مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: سخنرانی روز یازدهم: (وَ في‏ أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون‏) 1 – خدا مثال ندارد ولي مَثَل دارد، و له الامثال العلیا. 2 – انسان نشانه خداوند است. 3 – داستان سوال اعرابی در جنگ جمل از حضرت علی ع در مورد معنای یکی بودن خدا؟ 4 – معنای سوره توحید.

أَعُوذُ باللهِ ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏ رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْـبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَـيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ

صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم و لعنه الله عليه اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين

(و في انفسكم ا فلا تبصرون)[1]

خدا مثال ندارد ولي مَثل دارد، يك نمونه‏هايي كه ما از آن نمونه‏ها يك راهي را به كعبه حقيقت پيدا كنيم خدا در اين عالم دارد.

سوي شهر از باغ شاخي آورند            باغ و بستان را كجا آن‌جا برند

 براي اين‌كه بگويند اين باغ چه ميوه‏هايي دارد، اين باغ چه رقم گل‏هايي دارد، يك شاخه كوچکي از اين گل را مي‏كَنند و مي‏برند، همه باغ را كه نمي‏برند. بستان احديت و گلستان غيب ربوبي، داراي انواع و انحاء گل‌ها است. يك نمونه‏اي از هر كدام در اين عالم آورده‏اند و عجيب است، آن نمونه را در وجود شما كه انسان هستيد به عمل آوده‏اند و ظاهر كرده‏اند، (لقد كرمنا بني‏آدم)[2] شما را خدای متعال تکریم کرده است و بزرگ داشته است. وجه تعظيم و تكريم اين است كه در شما نمونه‏هايي و مَثل‏هايي از ذات و صفات خودش نهاده است.

مثلا وقتي‌كه مي‏خواهيم بگوئيم: خداي متعال داخل در اشياء است ولي نه مثل داخل بودن اين آب در حوض، نه مثل داخل بودند شما در مسجد، شما داخل مسجد هستيد، يعني چه؟ يعني مسجد وعاء و ظرف جسم شما است و مسجد احاطه به جسم شما پيدا كرده ‏است. اين معناي داخل شدن شما در مسجد است. آب داخل حوض است. يعني چه؟ يعني اين چهار ديواري آب را احاطه و محاصره نموده و در خودش نگه‌داشته است.

خدا در اشياء داخل است اما نه مثل داخل بودن آب در حوض، و مثل داخل بودن شما در مسجد، چون عالم امكان نمي‏تواند به خدا احاطه پيدا كند و خدا را در خودش بگيرد. خدا محصور عالم امكان نمي‏شود، ممكن كوچک‌تر از آن است كه خدا را محاصره كند. پس خدا داخل است اما نه مثل دخول شي‏ء در شي‏ء. آن‌وقت معطل مي‏ماني. پس چطوري است؟

مي‏فرمايد: (و في انفسكم ا فلا تبصرون)[3] پس‏ چطوري است؟

می‌فرمایند: به خودت نگاه كن تا بفهمی چطوری است.

 روح تو، روان تو، جان تو، داخل در بدن تو است اما نه مثل داخل بودن استخوان توي گوشت. اين مغز سر، مخ به اصطلاح، دماغ، اين توي جمجمه است، تكه استخواني است به نام جمجمه توي آن مغز سر ما قرار گرفته است، توي استخوان‌های ما مغز قلم است، توي گوشت‌های ما استخوان است، توي پوست ما رگ است. روح ما در بدن ما است، اما نه اين‌طور.

در بدن است يعني چه؟

يعني هيچ عضوي از اعضاي ما خالي از روح ما نيست، روح مسلط و مسيطر است.

يك مثال بزنم:

نور چراغ را ديده‏ايد، اين لامپ‏ها، اين نورافكن‏ها، مي‏گويند؟ نور توي لامپ است، نه معنايش اين است كه لامپ، نور را توي خودش گرفته است مثل حوض كه آب را در خود گرفته است. این‌طور نیست. نور مسلط بر لامپ است. ظاهر و باطن اين لامپ پر از نور است، محيط به لامپ است، محاط لامپ نيست. آن شيشه، نور را در دلش نگرفته است، نور شيشه را در دل خود گرفته است. محيط است، ظاهر و باطنش غرق در نور است، ظاهر و باطن لامپ، غرق در نور است.

ظاهر و باطن تن تو هم، غرق در روح است و الا روح توي گوشت نرفته است، روح توي چشم نرفته است كه چشم روح را توي خودش گرفته باشد. دهان، روح را در خود نگرفته است، مثلا زبان در دهان است ولي روح به اين معنا در دهان نيست. معناي اين‌كه روح در دهان است و در گوش است و در چشم است اين است كه روح احاطه به این‌ها دارد مثل نور كه به لامپ احاطه دارد و ظاهر و باطن لامپ، غرق در نور است، ظاهر و باطن من هم، غرق در روح است.

قربان ائمه خودمان بروم، من به اين دوازده امام كه ايمان آورده‏ام روي تقليد پدر و مادرم نبوده است، اين را بدانيد، با اين دوازده امام هم پسر عمو و پسر خاله و پسر خالو نيستم، از اين هم كه از آن دو بزرگوار، رضي الله عنا، دو تا شيخ، شيخ اول و شيخ دوم برکنار و بیزار هستم، پدر كشتگي با آن‌ها ندارم. ايمان به دوازده امام را روي علم و قداست آن‌ها آورده‏ام، و از آن‌ها كه بركنار شده‏ام، روي جهل آن‌ها است، بيشتر ديگر نمي‏گويم، آن کلمه بعد را نمی‌گویم، اين‌ها چه مي‏فهمند؟

به والله العلی الغالب القاهر، به حق قرآن عظیم، اگر عمر و ابوبکر زنده بودند و پای بعضی از منبرهای من می‌آمدند، نمي‏فهميدند من چه مي‏گويم. شعور ندارند. با این‌که منابر من چیزی نیست، درس که هیچی؟ آن را ول کن. به خدا اگر عمر و ابوبکر زنده بودند و پای همین منبرهای دیروز و پریروز من نمی‌فهمیدند که من چه می‌گویم. اين اندازه نافهم هستند، حالا بنده بيايم آن‌ها را پيشواي خودم قرار بدهم؟ این کار خريت است.

اما علي ابن ابيطالب7 و يازده فرزندش: هريك سطر عبارت‏ آن‌ها یک كتاب علم است براي فلاسفه دنيا، لذا به علي7 و اولادش ايمان دارم. از امام صادق7 كه درباره روح مي‏پرسند، چه تعبيري دارند. از يك جمله ایشان مي‏فهمي‏كه اين‌ها دانشمند هستند و محيط به تمام حقايق هستند.

مي‏فرمايد: روح مثل مكبه‏اي مي‏ماند كه بالاي بدن افتاده‏ باشد، مثل سرپوشي مي‏ماند كه روي بدن افتاده باشد، مثل نور كه سر پوشي آن بالاي لامپ افتاده است، لامپ را توي دل خودش گرفته است، روح هم بدن را توي دل خودش گرفته ‏است. من از همين كلمه مي‏فهمم كه امام صادق7 چه كسي است، از همين يك جمله كوچك او و از اين قبيل فرمايشات ميليون‌ها دارد در كشف حقايق.

خوب،

پس روح تو، توي بدن تو است، اما نه مثل مغز سر تو كه توي استخوان است. این‌طور نیست، خارج از بدن است، نه مثل خروج شيئي از شيئي. الان مردم بازار خارج از مسجد هستند، مسجد آن‌ها را ندارد، اين معناي خارج بودن است.

حالا، روح شما از بدن خارج است اما نه اين‌طور خارج بودن، يك جور خروج ديگری است، خروجش این است كه سنخ بدن نيست. بدن الان جا مي‏گيرد، بنده تقريبا چهل سانت در پنجاه سانت فضاي بالای منبر را بدن من گرفته است، روح من اين‌طور نيست، روح من جا نگرفته است، روح جا ندارد، سنخ بدن نيست و جا ندارد، خارج از بدن است و سنخ بدن نیست. اين معناي خروج آن است. داخل در بدن است يعني محيط به بدن است. اين روح شما است، از اين مغز سر شما تا ناخن پای شما همه جا روح دارد و روح محيط است و روح نزديك‌تر به بدن شما از خود بدن شما است. اين‌ها را ناچارم قدري عاميانه بگويم بعضي‏ها هم اصطلاح بلد نيستند، من يك کمی مطلب را پائين بياورم.

ببين آقاجان، اين چشم تو با این چشم تو نزديك است، خيلي هم نزديك است، نزديك‌تر از چشم به چشم، مژه به چشم است، مژه چشم شما از چشم شما به چشم نزديك‌تر است. اما در عين اين‌كه نزديك است باز هم فاصله دارد، يك ميلي‌متر يك‌دهم ميلي‌متر، يك‌صدم ميلي‌متر، يك‌صدم سانتيمتر، بالاخره فاصله است. اما روح به تمام اجزاء اتصال دارد بدون فاصله.

باز مثال خارجي:

اين‌طرف لامپ به آن‌طرف لامپ چسبيده و نزديك است، اما در عين این‌که نزدیک است فاصله في ما بين آن‌ها است، يك ميلي‌متر، دو ميلي‌متر، يك‌سانتي‌متر، اما نور چراغ متصل به تمام اجزاء است كه هيچ فاصله ندارد. پس نور چراغ به چراغ نزديك‏تر است از خود چراغ به خود چراغ.

فهميديد فضلاء!

روح شما به بدن شما نزديك‏تر از خود بدن شما به بدن خودتان.

شاعر هم كه مي‏گويد:

يار نزديك‏تر از من به من است                 اين عجب‌تر كه من از وي دورم

روح شما اولي به بدن شما است از خود بدن شما، چون روح شما قيوم بدن شما است، نگهبان بدن شما است، او اولي به بدن شما است از بدن شما. نور چراغ، اولي به چراغ از خود چراغ است، زيرا كه هستي چراغ، چراغيت چراغ، به نورش است نه به لامپ آن.

خوب،

هيچ جاي بدن شما، از موي سر تا ناخن پاي شما، از روح شما محجوب نیست و برای روح شما مجهول نيست، و هيچ‌يك از ذرات بدن شما از فيض روح شما مقطوع نيست. اگر لحظه‌ای فيض روح از چشم قطع شود چشم كور مي شود، از گوش، كر مي‏شود، از زبان، لال مي‏شود، از پا، شَل مي‏شود، افليج مي‏شود. روح شما در تمام ذرات بدن شما موثر، مفيد، قيم و قيوم است، اين‌ها را مي‏فهميد، اين مال روح شما است.

حالا اي حضرت آيت الله، ای حضرات آیات بزرگ الهی، يك يك شما دارم مي‏گويم كه اين‌جا نشسته‏ايد، معمم و غير معمم، همه شما آيت الله‏ هستيد، معطل نشويد، آيت الله العظمي ‏هستيد، اي حضرات آيات عظام الهيه، خودت را فهميدي؟

از اين‌جا پي ببر خداي متعال داخل در اشياء است نه مثل دخول شيئي در شيئي، خارج از اشياء است نه مثل خروج شيئي از شيئي. خداي متعال نزديك‌تر به اشياء است از خود اشياء به خودشان، خداي متعال احاطه بر تمام اشياء دارد و جهل به هيچ ذره‏اي از ذرات ممكنات، ندارد و هيچ ذره‏اي از ذرات ممكنات از تحت فياضيت و قيوميت حق متعال خارج نيست

كه اگر نازي كند از هم فرو ريزند قالب‌ها

اگر لحظه‌ای فيض خدا، از ذره تا دُره و از عقل تا به هيولا، لحظه‌ای اگر فيض او قطع شود او به دار زوال و نشئه عدم مي‏رود.

يك حرف ديگر، اين براي طلبه‏هايي كه درس خوانده‏اند خيلي خوب است.

در فلسفه الهي، يك فصل اثبات خدا است، فصل ديگري اثبات توحيد و يكانگي خدا است. دليل مي‏آورند كه خدا چرا دو تا نمي‏شود؟ دليل برای اين مطلب مي‏آورند.

يك خورده به خودت مراجعه كن، دو فصل يك فصل است. با همه شما آيات الله دارم حرف مي‏زنم،

آيا شما يكي هستيد يا دو تا؟ من كه حرف مي‏زنم دو تا هستم يا يكي؟

به قول علماء نحو، توارد عاملين مختلفين بر معلول واحد شده و تنازع شده ‏است. دو تا توی من قرار گرفته است و بدن را دو تا حركت مي‏دهد يا يكي؟ آيا ممكن است تو، دو تا باشي با یک بدن؟ حواستان را جمع كنيد، تو كه اين‌جا نشسته‏اي، تو كربلائي، تو حاجي، تو مشهدي، تو پروفسور، تو مهندس، تو دكتر، تو آخوند، آيا تو، بيش از دو تا باشي و يك بدن؟ اين تصورش ممكن است يا محال است؟

خواهيد گفت محال است. من من هستم، من دو تا نيستم، نمي‏شود من دو تا باشم، يك بدن و دو تا روح؟ آن‌كه حرف مي‏زند، اگر به حرف يكي گوش دهد حرف يكي ديگر را نمي‏شود، فكرش را نمي‏توانيد بكنيد. ؟؟؟ 22:50

 اين را فهميديد. عالم خارج هم همین است. عالم خارج نمي‏شود دو تا خدا داشته باشد، محال است. اصلا فكرش محال است، احتياج به براهين فلسفي ندارد. من مي‏توانم الان اقامه براهين فلسفي بكنم، بلد هستم، درس آن را گفته‏ام، فلسفه مثل موم در مشت من است الحمدلله، ولي احتياج به اين حرف‌ها نداريم، چرت و پرت‌ها.

به خودت نگاه كن، مي‏شود تو، دو تا باشي؟ همين‌ه حرف مي‏زند، يكي حرف بزند، يكي ببيند، توي تو، اصلا تصور ندارد، يك اقليم و دو پادشاه اين‌طوري، معنا ندارد، خارج هم همين‌طور است. (و فی انفسکم افلا تبصرون)[4] به خودت نگاه كن تا وحدانيت خدا را هم بفهمي.

باز يك نكته ديگر، اين نكته‏ها را من ارزان مي‏گويم ولي شما ارزان نفروشيد، به اين مفتكي‏ها هم گير شما نمي‏آيد.

يكي ديگر،

سئوال مي‏كنم، آيا يكي بودن شما مثل يكي بودن انگشت شما است؟ الان من انگشت سبابه را، عرب اين را سبابه مي‏گويد، ؟؟؟ 24 اين سبابه يكي، وسطي دو تا، ابهام سه تا، ؟؟؟چهار تا،؟؟؟ پنج تا، درست است؟ يكي كه پهلويش دو تا دارد، سه تا دارد، چهار تا دارد.

يك شعر يادم آمد آن شعر را بخوانم. يك‌وقتي اين شعر را در حِله خواندم، فرماندار حله و تمام روساي آن‌جا، سني هم بوند، پاي منبر من بودند، آمدند، من را بوسيدند، گفتند: دو تا متكلم اگر بيايد، ده تا خطابه این‌طوری القاء كند، همه سني‌هاي اين شهر با شيعه‏ها برادر مي‏شوند، اين شعر را خواندم:

ما پنج برادريم و از يك پشتيم                در پنجه روزگار پنج انگشتيم

حنفي، شافعي، مالكي، حنبلي، جعفري.

چون فرد شويم در نظرها عَلميم          چون جمع شويم گرد انحا ؟؟؟مشتيم

اين را خواندم و عربي ترجمه كردم خوش‏شان آمد،

حالا،

اين پنج تا انگشت است، مي‏گويند: اين يكي، اين دو تا، اين سه تا، اين چهار تا، اين پنج تا. اين يكي است كه دو تا هم دارد، يكي كه سه تا هم دارد. حالا مي‏شود شما بگوئيد: اين يكي، اين دوتا، اين سه تا، روح من هم يكي، شد چهار تا؟

مي‏گويند: احمق! روح در رديف اين‌ها جايي ندارد.

بله، روح من يكي، روح آقا هم يكي، اين دو تا، اما روح را نمي‏شود گفت يكي، انگشت هم دو تا، اين انگشت هم سه تا، وحدت روح، وحدت عددي نيست. وقتي مي‏گويند: يك روح، يعني محيط به يك بدن، معنايش اين است، و الا خود روح با افراد بدن، عددي، كنار هم نمي‏آيند.

خدا هم همين‌طور است، نمي‏تواني بگويي: اين يكي، اين دو تا، خدا سه تا، كه خدا را رديف اين‌ها بياوري به عدد،

«واحد»

قربانت بروم علي7! خاك پاي قنبرت طوطياي چشم من علي7!

من غلامت را غلامم يا اميرالمومنين7

 تو اجل شاًنا هستي كه من غلامت باشم، چي هستي تو علي7؟ دهان را باز مي‏كني، دنيا را پر از گوهر مي‏كني. دهان باز مي‏كني اقيانوس معرفت را به جنبش و موج مي‏آوري. ‏ببينيد چه مي‏گويد؟

مي‏گويد: «واحد لا بتاويل عدد»[5].

در جنگ جمل بود، جنگي كه ارتشبد عايشه، خانم ارتشبد عايشه، چون ايشان در يك‌هزار و چهار صد سال قبل، تمدن را جلو انداختند، آمدند به ميدان و ارتشبد شدند. يك سپاهي در مقابل شير خدا، از اين پرويي‏ها! جنگ راه انداخته بوندد. اميرالمومنين7 مشغول جنگ بود، در همين لحظات یک عربي آمد جلوي اميرالمومنين7، زمام اسب علي7 را گرفت، گفت: يا علي7 سئوالي دارم،

سوال چیست؟

گفت: اين‌كه مي‏گويند خدا يكي است يعني چه؟

عده‏اي از سپاهیان ريختند برو كنار، حالا وقت اين حرف‌ها است؟ هر سخن جايي و هر نكته مقامي دارد، مي‏بيني كه صدای نيزها و برقش تيغ‏ها و شيهه اسب‏ها و گَردهاي زير سم‌ها، غوغايي ايجاد كرده است، حالا وقت اين سئوال‌ها است؟ در مدرسه جايش است.

حضرت فرمودند: كارش نداشته باشيد، اين سوالات وقت ندارد، اين عرب از ما مسالت مي‏كند، آن‌چه را كه ما از اين قوم مي‏خواهيم، ما براي دين جنگ مي‏كنيم، اين هم سئوال از حقيقتي مساله‌ای از مسائل دين مي‏كند. مسائل دين جا ندارد، همه جا و همه وقت سئوال مي‏كنند و بايد جواب بدهند. بيا جلو عرب،

اين‌كه مي‏گوئيم: خدا واحد است، نه معنايش وحدت عددي است، خدا يكي، اين چوب هم دو تا، نخیر. خدا يكي و زيد هم دو تا، اين‌طور يكي نيست، اين‌چنين وحدت عددي ندارد. قرآن هم خداي متعال را ثالث ثلاثه ندانسته است، رابع ثلاثه دانسته است، خامس اربعه دانسته است، سادس خمسه دانسته است،

توجه مي كنيد فضلاء؟ يعني محيط بر همه.

فرمود: اين‌كه مي‏گوئيم خدا واحد است يعني خدا هم‌جنس ندارد، هم‌نوع ندارد، شبيه ندارد، عديل و مثیل ندارد، اين معناي وحدت خدا است. روح تو يكي است، يعني چه یکی است؟ يعني در بدن تو شبيه ندارد، نه انگشت تو شبيه روح تو است، نه چشم تو، نه گوش تو، نه زبان تو، پس معناي اين‌كه يكي است چيست؟

معنايش اين است كه از سنخ بدن نيست، شباهت ندارد به بدن و بدن هم به روح شباهت ندارد، نه از جنس بدن است و نه شبيه به بدن است.

خدا هم واحد است به همين معنا است، نه از جنس ممكنات است و نه شبيه دارد، (ليس كمثله شي‏ء)[6]

نظامي‏ گنجوي مي‏گويد، دیوان نظامی گنجوی را فضلا بگیرید، ولی لیلی و مجنون و خسرو و شیرین خواندن آن چرت و پرت است، اشعار توحیدی او را بخوانید، خیلی عالی انصافا گفته است، بیست تا سی تا قصائد توحیدی دارد و قصائی معراجی و مدائح پیغمبر دارد، در کتاب نظامی گنجوی سی تا قصیده خوب در مورد یگانگی خدا است، در مورد نبوت حضرت خاتم الانبیا، در مورد معراج حضرت خیلی عالی گفته است، هیچ‌یک از شعرا به مثل او نگفتند،

تعالي الله يكي بي مثل و مانند                  كه خوانندش خداوند و خداوند

معناي يكي را خودش كرده ‏است، يعني بي‌مثل و بي‌مانند.

نگه‌دارنده بالا و پستي                گواه هستي او، جمله هستي

بري از خويش و از پيوند و از كَس

بری یعنی برطرف یعنی بیگانه، یعنی بریده،

نه كسي دارد، نه كاري ندارد، نه پيوندي دارد، نه قومي‏دارد، نه خويشي دارد، نه مادری دارد، نه بابايي دارد. مگر هيج خري هم مي‏گويد خدا بابا و مادر دارد؟

بله، هفت‌صد ميليون براي خدا هم بابا قائل هستند، هم مادر قائل هستند. عجب است! مي‏گويند: بابا دارد، مادر دارد، خودش عين بابا است و خودش عين مادر است. اين هم شنيدني است آهاي مهندسین، آهای درس خوانده‏ها! دانشجویان، فضلاء،

در دنيا تا حالا شما شنيده‏ايد كه مراتب اعداد يكي باشد؟ در عين اين‌كه اين سه تا باشد، چهار تا باشد، هم سه است، هم چهار است، به اين حرف مي‏خندند.

اين چند تا است،

بگو پنج تا، بگو يكي،

بابا اين پنج تا است،

 نه، هم پنج تا است و هم يكي،

اين چند تا است؟

اين، هم دو تا است و هم يكي است.

مي‏خندند!

دو تا، يكي نمي‏شود، يكي، دو تا نمي‏شود، هفتصد ميليون احمق، مي‏گويند: خدا هم يكي است هم سه تا است، در عين اين‌كه يكي است سه تا است در عين اينكه سه تا است، يكي است.

بابا، مادر و بچه، اب و ابن و روح‌القدس. یا مریم قدیسه که مادر باشد.

چطور اعداد متمايز بالذات هستند، علم دنيا از قديم و جديد، الهي و طبيعي، همه مي‏گويند: اعداد متمايز بالذات هستند. سه، دو نمي‏شود، دو، سه نمي‏شود، دو، دو تا است، سه، سه تا است.

اين رمز كنيسه است، بيا تو كنيسه تا حالي تو كنيم، چطور يكي سه تا است، سه تا يكي است، رمز كنيسه است.

مثل بعضي اسراري كه حضرات دراويش دارند، سِر است و نمی‌گویم، بايد بيائي زير خرقه تا بفهمي.

زير خرقه، در اطاق خلوت، ثلاثي مجرد، تا بفهمي‏ هم يكي است و هم سه تا است.

بري از خويش و از پيوند و از كَس                    به وصف‏اش قل هو الله احد بس

(قل هو الله احد)[7]،

يك ماه رمضان همين (قل هو الله احد) مطلب دارد، چه مطالب عالي، چه مطالب عالي! يك كلمه، براي نمي‏ از يمي‏ و قطره‌اي از دريايي و دانه‏اي از خرواري، يك كلمه بگويم و رد بشوم:

بگو اي پيغمبر، بگو، هو، هو، اين هو، يك «ه» گرده ‏است، وقتي كه اشباع مي‏كنند و پر مي‏كنند، «هو» مي‏شود. اين اسم ذات است، اين نام ذات الوهيت است. اشباعش «هو» است، به صداي بالا «هاء»، به صداي پائين «هي»، هر سه از اسماءالله هستند، «ها» «هو» «هی» «ياهوَ»، «هي هو» می‌گویند، «یهیه»،  ؟؟؟ 40:20 اين‌ها همه اسماء الله‏ هستند.

چند تاي آن عبري است، يكي دو تاي آن هم عربي است، اسم ذات است، «هو»، يك «ه» گرده‏ است، اين اسم ذات است، اسم، متناسب با مسمي ‏است. دايره نه صدر دارد، نه ذيل دارد، نه اول دارد، نه آخر دارد، درست است هندسه‌دان‌ها و مهندسین؟ دايره بدو و ختم ندارد، دايره غيرمتناهي است، هرجايش را بدو كردي بدو است، بعدش ختم مي‏شود و الا بدو و ختم ندارد. بسيط‌ترين اشكال، شکل دايره است، «ابسط الاشكال شكل الدائره». يك حركت است، تعين، هيچ ندارد. مثلث، تعيين دارد، سه ضلع دارد، هر زاويه‏اي مركز يك تعين است. مربع، چهار ضلع دارد، هر زاويه‌اي مركز يك تعين است، هر ضلعي، مقطوع و محدود است. سر تا پاي مثلث، تعينات است، سر تا پاي مربع، تعينات است، سر تا پاي مخمس، تعينات است، دايره هيچ تعين ندارد. دانشمندان مي‏فهميد؟

بسیط‌ترين شكل‏ها، شكل دايره است، محفوظ‌ترين شكل‌ها هم شكل دايره است، دايره از تمام اشكال متين‌تر، قرص‌تر، محفوظ‌تر است، بی‌تعين‌تر، بسيط‌تر است. هرچه بسيط باشد قوي است، هرچه بساطت آن بيشتر باشد قوتش زيادتر است.

حق متعال تعين ندارد، اسم او هم، اسم ذات، غيرمتعين است. حق متعال بدو و ختم ندارد، ازلي و ابدی است، اسم ذات او هم بدو و ختم ندارد، دايره‏اي است که ازلي و ابدی است، نه سر دارد و نه بدو دارد.

اين يك نمونه كمی است که نشان شما دادم، از اين قبيل پنجاه، شصت موج دارد. آن‌وقت همين را گاهی دو شقه‌اش مي‏كنند، چون مسمي ‏دو شقه دارد: شق جلال و شق جمال و در عين اين‌كه دو شقه است، باز هم يك دايره است، وحدت آن در كثرت آن است، جمال آن در عين جلال آن است و جلال آن در عين جمال آن است.

ديگر حالا ببنديم، اين‌جا ترمز كنيم، اين مطالبي است به درد شما نمي‏خورد چرتتان خواهد گرفت، بعضي ديگر هم به گوششان نرسد بهتر است.

بگو اي پيغمبر، بگو: «هو»، «الله»، اين يك معناي عجیب ديگري دارد. آن ذات «وَلَه» انگيز كه تمام عقلاء دنیا، متوله و حیران هستند در كنه او، احد است، يكي است، (لم‏يلد) بچه ندارد، شكم زائو ندارد، خدايي كه بنشيند و بزايد، اين به درد ما نمي‏خورد، به درد ماماها مي‏خورد. (و لم‏يولد)، بابا هم ندارد، نطفه كسي نيست، (و لم‏يكن له كفوا احد)، هم‌دوش و نظير هم ندارد، هيچ موجودي هم‌دوش و نظير خدا و شبيه و نِد خدا نيست.

قربانت بروم يا رسول الله9، هيچ دليلي براي پيغمبري تو بالاتر از اين سوره نيست، همين یک سطر.

من اين‌جا خدا شاهد است نمي‏خواهم خودنمايي بكنم، نمي‏خواهم پرده مطالب را بالا ببرم و الا شما خيال مي‏كنيد در اين (لم يلد و لم يولد) چه گفته است؟

فقط نصاري را كه قائل به اب و ابن و روح‌القدس، قدیس مریم، هستند، مي‏خواهد رد كند؟

تنها اين‌ها را رد نمي‏كند. يك كلمه مي‏گويم، اهل دانش عميق بفهميد چه مي‏گويم.

اعيان ثابته‌ای كه مستجن در كنه ذات هستند و عرفاي بزرگ دنيا مثل محي‏الدين و صدرالدين و فناري و علاءالدوله‏سمناني، تا برسيم به آخر اين عارف كوچولوها مثل مثنوي و شمس‏تبريزي و اين‌ها گفته‏اند، اعيان ثابته مستجن در كنه ذات كه معلوم به علم الهي هستند

و موجود به وجود ظلي الهيه هستند، اين‌ها را زده است. اگر اعيان مستجنه در كنه ذات باشند، آن‌ها بچه‏هاي خدا مي‏شوند.  46

خدا بچه‏هاي عين ثابت ندارد. ماهيات، موجود به وجود ذات نيستند،

آن‌وقت اين پائين هم نصاري را مي‏کوبد، آي احمق، خدايي كه از شكم مادر بيرون مي‏آيد، خدا نيست، خدايي كه شكم داشته باشد و بنشیند و بزايد و تخم كند، خدا نيست.

بري از خويش و از پيوند و از كس                    به وصفش قل هو الله احد بس

شما، يكي هستيد يا سه تا؟ شما، نه بدنتان.

بدنت، ده تا انگشت دست است، ده تا انگشت پايت، مي‏شود بيست تا، دو تا چشم، مي‏شود بيست و دو تا، دو تا گوش است، بيست و چهار تا، دو تا ابرو، بيست و شش تا، دو تا سوراخ بيني است، بيست و هشت تا. سوراخ‌هايت را بشماري، دويست الي سيصد تا هم بيشتر است.

اما خودت، خودت يكي هستي، مي‏شود سه تا باشي؟ خودت، نه بدنت، خودت هم خودت را بزايي، هم زائيده باشي، هم بابا باشي و هم بچه باشي! هم بابا باشي براي این بچه و هم خود اين بچه باشي، مي‏شود؟

اصلا تصور اين‌كه تو سه تا باشي ممكن نيست.

اسلام به متن فطرت، اسلام به صريح وجدان از خداي سبحان شروع كرده است تا به آخرين فرع فقهي‌اش، تا رفتن به مستراح، به قول فوكولي‌ها توالت! رفتن و بيرون آمدن. از مبدا عرفان گرفته تا اين منتهي اليه احكام ؟؟؟ 49 و بدني، تمامش مطابق فطرت و وجدان حرف زده است. اين است كه جوابش هم اين است: (قالت لهم رسلهم ا في الله شك فاطر السموات و الارض) در خدا شك است؟ به خودت نگاه كن، در عين اين‌كه روحت نزديك به بدن است، دور از بدن است، دوري به معناي اين‌كه سنخ بدن نيست، در عين اين‌كه دور از بدن است، نزديك‌ترين عضو به تو و از هر عضوي از اعضاي تو به تو نزديك‌تر است. متصرف در تمام تو است، از ناخن پايت تا موي سرت، آشنا است و مي‏فهمد. اگر اندك خراشي بيافتد مي‏فهمد، احاطه به تمام تو دارد، از تو هم به تو نزديك‌تر است، مهربان به تو هم هست، از هركس به تو مهربان‌تر خودت هستي، من از هر كس به خودم مهربان‌تر هستم.

اين‌ها همه نمونه اين است كه خدا، حي است، خدا، قيوم است، خدا، محيط است، خدا، حافظ است، خدا، مهربان است، خدا، آگاه است، هيچ چيزي از خدا پوشيده نيست، (يعلم سركم و نجواكم)[8]، (يعلم خائن  الاعين و ما تخفي الصدور)[9]، (ان تبدو ما في انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله)[10]. خدا به سرائر شما، به ضمائر شما، به قلوب شما، به صدور شما آگاه است، آگاه است. هم‌چناني‌كه بدنت در محضر روح تو است، تو در محضر خدایی و در مشهد خدايي، حيا كن از خدا، شرم كن از خدا، به قدري كه از يك بچه كوچولو حيا مي كني، از خدا حيا كن.

يك نكته بگويم، اين بحث را ديگر تمام كردم، يعني نمي‏خواهم دنبالش را بگويم ان‌شاءالله فردا يك نکته راجع به وظيفه ما با خدا و بعد هم بحث نبوت مي‏گويم.

بنده اين‌جا توي جمعيت نشسته‏ام، يك حاج آقاي گردن كلفت، پر پول، پهلوي من نشسته است، جيب كت او هم باز است، اسكناس هزار توماني، رزقكم الله و جميع المومنين، خداوند به همه شما نصيب فرمايد،

؟؟؟ 52:55

معشوق همه است، از آن‌که بالای منبر است تا اين‌كه پائين منبر است، یک اسكناس، صد هزار تومان، توي جيب او است، بنده هم پهلوي او نشسته‏ام و من چه كسي‏ هستم؟

 من

شيخ رجل بزرگوار               عجل جسد له خوار

 بنده يك حجه الاسلام، يك ملك المتكلمين، هستم، پهلوي او نشسته‏ام، چشم من به آن صد هزار توماني است، مي‏بينم اگر آهسته بلندش كنم و توي جيبم كنم، هيچ‌طور نمي‏شود، هيچ‌كس هم نمي‏فهمد، هيچ‌كس هم به من گمان نمي‏برد كه دزد باشم، بنده، آقاي واعظ مسجد حاج‏سيدعزيزالله كه دزدي نمي‏كند. چه كسي گمان مي‏برد؟

صد هزار تومان است، تا دو الی سه سال من را تامين مي كند.

هم‌چنان كه طمع دارد غالب مي‏شود مي‏خواهم دست را دراز كنم، مي‌بينم يك بچه در سن هفت سالگي دارد به من نگاه مي‏كند. تا مي‏بينم او نگاه مي‏كند، دستم را كنار مي‏كشم، مي‏گويم: او مي‏بيند، من را رسوا مي‏كند، داد مي‏زند: آهاي آشيخ واعظ بالاي منبر!

واعظان کين جلوه بر محراب و منبر مي‏كنند                  چون به خلوت مي‏روند آن كار ديگر مي‏كنند

يك مرتبه صدايش را بلند مي‏كند آي! اين آقاي حلبي دزد، هم‌چنان من را رسوا ‏مي‏كند، همه تف و لعنت مي‏كنند، عوض آن‌كه دست من را ببوسند، گاز مي‏گيرند.

براي حياء از اين بچه هشت، نه ساله كه رسوايم نكند و پيش او شرمنده نشوم، بنده از صد هزار تومان مي‏گذرم.

خدا به من مي‏گويد: اي بي‌حيا، به قدر آن بچه من را بينا و حاضر ببین و از من شرم كن و دزدی نكن. اين معناي تقواي است، معناي تقوي اين است كه از خدا حيا كنيد، از خدا شرم كنيد به قدري كه حيا مي‏كني از يك بچه هشت ساله، آن‌قدري‌كه از او پرهيز مي‏كني كه پيش او رسوا نشوي همين‌قدر خدا را حاضر بدان و حيا كن و شرم كن. (ان تبدو ما في انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله)[11] (يعلم خائنه الاعين و ما تخفي الصدور)[12].

خدايا به ذات مقدست، حال خجالت و شرمساري، حال حياء در محضر خودت به همه ما عطا بفرما،

ما را شرمسار عظمت و بزرگي خودت بفرما.

هرچه اين حيا و شرمساري بيشتر شد، خداشناسي تو بيشتر شده ‏است.

اين زمينه، ان‌شاءالله به لطف خدا مال فردا تا از اين طريق هم وارد بحث نبوت شويم.

صلي الله عليك يا ابا عبد الله7

صلي الله عليك يابن رسول الله9

«اللهم اشهد علي هولاء القوم»[13]،

یک روایتی از امام حسين7 يادم آمد در يك حالت سوزناكي.

امام حسين7 در روز عاشورا گريه خيلي کرد، صاحب دمعه ساکبه بود، اين چشم‏هاي امام حسين7 روز عاشورا خشك نبود، اين به يادش مي‏افتاد که در خون می‌غلطید، اشكش مي‏آمد، فرزندش کشته می‌شد، گريه زياد مي‏كرد، برادرزاده‌اش شهید می‌شد، گریه می‌کرد، می‌آمد به خیمه و زن و بچه را می‌دید گریه می‌کرد، چشم‏ امام حسين7 روز عاشورا خشك نبود.

ولي صيحه نكشيد، فرياد نكشيد. به او بر مي‏خورد، دشمن شماتت مي‏كند، دشمن سرزنش مي كند، دشمن شاد مي‏شود، مي‏گويد: ديدي چطور به گريه و ناله افتاد؟

ولي يك نوبت چنان اختيار از دست امام حسين7 به در رفت كه فرياد كشيد و به صداي بلند ناله كرد كه لشكر هم شنيدند و پشت سرش هم بچه‏ها شنيدند، سرش را به طرف آسمان بلند مي‌كرد و هاي هاي گريه مي‏كرد،

«بکا بکائا عالیا»[14]

دلم مي‏خواهد علماء و طلبه‏ها بلند گريه كنند، ؟؟؟ 1:00:10

با صداي بلند هاي هاي گريه كرد، اين دستش هم زير ريش خود گرفت و سرش را به آسمان بلند كرد،

جوان‌ها بلند بنالید،

صدا زد:

خدايا شاهد باش، جوانم مي‏رود،

خدايا به سوز دلم آگهي كه جانم رفت

هرکس اشكش مي‏آيد ناله‏اش را بلندتر كند،

ز جان عزيزترم اكبر جوانم رفت

وای

 خدايا داغ جوان نصيب کسی نكن.

علي7 رفت، دل امام حسين7 هم دنبالش رفت، چشم امام حسين7 هم دنبالش رفت،

حالا که به حال آمدید یک کلمه بگویم و بروم در خانه خدا،

يك‌وقت هم ديدند همين بابا، بدن جوان را بغل گرفته است، صورت را به صورت خون آلودش نهاده است، از صميم دل ناله مي‏كشد و داد مي‏زند: وا ولدا وا عليا.

بمولانا و سیدنا ابي عبدالله الحسين7 و بولده علی‌الاكبر7

با چشمان گريان و دل‌های بریان

ده نوبت

يا الله

به دل سوخته امام حسين7 دل ما را بظهور امام زمان7 خرسند فرما.

قلب مطهر حضرت بقيه الله7 را از ما راضي فرما،

دل ما را از مهر ولاي اهل البيت: خاصه امام عصر7 مملو و سرشار بفرما،

ما را در پناه امام زمان7 از هر خطا و اشتباه و از هر خطر و صدمه‏اي حفظ فرما،

مشكلات ما را آسان فرما،

گرفتاري‌های ما برطرف فرما،

بيماران ما را شفاي خير عطا فرما،

نعمت ولايت اهل البيت: را در اولاد و اعقاب ما نسلا بعد نسل جاري بفرما،

شر شياطين انس را از جوانان ما دور فرما،

 دين و ايمان‏ آن‌ها را به حرمت صاحب الزمان7 حفظ بفرما،

بحق محمد و آلش: دشمنان دين را قلع و قمع بفرما،

مروجین دین را تایید فرما،

شر کفار و ضر اشرار از مسلمین، خاصه شر یهود عنود و نصاری جهود را دور گردان،

شر آن‌ها را به خودشان برگردان،

ذوی‌الحقوق ما، آن‌هایی‌که از دنیا رفته‌اند بیامرز،

خاصه سلسله جلیله روحانیین گذشته ما را در بحار انوار خودت غریق رحمتت بدار،

موجودین از ذوی‌الحقوق ما، خاصه علمای اعلام و روحانیین والا مقام را به جمیع طبقان، حفظ بفرما،

طول عمر، توفیق کامل، تایید شامل، به همه آن‌ها عطا بفرما،

آقایان محترمین غیر از آن‌چه عرض شد، هر حاجت شرعی دیگر دارند، برآور.

عواقب امور ما را به خیر بگردان،

بالنبی و آله.

 
[1]
[2]
[3]
[4]
[5]
[6]
[7]
[8]
[9]
[10]
[11]
[12]
[13]
[14]