أَعُوذُ باللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ لِلهِ رَبِ الْعالَمِينَ؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْـبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَـيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ
صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم
و اللعن الدائم علي اعدائه
(سنريهم آياتنا في الافاق وفي انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لم يكف بربك انه علي كل شيء شهید)[1]
در و ديوار و زمين و آسمان و هرچه كه در اين عالم ماده و مُده هست، همه به زبان فطرت و منطق طبيعت به ما ميگويند: خدا. ميگويند: خدا، خدا، خدا. به زبان فطرت، داد خدائي از دهان همه ذرات موجودات بلند است.
يك بيان، اگر خاطر شما باشد، پريروز مقدماتی را گفتم و در ذيالمقدمه هم يك مقداري صحبت كردم، آن را تمام كنم و بعد مطلب مهمتری را که مهمتر است، شروع میكنم.
طبيعيت و ماده، كه ماديين ماوراء آن را منكر هستند، و مبدا و مصدر همه اشياء را ماده ميدانند. هم ماده ميگوئيم، هم طبيعت ميگوئيم، اسمهاي مختلف دارد، یک اسم نیست.
اين ماده، يا شعور و علم و دانش دارد و یا ندارد.
خوب فضلاء توجه كنيد، به قول فوكوليها مطلب دو دو تا چهار تا است. به قول ما آخوندها، مطلب دائر بين النفي و الاثبات است، بين نفي و اثبات، منزله سومی نيست.
اين مادهاي كه مادر شما است، بچههای مادر داد میزنند، فرياد مادر خود را به آسمان بلند کردند و میگویند: غیر از این مادر، هیچی دیگر نیست، پدری نیست، این مادر، این ماده و طبيعت، علم و شعور و ادراك دارد يا ندارد؟
يا بايد بگوئيد دارد، يا بايد بگویيد ندارد. اگر دارد، همه اشياء بايد داراي همه كمالات باشند، فضلا، جوانها، دانشمندان، خوب توجه كنيد، پدر ماديين سر اين سئوال و جواب در ميآيد.
اگر ماده ذاتا داراي شعور و ادراك است، بايد تمام آنچه كه در عالم است، داراي همه كمالات باشد، زيرا همه ماده هستند و ماده هم که به ذاته، داراي شعور و علم است. اين آثار علم و شعوری كه در اشياء ديده ميشود، در نباتات خیلی نمایان است، در حيوانات نمایانتر است، در خود ما كه انسان هستيم، فوق همه نمايانتر است همه آثار علم.
ميبينيد، به كره مريخ بدون آدم ميروند، سفينه ميفرستند و در مريخ وارد ميكنند، سفينه بدون آدم از آنجا گزارش به اينجا ميدهد. چندین میلیون فرسخ راه فاصله است.
آن سر دنيا صحبت ميكند، با يك ثانيه فاصله اين سر دنيا ميشنود، از آمريكا تلفن ميكند، شما اينجا گوشي را برميدارید و صحبت ميكنيد، اينها آثار علم است. در حيوانات آثار علم عجيبي است. از آن كوچک آنها گرفته تا بزرگ آنها، از مورچه گرفته تا به فیل و كرگدن.
همين مورچه پدرسوخته، نميدانيد چه جنسی است؟ از صد تا بازاري مُحتَكر، محتكرتر است. در روزنامه نوشته بودند در اهواز چندين هزار تخم مرغ احتكار شده است، به نظرم ميخواسته زير خودش بگذرد تا جوجه شود! تخم مرغ، روزی مردم در ماه رمضان است!
مورچه از صد تا محتكر، احتكارش بيشتر است، يك كلمه ميگويم ورد ميشوم. این مطالب آسان است و همه شما میدانید.
اين حيوان، يك سال بيشتر عمر نميكند، خيلي خودكشي كند، به يك سال نميرسد. خوراكش هم از طريق شامه است و از طریق ذائقه نیست، يعني بو ميكند و به رائحه مطعومات سیر ميشود. براي هر دانه مورچهاي در دوره سال، چهار دانه، پنج دانه گندم بس است.
ولی به پنج ميليون دانه گندم هم قانع نیست، واي كه اگر بفهمد كه فلان جا انبار گندم است.
در دزدي هم دست اتحاد عجيبي دارد! بر اثر اتحاد خود، خانهها را خالي ميكنند. يك مرتبه ندا بلند ميشود، آي ملت غيور، جوانهای وطن، بیایید که فلان جا انبار گندم پيدا شده است. يك نهضت ملي راه مي اندازند، مثل زنجیر به هم چسبیدند و انبار را خالي ميكنند.
اين شعور را در او نگاه كن، كه دانه گندم را نصف ميكند، چون زمين مرطوب است، اگر دانه گندم همينطور زیر زمين برود، ممكن است سبز شود و از استفاده و بهرهبرداري مقطوع شود. در تير ماه، قلب الاسد، در آفتاب سوزان، آنها را پهن ميكند تا آن شيره وسط گندم که ماده نباتی است خوب بسوزد و سبز نشود.
در تخم گشنيز ميداند كه اگر آن را نيم هم بكند، باز سبز ميشود، آن را چهار تكه ميكند كه مواد حیوی او و مادههای ولایتی او بسوزد و ديگر به هيچ وجه سبز نشود.
این شعور را او دارد و شما ندارید!
خانهاي كه ميسازد، سه طبقه ميسازد، طبقه وسط برای انبار گندم است، زيرش خالي باشد. گربهرو داشته باشد که بادگیر باشد، بالا برای خودش است، دو تا در دارد كه اگر از يك در، خطر سیلی آمد، از در ديگر فرار كند.
اين شعورها و دانشها در حيوانات است، انسان که فوقالعاده است!
حالا، آقازادهها، فضلا، دانشمندان، این نکته را حسابش را داشته باشید.
اين میکروفون ماده است و غير ماده چیز دیگری نيست، اين منبر، ماده است، اين ستون، ماده است، اين هوا، ماده است، حوض، آب، خاك، من، شما، همه ماده هستيم، به جز ماده چيز دیگری نيستیم.
آنچه در اين فضا است، در اين اقيانوس مواج اِتِر، به قول فرنگي مآبها، همهاش ماده است، غير ماده چيز ديگري نيست. حالا، ماده شعور و علم، ذاتیاش است، برای خودش است؟ يا شعور و علم، برای خودش نيست و به او ميدهند؟ شق سوم ندارد. اگر برای خودش است، بايد اين چوپ داراي شعور باشد، آن هم انحاء شعور و علم را بايد دارا باشد. تمام علمهائي را كه مورچه دارد، عنكبوت دارد، پرنده دارد، چرنده دارد، درنده دارد، شناکننده دارد، خزنده دارد، هر كدام از اینها يك سلسله علمهايي و یک دسته علمهایی دارند. ماهی یک دسته علم دارد، پرنده یک صنف علم و یک سلسله علم دارد، خزنده یک سلسله علم دارد، رونده یک سلسله علم دارد، هرکدام یک سلسله علمهایی دارند.
انسان انحاء علوم دارد: ادبيت دارد، حكمت و فلسفه دارد، منطق دارد، كلام دارد، فقه و حديث و درايه و رجال دارد، تفسير و تاريخ دارد، علوم رياضي مختلف، علوم طبيعي مختلف، علوم الهي مختلف، اينها همه علم است، همه را بشر دارد. اين علمها، برای خود ماده است؟ ماده بذاته، داراي علم است؟ یا خیر.
اگر علم ذاتي ماده است، بايد اين چوب، هم اديب باشد، هم گوينده باشد، هم فقيه باشد، هم حكيم باشد، تمام دانشها را بايد این چوب داشته باشد، چرا؟ چون اين چوب، ماده است و علم هم ذاتي ماده است.
اهل فضل فهميدند.
يك قدري سادهتر.
آقا ذاتي آتش، حرارات است. اينطور نيست؟ حرارت و گرمي، ذاتي آتش است، هرجا آتش بود، حرارت هم هست، معطلي ندارد، چون ذاتی او است، هرجا آتش باشد، حرارت هم موجود است، زیرا حرارت ذاتي آتش است. اگر علم، ذاتي ماده است، هرجا كه ماده وجود دارد، بايد علم هم وجود داشته باشد، و چون علمها مختلف است، از حيث كميت و از حيث كيفيت، و همه اين علوم هم ذاتي ماده است، بايد هر جا ماده وجود داشت، همه اين علمها باشد. يعني اين چوب، بايد هم آيت الله باشد، هم حجتالاسلام باشد، هم ثقه الاسلام باشد، هم ملك المتكلمين باشد، هم دبیر باشد، هم دانشجو باشد، هم استاد باشد، هم پروفسور باشد، همه علمها را بايد این چوب داشته باشد، چرا؟ چون اين چوب، ماده است و علم هم ذاتي ماده است.
كمالات ديگر كه ديروز اشاره كردم، حُسن و جمال، لطافت و ملاحت، سباحت و وجاهت، اينها همه كمالات است، و در اين عالم هست. يك نفر خوشگل است، يك نفر بدگِل است، يكي لطيف و ظريف است، يكي خشن است. ملاحت، خوش کمال است، سباحت، خودش كمال است، وجاهت خودش کمال است، اين كمالات ذاتي ماده است و برای خود ماده است؟ يا از خارج به ماده ميرسد؟ علم، ذاتي ماده است و برای خود ماده است يا از خارج به ماده است؟
اگر ذاتي ماده است، بايد اين چوب، هم ملا باشد و هم خوشگل باشد، هم ملا باشد و هم لطيف باشد، ظريف العلماء باشد، نظیف العلماء باشد، باید همه علم ها را داشته باشد، چون ماده است، علم و كمالات ديگر هم كه ذاتي ماده است، مثل حرارت كه ذاتي آتش است، برودت، ذاتي يخ است، آب منجمد، بارد است، هر جا يخ بود، خنكي هم هست. شما يكجا را پيدا نميكنید که يخ باشد و گرم باشد، يكجا را هم پيدا نميكنيد كه آتش باشد و سرد باشد. چون گرمی ذاتي آن يكي و سردي هم ذاتي اين يكي است.
حالا اگر كمالات، ذاتي ماده است، هرجا ماده پيدا شد، بايد این كمالات هم باشد. بايد اين چوب هم خوشگل باشد و هم ملا باشد، اين ميكروفن هم خوشگل باشد و هم ملا باشد، اين بادبزن دست بنده، بايد اعلم العلماء باشد، پروفسور اول دنيا باشد، استاد كرسي كمبريج باشد، مدير مدرسه سوربن پاريس باشد.
اين الفاظ و قلمبهها جوانها را خوشحال ميكند، اسم اروپا که میآید میگویند: درست گفتی. اغلب آنها به اندازه خر نمیفهمند.
در الهيات، صفر صفر هستند، چهار تا كلمه رياضيات و طبيعيات، آن هم فوق العاده نيست، ریشه آن را از ما گرفتهاند. غرب از شرق گرفته است.
بگذريم.
ناچار بايد بگويند: علم از خارج به ماده ميرسد. كمالات: ظرافت، لطافت، وجاهت، ملاحت، سباحت، توانايي، كه قدرت باشد، همه اين كمالات از خارج به ماده ميرسد. پس معلوم ميشود خارج از ماده و ماوراء ماده، يك معدن كمالي است، يك خزانه كمالاتي است كه از آن خزانه، این كمالات به ماده ميرسد، آن هم نه همه ماديات، به بعضي از مادهها، بعضي از كمالات در بعضي از اوقات، روي مصلحت و حكمتي كه آن خارج از طبيعت، در او ديده است، ناچارم این حرف را بزنم، و اين حرفي است كه ما الهيون ميزنيم، ما خداپرستها ميزنيم، ما همين را ميگوئيم.
ميگوئيم ماوراء اين ماده و ماوراء اين تركيب و تجزيه، ماوراء اين تحلیلها و تركيبها، يك عالم ديگري هست، يك نشئه ديگري هست، يك قدرت ديگري ماوراء طبيعت و يك علم ديگري ماوراء طبيعت هست كه تمام اين كمالات عالَم، از آن منبع سرچشمه گرفته است. ناچار آن منبع بايستي غيرمتناهي و بیپايان و بياندازه باشد، از حيث كمالات عَددا و عُددا، كماً و كيفاً و هو الله تعالي. فهميديد؟
هرچه به هركه ميرسد، هر كمالي، به هر صاحب كمالي كه نائل ميشود، به اراده و خواست او است، به عطاء و موهبت و مرحمت اوست. چرا ميدهد؟ براي آنكه چشمت كور شود، براي آنكه دلش ميخواهد، برای اینکه میخواهد بفهماند كه من «وهاب» هستم، ميخواهد بفهماند من «معطي» هستم، ميخواهد بفهماند من «فياض» هستم، ميخواهد بفهماند من «محسن» هستم، برو تا آخر اسماء، من «محيي» هستم، اين را ميخواهد بفهماند.
چرا به اين يكي ميدهد و به آن ديگري نميدهد؟
این نكتهها را عمدا تعرض ميكنم، هر يك اينها يك بحث مفصل علمي دارد.
چرا به اين داده و به آن نداده است، برای اینکه چشم تو كور شود، براي آنكه بگويد: كار به دلخواه من است، دلم خواسته به اين دادهام و به او ندادهام.
تا كور شود هر آنكه نتواند ديد
كار، به دست من است، به اختيار من است، آزاد هستم. برلیان را از ذغالسنگ بیرون میآورم. ذغالسنگ كه كثيفترين و متعفنترين معدنها است، برليان بيرون ميآورم. دلم ميخواهد حضرت خاتم الانبياء ابوالقاسم محمد9 از توي يك مشت عرب سياه سوخته، سر وكون برهنه ؟؟؟ 15 اوران اوتان بين الانسان و الحيوان، از ميان آنها بيرون بياورم. از ملت متمدن، چهار هزار ساله، خیر! بیرون نمیآورم. از ملت متمدن روم، ايتاليا، بیرون نمیآورم. از امت وحشي بياباني، که فهم ندارند، از میان اینها بیرون میآورم. گوهر شب چراغ را از پشکل بيرون میآورم، برلیان را از ذغالسنگ بیرون میآورم تا كور شوي. تا ذغالسنگ اميدوار به من باشد، تا او هم طمع به فضل من داشته باشد.
من از مرده زنده بيرون ميکشم، تا مردهدلان به من اميدوار باشند، بگويند: (يا مخرج الحي من الميت)[2] ما را از اين مرگي كه داريم، بيرون بياور و حيات روحاني به ما بده، ما را زنده دل كن تا اميدوار باشند. تا آقاياني كه دارنده كمالات هستند، به خودشان باد نكنند، خيال نكنند برای خودشان است، نخير، مال شما نيست، مال يك آقاي فياض ذو الفضل عظيمي است كه دلش خواسته و به تو داده است، دلش خواسته تو را پادشاه كند، دلش خواسته تو را ثروتمند کند، دلش خواسته تو را ملا کند، (ذلك فضل الله يوًتيه من يشاء)[3] و (يختص برحمته من يشاء)[4]
غمزه جان ستانش من نا اميد يفعل ما يشاء يحكم ما يريد
دلبخواه است، (قل اللهم مالك الملك توتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء)[5]، بابا از (من تشاء) درويشها وحشت نكن، (من تشاء) درويشها به قدر يك پوست پیازی هم خاصيت و اثر ندارد، از (من تشاء) خدا بترسيد و به (من تشاء) خدا اميدوار باشيد. (توًتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء)[6]، به هركس دلت بخواهد ميدهي و از هركس هم دلت بخواهد ميگيري، كار خدا دلخواه است، دلخواه است، محدود به يك علل و مبادي ملزمه نيست.
آقايان اهل علم خيلي تشريف دارند، فضلاء هستند، بحث كه به اينجا رسيد مقتضی است که چند دقیقه يك كلمهای اشاره كنم:
از جمله اشتباهاتي كه فلاسفه بشر دارند، از جمله جاهايي كه فيلسوف بشري، سكندري خورده و به مغز پائين آمده است، این محل است، فلسفه بشري، عطاء حق را در استعداد «مُعطَي به» محدود ميكند. ميگويد: اين چرا اینطور شد؟ ميگويد: استعداد داشت.
به قول «حاج ملا هادي سبزواري» ميگويد: استعداد ذاتي، استدعاي فطري است و خدا مجيب الدعوات است. او به لسان فطرت استدعا كرده است و خدا هم اجابت كرده است، آن ديگري استعداد نداشت و خدا به او نداد.
حواستان را خوب جمع كنيد، خيلي عاميانه ميگويم.
بخشش خدا را محصور در موارد استعداد ميكنند. محدود به اندازه استعداد میکنند. میگویند: اين، استعداد ماهوي و ذاتيش اين قدر بود، خدا اين را به او داد، دیگری استعداد ذاتيش آن قدر بود، خدا آن اندازه به او داد.
خوب فضلاء توجه كنيد، اگر مطلب اينطوري است كه فلاسفه ميگويند، پس ما بايد ممنون استعداد خود باشيم، نه ممنون خدا! چون استعداد داشتيم، خدا به ما داد و بايد هم بدهد، چون دیگری استعداد نداشت، خدا نداد و نميتواند بدهد، پس ما ممنون استعداد خود بايد باشيم، شکرگزار استعداد ذاتی خود باشیم، ممنون از چه خدا میباشيم؟
پس بايد فعل خدا محدود و محصور در موارد استعدادات باشد، به اندازه استعدادات باشد، دست خدا در غير اين مورد بسته است و ديگر نميتواند بدهد.
مورچه استعداد بنده را ندارند، بنا به فرمايش فلاسفه خداوند به مورچه قدرت بيان من، علم من، منطق من، شعردانی من، نثر خواني من را نميتواند بدهد، چون استعداد ندارد! و این غلط است.
اين با معارف و فلسفه قرآن و روايات، صد در صد مخالف است. قرآن ميفرماید: (قل اللهم مالك الملك توتي الملك من تشاء)[7]، به هركس هرچه را بخواهد، ميدهد. علتي ندارد عطاي تو، جز مشيت و خواست تو.
لذا به هدهد، علم شناسائي آب را در زير هوا ميدهد، و به حضرت سليمان7 نميدهد! حضرت سليمان7 پيغمبر است، حضرت سليمان7 حشمتالله است، يك جلال ظاهري، خدا به اين پيغمبر داده است كه به احدي از انبياء بعد، اين جلال ظاهري را نداده است و به احدي از سلاطين دنيا، آن معنويت را نداده است. آن جلالت در ماده پر معنويت، منحصر به حضرت سليمان7 بوده است. همين حضرت سليمان7 که جن، مستخدم او بود، انس، خادم او بود، پرندهها، پرچمدار او و سایهبان او بودند، ایشان وقتی در هوا راه میرفت، آفتاب روی سر او میافتاد، چتر لازم است که از آفتاب مصون باشد، تعدادی پرنده بالاسر حضرت سلیمان میآمدند، بال به بال میبافتند، مانند چتر بر سر حضرت سلیمان7 سایه میانداختند، چتر حضرت سلیمان7 پر و بال پرندگان بود. یک روزی دید که از یک نقطهای آفتاب بر روی صورتش افتاد. جستجد کرد که از مجا افتاده است و کدام پاسبان از پستش برکنار شده است که سوراخش باز شده است، دید که پست هدهد خالی است، از آنجا آفتاب افتاده است، (ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبين)[8] این پاسبان متخلف کجا رفته است؟ سر پست خدمت نیست! اگر بدون عذر موجهی از پست خدمت برکنار شده باشد، یا سر او را میبرم و یا او را با یک ناجنسی حبس میکنم. مثلا با یک کلاغ حبس میکنم. چون حبس با ناجنس، اشد عذابها است، سختترین عذابها است.
روح را صحبت ناجنس، عذابی است الیم روغن سرد نریزید به بالای حلیم
بعد آمد و قصه صبا را آورد.
جناب هدهد آب زیر هوا را میدانست، و حضرت سلیمان7 نمیدانست.
صحبت علم شد، امام باقر7 به یکی از اصحاب فرمود: اگر خدا بخواهد علوم اولین و آخرین را به یک مورچهای بدهد، میتواند یا نه؟ گفت: بله. فرمودند: آیا ما در نزد خدا از یک مورچه کمتر هستیم! علوم اولین و آخرین را خدا به ما داده است.
انشاءالله در بحث امامت، یک بحثی را در علم امام خواهم کرد، شما زند هستید، من هم اگر تصدق سر شما زنده ماندم در علم امام بحث میکنم.
استعداد چیست! استعداد را هم، خود خدا میدهد، ظرفیت را هم، خود خدا میدهد، ظرفیت را میدهد و بعد هم میگیرد، لیوان را میآورد و در آن شربت بهلیمو میریزد، خودش بطری درست میکند و خودش شربت بهلیمو میریزد، رزقکم الله و جمیع الصائمین بحق امیرالمومنین7!
آخوند ملامحمد میگوید:
ما نبوديم و تقاضامان نبود
خدا
لطف تو بر ما عنايتها نمود
در عدم ما مستحقان كي بديم كه بدين عقل و بدين دانش زديم
«يا مبتدء بالنعم قبل استحقاقها»[9]، ميگويد: بنده مستحق هستم. باب استفعال است، يعني طلب حق، حق مادرت را بر خدا داري؟ حق پدرت را داری؟ چه حقي؟ نبوديم، نبود، کیست كه حق داشته باشد! كه حالا طلبش را بكند.
پس استحقاق، غلط است، استحقاق يعني طلب الحق، چه حقي؟ کي؟ هیچي بودي، بنده خدا؟ هيچ هيچ. (هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا)[10]، تو اصلا شيئيت نداشتي بدبخت، آن وقت حق چه داری و بر چه كسي داري؟ طلب پدرمان است یا طلب مادرمان است، طلب بيبي خودمان را از خدا داريم؟ استحقاق؟
قربان اين معارف قرآن و روايات وادعيه.
جوانها، از اين روايات و ادعيه و قرآن، صرف نظر نكنيد، اقيانوسي از علم و معرفت است، فلسفه بشري، ناقص است، خيلي هم، ناقص است، سكندري هم زياد خورده است.
«يا مبتدء بالنعم قبل استحقاقها» پيش از استحقاق، خدايا تو به ما نعمت دادي. استحقاق را هم خودت ميدهي، خودت حقي را براي ما قائل ميشوي. خودت حقي را قائل میشوی.
اين به حق محمد و آله: که میگویید، حضرت محمد9 چه حقي بر گردن خدا دارد؟ هيچی. هيچی! حضرت خاتم الانبياء9 در جنب خدا، صفر است، صفر، هرچه هست، به خدا است، همه عظمتهاي پيغمبر ما، به لطف خدا است و به بركت خدا است، و به عنايت خدا است. اگر خدا را منها كني، خاتم الانبياء9، هيچ، هيچ، صفر، صفر چه حقي بر رقم نه دارد. هیچ.
بله خداي متعال، تفضلا حقي قائل شده است، خدا خودش، لطف كرده است. ميگويد: من براي اين آقا اين حق را قائل شدهام، اين مقام را به او دادم لطفا و عنايتا.
حقوق پيغمبرها و اولياءالله بر خدا، به جعل خود خدا است، به فضل خود خدا است، به عنايت خود خدا است. ما هم همينطور، هيچكس حقي بر خدا ندارد. پس استحقاق، بذاته، هيچ شیءی ندارد، استحقاق هم اگر باشد، به لطف خدا است، و به تحقيق حقي است كه خدا ميدهد.
اين يك نكته بزرگي در معارف دين شما بود كه ناچار هستم تذكر بدهم و دادم.
بدبختي شما جوانها اين است كه يك مکتب اعتقادي صحيح نداريد. تعارف هم ندارد و بنده از هیچکس هم نمیترسم. كجا است مکتب اعتقادي شما؟ فرهنگ شما كه اصلا كاري به اعتقادات ندارد، اگر خرابكننده نباشد، آبادكننده نيست. غير فرهنگ، كدام مكتب درسی براي اصول اعتقادي، پير و جوانتان داريد تا اعتقادات خود را طبق معارف كتاب و سنت، مهذب، منظم، كلاسه شده، بياموزيد و بياموزانيد. كجا است؟ شما هستيد و منبرها، منبرها هم كه به لطف خداي متعال، آنقدر دامنهاش وسيع شده است که يك لنگ آن، اين طرف اروپا است و يك لنگ آن، آنطرف آمريكا است، آمريكا و اروپا، بین لنگ منبریها رفته است. در آن هم تَقَوت میکنند.
منبرها، يا بافتنيها است يا از همين حرفها که پروفسور فلان چه گفت. من خودم منبری هستم و حق دارم که برای رفقایم حرف بزنم. شما حق فضولی ندارید. شما حق ندارید این حرفها را بزنید، من میزنم، من ميگويم.
كدام منبر، ده روز بحث توحيد كرد كه جوان شما را از شبهات و اشكالات ماديت خلاص كند و از لغزشگاههاي فلسفه بشري بيرون بکشد و به معارف كتاب و سنت آشنا كند؟ كجا است؟ كدام مَدرس را علماي شما درست كردند براي شما، كه انحصار بدهند به تدريس علم دین و اصول دين، بطور كلاسيك؟ كه شما بعد از یک ماه بيرون بيائيد به صورت پهلوان و دانا كه بتوانيد ديگران را هم تربیت كنيد؟ كجا است؟
نداريد.
خدا به حق پيغمبر، عز و جلال روحانيين ما را بيشتر بفرمايد.
درس ميخوانند، از جامعالمقدمات تا خارج كفايه و رسائل و مكاسب، اما يك مكتب اصول اعتقادي كه اين جوانها را با اعتقادات اسلام آشنا كند، ندارند. نه منبرها مکتب اعتقادي است و نه مَدرسها، فرهنگ هم که از همان اول یک خط قرمز بکش، كاري به دین ندارد.
من و الله، قسم شرعي دارم ميخورم، و الله خودم را ملزم ميبینم، اگر قبول كردم منبري را، که خیلی هم میل به منبر ندارم، تقریبا ترك كردهام، حالا اين يكي را هم استثناءا، و الا همه جا را رد کردم.
اگر منبر بروم، واجب ميدانم بر خودم كه بحث اعتقادي بكنم، وظيفه لازمه شرعي بنده است. بنده هم ميتوانستم چهار تا قصه بگويم، هفت، هشت تا شعر بخوانم، سه، چهار، پنج پرده عرفان به شما تحويل بدهم، به ذوق و شوق، شما را بیاورم، فردا اينجا شلوغ بشود، اينها را بلد هستم. ولی جواب خدا را روز قیامت چه بدهم!
فيض خدا، محدود در استعداد ذاتي اشياء نيست، فيض خدا، پيش از استعداد ذاتي و بیش از استعداد ذاتی است.
آخوند ملامحمد میگوید:
فیض حق را قابلیت شرط نیست
قابليت و استعداد را هم، خود خدا ميدهد.
خلاصه كلام، علم، ذاتي ماده نيست، قدرت، ذاتي ماده نيست، غنا، عزت، عظمت، لطافت، جمال، جلال، عظمت، كليه اين كمالات، هیچکدام ذاتي ماده نيست. ماده، يك موجود لخت عور، سر و پا برهنهاي است كه از خارج لباس عزت را به او ميپوشانند، لباس فضيلت را، لباس علم و دانايي را، لباس قدرت و توانايي را، و ساير كمالات را.
چه كسي ميپوشاند؟ کسیكه معدن همه اين كمالات است. و چون اين كمالات بيپايان است، حد و عَد و حصر ندارد، معدن اين كمالات بايد بيپايان باشد و آن منبع كمالی که بیپايان در کمالات است، همان خدايي است كه ما مسلمانها داریم میگوییم، خدايي است كه ما شيعه ميگوئيم. خداي زرتشتيها نيست، خداي برهمنيها نيست، خداي يهوديها نيست، خداي نصرانيها نيست، خداي سنيها هم نيست.
سنيها، خداي آنها با خداي ما فرق ميكند. يك عده ايشان که شبهاي جمعه خدا را به صورت يك خوشصورتی، سوار بر الاغ ميآورند به مسجدهاي خود و لذا سابقها عدهاي پشت بام مسجدها ميرفتند و يونجه و جو و اينها را ميريختند تا وقتي خدا پائين ميآيد، خر او گرسنه نماند!
آن احمق نفهميده كه خدا خر ندارد! خر خدا، همين احمق است!
آن خدايي كه شيعه اثني عشريه ميگويد بر طبق متن قرآن و فرمايشات پيغمبر و اوصیا به حقش، که اول آنها علي7 و آخر آنها حضرت مهدی7 است.
من خوشحال شدم از روح محبت و ولايتي كه در اين چند نفر جلوی منبر دیدم، كه تا اسم حضرت مهدي7 را بردم صلوات فرستادند. معلوم شد که پیوند قلبی شما را تکان داد.
انشاءالله همه شما پيوند ولاء و محبتتان به حضرت بقيهالله محكم است، از آن ساقه مجلس تا اين قلب منبر، يمين و يسار مجلس، وسط مجلس، همه جانانه و جوانانه، مفت هم نه، بنده ثمنش را ميدهم، به هر درجه كه شما صلوات را خوب بفرستيد، يك شعر خوب بنده در مقابلش تحويل ميدهم.
مهدی مظفر، امام عصر امید امم، شاه انس و جان
در مسند حکم و سریر امر هم با خدا، هم خدایگان
در حکم وی، این چرخ گِرد گَرد چون گوی که در حکم سولجان
سولجان، چوگان را میگویند، سابق، چوگان بازي ميكردند مثل فوتبال حالا. فوتبال حالا با پا ميزنند، آنها يك گوي را ميانداختند و با چوب ميزدند.
ميگويد: چرغ در فرمان او، مانند گوي ميماند كه در چوگان قرار گرفته است.
در حکم وی، این چرخ گِرد گَرد چون گوی که در حکم سولجان
برگردم.
خدايي كه قرآن و خاتم پيغمبران و دوازه نفر جانشينان به حقش را معرفي ميكند، يكي از شئون كمالي او، آن بود كه امروز اشاره كردم كه همه چيز به مشيت او است. چرا ديروز بنده را به دنيا آورد؟ پنجاه سال ديگر چرا نیاورد؟
زیرا دلش خواست.
چرا من را از مشهد بوجود آورد، آن آقا را از تهران بيرون آورد؟
زیرا دلش خواست.
چرا بنده را چاق و فربه و شنوا و بينا به دنيا آورد، آن ديگري را لاغر و سوسک و سياه و معیوب؟
زیرا دلش خواست.
فضولي موقوف!
دلش خواسته به این يكي ثروت هنگفت بدهد و به آن يكي به قدر زندگياش بدهد، دلش خواست. (يختص برحمته من يشاء، ذلك فضل الله يوًتيه من يشاء)[11]. البته كارهاي خدا بيحكمت نيست، اما حكمتش را بنده چه ميدانم؟ حكمت کار را هم خود خدا ميداند و زيادي فضل بر يكي، ظلم بر ديگري نيست، اين اشتباه نشود.
من دو تا پسر دارم، بنده دلم ميخواهد یکی را نو نوا نگه بدارم، روزی هم دو تومان پول به او بدهم. یکی دیگر را دلم میخواهد نو نوا نگه بدارم، روزی ده تومان بدهم.
زيادي فضل بر يكي، ظلم بر این يكي نيست، ملتفت باشيد، چون گاهي هم اين شبههها را ميكنند.
نه، ظلم وقتي است كه حق اين را پايمال كنم، حق اين را زیر پاي او بياندازم، اما اگر این را به حقش رساندم، بچهام است، به او لباس دادم، كتاب، دفتر، دوچرخه، همه چيز، برای او تهيه میكنم، روزی هم پنج تومان ميدهم توي جيبش بگذارد، آن بچه ديگر را دلم ميخواهم روزی ده تومان بدهم.
اگر عاقل هستم يك مصلحتی هم دارم، اگر هم عقل ندارم، بیمصلحت كار ميكنم که خوب هیچی!
اين ده تومان دادن به او، ظلم به اين يكي نيست، زيادي تفضل است بر او.
خدا ظلم بر احدي نميكند، به يكي تفضل ميكند، به يكي زيادتر تفضل ميكند، يكي را ملا ميكند آن ديگري را ملاتر، يكي را دارا ميكند، ديگري را داراتر، صحبت سر آن تری است. تری که خدا میکند ستم بر آن خشک نیست.
خداي متعال به فضل و كرمش، دلش ميخواهد به اين، آن را بدهد و به آن، اين را بدهد، دلش ميخواهد به او كم بدهد، به او زياد بدهد.
زياد به او ميدهد، بدون يك جهت ظاهري، تا تو هم طمع پیدا کنی كه بگويي: اي خدايي كه به او بیجهت دادي، به من هم بیجهت بده، در اميدت باز شود.
استادی داشتم، خدايش رحمت كند، معارف كتاب و سنت را به ما تلقین ميكرد و خودش هم مرد عجيبي بود، مانند «محمدبن مسلم» و «زراره بن اعين» و «ابابصير»، اصحاب امام صادق7 و باقر7 من او را از اصحاب امام زمان7 ميدانم، سمتش نسبت به حضرت بقيه الله7، سمت «محمد بن مسلم» است و «زراره ابن اعين» بود به امام باقر7 و صادق7، مرد عجيبي بود.
ميگفت: بخواهید، یا الله، زود.
بخواه.
بگو: اي كسيكه دستت باز است، محدود به هيچ حدي نيستي، محصور به هيچ حصاری نيستي، (بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء)[12] دستت باز است، همین الان بده!
هيچ شرطی هم ندارد، شرطش فقط خواست تو است، بخواه و بده، پول بده، من را ثروتمند کن، به من زن بده، علم بده، هرچه دل تو میخواهد. بگو: يا الله، تو كه محدود به حدي نيستي، تو كه محصور در حصاری نيستي، دستت باز است، دل خواهت است، بخواه و بده.
درب اميدواري شما را باز ميكند.
و اگر رفتی، پيغمبر فرمودند: «من طلب شيئا وجد وجد»[13] «من قرع بابا و لجّ ولج»[14]
گفت پيغمبر كه چون كوبي دري عاقبت آيد برون زآن در سري
به جان عزیز خودم، شصت سال است يك مطلبي را از خدا ميخواهم، نداده است، رها نكردهام و نخواهم کرد. ولو آن نفس آخر من هم باشد، بايد بگيرم. بايد بخواهم و گدائي كنم و مشيتش تعلق بگيرد، هيچ شرط ديگري هم ندارد. محصور به حصاري نيست كه من ببينم آن حصار موجود نيست و مايوس بشوم. محدود به حدي نيست تا در نبود آن حد، من مايوس بشوم. نه، ياس ندارد، شما هم بايد همينطور باشید.
با اين وضع، نظم عالم درست در ميآيد، اين علمها، اين كمالها، از ماوراء طبيعت و ماده، از يك معدن مسلط مصيطر غيرمتناهي بياندازهای، طبق خواست خودش، داده ميشود.
چرا بنده را در اين قرن به دنيا آورده است؟ جد اعلاي من را در قرن قبل، در بیرجند و قائن به عمل آورده است؟ جد اعلای من بیرجندی است و در یکی از دهات اطراف بیرجند بود. اعلم العلماء بود. چرا او را در صد سال پيش به دنيا آورده و من را حالا؟ زیرا دلش خواسته است. هيچ علت ندارد، علت، مشيت خودش است، خواست خودش است. مختار است، آزاد است، حُر است، دستش باز است، محصور به هيچ حسابي و محدود به هيچ حدي نيست. مشيتش تعلق گرفت جد من را صد سال پيش آورد، من را حالا آورد. چرا به من اين قدر پول داده است؟ به آن حاج آقا گردن كلفت، كه خدا گردنش را بشکند، ميلياردرش کرده است. نه زکات میدهد، نه سهم امام میدهد! چرا او را خر پولش کرده است، این آقا را بیپولش کرده است، دلش خواسته است.
همهاش مشيت او است. روي اين، تمام حقايق این عالم، انضباط علمي حسابي پيدا ميكند. لذا مادي در همه سئوالات، گرفتار است و الهي، در همه سئوالات، پاسخ صحيح دارد.
فعلا بس است، یک بيان ديگري دارم، آن به عهده فردا انشاءالله. آقازادهها تشريف بیاورند، آن بيان علمي و دقيق است و خيلي شريف است، اگر آن را هم درک کنید با بزرگترين مادي دنيا كه روبرو شويد، او را ميکوبيد، با بزرگترين استاد ماديت دنيا كه مناظره و احتجاج كنيد، او را ميکوبيد، آن به عهده فردا شب.
خدايا، به ذات مقدست، همه ما را به معارف خودت، عارف بفرما.
همه ما را پيرو قرآن و آورنده قرآن و نگهبانان قرآن، از امير مومنان7 تا امام زمان7، ما را در علم و عمل، پيرو آنها بفرما.
دو شبانه روز بود، خواهر برادر خود را ندیده بود، از بعد از ظهر عاشورا که امام حسین7 با یک حال عجیبی در خیمهها آمدند!
عیب ندارد، میگویم شاید دلها بشکند.
حضرت امام حسین7 در بعد از ظهر عاشورا، طرف عصر که خود ایشان جنگ میکردند، قدری جنگ طولانی شد و خسته شدند، خیلی خسته شدند، گوشه میدان آمدند که خستگی بگیرند، یکی از آن لامذهبهای حرامزاده خدانشناس، نطفههای حیض، نطفهای زنا، فهمید که امام حسین7 ضعف دارد، خسته است، حال دفاع ندارد و کنار رفته است تا رفع خستگی کند. این موضوع را فهمید و سر اسب را به طرف امام حسین7 گرداند، اسب را به پرش انداخت، به نزدیک امام حسین7 که رسید، اول دهان نجس خود را باز کرد و تا توانست ناسزا به سیدالشهداء7 گفت. عبارت خود امام حسین7 این است که «شتمنی»، فرمودند: تا توانست به من فحش داد!
ای بیشرف مردم! ای بیوجدان مردم! ای اراذل مردم! ای بیپدر و مادر مردم! آخر پدرسوخته! فحش دیگر چرا میدهی؟ فرمودند: «شتمنی و ضرب علی راسی».
عصر که شد، او به امام حسین7 فحش داد، و بعد با همان حمله شمشیر را به سر سیدالشهداء7 زد.
عمامه و کلاه را پاره کرد، سر ضربت دید و خون به صورت امام حسین7 ریخت.
خونها را از جلوی چشمهایش پاک کرد، خون میآمد و باید ببندد!
آهسته آهسته به پشت خیمهها آمد.
یا اختاه،
نمیخواهد که بچههایش او را به این حالت ببینند.
خواهرش زینب3 را صدا زد.
خواهرم زینب3.
بیبی زینب خاتون3 تشریف آوردند، تا نگاه کرد یک منظره عجیبی دید!
دید خونها روی ریش حضرت ریخته است، ریش و ابرو پر از خون شده است.
دارد میبیند، این چه وضعیتی است!
فرمودند: گوشه میدان ایستاده بودم، خیلی خسته شده بودم، «مالک بن یسر» آمد، «شتمنی و ضرب علی راسی» قدری فحش به من داد و بعد من را زد.
خواهر یک دستمالی بیاور!
بیبی زینب3 دوید و دستمالی را آورد، آقا پیاده شد،
وا ویلاه،
خیلیهای شما به گریه آمدید، من میخواهم انشاءالله همه شما گریان شوید، همه اشکآلود شوید.
خواهر نزدیک آمد، دیگر از این نزدیکتر در هیچ ساعتی زینب3 با برادرش نشده بود، جلو آمد، دستمال آورد و بالای سر انداخت، محکم بست، همینطوری که میبست نگاه کرد و دید که خون از ریش برادر قطره قطره میچکد.
ای وای، وای.
آماده شدهاید که بگویم؟ ناله شما بلند شود.
من به اشک شما تنها قانع نیستم، اشک و ناله و صیحه و ندبه و همه و همه،
فردای آن روز، کنار بدن، گفت: «بابی من شیبته ؟؟؟ 1:03:40»
خواهر قربانت برود، ای حسین7، دیروز دیدم که خون از ریش تو قطره قطره میچکید،
الحمدلله به حال آمدید.
خیر و برکت در آن مجلسی است که بر امام حسین7 اشک بریزد، رحمت خدا نازل میشود بر آن مجلسی که برای امام حسین7 ناله بکشد، ندبه کند، امید است خیرات و برکات الهی شامل شما شده باشد و بیشتر شود.
یک روز بعد دیگر خود سر را دید.
حالا وقتی است که دست و سر شما کاملا کمک کند.
دو روز بعد از عاشورا چشمش به سر افتاد که بالای نیزه بود.
ای وای، وای.
آن ریش غرق به خون، آن ریشی که با خاکسترها مخلط شده است.
وای.
دیگر نتوانست طاقت بیاورد، در اینجا سر را عقب برد، چنان به چوب محمل!
«؟؟؟ 1:05:50جبینها بمقدم المحمل»
بحق مولانا و سیدنا الحسین المظلوم و باخته المظلومه
با چشمان گریان
ده نوبت
یا الله
خدایا به آن سینه سوزان دختر امیرالمومنین7، به آن چشمان گریان دختر امیرالمومنین7، به آن سر بریده پسر امیرالمومنین7، همین ساعت امر ظهور امام زمان7 را اصلاح بفرما.
دیدههای گریان ما را به جمال ادیب ؟؟؟ 1:06:50 المثال آن حضرت خندان فرما.
دلهای شکسته ما را به ظهور آن حضرت، خرسند فرما.
قلب ما را از مهر و ولای ال محمد:، سیما امام زمان7 مملو و سرشار بدار.
قلب مقدس حضرت بقیه الله7 را از ما خشنود گردان.
ما را در سایه ولایتش، از هر خطا و اشتباه و هر خطر و صدمه حفظ بفرما.
مشکلات ما را سهل و آسان گردان.
گرفتاریهای ما را برطرف فرما.
گرفتاران بیگناه ما را خلاص فرما.
بیماران ما را شفا بده.
دین مدیونین ما را ادا بفرما.
مطالبات خودت را از ما، به ما ببخش.
ذوی الحقوق گذشته ما را رحمت فرما.
ذوی الحقوق زنده ما را، طول عمر، توفیق کامل عطا بفرما.
برادران مسلمان ما، در هر نقطه روی زمین که هستند، از شر کفار و ضر اشرار، سیما یهود و نصاری حفظ فرما.
گویندگان کلمتین شهادتین را معزز و معظم و در عز و رفاه و در امن و امان نگه بدار.
آقایان محترمین که شرف حضور دارند، غیر از آنچه که عرض کردهام، هر حاجت شرعی دیگری دارند روا بفرما.
بالنبی و آله و عجل فرج مولانا صاحب الزمان.