مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: سخنرانی روز اول: 1 – لزوم پناه بردن به خدا و توسل به امام زمان ع برای دوری از شر شیطان. 2 – احترام امام رضا ع با شنیدن نام امام زمان ع. 3 – معرفت صنع خدا است نه صنع مخلوق. 4 – خدا بوسیله انبیاء شناخته نمی شود، انبیاء بوسیله خدا شناخته می شوند. 5 – عدم درک خداوند بوسیله قوای ظاهری و باطنی. 6 – داستان مرد یهودی و سوال وی از خدا

أَعُوذُ باللهِ ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏ رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْـبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَـيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ

اغلب شما آگاه هستيد و روش بنده را در سنوات عدیده و در اين شهر در مجالس متعدده ديده‌ايد.

ما در اول منبر متوسل به ذيل ولاي اعلي حضرت بقيه‌الله ارواحنا فداه مي‏شویم و بواسطه اين توسل، هم خودم را و هم شنوندگان خودم را از لغزش‏هاي اصولي و اساسي ديني در پناه امام زمان7، خدا نگهداري مي‏كند.

مسجد جاي خطرناكي است، كاباره اين خطر را ندارد، سينما اين خطر را ندارد. مسجد خيلي خطرناك است، خيلي، بخصوص براي من. شيطان دم در این مسجد ايستاده است، او به كاباره و قمارخانه و شراب‌خانه كاري ندارد. داخل آن چاه ويل افتاده‌اند و هلاك هم شده‌اند، بيكار نيست كه برود وقتش را صرف آن‌ها كند.

او دم در مسجد مي‏آيد، پيرمردها، جوان‌ها، بچه، بزرگ را اغوا مي‏كند كه آن‌ها از ارتباط با خدا و لقاءالله محروم كند.

با بنده بيشتر از همه كار دارد، توي گوش من مي‏آيد و وِرد و ذكر مي‏خواند و راهنمائي مي‏كند که آقا شيخ! آمدي مسجد حاج سيد عزيز الله، روز اول است، قشنگ حرف بزني، بخنداني، بگرياني، بجنباني كه فردا هركس آمد، دو تا را هم همراه خودش بياورد. مبادا دو تا روايت بگوئي كه مردم خسته شوند، مبادا از خدا بترساني كه جوانان نيايند. مبادا صحبت كم‌فروشي و ربا را بكني تا فردا پيرمردهاي بازار نيايند. اين حرف‌ها را نزن.

در قرآن خداوند از زبان شيطان مي‏فرمايد: (لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ)[1]، سر راه راست مي‌آيم و مي‏نشينم.

راه راست كجاست؟ (وَ أَنَّ هذا صِراطي‏ مُسْتَقيما)[2]، همين مسجد را خداست، راه راست مسجد است. قمارخانه‏ها، شراب‌خانه‌ها، سرپل تجريش، کنار دريا، چهار راه لاله‌زار و اسلامبول، آن‌جاها صراط مستقيم الهيت نيست، آن‌جا جهنم است، آن‌جا هاويه است، آن‌جا «درك اسفل من النار» است، شيطان آن‌جا مي‏رود چه كند؟ رفته‌اند، عده‌اي آن‌جا رفته‌اند، شيطان به اين‌جا مي‏آيد، جايي‌كه شما با خدا پيوند مي‏گيريد، جائي‌كه با خدا ارتباط مي‏گيريد، جائي‌كه شستشوي گناهانتان و معاصيتان مي‏شود، جائي‌كه قلب‌تان را نوراني و روحتان را رباني و جسمتان را صَمَداني مي‏كند، آن‌جا مي‏آيد، دم مسجد می‌آید.

بعد هم با من خيلي كار دارد. زیرا:

به سخن زنده شود نام همه             به سخن پخته شود خام همه

نيست در كان گهري بهتر از اين  يا در امكان هنري برتر از اين

هنري از گفتار و سخن بالاتر نيست.

انما هذه القلوب حديد         و رقيق الالفاط مغناطيس

دل‌ها مثل آهن، گفتار مثل آهن‌ربا دل را مي كِشد، مخصوصا اگر ناطق و گوينده زبر دست باشد، مخصوصا که اگر شرايط خطابه در او جمع باشد، با يك سخنراني، يك مملكتي را زير و رو مي‏كند، با يك سخنراني يك آتشي را خاموش مي‏كند، با يك سخنراني يك مملكت را به آتش مي‏كشد. سخن خيلي موًثر است، سخن نافذ در دل‌ها است.

آن‌وقت من خاك به سر هم سخن‌گوي اين مجمع مقدس و نوراني شده‌ام، شیطان مي‏آيد الحاء مي‏كند، ايحاء مي‏كند، الهام مي‏كند، در مغز من، آهسته آهسته از راه صحیح مي‏اندازد، نمي‏گويد آشيخ! اين‌ها را گمراه كن، هرگز اين حرف را نمي‏زند! مي‏گويد اين‌ها را به راه بياور، كاري كن فردا هم بيايند، كاري كن كه پيرمردها چرت پاي منبرت نزنند، كاري كن كه جوان‌ها فردا عاشقانه بيايند، دو تا قصه بگو، از اوضاع جاريه بگو، يك چند تا حمله به در و ديوار بكن، هفت، هشت ده تا دكتر و پروفسور و آمريكا بياور و قالب بيانداز!

براي جوان‏ها قالب انداختن دكترهاي اروپا خيلي موًثر است، از راه گوش به مغزشان وارد كن، از اين شِر و ورها در مغر بنده مي‏اندازد و بنده را خراب مي‏كند.

من كه خراب شدم شما هم خراب می‌شويد، معطل نشوید!

عقل اول راند بر عقل دوم       ماهي از سرگنده گردد ني زدم

من كه خراب شدم شما هم خراب مي‏شويد. «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَه»[3].

روي اين اصل، بنده ضعيف هستم و شما ضعيفه هستید. تاء مبالغه هم داريد، ضعف شما از من بيشتر است، زيرا من با او خيلي درگير شده‌ام، خيلي كشتي گرفته‏ام، شما هنوز كشتي نگرفته‌ايد.

چون چنين است، بنده ناچارم براي حفظ ايمان خودم و ايمان مستمعين خودم، به پناه آن كسي بروم كه از سايه او شيطان بگريزد، جرات نكند در شعاعي كه مورد توجه اوست نزديك بشود. و او كيست؟ او كهف حصين، حصار محكم رب‌العالمين، ولي‌الله في السماوات و الارضيين است. او كه هم دست خدا است و هم چشم خدا است و هم گوش خدا است و هم زبان خدا است، هم «نفس الله القائمه بالسنن» است، همه كاره خدا است، مَجلي خدا، مجراي فيض خدا است، همه چيز ظهور حق متعال در اين عالم، اوست، ناچار بايد به پناه او بروم.

اگر دو سه نفر بچه‌اي را كتك بزنند، اين بچه عاجز است، چكار مي‏كند؟ به پناه يك پهلوان قلدري مي‏رود كه با يك حرکت اين‌طوري همه را دور كند.

من هم همان‌طوری به پناه يك بزرگي مي‏روم كه با يك تلنگر به قول درويش‏ها، شيطان كه سهل است، پدر جد شيطان را به دور بياندازد.

به پناه او مي‏روم.

مستمع خودم را هم به پناه او مي‏برم. اين رسم ما است، در 20 تا 30 سالي كه، 22 تا 23 سال است که تهران هستم دیده‌اید. حالا هم همان‌طوری است، حواس‌هاي‌تان را جمع كنيد.

ما در اول هر منبر بايد به پناه حضرت بقيه الله روحي فداه برويم و جلب توجهات خاصه آن بزرگوار را به انجمن خودمان، به مجمع خودمان بنمائیم.

ولي بنده دلّال حضرت هستم و جنس خوب براي او مي‏خرم، جنس بُنجل، وا زده، ته دكان مانده را نمي‏خرم، ملتفت باشيد. من براي حضرت صلوات‌هاي شاهانه، مردانه، عاشقانه، شائقانه، جوانانه را مي‏طلبم.

صلوات

خيلي خوب، اين نمونه بود، بد نبود. وقتي‌كه به نام مقدس آن حضرت حركت كرديد، پیرها بايد جوان شوند، جوان‌ها بايد جانانه، آن‌طوري‌كه اگر الان خود حضرت بيايند، چطور، جان فشاني و فداكاري مي‌كنيد، چطور شعارهاي جانانه و عاشقانه مي‏دهید، خاصه كه روز جمعه هم هست و متعلق به حضرت هم هست، روزي است كه انتظار ظهور حضرت را در امروز داريم. خدايا به اسم اعظمت در قرآن، هر کسی‌که شائق امام زمان7 است، به زودي دستش را به دامن او و چشمش را به جمال او برسان.

وقتي‌كه به نام نامي‏ و لقب مخصوص گرامي او حركت كرديم، همه رو به قبله مي‏ايستيم، به پيروي ثامن‌الائمه7، همان‌طوري‌كه امام رضا7 52 سال قبل از ولادت این امام، وقتي اسم اين امام را مي‏شنيدند، امام رضا7 این روش را عمل مي‌كردند، شما رعيت‏ها و شيعه‏هاي او در دوران حيات و دوران سلطنت معنوي اين حضرت، بايد پيروي از امام رضا7 كنيد.

آن حضرت حركت مي‏كردند، مي‏ايستادند، دست بالاي سرشان مي‏گذاشتند، شما هم بايد حركت كنيد و رو به قبله بايستد، دست بالاي سر بنهيد و سه تا از آن‌ صلوات‌هایی كه اين نمونه اش بود بفرستيد، بعدهم پولش را نقد به شما مي‏دهم، بنده نسيه برای حضرت چيزي نمي‏خرم، يعني سه تا از آن دعاهاي جانانه از روي سوز دل مي‏گوئيم و آمين مي‏گوئيم، اجابتش هم با خداوند رب‌العالمين.

مهيا باشيد، اين وظيفه همه روزه من و شما خواهد بود، دست روي سر، که اين هم نشانه تذلل 13:17 به حضرت است و نشانه جلب عنايت آن حضرت است، رو به قبله، چون قبله واقعي ما امام زمان7 است، بدن ما رو به قبله ظاهري باشد، روح ما رو به قبله واقعي باشد، بين ظاهر و باطن تطبيق بدهيم، آن وقتي‌كه بلند شديد سه تا از آن صلوات‌ها بفرستيد و بعد بنشينيد.

صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم و لعنه الله عليه اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين

اول پول اين جنس را بدهم و بعد وارد مبحث بشويم.

خدايا به حرمت همين بزرگواري‌كه مورد انتظار و اميدواري همه انبياء و مرسلين و اولياء صالحين و همه بزرگواران دین بوده و هست، به حرمت اين بزرگوار، اين‌هايي‌كه به اسم حضرت اين‌طور عاشقانه صلوات فرستادند و عرض اخلاص كردند، در دنيا و آخرت، خودشان، اولادشان، فاميلشان را از هر خطایي، از هر خطری، از هر صدمه‌اي، از هر بلايي، از هر شري، ظاهري و باطني، حفظ بفرما.

خدايا دست آن‌ها را به دامان ولي عصر امام زمان7 به زودي متصل بفرما.

به حق حضرت بقيه الله7، از صلب اين‌ها هر چه بيرون مي‏آيد، شيعه اثني عشريه متدين صالح العمل بوجود بياور.

فقهاء يك مطلبي دارند و مي‏گويند «به تناسب حكم موضوع»، ما هم به تناسب حكم موضوع بايد شروع به حرف كنيم. اين‌جا مسجد است و خانه خدا است. ماه هم ماه خدا است مثل اين‌كه قطعي است امروز اول ماه است. مصري‌ها ديروز را اول ماه گرفته‌اند، عرب‌ها استهلال مي‌كنند، جهت استهلال كردن آن‌ها دو چيز است:

يكي اين‌كه آن جزيره العرب بيابان بري كه آن‌ها دارند و هواي صاف و چشم‏هاي تيز عرب‌ها، ماه را مي‏بينند. ولي در مناطق ما از نظر جغرافياي طبيعي، منطقه‌هایی پر ابر، پر بخار و كدر، ماه كمتر ديده مي‏شود، چشم‏ها ضعيف است، روغن نباتي چشم قوي نمي‏گذارد، كثافت كاري‏هاي ديگر چشم‏ها را از بچگي مبتلا به عينك كرده است، چشم‏هايمان ضعيف است و هواهايمان هم غبار آلود است، ماه را نمي‏بينيم.

دوم: هم آن علاقه‌اي كه عرب‌ها به دين دارند، ما نداريم. تعارف هم ندارد، هيچ تعارف هم ندارد، به دماغ شما هم بر نخورد. من خودم هم عجم هستم. علاقه‌اي را كه عرب به ظاهر دين دارد، ما عجم‌ها نداريم.

اين‌ها مقيد هستند که نوع ماه‏ها را استهلال كنند، ماه را ببينند، اما ما خير. ما فقط در سال يك شب علاقمند هستيم كه استهلال كنيم و ان هم شب عيد فطر است، شب آخر ماه رمضان، كه اگر زور ما برسد، يك شب هم جلوتر مي‏اندازيم، ماه را از زمين هرجا باشد پيدا مي‏كنيم. دیشب هيچ كدام از شما، از ملا و غير ملا، معطل نشويد، آیا رفتيد پشت بام استهلال كنيد؟ نخير. نه علمايتان نه عوامتان، عوام كه تابع علما هستند.

چرا؟ براي اين‌كه الزامي‏ و ضرورتي نه از ناحيه بطن و نه از ناحيه ديگري نداشتید، اما شب آخر ماه رمضان و عيد فطر، يوم‌الشك را به هر قيمت كه باشد يوم‌العيدش خواهيد كرد. مي‏رويد استهلال مي‏كنيد، ولي آن‌ها استهلال كردند، ديروز را روز اول ماه دانستند، در نظر بنده مسلم است كه امروز ماه رمضان است، حالا بعد خواهيد فهميد.

ماه، ماه خدا است، روز هنگام، هنگام خدا است، مكان، مكان خدا است، بيت‌الله است، مسحد خانه خدا است، خدا، خانه جسمي‏ ندارد، هرجا كه توجه شديد به آن محل شد، همان‌جا خانه خدا است. خانه خانه خدا است، مكان، مكان خدا است، زمان، زمان خدا است، شما هم بندگان خدا، به عنوان بندگي خدا در اين‌جا جمع شده‌ايد، نظر ديگر و غرض و مرض ديگري نداشته‌ايد، غرض شما اين بوده كه بيائيد نماز جماعتی بخوانید، درك فضيلت جماعت كنيد، آن هم در اول وقت، آن هم در مسجد جامع شهر و درك ثواب كنيد. براي اين آمده‌ايد، شما بندگان خدا به منظور بندگي خدا در خانه خدا، در ماه خدا جمع شده‌ايد، آن‌وقت تناسب براي من اقتضاي چه مي‏كند؟ اقتضاي اين را مي‏كند از خدا صحبت كنم.

بزرگ بنده خدا علي مرتضي7 فرمود: «أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُه»[4]، اول دين، معرفت و شناسائي خدا است.

اول حرفي كه انبياء زده‌اند، در اولين قدمي‏كه برداشته‌اند از آدم7 و نوح7 و شيث7 و ابراهيم7 و موسي7 و عيسي7 و ادریس7 و بيا تا حضرت خاتم‌الانبياء ابوالقاسم محمد9 اولين حرفشان خدا بوده است، اول چيزي هم كه بايد مبلغين به سمع مبارك شما برسانند، خدا است.

در قرآن هم خداي متعال همين امر را به پيامبرش كره است: (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ الله الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ الله ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ)[5].

همان اولي كه پشت سر حضرت آيه‌الله العظمي‏ مدّ ظله العالي نماز خواندم، فيما بين صلاتين به فكر افتادم چي بگويم؟

ديدم مطلب همين است، بايد خدا و خداشناسي و بحث خدا را اول در بين بياورم. در دستوري هم كه به ما داده‌اند كه بخوانيد و از خدا بخواهيد، اين‌طوري گفته‌اند كه بگوئيد: «اللهم عرفني نفسك انك ان لم تعرفني نفسك لم اعرف نبيك»[6].

آخوند ملا محمد بلخی مي‏گويد:

عقل اول راند بر عقل دوم       ماهي ار سرگنده گردد ني زدم

از خدا بايد شروع كرد.

فلاسفه یک حرفي مي‏زنند. گوشه و كنار مجلس بعضي كه اصطلاحات فلسفي را مي‏دانند هستند و اگر بيشتر شدند من اصطلاحات را بيشتر خواهم گفت، ان‌شاءالله.

فلاسفه مي‏گويند: «علت حد تام معلول است».

اين اصطلاح فلسفي است، هر كه فلسفه قديم را خوانده باشد، مي‏فهمد چه مي‏گويند.

مي‏گويند: «علت حد تام معلول است». ظهور معلول به علت است و معلول حد ناقص و كشف ناقص علت است.

ما معلول را به علت مي‏شناسيم، خود معلول را به علتش مي‏شناسيم، علت را به معلول نمي‏شناسيم، شناساسس ناقص است.

خدا به اصطلاح فلاسفه، عله العلل است، خدا به اصطلاح قرآن، فاعل و فعاّل است. فرق است بين فاعليت و عليت.

در روزهای آینده اگر خدا خواست و اهلش را ديدم اشاره مي‏كنم.

ظهور فعل به فاعل است، فاعل اَجلي است، ظاهرتر از فعل است، فعل را به فاعل مي‏شناسند. خدا فاعل ممكنات است، خلاق ممكنات است، خلاق انبياء است، انبياء را به خدا بايد بشناسيم نه خدا را به انبياء. خدا را به خودش بايد شناخت.

آفتاب آمد دليل آفتاب         گر دليلت بايد از وي رخ متاب

آفتاب را به شمع پيدا نمي‏كنند. اين‌ها مثال‌هاي ساده عادي است، مي‏گويم تا بچه‏ها هم بفهمند. شمع را روشن نمي‏كنند که بگويند می‌خواهیم با این شمع آفتاب را پيدا كنيم. مي‏گويند: احمق! آفتاب ميليارد درجه از اين شمع روشن‌تر است، با آفتاب شمع را پيدا مي‏كنند نه با شمع و كبريت آفتاب را پيدا كنند.

شمس الوهيت را با نبوت نبي و ولايت ولي، یا برهان فلسفي نمي‏شود پيدا كرد. شمس الوهيت، آفتاب الهي را به خودش بايد شناخت و پيدا كرد و معناي حنيفيت همين است.

چند دقیقه در اطراف این صحبت کنم، عیب ندارد. اهل فضل و کمال که طالب مطلب هستند در شما خیلی هستند، آن‌ها را در بین شما می‌بینم.

آقايان دانشمندان! محاط هيچ وقت محيط نمي‏شود و محيط هيچ وقت محاط نمي‏شود.

يعني چه؟

اين شبستان، محاط اين مسجد است، اين مسجد، محاط باراز است، بازار، محاط تهران است، تهران، محاط ايران است. ايران، تهران را احاطه كرده است، تهران، بازار را احاطه كره است، بازار، مسجد را احاطه كرده است، مسجد، شبستان را احاطه كرده است. اين شبستاني كه بازار احاطه‌اش كرده است، خود اين شبستان نمي‏تواند بازار را احاطه كند، اين توي بازار است ديگر نمي‏شود بازار توي اين باشد، بازار در اين نمي‏گنجد، اين در بازار گنجيده است. محيط، محاط نمي‏شود و محاط، محيط نمي‏شود. عقل شما محاط است، خدا محيط است، خداوند به تمام ممكنات احاطه دارد: (وَ اللّه مِنْ وَرائِهِمْ مُحيطٌ بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ في‏ لَوْحٍ مَحْفُوظٍ)[7] (فَالله خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمين)[8] در قرآن مي‏خوانيد. چون محيط است، حافظ است.

همه چيز را خدا در برگرفته است. من باب مثل، الان آفتاب كه در عالم اجسام، يك آيتي از آيات خدا است، نشانه‌اي از نشانه‏هاي حق تعالي است.

«آيه الله» منحصر به علماء نيست، همه موجودات آيه الله هستند. ملتفت باشيد.

و في كل شي‏ء له آيه            تدل علي انه واحد

اين ميكروفن هم «آيه الله» است، اين منبر هم «آيه الله» است، اين سنگ‏ها «آيه الله» هستند. در و ديوار و زمين و آسمان و حجر و مدر، هر مخلوقي، آيتي است و نشانه‌اي از آيات و نشانه‏هاي خدا است.

«آيه الله» يعني نشانه خدا. نهايت، نشانه‌ها مختلف است. هر مخلوقي آيتي و نشانه‌اي از نشانه‏هاي خدا است، يکی از آيات بزرگ خدا، آفتاب است، خداوند خودش هم در قرآن مي‌گوید. «الشمس»، «و القمر». ماه و آفتاب دو آيه الله بزرگ هستند.

حالا ما از اين آيت بزرگ، ذو الايه را تشخيص مي‏دهيم. آفتاب محيط است، آفتاب بر سر همه اين اشياء افتاده و توي دلشان هم رفته و نفوذ كرده است. نهايت، نفود آفتاب را در جگر معادن، ما نمي‏فهميم، و نمي بينيم. اين آفتابي كه محيط بر تمام اين اجسام است، ديگر محاط نمي‏شود.

كره زمين ما يكي از بچه‏هاي آفتاب است، آفتاب يك ننه‌اي است و چند تا بچه دارد. یکی زمین ما است. اين منظومه شمسي ما، يكي از زن‌هاي حامل اين كهكشان است. كهكشان، چندين ميليون خانم دارد كه اين‌ها آبستن هستند و اولاد دارند. يكي از خانم‌ها، خانم آفتاب ما است. شمسی خانم! ايشان چند تا اولاد دارند يكي از آن‌ها زمين ما است. این زمين يكي از بچه‏هاي اين آفتاب است و به جاذبه آفتاب در فاصله معيني حفظ شده است و دور آفتاب هم مي‏گردد. آفتاب دور زمين نمي‏گردد. هيئت امروز ‏اين مطلب را ثابت كره است.

به هر حالت، آفتاب احاطه دارد بر كره ما، آفتابي كه احاطه بر كره ما دارد محاط كره ما نمي‏شود، اين كره نمي‏تواند آفتاب را در بر بگيرد، آفتاب اين را در بر گرفته است، اين شمس، «آيه الله» است، اين نشانه خدا است. آفتاب الوهيت، يعني اشراقات هستي، تلولوات وجود بر پيكر ماهيات ممكنات، همه افتاده و همه را روشن كرده است. نور هستي، از افق غيب الوهيت، لامع و طالع شده و موجودات را هست كرده است، لذا «الله» شده است «نور السموات و الارض».

حالا، اين خدايي كه نور جمالش احاطه به تمام ممكنات پيدا كرده است، اين خدا محاط عقل ما نمي‌شود. عقل ما نمي‏تواند خدا را ادراك كند، ادراك يك نحوه احاطه است. عقل كوچولوي ما، اين ذره هبائي، نمي‏تواند به شکم خودش آفتاب الوهيت را بگيرد. لذا همان‌طوري كه چشمت خدا را نمي‏ببيند، چون خدا برزگ‌تر از عالم اجسام و بالاتر از عالم اجسام است، به چشم در نمي‏آيد، هرچه هم به چشم درآمد، آن خدا نيست.

از اين‌جا يك نكته‌اي را بگيرید.

پس آن‌كه با باد فتقش و آن‌كه با بدن لرزانش، مي‏گويد:

من خدا، من خدا، من خدايم

همان بدنش مي‏گويد: تو دروغ مي‏گوئي، چون خدا بدن ندارد.

اين «شيخ نيشابوري» يكي از سلاطين و سرسلسله‏هاي عرفا و متصوفه دنيا است و آن قدر دهان‏ها را از اسم او پر مي‏كنند و در نظر بنده يك نيشابوری باقلاخوري است.

«شيخ عطار» در بي‌سرنامه‏اش مي‏گويد:

من خدا، من خدا، من خدايم            فارغ از كبر و كين و ريايم

اين كه مي‏گویي من، همين‌كه سوراخ بالا و پائين دارد، نقس از پائين مي‌آيد و از سوراخ بالا مي‏رود، همين دليل بر اين است كه او، خدا نيست.

نه مركب بود و جسم، نه مرئي نه محل        بي شريك است و معاني، تو غني دان خالق

جسم و جسماني، بلكه بالاتر، ملكوتي و جبروتي، هر چيزي كه ماهيت دارد، او خدا نيست.

پس چشم، خدا را نمي‏بيند. نكته‌اي يادم آمد، براي تفریح شما بگويم.

در مشهد، ما شب‏هاي سه شنبه در منزل خودمان روضه داشتيم، روضه‌خوان‌ها هم مي‌آمدند. یک روضه‌خوان كوري هم بود، اسمش را نمي‏آورم شاید مشهدی‌ها بشناسند. مرد عجيبي بود، او در دوازده مقامه موسيقي ايراني تسلط كامل داشت، هم مي‏خواند و هم مي‏زد، دوازده مقامه موسيقي را به خوبی می‌دانست. صدايش هم بد نبود، منبری هم بود.

او بواسطه سوء اعمال خود! چون موسيقي، لهو و لعب است.

یک نکته به شما بگویم:

آوازه خواني، خواه دسته جمعي، خواه منفرد، خواه با تار، خواه با پیانو، ویولن، سه تار، نی، ني لبك، با هرچه و بدون هرچه، حرام قطعي است! در مذهب شيعه، هم خواندش و هم شنيدنش، اين آوازه‌خواني‏هاي راديو حرام است، هم خواندنش و هم گوش دادنش، هر دو حرام است.

غنا و تغني؟؟؟ 35:40 در شرع اسلام و مذهب جعفري اثنا عشری، حرام است، هم خواندن آن و هم شنیدن آن.

اين آقاشيخ مي‏خواند. (ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ الله)[9]، عاقبت معصيت زياد بدون توبه و بدون پشيماني و بدون استغفار، آدم را از دين بيرون مي‏كند. اين را بدانيد. معصيت بدون ندامت، معصيت بدون استغفار، معصيت بدون پشيماني، معصيت با جرات بر خدا، عاقبت، آدم را از دين بيرون مي‏كند، اين آيه قرآن است. (ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ الله)[10] و در اين باره من خيلي‌ها را ديده‌ام که از دين بيرون رفته‌اند. چون با جرات بر خدا پیدا کرده بوده‌اند. معصيت مكرر مي‌كردند و هيچ باك‌شان هم نبود، کَاَنّ بر خدا هم طلبي دارند.

آن مرد، اين‌طوري بود، چون اين‌طوري بود، به دام صوفی‌ها افتاد.

«حافظ» می‌گوید:

صوفي نهاد دام سر حقه باز کرد ؟؟؟ 37

آي صوفي‌ها دام‌ها دارند، آي دام‌ها دارند، تله‌های ؟؟؟ 37 زیادی دارند، چنان هم اين تله‏ها پنهان است، مثل آب زير كاه مي‌ماند، يك وقت مي‏بيني پای تو، داخل تله گير كرد!

ركاب داده، پير دليل، شيخ ارشاد، صاحب تخت، قطب وقت، سوارش شده چهار نعله مي‏تازد، از شرق به غرب.

از پول و خانه و خانم و هستی خود، از همه چيزش بهره‌برداري مي‏كند بعد از 30 سال هم يك لگد مي‏زند، (خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَة ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبين)[11]. او را رها می‌کنند، خیلی دام‌های عجیب.

صد هزار ميليون رحمت بر آخوندهاي شما، آخوندها دامي ‏ندارند، آخوندها خرسواري ندارند، گاهي به آن‌ها مهماني بدهيد و سهم امام به آن‌ها بدهيد. همين.

اما شما نمی‌دانید، این رشته طريقت، آه، آه!

من توي آن وادي هم بوده‌ام، همين سوراخ را هم سر زده‌ام، طي كرده‌ام، چنان خر مي‏كنند، دينشان را مي‏گيرند، عقيده‌شان را مي‏گیرند، ناموسشان را مي‏گيرند، جانشان را می‌گیرند، آه، آه.

از دم در وارد می‌شود، باید سجده كنی، تا برسد زانوي شيخ ارشاد و پیر طريقت ؟؟؟ 38:30

چه زمانی علماي ما اين غلط‌ها را تجویز فرموده‌اند؟

به هر حالت.

او به دام صوفي‌ها افتاد، بندش را باز كردند و خانه خلوت بردند و شکم به شکم او نهادند، متصلش كردند.

اين‌ها رسم آن‌ها است. وقتي مي‏خواهند کسی را داراي ولايت خاصه بكنند و بيعت خاصه بگيرند، مي‏گويند: برو حمام، شستشو كن.

شستشويي كن وانگه به خرابات خرام           تا نگردد زتو اين ؟؟؟ 39:20 ديو خراب

آلوده‏اي، برو خودت را تمیز کن، خودت را صابون بزن، خودت را ملوس كن و بيا. آن وقت برو به اتاق خلوت، همه بنده‏هايت را باز كن، بايد بند و گره‌ای في ما بین مرشد و مسترشد نباشد.

بندت را باز كن، شستشو كرده و خودش را تميز کرده است. در خانه خلوت، بندهايش را باز كند، شكم به شكم پير دليل بگذارد، آن وقت بيعت خاصه بكند، صفاي درويشي كند تا متصل شود، دست در دستش تا دست علي شود.

عبارت‌هاي شيرين و قشنگي دارند!

خلاصه، او را بردند و در رشته فقر داخل كردند، به اصطلاح خودشان در سلسله واردش كردند.

بعد از سه چهار هفته‌اي، چون «ما را هم از اين نمد كلاهي بود»، گفت: بنده را نیز خدا مرگ دهد، ملایم، بنده را نیز خدا مرگ دهد ؟؟؟ 40:20

اين من را اهل دل و حال ديد. يك شب گفت: شيخ محمود!، گفت: ديگر راحت شدم. گفتم چطور؟ گفت: ديشب با خدا حرف زدم، گفتم: با خدا حرف زدي؟ گفت: بله. گفتم: چطوري؟ گفت: ديشب خدا آمد پشت بام خانه من!

خيلي خوبۀ مبارك است، خدا صدا زد و گفت: بنده جان! گفتم: چي مي‏گوئي خدا جان؟ گفت: تو چه مي‏گوئي؟ گفتم: هيچي، تو را مي‏خواهم، گفت: خوب من آمدم به اين‌جا!

ديگر راحت شدم. (وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقين)[12] كه به همين حرف حضرات متصوفه متوسل مي‏شوند و مستدل می‌شوند. گفتم: خاك بر سرت، آن خدايي كه بيايد بالاي بام خانه تو، آن شيطان است، خدا نيست، خدا كه آمد و شد جسمي‏ندارد، خدا كه مكان جسمي ‏ندارد.

يك شعر در اوايل طفوليت به ما ياد دادند. خدا رحمت كند پيشينيان ما را، رحمت به معلم باشي‏ها و خانم باجي‏هاي مكتب‌دار ما.

باز مدينه گفتي و كردي كبابم

اسم فرهنگ و معلم آمد، ياد معلم باشي‌ها و خانم باجي‏هاي قديم افتادم.

از همان اول که ما را به مكتب معلم باشي مي‏بردند، خدا بود و خدا بود و خدا.

همان اول به ما مي‏گفتند بگو: (هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَليم)[13] اسم «فتاح» و اسم «عليم» خدا را به دهان ما مي‏نهادند. از همان اول اول. بعد هم به ما شعر ياد مي‏دادند:

پس مبارك بود كه فر ؟؟؟ 42:30 هما          اول كارها بنام خدا

خدا را به زبان ما بچه‌ها مي‏گذاشتند و ما را به ياد خدا مي‏انداختند.

درس اول و جزء اول و كلاس اول شروع که به ما درس مي‏دادند، عم جزء بود مسلمان‌ها.

(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد)[14] بود، (قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُون)[15] بود، (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاس)[16] بود، حالا، تا كلاس دوازده هم صحبتي از قرآن نيست، در دانشكده هم به سلامتی شما، يك پست براي خواندن قرآن ندارند.

دروغ كه نمي گويم و افترا هم نمي بندم، نصف از شما هم در همين فرهنگ بزرگ شده‌ايد.

چه از خدا در اين فرهنگ آموخته‌ايد؟ باز هم اگر دو تا كلمه از خدا آموخته‌ايد پاي همين منبرها بوده است، توي همين مساجد بود، در محضر همين علما بوده است.

به هر حالت.

يك شعر در معلم باشي‏ها و معلمه‌باجی‌ها به ما مي‏آموختند كه اين شعر يك دوره مبحث توحيد و عرفان بود:

نه مركب بود و جسم نه مرئي نه محل          بي شرك است و معاني تو غني دان خالق

اين شعر يك دوره، فلسفه الهي در معارف ربوبي است. خدا جسم نمي‏شود، خداوند متجلي از جسم هم نمي‏شود، خدا در قيافه جسم در نمي‏آيد، خدا جوهر نيست، خدا عرض هم نيست، خدا شبیه به ممكنات نيست، خدا نور نيست، خدا نار نيست، هرچه در عالم امكان است، او غير خداست و خدا به صورت او مصور نمي‏شود. آن‌كه مصور به صورت‌ها مي‏شود، شيطان است، او روح پلید خودت است و الا خداي متعال مصور به صور نمي‏شود، خداوند متعال مشبه، به شِبه نمي‏شود.

پس خدا، صدايي كه با اين گوش بشنوي ندارد، خدا قيافه‌اي كه با اين چشم ببيني ندارد، خدا بو و رائحه‌اي كه با اين بيني استشمام رائحه او را بكني، ندارد، خدا بدنی و قالبی كه با اين دست بکشی و بدن لطيف و نازكش را لمس كني، ندارد.

همين‌طوري‌كه مدارك ظاهري ما از درك خدا منقطع و محروم و منفصل هستند، مدارك باطني ما هم همين‌طور است. قوه واهمه‌اي داريم، شيطان‌القوی است، شيطان قواي ما، قوه خياليه و واهمه است، قوه واهمه در معاني جزئي و قوه خياليه در صور جزئي. اين دو قوه شب و روز در كار است. در عين اين‌كه شيطان قوا است و ما در دست او مي‏چرخيم، همين قوه تسليم پيامبر شد که نقل مي‏كنند كه پيغمبر فرمودند: «ان شيطاني اسلم علي يدي»[17]. يك چنين حديثي را نقل مي‏كنند، «العهده علي الراواي»، «علي ما رُوي».

اگر اين حديث از پيغمبر باشد كه پيامبر فرموده است: شيطان من به دست من تسليم شد، شيطان پيامبر كه به دست پيامبر تسليم شده است، قوه واهمه و قوه خياليه است، شيطان قوا است. هزار جور ترکیبات مختلف مي‏كند، هزار جور نقشه‌هاي متفاوت مي‏ريزند، واقعا شيطان قوا است. اگر عقل نباشد، قوه خياليه و واهمه اين عالم را به كلي از هم مي‏پاشانند. قوه عاقله است که این‌ها را ؟؟؟ 47:20

اين قوه واهمه و خياليه ما هم نمي‏تواند خداي متعال را درك كند، چون نه برای خدا، معناي جزئي وهمي‏ و نه صورت جزئي خيالي است، لذا اين دو قوه هم از درك خدا منفصل و منقطع هستند.

برو بالاتر، قوه عاقله.

قوه عاقله كه ادراك كليات مي‏كند، نمي‏تواند خدا را درک کند، زيرا خدا، خالق عقل است و خدا محيط به عقل است، محيط، محاط نمي‏شود، ظرف، مظروف نمي‏شود و مظروف، ظرف نمي‏شود، بناء علي هذا، قوه عاقله، قوله خياليه، قوه حاسه ظاهريه، همه اين قوا از درك حق تعالی عاجز هستند و عاجز هستند و عاجز.

آن خدايي كه به عقل در آيد، خدا نيست.

آي قربان كلامت بروم علي7! ما با علي ابن ابي طالب7 پسر عمو نيستيم، باحضرت فاروق و حضرت صديق رضي الله عنا جميعا، خداوند از ما راضي باشد، با اين دو بزرگوار هم پدر كشته نيستيم، نه با حضرت فاروق شيخ دوم، نه با حضرت صديق شيخ اول، پدر كشته‏ نیستيم و نه با علي ابن ابي طالب7 پسر عمو.

ما تابع علم و دانش هستيم، ما پيرو قدس و حقيقت و طهارت و پاكي و نيكي باطني هستيم. اين‌ها را در علي7 مي‏بينيم لذا غلام قنبر علي7 شده‌ايم، در آن دو بزرگوار نمي‏بينيم.

اگر يك سر ناخن از فضائلي را كه قنبر علي7 دارد، ابو بكر و عمر مي‏داشتند بنده آن‌ها را سجده مي‏كردم.

؟؟؟ 49:50 شعري گفته است، آن شعر را بخوانم.

مي‏گويد:

آن‌که او را بر علي مرتضي7 خواني امير       خاطرم گر كفش قنبر مي‏توان برداشتن

مي‏گويد: كفش قنبر غلام علي7 را ؟؟؟ 50:20 کنند، آن وقت آمده‌اند اميرالمومنين شده‌اند؟

ما با علی بن ابیطالب7 قوم و خويش نداريم، علي7 اهل عدل است، علي7 اهل عقل است، علي7 اهل حلم است، علي7 اهل علم است، علي7 معصوم است، علي7 طاهر است، علي7 مطهر است، علي7 قدیس است، علي7 مقدس است، لذا به او ايمان داريم. علي7 ملا است.

ملا، محبوب است، ملا، مطاع است، ملا، پيشوا است، غير ملا بايد تبعيت ملا را بكند، در اين ترديدي نيست. درست است يا خير؟ علي7 ملا است، از همين كلمه‌اش معلوم می‌شود:

«كلما ميزتموه باوهامكم في ادق معانيه فهو مخلوق لكم مصنوع مثلكم مردود اليكم»[18]

اين يكي از كلمات سر بست و در بست علي بن ابيطالب7 ما است. يك دنيا معرفت الهي در آن ريخته است.

یک قصه‌ براي شما بگويم و لو به قول فوكولي‏ها در پرانتز و به قول ما جمله مستدركه، بين الهلالين.

يك روزي حضرت خليفه اُولي، خليفه تانيث مجازي دارد، لذا اُولي می‌گوییم.

حضرت خليفه اُولي، رضي الله عنا جميعا، خدا از ما راضي باشد، بالاي منبر بودند.

این منبر هم آقا، اين منبر هم علي7 ديده و هم عمر ديده است، اين منبر هم علي7 ديده هم معاويه ديده است.

ان‌شاءالله امام زمان7 بيايد، اين منبرها را مي‏سوزاند.

«و لا منبرا الا احرقه»[19]

در آن صلوات مخصوصي كه براي حضرت است كه از خدا مي‏خواهيم:

خدایا بيايد و چنين كند و چنان كند و مي‏گوئيم: «وَ لَا جُنْداً إِلَّا فَرَّقَهُ وَ لَا مِنْبَراً إِلَّا أَحْرَقَهُ»[20]

همه منبرها را آتش مي‏زند، زیرا که روي اين منبرها خراب‌كاري خيلي شده است خيلي.

ممكن است كه از منبرها آباداني‌اي هم شده باشد، اما خرابي هم خيلي دارد.

به هر جهت.

یک روزي حضرت خليفه اُولي رضي الله عنا جميعا بالاي منبر بودند، جمعيت زيادي هم ريخته بودند پاي منبر، زياد، يك يهودي وارد مسجد شد.

اين يهودي‌ها هم از آن جنس‌ها هستند، در دنیا مثل جنس آن‌ها پیدا نخواهید کرد، خوب آن‌ها فوق‌العاده خوب است و بد آن‌ها هم فوق‌العاده بد است.

يهودي آمد به مسجد و نگاهي كرد و گفت پيامبر شما كجا است؟ گفتند: از دنیا رفته است. گفت: جانشين او كجا است؟ گفتند: همين فردی كه بالاي منبر است. گفت: اين جانشين پيامبر شما است؟ گفتند: بله.

هر هنر استاد آن معروف شد           جان شاگردش بدو موصوف شد

اگر بخواهي كيان و شخصيت و حيثيت و وزن اوستا را بدست بياوري با شاگردهای خاص‌الخاص او برو رفيق بشو. شاگرد نمونه اوستا است، شاگرد، نشانه استاد است، خليفه، نشانه مستخلف عنه است، نايب، نشانه منوب عنه است.

گفت خيلي خوب، ما الان پیش این خليفه پيامبر، نايب پيامبر، شاگرد پيامبر می‌رویم و از راه او بدست مي‏آوريم كه آيا اين پيغمبر از دنیا رفته، همان است كه ما انتظارش را داريم يا غير او است!

يهود، بواسطه شنيدن پاره‌اي از اخبار و اشارات كه در سينه رهبانيين خودشان بود، منتظر طلوع پيامبر بودند، كه به همين زودي‌ها از كوه فاران مي‏آيد:

«الوه متيمان يابو و قادوش مهر فاران سلاه كسا هشا ميم هود و تهلا تو مالئاه ها آرص» ؟؟؟ 55:10

اين‌ها را حبقوق نبي7 گفته بود و اين‌ها منتظر بودند.

صداي پيغمبر هم بلند شده بود كه يك نفر به نام مقدس الحاج سيد محمد9 آمده است و انقلابي هم راه‌ انداخته و جماعتي هم به او گرويده‌اند. آن وقت يهودياني كه اهل سِر بودند، آمدند تا ببينند آيا اين هماني است كه بشارت داده شده در حبقوق يا غير او است؟

وقتي به او گفتند پيامبر از دنیا رفته است، گفت: خليفه‌اش يا نايبش يا شاگردش کجا است؟ گفتند: اين شيخي است كه بالاي منبر است.

آمد آن‌جا و پرسيد آقا، شما خليفه پيامبر هستيد؟ گفت: بله. ؟؟؟ 56:20

من اگر تابلوي اين‌ها را بخواهم بكشم، شما ؟؟؟ 56:20

يك سالوس‏هايي بودند.

گفت: بله.

گفت: يك سئوالي دارم.

فرمودند: بپرس.

از اولين مطلبي كه بر هر عاقلي لازم است بداند، سئوال كرد. سوال از ماتحت شستن نکرد که آيا با آب قليل دو مرتبه باید شست يا يك مرتبه! سئوال از شك بين دو و سه قبل از اکمال سجدتین يا بعد از اکمال سجدتین نكرد. سئوال از نصاب زکات نکرد. سئوال از عدد ركعات نماز نكرد.

از اولین چيزي كه لازم عقلي بر هر عاقل ذي‌شعوري است و بايد بداند، سئوال كرد. كه اگر اين را كسي ندانست، صفر صفر است. بايد زير خاك دفنش كرد، اصلا اسم آدم نمي‏شود روي او گذاشت. از يك چنين چيزي سئوال كرد.

گفت مسالهٌ. گفت: بپرس. گفت: خدا كجا است؟ خدا كجاست؟ در زمين است يا در آسمان؟

اين سئوالي است كه هر بچه‌اي بايد بداند كه خدا نه روي زمين است و نه توي آسمان است، خدا همه جا هست و هيچ جا نيست، خدا محيط بكل شي‏ء است.

حضرت خليفه بدون تاًمل فرمودند: خدا در آسمان بالاي عرش نشسته است!

دست بي‌بي شما درد نكند با اين خدايتان!

يك (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى)[21] شنيده است، اما نفهميده معنای «استوي» چيست؟ «الرحمن» گفته‌اند، نگفته‌اند«الله». نگفته‌اند «جَلَسَ»، نگفته‌اند «قَعَدَ»، او چه مي‏فهمد؟ او نمي‏فهمد عرش با عين است يا با همزه است!

به هر حالت.

يهودي گفت: خوب، مولانا، اگر خدا در آسمان بالاي عرش نشسته است پس زمين بي‌خدا است!

بله ديگر.

بنده وقتي بالاي منبر آمدم، ديگر پاي منبر نيستم. آن ساعتي که نشسته بودم اين‌جا و کنار حاجی اسلامی و دیگران نماز مي‏خواندم، روي منبر ديگر نبودم، حالا كه به بالاي منبر آمده‌ام، ديگر آن‌جا نيستم. در يك لحظه نمي‏شود هم روي منبر باشم و هم روي زمين.

حالا، خدا بالاي عرش نشسته است؟

بله.

پس روي زمين خدا نيست!

حضرت خليفه عاجز شدند، از جواب عاجر شدند،.

ماشاءالله درياي علم است! بحر بیکران علم هستند!

از جواب عاجز شدند، چسبيدند به دليل جَهَله. جُهال و نادانان يك دليل مخصوص دارند، دليل آن‌ها، چوب و چماق است، دليل آن‌ها، زنديق و ملعون و ملحد است، اين دليل آن‌ها است.

حضرت خليفه يك مرتبه فرمودند: آهاي يهودي زنديق، گم شو و از مسجد ما بیرون برو و اين حرف‌هاي كفرآميز را نزن. يهودي‏ هاج و واج شد، گفت: اين كيست؟ این چه صيغه‌اي است؟

گفت: شيخنا، مثل آدم يك كلمه سئوال كردم كه خدا كجا است؟ گفتي: خدا در بالاي عرش نشسته است.

گفتم: پس زمين خدا ندارد، جواب بده.

برو زنديق، برو ملحد، از مسجد ما خارج شو، كه جواب نمي شود.

گفت: فهميدم و به هدفم رسيدم، من مي‏خواستم ببينم آن مدعي نبوت كه آمده و رفته است، كيست؟ از راه شاگردش فهميدم، از راه نايبش فهميدم.

اگر شما به بازار آهنگرها رفتيد، آن‌جا رفتید كه آهنگر نعل خر درست مي‏كند، اگر به آن‌جا رفتيد، مي‌فهميد كه اگر خر داشته باشيد، بايد به آن‌جا برويد و نعل كنيد. اما اگر ساعت پشت دستی داشتيد براي تعمير آن‌جا نبايد ببريد، چون نعل‌چی كه كار ساعت ساز را نمي‏كند، ساعت ساز هم كار نعل‌چي نمي‏كند.

معلوم می ‌شود آن استادي كه اين آقای شیخ منبری، شاگرد او است، نعل‌چي‌گر بوده است. ساعت ساز نبوده است.

گفت: فهميدم، آن‌کسی‌كه تو جای او نشسته‌ای، مثل تو بوده است.

آن پيامبري كه ما انتظارش را داشتيم كه ؟؟؟؟؟ 1:02:10 لااله الاالله او، زمين را پر مي‏كند، آسمان را قداست او مي‏گیرد. ؟؟؟؟؟ 1:02:30 نور جلال او آسمان را پر مي‏كند و مي پوشاند.

آن‌کسی‌كه تو جانشين او هستي، او نيست. آن پيامبري كه «حبقوق» بشارت داد است، آن‌كسي‌كه تو جانشين او هستي، او نيست. خيال ما راحت شد و رفت.

همين‌طوركه مي‏رفت، اميرالمومنين7 هم آن طرف نشسته بودند، چند نفري هم دور علي7 بودند، سلمان و ابوذر و مقداد. گروهی بودند و در كنجي نشسته بودند.

گروه مظلومین و گروه غرباء!

حضرت علي7 يهودي را صدا زدند، يهودي هم رو به منبر و پشت به در مسجد داشت مي‏رفت و طعنه مي‏زد و می‌خندید. آن كسی‌که بالاي منبر است چه خري است تا چه برسد به کسانی‌که پائين منبر هستند! گفت: اين‌ها دیگر چه کسانی هستند؟ مسخره می‌کرد.

حضرت علي7 او را صدا كردند ؟؟؟ 1:04:00 پسر عمو بيا! چون آن‌ها فرزندان حضرت یعقوب7 هستند و از طریق حضرت اسحاق7 اين‌ها فرزندان حضرت اسماعيل7 هستند.

گفت: بيا، بيا جلو.

آن‌كه بالاي منبر چي مي‏فهمد كه شما چه بفهميد؟

آن یهودی خيال كرده هركس بالاي منبر است، او اعلم‌العلماء است و آن‌هايي هم كه پائين منبر هستند اجهل‌الجهلاء هستند!

نه بابا، نه، نه.

یهودی بيا دوره آخر الزمان را ببين، پاي منبر، دانشمندان، فضلا، علماء هستند و بالای منبر، منبری چهار تا قارقار ياد گرفته‌ است و قارت و قورت راه مي‏اندازد.

لازم نكرده هركه بالاي منبر است عالم‌تر از مستمع باشد.

يهودي گفت: او كه بالاي منبر بود نتوانست جواب بدهد، چه برسد به تو!

حضرت او را نشاندند و فرمودند: چه پرسيدي؟

گفت: هيچي آقا، رهايم كنيد.

راستش را بگو، چي پرسيدي؟

گفت: سئوال كردم خدا كجا است؟

چون:

«أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُه»[22]

اول چيزي كه بر هر عاقلي لازم است كه بداند، شناسائي خداست و اين هم يكي از صفات و سمات خدای حق تعالي است. گفتم: خدا كجاست؟

گفت: بالای آسمان، روي عرش، آن‌جا نشسته است.

گفتم: پس زمين خدا ندارد!

چون:

كل جسم له حيز معين            كل جسم له شكل معين

اين‌ها در علوم طبيعي روشن و مبرهن است.

خيلي خوب.

تا اين حرف را زدم، گفت برو بيرون، از مسجد ما برو بيرون، اين حرف‌هاي كفرآميز را نزن!

من هم دارم مي‏روم.

آقا! اين دريا به تلاطم آمد، قربان خاك پايت بروم يا علي7.

من غلامت را غلامم يا امير المومنين7

شان تو بالاتر است از اين‌كه بگويم غلام تو هستم. غلام غلام تو هستم يا علي7.

من غلامت را غلامم يا اميرالمومنين           آتش عشقت به جانم يا اميرالمومنين

شروع كرد به معارف توحيدي را يكي پس از ديگري بيان كردن.

«ان الله اًين الاين فلا اًين له، ان الله كيف الكيف فلا كيف له»[23]

ای یهودی:

خدا آفريننده مكان است، كسي‌كه آفريننده مكان است، در مكان نمي‏گنجد، مكان ندارد.

خدا آفريننده كيفيات و خصوصيات است، آن‌كه كيفيات را شامل: سياهي و سفيدي ؟؟؟ 1:07:50 بلندي و کوتاهی را که همه کیفیات است، از اين كيفيات را آفریده است، خود دیگر از این کیفیات ندارد.

خدا، نه دراز است و نه كوتاه است و نه گرد است و نه پهن است و نه یه گوش است و نه گلوله است و نه سياه است و نه سفيد است و نه شيرين است و نه ترش است، هيچ يك از اين كيفيات در خدا راه ندارد.

خدا، آفريننده مكان و زمان است، لذا زمان ندارد.

لامكاني كه در او نور خداست          ماضي و مستقبل و حالش كجاست

يهودي دست و پايش را جمع كرد. اين آدم غير او است. توماني نه قران و نه صنار در عقل تفاوت دارند. بین این دو از مغرب تا مشرق تفاوت است.

دست و پايش را جمع كرد.

حضرت شروع به صحبت كردند.

این مطلب که می‌گویم در بحار علامه مجلسي نقل شده است و من از ايشان نقل مي‏كنم. ؟؟؟ 1:09:10

حضرت فرمودند: اگر چيزي در يكي از كتاب‌های شما یهودی‌ها است بگويم، واقعيتش را تصديق مي‏كني؟ گفت: بله.

فرمودند كه روزي موسي بن عمران8 نشسته بود، ملكي بر او نازل شد، سلام كرد. حضرت موسي7 جواب دادند و پرسيدند از كجا مي‏آئي؟ گفت: از شرق از نزد خدا مي‏آيم، فاصله ‌اندك شد. ملك ديگري آمد و سلام كرد و جواب گرفت، فرمودند از كجا مي‌آئي؟ گفت از غرب مي‏آيم از نزد خدا. يكي ديگر آمد، از كجا مي‏آئي؟ گفت از آسمان، از نزد خدا مي‏آيم، يكي ديگر آمد، از كجا مي‏آئي؟ گفت: از طبقه هفتم زمين مي‏آيم، از نزد خدا.

حضرت موسي7 فرمودند: تسبيح و تقديس آن خدايي را كه در هيچ جا مكان ندارد و هيچ مكاني خالي از او نيست. مثل روح تو است و بدن تو.

روح و روان تو، توي ناخن تو نيست، توي رگ تو نيست، مثل مغز قلم، که در قلم تو است، روح تو آن‌طوری نیست.

اما قلم تو هم از روح خالي نيست. روح در پوست و گوشت و شکم تو نيست، اما شكم و پس و پيش و بالا و پائين و پوست و استخوان همه غرق در روح هستند.

اين هم يكي از آيات خدا است.

حضرت فرمودند: موسي بن عمران8 اين كلمه را گفته است. درست است يا خير؟

گفت: بله، درست است.

فرمود: خدا این است.

اين كلمات را كه شنيد، گفت اين حرف‌ها را از كجا مي‏گوئي؟ يا علي7 از كجا ياد گرفته‌اي؟

فرمودند: از پيامبر ياد گرفته‏ام، گفت پيامبرتان از اين حرف‌ها مي‏زد؟ گفت: بله، از اين بالاتر است.

گفت درست است.

آن‌كه گوينده اين حرف‌ها است، آن پيغمبر است. اين‌ها معارف الهي است.

بعد گفت: حالا من چه كار كنم مسلمان شوم؟

فرمودند: دو تا جمله را بگو تا مسلمان شوي.

گفت چه چیزی بگویم؟

فرمودند بگو: «اشهد ان لا اله الا الله ربی».

خدايا به حق پيامبر زبان ما را دم مرگ، به همين كلمات آشنا بفرما.

ما را با ايمان به مباني اين كلمات از دنیا ببر.

مرد يهودي گفت: «اشهد ان لا اله الا الله».

در گفتن آن عنايتي است كه چون بحث علمي ‏است، به درد اين‌گونه مجالس نمي‏خورد. در گفتن اين كلمه عنايتي است و اول واجبات اسلامي ‏است و همچنين در گفتن كلمه دوم هم عنايتي است و دوم واجب است. که به گفتن كلمه دوم خون‌ها محفوظ و ناموس‏ها محفوظ و حقوق محفوظ مي‏شود.

كلمه دوم فرمودند بگو «اشهد ان محمدا رسول الله».

فرمودند: حالا مسلمان شدي.

خوب الحمدلله که به آن پيامبر برخورد کردم.

ولي يك جمله ديگر گفت كه آن جمله من را كباب كرده است.

زمانی‌که من طلبه بودم و منبر نمي‏رفتم، وقتي طلبه بودم اين كتاب‌ها را نگاه مي‏كردم. باور كنيد، همين حديث را در قسمت فتن و محن كتاب بحارالانوار ديدم.به اين‌جا كه رسيدم بي‌محابا اشكم ريخت.

طلبه و گريه كردن! اين معجزه است!

بدانيد، اولا اهل علم كمتر گريه مي‏كنند چون قلب مبارك ایشان قوي و مثل فولاد است و به این زودي‌ها تكان نمي‏خورد، لذا از چشم نازنين ایشان هم اشك کم در مي‌آيد.

مطلق اهل علم. تعارف ندارد، خودم هم در مسلك اهل علم هستم. خاصه طلبه، آه، طلبه و گريه كردن! مگر این‌که یک دشنه‌ای به قلب او بخورد.

من طلبه بودم، قوي القلب نه قسي القلب. خيلي قلب من قوي بود. در کشتن امام حسين7 كمتر گريه ؟؟؟ 1:14:30 اين عبارت را كه ديدم، دفعتا اشكم روي كتاب ريخت.

آن يهودي خوشحال شد. گفت: الحمدلله رب العالمین. به هدف خودم رسيدم. اين پيامبري كه آمده است همان پيامبري است كه در تورات و در انجيل و كتب انبياء بشارتش را داده‌اند و نشانه او هم ظاهر شده است. از شاگردش فهميدم استاد را.

بعد پرسید: آقا، چرا تو اين‌جا نشسته‌اي و او بالاي منبر رفته است؟

لقد لحق الاسافل بالاعالي        وماج اللوًم و اختلط النجاد

اين كار جهان چو كعبتين است و چو مرد      نامرد ز مرد مي‏برد چه توان كرد

گفت: جاي تو آن بالا است، او كيست که رفته بالاي منبر و نشسته است؟

يك جمله‌اي فرمودند، قريب به اين عبارت و مضمون كه من بيان مي‏كنم. كه دل من كباب شد. خلاصه آن جمله اين بود: مسئله ديني‌ات را ياد گرفتي و فهميدي پاشو برو. داخل در سياست نشو! ديگر در اين حرف‌ها دخالت نكن.

برو. كاري به اين كارها نداشته باش.

قربان مظلوميت تو بروم يا علي7.

روز اول مجلس است و روز جمعه است و ما به مسجد پيغمبر رفته‌ايم، آن‌جا رسيديم به اميرالمومنين7، نمي‏توانم از علي7 بگذرم، همين جا يك كلمه بگويم:

من مي‏گويم: ای يهودي، تو خوب روزي آمدي، آمدي مي‌بيني علي7 با یارانش نشسته است.

ای كاش چندي قبل مسجد مي‏آمدي و مي‏ديدي همين آدم با سر برهنه بود، پاي آن منبر او را نگه داشته‌اند، شمشير برهنه بالاي سرش است.

امان.

خیلی‌های شما به اشک آمدید. من هم دلم مي‏خواهد چشمان شما گریان شود و با چشمان گريان شما، در خانه خدا بروم.

يك نفر نبود بيايد علي7 را از زير دست اين‌ها جدا کند.

ای يهودي! كاش می‌بودي و مي‏ديدي، يك خانم پهلو شكسته!

امان، امان.

از در مسجد وارد شد.

؟؟؟ 1:18:40

یک کلمه گفت.

سيدها بلند بنالید، در خانه خدا بروم.

من مي خواهم از شما گريه بگيرم، عقيده‌ام اين است، نمك اين مجالس، گريه بر آل محمد: است.

نگهبان اين مجالس، ذكر مصائب آن‌ها و اشك بر مظلوميت آن‌ها می‌باشد.

یک خانمي ‏وارد مسجد شد و از همان در مسجد صدا زد: آهاي پسر ابو‌قحافه!

یا الله،

این کلمه همه را کباب می‌کند.

حسنين8 هم دنبال این خانم افتاده‌اند.

از همان در مسجد صدا زد: آهاي پسر ابو‌قحافه!

مي‏خواهي بچه‏هاي من را يتيم كني؟

ای وای،

1:20:00؟؟؟

به حق صديقه الطاهره3، و ابيها و بعلها و بنيها،

با چشم‌هاي گريان و رو به قبله،

ده نوبت بلند:

يا الله،

الهنا، به ولاي وليت اميرالمومنين7 و اولاد معصومين او، همين ساعت، امر ظهور و فرج امام زمان را اصلاح بفرما.

ما را به ديدار و نصرت اين بزرگوار سعادتمند فرما.

ما را در خدمت‌گزاري اين برزگوار بيش از پيش موفق و موید بدار.

قلب مبارك آن بزرگوار را از ما راضی و خشنود فرما.

دل ما را از نور ولايتش و محبت او مملو و سرشار فرما.

ما و همه شيعيان، بلكه همه مسلمانان را در ظل هماي حمايت اين بزرگوار از هر خطا و اشتباه و هر خطر و صدمه‌اي حفظ بفرما.

مشكلات ما و همه شيعيان را سهل و آسان گردان.

گرفتاري‏هاي ما را برطرف بفرما.

بيماران ما را شفاي خير عطا بفرما.

بيماري نافهمي را از پیر و جوان ما دور گردان.

رفتگان ما را غريق رحمت فرما.

آن‌ها كه در اين مسجد تو را بندگي كردند، يك يا الله به عنوان عبوديت تو گفته‌اند، يك كلمه، پند و نصيحت ديني، بندگان تو را موعظه كرده‌اند، يك آيه قرآن خواندند و تعليم كردند و از دنیا رفته‌اند. همه آن‌ها را بيامرز.

از ثواب‌هاي ناقص مجلس ما، اجرها و مزدها و ثواب‌های كامل به آن‌ها مرحمت بفرما.

بعد از ما آيندگان را به ياد دعاي خير برای ما بيانداز.

دعاهاي آن‌ها را درباره ما معصیت‌کاران، مستجاب بفرما.

البته آقایان مومنین، اطلاع دارید که طبق سنوات سابقه، که بعد از این منبر هم، منبر جناب مستطاب عدوه‌المتکلمین، دانشمند محترم، جناب آقای ؟؟؟ 1:23:40 فرزند ارجمند مرحوم حجت الاسلام و المسلمین مرحوم حاج میرزا علی اعلی‌الله‌مقامه، بوده است و مومنین بهره‌مند می‌شدند، امسال هم کما فی السابق از ساعت بعد، از بیانات ایشان بمانید و مستفیض شوید.

خداوند همه گویندگان گذشته ما را رحمت فرماید.

به گویندگان فعلی ما هم توفیق خدمت بیشتر عطا کند.

 
[1] اعراف : 16
[2] انعام : 153
[3] الکافی : ج 6 ص 434
[4] نهج البلاغه : ص 39
[5]
[6]
[7] بروج : 20 – 21 - 22
[8] یوسف : 64
[9] روم : 10
[10] روم : 10
[11] حج : 11
[12] حجر : 99
[13] سبا : 26
[14] سبا : 26
[15] سبا : 26
[16] سبا : 26
[17]
[18]
[19] بحار الانوار ج 99 ص 101
[20] بحار الانوار ج 99 ص 101
[21] طه : 5
[22] نهج البلاغه : 39
[23] الکافی : ج 1 ص 78 – عبارت : أَيَّنَ الْأَيْنَ بِلَا أَيْنٍ وَ كَيَّفَ الْكَيْفَ بِلَا كَيْفٍ