أَعُوذُ باللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ لِلهِ رَبِ الْعالَمِينَ؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْـبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَـيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ
صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم و لعنه الله عليه اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين
(هذا صراط علي مستقيم)[1]
در تكامل علمي چند شرط مقرر شده است كه اگر اين شرائط موجود باشد كمالات علمي به سرعت و به شدت در پايههاي بلندتري براي متعلم و آموزنده پيدا خواهد شد.
شرط اولي كه در تعليم و تعلم واجب و لازم است اين است كه معلم علاقمند به ترقي و تكامل متعلم و شاگرد باشد. استاد را عرب، معلم ميگويد و شاگرد را متعلم ميگويد. شرط اول آن است كه معلم باید علاقمند به ترقي و تكامل شاگردش باشد، اصلا دلش بخواهد كه اين را بالا بياورد، عالم و دانايش كند. كه اگر این شرط نباشد، تعليم و تعلم ناقص خواهد شد و يا اگر حاصل شود بسيار اندك است. معلميكه هدفش از تعليم، حقوق آخر برج باشد اين دلش براي متعلم نميسوزد، ميخواهد شاگرد ياد بگيرد، میخواهد به درك! ياد نگيرد، آخر ماه برسد ايشان دو هزار تومان خود را بگيرند، مثلا.
ولي اگر معلم به شاگرد علاقمند باشد، محبت به او داشته باشد، او ميخواهد مطالب را به هر عبارتي که هست، با هر تغييري كه هست، با هر لهجهاي كه هست، با هر فرمولي كه هست به شاگرد حالي كند.
من خودم وقتي براي يكي از برادران كوچكم درس ميگفتم، درس ابتدائي، شان من گفتن آن درسها نبود، من خودم رسائل و كفايه و اينها را درس ميگفتم، بنا گذاشتم كه يكي از برادرانم را در ادبيت عرب را تعليمش كنم، از همان اول امثله و صرف مير گرفتم تا سيوطي و مغني او را آوردم. من ميديدم اين عبارت حاليش نميشود، يك عبارت ديگر، با اين فرم نميفهمد، با يك فرم ديگر، با يك مرتبه نميفهمد، دو مرتبه ميگفتم، سه مرتبه ميگفتم، بالاخره تا حاليش نميشد رد نميشدم، چون به او محبت داشتم، چون علاقه داشتم كه او دانا شود.
اما اگر معلم رسمي و حقوقي باشم، به طريق عادي درسي ميگويم، فهميد، فهميد، نفهميد، به درك النار كه نفهميد، به من چه كه نفهميد؟ ماه تمام شد، ماه به آخر برسد، حقوقم را بگيرم. نوع بچههايي كه در مدارس دولتي ترقي نميكنند براي اين است كه معلمين و دبيرها علاقمند به دانا شدن شاگرد نيستند، عليالرسم يك درسي را ميدهند و ميروند، او فهميد، فهميد، نفهميد هم نفهميد.
به هر جهت،
اين شرط اول است كه بايد معلم علاقه به فهميدن شاگرد داشته باشد.
شرط دوم آن است كه شاگرد هم دوستدار معلم باشد و روي مهر و محبت و علاقه قلبي به حرف معلم گوش بدهد، بناي او هم بر آموختن و آموزش باشد و بناي او هم بر چيز ياد گرفتن باشد، روي علاقهاي كه به معلم دارد. شاگرد اگر به معلمش علاقمند بود، محبت داشت، گوش ميدهد، دل ميدهد به اصطلاح، اما اگر علاقمند نبود، خاصه اگر از معلم بدش آمد، اين معلم اگر بوعلي سينا باشد، اين شاگرد از او بهره برداري نميكند.
اين دو شرط،
شرط سوم: متعلم و شاگرد استعداد داشته باشد، كودن نباشد، به اصطلاح شما هالو نباشد، استعداد گرفتن مطالب را داشته باشد، ظرفيت براي گرفتن مطلب داشته باشد.
اگر اين سه شرط فراهم شد در هر استاد و شاگردي و هر معلم و متعلمي، اين شاگرد به زودي دانا ميشود و دانائيش هم زياد خواهد بود.
حالا بيا:.
معلم پيامبر است، شاگرد علي7 است، معلم، علي7 را مثل جانش دوست ميدارد. اولين صورتي كه به چشم مبارك اميرالمومنين7 جلوه كرد، وقتيكه از خانه كعبه، او را مادرش بيرون آورد، فاطمه بنت اسد3 بعد از دو روز كه از پشت خانه كعبه ديوار شكافته شد و رفت توي خانه و در باز شد و آمد بيرون و علي7 روي دستش بود، خانه زاد خدا، روي دستش بود، اولين صورتي كه چشم اميرالمومنين7 به آن صورت افتاد صورت مبارك پيغمبر بود.
از آن صلواتهاي زوار در رفته، نيمشاهي به نظر بنده قيمت نداشت، يك صلوات حسابي بفرستيد.
ميتوانستيد از اول اينطور صلوات بفرستيد، چرا آنطور فرستاديد تا بنده بیادبي كنم؟ دو تاي ديگر هم همينطور بفرستيد.
و اولين چشميكه به صورت اميرالمومنين7 افتاد چشم پيغمبر بود، لهذا سنيها به حضرت علي7 كه مي رسند ميگويند: كرم الله وجهه، عمر و ابوبكر را ميگويند: رضي الله عنه، خدا از آنها راضي باشد، معلوم ميشود خرابكاري خيلي كرده اند! دعا ميكنند كه خدا از آنها راضي بشود. اما به حضرت امير7 ميگويند: كرم الله وجهه، خدا صورت علي7 را مكرم و معظم و بزرگوار كرد، زیرا كه چشم پيغمبر به او افتاد.
از آن تاريخ تا نفس آخري كه پيغمبر داشت علي7 را مثل جان در بغل ميگرفت و هرچه داشت ميخواست به علي7 بفهماند.
اولا بدانيد، تربيت خانوادگي علي7 و بلكه تربيت غذائي و بهداشتي علي ابن ابي طالب7 با پيغمبر بود.
من اينجا دو سه كلمهاي بايد بگويم:
پيغمبر براي علي ابن ابي طالب7 لالايي ميگفت، سرود خواب براي او ميخواند، شيري كه مادرش فاطمه بنت اسد3 میدوشید، آني را كه از پستان در دهان علي7 ميگذاشت هيچ، مازادي را كه ميدوشيد، پيامبر بر ميداشت و به علي7 ميخورانيد. اصلا چي چي بگويم، از مادر مهربانتر بود، علي7 را به بغل ميگرفت، سرود خواب برايش ميخواند، لالاي ميخواند، شير به دهان علي7 ميگذاشت، مثل يك پدر مهربان، بلكه از پدر مهربان هم مهربانتر، تا علي7 به راه افتاد، به راه كه افتاد همانطوري كه جلال الممالك ؟؟؟ 13 ميگويد:
دستم بگرفت و پا به پا برد تا شيوه راه رفتن آموخت
شبها بر گاهواره من بيدار نشست و خفتن آموخت
راستي همينطور دست علي7 را ميگرفت و او را با خود راه ميبرد. علي7 كه بزرگ شد، پيغمبر در تمام اسراري كه داشت علي7 را شريك كرد. اين سالهاي آخر، قبل از بعثت، از سنه سي و پنج تا چهل. پيامبر چهل ساله كه بود مبعوث شد، پيامبر راه كوه حراء را باز كرده بود، ميرفت در كوه حراء، جاي خلوتي بود، اصلا خود كوهستان يك عالم روحانيت دارد، من رفتهام. در كوه آدم سكني كند، يك روحانيت ديگري دارد، دعا خواندنش، نماز خواندنش، توجهش به خدا قويتر است.
پيغمبر به كوه حراء ميرفت، يك عالم و سر و سري با خدا داشت يك خلوتهاي با خدا داشت، به قول درويشها در خلسه ميرفت، حالا من تعبير خلسه نميخواهم بگويم.
در خلوت با خدا راز و نيازها داشت و عوالمي را سير و طي ميكرد. و از عجائب اين است كه پيغمبر فرمودند: سالي كه علي7 متولد شد سال با بركتي براي من بود، ابواب فتوحات غيبيه بر روي من در آن سال گشوده ميشد. و در شب ولادت علي ابن ابي طالب7 فرمودند: تجليات فراواني از عالم غيب بر قلب من شد كه ميگفتند: اصلا ولادت علي7 براي من خير و بركت غیبی و آسماني بود.
علي7 را با خود به كوه حراء ميبرد، آن عوالم سيري كه پیامبر داشت و عوالم خلوتي كه با خدا داشت و عوالم راز و نيازي كه با خدا داشت، تمام اينها را به رخ علي7 ميكشاند. مانند يك استادي كه شاگرد خود را در عمل ببرد به قول شما كارآزمائي، به قول ما تمرين عملي، شاگرد را همراه خود ببرد به عمل بياندازد، اين خيلي در ترقي شاگرد مهم است، تمرين عملي استاد خيلي موثر است، بسيار مهم است. علي7 را با خود ميبرد، و او را در اين خلوات به عمل خلوت با خدا، علي7 را وادار میکرد. در آنجا تجلیاتی بر پیامبر میشد، تمام آن تجلیات بر علی7 هم میشد، شما يك علي7 ميشنويد،
خدا لعنت كند، آتش به روحشان بگيرد كه علي7 را از مقامش در انظار عموم انداختند، آتش به روحشان بگيرد،
اين علي7 يك گوهر عجيبي است. هرچه را كه پيغمبر ميديد علي7 هم ميديد، هرچه كه پيغمبر فهميد به علي7 هم فهماند. خود پيامبر گفت: هرچه را من ميبينم، تو هم ميبيني پسر عمو، او را برداشته برده پشت تلسكوب غيب، خودش رصد و زيج گرفته، ستارههاي غيبي و تلالاهاي ملكوتي را يكي بعد از ديگري ميبيند و علي7 را هم برده پشت آن تلسكوپ و ميگويد: پسر عمو نگاه كن، ببين، در رصدخانه و زيج كوه حراء، پشت تلسكوپ سلوك علي7 را نشانده و او هم حقايق غيبي را ميبيند.
فرمودند: هرچه را من ميشنوم پسر عمو تو هم ميشنوي، هرچه را من ميبينم تو هم ميبيني، الا اينكه تو پيغمبر نيستي، من پيغمبر هستم و تو پيغمبر نيستی،
به هر حالت.
بعد هم اول بعثت كه شد، اولين كسي كه دست ارادت به پيغمبر سپرد و ظاهرش را هم با باطنش مطابق كرد، علي7 بود. يك دعايي است، سري از اسرار اعظم در آن دعا است و خصوصيت آن دعا این است كه علي7 را به اين سِمت معرفی ميكند، ميگويد:
«اللهم اني اسئلك بروح علي ابن ابي طالب7 الذي ما یشرك بالله طرفه عين»[2]،
علي7 لحظهای شرك به خدا نياورده است.
حديثي اينجا براي شما بگويم، چون ميخواهم امروز بحث راجع به اميرالمومنين7 را تمام كنم، از فردا وارد قسمت امام عصر7 بشويم، بعضي احاديث را برای شما بگويم:
يك روزي حضرت ابوطالب7 پيش فاطمه بنت اسد3 آمد و گفت: خانم، آخرش اين بچه يك سر نخي به دست ما خواهد داد، آخرش يك آشوب و انقلابي در مكه راه مياندازد و خونريزي عجيبي به راه ميافتد، حالا علي7 چند ساله است؟ پنج شش ساله است.
فاطمه بنت اسد7 عرض كرد چطوري؟
گفت: اين بچه نمیدانم چه دشمني با بتها دارد، اين ميرود به خانه كعبه و وقتي خلوت است، زوار بت و عبده بت، آنجا نيستند، ميرود خودش را به آنجا مياندازد و سنگ بر ميدارد سر و ته اين بتها را ميشكند، ميزند، چشمهاي اينها را كور ميكند، لبشان را ميتركاند، بت ها را!
عبده بت وقتي ميآيند ميبينند بتهايشان سرشكسته است، چه كسي اين كار را كرده؟ كسي را پيدا نميكنند، ذهنشان هم به علي نميرود علي7 بچه ابراهيم7 است، او بتشكن بود، اينهم همينطور بتشكن است.
فرمودند: آخر يك گوشهاي كمين ميكنند و اين را پيدا ميكنند و از آن كتكهايي كه قريب به قتل و كشتن باشند ميزنند. و اين هم بچه من است، من ناچار هستم دفاع كنم، قوم و خويش من هم با من همراهي كنند، يك جنگ قبیلهای بین بنیهاشم و سایر قبائل قریش در مکه راه میافتد.
با آن بتها چه دشمنی دارد؟
فاطمه بنت اسد3 در جواب گفت: حالا كه گفتي، پس من يك سري از اسرار را بگويم، اين نه حالا دشمن است، از وقتي توي رحم من بود دشمن بود، اين توي رحم من بود، من در خانه كعبه ميرفتم براي عبادت، آخر اين خانه را حضرت ابراهيم7 بنا گذاشته و مليت ابراهيمي7 دارد، براي تعظيم اين خانه براي عبادت ميرفتم، نزديك يكي از اين بتها كه ميشدم دلم به درد ميآمد، واي دلم، واي دلم، از بت دور ميشدم، از خانه بيرون ميآمدم، دلم راحت ميشد.
يك روز عقیل را يا جعفر را برداشتم بردم توي خانه مشغول عبادت شدم، اين بچه هم توي رحم من بود عقیل يا جعفر، ترديد از من است، دستش را روي يك بت گذاشت، از توي رحم صدا زد: آهاي داداش دستت را بردار، آهاي داداش دستت را بردار، از توي رحم من صدا كرد، دستت را بردار.
گفتم: مادر قربانت برود هنوز تو به دنيا نيامده غوغا راه مياندازي؟ وقتی به دنيا بيائي چه ميكني؟
اين را فاطمه بنت اسد3 به ابوطالب7 باباي علي7 گفت.
«لم يشرك بالله طرفه عين»، از آن وقتي كه نطفهاش منعقد شد، از آب اناري كه «معرم بن رعيد» ؟؟؟ 22:40 به دعا از عالم غيب از خدا خواست و به ابوطالب7 خورانيد و ابوطالب7 آمد با فاطمه بنت اسد3 نزديكي كرد، و نطفه اميرالمومنين7 از آن آب انار بهشتي بسته شد. از آن وقت تا زماني كه به دنيا آمد و از لحظهاي كه به دنيا آمد تا پريشب، آخرين نفسش لحظهای به خدا شرك نياورد.
حالا يك سئوال دارم:
اي مردمان با وجدان، دانشمندان با انصاف. براي پيشوايي و رهبري در راه خداپرستي، اين آدم اولي و سزوارتر است كه پيشوا باشد و دنبالش بيافتيم يا آني كه سي و شش سال بت ميپرستيد؟
ابو بكر!
سي و شش سال ميرفت جلوي لات و عزي و هبل كمر خم ميكرد، السلام عليك ايها اللات، اي عزي، فلان درد را دارم! فلان مرض را دارم، شفايم را بده. سی و شش سال ابوبکر در برابر بتها خم شد و پرستش آنها را کرد.
آن جلد دوش هم مثل جلد اول است، عمر هم همينطور.
در رشته خداپرستي، در راه روي صراط اسلام، اي با وجدان، اي با انصاف، اي چيز فهم، او سزاوار است كه پيش بيافتد و ما دنبالش برويم و تبعيت كنيم و او را جلودار خودمان قرار دهيم يا اين يكي؟
گيرم توبه هم كرد، مسلمان هم شد، گيرم مسلمان قلبي هم شد، حال همه اينها را هم بر فرض قبول كنم، آن سوء سابقه سي و شش ساله هيج اثر در روحش نميگذارد؟ كسي سي و شش سال شراب بخورد، و بعد توبه كند، راستي هم ديگر شراب نخورد، با آن کسیكه هيچ شراب به لبش نرسيده، اين دو در پاكي طينت و در صفاي گوهر و در تلولو جوهر و در پيشوايي با هم فرق ندارند؟ وِجدان داري يا خير؟
وُجدان غلظ است.
«الذي ما اشرك بالله طرفه عين»، مولودي كه لحظهای به خدا شرك نياورد علي7 بود و اولين كسي هم كه دست بيعت به اسلام و تسليم به رسول خدا حضرت محمد9 سپرد علي7 بود، به اتفاق شيعه و سني، اول زني كه اسلام آورد حضرت خديجه3 مادر فاطمه زهراء3 بود و اول مردي هم كه اسلام آورد علي7 بود.
يك نكته براي شما بگويم، شما را هشيار و بیدار كنم: من بيادبي نميكنم به نويسندگان سني، جسارت نميكنم، فحش به آنها نميدهم، اما حقايقشان را براي شما روشن ميكنم، براي خصوص شما جوانها كه اينقدر به كتابهاي سنيها اعتنا نكنيد، اينقدر فريفته آنها نشويد، حالا خوش قلم باشد، مثل يك خوراكي كه خوش تركيب است اما زهر داخلش است، بايد به خوش تركيبي آن قناعت كرد و زهر را خورد؟ در كتابهاي سنيها زهر است، توي نوشتهجات سنيها سم كشنده است، و لو با قلم عالي نوشته باشند، شما نميدانيد چه بيحياگري و چه بيانصافي ميكنند؟
آن احمد امين، آن يكي ديگر، آن يكي ديگر، آنچه افتراء كه خيال ميكنيد به شيعه میبندند، آنچه تهمت كه شما تصور ميكنيد به شيعه ميبندند، كانّ در بعضي از نويسندگان بزرگ سنيها حيا نيست، مخصوصا مصريها.
حالا يك قصه در همين موضوع براي شما ميگويم:
وزير فرهنگ مصر كتابي نوشت به نام حياه محمد9 که دو جلد است، اين كتاب كه نوشته شد، طبع شد، پخش شد، من در كتابخانه مباركه آستان رضوي7 در خراسان اين كتاب را ديدم، مولفش دكتر «حسين هيكل» بود. در اين كتاب قصه يومالدار را نوشته است.
قصه يومالدار اين است كه بعد از آمدن آيه (و انذر عشيرتك الاقربين)[3] كه خدا به پيامبر دستور داد كه خويشان نزديكت را دعوت كن و بترسان.
قانون مطلب هم اين است كه اول آدم نزديكان خود را دعوت كند، بعد هم دور دست، اهل محلش است، اهل شهرش را، اهل مملكتش را، اين قانون طبيعي است.
پيغمبر به حضرت امير7 فرمودند: برو اينها را به خانه خود براي نهار دعوت كن. حضرت امير7 هم آمدند صدا زدند: ؟؟؟ 29:40 اين قانون دعوت از قوم و قبيله بود كه بيائيد قوم من، قبيله من، يك واقعه است.
ده، بيست سي نفر بنيهاشم جمع شدند. امروز ناهار بيائيد خانه ما.
چشم! با سر ميروند!
آن روز چهل نفر به خانه حضرت ابو طالب7 ريختند، و قدري گوشت بار كرده بودند، خيلي كم به قدر خوراک چهار الي پنج نفر، نانی هم طبخ كردند. يك معجزه هم از پيامبر آن روز بروز كرد كه خودش پاي تنور نشست و هي نان بيرون آورد و هي آب گوشت ريخت و اينها هم خوردند، سبيلهايشان چرب شد.
عربها هم كه عربي ميخورند،
خوردند، بعد پيامبر از جا بلند شد و فرمود: اي خويشان من، عموهاي من، عمو زادههاي من، عمه زادههاي من، من در نظر شما چطور آدميهستم؟
گفتند: تو پسر خوبي هستي.
آيا از من خيانتي ديدهايد؟
حاشا و كلا،
محمد امین9 است.
آيا از من دورغي شنيدهايد؟
گفتند: ابدا.
در چهل سال دوران عمر پيامبر احدي يك کلمه دروغ از پيغمبر نشنيده است، و يك خيانت از پيامبر نديده است. پس از آنكه دعوي رسالت كرد همه گونه تهمت زدند، ساحرش گفتند، ديوانهاش گفتند، از اين حرفها گفتند، ولي دزدش نگفتند، مال مردم خورش نگفتند، خائن به نواميس مردم او را نخواندند. پيامبر در تمام دوران عمرش يك چشم خيانت به ساق پاي ناموس غير باز نكرده بود، دست خیانت به مال غیر دراز نکرده بود.
همه تصديق كردند كه نه، تو پسر خيلي خوبي هستي، آبروی فامیل ما هستی، آبروي فاميل ما هستي.
مخصوص فرمود: آيا من راست ميگويم؟
گفتند: بله، هرچه بگويي راست است.
فرمودند: اينقدر اطمينان به من داريد كه اگر بگويم الان پشت كوه ابو قبيس قشوني آمده و ميخواهد شما را هلاك كند، شما برويد و جلوش را بگيريد، اگر اين را بگويم باور ميكنيد و حركت ميكنيد؟
گفتند: بله، صد در صد به گفتار تو اطمينان داريم.
فرمود: اگر من را راستگو به اين مرتبه و پايه ميدانيد يك كلمه راستی ميخواهم بگويم.
بگو: اي پسر عمو، بگو.
فرمود: من پيغمبر خدا هستم و شما را به بندگي خدا دعوت ميكنم، هركس هم اول قبول كند اين سمت و صفت را در من، و با من بيعت كند و به این سمت دست بدهد، همان جانشين من است.
اين عين عبارتش است: هركس اول دست بدهد به من و به اين ادعا و دعواي من ايمان بياورد، همان جانشين من است. وقتي اين كلمه را گفت، سبيلها پائين افتاد، سرها پائين آمد، كله گندهها بيايند زير بار بچهها بروند؟ بنده زير بار پسرم بروم؟ مرتبه اول، مرتبه دوم، مرتبه سوم،
در هر سه مرتبه علي ابن ابي طالب7 جلو آمد و گفت: يا رسول الله دستت را بده تا با تو بر رسالت بيعت كنم و ايمان به رسالت آورد.
مرتبه اول فرمودند: بنشين، مرتبه دوم فرمودند: بنشين، مرتبه سوم: دستشان را دراز كردند، علي7 با پيامبر بيعت كرد و ايمان و اسلام به رسالتش آورد. حضرت فرمودند، دهانت را باز كن، دهانش را باز كرد، آب دهان مباركش را به دهان علي7 ريختند.
اينجا من حرفهاي علمي خيلي دارم، نكتهها، رمزها، ولي جايش نيست، كه چه خصوصيتي آب دهان به دهان دارد.
يك مرتبه ابولهب و ديگران، آنها عموهاي پيامبر بودند، رو به ابوطالب7 كردند: ابوطالب7 آهاي داداش! بلند شو دنبال بچه ده سالهات بيافت، يا الله، هرچه ميگويد اطاعتش كن. پسر برادر ما عبدالله چه كار كرد؟ تف به دهان بچه تو انداخت، يا الله بلند شو، برو از اين بچه كوچولو اطاعت كن.
اين قصه يومالدار است و ثابت ميكند كه جانشين پيامبر علي7 است، مثل آفتاب، به قول شما محصلين دو دو تا چهار تا كه ديگر نم به درزش نميرود، اين قصه شير فهم ميكند كه جانشين پيامبر علي7 است، ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و همه را بايد دور ريخت، به صريح كلام خود پيامبر. اين حديث يومالدار است، داشته باشيد.
دكتر حسين هيكل، اين حديث يوم الدار را در كتاب حيات محمد9 در جلد اولش نوشت، به اسناد كتب قديمه و آثار اوليه بزرگان اهل سنت و جماعت، اين كتاب پخش شد.
يك مرتبه، شاهد حرف اينجا است.
یک مرتبه غوغا بلند شد:
وا عمراه! وا ابابكرا! وا عثمانا! وزير فرهنگ، تو مذهب شيعه را اثبات كردي، پس مذهب حنبلي، حنفي، شافعي، مالكي، همه اينها غلط است، پس بيخود ما زير بار عمر و ابوبكر رفتيم، اين چيست كه نوشتهاي؟
گفت: من از خانه ننهام كه نياوردهام، از خودم كه جعل نكردهام، پيشينيان ما از صدر اسلام، معتبرين از علماء ما و مورخين ما و محدثين ما از صدر اسلام اين را نوشتهاند، من از كتب معتبره معتمده نوشتهام.
گفتند: پس حق با شيعه است.
گفت: خوب باشد.
گفتند: نخير، نخير، آنها هم غلط كردهاند این را نوشتهاند، تو هم غلط كردي، يا الله برو كتاب را عوض كن.
آقا يك غوغاي وا عمراه انداختند كه اين مرد مستاصل شد و مجبور شد دو مرتبه طبع جديد كند و چاپ جديد كنند و در طبع جديد اين را انداختند،
اينطور حق كشند، اينطور پا روي حق ميگذارند، (يعرفون نعمه الله ثم ينكرونها)[4] (جحدوا بها و استقينتها انفسهم)[5] با تمام شناسايي و با نهایت بيحيايي ميگويند: اين را بيانداز، ميگويد: بزرگان ما در كتب خود نوشتهاند، ميگويند: آنها غلط كردند، مگر هر حرفي را بايد نوشت، بر فرض واقعيت هم داشته باشد، نبايد نوشت، چون ما دنبال ابوبكر هستیم، اگر چنان كه او درست باشد ديگر بايد ابوبكر را رها كنيم،
اينها اينطور هستند، سنيها اين هستند.
فهميديد؟
خوب،
علي7 را پيامبر دوست ميداشت، تربيتش هم ميكرد با خودش هم او را به كوههاي حراء ميبرد، در آن انجمنهاي سِري كه بين او و خدا بود، احد و احمد9 با هم خلوت داشتند، در آن انجمنهای سري علي7 هم بود.
يك شعر يادم آمد به عشق اميرالمومنين7 بخوانم. من در دو جا حالم منقلب ميشود: يكي وقتي فرو ميروم توي حالات اميرالمومنين7 نميتوانم خودم را كنترل كنم. يكي هم وقتي بيوگرافي آن بزرگواران، پدر زنهاي پيغمبر را ميگويم آنجا هم ديگر بيطاقت ميشوم. در عمرم دلم ميخواسته يك دهه عمريهاي، يك مسلماني منعقد ميكرد و من ده شب به نام نامي و بيوگرافي گرامی حضرت عمر بن الخطاب و حضرت ابوبكر سخنراني ميكردم، دلم ميخواست.
حالا براي آنكه من يك شعر به نام مرتضي علي7 بخوانم شما هم يك صلوات به ما كمك كنيد.
مهمان چون شد نبي به معراج گفتند كه ميزبان تو بودي
گر اين نبود به قاب قوسين آواز تو را چرا شنيدي
گر این نبود، یعنی اگر این درست نیست.
حديث را علامه مجلسی در بحار گفته است و مرحوم فيض قدس سره در تفسير صافي فرمودهاند، ظاهرا در وافی هم باشد، اما آنكه الان يقينيام است تفسير صافي و علامه مجلسي هم در بحار.
که پيامبر وقتي به مقام قاب قوسين رفت و خلوت بين خدا و پيغمبر شد، سخناني رد و بدل شد، صدا، صداي علي7 بود، پيامبر به خدا عرض كرد: تو با من حرف ميزني يا علي7؟ خطاب آمد: من حرف ميزنم اما چون تو علي7 را خيلي دوست ميداري به آهنگ و لهجه علي7 با تو حرف ميزنم، اين حديث است.
چون علي7 محبوب تو و من است، و ميدانم به علي7 عشق داري، من به لهجه و آهنگ علي7 با تو حرف ميزنم.
اين است كه اين شاعر هم ميگويد:
مهمان چون شد نبي به معراج گفتند كه ميزبان تو بودي
گر اين نبود به قاب قوسين آواز تو را چرا شنيدي
مولا
عقل از صفت تو مات و مبهوت كارت به چه صورتت سرودي
اين شعر آخري هم يك دنيا معرفت دارد، ديگر نميتوانم شرح بدهم، من وقت ندارم:
روزی که قلم گرفت معبود لوحش دل مرتضی علی7 بود
به عشق علي7 يك صلوات بلند بفرستيد،
في الجمله، در خلوات، در جلوات، در مجالس سري بين خدا و پيامبر علي7 هم راه دارد، در تمام اين مراحل پيامبر او را برد، از عشقي كه به او داشت. تا آخرين نفس هم گفت: كفهاي كنار لب من را بليس،
در اين هم اسرار است، در اين هه مطالب علمي و عرفاني زيادي است، حالا پيشکش شما، وقت نیست.
آخرين كفي كه در هنگام مردن بر لب پيامبر بود، علي7 آن كفها را ليسيد.
يك حرفي اين دراويش ميزنند و غلط است: شاربها را و سبيلهايت را، آب خور مياندازي! مومن مكروه است، بزن. ميگويد: نه، آبخور، مهر است.
چرا مهر است؟
چون آب خور مولا علي7 مهر است.
اولا اين دروغ است، آب خور مولا علي7 از كجا معلوم كه تا بالاي لبش آمده بود؟
«كان وافر السبله»،
رفقاء اين نكته را ياد بگيرند، علماء تشریف دارند، سبيل علي7 پرپشت بود، نه اينكه آبخورش روي لبش بود. فرق است بين اينكه آب خور روي لب پائين بيايد يا سبیل پر پشت باشد. سبيل علي ابن بي طالب7 خيلي پر پشت بود، خيلي پر هيبت بود. بعضيها سبيلهايشان باريك است، مثل قيطون ميماند، بعضيها سبيلهايشان از ريسمان هم كلفتتر است.
«كان وافر السبله»،
نه اين كه آب خور باشد.
حالا،
فقرا به عشق مولا ميگويند: آب خور مولا مهر بود، ما هم آب خورمان بايد مهر باشد،
اولا دروغ است، آب خور مولا مهر نبود.
بعد ميپرسي چرا مهر بود؟
ميگويند: چون آب ناف پيامبر را مكيد، آب توي ناف پيامبر جمع شده بود مولا هم مكيد، و لذا آب خور را مهر كرد، آن مويي كه به ناف پيامبر خورده است تا آخر عمرش نزد.
اين دروغ است، همهاش دروغ است، هم مكيدن آب ناف پيغمبر دروغ است هم مهر بودن آب خور مولا دروغ است.
در چشمهاي پيامبر اين گودال چشم پيامبر از آب غسل قدري مانده بود، علي ابن ابي طالب7 آنها را با زبان مباركش ليسيد، كفها را هم از كنار لب پيغمبر مكيد، اگر ته پيالهاي هم از علوم پيامبر مانده، آن ته پياله هم رفت، همه رفت توي اميرالمومنين7.
كمال علاقه را پيامبر به علي7 داشت، علي7 هم كمال علاقه را به پيامبر داشت، از بابای خود بيشتر دوستش ميداشت، جانش را قربان پيغمبر ميكرد.
خودش ميگويد: «كنت اتبعه اتباع الفصيل لامه»[6] مثل بچه ناقه، پيروي مادرش را ميكند.
همه انواع حيوانات بچههايشان تابع مادر هستند، ما هم همينطور، اول امر ما هم دنبال سر مادر هستيم، هر كار مادر ميكند ما هم ميكنيم. دخترها كه به طريق اولي، شش دانگ مقلد مادر هستند، مثل ميمون هستند، ما پسرها هم همينطور هستيم، مقلد مادر هستيم، در سن يك سالگي، دو سالگي، سه سالگي، چهار سالگي، همه حيوانات بچههايشان اينطور هستند، خصوص ناقه شتر، او تقليد بچهاش از مادرش، ديگر حد اعلا است.
من يك وقتي مشغول زراعتكاري بودم، هفت سال بعد از واقعه مسجد گوهرشاد مشهد رفتم و مشغول كشاورزي شدم، در خيلي چيزها سر رشته دارم، دامداري، باغداري، آب قنوات، زراعت كاري، صيفي، سفيد برگ، سبز برگ، همه را بلد هستم. يك وقت به فكر افتادم كه حضرت امير7 ميفرمايد: «اتباع الفصيل لامه» بچه شتري كه تازه از شير او را بريده باشند، پيروي مادر را ميكند، چه خصوصيت دارد كه حضرت امير7 اين را براي مثال آورده است؟
شترها مي آمدند، گندمهاي ما را بار ميكردند و به مشهد ميآوردند، از چند فرسخي كه مزرعه من بود. يك روز رفتم توي اين نكته، يك شتري زائيده بود، بچه يك ساله و نيم داشت، من به اين بچه شتر و مادرش نگاه كردم، ديدم مقلد محض مادر است! مادرش، همچنان ميكند او هم همچنان میکند، اينطوري ميكند، او هم اينطوري ميكند، مادر هروله ميكند، او هم ميكند، بيحساب، حساب ندارد تنوع حركات اين فَصيل، فقط تقليد محض از مادر است و در ساير حيوانات اين اندازه تقليد طفل از مادر تا به اين پايه نيست.
آن وقت فهيمدم سر اين كه اميرالمومنين7 فرمودند: «كنت اتبعه اتباع الفصيل لامه»، من پيروي پيغمبر را میكردم آنطوري كه بچه ناقه از شير گرفته شده پيروي از مادرش ميكند، فهميدم چرا اميرالمومنين7 اين را براي مثال انتخاب كرده است.
يعني يك سر مو از پيروي پيامبر تخطي نكرد.
يك روز سوغاتي براي اميرالمومنين7 آوردند، اميرالمومنين7 سوغاتي را رد نميكرد، يك سوغاتي خوراكي خيلي خوبي براي او آوردند، مثل شيرهاي كه قدري سفت باشد، حال چي بود نميدانم، خوراك خوبي بود، اصحاب هم دور حضرت بودند، فرمودند: بخوريد خدا رسانده است،
مال خدا را با بندگان خدا بايد خورد. فهميديد پولدارها؟ آني كه خدا به شما ميدهد، با بندگان خدا بخوريد، لذت بيشتري هم دارد.
فرمودند: همه با هم بخوريم، خود حضرت دست مبارك را بالا زدند، انگشتها را زدند به غذا، اصحاب هم، يا الله، حمله شروع شد، از اطراف هجوم آوردند، مثل ملخ كه بالاي گندم هجوم ميآورد، مثل سار که حمله ميكند به انگورها، هنوز اميرالمومنين7 به دهانشان نرسيده آنها غورت دادند و بلعيدند. حضرت اميرالمومنين7 به نزديك لب بردند و نخوردند، برگرداندند و ريختند در كاسه، اصحاب گفتند: يا ابالحسن7، يا اميرالمومنين7 چرا نخوردي؟ اگر حرام يا مكروه يا غير جايز بود، چرا به ما امر فرمودي تا بخوريم؟ فرمودند: نه، نه حرام است و نه مكروه، ولي من نزديك لبم كه آوردم، ديدم از اين خوراك پسر عمويم پيامبر در دوران عمرش نخورده است، نخواستم خوراكي را كه او نخورده است من بخورم.
اينطور پيرو پيغمبر بود، اينطور فاني در پيغمبر بود، اينطور مطيع پيغمبر بود، آئينه تمامنمای سر تا پا نماي پيغمبر بود.
حالا،
ما در آين آئينه صورت پيامبر را زيارت كنيم يا در آئينه كثيف ابوبكر؟ يا در آئينه كدر عمر، عثمان را كه ولش كن، بچه حاجي عياش! او اصلا داخل موجودات نيست، او پول بگيرد تا بخورد عياشي كند، كيافي كند، سه تار بزند، او را به حساب نياوريد، عمده شيخين هستند.
در آئينه كدر ابوبكر آن جمال معنوي پيامبر نمايان است يا در آئينه كدر عمر يا در اين آئينه متجلي متلالا سر تا پا نمايي كه از اول عمر تا آخر عمر محاذات با وجهه معنوي پيامبر داشته است، كدام يكی؟
اهل وجدان قضاوت كنید، مردم با انصاف قضاوت كنيد.
آيا ديگر حرف عمر و ابوبكر هم قيمتي دارد؟ اصل خودشان قيمت ندارند تا چه برسد به حرفهايشان، خودشان قيمت ندارند تا چه برسد ما بخواهیم پيشوا كنيم، به پسواهاي اين پيشوا بايد گفت: اشتباه كردهايد.
سنايي ميگويد:
رو مدينه علم را برجو پس در وي خرام زشت باشد خويش را چون حلقه بر در داشتن
اين مطلع قصيدهاش است، ميگويد تا آنكه ميگويد:
آنكه او را بر علي مرتضي خواني امير كافر هم گر ميتواند كفش قنبر داشتن
کسیكه اميرالمومنين7 ميگويی و علي7 را پاي منبرش مينشاني،
كفش قنبر را نميتواند جفت كند، چرا؟ چون قنبر يك چشمهاي است كه اتصال به اقيانوس پيدا كرده است و آب دارد، اگر چشمه كوچك اتصال به اقيانوس پيدا كرد آب آن قطع شدني نيست، قنبر يك چشمه كوچولو است اما اتصال به اقيانوس علي7 پيدا كرده است. چشمه آبي است كه خشك شدني نيست. اينها چه ميگويند؟ اينها به چه كسي پيوند كردهاند؟
آنكه او را بر علي مرتضي خواني امير كافر هم گر ميتواند كفش قنبر داشتن
يك شعر ديگرش هم بخوانم: حالا كه آمديم توي شعر:
مر مرا باوز نميآيد ز روي اعتقاد حق زهرا3 خوردن و دين پيامبر داشتن
عصاره كنم، مبحث خودم را قطع كنم.
پيامبر معلم و عاشق شاگرد خود است، شاگرد، متعلم فاني در معلم است، از عشق بالاتر است و به فنا رسيده است. جاي پيامبر خوابيدن، جان را روي دست گرفتن و در طبق اخلاص گذاشتن و فداي پيغمبر كردن براي علي7 آب خوردن بود. سه سال حضرات خوردند و لميدند، علي7 جان داد. سه سال اهالي مكه مبارزه اقتصادي با پيامبر و هفتاد نفر يا هشتاد نفر ياران پيغمبر كردند، امیرالمومنین7 میفرماید: «قطعوا ان المال ؟؟؟ 59:10» گفتند: حق خريد و فروش با پيامبر و اصحابش را نداريد، هركس گندم به اينها بفروشد سر او را ميبريم، هركس يك جرعه آب به اينها بدهد سرش بریده میشود، هركس با اينها معامله كند، حق نداريد با اينها معامله كنيد، حق نداريد حرف بزنيد، حق نداريد جنس بدهيد، هرجا ديديد سر آنها را به تير بايد بزنيد.
حضرت ابوطالب7 يك شعبي داشت، دره کور را عرب شعب ميگويد كه الان آن شعب داخل مكه شده است، مكه عمران و آبادي آن زياد شده و از شعب هم رد شده است، حالا آن دره هم داخل شهر مكه شده است، شعب ابوطالب7.
ابوطالب7 گفت: عمو جان، خواستي بيا، جاي تو ديگر توي مكه نيست خطرناك شده است، پيامبر را با يارانش برداشت و به شعب برد. سه سال در شعب بودند،
خوب،
اينها نان ميخواهند، آب ميخواهند، فرض اين است كه معامله خريد و فروش با اينها قدغن شده است.
حضرت ابوطالب7 آشنا داشت، ابوطالب7 شخصيتي بود خيلي مهم بود، رفيق و دوست هم زياد داشت، علاف، خواربار فروش، عطار، بقال، از اینها رفيق داشت، پول هم پول حضرت خديجه3 بود.
لو لا ؟؟؟ 1:00:30 لجلت قدرته
واقعا جل جلاله الپول! پول همه جا کار میکند،
آن وقت علي7 را ميفرستاد، شاهد اين است.
علي7 پنهانی ميآمد، با نهايت خطر ميآمد در مكه جنس را از آنهايي كه آشناي بابایش بودند ميخريد، به دوش میانداخت، زور علي بن ابيطالب7 اين حرفها نبود، چهل الی پنجاه من بار براي علي ابن ابي طالب7 اصلا هيچ نبود. يك اسبي را حضرت بلند كرد، زور بازوي علي بن ابيطالب7 از اين حرفها نبود،
اي شيعه علي7! شيره هستيم ما! ما براي ران مرغ را از توي قابلمه بلند كردن استاد هستيم.
بگذريم،
اين بارها را به دوش ميگرفت و با جانش بازي ميكرد، ميآورد، آقايان بخورند، گردن كلفتها، همين ابوبكر و همين عمر، و پيروانشان، آنجا لميده بودند و غلطيده بودند بيكارهاي بيعار. علي7 جانش را به خطر بياندازد، برود براي اينها خواربار از مكه بردارد با كمال ترس و لرز، اگر يك نوبت علي7 را ميديدند او را سوراخ سوراخ ميكردند، تكه تكهاش ميكردند، با جانش بازي ميكرد، خوار و بار را ميآورد تا اينها زهرمار كنند. آن وقت شبها هم جاي پيامبر ميخوابيد، ابوطالب7 خيلي علاقه به پيغمبر داشت.
من بعد از پيغمبر و اميرالمومنين7 آنقدري كه به حضرت ابوطالب7 اخلاص دارم به هيچكسي آنقدر اخلاص ندارم، اين را بدانيد. من ابوطالب7 را جوانمرد قريش ميدانم، من ابوطالب7 را ولي خدا ميدانم، اين مزخرفات كه سنيها نوشتهاند كه ابوطالب7 ايمان نياورد اينها مزخرف است.
بگذرم،
سه سال شبها علي7 جانش را فداي پيغمبر ميكرد، روز هم جانش را فداي پيامبر و اصحاب پيامبر9 ميكرد، آنها ميخوردند،
اي مردم با وجدان، اي با انصاف مردم، آيا كسي كه راجع به يك موسسهاي اينچنين فداكاري كند، اين اولي به رياست و زمامداري آن موسسه است يا كلاشهاي بخور، بيعار، بيكار، كدام يك؟
موسسهاي كه اين آدم سه سال، شب جانش را فدا كرده و روز جانش را فدا كرده است، كار به جنگها نداريم، در احد چه كرد در خيبر چه كرد در خندق چه كرد، در حنين چه كرد، آنها به جاي خود، در بدو اسلام كه اسلام در نهايت ضعف است و اميد پيشروي يك در صد است، اينطور جان نثاري كرد تا این موسسه رونق و روغن گرفت، اين احق و سزوار به رياست موسسه بعد از پيامبر است يا ابوبكر و عمر؟ بخور و بخوابها؟
اين سوراخ سوراخ شده در راه اسلام، آنها بدن مبارکشان مثل نقره خام، بدنشان یک سوزن هم نخوره است، اين بيش از ده هزار مرتبه جان در راه اسلام داده است، آقايان يك مرتبه هم در محل خطر نيامدند، آنها اولي هستند يا اين؟ آخر انصاف هم يك چيزي است، سپاسگزاري حق است، نعمت نگهداري، حق نمک شناسی، حق خدمت نگه داشتن، اين خودش عاطفهاي از عواطف انساني است.
به هر حالت بگذرم،
علي7 فاني در پيغمبر، پيغمبر عاشق علي7 است، معلم عاشق شاگرد، شاگرد فاني در اوستا،
مدت چقدر؟
مدت سي و هفت سال او عاشق، اين فاني، او دلش ميخواهد هر چه دارد به اين تلقين كند، او هم دلش ميخواهد هرچه كه او دارد بگيرد، استعداد هم در درجه يك، (تعیها اذن واعيه)[7].
يك روز پيغمبر دست روي سر اميرالمومنين7 گذاشتند و دعا كردند كه:
خداوند متعال اين مغز تو را نگه بدارد و قوه حافظه تو مصون و مامون باشد،
حضرت امير7 فرمودند: از آن تاريخ هرچه شنيدم هيچ چيزش از خاطر من محو نشد،
(تعیها اذن واعيه) در تفاسير دارد «اذن واعيه» گوش شنوا، گوش شنواي علي بن ابيطالب7 است هرچه پيغمبر9 به او داد، او هم گرفت.
ميرفت سفر، آيه نازل ميشد، پسر عمو جان، اخي، برادرم، علي7 جانم بيا، اين آين آمد براي اين كار هم آمد، معنايش اين است، هدفش هم اين است. تمام جزئيات را به علي7 ميگفت. آقايان در خانه خود آنجا لميده بودند.
يك آيه از آيات قرآن به ظاهرش، و باطنش،
گوش ميدهيد فضلايي كه اهل اين اصطلاحات هستيد.
يك آيه از آيات قرآن به ظاهرش، به باطنش، به تنزيلش به تاويلش، به استعارهاش، به كنايهاش، به اشارهاش، به رمزش، به بطنش، به تخومش، به معطلش، از علي7 مفقود نشد، يك آيه از علي7 گم نشد، همه را گرفت. يك آيه به اينطور را نه ابوبكر، نه عمر، نه عثمان نه آنهاي ديگر، نه ابوعبيده جراح، نه سعد وقاص، چهارده نفر جمهوري طلبي كه در روز عيد غدير پاي منبر پيامبر كميسيون كردند، اركان اوليه جمهوري طلب و آن تاريخ گفتند: استبداد غلط است و گفتند: سلطنت و ریاست مسلمین به نص پيامبر معنا ندارد، بايد حكومت ملت بر ملت باشد،
آن چهارده نفر آنجا با هم قرار داد كردند كه پيامبر كه از دنیا رفت همه را به هم بزنيم، ملت بايد تعيين كند رئيس خودش را! اين چهارده نفر يك آيه از آيات قرآن را به اين طرزي كه من الان گفتم، تنزيلش، تاويلش، تخومش، مطلعش، باطنش، ظاهرش، رمزش، اشارهاش، كنايهاش، استعارهاش، مجاز و قرائن مجازش را، يك آيه را به اين ترتيب نه ابوبكر، نه عمر، نه سعد وقاص، نه ابوعبيده جراح، نه زيد بن ثابت نه ديگري، احدی بلد نبود.
همين عباراتي هم كه من گفتم، همين كلماتي كه گفتم، همين را نه ابوبكر ميفهميد، نه عمر ميفهميد، نه عثمان، نه آن يكي ديگر و نه آن يكي ديگر، آن وقت قرآن و مسلمان را پيامبر به چه كسي بايد بسپارد؟ چه كسي بايد قرآن را بدست بگيرد و چه كسي بايد زمامدار پيروان قرآن باشد؟ آنها يا اين؟
انصاف بدهيد مردم با انصاف، ما با علي7 پسر عمو نيستيم، با ابوبكر و عمر هم پدر كشته نيستيم، ما تابع حق و حقيقت هستيم، ما پيرو علم و منطق هستيم، ما نوكر ملا هستيم،
براي چه شما دست آيت الله العظمي آقاي خوانساري را ميبوسيد؟ پول به شما ميدهد، پست و مقام به شما مي دهد؟
نه، براي آنكه ملا است دستش را ميبوسيد، براي آنكه ملا است و احترامش ميكنيد براي آنكه ملا است و تكريمش ميكنيد، اينطور نيست؟ ما نوكر ملا هستيم، ما تابع ملا هستيم، هر جا علم بود ما آنجا خواستار هستيم.
در خانه ابوبكر و عمر علم كه هيچ، آنها بسم الله را هم بلد نبودند، ابوبكر و علم؟ كه هيچ، عمر و علم؟
و الله همين عباراتي را كه من الان راجع به يك آيه قرآن گفتم نه ابوبكر و نه عمر ميفهمند كه چي گفتم!
آن وقت بنده بيايم تابع او بشوم! در پيروي قرآن از ايشان تبعيت كنم! يا از آني كه يك آيه به تمام اين خصوصيات از او پوشيده نبود.
شاه ولايت پناه، خسرو ملك قدم آمده با عقل كل در همه جا هم قدم
خيلي خوب گفته است.
آمده با عقل كل در همه جا هم قدم
كاتب خط وجود، صاحب لوح و قلم رايت توحيد را كرده ز كيهان علَم
خط وجود، خط هستي را علي7 نوشته است.
رایت یعنی پرچم، پرچم لا اله الا الله.
بر همه كائنات علي ولي النعم بر سر خوان عطاش خلق جهان ريزهخوار
آن وقت ببينيد اين امت جفاكار چه كردند؟ هر وقت بالاي منبر ميرفت ميفرمود: «ما زلت مظلوما»[8] من بعد از مرگ پيامبر خيلي مظلوم شدم، به قدر ريگهاي بيابان به من ظلم کردند، به قدر ستارههاي آسمان به من ظلم كردند.
يك روز يك عربي آمد توي مسجد و داد زد: وا مظلمتا! وا مظلمتا! داد فرياد راه انداخت. حضرت فرمودند: بيا عرب. چي شده؟ گفت: مثلا فلان ظلم به من شده است، پولم را گرفتهاند. حضرت فرمودند يك ظلم به تو شده است اينطور غارغار و دار دار راه انداختهاي، به قدر ريگهاي بيابان بر من ستم شده است.
راستي علي ابن ابي طالب7 مظلوم بود، آنوقت اين آدم را ببينيد چه تابلویي براي او كشيدند و چه معاملهاي با او كردند که تا زمان امام صادق7 قبرش پنهان بود، بچههايش قبرش را آشكار نكردند.
ديروز گفتم: خودش وصيت كرد كه قبر من را پنهان كنيد، اگر اينها خوارج نهروان لعنه الله عليهم و علي من تبعهم تا الان، اگر اينها بدانند قبر من كجا است، ميآيند جسد من را در ميآوردند و جسم من را در ميآورند و آتش ميزنند، اين بود كه قبر اميرالمومنين7 پنهان بود تا زمان امام صادق7.
منصور دوانقي در حيره بود و حضرت صادق7 را به طرف خودش احضار كرد، حضرت كه آمدند در بين راه، از ضريح كه عبور كردند به بعضي از شيعيان خاص الخاص محرمانه فرمودند: قبر بابای من علي7 اینجا است و يك زيارتي كردند محرمانه! تا زمان هارون قبر اميرالمومنين7 پنهان بود.
هارون الرشید در كوفه بود، روزي ميل شكار كرد، سگ شكاري و باز شكاري را برداشت و آمد در بيابان كوفه، چشمش به چند تا آهو افتاد، سگ را رها كرد، باز را هم رها كرد. باز از بالا بر سر شكار ميرود و پر ميزند كه شكار شما آنجا است در چشمهايش پر ميزند تا چشمهايش نبيند و كور شود و نتواند راه برود و سگ از پائين میرود و پای شكار را ميگيرد، زخميميكند تا صاحبشان بيايد بگيرد، اين رسمش است، هم سگ دارند هم باز كاري.
سگ را رها كرد، باز را هم ول كرد، آنها به طرف آهوها دويدند، آهوها يك مرتبه رفتند بالاي يك بلندي و خوابيدند، تا دراز كشيدند باز از بالا برگشت و سگ هم از پائين بازگشت،
ده دقيقهاي، يك ربعي، آهوها خوابيده بودند بالاي تبه، سگ و باز هم برگشته بودند، آهوها خيالشان راحت شد و پائين آمدند، تا كه از روي تل پائين آمدند، دوباره باز از بالا حمله كرد و سگ هم از پائين حمله كرد، باز اين حيوانات رفتند بالاي تل خوابيدند، باز از بالا برگشت و سگ از پائين برگشت.
سه نوبت اين عمل انجام شد، هارون متعجب شد كه چه خبر است؟ اين چه منظره عجيبي است؟ بگرديد اين اطراف كسي را پیدا كنيد. گشتند پيرمرد دهقاني بود از بني اسد، آوردندش پيش هارون، هارون گفت: روي اين تل چه خبر است؟ چطوري است؟
گفت: براي چه؟
گفت: اين سگ و باز شكاري ما حمله نميكنند و شكار را نميگيرند.
او امان خواست.
هارون به او امان داد.
گفت: حالا كه به من امان دادي ميگويم.
ما از باباهاي خود شنيدهايم اينجا قبر علي ابن ابي طالب7 است، اينجا پناه جن و انس است، اينجا ملجا است، هركس پناه به قبر علي7 ببرد، خدا او را در امن و امان نگه ميدارد.
ابن بطوطه در رحله و تاریخ خود نوشته است:
شب بيست و هفتم ماه رجب بنام ليله المُحياء معروف است، از اطراف ممالك، از خراسان، از اصفهان، از فارس، از روم، ميآيند بيماران سخت، مثل فلجها، مثل آنهايي كه ديگر راه نميتوانيد بروند، امثال اينها ميآيند و در شب بيست و هفتم ماه رجب در حرم اميرالمومنين7 تا صبح احياء ميدارند، صبح صحيح و سالم از حرم ميروند.
اين را ابن بطوطه در رحلهاش مينويسد،
ميگويد: سالي كه من به نجف رفتم، يك عده از همين بيماران را ديدم در مدرسه الضياف، مدرسهاي است كه هر مهماني كه وارد ميشود سه شبانه روز پذيرائي ميكنند، نان و گوشت و خرما ميدهند، ديدم يك مشت از اين بيماران در مدرسه الضياف لنگر انداختهاند، پرسيدم چرا؟
گفتند: ما امسال براي ليله المحياء آمديم، نرسيدم، ماندهايم تا لیله المحیا سال آينده برويم داخل حرم اميرالمومنين7.
خدايا به حق امير المومنين7 به حرمت او همه ما را در دنيا و آخرت در پناه اميرالمومنين7 نگه بدار،
همه اين جمع را به زيارت قبرش به زودي مشرف بفرما.
ابتدای نوحه خواني و عزاداري است، سيدها جلو بيافتند و ما هم دنبال سر شما.
برويم به خانه بيصاحب اميرالمومنين7، سر سلامتي به بچههاي علی7 بدهيم، مجلس روضهخواني در خانه علي7 برپا است روضهخوان روضه ميخواند، بچهها گريه ميكنند،
من ميگويم شما هم گريان شويد، روز بیست و سوم است، روز گريه شما شيعه در عزاي پدرتان علی7 است،
روضهخوان ام كلثوم3 است، دختر بزرگ فاطمه زهراء3، بچههاي يتيم نشستهاند، حسنين8 هم نشستهاند،
محمد حنفيه، قمر بنيهاشم7، بچههاي امالبنين3، زنهاي ديگر اميرالمومنين7، همه،
بي بي سياه پوش دارد روضه ميخواند.
الا يا عين، جودي و اسعدينا الا فابكي اميرالمومنينا
اهل علم شما میفهمید، بلند بنالید،
آی چشمان ام كلثوم3 بيا با من مساعدت كن، با من همراهي كن،
آي چشمان شيعيان شما هم مساعدت كنيد.
ميگوید: اي چشم بیا بر بابام علي7 گريه كن.
الا فابلغ معاويه بن حرب بانا قد فجعنا في ابينا
شعر خیلی است، چند تا بخوانم و گریه کنید.
آهاي باد! نسيم! هوا، برو به معاويه بگو: چشمت روشن نباشد،
در این کلمه ناله شما عیب ندارد بلند شود.
برو به معاويه بگو: معاويه بچههاي علي7 يتيم شدند،
واي،
اينجا اين دختر براي بابا اينطور گريه ميكند، اینطور روضه میخواند،
قربان آن دختري بروم كنار نعش بابا،
«ابتاه انظر الی روسنا المکشوفه و الی عمتی المظلومه»
صدا زد:
برخيز بابا ببين عمهام را تازيانه ميزنند.
بحق مولانا و سيدنا اميرالمومنين7 و بابنائه المعصومين: و بمولانا و سيدنا الحجه المنتظر و امامنا الثاني عشر7
با حال تضرع
ده نوبت
يا الله
يكي از برادران ايماني شما كه از جهاتي هم حق به گردن شما دارد، حق عبادت مسجد، چهار تا بیمار دارد، اسم نميبرم تا خلوص شما بيشتر بشود، متوسل و ملتجی به شما شيعه شده است، از خدا شفاي بيماران او را بخواهيد، به منظور شفاي اين چهار تا بيمار، چهار نوبت آيه (امن يجيب) و يك نوبت هم براي قضاي حوائج دیگر خودتان، پنج نوبت آيه مباركه را بخوانيد، همه يك آهنگ و با صداي بلند بخوانيد.
(امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء)[9]
خدايا به حق این آیه، صاحب آیه را كه امام زمان7 است به زودي آشكار فرما،
ديدههاي رمق ديده ما را به جمال نورانياش روشن فرما.
دلهای شکسته ما را در زیارت آن بزرگوار به نشاط و سرور بیاورد.
قلب مطهر آن حضرت را از ما خشنود گردان.
قلب ما و اولاد ما را از ولای آن حضرت مملو و سرشار گردان.
بچهای که ولی امام زمان نباشد به ما نده.
ما را در پناه امام زمان از هر خطا و اشتباه و از هر خطر و صدمهای حفظ بفرما.
همه مسلمانان جهان را در ظل ولای امام زمان از شر کفار و ضر اشرار سیما یهود عنود و نصاری جهود حفظ فرما.
مسلمانان را در عز و رفاه و در امن و امان در عز و جلال نگه بدار.
مشکلات ما را آسان گردان.
گرفتاریهای ما را برطرف فرما.
بیماران ما را شفا بده.
بیماری نافهمی را از ما دور گردان.
گناهان ما را ببخش.
توفیق تقوی تا پایان عمر طولانی به ما عطا بفرما.
رفتگان و ذوی الحقوق، هرکس به گردن ما حق شرعی و حق عرفی و حق عقلی دارد و از دنیا رفته است رحمت بفرما.
روحانیین گذشته ما را غریق رحمت فرما.
موجودین طول عمر، عز کامل، تایید شامل عطا بفرما.
هرکس در این مسجد بندگی تو را کرده است و از دنیا رفته است، بیامرز.
هرکس به بقا و بنای این مسجد کمک کرده است، و از دنیا رفته است، بیامرز.
حاضرین مجمع ما، غیر از آنچه گفتم هر حاجت شرعی دیگر دارند برآور.
عواقب امور را به خیر بگردان.
بالنبی و آله.