مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: سخنرانی روز دهم: (وَ في‏ أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون‏) 1 – اهمیت فراگیری علوم روز دنیا برای مسلمین. 2 – طبق مبنای مادیین باید تمام اجسام ازلی باشند. 3 –حرکت بدن نشان دهنده وجود روح است، جنبش مخلوق نشانه و آیه خدای متعال است.

أَعُوذُ باللهِ ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏ رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْـبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَـيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ

صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم

و اللعن الدائم علي اعدائه

(و في انفسكم افلا تبصرون)[1]

به خودتان نگاه كنيد، راه شناسايي خدا باز مي‏شود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[2]، حديث هم دارد: «اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه»[3]، هركس خودش را بهتر بشناسد، خدا را بهتر خواهد شناخت زيرا كه انسان، آيه الله العظمي ‏است، نشانه بزرگ خدا است.

شما ظاهري داريد و باطني، باطن شما، در غيب ظاهر شما پنهان است. آن ‌کسی‌كه مشهود و محسوس و مرئي شما است، ظاهر شما است. همين اسكلت ظاهري و قيافه ظاهري شما، چشم، ابرو، بيني، دهان، شكم، پهلو، پشت، همين‌ها که ديده مي‏شود. اما روح شما كه ديده نمي‏شود، روح شما پنهان است، در غیب بدن است و محيط به بدن است. آن ‌کسی‌كه اهل ظاهر است، عوام است، او همین ظاهر شما را مي‏بيند.

وقتي مي‏گوئيم: مثلا حاجي فلان، او خيال مي‏كند حاجي فلان، همين قيافه، همين اسكلت و همين بدن است. ولي آن ‌کسی‌كه اهل تحقيق و دقت است، مي‏داند كه اين ظاهر، يك باطن ديگر دارد و به اصطلاح، اين مُلك، ملكوتي دارد و اين شهادت، غيبي دارد. هرچه هست ؟؟؟ 4:30

ماديين مثل عوام‌ها هستند، بلكه عوام هستند، بنده از ماديين، عوام‌تري سراغ ندارم و لو اين‌كه اين‌ها در عليا درجه و قصوي درجه علوم مادي باشند.

اولا يك نكته براي جوان‌هاي عزيز، دوستان خودم، دانشجويان، دانش‌آموزان و فضلاء عرض كنم:

ما منكر علوم طبيعي و رياضي نيستيم. ما مي‌گوئيم: بچه‏هاي‌ما اين‌ها را هم بخواند، خشك نيستيم. من ابتلاء عجيبي داشته‌ام و عجيب‌تر از ابتلاء اوليه من، ابتلاء آخر عمر من شده است.

من در يك خانوده‌اي بزرگ شده‌ام، بد نيست قصه‌اش را بگويم.

شرح لمعه مي‏خواندم، رفيقي داشتم، با من هم مباحثه بود، او تحصيلات جديده‌اش خوب بود. روزي به من گفت: محمود، بيا من زبان فرانسه را به تو تعليم كنم، در مقابلش هم چيزي از من مطالبه مي‏كرد كه من آن را به او تعليم كنم. گفتم: خيلي خوب. الفباي فرانسه را نوشت و به من داد. آن زمان، زبان فرانسه خيلي رايج بود، از انگليسي‌ها و زبان انگليسي خيلي خبري نبود. الفباي فرانسه را نوشت و به من داد. من شب، پهلوي كرسي كه نشسته بودم، داشتم مشق مي‏كردم كه بنويسم، خدا را حمت كند والدين شما را، پدر من هم، هر شب از منبر که فارغ مي‏شد، مي‏آمد و عينك به چشم مي‏زد، كتاب «معراج السعاده»، «حق‌اليقين»، «حليه المتقين»، كتاب مساله، نيم ساعتي براي زن و بچه‌اش اين‌ها را مي‏خواند.

عينك زده بود و كتابي مي‌خواند، حالا «حليه المتقين» بود يا «حق اليقين» بود، یادم نیست. نگاه كرد ديد، من از چپ دارم مي‏نويسم، تعجب كرد! چپ نويسي مرسوم نيست، ما از راست مي‏نويسيم. خیره نگاه كرد و گفت: بابا محمود، چه چیزی مي‏نويسي؟ چرا از چپ مي‏نويسي بابا؟ گفتم: الفبای فرانسوي است، تقي آقا به من ياد داده ‏است.

آقا تقي هم مباحثه من بود.

مي‏خواهم بلد شوم.

به محض این‌که گفتم الفبا فرانسه است، چنان اخم‌هايش را توي هم كشيد، با شدت گفت: اه، اه، اين خط‌هاي فرنگي را به اين خانه آوردي، خير و بركت را بردي، ؟؟؟ 7:35

به مادر من گفت: ننه محمود، بلند شو اين كاغذها را بگير و پاره كن و بريز توي خلاء.

باور كنيد تا مادر من آن ورقه‏هاي الفبا فرانسه را نگرفت و ريز ريز نكرد و توي مستراح نريخت و من دستم را نشستم، پدرم راحت نشد.

من در يك چنين محيطي بزرگ شدم، شرح زياد دارد.

اين کار غلظ است! اين خشکي غلط بوده و غلط است. علوم رياضي، علوم طبيعي، همه را بايد جوان‌هاي ما تحصيل كنند، ملتفت باشيد. همان‌طوري كه فقه و اصول، علوم ديني است و بايستي علمايي داشته باشيم كه بدانند، و عالم به فقه و اصول باشند و بلكه مجتهد و مستنبط باشند، بايد ما جواناني داشته باشيم كه در فيزيك، شيمي، حساب، هندسه، هيئت، جغرافيا، در كليه علوم رياضي و علوم طبيعي بايد استاد باشند، استاد كرسي باشند.

حالا كه وارد این بحث شدم، چند نكته‌اي بگويم و لو مربوط به اصل مطلب ما نيست ولي وظيفه شرعي من است، چون معتدل مي‏خواهم حرف بزنم.

«الاسلام يعلو و لا يعلي علیه»[4]، اسلام بايد عالي و بلند و بالاي همه باشد، چيزي بالاي دستش نباشد، قشون اسلام بايد بالا دست قشون‌هاي دنيا باشد، تجهيزات نظامي ‏اسلام، بايد بالا دست تجهيزات نظامي‏ دنيا باشد، دانشمندان، فرهنگيان اسلام، بايد بالا دست دانشمندان و فرهنگيان دنيا باشند، ننگ براي ما مسلمين است، شرم‌آور و خجالت‌آميز است كه بچه‏هاي ما به اروپا و امريكا بروند، آن‌جا تحصيل كنند، آن‌جا دكترا بگيرند. اي خاك بر سر آدم تنبل! بايد اروپا و امريكا بيايند در ممالكت اسلامي ‏و تحصيل همين علوم طبيعي و رياضي را بكنند، زيرا كه «الاسلام يعلو و لا يعلي علیه»[5] ننگ ما است كه بچه‏هاي ما، براي تحصيل علم طبيعي و ریاضی، زير دست كفار و لامذهب‌ها بروند.

بايد اين‌ها را تحصيل كنند به حداعلي، بايد پروفسورهاي طبيعي و رياضي ما، از تمام دانشمندان دنيا بالاتر باشند. اين را دانستيد؟! سليقه من را دانستيد! من مخالف با تحصيلات جديده نيستم.

ولي، عزيزان بدانيد:

اين همه علم بناي آخور است                 که عماد بود گاو و اشتر است

علوم طبيعي و رياضي، لازم است، اما اين علم‌ها، مال خر ما است، مال اصطبل ما است، نه مال خود ما است. ما خر سوار هستيم، اين بدن، خر ما است، خود ما سوار بدن هستيم. در مسافرت از شكم مادر تا شكم قبر، از آن منزل تا اين منزل. همان‌طوري كه در سفر، خود ما خوراك لازم داريم، خر ما هم خوراك لازم دارد، جاي ترديد نيست. همان‌طوري كه در مسافرت شما بايستي چلوكباب بخوريد در مهمان‌خانه‌ها، بايد براي خر خودتان هم جو و كاه و يونجه داشته باشيد. خر امروز شما كه موتور است، بايستي بنزين و روغن داشته باشد. خر هم بايستي خوراك بخورد و الا ما را در راه جا مي‏گذارد. اين بدن هم بايستي اداره بشود، جاي ترديد نيست. اين بدن، لباس مي‏خواهد، اين بدن، خوراك مي‌خواهد، اين بدن، منزل و مسكن مي‏خواهد، اين بدن هم ما يحتاج دارد که بايد ما يحتاجش تامين شود و اين جاي ترديد نيست.

اما همه‌اش به فكر خر بودن و از خود غافل بودن؟

شما خودتان هم عمارت مي‏خواهيد كه در آن عمارت زندگي كنيد، اتومبيل شما هم پاركینگ مي‏خواهد كه پاركش كنيد، خر شما هم اصطبل مي‏خواهد.

شما را به خدا قسم، همه عمر را بايد صرف كرد در اصطبل خر؟ براي خانه خود، هيچ فكری و كاري نبايد كرد؟

نه آقا، هم براي خودت، خانه لازم داري و هم براي خرت.

اول خودت، دوم خرت.

اصلا اين علوم طبيعي و رياضي همه مال اصطبل بدن است، مال خر است، ربطي به خود بشر ندارد.

خوب گوش بدهيد جوانان، از خشكي در آمدم تا خيال نكنيد من آخوند خشك ته مدرسه هستم، هيچ سر در نمي‏آورم، نه، مذاق من را در تحصيل علوم رياضي و طبيعي فهميديد؟

حالا به شما مي‏گويم:

اين‌قدر چشم‌هاي خود را پر نكنيد.

علوم طبيعي و رياضي، شما را از روغن چراغ و چراغ‌هاي فتيله‌اي مي‏كشد و به چراغ‌هاي برق مي‏آورد، علوم طبيعي و رياضي، شما را از خر و يابو و قاطر و شتر به موتور و اتومبيل مي‏آورد، به طياره و قطار و خط آهن مي‏آورد، همين كار را مي‏كند. بدن تو، يعني اين خر، راحت مي‏شود.

اين خر، مي‏بايستي در ظرف يك ماه از این‌جا به مشهد برود، توي آفتاب و مهتاب و سرما و گرما و كاروان‌سراهاي شاه‌عباسي و هزار جور كثافت‌ها. اين صنايع جديده كه آمد، شما را در ظرف چهل و پنج دقيقه از اين‌جا بلند مي‏كند و توي مشهد مي‏گذارد. اين خر راحت شد. ربطي به خودت ندارد، فهميديد چه گفتم؟

علوم جديده آمده است، اين صنايع جديده آمده است، موشك‌ها و بمب‌ها درست كرده كه الهي خدا آن بمب‌ها را به جان خود آن‌ها مصرف كند.

مسلمان‌ها را از شر اين كفار خبيث، خدا خلاص كند.

آتش به جان خودشان بگیرد.

براي كشتار دسته جمعي، يك دانه بمب بياندازند، بمب هیروشیما، يك مملكتي را زير و رو كنند، يك شهر بزرگي را زير و رو كنند.

اين‌ها مربوط به خر است. تمام علومي‏كه امروز در اروپا و آمريكا تحصيل مي‏شود و شما هم در راه تحصيلش هستيد و من هم منكر نيستم و مي‌گويم تحصيل كنيد، همه مربوط به خر است، مربوط به خود شما نيست، مربوط به «سر طويله» بدن است. اين دنيا، اصطبل بدن است، «سر طويله» بدن است. بدن شما را چاق مي‏كند، بدن شما را فربه نگه مي‏دارد، بدن شما را ظريف و نظيف نگه مي‏دارد، بدن را در استراحت و آسايش مي‏اندازد، اما ربطي به روح ندارد. شما داراي روح هستيد، روح شما، ملكوت شما است، روح شما، غيب شما است. آن‌كه به چشم مادي مي‏خورد، بدن است. چون این‌ها عوام هستند، از این‌جا به اروپا رفتم.

بنده، بزرگترین فیلسوف و پروفسور اروپائی‌ها، امريكائي‌ها را بچه می‌دانم. بچه داخل شکم که هنوز بیرون نیامده است. از رحم مادر طبیعت هنوز بیرون نیامده است! هنوز مثل آن زرده‌ای می‌ماند که داخل تخم است و پوست را هنوز نشکانده است که بفهمد چه خبر است و عالم چیست و کجا است. بچه‌ای که در شکم مادر است، او چه می‌داند مسجد سید عزیزالله و بازار و تهران و ایران و شرق و غرب و زمین و آسمان و کوهی و دشت و چمن‌زاری چیست، این‌ها را آن بچه نمی‌داند. او، خون رحم ننه‌اش را مي‏فهمد.

علماي طبيعي و رياضي دنياي امروز، همان بچه توي رحم ماده‌ هستند، هنوز از شكم ننه ماده، بيرون نيامده‌اند، سر به عالم ملكوت نزده‌اند، آن‌ها از هواي روح، از فضاي روح، از عالم روح، از نشئه روح، هيچی خبر ندارند.

فهميديد عزيزان من، پسرها، جوان‌ها.

بخوانيد، اما خيلي بزرگ نيايد، و چيزي هم نيست.

علماي خود شما، خيلي از آن‌ها بزرگتر هستند، چون اين‌ها سر به نشئه ديگری در آورده‌اند و زده‌اند، آن‌ها به عالم روح و روان وارد شده‌اند يا عِلما يا عينا.

من اشخاصی را ديده‌ام، بي‌خود اين‌قدر قارت و قورت نمي‌كنم، بي‌حساب هم حرف نمي‏زنم، پشت من به كوه الوند، بند است. بنده بزرگاني ديده‌ام كه اين‌ها از خر پياده شده‌اند، اين‌ها در عالم روح سير كرده‌اند.

خوب.

آن‌کسی‌كه طفل است و آن‌کسی‌كه بچه است، همين ظاهر را مي‏بيند، آن‌کسی‌كه حكيم و دانشمند و دقيق و متعمق است، او باطن را مي‏بيند. ماديين فقط زمين و آسمان و نبات و حيوان و جماد و معدن، همين‌ها را ديده‌اند، همين‌ها. به غيب اين‌ها نتوانسته‌اند سر بزنند، لذا مي‏گويد: عالم، همين عالم ماده است و ديگر هيچ چيزي ديگر نيست، هيچ. حتي در شما هم منكر روح است، مي‏گويد: روح چيست؟

اين ماده، آقاي مادي.

حالايك مقدار بحث علمي ‏مي‏خواهم بكنم، و اين را مغتنم بشماريد و هر كجاي مطلب هم که مبهم بود، شما آزاد هستيد بعدا از بنده سئوال بفرمائيد، نه بعد از منبر، چون بعد از منبر، بنده خسته هستم، من در همين شهر ساكن هستم، شب و روز این‌جا هستم، بيائيد و بپرسيد.

از آن‌ها بپرسيد: اين ماده، آیا ديروز پيدا شده است؟ مي‏گويند: خير. سال گذشته پيدا شده است؟ قرن گذشته پيدا شده است؟ خير، هزار سال قبل پيدا شده است؟ خير. هزار قرن قبل پيدا شده است؟ مي‏گويند: خير. پس اين ماده چه زمانی پيدا شده است؟ مي‏گويند: اين ماده ازلي است و ابدي است، سر و ته ندارد، از اين طرف برو بي پايان. اگر بگويي صد ميليون قرن قبل، اين ماده پيدا شده است، مي‏گويم: پيشتر از آن هم بوده است. هزار ميليارد قرن پیش اين ماده بوجود آمده است. مي‏گويم: نخير بوده است، از اين‌طرف حد ندارد، بلا اول است، اول ندارد. از آن‌طرف هم بلا آخر است. اين ماده تا هزار قرن ديگر است؟ خير آخر ندارد، حد محدود ندارد. درست فهميديد جوان‌ها؟

ماده كه متحول به نيرو و قوه مي‏شود و گاهي هم از تحول نيرو بوجود مي‏آيد، اين ماده در نظر ماديين، ازلي و ابدي است، يعني اول و آخر ندارد.

خوب، اين يك مطلب را داشته باشيد.

حالا اين ماده، بخودي خود، متحول مي‏شود به صوری و حالاتي، متغير به تغيراتي مي‏شود. ميليارد ميليارد ملياردها سال قبل اين ذرات هوائي تحول پيدا كرده‌اند و تغيير حالت داده‌اند و تغيير صورت داده‌اند تا نبات و حيوان و حيوان يك سلولي و تا انسان شده‌اند، بخودي خود، بخودي خود. يك عامل غيبي و يك علت و مبدا ماوراء طبيعت و ماده نيست؟ مبدا هم در خود ماده است. اين ماده ذراتي بوده است. ذرات اتمي ‏بوده مثلا، دائم تحول پيدا كرده و به حالات و صورت‌هاي مختلف تغییر پيدا كرده، تا ظرف ميليارد سال، شيخنا شده است.

اين شيخ معباي معصاي معمم            كه به قتل ماديين امروز گشته مصمم

اين شيخنا شده است.

اين آقا هم كه او را نشاندم و گلاب‌دان را از او گرفتم و گرنه راه مي رفت و حواس من را پرت مي‏كرد، ولي گلاب‌هايش را هم مفت نگرفتم، از آن صلوات‌هاي عالي در مقابلش به او خواهم داد.

اين آقا هم در ظرف ميلياردها قرن، همان ذرات بوده است، حالا يك آقايي شده است، همه شما همين‌طوری هستید. آن وقت اين‌ها آمده‌اند بازار و مسجد درست كرده‌اند، روز دهم ماه مبارك صيام، سنه نود و شش، اين‌جا جمع شده‌اند، اين تحولات، تمام، تحولات طبيعي و فطري است كه در ظرف ميلياردها قرن خودش پيدا شده است. حرف ماديين اين است.

اين‌جا حالا من حرف دارم، اين‌ها را خوب فهميديد! حالا گوش بدهيد، من اين‌جا حرف دارم، اين حرف را ياد بگيريد، هرجايش ابهام داشت از خود من بپرسيد. هر اعتراضي كه داشتيد، اعتراض شما را گوش مي‏دهم، اگر منطقي بود، از نظر خودم برمي‏گردم و اگر غيرمنطقي بود، شما چيزي می‌فهمید.

خدايي كه در بين نيست؟ نخير، يك عالم ديگري هم، ماوراء اين عالم ماده و انرژي، انرژی یعنی قوه و نيرو، ماوراء ماده و نیرو چیز دیگری كه نيست؟ نخير، همين ماده است كه به صور مختلفه مي‏چرخد، گاهي نيرو مي‏شود و گاهي هم نيرو به ماده تبديل مي‏شود، اول و آخر هم كه ندارد؟ خير، پی‌ریزی اين مسجد و اين جمعيت با اين وضعيت كنوني از چه زمانی شروع شده است؟ كه يك آيه الله العظمي‏آقاي خوانساري درست بشود، ايشان از قم به تهران بيايند، ساكن تهران بشوند، به امر بزرگان و خواسته کوچكان، ايشان حاضر شوند و نماز جماعت بخوانند، روز دهم ماه صيام سنه نود و شش هجري قمري به نماز تشريف بياورند، هزار نفر بيايند و اقتدا كنند و بعد يك شيخ مشهدي هم بيايد قار قار و دار دار راه بياندازد؟ از چند ميليون قرن قبل زمينه پيدايش اين اجتماع و اين حالت و اين صورت چيده شده است؟

سئوال مي‏شود، پي‌ريزي اين جمعيت و پي‌ريزي اين حالات، چون همه اين‌ها تقلبات و تحولات ماده است، از چند ميليون قرن قبل شده است؟ ده ميليون، بيست ميليون قرن، هزار ميليون قرن قبل؟

لابد يك مبدئي براي آن قائل هستند.

بايد بگويد از هزار ميليون قرن قبل، ماده به حالاتی تحول پيدا كرده است تا نتيجه آن تحولات هزار میلیون قرن قبل، اين شده كه در اين تاريخ، اين جمعيت، به اين صورت، در اين مجمع جمع شوند.

حال مي‏پرسيم: چطور شد که از قبل پي‌ريزي نشد؟ آن‌كه سبب شده است كه از آن تاريخ پي‌ريزي اين بشود، چيست؟ اين‌جا است كه سر گاو در خمره گير مي‏كند. اين‌جا است كه بزرگ‌ترين دانشمند طبيعي دنيا، مثل آهو پايش در گل گير مي‏كند. آهو تعبير كردم، بي‌ادبي نشده باشد.

چرا از هزار ميليون قرن قبل پي‌ريزي اين حالت شده است؟ چرا از دو هزار ميليون قرن قبل نشده است؟ چرا از سه هزار ميليون قرن قبل نشده است؟

هرچه او بگويد، اگر بگويد از صد هزار میليون قرن قبل، تحولات براي پيدايش اين، مبدا شده است، مي‏گويم چرا از دویست هزار ميليون قرن قبل نشده است؟ چرا؟

اگر اين تحولات مستند به خود طبيعت است، يك علت و عامل خارج از طبيعت ندارد، يك سبب و انگيزه‌اي كه محيط بر طبيعت و ماده باشد، طبیعت و ماده یکی است، و آن به اختيار خودش اين وقت را اختيار كند، اگر يك چنين چيزي نيست، بايد از اول بلااول نقشه اين كار ريخته شده باشد، يعني اين مسجد و اين مجلس و اين جمعيت و اين حلبي و اين مستمعين و اين ميكروفن و همه اين‌ها، بايد در ميليارد ميليارد میلیارد قرن قبل پيدا شده باشد.

اگر بگويي آن‌جا هم پیدا شده است، مي‏گويم: من همان حلبي هستم، من در ميليارد قرن قبل هم، همین‌جا ‏بودم و همين مسجد و همين شما بوديد! همه مي‏خندند.

تازه اشكال ديگر:

كه چرا در هزار ميليارد قرن قبل این‌جا بوده است؟ چرا دو هزار ميليارد قرن قبل نباشد؟ چرا؟ چون ماده را شما بلااول مي‏دانید و مي‏گوئيد اول ندارد، تحولات را مستند به ذات ماده مي‏كنيد، چون چنين است اين‌جا گير مي‏كنيد. مسلما به غير از ماده و اين نيروي مادي، يك نيروي عظيم، عجيب، بزرگوار، بي‌سر و در بي‌پايان، يعني غيرمتناهي، بر اين ماده مسيطر و قاهر و غالب و حاكم است كه او داراي اراده است و به اراده او، اين ماده پيدا شده است و به اراده او، ماده متحول به حالات مي‏شود.

باز يك نكته دقيق عرفان، دارم مي‏گويم و رد مي‏شوم، تا كي خدا بخواهد و تفصيلش را بگويم، شايد هم مقدر نشده باشد تا تفصيلش را بگويم.

و او براي اين‌كه بفهماند كه فعل، فعل من است، از نبود به بود مي‏آورد.

اگر آن‌طوری‌که فلاسفه بشری عقیده دارند، طفلک‌ها، آن‌ها هم طفل هستند، اما طفلي هستند كه به دنيا آمده‌اند.

فلاسفه شرق به عقیده بنده طفل هستند، اما طفلي هستند كه به دنيا آمده‌اند، دنيا را ديده‌اند، اما هنوز چهار دست و پائي راه مي‏روند، هنوز بالغ نيستند، وقتي بالغ مي‏شوند كه بيايند در مدرس و مكتب حضرت خاتم‌النبيين و سيدالمرسلين حضرت ابوالقاسم محمد9 آن‌وقت بالغ می‌شوند.

خيز تا زين خيمه تنگ جهان بيرون زنيم       خيمه بر بالاي هفت اقليم و نُه گردون زنيم

چند روزي از صفا شاگردي احمد9 كنيم         پس به دانش طعنه بر سقراط و افلاطون زنيم

به مكتب پيغمبر9 و اوصياي پيغمبر: كه بيابند بالغ مي‏شوند. ولي خوب اين طفلك‏ها به دنيا آمده‌اند، مثل غربي‌ها نيستند، توي رحم نمانده‏اند.

اين شهود را غيبي است، اين ظاهر را باطني است، اين ظاهر را يك حقيقتي است و آن حقيقت و آن باطن، در غيب اين شهود، پنهان است. نمونه اين، كه يك مَثَل مختصري باشد، مَثَل از جهاتي مطلب را نزديك مي‏كند و از جهاتي دور مي‏كند. ملطفت باشید.

براي نمونه كه شما غيب و شهودي را درك كنيد و يك نمونه مختصري، خودت.

غيب تو موثر در تو است، غيب تو، تو را به حركت در مي‏آورد، داخل مسجد می‌آورد، در بازار مي برد، غيب تو، تو را به خوردن و آشاميدن و خوابيدن و بيدار شدن وا مي‌دارد. نه خود ماده، نه خود بدن. خود بدن مرده‌اي در دست روح تو است، «يتصرف فيه كيف يشاء»[6]. آن روح پنهاني تو، هرچه دلش بخواهد در اين بدن تصرف مي‏كند، بدن زير تحولات و زير تصرفات غيبت تو است. اين عالم هم همين‌طور است، يك غيب قاهري دارد که (هو القاهر فوق عباده)[7]، يك غيب خالقي دارد كه با يك توجه به وجود مي‏آورد و با يك انصراف هم از بين مي‏برد. (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون)[8]، با يك «كن» تكويني، ممكنات را به وجود مي‏آورد و با يك عطف اراده و توجه، اين‌ها را، همه را به دار عدم مي‏فرستد.

براي اين‌كه بفهماند من فاعل اين عالم هستم، اين عالم را ازلي نمي‏كند. فلاسفه شرق، اين عالم را ازلي مي‏دانند و حادث بالذات مي‏دانند، اين‌ها اصطلاحاتي است كه شما اغلب نمي‏فهميد.

حكماي بشري هم مي‏گويند: اين دنيا اول و آخر ندارد، افلاك به قول خودشان، قائل به افلاک بودند، افلاک و فلکیات، اول و آخر ندارند. انواع اين عالم، اول و آخر ندارد، نوع بشر، از ازل بوده و تا ابد هست. هر نوعي از انواع اين عالم، قديم زماني و حادث ذاتي است، يعني از وقتي خداوندي خدا بوده، انسان هم بوده است، تا وقتي خداوندي خدا باشد، انسان هست. از وقتي‌كه خداوندي خدا بوده است، درخت بوده است، تا وقتي هم خداوندي خدا باشد، درخت هم هست.

اين‌ها حرف‌هاي فلاسفه است، فهميديد؟

از وقتي خداوندي خدا بوده است، کوه و سنگ و معدن‌ها بوده است، تا وقتي هم خداوندي خدا باشد، كوه و سنگ و معدن‌ها هست. اين حرف فلاسفه است.

حدوث، حدوث ذاتي است؟ تقدم و تاخر، تقدم و تاخر ذاتي است نه زماني، معيت زماني است، از قبیل «تحركت اليد، فتحرك المفتاح» است، اين تاخر، تاخر ذاتي است نه زماني. اين‌ها ديگر اصطلاحاتي است كه شما نمي‏فهميد.

خلاصه‌اش اين است:

چوب نوعي از انواع است، نه اول دارد، نه آخر دارد، از زماني كه خدا بوده است، اين هم بوده است و تا زماني هم که خدا باشد، اين هم هست. «از» و «تا» هم معني ندارد، از مبدا است و تا منتهاء است، خدا مبدا و منتهي ندارد، انواع هم مبدا و منتهي ندارد. اين حرف فلاسفه شرق است و اين غلط است.

قرآن هم بالصراحه مي‏گويد: (هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا)[9] ما نبودیم، يك وقتي بوده كه اصلا بشري نبوده است، زميني هم نبوده است، آسماني هم نبوده است، فلك و ملكي هم نبوده است، هيچی نبوده است، فقط خدا بوده است، خدا بوده است، خدا. آن‌وقت آن خداي يكتا، آن خداي ازلي و ابدي، ممكنات را آفريده است.

بايد هم همين‌طور باشد و بايد هم اين ممكنات را از بين ببرد، تا معلوم شود كه ايجاد این‌ها به قدرت و يد خدا بوده است، به دليل اين‌كه نبوده‌اند و بودشان كرد، به دليل اين‌كه بودند و نبودشان کرد.

مطالب زرد در نوار نیست

(بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء) براي اين مطلب كه فاعليت خدا، عياني و شهودي شود، اين عالم را خدا برايش مبدء قائل شد، اول برايش قائل شد. اين نكته را به عرض آقايان اهل علم رساندم و فعلا همين مقدار بس است، شرح اين مطلب و اين موضوع ان‌شاءالله براي روز ديگري.

حالا به من كمك كنيد يك صلوات بفرستيد.

اشعار برای شيخ محمود شبستري در کتاب گلشن‏راز است.

در آن عالم كه هستي بي‌نشان بود                   به کُنج نيستي عالم نهان بود

وجودي بود از قيد دوئي دور

واحد و احد بود، يك و يكتا بود.

وجودي بود از قيد دوئي دور                ز گفت و گوي مايي و تويي دور

يعني غير از او كسي نبود كه بگويد: من و تو، تو و من، خودش بود و خودش.

وجودي بود از قيد دوئي دور                 ز گفت و گوي مايي و تويي دور

نه با آئينه رويش در ميانه

آئينه‏اي نبود، مخلوقي نبود كه آئينه او باشد و وجه خدا در او منعكس شود.

نه با آئينه رويش در ميانه           نه زلفش را كشيده، دست شانه

نواي دلبري با خويش مي‏ساخت     قمار عاشقي باخويش مي‏باخت

برون زد خيمه زاقليم تقدس            تجلي كرد در آفاق و انفس

به هر آيئنه‌اي بنمود روئي

آئينه‏هاي كوچولو کوچولو، آئينه‏هاي بزرگ كه پري‌روز گفتم.

به هر آيئنه‌اي بنمود روئي            به هرجا خواست از وي گفتگوئي

گفتگوي روح از چشم برخواست، اين چشم، اين‌طرف را نگاه مي‏كند، آن‌طرف را نگاه مي‏كند، پاي منبر چرت مي‏زند، توي سينماها خيره مي‏شود. اين حركت چشم، يك نماينده‏اي و مخبري از روح است، خبر مي‏دهد يكي پشت من است. او من را پاي منبر، قال الله و قال النبي9 و قال الصادق7 را كه مي‏شنوم، به خواب مي‏اندازند، مي‏گويد: لالايي كن حاجي، اين آقا شيخ هم آمده و چي چي دارد مي‏گويد؟ آشيخ قصه بگو، بخنديم ماه مبارک رمضان! او استاد کل است.

يك حديث هم اين‌جا بگويم.

استاد كل في الكل، صاحب كرسي در عالم امكان، معلم همه ما، شيطان، كه همه هر صبح به مكتب او حاضر مي‏شويم و درس را گوش مي‏دهيم و عمل هم مي‏كنيم.

اين بزرگوار بر يكي از پيغمبران كه حالا به خاطرم نمي‏آيد، آيا حضرت يحيي7 بود يا حضرت عيسي7 يكي از اين‌ها بود، ظاهر شد. ايشان يك مغازه سيار دارد، تاجر دوره‌گرد است، تمام جنس‌هايشان همراه خودشان است و سير مي‏كنند، به فروش مي‏رسانند.

روزي بر حضرت عيسي7 يا يحيي7 ظاهر و نمايان شد، اجناس دكانش هم همراهش بود، كمر بندي داشت، بر اين كمربند چيزهايي آويزان بود، چون ذكر پيرمردها و چرت پاي منبرها به ميان آمد، يادم آمد كه اين جنس قيمت‌دار شيطان را بگويم.

از جمله ديد يك شيشه انفيه همراهش دارد.

انفيه عبارت است از يك تنباكوئي كه خوب مالش مي‏دهند و پرورشش مي‏دهند با بعضي داروهاي تند ديگر و بهترين انفيه‏ها هم انفيه پيشاوُر است. اين‌ها را در شيشه مي‏كنند، قديمي‏ها داشتند، گاهي به بيني خود مي‏كشند و خوب هم هست، بد نيست، رطوبت‌هاي بالا را مي‏كشد و پایین می‌آورد. اين را انفيه گويند.

ديدند يك شيشه انفيه همراه دارد، و يك ميل سرمه‌دان و چند چيز ديگر. حالا جنس‌هاي دكان شيطان را امروز بنا نيست شرح بدهم. همين دو تا خريدار دارد، فعلا بگوئيم.

از او پرسيدند اين شيشه انفيه چيست؟ گفت: اين يك داروئي است مي‏زنم به بيني آن‌هايي كه پول‌دار مي‏شوند.

طرف در جای پست خانه دارد، يك تحولي در بازار پيدا مي‏شود، اين دويست، سيصد هزار تومان ثروت پيدا مي‏كند، يك خورده از اين‌ها به بيني‏اش مي‏كشم، اين‌طوري بيني‌اش را چرب مي‏كنم. اعتنا به اهل محل ديگر ندارد. اين‌ها دیگر که هستند، اين‌ها كثيف هستند، هواي اين‌جا، هواي بر خلاف بهداشت است، يا الله عباس آباد بالا، يا الله تخت طاووس، يا الله توي ارمني‌ها و بهايي‌ها و يهودي‌ها و بي‌‌دين‌ها. ديگر به ملاي محل هم اعتنا ندارد، اين آن وقتي است كه من از انفيه به بيني او مي‏كنم. انفيه باد مي‏دهد.

خوب آن ميل چيست؟ آن ميل برای پاي منبرهاي ديني است، براي پيرمردها. هم‌چنان كه آشيخ شروع كرد كه قال النبي9 و خواست حديثي بخواند، و مردم را از قيامت بترساند و مردم را با خدا آشنا كند، فوري اين ميله را داخل چشم آن حاج آقا مي‏برم، توي چشم آن كربلايي آقا، و او مي‏خوابد، به راحتي، سرمه خواب است.

حالا، بيداري چشم، خواب چشم، حركت چشم، بينايي چشم، داد مي‏زند، بابا، يك روحي در پس پرده است كه او من را بيدار می‌کند و خواب مي‏كند، نه خود من، اين پلك، اين پي، اين مژه، اين به خودي خود هيچ است.

ما همه شيران ولي شير عَلَم

ما همه شیر هستیم.

شيرهايي كه به پرده‏ها مي‏كشند، خورشيدي هم بالای دستش است و شمشيري هم به دستش است. ديده‌ايد! روي سكه‏ها و روي پرده‏ها، آن شير است، اما شير پفكي است. از عقب بايد تکانش بدهند تا تكان بخورد، اگر باد نيايد آن شير همین‌طور ايستاده و تكان نمي‏خورد. يك وقت مي‏بينيد، باد آمد و به حمله مي‏افتد.

ما همه شيران ولي شير علم                  حمله مان از باد باشد دم بدم

حمله مان از باد و ناپيداست باد            جان فداي آن‌كه ناپيداست باد

روح ناپيدا است، شير چشم نمايان است، گوش هم همين‌طور، دهان هم همين‌طور، شكم هم همين‌طور، پائين‌تر آن هم همين‌طور، بالاتر آن هم همين‌طور. دست و پا و پهلو و كليه حركات و سكنات هر عضوي، دلالت بر وجود یک غيبي مي‏كند، كه آن غيب محرك اين است.

حالا آن غيب كجا است؟ آن ديگر برای فردا، ديگر وقت ما گذشت، فردائي هم در اين باره صحبت مي‏كنيم، بعد وارد قسمت نبوت مي‏شويم، ده روز ما تمام در توحيد شد، چند روزي هم در نبوت بايد صحبت كنيم.

عينا اين روح و بدن شما نمونه و نشانه است از اين عالم و از آن غيبي كه اين عالم را مي‏چرخاند، تابش آفتاب، بارش ابرها و سحاب، سكون كوه‏ها، جنبش درخت‌ها، پرش پرندگان، شناي شناكنندگان و هر جنبش و سكوني كه در اين عالم هست، نشان‌دهنده يك محرك غيبي و مربي نهاني است كه او اين را حركت مي‏دهد، او اين را آرام نگه مي‌دارد، مثل بدن و روح شما. خدايا به ذات مقدست، همه ما را به آن مربي غيبي كه در عالم غيب است و شهود را مي‏چرخاند و به رخ ما مي‏كشاند، ما را عارف به معارفش به فرما.

ما را با او آشنا به فرما.

و او خود خدا است.

خدايا ما را از خودت ترسان به فرما.

ما را به خودت اميدوار به فرما.

خدايا ما را در پناه خودت و بچه‏هاي ما را از شر اين گمراه‌كنندگان جني و انسي حفظ به فرما.

يك عبارت بخوانم.

شيخ مفيد نوشته است و سيد بن طاووس و مرحوم حاج شيح عباس قمي‏هم نقل کرده‌اند، علامه مجلسي هم در بحار ذكر فرموده‏اند:

«لما راًي مسارع فتيانه عزم علي لقاء القوم بمهجته الشريفه»[10].

عصر عاشورا است، يك نگاهي كرد، ديد جوان‌ها قلم قلم افتاده‏اند، خويشانش، مثل دسته‏هاي گل، در خيمه دارالامن غلطيده‌اند. يك چمن پر از گل لاله شده است، گل‌هاي خون‌آلود، گل‌هاي پر پر شده، گل‌هاي شكسته، روي هم ريخته‌اند. يك گل هم كنار نهر علقمه آن‌جا افتاده است. يك غنچه گل هم با تير، پشت خيمه‏ها زير خاك رفته است. هيچ‌كس نمانده است، چاره نيست، بايد خودش جلوی لشکر بيايد، «عزم علي لقاء القوم بمهجته الشريفه» تصميم گرفت خودش برود، ديگر كسي نمانده است که جلو برود، من خودم بايد بروم، خودم جلو بروم و بايستم.

براي اتمام حجت، براي اين‌كه روز قيامت كسي پيدا نشود بگويد: من نمي‏دانستم، من نفهميدم، براي اين‌كه حجت خدا بالغ باشد و آن خلق روسياه بر آن‌ها اتمام حجت شده باشد، بر يك بلندي آمد و سه تا فرياد كشيد.

در روز عاشورا امام حسين7 فريادي به اين بلندي نكشيده بود. به قدري صدا را بلند كرد كه از یک‌طرف به سران لشكر رسيد و با آن هياهويي كه داشتند. لشگر آرام كه نبودند، شهيه اسب‌ها بود، هم‌همه خودشان بود، كف زدن‌ها بود، عيش و شادي‌ها بود، هر جواني را مي‏انداختند و كف مي‏زدند و شادي مي‏كردند.

هر يك نفر از اصحاب امام حسين7 که بر روي خاك مي‏افتاد، رقاصي و خوشحالي مي‏كردند.

براي اين‌كه صدا به گوش سران و افسران در اين غوغا و هياهو برسد و براي این‌كه صدا به گوش زن‌ها هم برسد، زن‌ها بدانند که آقا هنوز زنده است، صدا را بلند كرد. آن‌قدر صدا بلند است كه يك هزار و سيصد و سي و چند سال است که در فضا طنين انداخته و به گوش شيعه و غير شيعه رسيده و الان هم به گوش شما مي‏رسد. حالا من آن صدا را مي‏گويم، اهل علم گريه كنند، بعد هم شما اشك بريزید.

«فنادي، اما من مغيث يغيثنا لوجه الله، اما من موحد يخاف الله فينا»[11]

این عبارت سوم را همه مي‏فهميد، دلم مي‏خواهد اشك بريزید و ناله بکشید، من عاشق اشك چشم هستم، امام حسين7 هم طالب گريه و ناله شما است.

«اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله صلي الله عليه و آله»[12]

آيا يك مسلمان به من مي‏رسد از خدا بترسد و با ما به ترس از خدا رفتار كند؟ خدا را درباره ما رعايت كند؟ آيا يك فريادرسي هست كه بیايد ما را ياري كند؟ به فرياد ما برسد؟

اين دو تا!

سومي، سيدها شما بلند بناليد.

آيا كسي هست بيايد ناموس پيغمبر را حفظ كند؟

عبارت مقتل اين است:

«فارتفعت اصوال النساء من الخيام»[13]

به محض این‌که صدا به گوش زن‌ها رسيد، زن‌ها بي‌كسي امام حسين7 را فهميدند.

اگر مردي از خانه بيرون بيايد و جماعتي هم دشمن داشته باشد، اين مرد فرياد بزند بگويد: مسلمان‌ها يكي به دادم برسد. و این صدا به گوش زن و بچه‌اش برسد، آن‌جا چه حالتي پيدا مي‏كنند؟

این صدا به گوش زن‌ها رسيد، يك مرتبه همه فريادشان بلند شد،

وا محمداه، وا علياه!

یک كلمه‌ ديگری بگويم و در خانه خدا بروم.

صداي زن‌ها كه بلند شد، بدن امام حسين7 به لرزه آمد، واي زن و بچه‌ام داد مي‏كشند.

سر اسب را به خيمه‏ها برگرداند، آمد در خيمه و صدا زد: خواهرم زينب3، چرا ناله كشيدی؟ به جان من تا زنده‌ام ناله شما بلند نشود، دشمن شماتت مي‏كند.

ديگر ناله آن‌ها بلند نشد مگر وقتي‌که چشمشان به اسب بی‌صاحب افتاد، با زين واژگون و يال غرق به خون افتاد.

بحق مولانا و سيدنا الحسين المظلوم7 و باهل بيته المظلومين:

با حال ناله و سوز قلب،

ده نوبت،

يا الله،

خدايا به انقلاب قلب ابي‌عبدالله7 و سوز دل زن و فرزندش، همين ساعت امر ظهور امام زمان7 را اصلاح بفرما.

ما را به ديدار و به نصرت اين بزرگوار سرفراز بفرما.

ما را در ظل لواي ولايش از هر خطا و اشتباه و هر خطر و صدمه‌اي حفظ بفرما.

قلب مطهر آن حضرت را از هر هم و غمي ‏خلاص فرما.

قلب مطهرش را از ما گنه‌كاران خرسند بدار.

قلب ما را از مهر و محبت امام زمان7 مملو و سرشار فرما.

ما و همه شیعه را و بلکه همه مسلمانان را در پناه آن حضرت از شر اراذل و اوباش، از ضر اشرار و کفار حفظ بفرما.

شر و ضر اجانب و کفار را به خودشان برگردان.

نعمت دین، نعمت‌های دنیویت را از ما زوال نیاور.

گرفتاری‌های متنوع ما را برطرف بفرما.

گرفتاران بی‌گناه ما را خلاص فرما.

بیماران ما را شفای خیر بده.

بیماری نافهمی و جهالت را از صغیر و کبیر ما دور گردان.

گناهان گذشته ما را بیامرز.

توفیق تقوی و اجتناب از گناه تا پایان عمر به همه ما مرحمت بفرما.

نعمت ولایت اهل البیت را در اولاد ما و اعقاب ما، نسلا بعد نسل جاری بفرما.

فرزندی که ولی امام عصر حجت بن الحسن7 نباشد، به ما نده.

به حق محمد و آلش:، ذوی الحقوق گذشته ما، سیما روحانیین گذشته ما را بیامرز.

همه را غریق رحمت فرما.

موجودین، بالاخص روحانیین، در پناه امام زمان7 حفظ فرما.

بر تاییدات و توفیقات و تسدیدات روحانیین ما به جمیع درجاتشان بیفزا.

آقایان حاضرین غیر از آن‌چه عرض شد هر حاجت شرعی دارند برآور.

 
[1]
[2]
[3]
[4]
[5]
[6]
[7]
[8]
[9]
[10]
[11]
[12]
[13]