مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: سخنرانی روز بیستم و نهم: (بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين‏) 1 – علم قرآن نزد ائمه هست. 2 – پیامبر ما را به قرآن و عترت خود سپرده است. 3 – فایده وجودی امام غایب ع. 4 – امام زمان ع را برای خود آورده اند تا بندگی کند و ترقی یابد. 5 – امام زمان ع مجرای فیض خدا هست و به برکت او به ما روزی می دهند. 6 – شیعیان زمان امام زمان ع مانند شیعیانی هستند که در زمان سایر ائمه بودند و امام را نمی دیدند. 7 – داستان تشرف شیخ حسین رحیم.

أَعُوذُ باللهِ ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏ رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْـبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَـيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ

صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم و لعنه الله عليه اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين

قافله را ببنديد، رو به كعبه حقيقت، بعد از اداء فريضه، آن هم به وجه افضل كه با جماعت باشد، تقريبا دل‌ها پاك شده است، روح‌ها نوراني شده است، با اين قلوب پاك و ارواح نوراني، قافله را ببنديد، رو به كعبه روحاني ولايت امام زمان7 و به اميد اين‌كه ان‌شاءالله زنده باشيد، بيايد و به استقبالش برويد و پاي پرچمش و پاي علمش باشيد، پاي منبرش باشيد، و سخن‌راني او را بشنويد و پشت سر او نماز جماعت بخوانيد، خودتان و پيشوايتان حضرت آيت الله العظمي ‏جناب آقاي «خوانساري»، ان‌شاءالله همه در صف اول جماعت امام زمان7.

خوب متوجه باشيد، صلوات‌هائي كه در هنگام بلند شدن مي‏فرستيد، عاشقانه باشد و بدون هم‌همه بنشينيد، از خارج هم فشار نياوريد كه جا نيست.

سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم

و لعنه الله عليه اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين

 (بَقِيَّتُ الله خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين)[1]

قرآن در سينه اشخاصي است كه علم قرآن به آن‌ها افاضه شده است. قرآن همين پوسته خشك ظاهريش نيست، گرچه همين پوسته ظاهري براي تربيت بشر و تكميل بشر كافي است، بلكه يك سوره قرآن كافي است، بلكه يك آيه قرآن كافي است.

همين آيه (إِنَّ الله يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏ وَ يَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ)[2] همين يك آيه براي اداره كردن بشر و برای دنيا را مدينه فاضله كردن، اگر عمل كنند، كافي است.

و ليكن در عين حال، عظمت قرآن منحصر به همين ظاهر تنها نيست، همين پوسته ظاهر نيست.

 قرآن باطن دارد، قرآن طخوم دارد، قرآن مطلع دارد، قرآن رموز دارد، قرآن كنايات دارد، قرآن اشارات دارد، قرآن استعارات دارد، قرآن مجازات دارد و قرائن متصله و قرائن منفصله دارد.

حرف قرآن را مدان كه ظاهر است          زير ظاهر باطني هم قاهر است

زير آن باطن يكي بطن دگر

قرآن كلام خدا است، تجلي حق تعالي است. حق تعالي غيرمتناهي در كمالات است، كلام او هم غير متناهي در حقایق و معانی و مرادات است.

بحث در قرآن یک ماه وقت می‌خواهد و من يك سال در «مسجد ملك» هر سي روز در بحث قرآن صحبت مي‏كردم.

اجمالا قرآن همين پوسته ظاهري كه هر عربي‌دان عربي‌خواني مي‏فهمد، قرآن منحصر در اين نيست، كمال قرآن در اين نيست، علمش كاملا منحصر در اين نيست.

قرآن باطن دارد، باطن قرآن در سينه كساني است كه خدا علم قرآن را به آن‌ها آموخته است، بلاواسطه حضرت خاتم‌الانبياء ابوالقاسم محمد9 و به واسطه او به اوصيائش، كه همين علم قرآن نشانه امامت و خلافت و وصايت آن‌ها است. وصايت و خلافت كه به الواط بازي به دست نمي‏آيد، به حقه بازي و پشت هم اندازي و عرض كنم، حزب درست كردن و پول خرج كردن، به اين‌ها كه «خلافه الرسول» درست نمي‏شود. آن‌چه حضرات درست كردند روي اين پايه‏ها بود.

«خلافه الرسول» به علم قرآن است و اين علم قرآن در سینه دوازده نفر، نهاده شده است که اول آن‌ها حضرت علي‌بن‌ابيطالب7 است و آخر آن‌ها حضرت بقيه الله7 است.

ما اگر بخواهيم از تمام حقايق قرآن استفاده اكمل بكنيم چاره نداريم، بايد به روايات مراجعه كنيم، قرآن بي‌روايات كمالاتش محدود است، كامل است، اما اكمل نيست، اكمليت قرآن به تركيب و به اختلاط و امتزاج با رواياتي است كه از اين سيزده نفر بيايد. نه از هر بزغاله‌اي!

 ابوبكر و عمر چه مي‏فهمند قرآن چيست؟ والله، خدا شاهد است! اصلا چه مي‏فهمند قرآن چيست؟ عثمان را كه رها كن! بچه حاجي خوشگذران! عیاش! يزيد بن معاويه چه مي‏فهمد قرآن چيست؟ آن‌هائي كه علم قرآن در سينه آن‌ها است، علي7 است و بچه‏هاي او. «گواه عاشق صادق در آستين باشد»،

ان آثارنا تدل علينا           فانظروا بعدنا الي الاثار

آثار علي7 و بچه‏هاي علي7 در دست است. اين آثار مي‏گويد كه علم قرآن در سينه اين‌ها بوده است پس خليفه پيغمبر هم از اين‌ها است. ما بايد در فهم مرادات واقعي قرآن به روايات مراجعه كنيم و در فهم مرادات نفس‌الامري قرآن. و منافات ندارد باطنش با ظاهرش، تاًويلش با تنزيلش، طخومش و اشاراتش و استعاراتش، با تصريحاتش هيچ مخالفتي ندارد.

عرض كردم اين يك بحث مفصلي است که حالا فرصت نيست. ما اگر بخواهيم استفاده اكمل ار قرآن بكنيم، قرآن با روايات. پيغمبر ما را به قرآن و روايات سپرد. به قرآن تنها نسپرد! اي سني مسلك! پيغمبر ما را به قرآن تنها نسپرد.

 نفرمود: «اني تارك فيكم القرآن»، بلکه فرمود: «اني تارك فيكم الثقلین»، دو نفيس بزرگ پر قيمت، گذاشتم و رفتم: قرآن و عترت.

عترت، مراد بدن علي بن ابي طالب7 نیست، مراد بدن امام حسن7 كه به حكم سپهبد عايشه تير باران كردند، نیست، بدن امام حسين7 كه زير دست و پا لگدمال كردند نيست. روح ولايت، روح علمي، ‏معنويت اين بزرگواران، آن است كه عِدل قرآن است، آن است كه شريك قرآن است، سهيم در قرآن است. هر كلمه كلمه قرآن، هر حرف حرف قرآن، هر نقطه نقطه قرآن، سهمي ‏ائمه: در آن نقطه دارند.

 اين هم يكي از اسرار تيز بود كه از دهانم بيرون آمد كه یک منبر وقت می‌خواهد که چطور در نقطه قرآن اين‌ها سهم دارند، در يك اعراب قرآن.

 فضلاء، دانشمندان، خيلي فضلاء امروز تشريف دارند و علماء و بزرگان و روحانيين،

 خدا به حق پيغمبر روحانيين ما را محترم‌تر، عزيزتر، موفق‌تر از آن‌چه كه هستند بدارد.

خداوند به روحانيين ما طول عمر، توفيق كامل، تاًييد شامل عطاء كند.

در يك اعراب قرآن سهيم هستند: (هذا صِراطٌ عَلیٍ مُسْتَقيم) يا (هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقيم)[3] در اين اعراب آن‌ها سهيم هستند، آن‌ها قرائت مي‏كنند: (صِراطٌ عَلیٍ)، عمري‌ها قرائت مي‏كنند: (صِراطٌ عَلَيَّ). فهميديد!

و و و، تو خودت حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

 پيغمبر ما را به دو چیز سپرده است: به قرآن و عترت. آن‌هم نه بدن عترت، بدن علي بن ابي طالب7، بدن امام حسين7 كه زير سم اسب‌ها لگدمال كردند، اين‌ها معتمد ما و مرجع و ملجا ما نيستند، روح ولايتشان، بيانات علمي‏ آن‌ها، فرمايشات آن‌ها، مرجع و ملجا ما است و شريك با قرآن است. بايد ما در فهم قرآن و مرادات واقعي قرآن به روايات مراجعه كنيم، هر كه روايت را بياندازد و بخواهد پشت به همين قرآن عمل كند منحرف است، بلاشك منحرف است، بلاشك به كمال اكمل نمي‏رسد.

ما بايد به روايات مراجعه كنيم، روايات، مبيّن قرآن است، روايات، شارح قرآن است، روايات، موًول و مفسر قرآن است. رواياتي هم كه به عمر و ابوبكر و عثمان و امثال آن‌ها منتهي شود، يك غاز نمي‏ارزد، يك پركاه قيمت ندارد، التفات فرموديد يا نه! روايات بايد از طريق علي بن ابي طالب7 و بچه‏هاي علي بن ابي طالب7 و ياران علي7 و ياران بچه‏هاي علي7، بايد از اين طرق باشد و شيعه بحمدالله و المنه، به سعي و اهتمام پيشينيان، از زمان «محمد بن يعقوب كليني» و اساتيدش و شاگردانش تا الساعه، سلسله‌هاي سند و روايات و رواه و رجال از خود شيعه، موثقين آن‌ها، مصدقین آن‌ها، مرتب، منظم دارند، احتياج به هيچ كس هم شيعه ندارد. فهميديد!

آن وقت ما در آيات قرآن بايد به روايات مراجعه كنيم، روايات شيعي، نه روايات سني‌ها، نه روايات ابوهريره كه چندين هزار حديث جعل كرد و به نام پیغمبر منتشر كرد، نه رواياتي كه خانم سپهبد عايشه جعل فرموده‌اند و مملكت اسلام را و دنياي اسلام را اين زن به هم زد. روايات او يك غاز قيمت ندارد، روايات بايد از طرق مردمان صحيح و برسد سند آخرش به اين دوازده امام و از اين‌ها به پيغمبر. روايات نبوي كه از اين سلسله باشد، مورد اعتماد ما است.

آن وقت وقتي مراجعه مي‏كنيم، مي‏بينيم، اين آيه مباركه كه تلاوت كردم و هزاران آيات ديگر. اين آيه گرچه درباره نوح پيغمبر7 است، صورتا، ولي باطنا راجع به اعلي حضرت امكان مكنت، كيهان شوكت، حجه الله علي العالمين و خليفه الله في الارضيين حضرت بقيه الله حضرت مهدي7 است. به حسب باطن و تاًويل اين آيه متعلق به امام زمان ما7 است، بچه امام حسن عسكري7 كه بيش از هزار روايت، موًيد و مصرح به اين مطلب است كه اين بچه امام حسن عسكري7 است، هر بزغاله‌اي نيست، هر سياه سوخته‌اي از شرق و غرب نيست. «متمهدي سوداني» نيست، آن سوسك شيرازي نيست!

«مطلع الفجر» اين آفتاب از زبان خود پيغمبر معين شده است، از زبان پسر عمويش و وصيش علي بن ابي طالب7 تا امام حسن عسكري7. بلكه مطلب بالاتر از این است ديگر من وارد آن نمي‏شوم و الا از كتب انبياء قبل مي‏خواندم، واژه عبري آن را هم مي‏خواندم تا بفهميد «مطلع الفجر» اين دوازدهم را انبياء قبل هم بشارت داده‏اند.

بگذرم.

 اين آقا خير است براي شما اگر ايمان داشته باشد، اگر مومن به پيغمبر هستيد، اگر ايمان به قرآن و اسلام داريد، پسر امام حسن عسكري7 براي شما خير است، وجودش مفيد براي شما است.

چون بحث ما اين روزها در فايده امام غايب بود. كه گفتيم شبهه در قلب جوانان ما مي‏اندازند اين شيطان‌هاي ريش‌دار سالوسي كه

صورتش چون گور كافر پر خلل            باطنش قهر خدا عزوجل

اهريمن به صورت فرشته در آمده است، وسوسه در دل بچه‏هاي شيعه مي‏كند. علي‌رغم اين اهریمن‌هاي يزدان‌نما، اين سالوس‌هاي باطن خراب كه جوان‌ها را مي‏خواهند خراب كنند، بحث ما راجع به اين بود كه مي‏گويند:

امام غايب چه فايده‌اي دارد؟

اگر بنا است زمين پر از عدل و داد به وسيله او بشود، خوب! همان موقع كه بايد اين كار بشود، خدا همان موقع او را به دنيا بياورد و هزار و صد سال نگه‌داشتن او؟ ترشي كه نمي‏خواهد بيندازد!

 از اين جسارت‌ها و بي ادبي‌ها.

 در مقام جواب اين سوال بوديم.

يك جواب را ديروز دادم، بلكه دو جواب.

كه وجود او براي ما نيست تا اين‌كه اگر ما بهره نبرديم، وجودش عاطل و باطل و لغو باشد، وجود او لنفسه، في نفسه براي خودش است. آوردن حضرت مهدي7 به دنيا مانند آوردن حضرت خاتم الانبياء9 براي خودشان است. خاتم الانبياء9 را به دنيا آوردند، براي آن‌كه او را ترقي بدهند.

آن وقت از این بحث، يك بحث ديگري در آمد كه آن را مفصل گفتيم كه در عين اين‌كه خاتم الانبياء9 اشرف تمام ممكنات است، باز نسبت به خدا گدا است، اكمل تمام ممكنات است، ولي نسبت به خدا ناقص صرف است، گداي محض است، الي الابد از حق به او فيض مي‏رسد و او گدا است و خدا، خدا است.

 يك سرمايه اوليه به او داده‌اند، جوان‌ها اين كلمه را ياد بگيرند، ما دو جور عوائد و منافع داريم، دو جور سود داريم:

يك سود و منفعت است كه بي‌زحمت به ما مي‏رسد، بابای من مرده است، صد هزار تومان از او به من مي‏رسد. این سود مجاني و سود بي زحمت است، به قول علماء «وهبي» است اين يك سود است. اين صد هزار توماني كه از بابای من به من رسيده است، مي‌آورم در بازار مشغول كسب و كار مي‏شوم، اين صد هزار تومان را پانصد هزار تومان مي‏كنم، چهارصد هزار تومان ديگر، سود كسب من است. دو جور سود داريم، يك سود بي زحمت، سود «وهبي»، سود خدايي. يك سود هم سود كسبي. باباي من مرده است، صدهزار تومان صبح به من ارث مي‏رسد از توي بانك اين صدهزار تومان را بر مي‏دارم، مي روم توي بازار و مشغول كسب و كار مي‏شوم، پانصد هزار تومانش مي كنم، اين پانصد هزار تومان دو جور سود است: يك سود، سرمايه مجاني است که رسیده است، يك سودي هم هست كه در نتيجه زحمت به من رسيده است.

پيغمبر هم همين‌طور است. خدا يك سرمايه‏هاي عظيمي‏ به پيغمبر داده كه آن ديگر به كسب پيغمبر نيست: خدا طينت او را از عليين قرار داده است، خدا نورش را از نور عظمت خودش مشتق كرده است، آن بزرگوار اولين نور مخترع است، نه مبدع، در روايات هم دارد.

 اين‌جا الحمدلله خيلي هم مطالب ريخته است.

 اولين نوري كه از نور عظمت حق متعال اختراع شده است، نور عظمت خاتم الانبياء9 است. آن وقت در عالم اظله و اشباح اين نور هادي بوده است، اين نور رهنما بوده است، اين نور واسطه فيض بوده است، بعد در اظله و اشباح بر ارواح مبعوث شده است، «ان الله تعالي بعث محمدا و هو روح الي الارواح»[4]، اين حديث صحيح هم هست، «كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين»[5] حرف صحيحي است.

 به هر حالت.

آن وقت اين پيغمبري كه نورش از نور عظمت خدا مشتق و مخترع است، با همه اين كمالات، خدا اين را به دنيا آورده است، اين سرمايه عظيم را به او داده است و به او گفته است با اين سرمايه كاسبي كن. یعنی چه کار کن؟ بندگي مرا بكن.

 بندگي خدا، كسب و كار ما در دنيا است: خريدار خدا، فروشنده ما، (إِنَّ الله اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة)[6] بيا اين‌جا كاسبي كن و سود ببر، دو ركعت نماز بخوان، فلان قصر را در بهشت به تو مي‏دهم، فلان ذكر را بگو، فلان چيز را در بهشت به تو مي‏دهم، تقرب به خدا كه بالاتر از بهشت است! بهشت چيست؟ بهشت براي شكم چران‌ها و آن‌هايي كه شهوت‌ران هستند، خوب است، كه بخورند و با حوريان جماع كنند.

 «اهل الله» اعتنا به بهشت ندارند.

خدايا زاهد از تو حور مي‏خواهد شعورش بين!

شعور و عقل به او بده.

خدايا زاهد از تو حور مي‏خواهد قصورش بين          به جنت مي‏گريزد از درت، يارب شعورش بين

«رضوان من الله اكبر»، آن‌را خدا در نتيجه بندگي مي‏دهد، كسب و كار بندگي است، سود، تقرب به خداي متعال و ترفيع درجه و اعتلا رتبه است، هرچه نزديك‌تر به خدا شود، دائم رتبه‌اش بالاتر مي‏رود، چون خدا غيرمتناهي است، قرب به خدا هم غيرمتناهي است، درجات غيرمتناهي است.

آن وقت با آن سرمايه اوليه‌ای، پيغمر را به دنيا آورده‌اند كه بندگي خدا كند و ارتقاء پيدا كند و اعتلا درجه پيدا كند و مقاماتش الي الابد دائم بالا برود، بالا برود. تا ندارد و حد ندارند، اين برای پيغمبر است.

امام زمان7 هم همين‌طور است، امام زمان7را به دنيا نیاورده‌اند براي من و توي شلغم و هويج؟ تو خيال كردي ارواح بي بي خودمان او را براي ما نگه‌داشته‌اند؟ ما چه كسي هستيم؟

مثال شيريني ديروز زدم براي بچه‏ها خوب بود. اين گلابي‌هاي فرد اعلاء، اين زولبياهاي فرد اعلا، كه قناد در ماه رمضان درست مي‏كند، براي مگس‌ها است؟ بلکه براي روزه‌دارها است، براي اين است كه خود آن زولبيا آدم بشود، آدم آن را بخورد و آن آدم بشود. که پریروز بیان کردم.

امام زمان7را به اين دنيا آورده‌اند براي اين‌كه بندگي خدا كند و در اثر بندگي دائم بالا برود، هي دائم بالا برود، دائم بالا برود، هرچه بندگي بيشتر شود، اعتلاء مقام و ارتقاء رتبه او بيشتر خواهد بود.

دیروز گفتم که چون به آن بزرگوار يك شغل مهمي‏داده شده است، شغل مهم او این است كه دنيا را به يك دين و به يك مذهب و آئين در آورد، (لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون‏)[7]، برای امام زمان ما7 است.

بايد كلمتين مقدستين «اشهد ان لااله الاالله و اشهد ان محمدا رسول الله» از راديو و تلويزيون آمريكا و اروپا و آفريقا، بايد اين كلمتين بلند شود، اگر در آن زمان راديو بماند! اگر ان‌شاءالله جنگ اتمي ‏شد، ريشه اين‌ها كنده شد، برگشتند به وحشت و بربريت اوليه كه چه بهتر، بر پدر اين صنعت لعنت كه به كلي روحانيت را محو كرد، صنعت، دين و آئين را لگدکوب كرد.

به هر حالت، اين بزرگوار بايد بيايد و كلمتين شهادتين را در سرتاسر جهان متلالا فرمايد و بايد جلوي قلدرها را بگيرد، هر قلدري كه با زور چكمه ضعيفي را له كرده است، كله‌اش را بکَند، بيخ گلوها را بگیرد، چنان فشار بدهد، پدرشان را در بياورد.

 ظلم و ستم را از من منبري هم مي‏گيرد!

گر حكم شود كه مست گيرند       از بالاي منبر، تا آن‌طرف چهارسو بزرگ و چهارسو كوچك، هرچه هست، گيرند

 به ادارات نمي‏رود، چون آن‌جا ظلم نيست!

توي بازار و پاي منبر بنده!

به هر حالت، او بايد دنيا را به عدل و داد بكشاند، بايد عدل همگاني و دادرسي عمومي را اين بزرگوار در سطح زمين مستقر و متمكن فرمايد:

(وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا)[8]

خوف اقتصادي برود، خوف اعتدالي برود، خوف مالي برود، خوف جاني برود، خوف فرهنگي برود، امنيت بايد در تمام مراحل بيايد. اين‌کار را او بايد انجام دهد، اين‌كار بسيار دشوار است.

رخش مي‏بايد تن رستم كشد

 اين بايد خيلي كامل شود، خيلي بردبار شود، خيلي قوي شود تا اين‌بار را به دوش كشد.

آن وقت در دنيا كه او را نگه مي‏دارند، خيال کردید امام زمان7 مثل بنده و جناب عالي مي‏خورد و مي‏خوابد و وقت را به بطالت مي‏گذراند؟ شب و روزش مشغول عبادت است به انحاء عبادت‌ها كه يك عبادتش را ديروز گفتم. سوز دلي كه از راه ناراحتي‏هاي شيعه‌اش مي‏كشد و ناله‏هائي كه به درگاه خدا مي‏كند، اين يكي از عباداتش است. مثل يك فردی كه در زندان باشد، اما ببيند كه بچه‏هايش دائما در ناراحتي هستند، به بچه‌هايش ظلم مي‏شود، بچه‏هايش را كتك مي‏زنند، بچه‏هايش را گرسنگي مي‏دهند، نمي‏تواند هيچ‌كار بكند. اين فرد علاوه بر اين‌كه در حبس است، سوز دل راجع به بچه‏هاي خود دارد، اشك مي‏ريزد، ناله مي‏كند.

 به انحاء عباداتي كه حضرت دارد، تكميل مي‏شود، اكمل مي‏شود، دائم درجاتش بالا مي‏رود، دائم نيرويش قوي‌تر مي‏شود. براي آن‌كه بار سنگين را بكشد، نيروي زياد لازم دارد، و اين نيروي زياد در اثر عبادت و بندگي كه كسب او در این دنيا است، بر اثر اين عبادت و بندگي، نيرويش زياد مي‏شود تا موقعي كه «يصلح الله امره في ليله»[9]، خداوند متعال در يك شب، اصلاح امرش را مي‏كند، فردا صبح وارد مي‏شود، پدر ظلم كنندگان را به دستشان مي‏دهد، پدر گردن كلفت‌ها را به دستشان مي‏دهد.

از من منبري شروع می‌کند، مي‏گويد: آشيخ پول از مردم گرفتي، ده هزار جمعيت را معطل گذاشتي، چرا لاطائل گفتي؟ چرا دو كلمه حرف دين نزدي؟ چرا این‌ها را با خدا آشنا نكردي؟ چرا از روز جزا نترساندي؟ این چرت و پرت‌ها چه بود که گفتی؟ اين ظلم من در حق شما است، من ظالم را هم مي‏گيرد، من را هم مي‏گويد: برو يك ريسمان بردار و برو سر ميدان كاه‌فروش‌ها و حمالي كن، تو لياقت نداري كه در مقام تعليم و تربيت و هدايت خلق واقع شوی.

تو مستعمي را هم كه گوش به حرف واعظ نمي‏دهي، چرت مي‏زني، پينكي تحويل مي‌دهي، زحمت اين بدبخت را هدر مي‏كني، تو هم ظالم هستی، ظلم تو را هم تعديل مي‏كند، ظلم من را هم تعديل مي‏كند.

از اين‌جا بگیر و برو تا بالا، بالا، هر جا ظلم و ستم هست، حضرت بايد تعديل كند: «يملاء الله الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا»[10]، در مقابل هر ظلمي، ‏عدل همان را مي‏آورد، «كما ملئت». در مقابل هر ستمي، در مقابل ستم من بر مستعمع خودم يا در مقابل ستم مستمع من در مقابل من، بر من عدالت را مي‏گستراند، در مقابل ستم حاج آقاي بازاري بر هالوي دهاتي، عدالت را مي‌گستراند. «كما ملئت».

 اين «كاف تشبيه و تفسیر» اشاره به اين جهت شايد باشد.

به هرحالت، بگذرم.

اين كار، كار بزرگي است، نيروي زياد لازم دارد، امام زمان7 تهيه نيرو مي‏كند، دائم نيرو زياد مي‏كند.

اين يك فايده.

این فايده‌اي كه بنفسه وفي نفسه است.

براي من هم فايده دارد.

چه فائده‌ای؟

وجود مبارك او منشاء خير است و واسطه فيض براي من است، اگر او نباشد، كوفت را به من و تو نمي‏دهند، فيض از مبدء فياض كه فائض مي‏شود، به وجود اشرف مي‏رسد و از وجود اشرف به وجود اخس مي‏رسد، وجود اشرف، تقدم ذاتي و طبيعي دارد. اين يكي بحثي است كه حالا ديگر من نمي‏توانم وارد شوم.

 اگر امام زمان7 نباشد، به من و تو چيزي نمي‏دهند.

يك مثال عاميانه بزنم:

شما از يك روحاني بزرگواری دعوت مي‏كنيد، مثلا از حضرت آيت الله العظمي‏ جناب آقاي «خوانساري». خوب، ايشان شخصيت بزرگواري هستند، عِز اسلام و مسلمين هستند، براي ايشان سفره خوبي مي‌اندازيد، بوقلموني، قرقاولي، ماهي آزادي، برنج دم سياهي، روغن كرمانشاهي. همين‌هائي‌كه شما مي‏خوريد و ما مي‏خوانيم، فرق بين ما و شما، خواندن و خوردن است، همين‌كه ما علمش را داريم و شما اهل عملش هستيد! وفقکم الله ان‌شاءالله!

خوب، ايشان يكي واعظي هم سر نماز خود دارند، واعظشان را هم دعوت مي‏كنيد يا خودش بي‌وعده مي‏آيد، يك مكبري هم دارند كه تكبير مي‏گوید، او هم يا مي‌گويي ياخودش با آقا مي‏آيد و همچنين، آقا، آقازاده دارند، آقا، نوكر دارند، آقا، كفش‌بردار دارند، آقا، مامومين قديمي‏ محکمی كه استوانه‏هاي مسجد هستند، دارند، اين‌ها هم می‌آیند.

بسيار خوب.

 از آن گوشت‌ها. آن‌ها هم مي‏خورند، اما تو آن گوشت ها را، آن ماهي آزاد را، آن كبك و تيهو و بوقلمون و امثال ذلك را براي بنده درست كرده‌اي يا براي مكبر آقا؟ نخير، براي آقا درست کردی. ما هم تصدق سر آقا مي‏خويم، ما كه هيچ، گربه توي خانه هم آن شب كيف مي‏كند، سبيلش چرب است، این‌قدر دنبه و گوشت و اين‌ها مي‏خورد كه الي ماشاءالله. تو براي گربه بوقلمون را درست كردي؟ نخير، گربه كوفت را بخورد، از تصدق سر آقا، گربه امشب سبيلش چرب مي‏شود. از گربه بگذرم.

 سگ در كوچه، آن شب و روز خوش مي‏گذراند، استخوان‌هاي پرگوشت مي‏خورد، آیا تو براي آن سگ، بوقلمون و ماهي آزاد را درست كرده‌اي؟ نخير، براي آقا درست کردی، او هم تصدق سر آقا مي‏خورد.

 اين مثال را فهميديد؟

سفره امكان پهن شده است، در آن انواع نعمت‌هاي آسماني و زميني و جوي و فضائي و همه و همه، ريخته شده است، براي چه كسي؟

آیا براي بنده؟

برای من نجس‌العين عاصي پليد؟

ابدا، ابدا. براي ماترياليست‌ها كه منكر خدا هستند! بعثي‌ها كه منكر خدا هستند! مارکسیست‌ها كه منكر خدا هستند، ماديين، كه منكر خدا هستند براي این‌ها؟ این‌ها گلوله داغ بخورند! اين‌ها گلوله مسلسل را بخورند! براي اين‌ها خلق كرده‌اند؟ خير.

 براي آقا، آيت الله العظمي، امام زمان7 است، نهايت سگ‌ها هم به برکت او مي‏خورند، زنبورها هم به بركت او مي‏خورند، پشه‏ها هم به بركت او مي‏خورند، سفره كه پهن شد، زنبور هم بالاي هلو و فرض بفرمائيد، زعفران پلو و بالاي شيريني مي‌نشيند،  و می‌خورد.

 اما تو شيريني را براي زنبور آورده‌اي؟ شيريني را براي مگس‌ها و پشه‏ها آورده‌اي؟ اين بوقلمون‌ها را براي سگ در خانه آورده‌اي؟ خير، براي آقا آورده‌اي. سگ هم به طُفيلي آقا مي‏خورد.

 ماديين، طبيعيين، آن‌هائي‌كه خداپرست نيستند، آن‌ها هم سر اين سفره مي‏خورند، از اين نعمت‌ها برخورداند، به بركت آيت‌الله‌العظمي، حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه.

پس وجود مسعود اين آقا، براي ما هم مفيد است، فايده تكويني دارد. و آن فايده تكويني چيست؟

ارتزاق ما است، «بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الارض و السماء»، يك معناي اين عبارت «بهم تحركت المتحركات و سكنت السواكن»، يك معنايش اين بود كه گفتم.

مجراي فيض خدا است.

 ما به طفيلي و صدقه سري آن‌ها داريم زندگي مي‏كنيم و الا بايد گلوله را به ما بدهند. اين نره خري كه شبانه روزي نعمت خدا را مي‏خورد و صبح حاضر نيست بلند شود و دو ركعت نماز بخواند، دو تا «سبحان ربي العظيم» بگويد، چهار تا «سبحان ربي الاعلي» بگويد. اين آفتاب تابان، اين ابرهاي بارنده، اين گياهان روينده، اين نعمت‌هاي كذائي را براي اين سگ درست كرده‌اند؟ اين‌كه حاضر نيست. دو تا «سبحان ربي العظيم» بگويد، اين مرگ را بايد بخورد!

اين‌ها همه به بركت امام زمان7 و براي امام زمان7 است، صدقه سر او ديگران هم بخورند، نوكران او هم بخورند، واعظ سر نمازش هم بخورد، مكبرش هم بخورد، كليددار مسجد هم ببرد، همين‌طور مامومين او هم بخورند، ريزه ريزه سگ‌ها هم بخورند، گربه‏ها هم بخورند، زنبورها هم بخورند.

 پس او، وجود مسعودش براي ما مفيد است، مفيد است. مي خواهد از انظار ما غايب باشد مي‏خواهد حاضر باشد، مي‏خواهد او را ببينيم، مي‏خواهد او را نبينيم. او براي ما مفيد است.

خدايا به ذات مقدست، وجود مسعودش را از جميع بليات حفظ بفرما.

قلب مباركش را پر از نشاط و انبساط بفرما.

 دشمنانش را اگر قابل هدايت هستند، هدايت فرما.

 اگر نيستند، آن‌ها را به دار نيستي روانه بدار.

دوستانش را تقويت فرما.

دوستانش را زيادتر فرما.

فرجش را نزديك بفرما.

مطلب بالاتر از اين است، فايده‏هاي ديگر هم دارد.

 باز يك پرده ديگر:

آقايان، شما از آن یازده تا امام گذشته خودتان، برای شیعه‌ای که در آن زمان بودند، چگونه فوائدی را سراغ دارید که در این امام نیست؟

خواهيد گفت آن يازده امام ديگر،

خيلي ساده مي‏گويم، دلم مي‏خواهد بچه‏های مجلس هم بفهمند، چون عقيده اين بچه‏ها را بايد حفظ كرد، واجب‌تر از همه اين است. همه آيات الهيه، حضرت آيت الله العظمي، جناب آقاي خوانساري مد ظله العالي، اول رساله خود نوشته‌اند، همه آيات عظام هم نوشته‌اند، اصول دين تقليدي نيست، اجتهادي است. اين بحث‌هاي ديني را بايد بچه‏ها مستدل بدانند و من هم روي همين، وظيفه شرعي خودم مي‏دانم كه براي آن‌ها بگويم.

 ساده مي‏گويم تا بچه‏ها بفهمند:

شما از آن يازده امام چه داشته‌ايد كه این امام ندارد؟ خواهيد گفت: آن ائمه نماز جماعت مي‏خواندند، مردم اقتداء مي‏كردند، شيعه اقتداء مي‏كرد، آن ائمه مسئله از امام مي‏پرسيدند، جواب مي‏دادند، آن ائمه استخاره مي‏گرفتند، آن ائمه تعبير خواب مي‏كردند، چون چیزی‌كه الان شغل علماء شده است و شما رجوع مي‏كنيد، همين‌ها است، يا استخاره است، يا ساعت تحويل منزل، يا تعبير خواب، يا همين چيزها، نماز جماعت.

مي‏گوئيد این موارد در آن يازده تا امام بوده است و در اين امام نيست.

مي‏گويم: این موارد در آن يازده تا امام نبوده است.

علي بن ابي طالب7 چند سال نماز جماعت نداشت، بلكه خودش در جماعت‌ها مي‏رفت و تبعيت مي‏كرد، اقتداء به عمر نمي‏كرد، اقتداء به ابوبكر نمي‏كرد، از ترس جانش، به مسجد می‌رفت و به صف جماعت می‌پیوست، اما نماز خودش را به متابعت آن‌ها مي‏خواند، هرجا آن‌ها به ركوع مي‏رفتند او هم مي‏رفت، هر وقت به سجود مي‏رفتند اين هم به سجود مي‏رفت، اما اقتداء به آن‌ها نمي‏كرد. شرط امامت، عدالت است و آن‌ها عادل نبودند «الا عن الحق».

به هر حالت، امام حسن7 چه كار مي‏كرد در اين مدت سازش با معاويه؟ چند سال. آیا نماز جماعت مي‏خواند؟ پشت سرش نماز جماعت مي‏خواندند؟ نه،.

يك خورده بالاتر بگویم.

به فرض، شيعه مدينه پشت سر امام حسن7 نماز مي‏خواند، شيعه كه منحصر به مدينه نبود، تا بلخ هم در زمان امام صادق7 و باقر7 شيعه داريم، شيعه بلخ، شیعه بخاراء، شيعيان سبزوار،

آخوند ملا محمد مي‏گويد:

سبزوار است اين جهانِ كج مدار           ما چو بوبكر ايم در  ؟؟؟ 45:25 خوان و زار

تشيع در سبزوار هم بود، در نيشابور هم بود، کسی‌که اهل نيشابور است، ظهر به طي‌الارض مي‏رفت به مدينه و با امام باقر7 نماز جماعت مي‌خواند؟ نه!

شيعياني كه در شهر امام زندگی نمی‌کردند، چه مي‏كردند؟ يك پيش‌نماز عادلي را كه امام تعیین كرده و خود آن‌ها هم احراز ‌عدالت او را كرده‌اند، جلو مي‏ايستاد و مي‏گفت: «الله اكبر»، مومنين هم دنبال سر او اقتداء مي‌كردند و مي‌گفتند: الله اكبر.

 درست است؟ الان هم همين‌طور است، الان هم فرد عادل جلو مي‏ايستد. البته همه اين‌هائي كه جلو مي ايستند، بنده عادل نمي‏دانم، اين را ملتفت باشيد، ولي نوع آن‌ها، جلو مي‏ايستند و مي‏گويند «الله اكبر»،

مومنين هم دير مي آيند، بدبخت را به ركوع نگه مي‏دارند، مي‏گويند (ان الله مع الصابرين) خوب، كوفت! چرا جزودتر نمي‏آئي؟ آقا و نماز جماعت را معطل نكن، اين هم حرف شد؟ معطل مي‏كند تا آقا مي‏رود ركوع،  سه تا «سبحان ربي العظيم» مي‏گويد، (ان الله مع الصابرين)! چه كسي گفته (ان الله مع الصابرين)؟ اين‌جا (سارعوا الي الخيرات) است، ملتفت هستيد يا نه؟ خوب، زودتر بيا تنبل. و اين درست نيست، هزار نفر را به حال ركوع نگاه داشتن كه بنده نجنبيده‌ام، (ان الله مع الصابرين)، كوفت! يا الله! زودتر مي‏خواستي بيايي!

به هر حالت.

 الان هم ائمه جماعات عادل هستند، جلو مي‏ايستند، شيعه اقتداء مي‏كند و نمازش را مي‏خواند. هركاري كه شيعيان خارج شهر آن یازده امام مي‏كردند، چه بود؟ الان هم شيعيان همان را مي‏كنند، همان کار را.

مگر شيعيان دوران يازده امام، همه آن‌ها، امام را مي‏ديدند؟ ابدا، ابدا.

 شيعه بلخ و بخاراء، سه پشت شیعه، پدرش شيعه، پدر پدرش هم شيعه، نه جدش، نه باباش، نه خودش، امام باقر7 را نديده اصلا، امام صادق7 را نديده است. دستگاه عكاسي هم نبوده كه عكس امام صادق7 و باقر7 هم براي او ببرند و عكس آن‌ها را ببيند، هيچ نبوده است.

شيعه الان هم همين‌طور است.

شيعه در نيشابور زندگی می‌کرد، مگر امام رضا7 را ديده بود؟ تا وقتي امام رضا7 به دعوت مامون نيامد به طرف خراسان و به نيشابور نرفت، شيعه نيشابور امام رضا7 را نديده بود، اصلا نمي‏دانستند چه شكلي و شمايلي دارد؟

خوب، شيعه الان هم مثل شيعه آن زمان است، چه فرقي كرده است؟ اين‌ها امام را  نمي‏بينند و حال آن‌كه او را مي‏بينند. من اين‌جا حرف‌ها دارم، خدا شاهد است يك مقدارش حرام است بگويم، يك مقدارش هم تيز و تندي است كه مغز بعضي‌ها را می‌برد و الا پرده را بالا مي‏زدم.

الان هم امام خود را مي‏بينند، نهايت نمي‏شناسند. مگر آن‌هائي كه در كوفه بودند، همه علي ابن ابي طالب7 را مي‌شناختند؟ علي ابن ابي طالب7 كه اسمش دنيا را پر كرده است، علي بن ابي طالب7 كه حاكم كوفه است، علي بن ابي طالب7 كه سر و صدايش عالم را گرفته است، سلطان عراق و حجاز آمده توي خود شهر كوفه، پهلوي بقال، پهلوي قصاب، دارد با او محاجه مي‏كند كه اين زن خرما را براي خودش نگرفته است، براي خانمش گرفته است، اين خرما را نپسنديده است، پس بگير.

او مي‏گويد برو دنبال كارت، برو به تو چه؟

مي‏خواست توي سينه علي بن ابي طالب7 بزند و او را عقب بزند. نمي‏شناسد!

بعد كه آمدند و سلام به اميرالمومنين7 كردند، السلام عليك يا اميرالمومنين7، آن وقت فهميد اين اميرالمومنين7 است، روي دست و پايش افتاد.

این فرد شيعه است، توي كوفه است، كاسب است، امام را نمي‏شناسد.

آن وقت، الان هم هزاران نفر مي‏بينند امام زمان7 را، ولی نمي‏شناسند، ممكن است که بي ادبي هم بكنند.

«شيخ حسين رحيم» براي شرف‌يابي خدمت حضرت رفته است، چهل شب هم در مسجد كوفه اعتكاف كرده است، شب چهلم حضرت مي‏مي‏آيد، به شكل يك عرب باديه نشين، او نمي‏شناسد، به حضرت بي‌ادبي مي‏كند، قهوه‌اش را درست كرده كه قهوه بخورد، چون قهوه براي بيدار خوابي خوب است.

 آن سيه روي كه نام او قهوه است              مانع النوم و قاطع الشهوه است

براي خواب بيداري خیلی خوب است. قهوه كه بخوري خواب نمي‏روي، بيدار مي‏ماني، از خواب شما را مي‏اندازد.

قهوه‌اش را آورده كه بخورد و شب بيدار باشد. دله را گذاشت و آتش را روشن كرد و قهوه به جوش آمد. يك وقت ديد یک عربي پيدايش شد.

سلام عليكم.

؟؟؟ 51 شب آخر، چهل شب است که ما اين‌جا نشسته‌ايم به عشق امام زمان7 كه خدمتش برسيم، امشب كه شب آخر است اين عرب کلّاش هم پیدا شده است، چشمش به اين آتش افتاده است، فهميده كه اين‌جا يك خبري هست، سوري است و قهوه‌اي است و خوراكي است و خلاصه دويده و آمده!

خلقش تنگ شد.

 گفت: سلام عليك.

يك عليكم السلامي ‏ مثل ترشي انبه گفت!

شیخ، احوالت چطور است؟

خلاصه! به تو چه ربطي دارد؟

چنين عبارتي را نگفت ولي مثل اين را گفت.

 اين‌جا چرا آمده‌اي؟

به تو چه ربطي دارد؟

هرچه او دارد به ملايمت صحبت مي‏كند، اين حمل بر چاپلوسي مي‏كند. با خودش مي‏گويد: اين چاپلوسي‌ها و چاخان‌ها را مي‏كند كه قهوه‌ام را بخورد، من هم با او حرف نمي‏زنم تا برود. قهوه به او نخواهم داد. شب آخر است و من هستم و اين چهار مثقال قهوه، عرب هم آمده آن را بخورد.

دائما او به ملايمت صحبت مي‏كند و اين بي اعتنائي مي‏كند.

آخوند، طلبه، ناخوش هم هست، فقير هم هست، چهل شب هم معطل شده است، اين ديگر خدا داند کیست دیگر! برج زهرمار است.

دائما اين تندي مي‏كند، او ملايمت به خرج مي‏دهد.

مي‏گويد: تو از فلان قبيله‌اي؟

خيال كرد اين اهل قبائلي است و اين شيخ هم هر سال براي زكات گرفتن به قبيله‏ها مي‏رفت.

گفت: این عرب از اين قبله‏ها است و من را شناخته است.

شيخ حسين!

تا گفت شيخ حسين، گفت: بله اين عرب برای همين قبيله‏ها است، هر سال براي كلاشي و زكات گرفتن آن‌جا مي‏رفتم، اين اسم من را شنيده است و حالا به من مي‏خواهد رفاقت بفهماند تا قهوه‏هاي من را بخورد.

اهل، فلان جا هستی؟ نخير، تو مال فلان جا هستی؟ نخير.

غرض، بي‌ادبي زيادی كرد.

ديد که اين آقا خيلي مهربان است، سیگار را آتش زد و به او داد.

 اين ديگر لگد به قبر حر زده است!

سيگار را داد.

 او فرمود: من سیگار نمي‏كشم، خودت بكش.

 اين ديد که خيلي عرب جذاب با نمك، مهرباني است، هرچه بي احترامي كرده است، او به ملايمت جواب داده است.

گفت: ای عرب! بله بي قصد هم نيامده‌ايم، امشب را باش پيش ما.

گفت: خيلي خوب، ما اين‌جا هستيم.

آن‌وقت ديگر، جان به عزرائيل داد اين آقا شيخ، به قدر يك قاشق قهوه در قهوه‌خوري ريخت و به او داد.

عرب گرفت و آورد تا به لب مباركش رساند، آن‌قدري‌كه لب و دهانش با قهوه تماسي پيدا كند، قهوه بخورد به لبش، نخورد، و آن را برگرداند، داد به او.

عجب عربي است، عجب قوی النفس است، به به، عجب چشم سيري دارد، اين قهوه را هم نخورد.

خوب، پرسید، شيخ براي چي اين‌جا آمده‌اي؟ گفت: ديگر حالا با هم رفيق شديم.

من، اولا يك بيماري دارم، ابتلا به سل هستم،

ما منّا از علماء، الا مسلول او مفتوق!

گفت: مبتلا به سل هستم و تقريبا از معالجه‌اش هم مايوس هستم. ديگر این‌كه عاشق يك دختري هم شده‌ام، چشمم به صورتش افتاده است.

اي واي، امان از اين چشم! يك نگاه، يك وقت مي‏بيني عمر انسان را به باد مي‏دهد.

چشمم افتاده به صورت يك خانمي، خوش سيما بوده، جذاب بوده، با نمك بوده، دل من را گرفته و به طرف خودش كشيده است، جرات نفس كشيدن هم ندارم.

يك آخوند لات سر و پا برهنه، او هم از دخترهاي اشراف! دم بزنم،    ؟؟؟ 55 نفس بكشم، اخوند  ؟؟؟  آمدي دختر حاج آقا را بگيري؟

آن زماني‌که دختر حاج آقا را به علماء مي‏دادند، آن زمان رياست علماء بود، به هواي اين‌كه به يك مقام رياستي دست پيدا كنند، دخترهای خود را تقديم بچه‏هاي علماء مي‏كردند، براي دين نبود، براي مذهب نبود، دليلش هم اين است كه الان كه علماء رياست ندارند، هيچ كس دختر به آن‌ها تقديم نمي‏كند.

اگر من نفس بكشم، سوراخ سوراخم مي‏كنند، آخوند شپشو! آمده دختر حاج آقا را مي‏خواهد بگيرد و نمي‏توانم نفس بكشم. پول هم هيچ ندارم، هيچي، آمده‌ام متوسل به امام زمان7 بشوم، چهل شب چهار شنبه است هرچه صدا مي‏زنم، هيچی جواب نمي‏دهد، هيچ!

عرب فرمود: اما ناخوشي تو كه خوب شد، ناخوشي تو خوب شد.

شيخ متوجه شد، بله، نفس به زحمت مي‏كشيد، حالا مثل آدم دارد نفس مي‏كشد، خيلي راحت، خوب، سر حال.

اما زن را هم برو خواستگار بفرست، به تو خواهند داد.

اما فقر تو بايد باشد.

همه وقت ريش دست خدا بايد باشد كه تا خواستيم ؟؟؟ 57:40  افسار بايد دست صاحب كار باشد كه هر وقت جفتك خواستيد بزنيد، افسار را بكشد، ريش بايد دست خدا باشد و الا اره تيز و جست و خيز ما و فلك را هم به باد مي دهد تا چه برسد به زمين.

خوب، حلا ديگر خوب شده و علم به علم ندارد كه چه شد، ولي علم دارد ديگر خوب است ديگر، سر حال، سر كيف، آدم مسلول كجا و آدم سالم كجا؟

گفت: خوب عرب، رفيق، حالا امشب اين‌جا هستيم به زيارت حضرت مسلم7 برويم.

 برويم، این‌جا ديگر نشسته‌ايم چکار كنيم؟

حالا خوب شده است و به كيف افتاده است. من دو ركعت نماز می‌خوانم. بسيار خوب.

عرب ايستاد به نماز خواندن، الله اكبر! شيخ هم توجه كرد، ديد اين نمازي كه اين عرب مي‏خواند، اين نماز از آن نمازهاي ديگر است، اين چه نمازي است كه در و ديوار را منيتيزم كرده است! اين چه نمازي است كه روحانيت از سر و صورتش متجلي است!

گفت: شايد كه خود حضرت باشد، من خوب شده‌ام، گفت خوب شدي، از كجا خبر داشت؟

گفت: برو زن را به تو مي‏دهند، اين اخبارات را كرده است، گفت خود حضرت نكند باشد؟

تا به فكر افتاد كه خود حضرت باشد، يك مرتبه ديد اين عرب كه ايستاده نماز مي‏خواند، يك پارچه نور از زير آسمان، يك عمود نوري شده است كه قاعده‌اش محل قيام اين عرب است و راس مخروط، آسمان هفتم است. از چشمش غايب شد.

 من اين‌جا حرف‌ها دارم، نكته‏ها این‌جا هست.

ولي چون تيغ الماس است تيز

گاهي هم گوشه ابروئي نشان مي‏دهد، بعد به ناز و غمز مي‏افتد، در این اسراري است.

ديدار مي‏نمائي و پرهيز مي‏كني!

ديد، اين عمود نور دارد از زمين بالا مي‏رود.

من اين‌جا باز هم حرف‌ها دارم.

يك مرتبه شيخ به داد و فرياد افتاد، ديگر، حالا گريه نكن، كي گريه بكن! حالا داد و فرياد راه نيانداز، كي بيانداز!

آقا قربانت بروم، كجا مي‏روي؟ جان من را با خود می‌بري.

اي مولا،

 من نفهميدم، به تو بي‌ادبي كردم، قربان آن اخلاقت بروم، قربان آن مهر و صفايت بروم، آقاجان شما با من وعده كرديد تا تا صبح پيش من باشيد، چرا به وعده‌ات وفا نمي‏كني؟ كجا مي‏روي؟

دائما بنا كرد به ناله كردن، بنا كرد به گريه كردن، عمود نور پائين آمد، ولي غرق در نور است، اين نبايد جمال را ببيند.

اينجا هم باز حكمت‌ها است.

نباید آن صورت واقعيه را «علي ما هو عليه» اين بيند، لذا غرق نور مي‏شود تا تشخيص صورت و سيما و قيافه را ندهد.

 كه در تشخيص دادن باز يك نكته‌اي است و در ندادن هم حرفي است.

به هر حالت.

عمود نور پائين آمد و به سمت قبر حضرت مسلم7 به راه افتاد.

 خدا نصيب شما كند.

 عمود نور به سمت قبر حضرت مسلم7 دارد مي‏رود و شيخ هم از عقب دائم نگاه مي‏كند و اشك مي‏ريزد، عذر خواهي از بي‌ادبي مي‏كند:

آقا من نفهميدم، آقا جسارت كردم، من را عفو فرما.

عمود نور آمد و به سمت حرم حضرت مسلم7 رفت، بالاي ضريح غرق نور شده است.

شيخ هم آمده است و در حرم حضرت مسلم7 ايستاده و تماشا مي‏كند، نمي‏تواند وارد حرم بشود، دائم نگاه به همان نور متلالا مي‏كند، تا طلوع فجر، حسب الوعده فرموده بودند که شب را پيش تو هستم، شب تمام شد، افق روشن شد، اين نور هم از بالاي ضريح حضرت مسلم7 بلند شد و به آسمان رفت و شيخ با حال افسره برگشت، با اشك ريزان، با دل سوران.

حال وی خوب هم شده است، خواستگار هم فرستاد به او دادند، اما فقرش باقي ماند.

 «و كم له من نظير و نظائر».

چقدر كه امام ما خود را به شيعيان نمايانده است و او را نشناخته‌اند؟ مثل این‌که شیعیان زمان ائمه قديم آن حضرات را نمی‌شناختند. بعضي‌ها مي‏شناختند.

 تو خبر داري که الان امام زمان7 را بین شیعیان كسي نمي‏شناسد؟ خبر داري؟

اي جاهل، اي ناآگاه، مگر تو از دل تمام افراد شيعه دنيا آگاه هستی؟ مگر تو همه را مثل خودت مي‏داني؟ خودت نديده‌اي، آیا هيچ‌کس نديده است؟

برو بدبخت، گردو بازي کن.

 به والله، الان موجود هستند كساني‌كه شرفياب خدمتش شده‌اند و او را شناختند.

جوان‌ها، من چه غرض دارم كه بخواهم شما را گمراه كنم؟ من می‌میرم، يك ساعت ديگر، يك روز ديگر، يك ماه ديگر، يك سال ديگر، هر چقدر خدا خواسته است، من مي‏ميرم، و اگر من بخواهم زنده بمانم، مثل زندگي گذشته من است، چه سودي از شما به من مي‏رسد كه من شما را اغوا و گمراه كنم و در گمراهي شما به من چه نفعي مي‏رسد؟

هيچ.

 اين چه خباثتي است؟ اين چه شقاوتي است؟ اين چه ارازل‌گري است كه من بي‌جهت بخواهم شما را اغوا كنم؟

به خدا سوگند، صحبت اغوا نيست، دل‌سوزي براي شما است، دهانم بسته است، هرحرف را نمي‏توانم بگويم، گفتن بعضي حرف‌ها براي شما و عموم، حرام است.

به والله امام زمان7 موجود است، آدم گوشتي، مثل همين جمعيت، روي همین زمين، توي همين مجالس هم مي‏آيد، او را مي‏بینند، ولی او را نمي‏شناسند.

 گول اين چرت و پرت‌هاي علقه مضغه‏هاي خزعبل، بچه‌هائي كه لب و دهان آن‌ها هنوز از خون حيض رحم مادر طبيعت بيرون نيامده است، گوش به چرت و پرت و وز و وز اين‌ها ندهيد.

چه دليل دارد كه من خلاف به شما بگويم، گمراه كردن شما چه نفعي براي من دارد؟

به والله هدايت شما را طالب هستم، به آن خدائی‌كه مي‏پرستيد، مي‏خواهم از شر اين ابليس‌هائي كه به صورت يزدان خودشان را در آورده‌اند و اهرمن هستند، در لباس دين هستند و از دين خارج هستند، مي‏خواهم از شر وسوسه اين موسوسین، (الوسواس الخناس الذي يوسوس في صدور الناس من الجنه و الناس)[11] مي‏خواهم شما را خلاص كنم.

آگاه باشيد، اين چرت و پرت‌ها درست نیست، امام زمان7 بچه امام حسن عسكري7، با عمر هزار و صد و سي و چند ساله، روي همين زمين، توي قالب گوشت و پوست، هست و او را ديدند و او را مي‏بينند.

دو استاد من داشته‌ام، هر دو خدمتش رسيده‏اند، هر دو بهره گرفته‏اند، هر دو آثار بهره‌شان تا آخر عمرشان بود.

بي‌خود كه با شما حرف نمي‏زنم، شما به اين شِر و وِرها گوش ندهيد، به اين خزعبل‌ها اعتنا نكنيد.

 بزرگاني كه استوانه‏هاي دانش بشر هستند، از قبيل عقل حادي عشر، استاد البشر، «خواجه نصيرالدين طوسي»، قديم و جديد در مقابل عظمت این فیلسوف زانو به زمين زده است، استاد فلسفه است. محور فلسفه بشري چهارصد ساله شرق، «صدر المتالهين شيرازي»، استوانه علم و دانش و حكمت و بلكه معنويت، «ميرداماد»، استوانه دانش و حكمت و فلسفه، «ميرفندرسك» و امثال اين‌ها كه اگر بخواهم بشمارم،

مثنوي هفتاد من كاغد شود، هفتاد تن كاغد شود،

اين‌ها سر به دربار پسر امام حسن عسكري7 سپرده‌اند، شب و روز متوسل به او هستند، متذكر به او هستند، به قدر تو جَعلق، شلغم، هم اين‌ها اطلاع پيدا نكرده‌اند؟ برو بچه، گرد و بازي كن، حيف گردو، برو بُنجل بازي كن، تو را چه به اين حرف‌ها؟

بزرگان دنيا در مقابلش خاضع هستند، آن‌ها بي‌منطق ايمان آورده‌اند! فقط تو جعلق منطق بلد هستی؟

استوانه‏هاي فلسفه الهي، طبيعي، رياضي دنيا، به هم زننده دنيا، سلطنت عباسيه را از بين بردند و به سلطنت «هلاكو» و امثال ذلك مبدل كردند. اين بزرگان و بزرگان ديگر مثل همين‌ کسانی‌که نام بردم، «ابن رشد اندلسي»، «ابن سينا»، البته از «ابن سينا» تصريحي نديده‌ايم و اسم نمي‏برم.

آن‌هائي كه اسم بردم، اين‌ها به قدر تو منطق نفهميده‌اند؟ به اندازه تو مستدل حرف نمي‏زنند، به قدري‌كه تو مي‏خواهي دين و مذهب، اصولي و استدلالي باشد، اين‌ها نفهميده‌اند؟

احمق، برو فكر كن، با اين‌كه من از منطق استدلال هم سه روز برای شما را آوردم تا در خانه پسر حضرت حسن عسكري7، روي منطق هم آوردم ولو مختصر بود، اما به قدر كفايت گفتم.

جوان‌ها با خبر باشيد به صاحب این منبر، به صاحب اين محراب، به صاحب اين خانه، به خداي واحد احد، شما را اغوا مي‏كنند، امام زمان7 يعني پسر امام حسن عسكري7 روي همين زمين است، روي همين زمين است، و در قالب گوشت و پوست و در همين قيافه شما است و زندگي مي‏كند. البته در عوالم ديگر هم دست دارد، مثل ساير ائمه، اين‌ها فقط منحصر به همين اسكلت بشري تنها خود نيستند، يك حقايق ديگري، يك معنويات‌های ديگري، يك نيروي قدس لاهوتي ديگري هم در آن‌ها است كه با آن وسيله با ملكوت و بلكه با جبروت دست دارند.

شيعان قديم چه داشتند كه شيعه حالا ندارد؟ مگر شيعيان قديم همه‌اش مسئله را از خود امام مي‏پرسيدند؟

امام در مدينه است، شيعه در نيشابور است، شيعه در قم است، قميون، شيعه‏هاي خيلي بزرگ مقامي‏داشته‌اند، الان هم دارند، خود قميون، اصلا قم، خاك و آب و هواي قم يك خاصيت روحاني داشته و دارد. توجه فرموديد؟

شيعه در قم است، امام در مدينه است، اين‌ها مسئله خود را از امام می‌توانستند بپرسند؟ مگر آن وقت‌ها طياره جت بود، خط آهن بود، اتومبيل بود، درشكه بود، هيچ كدام اين‌ها نبود؟ الاغ سواري بود و با قافله که از قم تا مدينه كه مي‏خواستند بروند، يك ماه راه بود، یک بقال و عطار که مسئله‌‌اش را مي‏خواهد بپرسد يك ماه راه برود تا از امام صادق7 و باقر7 بپرسد؟ نخير، چه كار مي‏كردند؟ امام باقر7 و صادق7 ملائي را در آن شهر معين كرده‏اند، اين مرجع است، بروند مسئله‏ها را از او بپرسند. «العمري و ابنه ثقتان فما اديا عني فعني يوًديان فاسمع لهما و اطعهما افيونس ابن عبد الرحمن ثقه آخذ عنه معالم ديني؟ قال نعم»[12].

ائمه يك عده‌اي را معين مي‏كردند تا شیعه مسئله‏هاي خود را از او بپرسند، اين‌ها فتاوي ما ائمه را مي‏دانند، سهم امام خود را به اين‌ها بديهد، اين‌ها مي‏توانيد مصرفش كنند.

الان هم همين‌طور است، الان هم يك عده علمائي معين كرده‌اند:

«و اما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه و مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه، اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه احاديثنا»[13]

الان هم همين‌طور است، يعني شما خيال مي‏كنيد ملاهاي الان شما، از ملاهاي شهرستان‌های زمان امام صادق7 کمتر هستند؟ به خدا اغلب ملاهای الان ما از اغلب ملاهاي زمان ائمه: در شهرهاي ديگر ملاتر هستند، حواس شما پرت نشود. بلكه از بعضي از اصحاب ائمه: اين‌ها ملاتر هستند.

همين مراجع تقليدي كه الان داريد، اين‌ها از «محمد بن مسلم» اطلاعات عمقي فقاهتي آن‌ها بيشتر است. «محمد بن مسلم» و «زراره بن اعين»، من خودم اهل فن هستم، خيال نكنيد من يك آخوند بي‌سوادي هستم که دارم حرف مي‏زنم، خودم اهل فن هستم، فوت و فن كار را بلد هستم. خيال مي‏كنید که مثلا اين آيت الله‏هاي شما از «محمد بن مسلم» كمتر هستند؟ نخير.

 از جنبه تعمق فقاهتي، از «زراره بن اعين» و «محمد بن مسلم» و «ابابصير» و دیگران، بیشتر و عميق‌تر در فقه هستند. قداست و تقوي كه در اين‌ها بود، علم هم هست، مرجع ما به امر ائمه طاهرين: و به امر امام زمان7 اين‌ها هستند، مثل علماي ساير شهرستان‌های زمان آن يازده امام، الان هم علماء مثل همان زمان هستند.

 سهمت را به اين‌ها بده، مسئله‌ات را از اين‌ها بپرس. چه مرگي مي‏خواهي؟ چه كسر داري؟ چه نفع در زمان غيبت نمي‏گيري؟ چشمت كور، برو بينا شو!

يك نكته بگويم و بروم.

 آقا، بدني كه برده‌اند و در خلاء انداخته‌اند، بدني كه از موي سرش تا ناخن پايش غرق نجاست است، اين را با اين حال جلوي شاه نمي‏برند، اين را بدان، فهميدي؟ سر تا پاي روح ما نجس است: غيبت مي‏كنيم، دروغ مي‏گوئيم، افترا مي‏بنديم، به زن مردم، به ناموس مردم نگاه مي‏كنيم، خيانت مالی مي‏كنيم، دزدي مي كنيم، بندگي خدا نمي‏كنيم، ترك خيلي عبادات را مي‏كنيم، وجوهات لازمه را نمي‏دهيم، سر تا پاي ما نجس است، آن وقت مي‏خواهيم خدمت امام زمان7 برسيم!

طويله نيست كه تو را آن‌جا ببرند!

رو مجرد شو مجرد را ببين                    ديدن هر شی را شرط است اين

اول خودت را پاك بكن، از اين گند و بوئي كه عالم را پر كرده است، گند و بوي روحاني بالاتر از گند و بوي جسماني است، گند و بوي جسماني را با يك مقدار صابون، با يك مقدار از عطر «قمصر كاشان» كه پریروز آقاي «اسلامي» ‏به من يك نخودش را داد، عطر «قمصر كاشان» را مي‏زنند و گند و بوي را برطرف مي‏كنند، اما گند و بوي روح به اين‌طور چيزها برطرف نمي‏شود. گند و بوي روح، به بندگي خدا، به توبه، به انابه، به شب زنده‌داري، به گريه كردن، به تضرع كردن به درگاه خدا برطرف می‌شود. كدام‌يك از شما شب از خوف خدا غش كرده‌ايد؟ بلند شويد خودتان را به من نشان دهيد تا از گردن كلفتتان ثابت كنم که دورغ مي‌گوئيد!

من خودم از همه شما بدتر هستم، نه خيال كنيد که حالا بنده «مقدس اردبيلي» هستم یا «شيخ انصاري» هستم، نخير، من از همه شما بدتر هستم، همه شما از من بهتر هستيد، ولي شما هم «سلمان» نيستيد، شما هم «مقدس اردبيلي» نيستند.

آن‌وقت بچه، سر تا پا نجس معاصي، تو كه امام زمان7 را نديده‌اي، این دليل بر اين است كه امام زمان7 نيست؟

«عدم الوجدان لايدل علي عدم الوجود».

برو پاك شو، آن‌وقت ببين هست، يا نيست؟ برو راه را پيدا كن، صراط مستقيم محبت را جلو بگير، ببين هست يا نيست؟ جوان‌ها، گوش به اين چرت و پرت‌ها ندهيد، جوان‌ها، اين سني‌گري‌ها را زير پاي خود له كنيد، جوان‌ها به آن خدائي كه مي‏پرستيد، به آيه آيه قرآن، به اسم اعظم خدا در قرآن، حق و حقيقت همين راه تشرع شيعه‌ است كه فقهاء شما مي‏روند، دنبال اين‌ها را بگيرید و برويد، همين راهي كه مراجع تقليد شما مي‏روند و به شما مي‏گويند، آيات الهيه چه راهي را مي‏روند، چه عقيده‌اي را دارند، چه به شما مي‏گويند، به آيات قرآن، صراط مستقيم همين است، باقي راه‌هاي ديگر كوره راه  است، چاه دارد و چاله دارد، بسيار راه‌ها هم، راه تركستان است، راه كعبه نيست، گوش به هر آوازي و نعيقي ندهيد، آواز شيطاني خيلي است، نعيق‌هاي حيواني خيلي است. به حق خدا من از راه دل‌سوزي به شما مي‏گويم و الا چه قصدي دارم؟ مي‏خواهم شما را منحرف كنم! از حقيقت دور كنم! چه فايده‌اي براي من دارد؟ اغواي شما، اضلال شما، نان من مي‌شود، آب من مي‏شود.

خدايا به ذات مقدس خودت، جوان‌هاي ما را از شر اين شيطان‌ها و ابلیس‌های انسي خودت حفظ بفرما.

 وسواس اين‌ها را در دل خودشان برگردان.

خدايا به روح ولايت حضرت علی بن ابیطالب7 و يازده فرزندش، روح ولايت جوان‌هاي ما را نسبت به امام زمان خود7 قوي فرما.

 قلبشان را از عشق و شوق و مهر و محبت و ولايت امام زمان خود7 مملو و سرشار بفرما.

به زودي دستشان را به دامن آقای خود و چشمشان را به جمال آقاي خود برسان.

ديگر بس است. هم من خسته شدم، هم شما را خسته كردم، طولاني شد، عذر مي‏خواهم. اگر زنده بودم، تصدق سر شما، شما هم ان‌شاءالله زنده هستيد و فردا هم مجلس بود، چون بنده نمي‏دانم، اين چند ميلیون جمعيت ايران، سی و سه میلیون شیعه، غيرت به خرج ندهند و ماه را نكشند و نياورند، بعيد مي‏دانم! اگر ماه را كشاندند و آوردند و فردا عيد فطر بود، هيچ، از الان التماس دعا دارم و اگر فردا هم عيد نشد و آمديم، ان‌شاءالله تعالي پاره‌اي از عرايض راجع به حضرت به عرض مبارك شما خواهم ‏رسانيد.

اي تو در قصد و مقصود ما

يابن العسكري7،

 ها، قافله را ببنيديد، مي‏خواهيم در خانه حضرت برويم، مي‏خواهم شما را پیش حضرت ببرم.

اي در تو مقصد و مقصود ما                   اي رخ تو شاهد و مشهود ما

آقاجان،

نقد غمت مايه هر شادي

غم تو براي ما از شادي بهتر است، چون غم تو است.

نقد غمت مايه هر شادي                بندگيت به زهر آزادي

اين شعر همه شما را ان‌شاءالله تكان مي‏دهد، هركس دلش با من است، خدا كند که اشك بریزد، دلم مي‏خواهد گريه كنيد، دلم مي‏خواهد اشك بريزيد.

اي مولا،

نيست كسي جز تو مدد کار ما                 مونس ما، ياور ما، يار ما

اي مولا،

خيز و

اي قافله، يا الله، يك توجهی كنيد، يك منزل جلوتر می‌روید.

خيز و شب منتظران روز كن             طبع جهان را طرب افروز كن

 لب بگشا

تو بیا برو منبر.

لب بگشا تا همه شکر خورند

ها، به حال آمدید، الحمدلله. این‌ها نشانه توجه خاص او است، یک وقت هم دیدید که در مجس آمده است، چه کسی خبر دارد؟

یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشید                شاید که نگاهی کند، آگاه نباشید

یک وقت هم دیدید که در همین مجس نشسته است، مهیا باشید و دل‌ها را پاک کنید، راه بیافتید.

آقاجان،

لب بگشا تا همه شکر خورند                  ز آب دهانت رطب تر خورند

یک شعر می‌گویم، همه بلد هستید، باهم هماهنگ شوید و همه هم گریه کنید.

آقا،

منتظران را به لب آمد نفس

ای وای، همه گریه کنید و بخوانید.

منتظران را به لب آمد نفس                  ای ز تو فریاد، به فریاد رس

امروز روضه را از دهان یکی از نوکرهای امام حسین7 بشنوید، من حال ندارم.

شما گریه کنید.

 
[1] هود : 86
[2] نحل : 90
[3] حجر : 41
[4]
[5]
[6] توبه : 111
[7] صف : 9
[8] نور : 55
[9]
[10]
[11]
[12]
[13]