. مغز درون استخوان و جمجمه سر است. روح در دست هم نيست. اين دست، گوشت و پوست است. پس روح چه طوري است؟ «روح در بدن است» يعني: «محيط بر بدن است» يعني: «نگهبانِ بدن است.» لذا وقتي از امام صادق7 در مورد نسبت روح و بدن پرسيدند، فرمودند: «روح مثل يك قبّه‌اي مي‌ماند كه بر بالاي بدن باشد.» اين كه اين جا نشسته، بدن است، روح توي اين نيست؛ بلكه روح محيط بر بدن است. مثل نور چراغ كه محيط بر سيم داخل لامپ است؛ نه اين كه توي سيم باشد. نور اجلّ و اعظم و بزرگتر از اين است كه توي آن سيم باشد. بلكه سيم داخل و غرق در نور است. به طور مشابه، بدن غرق در روح است و روح آن را احاطه كرده است، نه اين كه روح در بدن باشد.

حال وقتي كه مي‌گويند: «أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ»، فَيَويّت، «فيويّت قيّوميّه» است. يعني: «اي آل محمد! جسد شما، قيّوم جسد‌هاست و محيط به جسد‌هاست. روح شما، قيّوم روح‌هاست و محيط به روح‌هاست.» جسدشان كه قيّوم اجساد ما شد، در رتبه روح ما مي‌شود. روح ما محيط به بدن ما است، جسد آن‌ها هم محيط به بدن ما است. امّا آن جسد نورانيِ ملكوتي اين بزرگواران، نه اين جسدِ معروض اعراض دنيوي. یعنی آن مادّه اوّليه‌اي كه از آن مادّه اوّليّه، بدن اين بزرگواران ساخته شده است.

آقايان! «رَخش مي‌بايد تن رستم كِشد!» بين روح و بدن، بايد مناسبت باشد، مثل مناسبتي كه بين سواره و مركوب است. اگر ما علما باشيم، مركوب زير پاي ما بايد يك قاطر از كار افتاده ملايمي باشد كه يك نفر هم دهنه‌اش را بگيرد و سوار بشويم. آن قديم‌ها را مي‌گويم كه اتومبيل نبود! امّا اگر يلان و گُردان ميدان باشند، قاطر و الاغ به دردشان نمي‌خورد. آن‌ها بايد يك اسب كُرَندِ سمند كه سُرين و سم و ساق و سينه و كتف و ميان او، ستبر و سخت و باريك و فراخ و فربه و لاغر باشد كه از اين قلّه كوه به آن قلّه كوه بپرد، در اختيار داشته باشند. اين چنين اسبي بايد زير ران رستم بيايد. يابوي يخ‌كش را كه زير پاي رستم نمي‌آورند. برذون ابي‌حسام را زير پاي افراسياب نمي‌آورند. زير پاي آن‌ها بايد آن چنان اسبی باشد كه امرؤالقيس مي‌گويد:

مُكِرٌّ مُفِرٌّ مُدْبِرٌ مُقْبِلٌ مَعاً

 

كَجَلْمودِ صَخْرٍ حَطَّهُ السَّيْلُ مِنْ عَلِ

مركوب اين راكبان بايد اين چنين اسبي باشد. بدن هم مركوب روح است. بدن بنده مركوب روح پيغمبر9 نمي‌شود و بدن اصلي پيغمبر9، مركوب روح من نمي‌شود. «رَخش مي‌بايد تن رستم كِشد.» آن روحي كه «أَوَّلَ‏ مَا خَلَقَ‏ اللهُ»[4] است، آن روحي كه مملوّ از جلال و عظمت حق متعال است، آن روحي كه به يك جلوه او، خدا عالم را خلق كرده است، آن را بر بدني سوار نمي‌كنند كه مولود زردآلو و نان و پنير و پياز يا برنجِ صدري اين عالم است! آن را بر بدني سوار مي‌كنند كه مادّه اوّليّه و استخوان‌بندي اوّليّه آن بدن، از همان عالمي باشد كه روح ما از آن عالم است. لذا در ولادت همه اين چهارده معصوم:، چيزهايي مي‌بينيم.

خدا به شما طول عمر بدهد!‌ اگر من زنده ماندم، اين چند شب يك حرف‌هايي را از روايات به عرضتان مي‌رسانم كه هم ذهنتان روشن شود، هم درجات معرفتتان بالا رود، هم قدر روايات را بدانيد و هم قدر علماي فقه و حديث خود را بدانید.

وقتي روايات را نگاه مي‌كنيم، چيزهاي عجيبي مي‌فهميم. مثلاً پدر امیرالمؤمنین7 -حضرت ابوطالب7- در ماجرای ولادت ایشان، با «مِثرَم‌بن رُعَيْب»[5] كه از اولياء الله و از اوصياي انبياست، روبرو مي‌شود. مِثرَم از خدا خواسته بود كه او را به يك وليّ بزرگي برساند. به حضرت ابوطالب7 مي‌رسد و مي‌گويد من از خدا درخواست كرده‌ام كه مرا به وليّ برساند و مرا به تو رسانده است. لذا خدا به تو فرزند عجيبي خواهد داد. حضرت ابوطالب7 به ايشان مي‌فرمايد: نشانه راست بودن اين حرف چيست؟ او مي‌گويد: نشانه راستي آن اين است كه هر چه مي‌خواهيد بخواهید تا من براي تو، از خدا بخواهم که حاضر شود. حضرت ابوطالب7 مي‌گويد: خوراك بهشتي مي‌خواهم! او دعا می‌کند که خدايا! براي اين وليّ خود از خوراك‌هاي غيبي بفرست. حضرت ابوطالب يك مرتبه ديد يك بشقاب خوراكي حاضر شد. مقداري انار، انگور و رطب در طبقي آورده شد. حضرت ابوطالب7 انار را تناول كرد. از این طعام‌ها به فاطمه بنت اسد3 هم داد. هر دو خوردند و قِران سعدين گرديد. نطفه علي‌بن ابي‌طالب7 بسته شد؛ نه جعفر، نه عقيل، نه طالب.

ابوطالب7 چهار پسر داشت. «طالب» پسر ایشان بود. بعد «جعفر»، بعد «عقيل» و بعد «علي»7 بود. هر يك هم با يكديگر ده سال فاصله داشتند. در مورد آن سه پسر، اين خبرها نبود. درباره علي‌بن ابي‌طالب7 از عالم غيب خوراك ملكوتي آمد. ابوطالب7 آن خوراك را خورد و به فاطمه بنت اسد3 هم البتّه با شرايطي داد. هر دو خوردند و قِران سعدين فرمودند. زهره و مشتري در مقارنه شدند. آن وقت كوكب سعد علي‌بن ابي‌طالب7 از مطلع الفجر رحم مادرش طالع شد. لذا ماده بدن علي7 از اين خوراك‌هاي ‌دنيوي نبوده است. ماده اوّليه‌اش از خوراك غيبي ملكوتي بوده كه حضرت ابوطالب7 به وسيله «مِثرَم‌بن رُعيب» نوش جان كرد.

اين را براي طلبه‌ها و اهل علم عرض مي‌كنم. در روايات كه نگاه كنيد، مي‌بينيد نوشته است امام7 وقتي كه مي‌خواهد به رحم مادرش و بعد به دنيا بيايد، قطره‌اي از آب‌هاي بهشتي، در غذاي پدرش مي‌چكد و او مي‌خورد. بعد نطفه امام7 در رحم مادرش منعقد مي‌شود. اين‌ها روايات است، از خودم چيزي نمي‌بافم. آن وقت همان قطره بهشتي، همان ميوه بهشتي، همان مائده ملكوتي، مادّه بدني آن‌ها است.[6] بي‌بي حضرت زهرا3 هم از اين رديف است، ولي يك پرده بالاتر!

والله -كه قسم شرعي است- من براي جمعيّت جمع كردن اين‌ها را نمي‌گويم. بلكه براي اين كه سيّد‌ها خوشحال شوند و روز قيامت هر كدام يك تار موي ريش مرا بگيرند و در بهشت بيندازند و پيش مادرشان حضرت فاطمه3، شهادت دهند كه من عرض بندگي خود را كردم. از سيّد‌ها تقاضا مي‌كنم شب‌هاي آينده بياييد تا بفهميد مادر شما كيست!‌ دستگاه ایشان، يك دستگاه عجيبي است! ان شاء الله من آن دستگاه را روي آيات و روايات به ياري خود بي‌بي3، براي شما مجسّم مي‌كنم كه بعد از اين ده شب، نظر شما نسبت به مادرتان حضرت زهرا3، غير از نظري باشد كه الآن داريد. مخصوصاً سادات اهل علم بيايند.

حضرت زهرا3يك وجود عجيبي است. ماده بدني اين بي‌بي از آن عالم است. ولي چه طور؟ مادّه اوّليّه ایشان، آن قدر قوي است، آن قدر پرجوهر است، كه آن را در يك نوبت به اين عالم تنزّل نمي‌دهند. بلكه در نوبت‌هاي متعدّد، آن را به اين عالم تنزّل مي‌دهند؛ حتّي در يك نوبت، پيغمبر6 را بالا مي‌برند.

چرا كه دريا را نمي‌شود در یک ظرف كوچك ريخت. قزوين را نمي‌شود درون مسجد شاه جمع كرد. ايران را نمي‌شود در قزوين گنجاند. بايد قزوين را مستهلك كنند و در نقطه ديگر ايران ببرند؛ مثلاً به پايتخت ببرند. چون پايتخت درون قزوين نمي‌آيد؛ امّا قزوين مستهلك در پايتخت مي‌شود.

مثال ديگري بزنم. بالا پايين نمي‌آيد؛ پايين را بايد بالا آورد. چون پايين، کوچک است؛ بالا، بزرگ است. پيغمبر9 را در يک نوبت براي گرفتن مادّه بدني فاطمه زهرا3 بالا بردند؛ چون اين عالم، استعداد و ظرفيّت و لياقت آن را نداشت که آن مادّه در اين عالم بيايد. لذا پيغمبر9 را پاي درخت طوبي، بالا بردند. آن جا، آن تكه نور بدني حضرت زهرا3 را به وجود پيامبر9 منتقل كردند. به خدا، در اين ده شب راجع به «روح» حضرت زهرا3 هيچ چيز نخواهم گفت. هر چه که بگويم، راجع به «بدن» ايشان خواهم گفت و حيران خواهيد شد. نور بدني حضرت زهرا3 آن قدر قوي بود که ميسّر نبود آن را درون اين نشئه بياورند. پيغمبر9 را پاي آن درخت بردند، پيغمبر9 آن جا تناول کرد. چون پيغمبر9 اقيانوس اعظم است و همه گوهرها را در درونش مي‌گيرد؛ لذا پيغمبر9 را آن‌جا بردند. آن‌جا، يک تکّه از مادّه بدني حضرت زهرا3 را در وعاء وجود پيغمبر9 وارد کردند. تکّه‌هاي ديگر را از راه‌هاي مختلف وارد ظرف وجود پیامبر9 کردند.

در روايت[7] است که يک روز پيغمبر9 نشسته بود. جبرئيل امين شرفياب حضور مبارکش شد. از راه رسيد، سلام کرد و يک دانه سيب به پيغمبر9 داد. امّا از آن سيب‌ها! از آن سيب‌هايي که چشم عالم مادّه نديده است. سيب، عرق‌آلود هم هست. سيب، سنگين است.

اهل علم به اين عبارت دقّت كنند! اين عبارت را براي شما مي‌گويم. سير نزولي و از بالا به پايين آمدن، زحمت ندارد. از پايين به بالا رفتن زحمت دارد. مثلاً اگر دو من بار را روي دوشتان بگيريد و از اين جا بخواهيد به روي پشت بام مسجد برويد، به نفس نفس مي‌افتيد؛ ولي اگر ده من بار را روي پشت بام مسجد روي دوشتان بگذارند که پايين بياييد، خسته نمي‌شويد. مگر بار خيلي سنگين باشد، مثلاً سي من بار را روي دوش شما بگذارند. جبرئيل در نزول است، از آن نشئه به اين نشئه مي‌آيد؛ امّا آن قدر اين سيب، سنگيني معنوي دارد که جبرئيل به عرق آمده و عرق‌هاي زير پَر جبرئيل به اين سيب رسيده است. اين‌ها، روايت است.

جبرئيل، جسم است. چرت و پرت‌هاي عرفا و متصوّفه را که جبرئيل و فرشته را عبارت از «قواي نفسي» گرفته‌اند، به آب بريزيد! آن‌ها حرف مفت است. جبرئيل، جسم است. جبرئيل پر و بال دارد. در قرآن مي‌گويد:‌ (أُولي‏ أَجْنِحَةٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ)[8] طبق آيه قرآن، ملائکه پَر دارند، دوتايي و سه‌تايي و‌ بلکه چهارتايي. جبرئيل هم پَر و بال دارد. بر بال او با خط نور چنين نوشته شده است: ‌«لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ» خدايا! همه ما را با اقرار بر اين جمله از دنيا ببر! «لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، عَلِيٌّ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ» اين عبارات بر پيشاني اسرافيل و بال جبرئيل، نوشته شده است.[9]

به هر جهت، جبرئيل جسم است. سير،‌ سير نزولي است. امّا بار خيلي سنگين است. جبرئيل به عرق آمده،‌ عرق‌هايش هم به اين سيب چسبيده است.‌ سيب را خدمت پيغمبر9 آورد و تقديم کرد. پيغمبر9، سيب را گرفتند و بو کشيدند. به‌به! عجب بويي دارد! نَکهتي دارد که دل را به حال مي‌آورد و جان مي‌بخشد. پرسیدند: جبرئيل! هديه دوست است؟ فرمود: بله؛ آن را تناول بفرمائید. برای خوردن آورده‌ام. در روايت دارد كه پيغمبر9 تا اين سيب را شکافت، يک نوري از اين سيب متلألئ شد که پيغمبر9 تکان خورد. جبرئيل عرض کرد: «يا رسول‌الله! تکان نخور، اين نور دخترت، فاطمه زهرا3 است.»

مسلّماً، این نور، نورِ روحاني نيست. ان شاءالله به بحث نور روحاني‌اش برسم، بُهتتان خواهد زد! اين، نورِ جسمي ايشان است. چون پيغمبر9 اين سيب را كه خوردند، اين مادّه بدني حضرت زهرا3 شد. اين يك مادّه‌اي است كه نورش آن قدر قوي است كه پيغمبر9 در رتبه ‌جسماني‌اش به فزع مي‌آيد. البتّه پيغمبر9 در رتبه ملکوتي‌اش هزار درجه بالاتر از اين است؛ ولي پيغمبر6 در اين شأن جسماني و در اين رتبه مُلکي‌اش، از نورانيّت ملکوتي حضرت زهرا3 تکان مي‌خورد. يک تکّه را در سيب گذاشته‌اند و به ايشان دادند و برای دادن تکّه ديگر، پيغمبر9 را بالا برده‌اند. و آن تكّه آخر؛ اين جا شيرين است!

مي‌خواهند همه بدني را که مادّه آن، ملکوتي است و آن خمير مايه اصلي كه همه‌اش از عالم ملكوت است را در صلب پيغمبر9 بياورند که از آن جا به خزانه‌دار، يعني حضرت خديجه3 بدهد و بعد، درِ صندوق مثل امروز گشوده شود و اين لؤلؤ لالا و اين گوهر والا در اين اقيانوس دنيا به ظهور بيايد. چه کار کردند؟

بدانيد پيغمبر9 مقدّس و منزّه است؛ پيغمبر9 پاک است؛ پيغمبر9 پاک و طيب و طاهر است؛ پيغمبر9 در جميع شؤونش از همه پليدي‌ها پاک است. در پيغمبر9 کوچکترين پليدي و کوچکترين نقطه تاريک وجود ندارد. ولي با اين حال چون مي‌خواهند آن گوهر والا و آن لؤلؤ لالا را در صلب اطهر او بگذارند، به پيامبر9 دستور رياضت مي‌دهند.

پيغمبر9 با ابوبکر و عمر و حضرت علي7 و حمزه7 و جعفر7 و چند نفر ديگر نشسته بودند. يک مرتبه جبرئيل آمد. به پيغمبر9 سلام کرد. فرمودند: «عليک السلام.‌ کجا بودي جبرئيل؟» عرض کرد: «مأمورم از طرف خداي متعال به شما عرض کنم که: شما از اين ساعت حقّ رفتن نزد خديجه3 را نداريد. آن جا تشريف نبريد. برويد يک جاي ديگر تا دستور جديد به شما برسد.»

پيغمبر9 هم به غير خانه ابوطالب، جاي ديگري که دلش گرم بشود، نداشت. چون هم به عموشان، ابوطالب و هم به زن عموشان، فاطمه بنت اسد، خيلي انس داشت. فاطمه بنت اسد، به راستي مانند مادر با پيغمبر9 رفتار مي‌کرد. بلکه بچّه‌هايش را قربان ايشان مي‌کرد.

اين جا چند کلمه بگويم. حضرت فاطمه بنت اسد3 در خانه‌شان چند تا درخت خرما داشت. همين که این خرماها مي‌خواست برسد، که ديگر شيرين و نيم‌شيرين بشود، بچّه‌ها مي‌پريدند که خوشه‌هاي خرما را بکنند و بخورند.

اصلاً اين يک مزه‌اي دارد. ما در خانه‌مان در مشهد يک درخت سيب داشتيم که چهل، پنجاه دانه سيب مي‌داد. پدرم به ما پول مي‌داد. مَن مَن، سيب‌هاي فرد اعلا مي‌خريد و‌ مي‌آورد. مي‌گفت: «بابا! محمود! دست به اين سيب‌هاي توي خانه نزن! اين سيب‌هاي درخت خانه است، زيور و زينت خانه است.» ولی چشم پدرمان را که دور مي‌ديديم، با سنگ و چوب، آن‌ها را مي‌انداختيم و مي‌خورديم. برادرهاي کوچک‌تر من هم همين‌طور. شما هم بهتر از بنده نبوده‌ايد. اصلاً درخت ميوه در خانه، براي بچّه ‌يک مزه و لذّتي دارد.

همين که خرماها مي‌خواست برسد و حسابي خوردني بشود، بچّه‌ها یعنی طالب و عقيل و جعفر مي‌پريدند و خوشه‌هاي خرما را مي‌کندند. حضرت فاطمه بنت اسد3 قبل از آن‌ها، آن خوشه‌هاي رسيده را مي‌کند، اين‌ها را نگه مي‌داشت و به پيغمبر9 مي‌داد. پيغمبر9 را بر بچّه‌هايش مقدّم مي‌داشت.[10]

در عربستان رسم بوده، الآن هم رسم هست چون آفتابش خيلي داغ است، به موي سرشان روغن مي‌زنند. اوّلاً موهاي سر را نگه مي‌دارند که تا حدودي مغز سر را از سوزندگي آفتاب حفظ کند. لذا آنها، گيسو مي‌گذارند. آن وقت به موها روغن مي‌زنند. اين روغن، سر را از سوختگي آفتاب، نگه مي‌دارد. در خانه ابوطالب روغن کم مي‌شد و به قدري مي‌رسيد که يک نوبت يا دو نوبت به سر يک نفر بمالند. بي‌بي فاطمه بنت اسد3، اين روغن‌ها را نگه مي‌داشت. به سر بچّه‌هايش نمي‌ماليد، به سر پيغمبر9 مي‌ماليد. خيلي علاقه به پيغمبر9 داشت. اين بود که خانه ابوطالب برای پيغمبر9 مانند خانه خودش بود. بسيار خوب جايي بود.

پيغمبر9 از جا حرکت کرد. به وسيله عمّار‌بن ياسر به حضرت خديجه3 پيغام داد[11]: «خديجه! خداي متعال مرا نهي کرده از اين که پيش تو بيايم. ولي بدان، اين نه از باب غضبي است كه بر تو كرده باشد. نه! تو کار خلافي نکرده‌اي که مستوجب عقوبت شوي،‌ بلکه حکمتي در اين كار است و خيري براي ما مقدّر شده است. شب‌ها، وقت خواب نمازت را بخوان. تعشّي‌ات را بکن، در را ببند و بخواب.»

خديجه3 در فراق پيغمبر9 نالان، و در هجران او متأثر است وليّ ‌امر، امر خداست. چاره‌اي به جز رضا و تسليم نيست. شب‌ها نمازش را مي‌خواند، در را مي‌بست و مي‌خوابيد. پيغمبر9 هم در خانه ابوطالب7 بودند و روزه مي‌گرفتند. چهل روز پيغمبر9 در خانه فاطمه بنت اسد ماندند.

اين عدد چهل هم يک آثار عجيبي دارد. (أَتْمَمْناها بِعَشْـرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً)[12] در عدد اربعين يک خاصيّتي است. حافظ خوب مي‌گويد:

شنيدم رهروي در سرزميني
که اي صوفي! شراب آن ‌گه شود صاف

 

همي گفت اين معمّا با قريني
که در شيشه بماند اربعيني

اربعين يک خاصيّت‌هايي دارد،‌ که خودش يك منبر مفصّل است. چهل روز پيغمبر9 را پيوسته صيقل دادند. با اين که اين آيينه، متجلّي است. با اين که اين آيينه، پاک و صاف است، با اين حال پيوسته او را صيقل دادند. به چه چيزي او را صيقل دادند؟ به امساک از حيواني. به چه چیزی؟‌ به انعزال. به چه چیزی؟‌ به جلو گرفتن از اِعمال اَعمال نفساني. خوب كه پيغمبر9 صاف و مُنجلي‌تر از آن چه که بود، شد، آن وقت در شب چهلم، پيغمبر9 نشسته بود، جبرئيل با يك فرشته‌اي كه طبق، روي سرش بود و‌ يك فرشته ديگر هم آفتابه لگن دستش بود. سه‌تايي خدمت پيغمبر9 آمدند. سلام کردند. نزديک افطار است. ‌طبق را روي زمين گذاشتند و گفتند: «يا رسول الله! امشب کسي نبايد با شما در اين خوراک شريک بشود.»

شب‌هاي ديگر موقع افطار پيغمبر9 به اميرالمؤمنين7 مي‌فرمود: «پسر عمو! يک کسي را هم بگو بيايد.» چون تنها غذا خوردن، لذّت و کيفي ندارد. «يد الله مع الجماعة.»[13] پيغمبر9 هميشه دلش مي‌خواست دستش كه در سفره مي‌رود، با دست بندگان خدا همراه باشد.

آن شب، جبرئيل عرض كرد: «غير شما كسي حقّ خوردن اين غذا را ندارد.» لذا پيغمبر9 به اميرالمؤمنين7 فرمود: «در را ببند! امشب هيچ كس را راه نده!» خود اميرالمؤمنين7 را هم سر سفره راه نداد.

در آن جا مقداري انگور و خرما و آب بود و شايد هم مقداري انار. رزقنا الله و جميع المؤمنين. پيغمبر9 دست‌ها را بالا زد و شروع كرد به خوردن. آدم روزه‌دار و غذاي غيبي! و گفته‌اند يك نفری هم بخور. خورد و روي آن هم، آب نوش جان فرمود. چه آبي! آب حيات است! چه انگوري!

(وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ‏ وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ)[14]

خدايا! به حق فاطمه زهرا3، امشب به هر كس كه به عنوان بي‌بي در اين مسجد آمده است، از آن فاكهه‌ها بهشتي، نصيب فرما!

به هر حال، پيغمبر9 خورد و سير و مملو شد. طبق را آوردند. هنوز ته آن، يك چيزي باقي مانده بود. در اين هم، يك سرّ بزرگ عرفاني است كه حالا ديگر آن سرّ را فاش نمي‌كنم كه چرا يك مقدار باقي مانده است. پيغمبر9 خورد و نوش جان كرد و سير و پُر و مُمتلي شد. از آن آب‌ها هم نوشيد.

مستحب است كه با دست غذا بخورند. كارد و چنگال و قاشق حرام نيست ولي لذّت دست را هم ندارد. ولي نه با اين دست‌هاي كثيف! بلكه دستي كه ناخنش را گرفته باشند، دستي كه با صابون تميز بشويند. آن هم نه با آب‌هاي كثيف، بلكه با آب تميزي كه بعد به چشمشان بكشند كه اسباب نورانيّت چشم بشود. مواظب باشيد! غذا خوردن با دست مستحبّ است، امّا نه با دست كثيف كه شايد بعضي اوقات، اين طرز غذا خوردن، خلاف شرع هم باشد.

به هر جهت، آفتابه و لگن را آوردند و جبرئيل آب ريخت و ميكائيل دست پيغمبر9 را شست و اسرافيل با حوله خشك كرد و طبق غذا را برداشتند و بردند. پيغمبر9 خواست نماز بخواند، که جبرئيل عرض کرد: «امشب مأموريد نماز را به عقب بيندازيد.» امشب، شب قدر است.

(إِنَّا أَنْزَلْناهُ‏ فِي‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ)[15]

(لَيْلَةِ الْقَدْرِ) حضرت زهرا3 است.[16] شب‌هاي آينده براي شما مي‌گويم که (لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ)[17] هم اوست.

يا رسول الله! امشب نماز را عقب بيانداز.

اهل علم!‌ اين جملات را براي شما مي‌گويم. امشب شبي است که «صلاة وسطی» مي‌خواهد تحقّق مُلکي دنيا بگيرد. باطن صلاة وسطي، فاطمه زهرا3 است؛ زيرا مُتوصّل بين نبوّت کليّه و ولايت کليّه است.

به موجب روايات، صلاة مغرب متعلّق به فاطمه زهرا3 است. صلاة عشاء متعلّق به امام مجتبي7 و صلاة فجر متعلّق به سيدالشهداء7 است. صاحب سوره (وَ الْفَجْرِ) هم، حسين7 است. صلاة ظهر متعلّق به خاتم الانبياء9، و صلاة عصر متعلّق به علي مرتضي7 و صلاة مغرب متعلّق به فاطمه زهرا3 است. صلاة مغرب، واسطه بين دو رباعي است. بي‌بي فاطمه3 هم، واسطه بين دو رباعي است: رباعي نبوّت، ولايت، عصمت و قداستِ کليّه ختميّه و عصمت و ولايت و قداستِ کليّه و امامت علويّه.

اين سه رکعتي، که واسطه بين آن دو چهار رکعتي است، منبع يازده نور ولايت شده است. علما! يکي صغری و يکي کبري است. اين حدّ وسط متکرّر است؛ لذا مُنتجِ نتيجه شده است. نتيجه‌اش، يازده گوهر والاي امامت است. اين جا خيلي حرف دارم، ولي در آن را مي‌بندم! حضرت زهرا3 وقتي مي‌خواهد در اين عالم بيايد، هنگام صلاة مغرب است و وقتي هم مي‌خواهد از دنيا برود، هنگام صلاة مغرب از دنيا مي‌رود.

گفتند: يا رسول الله! امشب، شب قدر شماست. امشب شبي نيست که نمازِ اوّل وقت بخوانيد. امشب، فضيلت در انعقاد حقيقت نماز وسطي است. نزد خديجه3 بروید و امانت ما را به خزينه‌دار ما، خديجه کبري3 برسانید. اين گوهر را در صدف واقعي خودش جايگزين فرمائید.

پيامبر9 از خانه حضرت ابوطالب7 به خانه خود روانه گرديدند. حضرت خديجه3 نمازش را خوانده، تعشّي نموده، در بستر آرامش رفته و در را روي خود بسته بود. ناگاه صداي در بلند شد. «حلقه الباب سراي انزوا بايد زدن.» حلقه در صدا کرد. خديجه3 صدايش بلند شد: «کيست که در را مي‌کوبد؟ جز پيغمبر9 احدي حق ندارد اين در را بکوبد.» صداي پيامبر9 بلند شد: «خديجه! منم. در را باز کن.» روحي تازه به کالبد خديجه3 دميده شد، جاني تازه گرفت. سريع رفت و در را باز کرد. بعد از اين نمي‌توانم شرح دهم. يك جمله عبارت اين است: «وَ مازَحَني»[18] پيامبر9 با خديجه3شروع به مزاح و شوخي و خنده کرد. و خلاصه، خمير مايه ملکوت که در چندين نوبت به پيغمبر9 داده شده بود و تتمّه‌اش بعد از چهل روز رياضت، از خرماي بهشتي و انگور بهشتي در صُلبِ اطهر پيامبر9 جايگزين شد، بلافاصله به صندوق‌دار تحويل داد شد. همان لحظه، پيش از اقامه نماز، حقيقت نماز را در کسوتِ جسمانيّت در آورد.

همان شب و همان ساعت، حضرت خديجه3 دريافت که داراي يك لؤلؤ لالايي شده است. بدن فاطمه زهرا3 که از مادّه‌هاي ملکوتي گرفته شده، در خزانه وجود خديجه3 جايگزين گرديد. خديجه3 روح تازه‌اي پيدا کرد. گوش مي‌داد، از رَحِمَش ذکر خدا را مي‌شنيد. از رَحِمَش تسبيح حق تعالي مي‌شنيد.[19]

 خوب، امشب بس است. خدايا به حقّ فاطمه زهرا3، نشاط و سرور واقعي در دل همه حضّار مجلس ما از جميع جهات عطا بفرما!

اي ماه دو هفت، گوهر آوردي

ماه دو هفت، پيغمبر9 است؛ ماه شب چهارده. «طه»، به حسب حروف ابجدي و عدد ابجدي، چهارده مي‌شود.

اي ماه دو هفت، اختر آوردي
اي نور خدا ز جَيْبِ عصمت
مستوره حق و اسم اعظم
از گلشن قدسِ عالم غيب
هستي دادي به كِشتي امكان
برهان پيمبري است، با تو
يكتاست علي7 و نيست همتايش

 

اي دُرّ يتيم، گوهر آوردي
يعني ز خديجه، دختر آوردي
پيدا كردي و يك سَر آوردي
يك گلبل گل معطّر آوردي
اي كِشتي هستي، لنگر آوردي
يا آن كه چو خود، پيمبر آوردي
او را به علي7 برابر آوردي

پيغمبر9 وارد مي‌شد. مي‌ديد خديجه3 دارد صحبت مي‌کند، در حالي که کسي در خانه نيست. می‌پرسید: «خديجه! با چه كسي صحبت مي‌کردي؟» عرض می‌کرد: قربانت بروم! با اين جنيني که در رَحِمِ من است. او با من صحبت مي‌کند. او با من اُنس گرفته است. می‌گوید: مادر، غصّه نخور! مادر، غم نخور! اگر زنان قريش نزد تو نمي‌آيند، محزون نباش! مغموم نباش!

خديجه! جبرئيل به من خبر داده: اين مولود دختر است. اين نسل طيبه طاهره است. خدا نسل مرا از اين دختر باقي خواهد گذارد.[20] نسل معنوي پيغمبر9 هم از اين دختر باقي ‌مانده است.

نمي‌دانم همين طور مجلس را خاتمه بدهم!؟ دلم نمي‌آيد. گرچه روز ولادت اين بي‌بي بوده است؛ ولي خدا لعنت کند دشمنان خدا را. براي ما عيد باقي نگذاردند.

همين بدن يک وقت هم از دنيا به رَحِمِ خاک رفت. يك روز از عالم ملکوت به رحم مادر و امروز از رحم مادر به دنيا آمد. يک روز هم در رحم قبر رفت و از عالم ملکوت سر در آورد. وقتي که ميان قبر رفت، علي7 مي‌گويد: دو دست، شبيه دست پيغمبر9 نمايان شد.

دلم نمي‌آيد مجلس را بي‌گريه خاتمه بدهم. خودم هم ميل دارم در راه بي‌بي اشک بريزم. مي‌خواهم مخدّرات و محترمات هم زير چادر گريه کنند.

يک کلمه‌اي اميرالمؤمنين7 گفت، خود علي7 هم دلش کباب شد. همين که دست‌هاي پيغمبر9 را ديد، صدا زد: «يا رسول الله! امانتت را بگير!» اين امانتي بود كه شب زفاف، پيغمبر9 به علي7 داد. حالا به پيامبر9 برمي‌گرداند. ولي با صورت كبود شده، با بازوي ورم كرده ...

به حق مولاتنا ...

 

[1]. مدّثر: 31 تا 35

[2]. اسراء: 85

[3]. من لا يحضره الفقيه، ج ‏2، ص 616 / بحارالأنوار، ج ‏99، ص 132

[4]. بحارالأنوار، ج‏ 18، ص 345

[5]. بحارالأنوار، ج‏ 35، ص 100؛ در روايت ديگر، نام او «مثرم‌بن دعيب» آمده است: بحارالأنوار، ج ‏35، ص 10

[6]. بحارالأنوار، ج‏ 25، ص 39

[7]. بحارالأنوار، ج‏ 43، ص 18

[8]. فاطر: 1

[9]. «... لَمَّا خَلَقَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِسْرَافِيلَ كَتَبَ عَلَى جَبْهَتِهِ لا إِلَهَ إِلَّا اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ عَلِيٌّ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ جَبْرَئِيلَ كَتَبَ عَلَى جَنَاحِهِ لا إِلَهَ إِلَّا اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ عَلِيٌّ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ ...» (بحارالأنوار، ج‏ 27، ص 1)

[10]. فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ9: يَا عَلِيُّ! فَلَقَدْ كَانَتْ تُجَوِّعُ أَوْلادَهَا وَ تُشْبِعُنِي وَ تُشَعِّثُ أَوْلادَهَا وَ تُدَهِّنُنِي. (بحارالأنوار، ج‏ 35، ص 180)

[11]. بحارالأنوار، ج‏ 16، ص 78 تا 80

[12]. اعراف: 142

[13]. نهج البلاغه / روایت مشابه: بحارالأنوار، ج ‏65، ص 289

[14]. واقعه: 20 و 21

[15]. قدر: 1

[16]. بحارالأنوار، ج‏ 43، ص 65

[17]. (إِنَّا أَنْزَلْناهُ‏ فِي‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ) (دخان: 3)

[18]. بحارالأنوار، ج ‏16، ص 80

[19]. بحارالأنوار، ج‏43، ص 2

[20]. بحارالأنوار، ج ‏43، ص 2