مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: سخنرانی روز هفتم: (سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ) 1 – طبيعت واحده، اقتضاي اثر واحد دارد و دو اثر متخالف محال است. 2 – هیچ دو مخلوق مثل هم نیستند و این آیه و نشانه وحدانیت خدا است. 3 – ماده مخلوقات یک منشا دارد پس اختلاف موجودات چیست؟ این نشانه یک قدرتی ماورای ماده است. 4 – نمونه های لطائف خلقت خداوند - پر طاووس.

أَعُوذُ باللهِ ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏ رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْـبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَـيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ

صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم و لعنه الله عليه اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين

(سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ)[1]

در و دیوار و زمین و آسمان، زمان و مکان و هرچه در عالم امکان است، همه به جوهر و عرض و باطن و ظاهر و حالات متنوع خود، نشانه خدا هستند. همه، به وجود طبيعي و مادي و به حقيقت كياني و امکانی خودشان، از یک ذات مقدسي كه فوق عالم ماده و مُده است خبر مي‏دهند، با منطقي كه قابل اعتراض و اعتقاد و اشكال نيست، با منطقي كه صريح است به اعلي مرتبه صراحت، و آن منطق فطرت و منطق طبيعت و منطق ماديت است.

ديروز مقدماتي مفصلا به عرض مبارك شما رساندم، اجمال مقدمه اولی اين بود كه:

يك طبيعت واحده، اقتضاي يك اثر واحد مي‏كند. اگر اختلاف اثري ما در محلی دیدیم، بايد اين اختلاف اثر را مستند كنيم به يك مبدئي ماوراء طبيعت. باید به يك مبدا الهي كه قاهر بر طبيعت است و موثر بر طبيعت است و مغير طبيعت است، بايد به يك چنين مبدئی و چنین مصدر و منشئي نسبت بدهيم و به لطف و عنايت خداي متعال، عالم امكان تمامش عالم اختلاف است.

شما در اين عالم دو ذره كه مشابه يكديگر از جميع جهات باشند و وحدت جوهري و وحدت عرضي داشته باشند، نه مقوله عَرض، پنج مقوله جوهر، دو ذره‌اي را كه در اين مقولات با هم مشترك باشند، پيدا نخواهيد كرد. اين اختلاف دليل بر اين است كه ماوراء طبيعت، ماوراء ماده، يك نيروي ديگري است و يك مبدا الهي قاهر، نافذ غالب مسلطي است كه او، طبيعت را تغيير مي‏دهد.

من اگر بخواهم در اين باره مثال بگويم و وقت شما را به امثله و مثال‌ها بگذرانم، به خدا تا آخر ماه رمضان، روزي سه ساعت براي شما مثال بزنم، هنوز تمام نمي‏شود، ولي يكي دو سه تا مثال براي شما مي‏زنم.

شما يك پر طاووس را من باب مثال، برداريد، درباره این پر، مطالعه كنيد. در جهات مختلفه‌اش، که يك جهت آن، جهت رنگ او است، يك جهت آن، جهت نقش او است، يك جهت آن، جهت كميت او است، هر پري يك كمیتي دارد، اندازه‌اي دارد، يك كيفيتي دارد. غير از كيفيت و كميت، يك نسبت‌هائي بين اجزاء اين پر طاووس با يكديگر است از مقوله اضافه. یک جده‌ای دارد، ؟؟؟ 8:40 

اغلب شما این مطالب را ملتطف نمی‌شوید، زیرا اصطلاحات علمی است ولی علماء، دانشمندان، فضلا، در اين مجلس خيلي هستند، مي‏توانم ادعا كنم كه به لطف خداي متعال، اكثريت جمعيت اين مجلس، دانشمند و فاضل و چيز فهم هستند، پير و پاتال‌هاي چرتكي، الحمد لله كم داريم يا نداريم، لهذا گهگاهی هم در پرده اصطلاحات، مطالب را تقديم مي‏كنم.

 حالا ما در يك جهت از جهات همين پر طاووس بحث مي‏كنيم.

اين پر طاووس، طبيعتش چه اقتضا مي‏كند؟ ماده، همان كه طبيعيين، ريشه و مایه و پايه تمام اين عالم مي‏دانند، ماده و قوه كه انرژي مي‏گويند.

بنده از اين لفظ‌های فرنگي مابي خیلی خوشم نمي‏آيد، همان قوه و نیرو است. قوه، کلمه عربي است و نيرو فارسي است.

مايه اوليه و نيرو، گاهي هم ماده به نيرو تبديل مي‏شود و گاهي نيرو به ماده تبديل مي‏شود. در حقیقت همان ماده است.

اين ماده بذاته، يك حقيقت است، خوب توجه كنيد.

در این مبحث فضلا و دانشجویان، اساتید، دبیرهایی که تشریف دارند، دکترها، مهندسینی که تشریف دارند و می‌بینند، در این عرض بنده دقت کنند.

 ماده، يك حقيقت است، ده تا حقيقت كه نيست، يك حقيقت، يك خواهش دارد، يك حقيقت، يك اثر دارد، چه اثر جوهري و چه اثر عَرضي.

اثر جوهري كه نداريم. اين را هم باز براي دانشمندان، لابلاي عرایض، مختصر مي‏گويم و رد مي‏شوم تا يك روز اگر مقتضي شد، ان‌شاءالله مفصل مي‏گويم تا قلب شما به قرآن و معارف اهل‌البيت متلالا شود.

ما اثر جوهري در اين عالم نداريم، هيچ، هيچ، هرچه هست اثر عرضي است، جوهر يكي است و ماده المواد است، آن تبديل جوهري ندارد، حتي تبديل دنيا به آخرت، تبديل عرضي است. فرق بين دنيا و آخرت، به اعراض است، به جوهر نيست. جوهر، يك جوهر است، اعراض دنيوي، با اعراض اخروي فرق داد.

اين را ان‌شاءالله شايد در بحث ولايت و معاد اشاره كنم.

خوب.

 يك حقيقت وحداني، سر تا سر عالم را گرفته است، به فرض آقايان ماديين. اين حقيقت، يك خواهش دارد، اين حقيقت، يك اثر دارد، اين حقيقت، يك تجلي دارد و حال اين‌كه در همين يك پر طاووس، در يك شان آن، كه شان كيفيتش باشد، شان رنگش باشد، چندين اختلاف است، چه اختلافات عجيبي!

يک پر طاووس را بگيرید، اين را موی‌مويش كنید. یک پر طاووس، مثل یک شاخه درخت مي‏ماند، شاخه درخت، شاخه‌هاي درخت، شاخه‌های كوچولو كوچولو دارد، شاخه‌هاي كوچولو، برگ‌ها دارد، يك پر طاووس هم همين‌طور است، هر پری، چندين شاخه‏ها دارد، شاخه‏هاي شجري. يك تيری از وسط، مثل این ستون روییده است، از دو طرف تير، شاخه‏ها بالا آمده است، هر یک مویی یکی شاخه‌ای است.

و باز از عجايب، هر شاخه‌اي، يك تيری در وسط دارد در يمين و يسارش، دو طرف چپ و راستش، باز موهاي باريك‌تري روئيده است.

اولا، چرا بایستی این شاخه وسط، این استوانه وسط، چرا باید يك شاخه را از آن طرف بروياند و يك شاخه را از اين طرف برویاند؟ اين اختلاف از حيث جَده و مكان، مستند به چيست؟

خوب فضلاء گوش بدهيد.

اين اختلاف اول.

 يك ستون است، استوانه‌اي است که بالا آمده است، يك طبيعت است، اين يك حقيقت است، باید يك اثر داشته باشد، دو اثر دارد، يكي از جانب راستش، يكي از جانب چپش، اين اختلاف در اثر است، مبدء اين اختلاف چيست؟ منشا اين اختلاف چيست؟ اگر به خود طبیعت بخواهی استناد بدهی، يك طبيعت، يك خواهش دارد، يك طبيعت، يك تقاضا دارد، دو طبيعت چپ و راست شده است.

اگر آقاياني كه طرف راست منبر من نشسته‌اند و آقاياني كه طرف چپ منبر من نشسته‌اند، يك روح واحد، يك انديشه واحد، يك تصور واحد داشته باشند، بايد هر دو اين‌ها در يك نقطه بنشينند، اين‌كه در دو نقطه نشسته‌اند، يك تصور و انديشه، در این مغز و دماغ است، كه آن انديشه و تصور، در اين مغز و دماغ نيست، او اقتضاي نشستن طرف چپ منبر را کرد، اين طرف راست منبر را.

دو خواهش پيدا شده است از دو مغز، از دو انديشه، از دو فكر، يك فكر واحد، يك انديشه واحد، يك خواهش واحد دارد.

يك حقيقت است در پر طاووس و آن ماده المواد است. اين يك حقيقت، چرا دو خواهش متخالف كرده است؟ چرا دو ستون ديگر، يكي از طرف راست رويانيده و يكي از طرف چپ رويانيده است؟

دوم:

ماده یک طبیعت و يك حقيقت است، ماده ده تا حقيقت كه نيست! اين يك حقيقت، اگر خواهش رنگ می‌كند، يك رنگ را مي‌خواهد، ده تا رنگ در این یک رنگ است، بيست تا رنگ است، پنجاه تا رنگ است.

شما اين را زير ميکروسكوپ و ذره‌بين ببريد، ذره‌بين‌هاي بزرگ كه مطلب را برای شما خوب روشن كند.

اين پر طاووس را نگاه كنيد. از اين پر، يك شاخه‌اش را جدا کنید، از آن شاخه، يك موي ريزش را جدا کنید، موي ريزي كه با دست نمي‏توان گرفت، بايد آن را با يك ابزار هندسی گرفت.

در آن مو دقت كنيد:

سر مو يك رنگ دارد، مثلا رنگ لاكي خيلي تند، قرمز بسيار تند، يك خورده پائين‌تر آن پر، به قدر يك دهم ميلي‌متر، التفات فرموديد، نه يك دهم سانتي‌متر، بلکه يك دهم ميلي‌متر، پائين‌تر آن، رنگ لاكي كم رنگ دارد، پائين‌تر آن، يك بنفش دارد، بنفش تند! مثل رنگ آسمان، يك کمی پائين‌تر آن كبود تند است مثل کبودی آسمان، بعد كمي ‏پائين‌تر آن زرد است، يك خورده پائين‌تر آن سفيد است، سفيدي‌هايش هم درجات مختلف دارد، يك سفيدي تند است مثل برف، يك سفيدي ديگر است، مثل پياز، یک سفید مثل گندم‌گون است. انحاء رنگ‌هاي سفيد در يك ميلي‌متر، بلكه در يك دهم ميلي‌متر يك موي كوچك از يك شاخه از تنه یک پر طاووس است.

سبحانه و تعالی.

يك مطلب ديگر كه مجدد بعدا اشاره مي‏كنم.

آقايان مهندسين، شما با دقيق‌ترين آلات و ادوات هندسي خودتان، برويد يك پر را بگيريد، موي موي‌هاي اين پر را اندازه‌گيري كنيد، چقدر دقت و لطافت بكار رفته است كه اين بنفش در كجا واقع بشود، اين سفيد كجا واقع شود؟ بالاي اين. آن زرد پائين اين واقع شود، تا رنگ «قوس و قزحی» تيركماني ؟؟؟ 20:30 پيدا كند. بعد سفيدي كه كم رنگ است، كجا باشد، سفيد پر رنگ كجا باشد، بنفش پر رنگ كجا باشد، بنفش كم‌رنگ كجا باشد.

با يك ترتيب تدريجي، خود تدريج این مطلب از عجائب و شگفتي‌ها است، با يك ترتیب تدريجي، رنگ‌ها غليظ مي‏شود، رنگ‌ها لطيف مي‏شود، رنگ‌ها، زياد می‌شود و كم مي‏شود، بعد از پيدايش همه اين‌ها و اتصال آن‌ها به هم، يك شكل قوس و قزحي كه دل را مي‌ربايد، چشم را خيره مي‏كند، عقل را حيران مي‏كند، اين نقاشي، اين رنگ آميزي، اين طراحي، عقل دانشمندان دنيا را به شگفتي و به حيرت مي‏آورد. اين اختلافات بين رنگ‌ها، اين اختلافات مكان رنگ‌ها، اين اختلافات نسب عددی رنگ‌ها، این اضافات مکانی از موازات و از محاضات و از مقابله و این اختلافات از کجا در آمده است؟ مبدا این اختلافات چیست؟

یک حقیقت بیشتر نداریم و آن ماده است.

 اين‌ آدم، به قول طبیعیون و ماتریالیسم‌ها، مادیین، منکرین خدا، يك مبدء که بيشتر ندارند، اين يك مبدا، يك خواهش بايد داشته باشد.

هزار تا خواهش مختلف را الان در يك پر طاووس، من اشاره كردم، با اين‌كه بنده هيچی را نمي‏دانم، با اين‌كه در علوم، بنده صفر صفر هستم و در اشياء كثيره غيرمتناهي اين عالم، من يك پر طاووس را به عنوان مثال در نظر گرفتم، تازه در يك پر طاووس، آن هم از جهت رنگ و رنگ‌آميزي. جهات دیگر دارد.

يك مو، كلفت است، يك مو، باريك است، يك مو، سرش خیلی تيز است، يك مو، تيز نيست، يك مو، كش و قدش، يك ميلي‌متر است، يكي نيم ميلي‌متر است، اين‌ها همه اختلافات است و اختلافات ديگري.

منشاء و مبدا اين اختلافات چيست؟

این اختلافات را نمی‌توانید منکر شوید.

برای ماده، نظر به اصل حقیقتش هم، نمی‌توانید اقتضای اختلاف قائل شوید، اقتضای اختلاف در طبیعت و حقیقت واحد، بدون مبدا خارج، محال است، محال است.

ناچار بايد يك مصدری، یک مبدئي، ماوراء طبيعت، قاهر بر طبيعت، مسلط بر ماده، متصرف در ماده، بايد باشد، تا اين اختلافات ظاهر و بارز شود و آن مبدا، به حكم مقدمه دوم كه ديروز مفصل عرض كردم، بايد دانا باشد.

چون همين مطالبی را كه من گفتم، يك موج علم بود، دانايي‌اش، موج علم بود، وجود خارجي‌اش چي خواهد بود؟

اين چه دانشمندي است كه يك پر را به نسبت‌هاي مختلف، در ذرات كوچك‌تر از ميلي‌متر، بلكه يك دهم از ميلي‌متر، اين‌طور طراحي و نقاشي و رنگ آميزي كرده است؟

اگر بزرگ‌ترين مهندسين دنيا توانستند يك چنين رنگ آميزي با قلم موئي خود در موي خارجي بكنند كه عینا مثل پر طاووس شود، با اين‌كه پر طاووس موجود است، و او، استاد عمل است، با اين‌كه سر مشق است، اگر توانستي مثل خط اوستا بنويسي!

این يكي است.

در تمام ذرات همين حرف است، در تمام ذرات. در نفس من، در صداي بنده، در چشم شم،ا در گوش شما، در تمام وجود شما، ظاهر شما، باط شما، ار سر گرفته تا به پا، ظاهر شما و روح و روان و افكار و انديشه‏ شما كه باطن شما است، در تمام اين مراحل اختلافات هست، و اگر ماده است، مبدا اين اختلافات از كجا سر زده است؟

اين زبان این عالم که خدا است، اين زبان در و ديوار، زبان منار و چنار و در و دیوار و زمان و مكان و زمين و مكين و همه و همه، حيوان و انسان و نبات و جماد و معدن و كوه و دشت و بيابان و آب و همه، همه به زبان فطرت، داد می‌زنند:

(هو القاهر فوق عباده)[2]

داد مي‏زنند:

 (هو الله الذي لا اله الا هو)[3]

يك كلمه دیگر برای تتمیم آن بگويم. آن وقت ديگر داد و فرياد آيات قرآن كه زبان تشريع است و داد و فرياد اين عالم كه زبان تكوين است به گوش دل شما خواهد رسيد، مشروط بر اين كه يمين و يسار و قَدام و خلف و ساقه مجلس و قلب مجلس كه الحمدلله خالي است، حوض خالی است! به غير از قلب مسجد كه خالي است و اب ندارد، همه حواشي و اطراف، همه پيرمردهاي مجلس، جانانه و جوانانه و عاشقانه، زِوار در رفته و از هم پاشيده به درد نمي‏خورد، پير و جوان، كودك و بزرگ، سه تا از آن صلوات‌هاي امام زمان7 پسند بفرستيد.

 زهي آفريننده يزدان پاك                    كه دامان جان داده در دست خاك

اشعار برای «نظامي‏گنجوي» است، خيلي خوب مي‏گويد.

دامان جان را به دست خاك داده است. روح را به خاك سپرده است. اين خودش عجيب است!

زهي آفريننده يزدان پاك               كه دامان جان داده در دست خاك

یقول و یقول الی ان یقول.

اگر لاله از خاك آيد برون

اگر مبدا لاله، خاك است.

اگر لاله از خاك آيد برون               چرا اين همه پاك آيد برون

فهمیدید!

اين رنگ لاله، دل را مي‏كِشد، چشم را جذب مي‏كند، فكر را سحر مي‏كند، این از کجا آمده است؟ طبيعت چطور اين را اقتضا كرده ‏است؟ از کجا؟

اگر لاله از خاك آيد برون               چرا اين همه پاك آيد برون

اگر خاك اين طفل را دايه است

اگر اين، شير از پستان خاك خورده كه اين‌طور شده است، مادر او چرا خودش ندارد؟

ديروز گفتم «معطي شي‏ء فاقد شي‏ء» نمي‏تواند باشد.

اگر خاك اين طفل را دايه است         چرا دايه‌اش را، نه اين مايه است

دايه كه خودش پستانش خشک شده و شير ندارد، آن وقت، آیا او به این بچه شير داده است؟ شير او کجا است؟

بداند هر آن‌كس دل آگه بود

هركس چيز فهم است، هرکس مثل این طبيعيون، چه بگویم! خُل نشده است، مثل اين طبيعيون خر نشده است.

بداند هر آن‌كس دل آگه بود              كه اين از خم صبغه  الله بود

(صبغه الله و من احسن من الله صبغه)[4]

عجب رنگ آمیزی‌است خدا، عجب رنگ‌رزی است خدا. عجب خم بزرگي دارد! همه را در خم مي‏برد و بیرون می‌آورد. يكي را سفید و يكي را سیاه، يكي را گندم‌گون، يكي را «يوسف مصري»، يكي را «جاحظ»! نکبت‌تر، بد شكل‌تر از جاحظ نداریم.

چیک قصه بگويم تا بچه‌ها بخندند، قصه‌اي است که برای تفریح شما می‌گویم:

«جاحظ» خيلي بدتركيب بود، خيلي! در بین عرب و عجم به آن بد شكلي خدا خلق نكرده است، اما مرد فاضلی است و درس‌خوانده هم هست. يكي از علماي بزرگ ادب است.

 «جاحظ» مي‏گويد: من روزي در عمر خودم یک خفتي كشيدم كه در تمام تاریخ عمر، آن‌چنان خفت و سبکی را نديده بودم و نكشيده بودم.

گفتند: چطور؟

گفت: روزي در بازار بزرگ داشتم راه مي‌رفتم، بین چهارسو كوچك و چهار سو بزرگ! يك خانم مادمازل، عرض شود حضور مبارك شما، مدل 77 اروپای آینده! يكي از آن خانم‌ها، اطو كشيده، راه می‌رفت، يك نگاهي به من كرد، آمد جلو و گفت: آقا با شما يك عرض خلوتی دارم.

من گفتم: این خانم عاشق من شده است!

هیچ‌کس خودش را بد نمی‌بیند.

گفت: این خانم در من چه ديده است؟ عاشق من شده هست؟

گفت: چشم، بفرمائيد، بفرمائيد.

او جلو من بود و من دنبال او. مثل فرنگي مآب‌ها و مثل اروپایی‌ها.

؟؟؟ 36:20

من را دنبال سر خودش کشاند، از این کوچه به آن کوچه، از چهارسو بزرگ به چهارسو کوچک، از چهارسو کوچک به دم در مسجد شاه برد، از آن‌جا من را به بازار زرگرها برد.

من فكر کردم که حالا می‌خواهد یک طلایی هم بخرد و خودش را برای من آرایش کند.

پیش یک زرگري رفت و ايستاد و گفت: هکذا، هکذا، این‌طور.

او هم یک نگاهی کرد و قد و بالای من را خوب برانداز کرد، گفت: «علي عيني» روي چشمم.

خانم هم آمد و گفت: سایه عالی مستدام باد، من عرضی ندارم. عرض من همین بود.

خانم رفت و من حیران ماندم. این خانم من را مسخره کرد و این‌جا آورد! بعد هم هکذا گفت و رفت. اين چه سري بود؟

رفتم پيش زرگر و گفتم: اين خانم را شما مي‏شناسيد؟

گفت: مشتري تازه ما است.

گفتم: این خانم من را اين‌جا آورد و این کلمه را گفت، مقصودش چه بود؟

گفت: او مدتي است آمده است و گل توي سينه از من مي‏خواهد، ولي شرط كرده که به شكل جن باشد!

من هم به او گفتم: من شكل جن را نديده‌ام، نمی‌دانم چطور شکلی است. شكل انس را ديده‌ام، هر شكل ديگري را مثل شكل بز، شكل بزغاله، شکل در، شکل ديوار، هر شكلي را که شما بگوئيد، من ديدم، ولي جن را نديده‌ام.

گفت: آن به عهده من است. امروز شما را آورد و گفت به اين شكل!  شما را به شكل جن معرفي كرده است!

حالا.

 در خم رنگ‌رزي مي‏برد، بيرون مي‏آورد، «يوسف مصري» می‌شود. در خم رنگ‌رزي مي‏برد، بيرون مي‏آورد «جاحظ» نحوي می‌شود، در خم رنگ‌رزي مي‏برد، بيرون مي‏آورد «ملاي متقي» می‌شود. مي‏برد در خم رنگ‌رزي و بيرون مي‏آورد، مهندس شقي می‌شود، يا تقي می‌شود.

خلاصه كلام:

 تمام اين رنگ‌هاي مختلف را كه مي‏بينيد، برای خم «صبغه الله» است. يك رنگ‌رز غيبي ديگري در پشت عالم طبيعت است، در ماوراء عالم ماده و مُده، كه او اين رنگ‌رزي‌ها و نقاشي‌ها و طراحي‌ها را مي‏كند، در جهات عَرَضي اين‌ها.

چون در جوهر اختلافي نيست، هیچ.

بنابر مشرب قرآن و روایات و معارف الهیه، یک ماده واحده آفریده شده است، اختلافات اين ماده به اعراض است. به يك عَرَض عرش می‌شود، به يك عَرَض کرسی می‌شود، به يك عَرَض لوح می‌شود، به يك عَرَض قلم می‌شود، به يك عَرَض بهشت می‌شود، به يك عَرَض جهنم می‌شود، ، به يك عَرَض دنیا می‌شود، به يك عَرَض آخرت می‌شود، اين یك بحث علمي ‏طولاني است و در این نوع جلسات هم اقتضا نمی‌کند که من وارد در آن مبحث بشوم، از هر صد نفر، یک نفر شاید بفهمد، چون اصطلاحات زیاد دارد.

بداند هر آن‌كس دل آگه بود              كه اين از خم صبغه  الله بود

 (سنريهم آياتنا في الافاق وفي انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق)[5]

با يك مراجعه مختصر، با یک فكر و تعمق اندك، مي‏فهميم كه اين عالم را، يك مدير و مدبر بالاتری است که آن مدیر می‌چرخاند و دور مي‏دهد و آن مدبر، تدبير مي‏كند، و او خدای واحد احد است.

حالا آن نكته‌اي كه مي‏خواستم تذكر بدهم این است:

من براي شما به يك پر طاووس مثال زدم، شما خيال مي‏كنيد اين طراحي و نقاشی و لطافت صنعی که گفتم، فقط در پر طاووس است؟

خير، خير، در پر اردك هم هست، در پر هر پرنده‌اي هم هست، غیر طاووس، هر پرنده‌ای يك طراحي و نقاشي خاصي دارد. اگر در طراحي و نقاشي يك پر پرنده ديگر هم، قوس و قور کنید، تعمق و دقت بفرمائيد، آن‌چه را که من در پر طاووس گفتم، همان را در پر پرنده ديگر هم مي‏بينيد.

در مثال مناقشه نکنید، مطلب علمی است، چون مطلب علمی است جهت شوخی ندارد.

همان لطافت صنعی را كه در پر طاووس دیدید، در موی پوست الاغ‌هاي بندری کرمانی، يا الاغ‌هاي سفید مصری هم می‌بینید.

دو نوع الاغ است، این‌ها رب النوع الاغ‌ها هستند، باقی دیگر خر هستند، این‌ها الاغ هستند! یکی الاغ‌هاي سفید مصری هستند که الان دیگر نیستند، از زمانی‌که موتور آمد، شتر از بین رفت، از زمانی‌که مرکوب برقی آمد، مرکوب حیوانی از بین رفت، الان در مصر الاغ کم است، مگر الاغ‌های دو پا! و الا الاغ‌های چهارپایی که سابق داشتند، الان کم است، سابق الاغ‌های بندری کرمانی را می آوردند که رنگ جوزی داشتند.

شما اگر به پوست آن‌ها نگاه کنید، دقت کنید، در رنگ‌آمیزی فلفل نمکی پوست خر کرمانی و در سفید لوسی پوست خر مصری، عینا همان لطافت‌های صنعی که در پر طاووس می‌بینی، در این هم هست.

خدا ان‌شاءالله به حق پيغمبر، همه شما را با پول جبيب خودتان به زودی به بيت الله مشرف فرمايد.

مثل این‌که همه شما نمی‌خواهید مکه بروید.

اگر می‌گفتم امشب خدا به هر کدام شما یک ؟؟؟ 44:20 پلو نصیب کند، از این آمین شما بلندتر بود!

خدایا به حق پیامبر، همه مسجدی‌های امروز ما را، هرکس که صدای من را می‌شنود و دل به این حرف‌ها می‌دهد، او را به مکه معظمه مشرف بفرما.

در مکه از نقاط مختلفه دنیا، غربي، شرقي، جنوبي، شمالي، اروپائي، آمريكائي، آفريقائي، آسيائي، از همه گروه‌ها می‌آیند.

که اين هم يكي از نشانه‏هاي عظمت اسلام و نشانه‌های ابدیت اسلام است، ان‌شاءالله در بحث نبوت در این مورد بیشتر صحبت خواهم کرد.

آن‌جا، آفريقائي‌هاي سياه، مثل ذغال، ترکستانی‌های ماورای نهر جیحون و سیحون، مثل هلوی پوست کنده، مثل هلوی خراسان، نه شفتالوهای تهران! این‌ها قابل ذکر نیست.

هلوهای طرقبه خراسان:

که از دور می‌برد دل را و از نزدیک زَهره را

آن‌قدر شیرین و آن‌قدر خوشگل، به به!

این زن‌های ترکستانی و مردهای ترکستانی می‌آیند، آن سیاه‌های آفریقایی هم می‌آیند، آن عرب‌هاي اوران اوتان بين الانسان و الحيوان جزیره العرب هم می‌آیند، سوسک‌های سياه، موهایشان ریخته است، چشم‌ها یک نوع.

خدا نصیب شما کند که مکه بروید، هر روزی هر روزي يكي از اين قیافه‌ها را مد نظر بیاورید و در نمك اين‌ها دقت كنيد.

آقا، همان آفریقایی لب چُرمه بینی گشاد، چشم‌های این‌طوری سیاه، وقتی با او مانوس بشوی، در عالم خودش یک نمکی دارد، یک جذابیتی دارد، سنخ جذابیت ترکستانی نیست، ترکستانی یک کشش دیگری دارد، یک جنبه ذوقی ادبی شاعرانه دیگری دارد،

؟؟؟ 47:20

زن ترکستانی است، اما جذاب،

این لطافت در صنع است. (و هو اللطيف الخبير)[6] خدا لطيف است، لذا از آثار خدا هم، لطافت در صنع است. خدا صانع حكيم است، لذا در تمام صنعش هم، آثار حكمت و دانش و خبرئیت عمیق خوابیده است.

الا، انحاء دانش‌ها است، در رنگ آميزي‌ها، در طراحي‌ها، در استخوان بندي‌ها، در اجزاء را با هم موتلف كردن، اجزا را به هم پيوند دادن، نه اجزاء من و تو را، نه اجزاء حیوانات را، نه اجزاء نباتات را، اجزاء زمین را، اجزا منظومه شمسی را، اجزا کهکشان را.

پرده بالاتر از این‌ها است، این کهکشان مثل یک آدمی‌زاد است، آدمی‌زاد دست دارد، شکم دارد، پهلو دارد، پشت دارد، سر دارد، پا دارد، اسافل اعضا دارد، اعالی اعضا دارد، این کهکشان هم همین‌طور است، هر منظومه یک عضوی از اعضای این کهکشان است، خود هر منظومه‌ای باز اعضایی دارد.

مادر اصلی ما، آفتاب، اعضای مختلفه دارد، یک عضو آن مادر وطن، زمین است، یک عضو آن هم مریخ است، و عضوهای دیگر.

آن‌وقت نسبی که بین این‌ها است، آن نسبی که این اجزا را با هم مرکب کرده است، آن‌قدر آن نسب دقیق است که اگر یک میلیمتر این نسبت تکان بخورد، آن از هم می‌پاشد. اگر فاصله‌ای که بین آسمان و زمین ما است، یک میلیمتر بیشتر بشود، هم زمین از هم می‌پاشد و هم سایر کرات.

چنان این نسبت‌ها دقیق رعایت شده است و چنان این صنع لطیف است که عقل بشر تاب فکرش را ندارد. یک شعبه علم نیست، میلیاردها شعبه علوم هست، در تمام خصوصيات اين عالم و موجودات اين عالم، آثار لطافت صنع، آثار علم، آثار دانش خوابيده و نهفته است. آن علمی كه مبدا همه اين‌ها است، آن علم، غيرمتناهي خواهد بود، آن علم پایه و اندازه ندارد.

همان‌طور که گفتم، واجب الوجود غیرمتناهی است، شِدهً، عُدهً، مُدهً، و بلكه فوق ما لايتناهي است، و فوقيت آن هم غیرمتناهي است، همین‌طور است.

سبحانه و تعالی!

یک کمی فکر می‌خواهد. با اندک فکر کوتاه، آیات الهی از در و دیوار نمایان است.

شورش عشق تو در هيچ سري نيست كه نيست         منظر روي تو

خدا،

 منظر روي تو زيب نظري نيست كه نيست

نه همین سینه ما از غم او صد چاک است       داغ او را نه صفت بر جگری نیست که نیست

یک شعر از «حکیم ناصرخسرو» برای شما بخوانم و بعد دعا کنم.

عالم قديم نيست سوي دانا

 یعنی در نزد مردم دانشمند، عالَم، قديم نيست، عالم، حادث است و محدِث دارد.

عالم قديم نيست سوي دانا             مشنو جزاف دهري شيدا را

گوش به حرف این طبيعيین نافهم نده.

مشنو جزاف دهري شيدا را

 خط خط، كه كرد جَزع يماني را

عقیق یمانی، خصوص جَزعش، خیلی هم آثار دارد. اولین کوهی که به ولایت امیرالمومنین7 و ائمه طاهرین: اقرار کرده است، کوه عقیق است، آن هم عقیق یمن. خواصی هم غیر از خواص طبیعی دارد، یک خواص روحانی دارد، در این وادی‌ها نمی‌خواهم وارد بشوم، این بچه‌های علقه مضغه، هنوز از رحم ننه طبیعت بیرون نیامده‌اند. ؟؟؟ 54:40

پدر من یک عقیقی داشت.

خدا گذشتگان شما را رحمت کند،

آن عقیق را که به انگشت خود می‌کرد، اگر صد نیشتر می‌زدند، خون او بیرون نمی‌آمد! چندین نوبت رفت که فصد کند، غافل بود، انگشتری همراهش بود، انگشتر غلط است، انگشتری درست است.

نیشتر می‌زدند ولی خون در نمی‌آمد، متوجه شد و انگشتری را بیرون کشید و خون درآمد.

بیچاره‌های بچه‌ها! کجا هستید؟ خواص طبیعی اشیاء را از میلیون‌ها، یکی را نفهمیده‌اید؟ آن‌وقت خواص روحانی آن چه فهمیده‌اید؟

جزع یمانی، عقیق یمانی، که خط‌ها و رگه‌ها دارد، آن‌ها را جَزع می‌گویند، و آثار عجیبی هم دارد.

اثر دیگری که من دیده‌ام، ؟؟؟ 56 یک مَنتری را می‌خواند و این عقیق به راه می‌افتاد، دور تا دور خانه‌ها، خواصی نوشته‌اند، این می‌رفت بداخل همان خانه‌ای که خواص خودش را نوشته بود.

چه می‌گویید بچه‌ها! علقه مضغه‌ها! هیچی را در دنیا ندیده‌اید. من این‌ها را دیده‌ام که می‌گویم. این‌قدر چیزها در این عالم هست که الی ماشاءالله.

خط خط، كه كرد جَزع يماني را          بو از كجاست عنبر سارا را

شيرين كه كرد و رنگین در خرما         خاك درشت مرکز قبرا را

گر گشته‌اي دبير

دبیر نیستی بدبخت جان! تو معلم هم نیستی. شاگرد با استعداد هم نیستی.

گر گشته‌اي دبير فرو خواني                  اين خط‌هاي نغز معما را

این جهان، کتاب است.

به نزد آن‌که جانش در تجلی است        همه عالم کتاب حق تعالی است

غرض ؟؟؟ 59 اعراب و جوهر چون حروف است            معانی همچو آیات و رموز است

خیلی خوب گفته است.

این عالم کتابی است، خطوطی در آن نوشته شده است، یک خط آن این چوب است، یک خط آن این منبر است، یک خط آن این زمین است، یک خط آن آسمان است، یک خط آن حیوانات است، پرنده و چرنده و درنده و خزنده، هر کدام این‌ها سطری هستند که در صفجه کتاب وجود نوشته شده است.

این خط را بخوانید.

«ناصر خسرو» خوب می‌گوید:

گر گشته‌اي دبير فرو خواني                  اين خط‌هاي نغز معما را

فعلا بس است.

«صلی الله علیک یا اباعبدالله»، «صلی الله علیک یا ابن رسول الله»، «صلی الله علیک و رحمه الله و برکاته».

یک شعر از علامه بحر العلوم، عموی جد مرحوم آیت الله بروجردی، این فامیل، فامیل بزرگواری بوده‌اند، الان هم بزرگوار هستند. این‌ها پشت در پشت، بزرگان علم بودند و روحانیت داشته‌اند، نمونه آن مرحوم آیت الله بروجردی رضوان الله علیه است که شاخه‌ای از آن شجره بود. علامه بحر العلوم شخصیت بزرگواری است، ان‌شاءالله شما زنده باشید و من هم اگر زنده بودم در عشره آخر ماه که در مورد امام زمان7 صحبت کنم، یک مقدار از بحرالعلوم مطالبی به عرض شما می‌رسانم.

ایشان یک منظومه‌ای در مرثیه امام حسین7 و واقعه کربلا دارند. آقایان منبری‌ها و آقایان مرثیه‌خوان‌ها، به عقیده بنده منظومه ایشان از کتاب «لهوف»، «سید بن طاووس»، اعتبارش اگر بیشتر نباشد کمتر نیست، خیلی هم با حال گفته است.

برای آقایان طلبه‌ها می‌گویم، من وقتی‌که طلبه بودم و درس می‌خواندم، چون گریه کردن طلبه جز معجزات و خوارق عادات است، طلبه و گریه کردن آن هم برای امام حسین7! اگر چقدر مصیبت شدید باشد!

بنده هم قلب قوی طلبگی داشتم، قسی نمی‌گویم، قوی داشتم که اجازه نمی‌داد که گریه کنم. شب‌های دهه محرم این منظومه بحرالعلوم را می‌خواندم. مثل ابر بهار، اشک من را جاری می‌کرد، زیرا از سوز دل گفته است. روی حقیقت گفته است. یک شعر آن را می‌خوانم و شرح مختصری می‌دهم، شما را به خدا می‌سپارم.

اهل علم اگر دلشان تکان خورد، اشکشان ریخت، ناله خود را بلند کنند. و شما علما باید عزاداری را تعلیم به مردم بدهید. باید گریه بر امام حسین7 را و به سر زدن را و ناله و ندبه کردن را شما به مردم عملا بیاموزید.

قال اقصدونی بنفسی و اترکوا حرمی

حرم می‌دانید یعنی چه؟ حرم یعنی زن و بچه.

قال اقصدونی بنفسی و اترکوا حرمی

هر چه تیر می‌خواهید بزنید به خود من بزنید. هر چه شمشیر می‌خواهید بزنید به خود من بزنید. هر چه می‌خواهید من را آزار کنید.

قال اقصدونی بنفسی و اترکوا حرمی     ؟؟؟ 1:5:00

معنی شعر را می‌گویم:

مردم، دیگر حسین7 از دنیا رفتنی است، آثار مرگ در من نمایان است.

بی‌مروت مردم، شما به عیال من چه کار دارید؟

«يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُم انا الذی اقاتلکم و انتم تقاتلوننی و نساء لیست»[7]

مردان با غیرت ناموس در این کلمه بلند بنالید، من با شما جنگ دارم، شما به قصد قتل من آمده‌اید.

سیدها بلند بنالند.

ای بی‌حیا مردم، به عیالم چه کار دارید.

 شمر گفت: حسین7 راست می‌گوید، حسین7  ؟؟؟ 1:07:00 کریم است، او نمی‌تواند زنده باشد و دشمن را نزد ناموسش ببیند.

«احملوا علیه من کل جانب»[8]

ای لشکر، اول بیایید کار حسین7 را تمام کنید.

به حق مولانا الحسین المظلوم7 و باهل بیته و اصحابه السعداء الشهداء

با حال تضرع به درگاه خدا

ده نوبت

یا الله

خدایا به آن سینه آتش گرفته امام حسین7، آن ساعتی که زنده بود و دید لشکر به خیمه‌ها حمله می‌کند، الان خواهرم به دست دشمن می‌افتد، بچه‌ایم به دست دشمن می‌افتند، دل امام حسین7 آتش گرفته بود، خدایا به آن سینه آتش گرفته امام حسین7 همین ساعت امر ظهور امام زمان7 را اصلاح بفرما.

ما را به دیدار و به نصرت این بزرگوار سرافراز فرما.

دل ما را از مهر و ولای آل محمد: و از مهر و محبت امام زمان7 مملو و سرشار فرما.

قلب مطهر این بزرگوار را از ما بدکاران راضی و خشنود بفرما.

ما را در سایه عز و ولایش، از هر خطا و اشتباه و از هر خطر و صدمه‌ای حفظ فرما.

همه شیعیان، بلکه همه مسلمانان جهان، در پناه امام زمان7 از شر کفار و ضر اشرار، بالاخص یهود و نصاری حفظ فرما.

شر کفار را به خودشان برگردان.

گویندگان کلمتین شهادتین، در هر نقطه روی زمین هستند، همه را معظم و معزز و مرفه و در امن و امان نگه‌بدار.

نعمت‌های آسمانی و زمینی، نعمت‌های مادی و معنوی که به ما عطا کرده‌ای، به حرمت صاحب الزمان7 از ما زوال نیاور.

گرفتاری‌های ما را برطرف فرما.

گرفتاران بی‌گناه ما را آزاد فرما.

بیماران ما را شفای خیر کرم فرما.

بیماری نافهمی را از پیر و جوان، قدیم و جدید ما دور گردان.

ذوی الحقوق ما را، کسانی‌که از دنیا رفته‌اند، بیامرز.

کسانی‌که زنده هستند حفظ بفرما.

مخصوص سلسله جلیله روحانیین، که صاحب حق عظیم بر گردن ما هستند، حق دین دارند، حق روحانیت دارند، حق معنویت دارند، از آیات عظام که مرجع فتوی و تقلید هستند تا طلبه‌هایی که شرح امثله می‌خوانند، این‌ها همه رجال روحانی ما هستند، خدایا به امام زمان7 همه آن‌ها را حفظ بفرما.

ما را قدردان نعمت روحانیت خودمان بدار.

آقایان محترمین به غیر آن‌چه گفته‌ام هر حاجت شرعی دارند برآور.

هرکس به اندازه یک آجر در بنای این مسجد و در بقای این مسجد کمک کرده است و از دنیا رفته است، بیامرز.

هرکس یک یا الله به عنوان بندگی تو در این مسجد گفته و از دنیا رفته است، بیامرز.

هرکس به اندازه یک آجر کمک مادی می‌کند، هرکس به اندازه یک پشت ناخن کمک معنوی به معنویات این مسجد می‌کند، او را در پناه عز خودت در دنیا عزیز و در آخرت سعادتمند فرما.

عواقب امور ما را به خیر بگردان.

بالنبی و آله و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان.

کسانی‌که زنده‌اند حفظ بفرما.

 
[1] فصلت : 53
[2]
[3]
[4]
[5]
[6]
[7]
[8]