أَعُوذُ باللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلهِ رَبِ الْعالَمِينَ؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ المُنْتَظَرِ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الابِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.
(كَلَّا وَ الْقَمَرِ @ وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ @ وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ @ إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ)[1]
براي این که اندک اندک، ذهنها با مطالب آشنا شود و پله پله بالا برویم، از این آیه که راجع به حضرت صدیقه3 هست شروع کردم.
آیاتِ مباركاتِ قرآن، ظاهری دارد و باطنی. سنخ کلام بشر نیست. عبارت و كلام بشر یک معنایی دارد؛ کسانی که به اصطلاحات آن لغت آشنا باشند، معنای این کلام را ميفهمند، تمام ميشود. مثلاً گلستان سعدی، کتابی است كه به زبان فارسی در مطالب مختلف نوشته شده است. کسی که سواد فارسی داشته باشد، اندکی هم فکر و ذهن روشن داشته باشد، این کتاب را که بخواند، مطالبش را ميفهمد. دیگر برای نوبت دوم و مرتبه سوم تکرار است. چیز زیادی گیرش نمیآيد. چون مطلب این کتاب همانی است که از ظاهر عباراتش فهمیده ميشود. هر كسي که فهم خواندنِ گلستانِ سعدی را دارد هنگامي كه بخواند، مطلب دستش ميآيد.
ولی قرآن این طور نیست. ظاهر قرآن این طور است ولی همه آن، این طور نیست. زیر این ظاهر، باطنی دارد. مثل مغز بادام، که ظاهری خیلی زیبا و خوب دارد؛ و خوردنش مزه دارد و خوشمزه و مقوّی و مصفّي هم هست و خِلط صفرا را هم برطرف ميکند و در بازار هم قیمت دارد. امّا مغز بادام همین چيزي که در ظاهرش ميبینید نیست. ميان این مغز بادام یک روغنی است. اين روغن، خیلی لطیف و قوی است و یک مثقال آن، کار يكي دو سير مغز بادام ميکند. اگر همین روغن را در دستگاههاي قرع و انبيق ببرند، یک اسانسی دارد که هر يك گرم آن به اندازه پنج سیر روغن بادام خاصيّت دارد. این را مثال زدم تا شما به مطلب نزدیک بشوید.
قرآن تا هفتاد بطن، بطناً در بطن، مطلب دارد. تنها همین ظاهر که هر کس سواد عربی داشته باشد و بخواند و مطلبش را بفهمد نیست. خوب دقّت کنید! مطلب يك قدري سنگین است، من اُفُق آن را پایین ميآورم تا إنشاءالله اغلب يا همهتان بفهميد.
قرآن یک ظاهری دارد. مثلاً (إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)[2] یا آيه مباركه ديگر: (خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ)[3] هر كسي که سواد عربی داشته باشد و اين آيات را بخواند، مطلبش را ميفهمد. عربها چون زبان مادریشان عربي است، اگر بخوانند ميفهمند. امّا ذيل همین آیه، مطالب دیگری است که آن مطالب را همه نميفهمند. آن مطالب را خدای متعال منحصراً به پیغمبرش9 فهمانده و پیغمبر9 هم منحصراً به وصیّ بلافصل و جانشین به حقّ خودش علیبن ابیطالب7 فهمانده، و علي7 هم به وصيّ بلا فصل خودش امام حسن7 فهمانده، و الآن همه آنها در وجود مسعود امام عصرارواحنافداه هست. پیغمبر9 و ائمه: با یک کلیدهاي رمزی -که در ظاهر قرآن نهاده شده و مفاتیح غیب هستند- ابواب علم به آن بواطن قرآن را به دست ميآورند. آن کلیدهای رمز را فقط پیغمبر9 و اوصیائش: ميدانند، کسِ دیگری نمیداند.
این بحثهایی است که باید اجمالش به گوش شما بخورد. به عنوان مثال عرض کنم. در قرآن ميگوید: (کهیعص)[4] چرا نگفته است: «کجبد»؟ در قرآن ميگوید: (حم عسق)[5] پنج حرف آورده است: «حاء» و «ميم» و «عين» و «سين» و «قاف». چرا مثلاً نگفته: «جبدر»؟ همین طور گُتره نیست! اينها حساب دارد. چرا گفته: «حمع» و نگفته: «محع»؟ چرا نگفته: «قسحمع»، بلكه «ق» را عقب انداخته است؟ در تمام اینها رمز است. نهايت من و شما پي نميبريم و نميفهمیم. مانند کلید رمزی که در ارتش و دستگاههای دولتی است. آن کسی که كليد رمز را ميداند، تا عبارات به وسیله بیسیم و یا باسیم به گوشش ميخورد فوري ميفهمد كه چه ميخواهد بگويد. بین تجّار رمز است. مثلاً «مسافر آمد» را رمز قرار دادهاند براي ترقّی بازار در شِکَر. تلگراف ميزند: «آقا! مسافر آمد، زود به استقبال برويد.» يعني بازار شكر رو به ترقّي است. زود بخريد. بنده و جنابعالي نميفهميم. رمزي ميان اين گوينده و شنونده است. عیناً چنين رمزهایی در قرآن هست که مفاتیح غیب قرآن است.
میان عاشق و معشوق رمزی است |
چه داند آن که اشتر ميچراند |
ما شترچران هستيم! چه ميفهميم؟ به وسيله این کلیدهای رمز، بواطن قرآن و حقایق مندرجه در الفاظ قرآن را، هم پیغمبر9 و هم ائمه: ميفهمند. آن وقت، اين بزرگواران هر مقداری که مصلحت باشد و زمان و مکان اجازه بدهد، به همان مقدار، آن حقایق پنهانی را برای خواصّ یا عوام بیان ميکنند. لذا اگر ما بخواهیم به تمام معارف قرآن و علوم ظاهری و باطنی قرآن دست پیدا کنیم، باید به دامان اوصیاء پیغمبر، ائمه طاهرین صلواتاللهعلیهماجمعین و روایات و احادیث بچسبیم؛ و گفتارهایی را که راجع به بطن قرآن فرمودهاند، بخوانیم تا به حقایق پنهانی قرآن، عالم و آگاه شویم. این است که حجّیت قرآن از نظر همه معارفی که دارد جمعیّه است، انفرادیّه نیست. کتاب است و سنّت، کتاب است و حدیث. این بحث خیلی مفصّل است، حالا نمیخواهم وارد آن بشوم. حتّی در فروع هم همین طور است. حتّی در احکام طهارت و نجاست هم همین طور است. قرآن به طور اجمال ميگوید و شرح آن در احادیث و روایات است.
به هر حالت، وقتی به احادیث مراجعه ميکنیم، ميبینیم این آیه مبارکه راجع به حضرت زهرا3 است. به موجب روایات، مرجع این ضمیرِ «ها» در (إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ) حضرت زهرا3 است.[6] آن وقت به حکم آن روایات، معنی آیه این است: «قسم به ماه». خدا قسم ميخورد به ماه. «قسم به شب هنگامي كه پشت ميکند»؛ یعنی ثلث آخر شب؛ «قسم به صبح هنگامی که نَفَس ميکشد و عالم را روشن ميکند.»
چرا خدا به اینها قسم ميخورد؟ آن هم یک بحث علمی است. یک کلمه ميگویم و رد میشوم. چون در میان شما يك جمعيت جواني هستند كه دلشان ميخواهد بعضي حقايق را ولو اجمالاً بدانند، يك گوشهاي براي فهم آنها ميگويم و الاّ آقايان علما و روحانيون و طلاّب، مستغني هستند.
خدا به این قَسَم ميخواهد عظمت این آیات را به ما بفهماند. چون انسان به شیء عزيزي قسم ميخورد، به شیء نفيسي قسم ميخورد، به چیزی که موجودیّت بارز داشته باشد، قسم ميخورد. مثلاً ميگويد: «قسم به جان خودم!» يا ميگويد: «تو بميري! قسم به جانت!» چون ميبيند طرف، خيلي عزيز و بزرگ و محترم است.
خدا به این سوگندی که ميخورد، ميخواهد بزرگی این آیات را كه مُتُعَلَّق قسم واقع شدهاند به ما بفهماند. ميخواهد بفهماند ماه، آيت بزرگي از آيات خداست. ثلث آخر شب، یک آیت بزرگی از آیات خداست.
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ |
از یُمن دعای شب و ورد سحری بود |
حافظ بيحال نبوده است و آخر امر و عمرش، يك سير باطني داشته؛ در خودش گردش كرده است. شما غافل نباشيد.
(وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ)[7] این ثلث آخر شب، خوان رحمت خدا و معدن برکات حق تعالي است. خوشا به حال آن كسي که ثلث آخر شب را بیدار باشد. سعدي ميگويد:
خفتگان را خبر از زمزمه مرغ سحر |
حَیَوان را خبر از عالم انسانی نیست |
باز حافظ ميگوید:
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند |
و اندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند |
جوانهاي مجلس يك قدري با شما صحبت كنم. از این به بعد، شبها رو به بلندی ميرود. از اعتدال خلیجی که رد شویم، آخر برج ششم، سه ماه، شبها رو به بلندی ميرود تا شب یلدا كه مثل گيسوان معشوقان قديم، دراز است! شما مغتنم بشمارید. از الآن مشق آن را بکنید. ميخواهد فرهنگی باشی یا طلبه مدرسه، هر كه هستي و هر چه هستي، با شما جوانها حرف دارم با پيرها حرفي ندارم! اين پيرها و ما زهوار در رفتهها، ديگر از كار افتادهايم. اسبي كه به پيري صبحانهاش بدهند، براي صحراي قيامت خوب است! ولي شما جوانها اوّل عُمر و اوّل امرتان است و تازه ميخواهد شكوفه جوانی شما باز شود. شما نوگلان بوستان بشری، به شما سفارش ميكنم. بياييد بالاغيرتاً برای نمونه هم که شده، اين سه ماه زمستان را به این عرض بنده ترتيب اثر دهيد و عمل کنید. شبها زودتر غذايتان را بخوريد، نمازتان را بخوانيد و بخوابید و از آن سر شب، بيدار شويد. نیمساعت، سهربع به اذان صبح بیدار شوید. البته اگر به چاي و اينها عادت دارید، يك چايي هم بخوريد. چون آدم، در راه بايد به خر خود هم رسيدگي كند و الا خر، وسط راه، آدم را جا ميگذارد! سابق قافله كه حركت ميكرد، يك مقدار خوراكي براي مسافر همراه داشتند و يك مقدار هم كاه و جو و يونجه و اين طور چيزها براي الاغها؛ كه اگر الاغ گرسنه بماند، آدم را وسط راه جا ميگذارد!
بدن، الاغ ماست. ما سوار بر اين الاغ هستيم. به اين الاغ هم بايد يك كمي خوراكي داد تا سر حال بيايد و ما را بِكِشد و بِبَرَد. اگر به چاي عادت دارید، بلند شوید و دست و صورت را بشويید و يك چاي بخورید. بعد در كُنج خلوت تاريكي بنشیند و با خدا يك قدري صحبت کنید. با خدا همان طور صحبت کنید که با پدر و مادرتان صحبت ميکنید. نميگويم دعاها را نخوانید. چرا، دعاها خوب است. ولی شما چون نوعاً معنی دعاها را نميفهمید، لذّتی نميبرید و نميدانيد چه ميگوييد. حرفی بزنید که بفهمید. به خدا بگویید:
«خدا بنده تو هستم. خدا برده تو هستم. خدا همه چیزم از تو است. خدا اگر تو مرا رد کنی، کجا بروم؟ اگر بناست تو به بدی من نگاه کنی و چیزی ندهی، باید فرعون را هم خلق نمیکردی، شدّاد را هم خلق نمیکردی، شمر و یزید را هم خلق نمیکردی. تو در عطا و کرم و رحمتت به بدی اشخاص نگاه نمیکنی. خدا پول بده. خدا حافظه بده. خدا ذهن بده. خدا زن بده. خدا شوهر بده. خانه بده. سرمايه بده. آبرو بده. تا نگیرم دست از تو بر نمیدارم. بد هستم، به جاي خود! حساب بدی و خوبي من سر جايش هست ولي حساب کرم و لطف و بزرگي تو، حساب ديگري است. خدا باید بدهی. اگر تو ندهی، چه كسي ميخواهد بدهد؟»
همین طور با خدا صحبت كنید. يك قدري از اين حرفها بزنید. يك قدري بديهاي خودتان را به زبان بياورید. آن قدر بگو تا وقتي كه حال گریه در تو پيدا شود. به صاحب منبر اگر سه شب این کار را بکنید، قلب شما منقلب ميشود و خودتان همان جا به گریه ميافتید. گریه شما نشانه جواب مثبت خداست. گریه شما نشانه «لبّیک» حق تعالي است. گریه شما نشانه این است که بازار محبّت از دو طرف گرم شده است. (يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ)[8] شده است.
بعد یک صفایی در قلب شما پيدا ميشود. یک روشنايی در روح خودتان ميبینید. یک اطمینان قلب و طمأنینه خاطری در روح شما پیدا ميشود. این مطلب آثار زیادی دارد که نمیخواهم وارد بحث توحید شوم. چند شب این کار را بکنید ببینید عوض ميشوید یا خیر؟ تحقیقاً عوض ميشوید. تحقیقاً رحمت خدا شامل حال شما ميشود. لذا آن ثلث آخر شب، کانون رحمت خدا و معدن و كان کرم حق تعالي است. خدا ميخواهد بزرگواري ثلث آخر شب را به قَسَمی که به آن خورده، بفهماند. همچنین بزرگواري بین الطلوعین که نَفَس ميکشد و از نَفَس او روشنایی در ميآید. این موقعی است که فرشتههای شب و روز هر دو جمع هستند. فرشتههایی نازلهای که برای روز آمدهاند به توجّه رحمت به شما متوجّهاند. فرشتههایی شب که ميخواهند بالا بروند به توجّه رحمت به شما متوجّه هستند. بین الطلوعین هم آیت بزرگی است از آیات خدا، خدا برای این که بزرگی این آیات را بفهماند به اینها قسم ميخورد. خداوند سه قسم ميخورد. خدا مثل ما بازاریها نیست که به دروغ قسم بخورد که جنس را به مشتري هالو بفروشد! قسم خدا، راست است و نظرش هم انداختن به مشتري نيست. خداوند میخواهد عظمت مطلب را به قَسَم بفهماند. کسی که مطلبی را بخواهد محکم کند، مبرم كند، مستحکم کند، قسم ميخورد. ميگويد: «به جان خودت، مطلب اين طور است.» «به جان فرزندانم، مطلب از اين قرار است.» ميخواهد استحكام مطلب را به وسيله قسم و سوگند بفهماند. خدا هم ميخواهد عظمت مطلب، ابرام و استحكام مطلب را به وسیله سه قسم كه ميخورد، بفهماند. میگوید: «قسم به ماه» كه از آيات بزرگ خداست. حالا فرصت نیست در اين كه ماه، چه طور آيت بزرگي است صحبت كنم. «قسم به ثلث آخر شب»، «قسم به بین الطلوعین.» سه قسم ميخورد. به درستی و به تحقيق (چون إنَّ از حرف تاکید است) به درستی و به یقین، فاطمه زهرا3 یکی از آیت اللههای کُبری است.
در فارسی در مقابل کوچک ميگوییم: این آقا بزرگ است. این آقازاده هشت ساله، كوچك و آن آقازاده پانزده ساله، بزرگ است. یکی دیگر كه سي ساله است، ميگویيم بزرگتر است. عرب هم بزرگ و بزرگتر دارد. پسر بزرگ را «کبیر» ميگويد و پسر بزرگتر را «اکبر» ميگوید. دختر بزرگ را «کبیره» ميگوید و دختر بزرگتر را «کبری» ميگوید. كبري، مؤنث اكبر است و اكبر، افعل التفضيل كبير است. كبري يعني بزرگتر. خداوند با سه قسم، قسم ميخورد که فاطمه زهرا3 آیت الله الکبری است. آن پایه بالاي علما را «آیت الله العظمی» ميگویند. درجه اوّل را ميگویند «شریعت مئاب»، بالاتر از آن را ميگویند «شریعت مدار»، بالاتر از آن را ميگویند «حجّت الاسلام»، بالاتر از آن را ميگویند «آیت الله» و آن فرد شاخصِ بالای بالا را ميگویند «آیت الله العظمی» يعني آيت الله بزرگتر. خدا به سه قسم، (قسم به ماه، قسم به ثلث آخر شب، قسم به بين الطلوعين) قسم ميخورد و بعد هم تأكيد ميكند که يقيناً و تحقيقاً فاطمه زهرا3 یکی از آیت اللههای عظمی است.
يك نکتهای بگويم. تعریف و توصیف اشخاص به حسب مُعَرِّف فرق ميکند. مثلاً یک وقت این آقازادهاي که اينجا نشسته و شش دانگ حواسش مستغرق در گفتار بنده است به خانه ميرود و به مادرش ميگويد: «مامان، نبودي! یک آشیخی آمده بود، پُر! توپ! شكم و سينهاش پُر از علم بود! نميداني، خیلی بزرگ بود و ...»
حالا این بچّه چه فهمیده است؟ اگر بنده چند تا هاي و هوي كنم و داد و فریاد راه بیندازم و یک حمله به این طرف و یک حمله به آن طرف بکنم، هفت هشت تا هم شعر با آهنگ بخوانم و تن صدا را بلند کنم و پایین بیاورم، او خیال ميکند بنده کسی هستم. این بچّه چند هاي و هوي درست يا نادرست و بجا يا نابجا كه از بنده شنيد، او را ميگیرد. حوصله و استعداد بچّه كم است و فهم او به اندازه خودش است. ميرود پیش مادرش تعریف ميکند که یک آقایی بود بزرگ، خیلی خیلی مُلا! امّا شما آقایان محترم قزوین که پنجاه تا منبری مثل «آیت الله »رفیعی را دیدهاید، به این های و هویها، کسی را بزرگ نميبينيد.
حالا اگر «مرحوم حاج آقا رضا همدانی» بیاید ماجرا فرق میکند. ایشان اوّل منبری ایران بوده است. او شخصی عالم، فاضل، حکیم، فیلسوف، فقیه و محدّث بوده و علاوه بر همه اینها اهل سیر و سلوک هم بوده و مرد نطّاق عجیبی بوده است. اگر او بیاید و منبر برود و حدیث بخواند و مطلب علمی بگوید و اشعار عالي بخواند آن وقت شما ميگویید واعظ خیلی بزرگی آمده است.
باز شما اهل علم نیستید. لذا ممکن است براي حجج اسلام خيلي جلوهاي نکند. اگر یک کسی آمد و منبر رفت و حجج اسلام و علمای اعلام از او به عظمت یاد کردند، معلوم ميشود خیلی بزرگ است. چون هرچه مُعَرِّف بزرگ باشد، بزرگی مُعَرَّف نمایانتر ميشود.
البتّه حجج اسلام و آیات عظام هم به اندازه حوصله علمی خودشان تعظیم ميکنند، امّا اگر امام جعفر صادق7 یک کسی را تعظیم کرد و فرمود «اين فرد، خیلی بزرگوار است» فرق ميکند. یک وقت بنده ميگویم آقا، آیت الله العظمي است؛ یک وقت حجج اسلام يك کسی را ميگویند آقا، آیت الله العظمي است؛ یک وقت امام جعفر صادق7 ميفرماید. اگر امام جعفر صادق7 یک کسی را به این سمت و به این مقام ستایش کند، او دیگر فوق عقول ماست.
حالا باز امام جعفر صادق7 مخلوق است، بنده خدا و بَرده حق تعالی است و علم امام جعفر صادق7 به نسبت علم خدا، مِثل یک سر سوزن به اقیانوس است؛ و استغفرالله من هذه النسبة. علم امام جعفر صادق7 به نسبت علم خدا، مِثل صفر است به عدد. حال خدای امام جعفر صادق7 یک کسی را به بزرگی ميستاید و ميگوید: «آیت الله العظمی.»
یک وقت این بچّه ميگوید: آية الله العظمی، یک وقت فلان کاسب ميگوید، یک وقت فلان مُلا ميگوید، یک وقت امام جعفر صادق7 ميگوید، یک وقت خدای امام جعفر صادق7 ميگوید. او هم ساده نميگوید؛ با سه قسم ميگوید. این جا دیگر عقول انبیاء حیران است.
نترسید! از آن چه که ميگویم، وحشت نکنید. آقایان علما! فکر مباركتان، هیچ اضطراب پیدا نکند. هرچه بگویم پای آن ایستادهام و مدرک به شما ميدهم. اگر خدای جهان، آفریننده عوالم امکان، با سه قسم و یک حرف تأکید و تحقیق درباره کسی بگوید: «اين، آیت الله عظمی است. این، نشانه بزرگ تر خداست.» اگر خدا بگويد، ما که هیچ، ائمه و انبیاء گذشته همه در عظمت آن فرد، حیران ميشوند. سیّدها! خدا، مادر شما فاطمه زهرا3 را در قرآن، آيت الله العظمي شمرده است.
اين جا، چند كلمه بگويم. «قرآن» آخرین کتاب آسمانی است و مُهَیمِن بر تمام کتب آسمانی است و بزرگترین برهان نبوّت پیغمبر خاتم9 است. قرآن تجلّی خود خداست «لَقَدْ تَجَلَّى اللهُ لِخَلْقِهِ فِي كَلَامِهِ»[9] جلوه بزرگ خدا، قرآن است. قرآن رهنمای پیغمبر9 است. چون نظر قرآن در درجه اوّل، هدايت پيغمبر9 است.
پیغمبر9 ميفرماید: «أَدَّبَنِي رَبِّي، فَأَحْسَنَ تَأْدِيبِي»[10] خدا مرا تربیت کرد و خوب تربیت کرد. چگونه تأدیب و تربیت کرد؟ فرمود: (خُذِ الْعَفْوَ، وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ)[11]
پس قرآن در درجه اوّل، قطب خطابش، خود پیامبر9 است. محبوب و معشوق خدا -كه خدا در قرآن با او نرد عشق ميبازد- خود پیغمبر9 است. نظر اوّلیّه قرآن، هدایت و رهبری خود پیغمبر9 است.
(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ)[12]
(وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً)[13]
پس اوّل نظر به خود پیامبر9 است، بعد به ائمه: ميرسد و بعد به ما ميرسد. ما آن صفالنّعال هستیم. شلغمهایی هستيم که بین ميوهها داخل شدهایم. قرآنی که هادی و رهنمای پیغمبر9 است، قرآنی که تجلّی کلّی خدا است، قرآنی که مهيمن بر تمامی کتابهای آسمانی است، قرآنی که به تمام اطوار وجود، مُتُطَوِّر است. یعنی در قیامت با فرشتهها به صورت خودشان، با انبیاء به صورت خودشان و با شهدا به صورت خودشان، متصوّر ميشود. در صف شهدا ميآید و آنها ميگویند: این از ماست، امّا از شهدای دریاست. به صورت یک جوان خوشصورتی در صف انبیاء ميآید. انبیاء ميگویند: این از ماست، ولی از انبیاء اولوالعزم است. همین طور تمام طبقات موجودات عالیه، آن را از خودشان ميدانند. این رمز دارد. آقایان اهل علم! این حدیث در «کافی» است. یعنی قرآن به حقیقت معنویّهاش، متطوّر به تمام اطوار کمالات است و در تمام عوالم، راه دارد. آن وقت خدای حکیم، در این قرآن عظیم و در این تجلّی کریم، با سه قسم، فاطمه زهرا3 را «آیت الله العظمی» شمرده است. فهمیدید فاطمه زهرا3 کیست؟ درست فکرش را کردهاید؟
«فاطمه زهرا3 زنی بود عفیفه، زنی بود زمانهساز، زنی بود قانعه، زنی بود شوهردار، زنی بود باحجاب و... اینها که چیزی نیست! فاطمه بیبیهای ما هم در پنجاه سال پیش این طور بودند!
من خواهری دارم چند سال از من کوچکتر است. اسم او هم «فاطمه» است! به راستي اغلب این صفات که گفتم در او هست. هنوز که هنوز است هیچ مرد اجنبی موی او را ندیده است. در این دورهای که کشف ازحجاب گذشته و به کشف عورت رسیده است، در این دورهاي که تساوی زن و مرد در همه چیز شده است، زنها به صورت مردها در ميآیند و مردها به صورت زنها در ميآیند، هنوز کسی یک دانه موی او را ندیده است. آن قدر قانعه است. آن قدر دعاخوان است. گاهی که به منزل ما به میهمانی میآید من از سؤالات او خسته ميشوم.
عفيفه و محجوبه بودن، براي حضرت زهرا3 چيزي نيست. یعنی کسی توقّع داشت که دختر پیغمبر9 با لباس غيرپوشيده، به كوچههاي مدينه بيايد!؟ کسی توقّع داشت كه دختر پیغمبر9 دروغ بگوید؟! دختر پیامبر9 با شوهرش سر لباسهاي قیمتی، جنگ و دعوا و نزاع راه بیندازد؟! اینها كه برای فاطمه زهرا3 مقام نیست. انشاءالله با ياري بيبي، من یك سر سوزن، همين طور، مطلب را پرده به پرده جلو ميآورم.
يك دستگاهي است! سيّدها! گفتيم؛ پيش از آن كه وقتش برسد، گفتيم. جدّتان پیغمبر9 و پدرتان علیبن ابیطالب7، هر دو با همدیگر به شرکت سهامی، یک دستگاه هستند؛ مادرتان فاطمه زهرا3 با شخصیّت خودش، به تنهایی یک دستگاهی است. این را برای شما ثابت ميکنم. مثل این چراغ روشن ميکنم، انشاءالله. تا ببینید حضرت زهرا3 کیست؟
حضرت زهرا3 اگر از این زنهای معمولی ميبود، اگر مثل «مريم» ميبود، اگر مثل «آسيه بنت مُزاحم» ميبود و اگر مثل «کلثوم دختر عمران» ميبود خدا این طور او را توصیف نميکرد.
یک وقت بنده ميگویم «حجت الاسلام فرمودند» یک وقت ميگویم «حضرت آیت الله فرمودند» یک وقت ميگویم «حضرت آیت الله العظمی فرمودند»؛ آخر با این تعبیرات، مقامات بالا ميرود. در قرآن که کتاب حقیقی است تمام ارواح انبیاء و رسل و تمام فرشتهها در قیامت کبری، حقیقت قرآن را مُتُجَلّی ميبینند و خودشان را به یک جلوه از جلوات قرآن ميیابند (این هم رمز عجیبی بود که گفتم و رفتم) و در اين کتابی كه جامع تمام عوالم امکان است، خداوند سه قسم ميخورد، یک تأکید هم ميكند که چه؟ كه: «فاطمه زهرا3 یکی از آیت اللههای عظمی است.» خدا ميگوید نه من!
این جا یک نکتهای بگویم. سیدها! پیغمبر9 و حضرت علی7 به این حرف راضی هستند! علیبن ابیطالب7 خودش ميگوید: من آیت الله العظمي هستم. «مَا للهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي»[14] راست هم ميگوید. علی7 دروغ نميگوید. لسان او، «لسان الله» است. قبول است که هر چه علی7 بگوید، خدا گفته است؛ امّا آیت اللهی او را خودش ميگوید در حالي كه آیت اللهی فاطمه زهرا3 را خدا ميگوید. زمین تا آسمان تفاوت دارد.
يك وقت، خود آقا ميفرمايند من آیت الله العظمي هستم. يك وقت، شيخ مرتضي انصاري; ميگويد آقا، آيت الله العظمي است. آقا هم دروغ نميگوید. اگر بگوید راست ميگوید. امّا زمین تا آسمان تفاوت دارد. «مِشک آن است که ببوید، نه آن كه عطّار بگوید.»
اميرالمؤمنين7 خودش ميگوید و درست هم ميگوید؛ غلط هم نميگوید، اشتباه هم نميکند، امّا فاطمه زهرا3 را خدا ميگوید. لطیفه را فهمیدید؟
سیّدها! من بیهوده این حرفها را نميزنم. شما را هم مفت رها نميکنم. شبهای ديگر هم بیایید. انشاءالله باید روز قیامت هر کدام از شما یک رشته موی ریش مرا بگیرید و بیندازید در بهشت. باید روز قیامت پيش مادرتان زهرا3، از من شفاعت کنید که این اوصاف و فضایل بيبي را عرض ميکنم. اميرالمؤمنين7 خودش ميگوید: «مَا للهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي» خدا آیتی بزرگتر از من ندارد. من آیت الله الکبری هستم. امّا درباره همسرش، خدا ميگوید: (إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ)
خوب، اگر لطف مطلب را درک کردید، از آن پایین مجلس تا پاي منبر به تجلیل و تعظيم و احترام صدیقه کبری سلاماللهعلیها، سه صلوات علیپسند بفرستید.
سِرّ سند کل، اثر صادر اوّل |
نُه عقل در این یک اثرِ پاک، معطّل |
سند کل پیغمبر9 است، فاطمه زهرا3 سِرّ پیغمبر9 است. عقول عشره در این عقل حیرانند.
نَفْسِ فلک پیر، در این مرحله مُختل |
برتر بُوَدش پایه، ز موهوم و مُخَیّل |
فاطمه3 از وَهم و خیال خارج است. به قوه واهمه، او را نميتوان درک کرد. به قوه خیال هم نميشود او را خیال کرد. بلکه به قوه عقل هم نميتوان او را تعقّل كرد.
بالاترازاین چهار خَشیجانِ بَهی، بَل |
صد مرتبه بالاتر از این قُبّه نُه تو |
خَشیج و آخْشیج و اُخْشیج، واژههای ایرانی قدیم است به معنی «عُنصر» و «ماده.» چهار عنصر يعني آب و باد و هوا و آتش. اينها را ميگويند چهار اُخشیج، چهار خَشیج و خشیجان.
شعرها خیلی بلند است. اهل ذوق و حال کیف ميکنند. خواستم يك پرده هم به اهل آن حال بدهم!
بالاترازاین چهار خَشیجانِ بَهی، بَل |
صد مرتبه بالاتر از این قُبّه نُه تو |
اجمالاً امشب متوجه شدید که فاطمه زهرا3 یک حساب دیگری در قرآن خدا دارد.
از سیّدها دعوت ميکنم ولی جمعیّت نميخواهم. من اهل این مُهملات نیستم. اینها در نظر من موهومات است؛ ولی دلم ميخواهد سیّدها بیایند. بیایند مادرشان را بشناسند. بیخود نیست که حسینبن علی7 در صحنه کربلا و در ميدان جنگ، در آن غوغا، رجز كه ميخواند و بزرگواری خودش را ذکر ميکند، چنين ميگوید:
«أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ أَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ»[15]
کسی به مادرش افتخار نميکند، آن هم عرب! آن هم در ميدان جنگ! این مادر، يك مادر دیگری است. این مادر، پدر ممکنات است.
از یک طرف داد ميزد: «أَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضـَى» سيّدها! شما هم داد بزنيد! از طرف ديگر ميگفت: «أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ» صلی الله علیها و علی ابیها. همين آيت الله الكبري (حضرت فاطمه زهرا3) را يك وقت دیدند روی قبر پیغمبر9 افتاده است.
من بخوانم اهل علم بلند بنالند، تا نوبت ترجمه شود. دیدند ميگوید:
ابتاه ! «رُفِعَتْ قُوَّتِي وَ خَانَنِي جِلْدِي وَ شَمِتَ بِي عَدُوِّي وَ الْكَمَدُ قَاتِلِي.»[16]
چهار بچه دور مادر را گرفتهاند. دو پسر بچّه هشت ساله و هفت ساله، حسنین8؛ دو دختر بچّه شش ساله و پنج ساله، امّکلثوم و زینب8، اینها دو طرف مادر را گرفتهاند.
به به! خیلیهايتان به گریه آمديد! بچّهها دارند گریه ميکنند. بزرگان اشک ميریزند. اجر همه با فاطمه زهرا3 باشد!
زنهای هاشمیّات هم دور بيبي3 را گرفتهاند. بيبي3 هم خودش را روي قبر بابا انداخته است و میگوید: «بابا! قوّت من رفت، بابا! صبرم تمام شد. بابا! غصّه مرا ميکشد. بابا! دشمن مرا شماتت ميکند.»
این جا یک کلمه بگویم، بسوزید! یک روز، دوّمی رسید به بيبي3. صدا زد: «فاطمه! برو، دیگر بزرگیات تمام شد!» جگر بيبي3 از این کلمه، داغ برداشت. صدا زد: «بابا! دشمن مرا شماتت ميکند.»
«أَمْسَيْنَا بَعْدَكَ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِينَ ... أَصْبَحَتِ النَّاسُ عَنَّا مُعْرِضِينَ »[17]
بابا! تا تو بودی مردم به من احترام ميکردند، مردم مرا تعظیم ميکردند. حالا به من ميرسند، رویشان را از من بر ميگردانند.
اغلب شما به حال توسّل آمدهاید؛ دستتان به ریشههای مَعْجر بيبي3 متّصل شده است. ميخواهم کنار حرم پیغمبر9 شما را به در خانه خدا ببرم.
یک وقت دیدند بيبي3 دستهایش را بلند کرد. یا الله! زنی که چهار بچّه دارد، زنی که در سنّ جوانی است. نميدانم چقدر قلبش منقلب بود؟ دیدند دستش را بلند کرد. دعا کرد: «مرگ مرا برسان! خدا! در مرگ من تعجیل فرما!» «يَا إِلَهِي! عَجِّلْ وَفَاتِي سَرِيعاً»[18]
به حقّ صدّيقة الکبری و بابیها و بعلها و بنيها...
[1]. مدّثر: 31 تا 35
[2]. بيّنه: 7
[3]. اعراف: 199
[4]. مريم: 1
[5]. شوري: 1 و 2
[6]. عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيجَعْفَرٍ7 فِي قَوْلِهِ (إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ نَذِيراً لِلْبَشَرِ) قَالَ: «يَعْنِي فَاطِمَة3.» (بحارالأنوار، ج 43، ص 23)
[7]. ذاريات: 18
[8]. مائده: 54
[9]. بحارالأنوار، ج 89، ص 107
[10]. بحارالأنوار، ج 16، ص 210
[11]. اعراف: 199
[12]. علق: 1 و 2
[13]. طه: 114
[14]. بحارالأنوار، ج 36، ص 1 به نقل از تفسير قمي
[15]. بحارالأنوار، ج 45، ص 304 (اين كلام مربوط به سر مبارك حضرت سيدالشهداء7 بعد از شهادت ايشان بوده است.)
[16]. بحارالأنوار، ج 43، ص 175
[17]. بحارالأنوار، ج 43، ص 176
[18]. بحارالأنوار، ج 43، ص 177