مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: سخنرانی روز دوازدهم: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) 1 – وجدان خدا در تغییرات احوال ما. 2 – وجدان عقل در وجوب شکر منعم. 3 – تذکار شکر منعم توسط انبیاء. 4 – اهمیت نماز در ادای شکر خداوند.

أَعُوذُ باللهِ ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏ رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْـبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَـيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ

صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم و لعنه الله عليه اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين

(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط)[1]

اگر خاطر مبارك بعضي از آقايان كه روز اول تشريف‌فرماي مجلس بودند، باشد، ما آن‌جا اين دعا را خوانديم و در مقام بيانش برآمديم.

«اللهم عرفني نفسك فانك ان لم‏ تعرفني نفسك لم‏ اعرف نبيك»[2]

و در اين‌باره شرحي گفتيم. روي مباني علمي و حَكمي كه بايد از مبدا شروع كرد، از خدا بايد شروع كرد و به خلق آمد، نه از خلق به خدا، خدا بود و ممكنات را آفريد، پس سر آن‌جا است، مبدا آن‌جا است. و به قول حكماء «علت در معلول اظهر از خود معلول است». بايد معلول را به علت شناخت نه علت را به معلول. اين حرفي است كه فلاسفه دارند، درست هم هست.

بايد ما پيغمبر را به خدا بشناسيم، نه خدا را به پيغمبر، بايد از راه خدا پيغمبر را اثبات كنيم، نه از راه پيغمبر خدا را اثبات كنيم.

عقل اول راند بر عقل دوم                   ماهي از سر گنده گردد ني ز دم

به مقداري‌كه استعداد اكثريت مجلس ما در اين ده روز اقتضا مي‏كرد، راجع به خداي متعال عرايضي عرض شد و اگر مي‏خواستيم مبحث توحيد را مفصل بيان كنيم تا آخر ماه مبارك هم جاي صحبت است و مطالب فراواني هست، وليكن همين مقداري‌كه گفتيم حالا كافي است. چند روزي هم در موضوع نبوت بحث كنيم، بعد برويم به موضوع امامت و وصايت كه جوهر و گوهر آن ولايت است.

خوب،

حالا مي‏خواهيم وارد بحث نبوت شويم، از چه راه؟

از راه خدا،

خدا را شناختيم، فطرت شما، شما را به خداي متعال متوجه كرد. آن‌کسی‌كه ما را نگه داشته است خدا است، خودمان، خودمان را نگه نداشته‏ايم، آن‌کسی‌كه ما را مي‏چرخاند و زير و رو مي‏كند، از هم و غم به نشاط و از نشاط و انبساط به هم و غم مي‏اندازد، خدا است. آن‌کسی‌كه ما را از دانايي به ناداني و از ناداني به دانايي مي‏چرخاند، خدا است. هيچ‌كس نمي‌خواهد كه نادان باشد، هيچ‌كس دلش نمي‏خواهد محزون و غمناك باشد، پس آن‌کسی‌كه از نشاط به حزن مي‏رود، غيري او را از نشاط به حزن مي‏چرخاند، آن‌کسی‌كه از دانايي به ناداني مي‏افتد، غيري او را منقلب مي‏كند. معلوم مي‏شود يك مقلب‌القلوبي هست كه او زير و رو مي‏كند دل ما را، گِل ما را، حال ما را، مقال ما را، همان کسی‌كه نبوديم، ما را بود كرد، همان کسی‌كه بوديم و نبودمان مي‏كند. اوست كه ما را از خنده به گريه و از گريه به خنده مي‏اندازد. اوست كه قيم و قيوم و نگهبان ما است در زمين، در آسمان، در آب، در آتش، اوست كه پناه ما در شدائد و سختي‌ها است، اوست كه در شب تاريك و بيم موج و گردابي چنان حائل، به او متوسل مي‏شويم و به او پناه مي‏بريم و او ما را نگه‌داري مي‏كند.

اين‌ها يك حقايقی فطري است. هر فطرتي كه صاف و پاك است و محجوب به اوهام و تخيلات نشده است و مغلوب افكار اجتماع كوچك، كه خانواده او باشد و يا اجتماع بزرگ، كه شهر و مملكت باشد، هركس مغلوب و محكوم اجتماع نشده و اوهام اجتماع در او رسوخ نكرده است و فطرتش ساذج و ساده و بي‌آلايش است، اين حقايق را وجدان مي‏كند.

همه آن قيوم را نزديك‌ترين اشخاص به خودمان مي‏دانيم، در همه جا او را با خودمان مي‏يابيم، در تاريكي، روشنايي، در سفر، در حضر، در بند، در بحر، در بر، در کوهستان، در بيماري، در صحت، در جواني، در پيري، در تمام احوال و در تمام ازمنه و امكنه، او را مي‏يابيم با خود و خود را در محضر او مي‏يابيم، و مي‏يابيم كه او از ما به خود ما نزديك‌تر است.

اين‌جا يك كلمه مي‏گويم و رد مي‏شوم، چون اگر بخواهم دنبال كنم، يك اقيانوس مطلب است.

خودمان را هم به او مي‏يابيم، اشتباه نكنيد، او را به خود نمي‏يابيم، خود را هم به او مي‏يابيم. اين وجداني فطرت ما است. به فطرت خودمان مي‏يابيم كه هرچه به ما مي‏رسد از او مي‏رسد، كليه خيرات، كليه كمالات، كليه سعادات، از او به ما مي‏رسد. اين‌ها را بالفطره مي‏يابيم، احتياجي به استدلال و احتجاج ندارد، فقط بايد فطرت را از آلايشات حيواني، شهواني، توهمات شيطاني، حواجس نفساني، تخيلات بي‌اساس و توهمات بي‌مقياس پاك نمود.

حالا،

اين‌كه معلوم و مشهود وجداني ما است اين‌جا يك مطلب سر مي‏زند، از سرچشمه باطن ما و از منبع فطرت ما، يك مطلب این‌جا بالا مي‏آيد. اولين مطلبي كه از سرچشمه وجود ما به ما ظاهر و نمايان مي‏شود بعد از وجدان خدا، اين مطلب است.

چه؟ آن مطلبي كه از سر چشمه فطرت ما در مي‏آيد، احتياج به استدلال و احتجاج ندارد.

آن مطلب این است،

وجدان ما، فطرت ما، به ما مي‏گويد: آهاي آشيخ! آهاي حاجي! آهاي كربلايي! آهاي مشهدي! آهاي مادر! آهاي آقا! آهاي ملا! آهاي نادان! به همه، به همه بدون استثناء، از بوعلي‏سينا گرفته تا اين پسر بي‌سواد حمال، به همه اين‌ها، فطرت داد مي‏زند: آهاي فلاني!

خداي منعم را يافتي، خداي قيومت را يافتي، حافظ و نگهبانت را يافتي، يافتي مرجع و ملجا و پناهگاهت را، منعم و رازق و خالقت را يافتي؟

بر تو واجب است كه سپاسگزاري اين منعم كني، وجدان حكم مي‏كند بر تو لازم است كه شكر اين ولي‌النعمه را بكني. سپاسگزاري نعمت، از واجبات اوليه عقليه وجدانيه است. هركسي كه رائحه انسانيت به شامه و بيني او رسيده باشد، هركسی كه اندك چشمي‏ به عالم انسانيت باز كرده باشد، مي‏گويد: نعمت ولي‌النعمه را بايد سپاسگزاري كرد و شكرگزاري كرد. از عواطف اوليه و بلكه از غرائز انسانيه است موضوع شكر نعمت.

مثال براي شما بزنم، غالبا من به امثله در منابر، مطالب عالي را نازل مي‏كنم، براي آن‌كه بچه‏ها خوب بفهمند، حال آن مثال را اين‌جا مكرر زده‏ام، اين‌جا هم بزنم.

برای این‌که بفهمید شكر منعم و سپاسگزاري ولي‌النعمه وجداني هر فرد بشري است يك مثال مي‏زنم:

امشب اول افطار سفره را پهن كرده‏ايد، «بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم لك صمت و علي رزقك افطرت و عليك توكلت»، هنوز آب گرم يا خرما را نخورده‏ايد، دم در، یک گدايي صدا مي‏زند، اي مسلمان‌ها! خدا خيرتان بدهد، ما هم روزه‌دار هستيم، يك لقمه افطاري به ما بده. گدائي است در خانه شما آمده است، شما و خانم شما يك مقدار از غذا برمي‏داريد و به بچه‌تان مي‏دهيد و مي‏گوئيد: بابا بلند شو و بده به اين گدا، پسرتان مي‏برد،

حالا اگر خانه ما آخوندها است نان و پنير و انگور و اين‌طور چيزها، اگر خانه شما است بوقلمون و جوجه بادنجان و پلو و اين‌ها. هرچه هست، يا خانه ما آخوندها، يا خانه شما پولدارها.

از آن غذاهاي یک کمی بار مي‏كنيد به بچه مي‏دهيد، بچه مي‏برد مي‏دهد به گدا، گدا هم مي‏خورد، دعا مي‏كند:

الهي در اين‌وقت افطار، خدا شما را فقير نكند، ذليل نكند، خدا تو را ينيم نكند، يك مشت دعا مي‏كند و مي‏خورد و ته ظرف هم پاك مي‏كند و با دعا به بچه مي‏دهد. بچه مي‏آيد.

نيم ساعت بعد هم يك گداي ديگر مي‏آيد، باز او دعا مي‏كند، ايها المومنون من هم فقير هستم و روزه داشته‏ام و گرسنه‏ام، اطعامم كنيد. باز شما و خانم شما ظرفي را از غذا پر مي‏كنيد به آقازاده مي‏دهيد، مي‏برد به گدا مي‏دهد. اين گداي دوم تا چشمش به بشقاب مي‏افتد مي‏گويد: هوم! خدا مرگ‏تان بدهد! ته سفره را براي من آورده‏اي، ته سفره را به من داديد، الهي شما هم مثل ما ذليل شويد، الهي شما هم محتاج نان شب شويد.

پدرنامرد مي‏خورد و ناله مي‏كند، مي‏خورد و نق مي‏زند.

اين پسر را مي‏گوئي، آتش مي‏گيرد، مي‏خواهد با دندانش گدا را تكه تكه كند، پدرنامرد هم مي‏خورد و هم غر و لند مي‏كند، طلب بابایت را پدرسوخته خواستي؟

گذشت، ظرف را مي‏گيرد و مي‏آورد، با خلق تنگي مي‏اندازد.

فردا شب اول افطار مي‏شود، گداي اولي مي‌آيد، تا گداي اولي مي‏آيد اين پسر مي‏گويد: مامان يك‌خورده غذا بده، يك‌قدري هم بيشتر بده، يك‌خورده مثلا از آن خورشت ديگر هم بگذار، نمي‏داني ديروز يك لقمه مي‏خورد و ده تا دعا مي‏كرد، نوش جانش، گوارايش، بیشتر بده، مامانش را وادار مي‏كند تا بشقاب را چرب‌تر و پر دمبه‌تر و بيشتري به او بدهد.

نيم ساعت بعد گداي دوم مي‏آيد، هم‌چنان‌كه دم در صدايش بلند مي‌شود، اين پسر مي‏گويد: مرگ را بخورد، اين پدر سوخته طلب بابایش را مي‏خواهد.

مادرش مي‏گويد: بيا، اين را ببر بده به گدا.

مي‏گويد: نه من كه نمي‏برم، كوفت بخورد، يك لقمه مي‏خورد ده تا هم حرف و غر و لند داشت، پدرنامرد!

خوب،

اين قصه و حكايت را من براي چي نقل كردم؟ براي اين‌مطلب كه وجداني اين بچه شش ساله يا هفت ساله است كه شكر منعم خوب است، شكر منعم اسباب زيادي نعمت است، سپاسگذاري منعم، شان انسان با وجدان است، و كفران نعمت منعم، وبال است، ضلال است، دنائت و پستي است، مايه نقصان نعمت مي‏شود، همان‌كه خداوند در قرآن بالصراحه گفته ‏است: (و اذ تاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد)[3]

خدا يك بحث فلسفي و مطلب استدلالي حَكَمي ‏ذكر نكرده است. خدا يك حقيقت فطري وجداني را در اين آيه تذكر داده است.

شكر نعمت، نشانه انسانيت انسان است، كفران نعمت نشانه انسلاخ از دايره انسانيت است، بلكه از حيوانيت، حيوانات هم يك عده آن‌ها، بالفطره سپاسگزار منعم هستند و حق منعم و ولي‌النعمه را نگه مي‏دارند و من در اين‌باره قضایاي فراوان دارم، ديدني و شنيدني است كه حتي حيوانات هم اگر به آن‌ها احسانی و انعامي ‏بشود حق احسان و انعام را نگه مي‏دارند. مخصوصا سگ كه در ميان حيوانات معروف است به وفاداري و حق نعمت نگهداري.

چند تا شعر آخوند «ملا محمد» مي‏گويد، بد نيست بگويم، براي فضلاء يك نكته شيريني دارد.

مي‏گويد: اگر يك سگ از محله حسن آباد به چاله ميدان آمد، سگ‏هاي چاله ميداني دور او مي‏ريزند، هاي و هوي، داد و فرياد، زخمي‏اش مي‏كنند، او را مي‌دوانند، مي‏دانيد كه اين سگ‏ها چه به اين سگ مي‏گويند؟

اين خودش يك نكته است. بيان شيريني مي‏كند. مي‏گويد:

گر سگي آيد غريبي روز و شب                   آن سگانش مي‏كنند اين دَم ادب

 مي‏گزندش كاي سگ طاغي برو                   با ولي نعمت‏ات ياغي مشو

اولين در را كه خوردي استخوان                سخت گير و حق‌گزاري را بمان

مي‏گويد: به زبان سگي و به زبان حيواني به او مي‏گويند: تو نان در خانه حاج آقاي محله حسن‌آباد را خوردي، بايد آن‌جا پاس بدهي، بايد حق نعمت او را نگه‌داري كني، اين‌جا چرا آمدي؟ اين‌جا را ما بايد پاسباني و پاسداري كنيم زيرا كه نعمت سكنه اين محل را ما مي‏خوريم، تو نعمت سكنه حسن آباد را خورده‏اي بايد آن‌جا پاسباني كني، حق نعمت آن‌جا را نگه بداري، برو برو.

بد توجيهي نمي‏كند، توجيه لطيف ذوقي ادیبانه‏اي است، و حيوانات ديگر. گفتم قصه حيوانات نمي‏خواهم بگويم مجلس را به قصص نمي‏خواهم تمام كنم و الا قصه‏هاي عجيب و غريب دارم.

مرحوم آيت الله حاج «سيد علي اكبر خوئي» قدس الله سره والد ماجد حضرت آيت الله العظمي آقاي «خوئي»،

خداوند به محمد و آل محمد: همه روحانيين گذشته ما را غريق رحمت فرمايد.

 من هر وقت دعا به روحانيين مي‏كنم بايد آمين‌هاي شما چرب و پر دنبه و خيلي عالي باشد.

و موجودين از روحانيين ما را طول عمر و عز كامل و تائيد شامل عطا بفرمايد.

مرحوم والد ايشان با ما در مشهد همسايه بودند، خود آقا هم، يك غصه عجيبي نقل كردند، و خلاصه‏اش این اشت:

يك شتربان در يك مغاره‏اي گرفتار شده بود. يك افعي بزرگي در آن مغاره دهان باز كرده بود و چشم‏ها اين‌طوري! يك عقربي كه خود مرحوم آقا «سيد علي اكبر» مي‏فرمودند: به اندازه يك بچه گربه، آن‌طرف مغاره بود. آن عقرب در كمين مار بوده و مار هم در كمين عقرب بوده ‏است. اين مرد هم از ترس شترش كه مي‏خواسته اين را بگزد، فرار كرده و به اين مغاره پناه آورده است. حالا كه چشمانش باز شده ‏است مي‏بيند گير دو حريف عجيب افتاده است، يك مار اين‌طرف و يك عقرب آن‌طرف.

عجب! يار غار! نوعا يار غارها همين‌طور هستند يا مار هستند و يا عقرب‏ هستند، حواستان جمع باشد.

او وحشتش مي‏گيرد كه با اين يار غار چه كند. دو تا هم هستند، مي‏فهمد كه اين دو در كمين يكديگر هستند،

مي‏گويد: علي الله، مرد نبايد از اين چيزها بترسد.

مرد كه بايد در كشاكش دهر                  سنگ زيرين آسيا باشد

 بايد يكي بعد از ديگري دشمن را برطرف كرد، چوب‌دستي كه دستش بود، صاف مي‏زند و عقرب را مي‏كشد، و بعد از شدت ترس او را لرز مي‏گيرد و مي‌افتد. يك‌وقت ملتفت مي‏شود،

اين عين فرمايش مرحوم حاج ميرزا «علي اكبر» قدس الله سره والد ماجد حضرت آيت الله آقاي «خوئي» است، كه اين شخص هم از اهالي خوي بوده ‏است و براي آقا نقل كرده بود.

يك‌وقت به خودش مي‏آيد و می‌بیند كه اين‌جايش گرم و داغ است. چشمانش را باز مي‏كند و مي‏بيند خانم افعي بالاي سرش نشسته است و لالائي براي او مي‏گويد.

غش مي‏كند.

وهله دوم به حال مي‏آيد، مانوس مي‏شود و مي‏فهمد كه اين حيوان دارد پذيرائي از اين آدم مي‏كند، در مقابل احساني كه كرده است و دشمن او را که عقرب باشد كشته است. چون اين احسان را كرده است، او دارد با زبانش صورت او را مي‏ليسد، در حقيقت مي‏بوسد. کم کم ترس از او برطرف مي‏شود، از جا بلند مي‏شود، افعي آن‌طرف نشسته ‏است و اين‌هم اين‌طرف نشسته است، آن حمله مي‏كند به در مغاره و عقب نشيني مي‏كند و به اين عمل به آن حيوان مي‏فهماند كه من چرا اين‌جا آمده‏ام.

شترش هم در مغاره زانو به زمين زده تا هروقت بيرون بيايد بزند و بكشد.

اين اژده‌ها راه مي‏افتد، در مغاره مي‏آيد، رفتن در مغاره همان و يك نعره عجيب از شتر بلند مي‏شود و برمي‏گردد. مي‏بيند كه كنار مغاره لم مي‏دهد و مي‌خوابد، اين مي‏فهمد كه رفت وشتر را كشت، مي‏آيد بيرون مي‌بيند كه شتر را زهر زده بطوري‌كه تمام گوشت‏ها و پوست‏هاي او از استخوانش جدا شده است. او را مي‏كشد و مي‏آيد.

مرحوم حاج «سيد علي اكبر» مي‏فرمودند: تا اين اين آخرها كه زنده بود، اين پهلوي صورتش زنجاب مي‏داد، هر زمستان زنجاب مي‏داد، اثر همان بوسيدن و ليسيدن افعي بوده است صوت ايشان را.

ملتفت باشيد هركس شما را نبوسد! بعضي‏ها افعي هستند، لب‌هايشان كه به صورت شما برسد زهرآلود مي‏شود، چه كسانی هستند ديگر نمي‏گويم.

به هر حالت،

حيوانات هم سپاس‌گزار نعمت هستند، حيوانات هم نمك‌شناس هستند، اف بر آن انساني كه حق نعمت منعم را نشناسد و سپاس ولي‌النعمه را نگه ندارد، او از حيوان هم پست‌تر است و لو آن‌كه به صورت انسان باشد.

پنج تومان به يك فقير مي‏دهي، وجدانا توقع داري كه آن فقير از تو احترام و تعظیم كند، بيش پاي تو حركت كند، ابتداي به سلام كند، تعارف كند. اين فطري همه ما است كه وقتي احسان به كسي كردي، در باطن ذات خودمان و كنه وجودمان اين توقع را داريم كه او در مقابل اين احساني كه كرده‏ايم يك اظهار انسانيتي بكند،

همين وجدان مي‏گويد: آهاي بشر! آهاي قطره ماء گنديده كه حالا اين‌طور صورت زيبا پيدا كرده‏اي و دماغ بزرگ پيدا كرده‌اي، يك قطره گنديده! اگر روي دستمال مي‏افتادي مي‏رفتند و با صابون و برف آن را مي‏شستند، خدا تو را به اين پايه رسانده است، (ا و لم ير الانسان انا خلقناه من نطف  فاذا هو خصيم مبين)[4]

چرا نگاه نمي‏كني آشيخ! آشيخ بالاي منبر! چرا به خودت نگاه نمي‏كني؟ باد انداخته‏اي در بيني، مي‏داني تو کي هستي؟ همين هستي كه غار غار مي‏كند، همين کسي‌كه داردار راه انداخته است، همين‌كه چشم شهلاي بينا دارد، همين‌كه زبان ورزش كننده گويا دارد، همين‌كه گوش شنوا دارد، همين‌كه باد بزن در دست دارد و باد مي‏زند، همين‌كه

رجل بزرگوار                   عجل جسد له خوار

تو، آن ذره مني گنديده‏اي، آن‌هم همه‌اش نيستي. آن يك قطره مني بابای تو كه از صلبش به رحم ننه‌ات افتاد، پانصد هزار شيخنا بوده است، کوچک و کوچک بودید، از سر سوزن هم کوچک‌تر، چندین ميليون بوديد كه همه چندين ميليون به قدر قاشق چاي‌خوري هم نبوديد، يكي از آن‌ها تو هستي. خدا تو را بزرگ كرد، خدا تو را علقه كرد، خدا تو را مضغه مثل گوشت جويده كرد، خدا به تو استخوان داد، خدا به تو رگ و پي داد، خدا به تو چشم و گوش و ابرو و دهان و قامت رعنا داد. اين‌ها كه كه مال بدنت است، بدبخت!

خدا به تو فكر و هوش داد، خدا به تو عقل و دانش و خرد داد، خدا به تو عزت داد، خدا در آن رحم مادر تو را نگه داشت.

من اين‌ها را مقيد هستم بگويم، اول خودم متذكر شوم و بعد هم شما، اول خودم بدانم كي‏ هستم، حساب خودم را بكشم، شما هم حساب خودتان را بدانيد. خيلي باد نكن آشيخ! آشيخ بالاي منبر! حاج آقاي پائين منبر، موسيو، نه موسيو باد كند، نه سروان، نه سرگرد، نه دكتر، نه حاج شيخ، نه حاج آقا، نه بي بي، نه بابا، هيچكدام باد نكنند.

توي يك زندانی تو را انداختند پر از خون. خون متعفن كثيف، از ديدنش منزجر هستيد، از عفونت آن متاثر هستيد. آن‌جا جايت دادند، چه كسي تو را در آن گند و گه نگه داشته است، چه كسي تو را در آن زندان تک انفرادي، زندان تاريك بي در، نفس‌كش نبود، لب و دهانت را به ناف مادرت بسته بودند، اصلا لب و دهانت بسته بود، از ناف مي‏مكيدي. چه كسي تو را آن‌جا نگه داشت؟

خدا،

تو خودت خودت را نگه داشتي؟

بزرگت كردند در بغل مادرت انداختند،

چه كسي مادر را به تو مهربان كرد؟ كه شب تا صبح نمي‏خوابد و بيدار مي‏ماند تا تو را بخواب كند.

جلال‏الممالك مي‏گويد:

شب‏ها بر گاهواره من                    بيدار نشست و خفتن آموخت

يك حرف و دو حرف بر دهانم             الفاط نهاد و گفتن آموخت

 دستم بگرفت و پا به پا برد                  تا شيوه راه رفتن آموخت

چه كسي مادر را به تو مهربان كرد؟ چه كسي بابا را مثل يك خر حمال به تو مهربان كرد، صبح تا شام جان بكند، تمام سوراخش باز شود، عرق از بالا و پائين او بريزد، با تقي و نقي و احمد چهار باغي به در بزند و به ديوار بپرد، تو جوال با هر كسي و ناكسي برود تا سنار و سه شاهي بدست آورد، بعد نان بربري و پنير كند بياورد تو بخوري و زهر مار كني و غرغر هم به او داري! جان بكند، مثل حمالي، زير اين بغلش خربزه، زير اين بغلش آجيل و شيريني، زير چانه‌اش هم یك چيزي گرفته است و با ماتحتش در را باز مي‏كند و مي‏آيد، عرق هم ريخته، مي‏آيد بارها را پیش تو مي‏ريزد، هزار تا غر و لند هم داري!

چه كسي پدر را اين‌طور خر حمال و مهربان تو كرد؟

خدا، خدا.

چه كسي به تو عقل داد تو همان بچه دو الی سه ساله‏اي بودي كه سر و كون برهنه توي مجالس غلت مي‏زدي و معلق مي‏زدي، مي‏شاشيدي، هيچ باكت هم نبود، خيال هم نمي‏كردي، نمي‏فهميدي. حالا عاقلت كرده‌اند، با شعورت كرده‌اند، مودبت كرده‏اند، با فهمت كرده‌اند، چه كسي اين فهم را به تو داد؟ چه كسي اين عقل و شعور را به تو عطاء كرد؟ اين نعمت‏هاي بزرگ را؟ چه كسي تو را ديوانه نكرد و عاقل كرد؟ چه كسي به تو چشم داد؟ الان اگر كور شوي چه كسي مي‏تواند چشم تو را برگرداند؟ الان اگر من لال شوم چه كسي مي‏تواند به من زبان بدهد، جز خدا، جز خدا!

در دوران هستي خودمان، شب و روز غرق نعمت‏هاي گوناگون هستيم و الان هم هستيم. حاج آقاي بازار، چه كسي براي تو مشتري مي‏فرستد؟ چه كسي آبرو به تو در بازار داده است؟ چه كسي تو را محترم كرده است؟

خدا، خدا،

در هر لحظه‌ای غرق اقيانوس نعمت‏هاي خدا هستي، (ان تعدوا نعم  الله لاتحصوها)[5]. اگر نعمت‏هاي خدا را بخواهي بشماري، از عدد و شماره خارج است. اي بي‌حيا!

خودم را دارم مي‏گويم، شما مقدس اردبيلي هستيد! به شما جسارت نمي‏كنم، نوع شما سلمان‏ هستيد الحمدلله، پاي منبر بنده نشسته‏ايد، ابوذر هستيد،سلمان‏ هستيد مقدس‏اردبيلي هستيد، شيخ‏مرتضي‏انصاري هستيد، طلبه‏هاي شما علامه بحرالعلوم هستند، علامه‏حلي‏ هستند. به خودم مي‏گويم،

اي بي‌حيا، چرا از خدا شرم نمي‏كني؟ اي بي‌شرم چرا وقار خدا را نگه نمي‏داري؟ چرا سپاس‌گزاري نعمت خدا را به نگه‌داري وقارش، در درجه اول، نمي‏كني؟ چرا سپاس ولي النعمه را به حفظ وقارش نمي‏كني؟

(ما لكم لاترجون لله وقارا و قد خلقكم اطوارا)[6] خدا تو را طور به طور كرده است، مني بودي، علقه‌ات كرده، علقه بودي، مضغه كرده، مضغه بودي، جسم كرده، جسم بي روحي بودي، روح دارت كرده ‏است، نا فهم بودي، بافهم كرده است، گدا بودي، دارا كرده ‏است، خوار و ذليل بودي، عزيز و محترم كرده است، بي‌كس بودي، زن به تو داده ‏است، بچه به تو داد،

اين‌ها اسرار آفرينش خدا در تو است، چرا خدايي كه تو را اين‌طور طور به طور، دور به دور، مي‏چرخاند وقارش را نگه نمي‏داري؟ به قدري كه از يك اوستا پوسيده خود، احترام قائل هستيد، از خدا آن‌قدر احترام قائل نيستي، چرا؟ به قدري كه از يك بزرگ‌تر سر محل خود احترام قائل هستيد، يك رئيس پوسيده يك اداره پستي، به قدري كه از آن رئيس پوسيده احترام و احتشام مي‏كنيد، خدا را آن‌قدر احترام نمي‏كنيد، (ما لكم لاترجون لله وقارا و قد خلقكم اطوارا)[7]

 اي بي‌حيا! حيا كن از خدا حيا كن،

(الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله)[8]

آيات خيلي هست، در اين ماه رمضان قرآن بخوانيد ولي با تدبر، قرآن را باز كردن و خواندن و رفتن، البته بي‌اثر نيست، من نمي‏خواهم بگويم بي‏اثر است. قرائت قرآن هرچه كه باشد چه معنايش را بفهمي و چه نفهمي، تند هم بخواني، اين‌ها اثر دارد نورانيت قلب مي‏آورد، ولي آن قرائتي كه شفاي دل شما است (و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه)[9]

آن قرائت با تدبر است. اگر سواد عربي داري، خوشا به حالت، اگر نداري، قرآن‏هاي ترجمه‌دار را بخر، يك آيه را بخوان، ترجمه آن آيه را هم بخوان، بعدا دو مرتبه آيه را بخوان تا بفهمي كه قرآن چه مي‏گويد؟

قرآن كلام خدا است، قرآن تجلي حق تعالي است، قرآن موعظه است، قرآن هدايت است، قرآن نور است، قرآن شفا است. اين‌ها همه عباراتي است كه در خود قرآن وجود دارد، قرآن خودش را به اين عبارات توصيف كرده است، نور است، از اين نور بهره‌بردار و دلت را روشن كن، از اين دارو بهره‌برداري كن، درد دلت را به داروي قرآن دوا كن، از اين قرآن رفع گدائي خودت را بكن.

اميرالمومنين7 فرمودند: «و اعلموا انه ما جالس القرآن احد الا قام عنها بزياده  او نقصان، زياده في هداي و نقصان من عمي و اعلموا انه ليس لاحد قبل القرآن من غني و لا لاحد بعد القرآن من فاق»[10]

پيش از قرآن هيچ‌كس غنا و بي‏نيازي ندارد، بعد از قرآن هيچ‌كس گدايي و نيازمندي ندارد. هرکس با قرآن مجالست كند، بعد از جدائي بر هدايتش افزوده مي‏شود يا از ضلالت و گمراهي او كاسته و زدوده مي‏شود. اما همه اين‌ها وقتي است كه قرآن را با تدبر بخواني. (ا فلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها)[11]، بايد قرآن را با تدبر خواند، بخوان و ببين چقدر خطاب و عتاب دارد.

اي بي‌حيا!

با اين‌همه نعمت‌ها، همين الان، الان. الان، همين زمين يك اين‌طوري بشود، هيچ كار نمي‏خواهد بشود، همين زميني كه رويش نشسته‏ايم اين‌طوري بشود، همه ما به جايي رفته‏ايم كه عرب نيزه انداخت، چه کسی مي‏تواند ما را برگرداند؟ الان زمين تكان بخورد، چه کسی تو را نگه مي‏دارد؟ هوا مسموم بشود چه کسی تو را نگه مي دارد؟ از همه اين‌ها برتر، بالاتر، يك سكته قلبي،

44:35

پاي خودت را از در مسجد بيرون گذاشتي، قدم راست را يا چپ را بیرون گذاشتي، يك‌مرتبه ناگهان بانگي برآمد، خواجه مرد، حاج آقا سكته كرده است، چه کسی مي‏تواند تو را دو مرتبه برگرداند و زنده كند؟

اين نفس را خدا مي‏دهد، اين زندگي را خدا مي‏دهد، اين آسايش‏ها را خدا مي‏دهد

 ميليارد ميليارد ميليارد نعمت‏ها را خدا مي‏دهد،  ؟؟؟

اگر نازي كند                  از هم فرو ريزند قالب‌ها

 اگر يك لحظه این فياض جلوي فيض را بگيرد، همه به دار بوار مي‏رويم.

آن‌وقت اين، اي بي‌حيا، استحقاق اين را ندارد كه در شبانه روز، هفده مرتبه بگويي: «سبحان ربي العظيم و بحمده»

اين زبان عقرب گزيده تو كه صبح تا شام هفت و هشت هزار نامربوط مي‏گويد. غیبت می‌کند، افترا می‌بندد، دروغ می‌گوید، حرف‌های لهو و لعب می‌زند، حرف‌های زشت می‌زند، حرف‌هایی که مستوجب حدش می‌کند، بعضی حرف‌ها از دهان‌ها در می‌آید که اگر حاکم شرعی آن‌جا باشد و مبسوط الید باشد و بشنود، می‌گوید: درازش کنید، پشت ماتحت او را بالا بیاورید صد تا تازیانه به او بزنید. از این حرف‌ها در شبانه‌روز خیلی از دهان‌ها در می‌آید، این زبان که هفت هشت ده هزار سخنان نامربوط و سخنان وزر انگیز را، سخنان غضب‌آمیز را، که خدا را به غضب در می‌آورد، هفده مرتبه این زبان لال شده را بچرخان و بگو: «سبحان ربي العظيم و بحمده»، هفده رکعت نماز چه پدر و مادری دارد؟

صد مرتبه برای رئیس اداره خم فنری کمری می‌شوی، مرد! یک‌مرتبه هم برای خدا خم شو! هفده مرتبه هم برای خدا خم شو، بگو «سبحان ربي العظيم و بحمده»، تو که برای خیلی چیزها سجده می‌کنی، سو چهار مرتبه هم برای خدا سر به سجده بگذار «سبحان ربي الاعلی و بحمده» «سبحان الله و الحمدلله»، شکر نعمت را به زبان کن، «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر». کسی‌که در مقابل این همه نعمت‌ها، از این مقدار سپاس‌گزاری هم خودداری کند، کافر بالله است، «من ترک صلاتا متعمدا فقد کفر»[12]، درست گفتند. عقل می‌گوید: کافر است، او خدا را قبول ندارد، اگر خدا را قبول می‌داشت، اگر فطرت او زنده است، در مقابل این همه نعمت‌ها یک سپاس زبانی کند، هفده رکعت نماز را خیلی کند بخوانی، سی و چهار دقیقه می‌شود، رکعتی دو دقیقه می‌شود.

نماز حضرت آیت الله العظمی «آقای خوانساری»، با این‌که نمازش سنگین است، هشت رکعت ایشان بیست و دو الی سه دقیقه دقیقه طول می‌کشد، رکعتی سه دقیقه می‌شود. باقی دیگر دعا و تعقیبات و اذان و اقامه است، و شما قطعا، نوعا این‌طور نماز نمی‌خوانید. هفده رکعت نماز شما هفده دقیقه است،

شبانه روز چند ساعت است؟

بیست و چهار ساعت،

ساعتی چند دقیقه است؟

شصت دقیقه،

1280 دقیقه است،

خاک بر سر! بیست دقیقه را سپاس خدا بجا بیاور، بیست دقیقه، یک سوم ساعت است،

یک هفتاد و دوم وقت خودت را سپاس نعمت خدا کن، آن هم سپاس زبانی. نمی‌گویم: پول بده که از جان دادن برای تو بدتر است، بگو: الحمدلله، «الحمدلله رب العالمین».

کسی‌که این مقدار هم رعایت خدا نکند و وجدان را بکشد، این انسان نیست، نه این‌که مسلمان نباشد، بلکه انسان نیست، «من ترک صلاتا متعمدا فقد کفر»[13]

روایت می‌فرماید: «فقد کفر»،

بنده می‌گویم: «عن الانسانیه قد هجر»، از انسانیت بیرون است، حیوان است. اگر به سگ لقمه نانی بدهی، دم تکان می‌دهد، اگر به سگ تکه استخوانی بدهید، محال است تا زنده است شما را بگزد، هر وقت به شما برسد دم تکان می‌دهد.

ای بشر از سگ پست‌تر، این همه نان و جاه و آبرو و فضل و کمال و عقل و هوش و هز و جلال را خدا به تو داده است، آیا یک دم نباید تکان بدهی؟ کله نباید تکان بدهی؟

جوان‌ها فهمیدید که چه می‌گویم، من از چه راهی دارم اهمیت نماز را و تثبیت و تحکیم روایاتی که درباره نماز وارد شده است، با چه منطقی دارم تحکیم می‌کنم، راستی عمود دین است، راستی اگر کسی نماز را نخواند کافر است، راستی نماز اول نشانه بندگی خدا است.

افسوس که نه فرصت دارم و نه وقت دارم، و الا ده الی بیست روز در مورد نماز برای شما سخن می‌گفتم، ببینید یک اقیانوسی و یک دریایی از معرفت الهی است، هر کلمه آن یک بابی از ابواب عرفان است و اگر آن نمازی را که اسلام آورده است بخوانی، خدا شاهد است تکانتان می‌دهد، من دیده‌ام.

من در اوائل طلبگی خودم به پدرم گفتم: یک کتاب «وسائل‌الشیعه» شیخ «حر عاملی» را خرید، در كتاب «الصلوه» پيش مرحوم آقا «ميرزا محمد باقر مدرس رضوي خراساني» درس مي‏خواند، بنا گذاشتم روايات «ابواب صلوه» را بخوانم. روايات را كه خواندم به شوق افتادم كه طبق روايات به مستحبات نماز عمل كنم. يك نماز تقريبا آب‌دار و سنگين مي‏خواندم، به مستحبات عمل مي‏كردم، تكبيرات سبعه افتتاحيه و دعاهاي في ما بين و دعاهاي در وسط نماز را قدري رعايت مي‏كردم و به خيال خودم كه نماز سنگين و آب‌داري مي‏خوانم، تا وقتي با يكي از اساتيدم سفر كردم.

سفر، جواهر و گوهر اشخاص را نمايان مي‏كند، «في تقلب الاحوال تعرف جواهر الرجال»

آقا، شب اول كه او نماز خواند و من هم پشت سرش ديدم به! اگر نماز اين است، آن نمازهاي آب‌دار بنده، پياز است، نماز نيست. آن وقتي‌كه دست به قنوت و دعا برمي‏داشت در و ديوار را منیتيز مي‏كرد. ما را خشك مي‏كرد، فهميدم نماز چیست، نمونه‌اش را فهميدم، فهميدم نمازهاي پيغمبر و اميرالمومنين7 و امام حسن7 و امام حسين7 و حضرت زين‌العابدين7 چه سنخ بوده است، اين يك نمونه اندكي بود از نمازهاي آن‌ها.

يك دريا معرفت است اين نماز، يك اقيانوس علم وجداني است، هر كلمه‏اي از آن بابي از ابواب معارف است،

ولي كجا؟ ما چه کسی هستيم؟

خدايا به نمازي‌كه امام حسين7 در روز عاشورا خواند ما را موفق به اقامه نماز به طور دل‌خواه خودت بفرما.

به ما توفيق دو ركعت نماز خواندن طبق دستور پيغمبرت خاتم الانبياء9 عطا بفرما.

به كجا رفتيم! عيب ندارد.

خوشا آنان كه الله يارشان بي

اگر با خدا معاشقه كني، اگر با خدا مانوس شوي، و الله عالم امكان را فراموش مي‏كني، اصلا بهشت را فراموش مي‏كني. به حق حق قسم است، راست مي‏گويم، نچشيده مزه‏اش را نمي‏گويم، اگر با خدا انس گرفتي و لو يك دقيقه، بهشت چيست؟

گفت:

الهي زاهد است و حور مي‏خواهد قصورش بين           ز جنت مي‏گريزد از درت يارب شعورش بين

«و زوجنا من الحور العين»، حور العين كیست؟

جماع كني، چي شد؟

(رضوان من الله اكبر)[14]، حضور در محضر مقدس حق متعال آن‌قدر لذيذ است!

آی، آی.

خوشا آنان كه الله يارشان بي                    بهشت جاودان بازارشان بي

خوشا آنان كه دائم در نمازند                كه حمد و قل هو الله حال شان بي

توي اين بحث افتاديم، مانعي ندارد، فردا هم ان‌شاءالله تعالي مطلب را تكميل مي‏كنيم.

سپاس‌گزاري خدا لازم، چون ما نحوه سپاس‌گزاري را نمي‏دانيم خداي متعال بايد بفرستد انبياء و رسلي را كه آنان نحوه سپاس‌گزاري خدا را به ما بياموزند، بگويند: نماز بخوان. سپاس‌گزاري خدا در مغاره‌نشيني نيست، سپاس‌گذاري خدا در رهبانيت نيست، سپاس‌گزاري خدا در درويش خاموش شدن نيست.

يك درويش در چهل و پنج سال پيش به مشهد آمده بود، درويش خاموش، همداني بود، هيچ نمي‏گفت. مي‏گفت: پير من دستور داده مهر بر دهانم بزنم، بعد معلوم شد اين هم حُقه است. يك ماه رمضان منبر رفته بود، هفت، هشت، ده تا از منابر شيخ عباس‌علي قزويني را بلد شده بود، همان را تحويل مي‏داد. پائين كه مي‏آمد از او سئوال مي‏كردند، بلد نبود. زده بود به در درويش خاموشي، كه پير من مهر به دهانم زده است كه جز بالاي منبر، پائين منبر حق نداری حرف بزني و مهر را بشكني،

سپاس‌گزاري خدا آيا در درويش خاموشي است يا در حرف زدن؟ و چه جور و چقدر؟ آيا سپاس‌گزاري خدا در كور شدن و خر شدن است يا در بينا بودن است؟

اين را ما نمي‏دانيم بايد پيغمبر بيايد. اين يكي از طرق اثبات نبوت ان‌شاءالله تفصيلش را فردا به عرض شما مي‏رسانم.

خدايا به ذات مقدس‏ خودت ما را پيغمبر شناس بفرما،

ما را تابع پيغمبر بر حق خودت حضرت خاتم‌الانبياء9 بفرما،

ما را پيرو اوصياء به حق آن پيغمبر، مخصوص وصي دوازدهمش حضرت بقيه الله ارواحنا فداه بفرما،

حضرت علي اكبر7 كه ديروز تا توی ميدان او را آورديم، يك امتيازاتي دارد،

دو سه كلمه مي‏گويم بد نيست،

از اين امتيازات، يك چيزهايي ما مي‏فهميم.

در قرآن مقدس چند آيه است كه مربوط به مقامات نبوت انبياء و ولايت اوصيائشان است، و ائمه: در مقام استدلال بر اين مطالب، به اين آيات متمسك مي‏شدند،

يكي (ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم علي العالمين ذريه بعضها من بعض)[15]

اين آيه مربوط به مقامات ولايتي انبياء است كه خداي متعال اين‌ها را انتخاب كرده و برگزيده و به مقام پيشوائي، به جنبه نبوت يا جنبه امامت، آن‌ها را منصوب داشته است،

ارباب مقاتل، متفق الكلمه، «شيخ مفيد» رضوان الله تعالی علیه در «ارشاد»، «سيد بن‏ طاووس» در «لهوف»‏، و ديگران، از قدما و متاخرين همه نوشته‏اند كه:

وقتي حضرت علي اكبر7 روانه ميدان شد، امام حسين7 پشت سر علي‌اكبر7 سر را بلند كردند و با صداي بلند اين آيه را خواندند. (ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم علي العالمين ذريه بعضها من بعض)[16]

 اين يعني چه؟ رمز به كجا است؟ را پشت سر ابوالفضل7 نخواندند؟ چرا پشت سر قاسم بن الحسن7 نخواندند؟ و پشت سر اين آقازاده خواندند؟ يعني چه؟

یعنی اين جوان كه عازم ميدان شده است، شايستگي دارد، اگر زنده بماند، به مقام امامت نائل شود، يعني اين پسر من لياقت مقام امامت را دارد، لياقت مقام نبوت و صفوت را دارد، اما هزار افسوس.

كين جوان چون سوي ميدان عازم است                   برگزيده جمله اهل عالم است

آدم7 است و تاج صفوت بر سرش                  يا خليل7 و دِرع خُلت در برش

نوح7 من از ديده من دور شد

یا اباعبدالله7، تمام گریه‌های شما برای گوینده این شعر است،

نوح7 من از ديده من دور شد                  موسي7 من سوي كوه طور شد

اين يك خصوصيت او است.

يك خصوصيت ديگر هم، پيرمرد ريش خود را بالاي دستش گرفت، زار زار گريه كرد،

اول جوان‏هاشمي‏ علي اكبر7 است، هنوز اباالفضل7 زنده است، هنوز بني‏هاشم زنده هستند، آن‌ها نگاه مي‏كنند،

يك‌وقت ديدند ابي عبدالله‏7 هاي‏هاي گريه كرد.

شما هم اگر گريه كنيد، جا دارد،

با صداي بلند گريه كرد،

اشك‌ها از ريش او مي‏ريزد و صدا هم بلند است.

من يقين دارم تمام بني‏هاشم به گريه آمدند.

صدا زد: خدايا شاهد باش، مي‏رود به سوي اين قوم، جواني كه شبيه‏ترين خلق به پيغمبر است، هر وقت دل‏ ما براي پيغمبر تنگ مي‏شد، نگاه به صورت اين جوان مي‏كرديم، يعني اين يادگار جد من بود، يعني اين مايه دل‌خوشي من بود، گواه باش بر اين قوم، اين جوان رعنا از دستم رفت،

يك‌وقت هم ديدند همين بابا بدن بچه را به بغل گرفته است.

در این کلمه بلند بنالید.

ديدند صورت را به صورتش گذاشته است،

وای،

«فنادا وا ولداه واثمرتا فواداه»[17]

چنان بلند ناله كشيد كه صدا به خيمه‏ها رسيد،

ديدند صدا زد: واي ميوه دلم علي7!

بحق مولانا و سيدنا الحسين المظلوم7 و بولده علي الاكبر7

با چشمان گريان،

ده مرتبه

يا الله

خدايا به دل سوخته حضرت اباعبدالله7 و به فرق شكافته فرزندش، همين ساعت ظهور امام ‏زمان7 را اصلاح بفرما،

خون‌خواه دشت كربلا، حضرت بقيه‌الله7 را به زودي آشكار بفرما،

دل ما را به ظهور آن بزرگوار خرسند و مسرور بفرما،

قلب مطهر آن حضرت را از ما مسرور بدار،

دل ما را از ولاي آل‏محمد: مخصوصا امام ‏زمان7 مملو و سرشار بگردان،

نعمت ولای امام عصر7 را به اولاد ما و به اعقاب ما، نسلا بعد النسل عطا بفرما،

اين دعا را آمين بگوئيد و قدر هم بدانيد،

خدايا فرزندي كه ولي امام‏ عصر7 نيست به ما نده،

هرچه از ما به وجود می‌آوری همه را متولی ولای آل محمد: بفرما،

در پناه امام زمان7، ما و همه شیعیان را از هر خطا و اشتباه و از هر خطر و صدمه‌ای حفظ بفرما،

مشکلات مادی و معنوی ما را حل و سهل و آسان گردان،

گرفتاری‌های ما را برطرف گردان،

گرفتاران بی‌گناه ما را خلاص فرما،

طلب‌های خودت را از ما به ما ببخش،

توفیق ادای دیون ظاهریه هم به ما عطا فرما،

بیماران، سیما منظورین لباس عافیت بپوشان،

بیماری نافهمی را از ما دور گردان،

گناهان ما را ببخش،

توفیق تقوی و پرهیز از گناه تا آخر عمر به ما عطا بفرما،

 به محمد و آل او:، پیشینیان ما، ذوی‌الحقوق ما را رحمت فرما،

برادران ما که در این معبد تو را پرستش کرده‌اند و از دنیا رفته‌اند، بیامرز،

از ثواب‌های جلسات ما سهم وافر به آن‌ها بده،

ذوی‌الحقوق موجودین ما، سیما علما و روحانیین عاملین ما را، به حق محمد و آل او:، بر طول عمر و عزت آن‌ها و عظمت آن‌ها و تاییدات آن‌ها بیافزا،

ما را قدردان نعمت وجود مسعود روحانیین خود بفرما،

حاضرین مجمع ما غیر از آن‌چه گفته شد، هر حاجت شرعی دیگر دارند، برآور،

بمحمد و آله:، اللهم عجل لولیک الفرج.

 
[1]
[2]
[3]
[4]
[5]
[6]
[7]
[8]
[9]
[10]
[11]
[12]
[13]
[14]
[15]
[16]
[17]