مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: سخنرانی روز ششم: (سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ) 1 – لزوم اقامه دلیل بجای تذکر فطری در بحث توحید برای اهل جدل. 2 – جدل دو نوع است: جدال احسن – جدال بی منطق. 3 – موثر در شي‏ء نبايد خودش تعطیل در آن اثر باشد. 4 – همه موجودات آیت وحدانیت خدا هستند.

أَعُوذُ باللهِ ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏ رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْـبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَـيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ

صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم و لعنه الله عليه اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين

(سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ)[1]

خداوند دیده بصیرت همه ما را به انوار معارف خودش روشن‌تر فرمايد و ما را به صاحب علم و صاحب معرفت قرآن، امام زمان7 به زودي برساند، مجتمعا، یمین و یسار، خلف و قدام، سه تا صلوات بفرستيد.

چنان‌چه خاطر مبارك آقایان محترم حاضرين در روز اول باشد، من عرض كردم:

مردم نسبت به ذات حق متعال بر دو قسم هستند:

يك دسته كساني كه طالب حق و حقيقت هستند و در جستجوي شاه‌راه و كعبه اله هستند و ابهامی که اگر در نظر آن‌ها هست، در طلب رفع آن ابهام هستند. این مردمی که در طلب هستند و خواستار حقیقت هستند، براي این‌ها پیامبران، تذكرات فطري مي‏دهند. به تذكرات فطري، اين‌ها فطرتشان روشن مي‏شود و به راه مي‏افتند.

ولي يك دسته ديگر هستند كه این‌ها مانند طبقه و دسته اول صاف و پاك و در طلب نيستند، اهل جدل هستند، مي‏خواهند فضل فروشي كنند، مي‏خواهند بگويند ما ملا هستيم، ما دانا هستيم، تظاهر به دانش كنند، با اين نمونه مردم، تذكر به فطرت كافي نيست، به جهت اين‌كه (وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُم)[2] به جهت اين‌كه (يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ الله ثُمَّ يُنْكِرُونَها)[3]، اين‌ها نعمت خدا را مي‏شناسند، ولي جحود و انكار مي‏كنند. با اين‌ها بايد به طريق جدل وارد شد.

جدل بر دو قسم است: يك قسم وحشيانه است، يك قسم عاقلانه است.

هر دو جدل است، گفتگو و احتجاج است، اما يك احتجاجی عادلانه و عاقلانه و روي اصول منطق و ادب است و يك جدل هم وحشيانه و عاميانه.

جدل وحشيانه و عاميانه مقبول دستگاه خدا نيست، آن جدلي كه در محلش لازم است، جدلي است كه به احسن باشد، يعني مطابق منطق باشد. آقايان علماء شرف حضور دارند.

خدايا به حق پيغمبر روحانيت ما را قوی‌تر، جلیل‌تر، عزيزتر، عظيمتر بفرما.

ما را قدردان نعمت روحانين خودمان، از آیات عظام تا طلاب و محصلین علوم دینیه، قدردان آن‌ها بفرما.

در منطق پنج صنعت بيان مي‏كنند:

از همه اهم و اعظم «صناعت برهان» است، با مقدماتي كه دارد، سپس «صناعت خطابه» است، سپس «صناعت جدل» است، «صناعت شعر» است، «صناعت سفسطه» است. پنج صنعت وجود دارد و هر كدام از این صنعت‌ها هم يك مقدماتي دارد كه در علم منطق، اين مطلب مفصل و مبسوط ذكر شده است و در اين باره «خواجه نصير طوسي» رضوان الله عليه در منطق کتاب «تجريد» و «علامه حلي» قدس الله سره در شرح آن منطق، مفصل و مبسوط بيان كرده است.

اگر کسی از علماء بخواهد صناعات خمس را مخصوصا «صنعت خطابه» را روي موازين منطق و علم بدست بياورد، کتاب «جوهر النضيد في منطق التجريد» برای «خواجه» و «علامه»، به آن‌جا مراجعه كند. خيلي مفصل نوشته است.

من يك وقتي اين‌ها را درس مي‏گفتم. بهتر از همه مناطقه، ایشان بیان کردند، براي خطابه شرايطي است كه نوع خطباي كنوني، واجد آن شرايط نيستند، لذا خطابه‏ها خيلي نفوذ و اثر ندارد. تعارف هم نداريم، دروغ هم نمي گوئيم، اگر خطابه‏ها موثر مي‏بود، طبقات مردم غير از اين‌‌كه هستند مي‏بايست باشند.

به هر جهت بگذرم.

يكي از صنعت‌ها، «صنعت جدل» است. جدل اگر روي موازين منطق شد، «جدل احسن» است، جدلي است كه موثر و مفيد است. ولي اگر جدل عاميانه شد، فحش و فحش كاري و كتك و اين حرف‌ها، ضرب و حرب و به اين‌طور چیزها منجر مي‏شود و نتيجه هم نخواهد داشت. اگر جدل روي صناعت منطق شد، آن جدل، جدل عاقالنه است و جدل عادلانه و اديبانه است و در حد خودش با مردمي ‏كه مجادل هستند، اثر خواهد بخشيد.

قرآن به ما دستور جدل حسن مي‏دهد (ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن‏)[4]، خودش هم روي همين «جدل احسن» عمل كرده است. قرآن به انواع و انحاء استدلالات مستدل شده است و متمسك شده است. علاوه بر تذكرات فطري و بيدار كردن وجدان خفته، به طريق استدلال هم مستدل شده است به انحاء استدلالات، عاقلانه، اديبانه، عادلانه، قرآن مستدل شده است.

كه حالا فرصت بيانش را ندارم و جمعيت هم متناسب با اين حرف‌ها نيست، از هر صد تايي، هشتاد تا از شما این مطالب نمي‏فهميد، آن درس طلبگي لازم دارد.

به هر جهت، حالا، روي همين صنعت «جدل احسن»، انبياء با كساني‌كه مجادل هستند و فطرتا تسليم حق نيستند، با آن‌ها جدل كرده‌اند. جدل قرآن را من به صورت «صنعت فلسفي» و «موازين حَكمي»، مي‏خواهم يك يا دو روز، به عرض مبارک آقايان دانشمند مجلس، كه فراوان هستند، برسانم. الحمدلله مجلس ما، اغلب را می‌شناسم، اکثریت فضلا و دانشمندان هستند و کم فهم کم به چشمم می‌خورد.

من روی «جدل احسن» کتاب و سنت، یک مطلبی را دو روز بر طرز منطق به عرض می‌شناسم، كه شما با هر مجادلي بتوانيد به اين جدل مذاكره و مناظره كنيد، يكي را امروز مي‏گويم، اگر تمام شد، دومي ‏را هم مي‏گويم و الا دومي ‏به عهده فردا است.

دو مقدمه را به عرض مي‏رسانم. فضلاء توجه كنيد:

مقدمه اُولي، اين است كه طبيعت واحده، تقاضاي اثر واحد مي‏كند. از يك طبيعت، دو اثر متخالف محال است، اين در «حكمت متعاليه» و «فلسفه عاليه» مبرهن است و برهانی است، هركس برهانش را مي‏خواهد، بايد بيايد و زانو بزند، درسش را بخواند و در «فلسفه متعاليه» اقلا دو الی سه ماهی درس بخواند تا این مطلب را بفهمد.

طبيعت واحده، اقتضاي اثر واحد مي‏كند، دو اثر مختلف متخالف از يك طبيعت، بروز نخواهد كرد، الا اين‌كه در این طبيعت جهات مختلفه‌اي پیدا شود كه آن جهت مختلف، اقتضاي اثر ديگري بكند، اختلاف جهات در طبيعت، منشاء ‏شود براي اختلاف آثار. اختلاف جهت هم بايد از ناحیه خارج طبيعت باشد، خود طبيعت، بذاته، موجب شان مختلف نخواهد شد.

مثلا، طبيعت آتش، بر سوزاندن است، بر خنك كردن نيست، طبيعت آتش بر صعود به طرف بالا است. چون دو تا عليين هستند و دو تا سفليين هستند. چهار تا عنصر علماء قدماء داشتند، چهار «آبشیج»، به اصطلاح فارسی قدیم «آبشیجان» يعني چهار عنصر، اين چهار عنصر، دو تای آن عليين و دو تای آن سفليين است، آتش و هوا عليين هستند، رو به بالا مي‏روند، مشكي كه پر باد كنيد، زير آب بزنید، بالا مي‏آيد، زیرا هوا محیط بر آب است. آتش را هم وقتي روشن كني شعله‌اش به طرف بالا می‌رود، لذا علیین می‌گویند. و خفیفین یعنی سبک هم هستند، هم هوا و هم آتش سبک است.

دو «آبشیج» دیگر، سفلیین و ثقیلین هستند، خاک و آب، آب را رها کنی، رو به پائين مي‏رود، خاک را هم رها کنی رو به پایین می‌آید.آب و خاک هر دو سنگین هستند، اين دو تا را سفليين گويند و آن دو تا را عليين گويند.

طبع آتش اقتضاي صعود به بالا را مي‏كند. طبع آتش اقتضاي حرارات مي‏كند. حالا اين طبيعت ديگر محال است كه رو به پائين بيايد، مگر آن‌كه قاصري و یا قاهري و یا جابري اين را رو به پائين بياورد. آتش را بوسيله فشار رو به پائين مي‏آورند و يا هوا را بوسيله حبس در يك محبسی رو به پائين بياورند. در شيشه يا مشكي حبس كنند و رو به پائين بياورند و الا خود طبيعت بذاتها، اقتضاي يك اثر دارد، بالا رفتن و سوزان.

اين يك مقدمه.

اين مقدمه ظاهرا خيلي ساده بود كه همه فهميديد.

مقدمه ثانيه:

شاعر مي‏گويد:

ذات نايافته از هستي بخش                   كي تواند كه شود هستي بخش

خشك ابري كه بود ذات تهي             كي شود بر صفت آب‌دهي

و به اصطلاح علم، «معطي شي‏ء فاقد شي‏ء» نمي‏شود.

من اگر بخواهم به شما پول بدهم و شما را غني كنم، اول خودم بايد غني باشم و الا به قول «آخوند ملا محمد»:

كي دهد زنداني در اقتناص             مرد زنداني ديگر را خلاص

من‌كه محبوس هستم، نمي‏توانم محبوسي را خلاص كنم، بايد آزاد باشم تا اعطاء آزادي كنم، من‌كه مي‏خواهم شما را ثروتمند كنم، بايد ثروتمند باشم تا شما را ثروتمند كنم و الا گدا نمي تواند شما را ثروتمند کند، با چي می‌خواهد ثروتمند کند؟ توجه كرديد يا نه؟ «معطي شي‏ء فاقد شي‏ء» نمي‌شود، واجد شی بايد باشد. بايد من علم داشته باشم، تا شما را ملا كنم، من باب مثل. بايد زور داشته باشم تا شما را زورمند كنم، پول داشته باشم، تا شما را پولدار كنم و الا لات و پات و آسی و پاسي و آسمان جُل، آیا بنده را مي‏تواند دارا كند؟ با چه؟

خشك ابري كه بود ذات تهي             كي شود بر صفت آب‌دهي

بايد ابر آب داشته ‏باشد تا آب را به زمين بپاشاند و زمين مرده را به اذن خدا زنده كند.

اين دو مقدمه، يكي اين‌كه طبيعت واحده، اقتضادي اثر واحد را مي‏كند، دو اثر مختلف، از يك طبيعت واحده بروز نمي‏كند. دوم اين‌كه موثر در شي‏ء بايد خودش واجد آن اثر باشد، بايد اين داغ باشد تا دست من را داغ كند، و الا اگر خودش داغ نبود، سرد بود، خنك بود، دست من را داغ نمي‏كند، آن‌كه داغي را بدست من مي‏دهد، بايد خودش داغ باشد.

این دو مقدمه بود، حالا:

در اين عالم وقتي نگاه مي‏كنيم، آثار مختلفه عجيب مي‏بينيم، عجيب. آن قدر اختلاف است كه حد و عَد ندارد. هر ذره‌اي از ذرات و لو ذره اتمي، ‏ولو بچه‏هاي اتم، الكترون و پروتون كه من خيلي هم نمي‏خواهم این اسم‌های فرنگي را ببرم، ذراتي كه از آن کوچك‌تر نباشد، هر ذره‌اي با ذره ديگر اختلاف‌هاي فراوان دارد.

يك نكته عرفاني اين‌جا بگويم.

حضرات عرفا مي‏گويند: تمامی اشياء آيت وحدانيت خدا هستند و درست هم مي‏گويند.

شاعرشان هم مي‏گويد:

هر گياهي كه از زمين رويد            وحده لاشريك له گويد

تمام ذرات ممكنات، آيت فردانيت، آيت وحدانيت، آيت يگانگي حق متعال هستند، چطور؟ زيرا كه تمام ذرات ممكنات با همديگر مختلف هستند. من باب مثل، يك موئي را از مژه می‌گیرم. مژه من بين پانصد، ششصد موي دارد، يكي را مي‏گيرم، تازه من يك نفر هستم، پانصد، ششصد جمعيت هم هستيد، پانصد را در پانصد ضرب كنيد، بیست و پنج هزار موي مژه است. بيش بیست و پنج هزار موي مژه، موي سبيل‌هاي شما ده برابر آن است، پنج برابر هم موي سر شما است، ديگر من از چانه به پائين را نمي‏گويم، التفات فرموديد؟

هركدام از شما اقلا دو سه هزار موي داريد، درست است يا نه؟ الان چند ميليون مو تو اين مسجد است، در صورتي‌كه اين مسجد جمعيتي ندارد. خدا بيامرزد قدما از بازاراي‌ها را، آن‌ها قدر ماه رمضان را مي دانستند. آن‌ها اين مساجد را پر و معمور مي‏كردند، به نمازشان، به دعايشان، هر كاسبي كه مي‏آمد، چه اين‌جا، چه مشهد ما، چه مکان‌های ديگر، يك بقچه بندي زير بقلش بود، جانماز بود و مهر و تسبيح و شانه و آينه و مسواك و قرآن و زاد المعاد، ديگر ماه رمضان، ماه عبادتشان بود، التفات فرموديد؟ حالا رفته، همه چيز رفته است، تعارف هم ندارد، تك و توكي از قديمي‏ها باقي مانده‌اند و آفتاب‌هاي لب ديوار هستند. خداوند به حق پيغمبر، قدماي ما را براي ما نگه‌دارد.

جوان‌ها دعا كنيد، و الله، خدا شاهد است، خير و بركت هم در همين پيرها و در همين قديمي‏ها است.

خدایا به حق پيغمبر، متدينين ما را، قدماي متدین ما را، طول عمر بده.

بچه‏هاي ما را هم به آداب باباهاي خوبشان مودب بفرما.

از سر بازار تا پائين بازار كه بروي، صد برابر اين جمعيت، جمعيت است. آن وقت، موهاي همه اين‌ها را حساب كن، موهاي تمام مردم تهران را حساب كن، موهاي سي و سه ميليون جمعيت ايران راحساب كن، تازه ايران یک مملكتي از خاورميانه و شرق وسطی است، روي كره، چهار ميليارد جمعيت است و هر نفري حداقل پنچاه هزار موي دارد، ديگر عددش را خدا مي‏داند، از حساب ما بیرون می‌رود، از كا تریليون هم خارج است. يك دانه موي مژه بنده، در برابر همه این موها، با همه موها مخالف است. شما حيوانات را هم به حساب بیاوريد، چون آن‌ها هم مو دارند، موي حيوانات دنيا و موي افراد بشر دنيا را جمع كن، تمامش را ببر زير ذره‌بين‌هاي يك بر صد هزار، ميكروسكوپ‌هاي بزرگ، مثل همين یک موي مژه من دیگر پيدا نخواهي كرد. يا كلفت‌تر است، يا باريك‌تر است، يا لطيف‌تر است، يا كثیف‌تر است، یا مشكي‌تر است، يا بورتر است يا تيزتر است، يا كندتر است، يا سوراخ وسطش گشادتر است، چون موها سوراخ دارد، بشر همه چيزش سوراخ دارد، مويش هم سوراخ دارد، استخوانش هم سوراخ دارد، همه چيزش، همه چيزش! اصلا بشر مشبك است، سوراخ، سوراخ است. آن سوراخ وسطش، يا گشادتر است يا تنگ‌تر است، سرش يا تيزتر است يا تیزتر نيست، قدش يا بلندتر است يا كوتاه‌تر است. در اعراض، نُه مقوله عَرَض داريم، كم و كيف و متي، جده، اضافه، فعل و انفعال، نه مقوله عرضی است كه فلاسفه و مناطقه ذكر كرده‌اند. در اين نُه مقوله عرضي، يك دانه موي مژه بنده با تمام موهاي دنيا، يكسان نيست، اختلاف دارد.

يك حرفي را عرفا مي‏گويند، البته ما با عرفان كه مخالف نيستيم، با ارفان‌هاي با همزه، كه مي‏خواهند اسمش را عرفان با عين بگذراند، با آن مخالف هستيم و الا با عرفان حقيقي كه مخالف نيستيم، ما خودمان عارف هستيم الحمد لله.

به قول عرفاء:

«لا تكرار في التجلي»

در تجلي حق متعال، تكرار نيست، تاسيس است نه تاکید. تكراری نيست، يعني يك چيز را به جميع جهات، دو نوبت در دنيا آوردن، نيست. هر چيزي با چيز ديگر اختلاف دارد. الان پانصد، ششصد نفر هستيد، هيچ‌کدام شما، شكل شما با هم‌ديگر، من جميع‌الجهات شبيه نيست، با اين‌كه همه گندم‌گون هستید و همه بشر مستوي‌القامه هستيد، با اين‌كه همه ايراني، بلكه بسياري از شما تهراني، مع ذلك كله، شمايل هيچ‌كدام شما با ديگران من جميع جهات برابر نيست. فكر شما هم برابر نيست، عجيب است! روح شما هم برابر و مثل هم از جميع جهات نيست.

هر كسي را بهر كاری ساختند           میل او را در دلش انداختند

آن‌چنان‌كه عاشقي بر سروري             عاشق است آن خواجه بر آهنگري

يك نفر، روحش درگیر آهن ‌فروختن است، چقدر وارد كند؟ چه موقع وارد كند؟ چطور آهن‌ها را به مردم بیاندازد؟ توماني تومان بلند كند، یک نفر در فکر این موضوع است. داخل مجلس هم كه نشسته است در کشور آلمان دارد كار مي‏كند، در آهن‌های قیفی. يكي ديگر فكرش در جنس بزازي‌اش است، يكي ديگر فكرش در جنس خزاري‌اش است، يكي ديگر فكرش در جنس عطاري‌اش است. يكي در فكر اين است چطور كلاه سر دیگران بگذارد، دلال است. آخوند يك نوع فكر دارد، تاجر يك نوع فكر دارد، اداری يك نوع فكر كلاه‌گذاري دارد. هرکس یک فکری دارد و همه هم عاشق فكر خودشان هستند.

آن چنان‌كه عاشقي بر سروري            عاشق است آن خواجه بر آهنگري

فكرها مختلف است، روح‌ها مختلف است، ظاهرها، بدن‌ها و غالب‌ها مختلف است. رنگ همه شما گندم‌گون است، دو نفری پهلوي هم بايستيد، يكي از شما گندم‌گون سير است، ديگري كمتر است. اين يك خورده‏اي فلفل نمکی است و آن دیگری سيب سرخي است مثلا. تمام رنگ‌هاي شما با هم مخالف است.

تمام قدهای شما با هم فرق دارد، الان متر و سانتيمتر و ميليمتر بگذارند، يكي از شما با ديگري هم قدي كه ميليمتر بزند هم نیستید. هم حجم نيستید، عجيب است!

موهای شما که مثال زدم، يك موي مژه با تمام كاتريلون موي دنيا مثل هم نيست.

اين آيت فردانيت خدا است، اين نشانه اين است كه خالقش مثل ندارد، خالقش، واحد و احد است، از واحد احد، ظاهر شده است واحد احد. اين يك دانه موي بنده، موي مژه بنده، اين واحد است و احد است، اثنين ندارد، دو ديگر ندارد.

«لا تكرار في التجلي» در تجلي خدا تكرار نيست، همه تاسيس است.

این است كه شاعر هم مي‏گويد:

وفي كل شي‏ء له آيه             تدل علي انه واحد

در هر چيزي، نشانه وحدانيت خدا است.

شاعر فارس هم مي‏گويد:

هر گياهي كه از زمين رويد            وحده لا شريك له گويد

همه ذرات به وحدانيتشان، پرده عرفان ‏بالا رفت، گوش بدهيد فضلاء، همه اشياء به وحدانيت ذاتشان، به زبان ذات مي‏گويند: «لا اله الا الله»، «لا اله الا الله»، «لا هو الا هو».

ذكر اميرالمومنين7، «يا هو» «يا من هو».

«خاكساري‌ها» اين ذكر را خيلي دارند، شبي هم در حلقه آن‌ها بودم و كيفی ‏بردم، ما هم همراه آن‌ها دم گرفتيم.

«يا هو» «يا من هو» «يا من لا هو الا هو» «لا معبود الا الله» «لا موجود الا الله»

این ذكر آن‌ها بود. يادم آمد در چهل سال قبل، در يكي از خانقاه‏هاي خاكساري‌ها شبي را به سر بردم تا صبح، به قول درويش‌ها حالي‏ كرديم فقير مولا. صبح هم دم گرفتيم بين الطلوعين، خود ما هم دم مي‏گرفتيم. «يا هو يا من هو»

اين ذكر اسم اعظمي ‏است كه در جنگ بدر به اميرالمومنين7 تعليم شد.

به هر جهت «لا هو الا هو»، «لا اله الا الله».

اين ذكر تمام ممكنات است، همه ممكنات به وحدانيت ذات و به احديت خودشان در صفات، همه با منطق فطرت مي‏گويند: «لا هو الا هو»، همه مي گويند: «لا اله الا الله».

خدايا به حقيقت اين كلمه، زمان مرگ زبان همه ما را به اين كلمه مقدسه متكلم بفرما.

من حيفم مي‌آيد چند تا شعر نخوانم، ولي شرطش این است كه شما صلوات چاق و فربه به ما تحويل بدهيد.

در جهان همه ذرات              نور غيب را مشكاه

مشكاه، چراغدان را گويند. همه عالم، چراغدان نور خدا است، (الله نور السماوات و الارض)[5]

اين‌جا هم يك بيان عرفاني بالاتر است. طلب شما.

در جهان همه ذرات              نور غيب را مشكاه

غير، نفي و حق اثبات           لا اله الا الله

ماهيان دريايی                 آهوان صحرايي

جمله راست گويائي              لا اله الا الله

رو ببين تو از هر سو           جلوه جمال او

یا حق،

لا اله الا هو             لا اله الا الله

از يسبح لله

(یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض)[6] در این آیه «ما» گفته شده است، «من» گفته نشده است فضلاء! «ما» در غير ذوی‌العقول اطلاق مي‏شود «من» در ذوي‌العقول است.

      از يسبح لله         جان هر كه شد آگاه

او شنيد از هر راه            لا اله الا الله

گوش‌ها كر است.

«حاج ملا هادي سبزواي» می‌گوید:

شور عشق تو در هيچ سری نيست كه نيست

خدا، خدا، خدا،

منظر روي تو زيب نظري نيست كه نيست

موسي نيست كه دعوي انا الحق شنود           و ار نه اين زمزمه اندر شجري نيست كه نيست

ثناء حضرت حق را به هر شاخ           بود هر برگ گل رطب اللساني

انا الفاني هو الباقي برادر               زهر سو هر نفس تسبيح خواني نيست

يك مرغ دلي كسي نفكندي بقفس          تير بي‌داد تو پرتاب پري نيست كه نيست

نه همي ‏از غم او سينه ما صد چاك است        داغ او لاله صفت بر جگري نيست كه نيست

برگردم.

تمام اشياء، آيت توحيد خدا هستند، همه متفرد بالذات هستند آن‌چنان‌كه خداوند متفرد است به عظمت و به كبريائيت، به جلال، به جمال، به علم، به حلم، به قدرت، به هيمنت، به سلطنت، به مومنيت، به قهاريت، به جباريت، به رافت، به عطوفت، به رفاقت، به شفقت.

اسم رفاقت بردم، دلم تكان خورد.

يك كلمه اين‌جا براي اهل حال و دل بگويم.

آهاي اهل حال مسجد، بعضي‌های شما را مي‏بينم و مي‏شناسم، شايد بعضي‌های شما با خود من هم مدتی هم‌پياله بوديد.

اي اهل حال و دل مجلس، به خدا، رفيقي مهربان‌تر، گرم‌تر، مانوس‌تر، با محبت‌تر، راست و درست‌تر از خدا پيدا نمي‏كنيد، آي رفاقت خدا دارد.

اين دعاي مشلول شب‌هاي جمعه را بخوانيد، دعاي عجيبي است، از ساحت مقدسشان هم اذن صدور پيدا كرده است، بعضي اسم‌هاي خدا تكان دهنده است.

«يا رفيق يا شفيق» اين در همين دعا است.

«يا شفيق يا رفيق فكني من حلق المضيق و اصرف عني كل هم و غم و ضيق، و اكفني شر ما لا اطيق و اعني علي ما اطيق»[7].

اگر منبر نبود و می‌بایست حرف بزنم، دلم مي‏خواست هشت الی نه نوبت بخوانم و بگريم.

آي رفيق مهرباني است خدا، چنان در رفاقتش قرص و محكم، پا برجا، ثابت، يك دل و يك‌رو، چنان مهربان، از بابا مهربان‌تر است، از ننه مهربان‌تر است، از دوست جان‌جاني مهربان‌تر است، چنان دل مي‏دهد و قلوه مي‏گيرد، چنان گل مي‏گويد و گل مي‏شنود. بيا توي ميدان.

اين حلواي طنطناني است         تا نخوري نداني است

تا نيايي، نمی‌فهمی. اين شب‌هاي ماه رمضان مغتنم است رفيق‌ها، قدر بدانيد. يك ساعت به اذان صبح، نيم ساعت و سه ربع مانده به اذان صبح، این بطن را به قول علما، مصدر بَطَنَ، این را سیرش کنید، اين بي پير را خفه دمش بكن، بعد برو يك گوشه تاريكی خلوتی، آن وقت با خدا دل بده و قلوه بگير، گل بگو و گل بشنو.

«يا انيس المتوحشين في الظلم ياكهف من لا كهف له يا كنز من لا كنز له يا ذخر من لا ذخر له، يا حرز من لا حرز له»[8]

خدا، گنج من تويي، خدا، حرز من تويي، خدا، پناه من تويي، اي پناه بي‌پناهان، اي گنج گنج‌نداران، اي حساب بي‌حسابان.

گوشه‌اي را بگويم. جوان‌ها شما بشنويد. شما از پيرمردها مهياتر برای کار هستيد، پيرمردها ‏خسته هستند، ضعف هم دارند، ولي شما تازه كار هستيد. پيغمبر9 هم فرمودند: «عليكم بالاحداث»[9] بر شما باد كه با جوان‌ها بگیريد زيرا «انهم اسرع الي الخير»، زيرا آن‌ها زودتر به طرف كارهاي خير می‌آیند، مزاج آن‌ها و حال آن‌ها، وضعيت بدني آن‌ها مناسب‌تر است. پيرها مثل من افتاده‌اند و نفس نفس افتاده‌اند. جوان نو رسته بهتر کار می‌کند.

جوان‌ها، ماه رمضان را غنيمت بشماريد، قدري سحري را زودتر تمام كنيد، ساعت سه و نيم، امساك كنيد، طوري نمي‏شود! تير كه به دل آدم نمي‏خورد که حالا نيم ساعت كمتر بخورد، در عوض افطار بيشتر بخورید. نيم ساعت به اذان صبح مانده است، امساك كن، برو يك گوشه خلوتي، چراغ را هم خاموش كن، با خدا بنا كن به حرف زدن. حرف بزن، نمي‏خواهم دعاي عربي بخواني، چون تو عربي نمي‌فهمی، عربي نمي‏فهمي، ‏آن وقت به فكر قرائت هم هستي، قله ميم و ح حاء را و صفیر صاد را، تفخیم راء. اين خرت و پرت‌ها را مي‏خواهي رعايت كني، اصلا از حال مي‏افتي. فارسي حرف بزن.

چند از اين الفاظ و اضمار و مجاز           سوز خواهم سوز، با اين سوز ساز

ما درون را بنگريم و حال را          ما برون را ننگريم و قال را

«قال» هر چي مي‏خواهد باشد، عربي يا فارسي، حال پيدا كن.

ناظر قلبیم اگر خاضع بود       گر چه گفت و لفظ ناخاشع بود

چرا؟

ز آن‌كه دل جوهر بود گفتن عَرض         پس طفيل آمد عرض، جوهر غرض

به همان زبان فارسي، همين‌طوركه با پدر و مادرت حرف مي‏زني، همان‌طوركه با دوست و رفيق خودت حرف مي‏زني.

عزيزم! يار دل و گل عذارم! دوست مهربانم! قربانت بروم!

همين‌طوري‌كه با دوست خودت حرف مي‏زني، با خدا حرف بزن.

همان‌طوري‌كه با پدرت حرف می‌زنی و مي‏گويي: بابا جان بده. كره خر! خیلی هم فضولي كرده است، شيشه را زده شكسته است، الدنگی كرده است، قاليچه را گرو گذاشته است، مع ذلک، پر رو! به پدر که می‌رسد پررويي مي‌كند و می‌گوید: بابا پولم بده مي‏خواهم مدرسه بروم. با همه كثافت‌كاري‌ها، با پر رویي‌ها، كت و شلوارم را عوض كن مي‏خواهم مدرسه بروم.

با همين پر رویي با خدا حرف بزن، خدا از پدر مهربان‌تر است. تو اگر صد بار اگر توبه شكستي باز آ.

باز آ باز آ، هر آن‌چه هستي باز آ          گر كافر و گبر و بت پرستي باز آ

اين درگه ما درگه نوميدي نيست        صد بار اگر توبه شكستي باز آ

پنجاه بار تدر خانه غلط كردي، باز مي‏گويي بابا پول بده، بابا، مي‏خواهم كاغذ بخرم، دفتر بخرم، كت و شلوارم را عوض كن، مي‏خواهم مدرسه بروم، با كمال پر رويي، التفات فرموديد؟ با همه آن خراب كاري‌ها!

به خدا، خدا مهربان‌تر است به خدا، خدا گوش به آوازتر است. هزار تا معصيت كردي؟ به خدا بگو: خدا بده، خدا من را نگه‌بدار، خدا من كم استعداد هستم، خدا من كم طاقت هستم، خدا من ضعيف هستم، خدا نادان هستم، خدا نادار هستم، خدا دانایم کن، دارايم كن، بده، من را نگه‌بدار، ولت نمي‏كنم.

ده شب، نيم ساعت به اذان صبح، جوان‌ها، یک گوشه‌اي خلوت بنشينید و با خدا همين‌طور حرف بزنید. همين‌طور كه يادتان دادم، فارسي حرف بزن، نمي‏خواهم دعاي عربی بخواني. تو دعاي افتتاح را چه مي‏فهمي؟ معنی آن را نمی‌فهمی، ‏همه‌اش در بند عبارت هستي، حرف بزن با خدا. بد هستم، درست است خدا، معصيت كار هستم، درست است و قبول دارم، نمي‏خواهم روز قيامت دست و پاي من را شاهد بگيري، من خودم الان مي‏گويم، بد هستم، رد هستم، عاصي هستم، خاطي‏ هستم، كثافت‌كار هستم، مستحق همه گونه عقاب و عذاب هستم، همه را قبول دارم، شاهد هم لازم نيست، لازم نیست که دست و پای من شاهد باشند. خودم شهادت مي‏دهم، خودم مي‏گويم، با همه اين مقدمات، بده. اگر تو ندهي، به چه كسي بگویم؟ پيش تو نيايم خدا، پيش چه كسي بروم؟ از چه كسي توفيق بخواهم؟ از چه كسي سعادت بخواهم؟ از چه كسي ياري بخواهم؟ از چه كسي پول بخواهم؟ از چه كسي عيال بخواهم؟ از چه كسي قدرت بخواهم؟ از چه كسي ايمان بخواهم؟

از تو مي‏خواهم و از تو مي‏خواهم، غير از تو هيچ كس را ندارم و هيچ كس را هم نداشتم.

همه اين حرف‌ها را بگوئيد جوان‌ها، همين حرف‌ها كه يادتان دادم بگوئيد. خدا شاهد است بعد از چهار دقيقه، خودت به گريه مي‏افتي، بعد از پنج دقيقه، انقلاب حال پيدا مي‏كني. آن گريه تو، جواب لبيك خدا است، همچنان‌كه به گريه افتادي و دلت تكان خورد، بدان كه او بيك گفته است، او لبيك گفته است. نشانه لبيك خدا، اشك شما است، نشانه لبيك خدا، انقلاب حال شما است، خوشا به حال تو، اگر خدا لبيك بگويد، خوشا بر احوال شما، اگر جنبه رفاقت خدا بر شما تجلي كند.

خدايا به ذات مقدست، تجلي رفاقت با همه ما بفرما.

ما را رفيق خودت قرار بده.

مطلب رفت در شاخه‌اي، لازم دانستم به اين شاخه بروم و الا از حرف خودم منصرف نمي‏شوم، وقت هم گذشت، دنباله به عهده فردا. به هر حالت، وقت ما مساعد براي تكميل مطلب نيست، ان‌شاءالله شما زنده باشید، من هم تصدق سر شما زنده بمانم، فردا دنباله مطلب امروز را كه مقدماتش را عرض كردم، به عرض شما خواهم رسانيد.

يادم آمد، افتادم توي اين مناجات‌هاي فارسي، گوشت و پوست و خون و استخوان من از نان امام حسين7 پرورش يافته است، و من روز قيامت افتخار مي‏كنم، سر به عرش مي‏سايم كه پدرم، نوكر امام حسين7 بوده است، نان نوكري امام حسين7 خورده است و من را متولد كرده است، لهذا من محال است وارد در یک مرحله‌ روحاني شوم و از امام حسين7 غافل باشم.

الان صحبت مناجات‌ها كردم، ياد مناجات امام حسين7 افتادم.

يا ذا المعاني عليك معتمدي           طوبي لعبد تكون مولاه

اي خدا، اي صاحب علو و درجه، پناه من تويي، تكيه‌گاه حسين7 تويي، مايه اميد حسين7 تويي. خوشا به حال آن بنده‌اي كه تو آقاي او باشي، خوشا به حال اين بنده، خوشا به حال اين بنده.

طوبي لمن بات خائفا ارقا       یشکو الی ذی الجلال مولاه شکوه بلواه

خوشا به حال آن بنده‌ای که شب را به روز بياورد، از تو ترسان باشد، مراقب تو باشد، گرفتاري‌هايش را به تو شكايت كند و عرضه بدارد.

نيمه شب است، دارد مناجات می‌کند.

خيلي‌ها مناجات کردند. پيغمبر9، اميرالمومنين7، حضرت زهراء3، امام حسن7، همه، همه، در هيچ يك از اين مناجات‌ها نداريم كه خارجا جواب الهي نمايان شده باشد، جز در امام حسين7. اصلا امام حسين7 با خدا است و خدا با امام حسين7 يك سر و سر ديگري دارد، يك عالم ديگر دارد.

يك مرتبه صدا بلند شد، از ناحيه افق، بطوري كه شنيده مي‏شد:

«لبيك لبيك عبدي و انت في كنفي و كلما قلت قد سمعناه»

من مي‏گويم و شما هم بناليد. دلتان مي‏خواهد الان خودتان را به امام حسین7 بچسپانيد، شما هم دنبال امام حسين7 رو به خدا برويد و اشك بريزيد.

يك مرتبه، صدا بلند شد:

بلي، بلي، بنده من، حسين7 من.

اگر يكبار گويي بنده من             از عرش مي‏گذرد خنده من

«لبيك لبيك عبدي و انت في كنفي»

حسين7 تو در پهلوي ما هستي، تو در سايه حمايت ما هستي، هر چه گفتي شنيدیم.

«كلما قلت قد سمعناه»

هر چه گفتي شنيدیم. حسين7، حسين7، حسين7 ما، صدايت را بلند كن، ملائكه عاشق صداي تو هستند.

«صوتك تشتاقه ملائكتي»

خوب، همه مهيا هستيد، بزرگ و کوچك و عالم و عامي، ‏آقايان، ملائكه مشتاق صداي حسين7 هستند.

يك وقت هم ملائكه شنيدند، حسين7 فرياد مي‏زند:

وا غربتاه،

«اما من مغیث یغیثنا لوجه الله».

آيا يك نفر هست به داد ما برسد؟

در این کلمه بلند بناليد.

«اما من ذاب یذب عن حرم رسول الله»

سيدها، اين كلمه شما را تكان مي‏دهد.

آيا يك صاحب غيرت است بيايد ناموس پيغمبر را حفظ کند؟

به حق مولانا الحسين المظلوم7 و بعترته: و اصحابه المظلومين،

با چشمان گريان و سينه‏هاي سوزان

ده نوبت

يا الله

خدايا به سينه سوزان امام حسين7 و به دعاها و مناجات شبانه‏ و اشك‏هاي ريزانش، همين ساعت امر فرج و ظهور امام زمان7 را اصلاح بفرما.

سينه حضرت سيد الشهداء7 را به ظهور حضرت بقيه الله7 شفا بده.

دل آن بزرگوار را از هم و غم و حزن و گرفتاري‌هاي روحي نجات بده.

قلب مطهرش را از ما بدكاران، راضي و خرسند فرما.

قلب ما را از مهر و محبت آن حضرت، از ولايت آن حضرت مملو و سرشار بفرما.

چشمان ما را به جمالش و دست‌هاي ما را به دامنش برسان.

همه ما، تمام شيعيان، بلكه تمام مسلمين را در پناه صاحب الزمان7 از هر خطاء و اشتباه و از هر خطر و صدمه‌اي حفظ بفرما.

مشكلات ما را حل و آسان فرما.

گرفتاري‌های ما را برطرف فرما.

گرفتاران بي‌گناه ما را آزاد فرما.

بيماران ما را شفای خیر بده.

بيماري ناداني را از پير و صغیر ما دور گردان.

رفتگان ما را غريق رحمت فرما.

ذوي الحقوق ما، خاصه سلسله جليله روحانيين، علماء ما، يعني فقهاء ما، محدثين ما، وعاظ ما، روضه خوان‌هاي ما، مداح‌هاي ما، كه ما را با خدا و پیغمبر و ائمه آشنا كردند، همه اين‌ها را غريق رحمت فرما.

برادران ما كه در اين معبد، تو را بندگي كردند، و لو يك يا الله، به عنوان بندگي تو گفتند، همه آن‌ها را بيامرز.

به همه ‌آن‌ها سهم وافي، از ثواب‌هاي این جلسات ما عطا بفرما.

بعد از ما آيندگان را، به ياد دعاي خير ما بيانداز.

دعاهای آن‌ها را درباره ما مستجاب بفرما.

مومنین حاضرین مجلس، غیر از آنچه گفتم، هر حاجت شرعی دیگر دارند، برآور.

خدایا، مریض این مومن را به حرمت حضرت زین العابدین7 شفای عاجل کامل مرحمت فرما.

بالنبی و آله و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان7.

 
[1] فصلت : 53
[2] نمل : 14
[3] نحل : 83
[4] نحل : 125
[5]
[6]
[7]
[8]
[9]