مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: سخنرانی روز پنجم: 1 – کبریائیت مخصوص خداوند است. 2 – تمام کمالات، ذاتی خداوند است و به مخلوقات تملیک می شود. 3 – بندگی پیامبر (ص) و امیرالمومنین ع در مقابل خدا. 4 – داستان سفر مکه ایشان و تاثیر گزاری سختی مسیر در جهت تذکار خدای متعال. 5 – دو روش خداوند برای تذکر به انسان: تغییرات درونی و بیرونی – بلایا و سختی ها.

أَعُوذُ باللهِ ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏ رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْـبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَـيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ

صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم و لعنه الله عليه اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين

؟؟؟

خداوند به همت شما توفيق عطا كند سه تا صلوات بفرستيد.

كبريائيت و بزرگواري و شخصيت و اَنانيت، منحصر به خدا است. غير حق تعالي، احدي حق كبريائيت ندارد. آن‌كسي‌كه هرچه دارد، مال خودش است و از ذات خودش است، و عاريه از غير نگرفته است، اجاره نشین نیست و كرايه نشين نیست، عاريتا ؟؟؟ 1 نيست، خدا است. خداوند علمش ذاتي است، قدرتش ذاتي است، رحمتش ذاتي است، حسنش ذاتي است، تمام كمالاتي كه از  جمال و جلال دارد، ذاتي خودش است. خدا، «خودآ» است. هرچه دارد از خودش است.

این‌كه هرچه دارد از خودش است، شايسته است اظهار ؟؟؟ انانيت کند، شايسته است كه بگويد من چنين هستم و من چنان هستم، من این هستم، من آن هستم، اين منیت‌ها و این انانيت‌ها از او شايسته ؟؟؟ خودش است.

غير از خدا، حتي خاتم‌الانبياء9 كه اشرف ممكنات و اول موجودات است و ممكنات ديگر، سايه او هستند، و در ظل او هستند به اذان خدا، او هم از خودش هيچ چيز ندارد، هيچ هيچ. هرچه دارد، از خدا دارد، و به قوه خدا و توانائي خدا، اظهار قدرت مي‏كند، به دانايي خدا، تجلي علمي مي‏كند، به رحمانيت خدا، بروز رحمت از او حضرت مي‏شود، هرچه دارد، مال خدا است.

در موقعي‌كه اميرالمومنين7 جنازه پيامبر را كفن كرده بودند و مي‏خواستند دفن كنند، چند جمله از ؟؟؟ 3:25 آن حضرت نقل شده است، شايد در روزهاي آينده اگر مقتضي شد، 7اميرالمومنين7 را، سه چهار مجلس بگويم.

در ضمن فرمايشات ايشان يكي اين بود: «اللهم ان هذا منك و بك و لك و اليك»[1] اين مال تو است، پيامبر ملك تو و مال تو است. همين‌طور هم هست، پيامبر خودش، مالك خودش نيست. خدا مالك او است و به مالكيت خدا، پيغمبر مالك مي‏شود خودش را، اين نكته خيلي دقيق است.

بزرگان از دانشمندان عميق و دقيق، اين كلمه را درك مي‏كنند.

 به مالكيت خدا پيغمبر را، پيغمبر مالك خودش است. «اللهم ان هذا منك» اين از تو است، «و بك» و به تو است، كه اگر تو نباشی، هیچی. اين را اگر از تو ببرندش، هيچ است، اگر پيغمبر را از خدا قطع کنید، صفر صفر است. «و لك» و مال تو هم هست، «و اليك» و به سوي تو هم قدم بر مي‏دارد.

غرض، كسي‌كه مالكيت بالذات دارد و كرايه نشين نیست و اجاره بده نيست و عاريت نگه‌دار نيست، خدا است. باقي ديگر همه عاريه نگه‌دار هستند، معطل نشويد، حتي پيغمبر.

 خداوند تمليك مي‏كند به پيغمبر هستي را، پيغمبر به تمليك خدا مالك است تا وقتي كه خدا بخواهد، لحظه‌ای كه خدا نخواهد، ايشان هيچ هستند، هيج. حساب پيغمبر كه روشن شد، علي بن ابي طالب7 كه شاگردش است ديگر به طریق اولي است، آن يازده تا امام ديگر نيز به طريق اولي، ساير انبياء كه درجه‌شان پائين‌تر است به طريق اولي، اولياء الهيه، ملائكه و فرشته، كل، همين‌طوري است كه گفتم، همه، امانت و عاريه نگه‌دار هستند. كسي‌كه عاريه نگه‌دار است، حق من، من گفتن ندارد، من، من برای كسي است كه جیبش پر از پول باشد، من آن كسي هستم كه ماهی یک میلیون تومان ؟؟؟ 6:50 چه ربطی به تو دارد،

من آن كسی هستم که رستم ؟؟؟ افراسیاب ؟؟؟ اين چه ربطي به تو دارد.

بايد خودت از خودت، دارا باشي، آن وقت من، من بكني، لذا منيت منحصر به خدا است و انانيت و كبريائيت منحصر به خدا است. هركه غير خدا بخواهد ادعاي كبريائيت و بزرگي بكند، خدا او را مي‏كوبد، روايت هم داريم «الكبرياء ردائي»[2]، كبريائيت و تکبر ردا و لباس من است. خدا كه لباس ندارد، يعني شان من است، مال من است، و هركس اين لباس را بپوشد، من خوار و ذليلش مي‏كنم.

و بايد هم همين‌طور باشد، در يك مملكت دو سلطان نمي‏گنجد، در يك عالم، دو متكبر نمي‏گنجد، يك متكبر است و او خدا است. (هُوَ الهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّر)[3]. او بايد بگويد من متكبر هستم، لذا بايد بگوئيم «الله اكبر»، اكبريت و كبريائيت براي غير خدا جايز نيست.

حالا به مقدمه ديروز برگردم.

 ما به تمليك خدا مالك كمالات عظيمه‌اي هستيم، خيلي عظيم. افسوس، خودمان، خودمان را از اين كمالات محروم داشته‌ايم.

همان مثال ديروز كه گفتم. يك شيري هستيم كه خودمان را به زنجير كرده‌ايم، يك شاه‌باز اوج عالم قدسي هستيم كه پرهاي بزرگ و شاه‌پر خودمان را بسته‌ايم و چنان‌چه شاه‌پر ما باز شود، مي‏يابيم چه عظمتي داريم. اين زمين و اين آسمان گنجايش و ظرفيت ما را ندارد.

شما خودتان را نمي‏شناسيد، اگر خودشناس شويد، راه خداشناسي زود براي شما باز مي‏شود، «اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه»[4]  (وَ في‏ أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ)[5] (سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِم)[6]، آيات و روايات در اين مورد زياد است.

 شما گوهر عظيمي ‏هستيد. ديروز گفتم، بسياري از عرفا و متصوفه كه بدون پيوند به امام زمان7 مراتب را سير كرده‌اند، این بیچاره‌ها يك کمی بندها را از دست و پاي خود باز كرده‌اند و دست و پای آن‌ها باز شده است و عظمت خودشان را ديده‌اند، خيال كرده‌اند خدا هستند.

نه بابا!

اين تو هستي. خدا به میليارد، میليارد، میليارد درجه بالاتر از اين است. آن‌ها كه با پيوند ولي وقت، از خود خالي و تهي شده‌اند و گوهر خود را هویدا كرده‌اند، آن‌ها يافته‌اند كه نه اين دارائي، دارائي خود ما است، نهايت خدا به ما داده است.

اهل سير و سلوك، نكته نازك باریک، همين جا است.

کسی‌كه با ارشاد ولي وقت بالا رفته است، کسی‌كه درخت تلخ خودش را به شجره شيرين لاهوت حضرت ولي عصر7 پيوند زده است، او وقتي از خود تهي مي‏شود و قدرت خود را مي‏يابد، مي‏فهمد كه اين قدرت، قدرت خودش است، ولي خدا به او داده است. لذا «انا الحق» نمي‏گويند.

رئيس العارفين، سرسلسله همه عرفای دنیا، علي ابن ابي طالب7 است. اين را همه قبول دارند، همه سلاسل قبولش دارند. علي7 يك‌جا «انا الله» نگفته است. علي7 يك‌جا ادعاي الوهيت نكرده است، يك‌جا «انا الحق» نگفته است. با آن قدرت عجيبي كه علي7 دارد.

ان‌شاءالله در روزهائي كه بخواهم صحبت از ولايت بكنم، از آقای خودمان، علي ابن ابي طالب7 یک چيزهائي خواهم گفت كه در عين حالي كه خيلي چيزها بلد هستيد، حيران ‏شويد كه علي7 كيست؟ هنوز علي7 را نشناخته‌ايد. اين گفته‏هائي كه تا حالا گفته‌ام، كم است.

با اين توانايي عجيب، عجیب! هفت آسمان و زمين را مثل گردو اين‌طوري در دستش پائين و بالا مي‏كند، با آن‌ها بازي مي‏كند.

در يكي از اين انخلاع‌های قنبر، علي ابن ابي طالب7 را در اين فضا ديد، بین اقيانون ؟؟؟ 13:30 فضا را پر كرده است، ايستاده است، پاي حضرت هم به زمين نيست. هفت آسمان را، كره اين منظومه را مثل گردو به دست گرفته است، بالا مي‏اندازد و پائين مي‏آيد و می‌گیرد. و این چیزی برای حضرت نیست.

علي7 با اين قدرت، از خوف خدا غش مي‏كند. فهميدید چه می‌گويم؟

حالا ميزان عرفان دستتان بيايد.

 علي7 با اين قدرت و توانايي، با اين تسلطی كه به عالم امكان دارد، نه تنها به كيان و زمان و مكان، اين علي7 مثل چوب خشك در مقابل خدا، خشك خشك می‌شد.

به نحوی که وقتي آن فرد ديد كه حضرت در نخلستان كوچك بي سر و صدا شده است، عبارت اين است: «فَإِذَا هُوَ كَالْخَشَبَةِ الْمُلْقَاةِ فَحَرَّكْتُهُ فَلَمْ يَتَحَرَّكْ وَ زَوَيْتُهُ فَلَمْ يَنْزَوِ فَقُلْتُ  إِنَّا لِلّه وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ مَاتَ وَ الله عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب»[7]

گفت: حضرت را ديدم که خاموش شد و بي سرو صدا شد، رفتم و ديدم حضرت مثل چوب خشك افتاده است. حركتش مي‏دهم، حركت نمي‏كند، تكانش مي‏دهم تكان نمي‏خورد. گفتم: اي واي علي7 از دنیا رفته است.

بعد که آمد پيش حضرت زهراء3 و خبر را دادند، حضرت فرمودند: از دنیا نرفته است، آن غشوه‏هايي است كه شب‌ها از خوب خدا بر او عارض مي‏شود.

کسانی‌که پيوند به ولایت این ولی پیدا کرده‌اند، که الان پیوند به امام زمان7 باید بدهند، معطل نشويد.

در مجلس من خيلي چيز فهم هستيد، مي‏بينم و شما را مي‌شناسم. براي شما مي‏گويم، آگاه باشيد.

دم به دست احدي از اين اقطاب سلاسل ندهيد. اين اقطاب و اين مشايخ طريقت، اين پيرهاي دليل، صاحب تخت‌ها كه دكان و دستگاه باز كرده‌اند، پير و دليل‌هاي خانقاه‌ها، دم به دست احدي از اين‌ها ندهيد، این‌ها با ولي وقت پيوند ندارند، با علي‌زمان7 پيوند و اتصال ندارند. علي‌زمان7 امام زمان7 است. دنبال كسي بگردید كه پيوند با ولي وقت داشته باشيد، آن كسي‌كه پيوندش با اين شجره قدس لاهوتیه امروز، شجره اعظم، درخت سبزي كه نار عشق و محبت از آن متلالا است، امام عصر7 است. اگر با اين پيوند گرفت، و به دستگيري امام زمان7 مراحل را سير كرد، افتاد در طريقت، او هرچه كه قدرت و قوت خودش را بيابد، هرچه شخصيت خودش را بيابد، دائم  به درگاه خدا كوچك‌تر مي‏شود، خاضع‌تر و خاشع‌تر مي‏شود، مثل خود حضرت، مثل امام زين العابدين7، مثل خود پيامبر به جنبه ولايتش.

اين خانم، مادر برادرهای ما، مادر سنی‌ها، نه مادري ما، ام‌المومنين! ارتشبد عايشه! ايشان يك هزار و چهار صد سال پيش مردانه به ميدان آمدند، ؟؟؟ 18  زن و ميدان، چه عرض كنم؟ اين خانم در هزار و چهار صد سال قبل، تمدن امروز را جلو آورد، يك سپاه ترتيب دادند، خودشان هم سپهبد شدند و با شيرخدا به جنگ آمدند، با علي مرتضی7 به جنگ آمدند. خيلي پر رویی مي‏خواهد.

شما با يك گربه هم نمي‏توانيد مقابله کنید، آن وقت با شير خدا!

اين خانم، مادر برادرهای ما، يك حديث نقل كرده است، آن حديث را بگويم. زیرا ایشان سوگلی پیغمبر بوده است! از هزار تا، 990 تا بافتند و به پیغمبر بستند.

ايشان می‌فرمودند: پيغمبر هر وقت وضو مي‏گرفت، رنگش تغيير مي‏كرد، نفس پيغمبر به صدا در مي‏آمد:

«كان له اًزيز كازيز المرجل»[8]  19:30 ؟؟؟  این عبارت این خانم است.

؟؟؟ جوش را دیده‌اید؟ اول صدا می ‌کند، عرب آن را «ازيز» مي‏گويد.

می‌گوید: وقتي پيغمبر وضو مي‏گرفتند، نفس پيغمبر صدا مي‏كرد، آن چنان‌كه آب جوش روي قالب، بالاي آتش صدا مي‏كند و حالش تغيير مي كرد. وقتي سوال مي‏كرديم يا رسول الله، چه شده شما را؟ می‌فرمودند: مي‌خواهم در مقابل پادشاه بزرگي بروم، «اريد الوقوف بین يدي ملك عظيم»[9] مي‏خواهم در مقابل يك پادشاه بزرگي واقع و متوقف شوم! من را لرز گرفته است.

اين‌ها سرسلسله عرفاي دنيا هستند، فهميدید چه گفتم؟ اين‌ها خود را از خود تهي كرده‏اند.

گوهر خود را هويدا كن کمال اين است و بس           خويش را در خويش پيدا كن کمال اين است و بس

خودت را گم كرده‌اي بدبخت! اصلا خودت در خودت گم شده‌اي، اين ؟؟؟ 22 كيست؟ چيست؟

خويش را در خويش پيدا كن کمال اين است و بس

اي معلم زاده

بچه آدم!

استاد اول، آدم7 بود كه خدا اورا معلمش كرد و فرمود: (يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم)[10]

اي معلم زاده، از آدم اگر داری نشان         چون پدر تعليم اسماء كن، كمال اين است و بس

22  ؟؟؟ يا هو، ؟؟؟ شتر، اين‌ها اسم‌هاي بنده و امثال بنده است، هيچ اسم‌هاي خودتان را نمي‏دانيد. كدام‌یک از شما، اسمتان ملك است؟ كدام يكي اسمتان روح القدس است؟

چون پدر تعليم اسماء كن، كمال اين است و بس

؟؟؟

سنگ دل را سرمه كن با آسياي درد و رنج             ديده را زين سرمه بينا كن، كمال اين است و بس

برگردم، عصاره كنم.

كبريائيت مال خدا است، كسي حق ندارد ادعاي الوهيت و كبريائيت كند. همه بايد اين‌جا خاضع باشند، همه، همه. همه بايد آينه براي او شوند، همه او شوند.

يك مطلبی «محي الدين اعرابي» در «فتوحات» دارد. محي الدين، مرد زحمت كشيده‌اي بوده است. این عرفاء، كربلائي علي بقال نبوده‌اند، آن‌ها زحمت كشيده‌اند، چند قدمي‏ هم بالا رفته‌اند، از آن بالا به زمين خورده‌اند.

آدم از روي يك پله به زمين بخورد عيبي ندارد، بار ديگر حواسش را جمع مي‏كند، اما از بالاي منار اگر به زمين خورد، خرد مي‏شود.

اين‌ها رفته‌اند آن بالای مناره و به زمين خورده‌اند.

«محي الدين» يك حرفی ؟؟؟ 26:20 دارد. مي‏گويد: آينه را ديده‌اي؟ آينه را كه روبرويش مي‏نشيني، اگر اين‌طوري كردي! ؟؟؟ او هم اين‌طوري مي‌كند، اگر رو به او رفتي، او هم رو به تو مي‏آيد، اگر تو عقب گرد كردي، او هم عقب گرد مي‏كند. ؟؟؟

می‌گوید: اين آئينه يك تمثالي از اين عالم است. حق، آينه ممكنات است، گرچه ممكنات به نظري، آينه حق هستند، ولي حق، آينه ممكنات است. اگر تو گفتي: «هو»، او، خدا، خطاب مي‏كند: بنده‌ام. بنده‌ام. «عبدي اطعني حتي اجعلك مثلي»[11]

«العبوديه ؟؟؟ 27:45 ». اگر تو گفتي من، او هم مي‏گويد من، اما او كه مي‏گويد من، پدر ما را در مي‏آورد!

؟؟؟ «تقربت اليه شبرا يتقرب اليك ذراعا»[12] اگر تو يك وجب به سوي او رفتي، او هم به سوي تو به اندازه يك ذراع مي‏آيد، اگر يك ذراع به سمت او رفتي، او يك ميل جلو مي‏آيد.

 در مقابل كبريائيت خدا، بايد خاضع شد، چون فطرت ما بر قدرت است، اگر ؟؟؟

من باب مثال، شش ماه توي همين بازار، حاج آقا، كاسبيش خوب بگيرد، روزي يك مقدار متنابهي سود داشته باشد، روزي پانصد تا ششصد تومانی به جیب بزند، بيماري هم نداشته باشد، گرفتاري ادارات هم نداشته باشد، كه بالاترين مصائب گرفتاري‌ اداری است، مالیات بردرآمد،  ؟؟؟ این گرفتاری‌ها نباشد.

گرفتاري شهرباني، گرفتاري شهرداری، گرفتاري دادگستري، اين‌ها را هيچ نداشته باشد، ناخوشی هم نداشته باشد. روزي چهارصد، پانصد تومان هم به جيب بزند، خدا مي‏داند ؟؟؟

این حاج آقا اگر در محله پائين باشند ناگهان سر از  ؟؟؟ محله‏هاي بالا در مي‏آورد! ؟؟؟در اين محله بزرگ شده‌اي، توي خانه نشسته يك مرتبه ؟؟؟ چیزی نداشته بخورد، حالا که آسایش نصیبش شده است، ؟؟؟ بعد هم می‌گوید: ؟؟؟‌مسجد کثیف است!

؟؟؟

يك وقت مي‏بيني از خدا و پيغمبر دور شده است. اين حاج آقا شب‌های جمعه زيارت حضرت عبد العظيم مي‏رفت، حالا سر پل تجريش پيدايش مي‏شود، گاهی ؟؟؟

(ان الانسان ليطغي ان رآه استغني)[13]، اصلا طبع انسان در هنگام بي‌نيازي بر طغيان است و خدا ما را بي‌نياز كرده است. البته زنجيرهائي بسته شده است. يكي از اين زنجيرها را خودمان باز كنيم يا خدا باز كند، طغيان مي‏كنيم.

آن وقت به جنگ با خدا مي‏رويم. در عوض این‌كه خدا را بشناسيم و به قدرت ذاتي كه به ما عطاء كرده است، پي به قدرت كامله او ببريم، به كمالاتي كه به ما عطاء كرده است، كمال اكمل او را وجدان كنيم، با او مي‏جنگيم. يكي تو، يكي من.

به زبان مي‏جنگيم، به عمل مي‏جنگيم، به حركات و سكنات، با خدا مي‏جنگيم. حتي با تراشيدن ريش!

عمو، ريش تراشي حرام است!

پول‌دار شده است و حالا متجدد هم شده است، بايد ريش را بتراشيد.

هفتاد سال سن دارد ؟؟؟ 33

عوض اين‌كه از قدرت، از غناي خودش، از دانايي خودش، از توانايي خودش، از عظمت خودش، پي به عظمت خدا ببرد و در مقابل خدا كوچكي كند، با خدا مي‏جنگند!

خدا را ببين، «ارحم الراحمين» را ببين، «اكرم الاكرمين» را ببين، كه در اين حال، لطف مي‏كند يك سر ؟؟؟ 34:45 ، بلا نازل مي‏كند.

براي اين‌كه به بلا معرفي خودش را می‌كند و اين راه دوم معرفي خدا است.

يك راه معرفي خدا، تغيير و تبديل و تحول احوال ما بود كه ما قبلا در اطرافش صحبت كرديم، يك راه دیگر هم، معرفي خدا با نزول بلايا است.

؟؟؟ آقا اتاق اختصاصي پيدا كرده است، پيشخدمت پيدا كرده است، ؟؟؟ حالا ديگر اعتنا به احدي ندارد، اين آقا با نماز هم ديگر وداع كرده است، ؟؟؟ روزه را وداع كرده است. روزه و نماز و اعمال عبادی را رها کرده است.

 خداوند متعال به كرم خودش مي‏خواهد اين را برگرداند و به حال بندگي بیاورد و خودش را به او معرفي كند. چه کار میکند؟ اين آقا را به مرض سرطان مبتلا مي‏كند. آه و ناله او در میآید.

پيغام بده به فلان آقا! التماس دعا! ؟؟؟ 36:10

يك كسي را اسم نمي‏برم، ؟؟؟ اين آقا ؟؟؟ او را در هیچ مسجدی، مثل مسجد بزارها ندیدم. سابق من منبر زیاد میرفتم. متفرقه هم می رفتم و دهه ها میرفتم. اصلا او را ندیدم.

آقا يك وقت او را ديدم! گفت: حاج آقا، یک ختم «امن یجیب» بگیر. ؟؟؟ اطباء گفته اند سرطان است، ؟؟؟ آقا دست و پاچه شده است.

گفتم: يك دور قرآن را بخوانيد. گفت: چشم، چقدر؟ گفتم: فلان مقدار، قرآن بخوان، ختم «امن یجیب» بگير، نمازت را اول وقت بخوان.

اين لطف خدا است.

بنده مينالد به حق از درد خويش                   صد شكايت مي‏كند از رنج خويش

حق همي گويد كه آخر رنج و درد                 مر تو را ناله كنان و راست كرد

در حقيقت هر عدو داروي توست

؟؟؟ شر است! باشد!

 در حقيقت هر عدو داروي توست                 كيمياي نافع دلجوي توست

خلق را با تو همه بد خو كند                        تا تو را رو، جانب آنسو كند

اين بلاها، «ولاء» است، «البلاء للواء»[14]، «البلاء موكل للانبياء، ثم الاولياء ثم الامثل فالامثل»[15]

هر كه در اين بزم مقرب تر است                   جام بلا بيشترش مي‏دهند

اگر با ديگرانش بود ميلي                             چرا ظرف مرا بشكست ليلي

ديگر شعر و نثر و آيه و روايت در اين مورد زياد است.

 يك قصه براي شما بگويم. هم تفريح و تفن كرده باشيد و هم شاهد براي مطلب آورده باشم:

يك عاشق دلبالخته ای معشوقش را گم كرده بود، نمي‏دانست معشوقش كجا است؟

علماء هم مي‏گويند: طلب مطلوب مطلق محال است، بايد مجهول من جهت و معلوم من جهت اخري باشد تا از جهت معلومه، جهت مجهوله را بدست بياورند. اين هم يك قانون هندسي است كه علماء دارند.

؟؟؟ مي‏رويم، هرچه پیش آمد، خوش آمد، کوچه، بازار، شهر، بیابان، تا بالاخره ببينيم چه مي‏شود، در خانه نشستن فايده ندارد. يا علي مدد، از خانه بيرون آمد، راه افتاد، طرف دست راست رفت و بعد دست چپ رفت، از خیابان به بیابان رفت، از بيابان رفت به شهرستان همين‌طور رفت، و توكلا علي الله رفت به شهري رسيد.

تصادفا در شهر حكومت نظامي‏ برقرار بود. در حكومت نظامي در ساعت معين رفت و آمد قدغن است، بايد افراد اسم شب را داشته باشد و یا مجاز باشد، و الا پاسبان او را مي‏گيرد.

در اين شهر حكومت نظامي بود و او هم بيخبر بود. وارد مشد، پاسبان هم عقب سر او گفت: بايست. چه كي هستي؟

او خيال كرد دزد است و دنبالش كرده است، نمي‏دانست چه خبر است و اين پاسبان موكل برای چيست؟ فكر كرد دزد است و تند رفت.

يك چماقي هم پاسبان در دست داشت. بايست! بايست! هرچه او مي‏گفت بايست، او تندتر مي‏دويد، هرچه تندتر مي‏دويد پليس به او بدگمانتر مي‏شد، بالاخره به دويدن افتادند، او بدو، پليس هم از عقب بدو، حالا بدو، كي بدو! او هم هرچه جلو آمد راه طي كرد خيابان باشد، كوچه باشد، از اين سر به آن سر، گيج شده، از اين پيچ به آن پیچ. يك دفعه به يك کوچه بن بست رسيد، در اين كوچه بن بست، راه فراری نبود. وارد خانه اي ‏شد و در را محکم کرد. پلیس فریاد زد بیا بیرون.

صاحب خانه فهمید که در خانه سر و صدا است، میآید! ؟؟؟ چراغ را می‌آورد. اتفاقا معشوقش را مي‏بيند.

شروع مي‏كند به دعا برای پاسبان: خدا پدرت را بیامرزد. تو چه شير پاكي خوردي. خدا خيرت بدهد. مرا به معشوقم رساندي، اگر نبودي و تعقيب نمي‏كردي، اگر در اين پيچها نمي‏افتادم، چه زمانی میتوانستم به اين خانه بیایم، كجا وارد خانه مي‏شدم.

 دعا مي‏كرد ؟؟؟

اين قصهاي كه نقل مي‏كنند، ممكن است افسانهاي بي اساس باشد و جعلی باشد. روي مصلحت جعل افسانه اي مي‏كنند ممكن هم هست واقعيت داشته باشد و افسانه نباشد، در هر حال اين قصه جريان كار ما با خدا است.

ما را به اين درد و آن درد مبتلا مي‏كند، مبتلا به بيماري مي‏كند، مبتلا به شكنجه ادارات مي‏كند، از اين سو به آن سو مي‏دويم.

پلیس ؟؟؟ 48:20 ایادی طبیعت، دنبال سر ما میآیند، از اين در به آن در، ؟؟؟ درها به روي ما بسته است، اميدها همه جا قطع شده است. مي‏رويم به بن بستي، يك در باز است.

 آن در چيست؟

يا الله، اي خدا،

اين همان در باز است: ؟؟؟

دارو ندارد، ؟؟؟ شب زمستان سرد ؟؟؟

یک در باز است. آن در چیست؟

«ياارحم الراحمين»، «يا غياث المستغيثين»، «ياكاشف الکرب المكروبين»، اين همان معشوق گم شده است، این همان معشوق پنهانی نهانی است، كه ما نمي‏دانيم كجاست!  ؟؟؟ « ؟؟؟ عند قلوب المنکسره ؟؟؟»[16]

پس خدا به دو روش خودش را معرفی میکند. معرفت خدا، فطري است و خدا ؟؟؟  از دو راه خودش را معرفي مي‏كند:

يك معرفي به انقلابات دروني و بیروني كه به ما مي‏دهد و به این تقلبها و تحولها و انقلابهاي باطني و ظاهري، «يا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار يا محول الحول و الاحوال حول حالنا الي احسن الحال»[17]، این یک نوع از معرفی خدا است.

مرتبه دوم، معرفي به شكنجه، به درد، بيماري، به فقر، به مصيبت، معرفي به خودش است، (اذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين)[18]

خدايا به حق پیغمبر، خودت را به همه ما بشناسان.

؟؟؟ 52:20

در سنه 21 خورشيدي كه از راه کویت به بیت الله مشرف شدم، روز روشن يك ساعت به ظهر 60 نفر از جلو شهرداري خرمشهر سوار شديم، قاچاقی سوار شديم. به حالت، به راه افتاديم، وقتي به گرما رسيديم، شب تاريك و بيم موج و گردابي چنان حائل، خداي و اقعي را آنجا يافتم، وقتي كه از هر طرف درها بسته شد، موج هاي متراكم ما را در بر گرفت.

يك پسر بود آن بالای لنج نشسته بود و يك طناب داشت و آهني سرش وصل كرده بود، توي دريا مي‏انداخت، توي خليج مي‏كشيد بالا، ؟؟؟

نشان مي‏داد عمق دريا چه حد است.

پنج، شش مرتبه ؟؟؟  كرد بعد شروع كرد به دل اي دل خواندن.

به محض اینکه اين موجها آمدم، ؟؟؟   رفت تولانه هم دل اي دل زد به گاراژ، يك وضع عجيبي شد.

اول امر شروع كردند به آيه الكرسي خواندن، بعد موجها بيشتر شد، آن هم از زبانها افتاد، زيرا آنهم احتياج به فكر كردن و بر زبان آوردن داشت. يواش يواش ان يا الله‏ها هم فراموش شد، فراموش شد. زن، بچه ؟؟؟  و همه، همه، از لوح نفس پاك شد، همه فراموش شد. در كنه وجودمان اتكاء مادي و جوهري به يك حي، قيوم، قريب، مجيب، رئوف مهربان را يافتيم. اين مطلب وجداني ما شد، خدا را يافتيم.

آنجا وقتي بود كه (اذا ركبوا في الملك كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها دعوا الله مخلصين لهه الدين)[19] اين حالت كه دو يا سه دقيقه پيدا شد موجهها كم شد، چراغ هاي کشور کویت از دور نمايان شد، هوا صاف شد، ريزه ريزه روح ها آرامش پيدا كرد. ديگر هركس شروع كرد كه چطور شد؟ چي بود؟ چند متر موج بود؟ عجب گردابي بود؟ باز فكر آمد.

اين لطف خدا است، اين لطف خدا است اين بلا است و ولا است. اين رنج نيست، اين گنج است. اين ضرب نيست، ؟؟؟

است.

عرب مي‏گويد: «ضرب الحبيب زبيب»، سيلي توي گوش كه دوست مي‏زند، اين مويز و شيرين است، آدم كيف مي‏كند، اين «ضرب الحبيب» است.

فحش از دهن تو طيبات است              زهر از قبل تو نوش داروست

این زهر به.

«يا من وسعت رحمته غضبه»[20] حالا معنايش را بفهميد. ؟؟؟ 1:00:00

آخوند «ملامحمد» مي‏گويد:

اصل ذاتش جود و داد و بخشش است              ؟؟؟ چون غباري از غش است

مي‏دهد جان را فراقش گوش مال           تا بداند قدر ايام وصال

 گرد عتابي كرد درياي كرم             بسته كي گردند درهاي كرم     

 برگردم به اصل مطلب.

ما خدا را با عقل درک نمي‏كنيم.

به عقل نازي حكيم تا كي        به فكرت اين ره نمي‏شود طي

 به كنه ذاتش خرد برد پي              اگر رسد خس به قعر دريا

خس مي‏تواند با يك سنگ بسته شود و به قعر دريا برود، ولي عقل نمي‏تواند به اقيانوس مواج لايتناهي حق راه پیدا کند.

 پس چيست؟

خدا خودش را  معرفي مي‏كند، به دو قسم معرفي مي‏كند:

يك به انقلاب‌های باطني ما معرفي مي‏كند.

یک شعر یادم آمد:

 اي همه سالكان ره در طلب رضاي تو   

خدا!

اي همه سالكان ره در طلب رضاي تو           سوختگان عشق تو ساخته با قضاي تو

 ني عرضي نه جوهري خالق چرخ و اختري

خدا!              

 هست تو را تواتنگري، پادشاهان، گداي تو

خدا!    

(توتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء).

هم ز تو سود و هم زيان         هم ز تو خوف و هم امان

 كيست كه نيست در جهان         باركش بلای تو

 اين دو تا معرفي خدا است. يكي به تقلبات دروني و بروني، يكي هم به وارد ساختن بلايا، شكنج‌ها و رنج‌ها.

 انبياء كه مي‏آمدند، به اين دو قسم معرفي، بشر را تذكر مي‏دادند، انبياء مذكر هستند.

(ذكر فان الذكري تنفع المومنين)[21] (انما انت مذكر، لست عليهم بمصيطر)[22]، (فذكر بالقرآن من يخاف وعيد)[23]، (انه لذكري لقومه)[24]

خلاصه انبياء مذكر هستند، مصيطر نيستند، به زور كسي را بنده خدا نمي‏خواهند بكنند.

(لااکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی)[25] (فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر)[26]، (انا هدينا السبيل اما شاكرا و اما كفورا)[27] آيات در اين باب خيلي است.

 به معرفي اوليه تذكر مي‏دهند، تو را به خودت متوجه مي‏كنند. آیا خودت خودت را نگه داشته‌اي يا این‌که تو را نگه‌داشته‌اند؟ خودت خودت را مي‏خنداني يا تو را مي خندانند؟

(هو الذي اضحك و ابكي هو الذي امات و احيي)[28]

دائم از راه تقلبات ظاهري تو را به خدا متوجه مي‏كنند.

راه دوم، بلايا است، بلائي كه نازل مي‏شود و انبياء به آن بلايا انذار مي‏كنند. (انما انت منذر و لكل قوم هاد)[29]

خدايا به حق ذات مقدست خودت معرفت ما را به معرفي خودت آن به آن افزون بفرما.

ديگر بس است و ادامه مطالب برای فردا باشد.

صلي الله عليك يا ابا عبد الله الحسين7،

؟؟؟ 1:06:20

در بلايا مي‏برم لذات او         مات اويم، مات اويم، مات او

نیزه و شمشیر ریحان من         کربلا ؟؟؟ گلستان من است

یک شاخه ریحان!

پژمرده و افسرده، یک شبانه روز است که به این شاخه ؟؟؟ در دست ابی عبدالله7

؟؟؟

 
[1]
[2] حشر : 23
[3]
[4]
[5] ذاریات : 21
[6] فصلت : 53
[7] بحارالانوار : ج 41 ص 11
[8]
[9]
[10] بقره : 33
[11]
[12]
[13]
[14]
[15]
[16]
[17]
[18]
[19]
[20]
[21]
[22]
[23]
[24]
[25]
[26]
[27]
[28]
[29]