مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: سخنرانی شب دهم: 1 – ارزش گوهر محبت و آثار آن. 2 – درجات محبت به چیزی و ظهور آن. 3 – آثار محبت و دوستی نسبت به امام زمان ع. 4 – داستان فرمایش امام زمان ع به میرزای نائینی در حفظ مملکت ایران. 5 – نظر لطف امام زمان ع به شیعیان.

صل اللهم علي التجلي الاعظم و كمال بهائك الاقدم شجره الطور و الكتاب المسطور و النور علي النور في طخياء الديجور

از همان اول متوسل به امام‏ زمان7 شديم، دل‌هايتان را به ساحت ولايت حضرتش متوجه كنيد. اين عباراتي كه خواندم همه راجع به آن بزرگوار است و از مختصات او است.

علم الهدي و مجلي العمي ‏و نور ابصار الوري و سبب المتصل بين الارض و السماء و بابك الذي منه يوتي الذي يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا.

شب جمعه و فردا، مهمان امام زمان7 هستيم و امشب و فردا متعلق به حضرت است، بايد عرض ادب و تجليل شما نسبت به حضرت، و شعار مذهبي كه مي‏دهيد، به نسبت شب‌هاي گذشته ممتاز باشد، يعني وقتي بلند شديد، اولا به دل متوجه به حضرت شويد، حضرت را جلوي روي خودتان ببينيد و ادب را به باطن و ظاهر رعايت كنيد و بعد هم شعاري كه مي‏دهيد و صلوات‌هایی که خواهيد فرستاد، به نسبت شب‌هاي گذشته باید امتياز داشته‏ باشد.

سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم بامره و لعنه الله علي اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين

اين صلوات‌هاي شما خوب بود و همين الان در فكرم القاء شد، پيش از خواندن آيه و ذكر مطلب، دو سه تا شعر از زبان شما بخوانم. پا شديد، رو به حضرت ایستادید، حضرت را جلوی خودتان ديديد و عرض ادب و ارادت كرديد، زبان حالي داريد، من آن زبان حال را در طي چند شعر بگويم، هركس دلش با مضمون اين شعرها موافق است، گريه كند.

اي در تو مقصد و مقصود ما

يابن العسكري7،

اي در تو مقصد و مقصود ما        وي رخ تو شاهد و مشهود ما

مولا جان،

نقد غمت مايه هر شادي     بندگيت به ز هر آزاديي

اي مولا،

نيست كسي جز تو مددكار ما       مونس ما، ياور ما، يار ما

اگر غير از امام ‏زمان7 كسي را داريد، اين شعر را قبول نكنيد.

مولا جان،

خيز و شب منتظران روز كن  

آقا جان، جان‌ها به لب رسيده است.

خيز و شب منتظران روز كن   طبع جهان را طرب افروز كن

لب بگشا تا همه شكر خورند

تو بيا برو منبر. آن لب‌هاي شكر بار را باز كن، تا پاي منبر تو بنشينيم، تو بيا برو توي محراب بايست، تا پشت سر تو نماز بخوانيم.

لب بگشا تا همه شكر خورند   ز آب دهانت رطب تر خورند

ما همه موريم سليمان تو باش     ما همه جسميم بيا جان تو باش

اين دو تا شعر آخر را همه شما بلديد، چون بلديد مي‏خوانم، دلم مي‏خواهد هرکس حال دارد، اشك بريزد.

ما همه موريم سليمان تو باش ما همه جسميم بيا جان تو باش

آقاجانم،

منتظران را به لب آمد نفس        اي ز تو فرياد به فرياد رس

يك اكسيري خدا خلق كرده است، به اين اكسير مي‏توانيم انقلاب ماهيت بدهيم، هرجا اين اكسير پيدا شد، مانند اكسيري كه كيمياگران قديم مي‏گفتند و البته بي واقعيت صرف هم نيست و لو اين‌كه «محمد زكرياي رازي» و ديگران مانند «جابر بن حيان» و مانند جلدکی ؟؟؟ 13:20 كه اين‌ها ابوالشيمي قديم بودند، اين‌ها نخواسته‏اند اظهار و ابراز بدارند، و الا يك حقيقتي دارد.

كيمياگران قديم اكسيرهائي درست مي‏كردند، كه به مس مي زدند و مس طلا مي‏شد، سرب محمر را به آن مي‏زدند، طلاي كاني و معدني مي‏شد.

همين‌طور خدا يك اكسيري آفريده است كه به آن اكسير مي‏توانيد ماهيات را قلب و انقلاب بدهيد، اكسيري است كه مس را طلا مي‏كند، اكسيري است كه سنگ خارا را لوءلوء لالا مي‌كند، اكسيري است كه ديو را حور مي‏كند، اكسيري است كه مرده را زنده مي‏كند، اكسيري است كه شاه را بنده و بنده را شاه مي‏كند. و اين اكسير مبدا آفرينش موجودات هم هست.

براي اهل علم يك كلمه عرض كنم.

در حديث قدسي است كه به سندهاي مختلفه نقل شده است: «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف»[1]، خدا مي‏گويد: گنج پنهاني بودم، دوست داشتم كه معروف شوم، مرا بشناسند، خلق را خلق كردم تا آن‌ها مرا بشناسند.

معلوم مي‏شود مصدر خلقت و مبدا آفرينش و آن‌كه عامل اوليه ايجاد ممكنات است، حب و محبت خداي متعال است. حب ذات به ذات، مبدا براي ایجاد آثار شده است، حب ذات به ذات، منشا حب به آثار است و منشا و مبدا مي‏شود براي خلقت ممكنات، پس بذر اوليه عالم امكان، محبت است.

و در قانون زراعتي اين مطلب مسلم است، همان بذر است كه در تمام مراحل و مراتب وجودي نبات، به اطوار مختلفه و به اشكال و صور متنوعه سير مي‏كند. همان بذر است كه ريشه مي‏شود، همان بذر است كه يك قسمتش تنه درخت مي‏شود، همان بذر است كه شاخ و برگ و شكوفه مي‏شود، همان بذر است كه ميوه مي‏شود. وقتي‌كه بذر به بذر رسيد، سير تكاملي نبات تمام مي‏شود. دانه زردآلو را كه مي‏كاري، از يك طرفش ريشه مي‌شود، از يك طرفش تنه مي‏شود، تنه بالا مي‏آيد، شاخه پيدا مي‏كند، شاخه برگ و شكوفه پيدا مي‏كند، شكوفه ميوه مي‏دهد، ميوه كال است، مي‏رسد، وقتي‌كه رسيد، دانه زردآلو، وسط زردآلو كه پيدا شد و محكم شد، سير كمالي آن نبات تمام شده‏ است، چون دانه به دانه رسيده‏ است. همان‌كه مبدا بود، همان منتهي شده‏ است، همان‌كه از آن شروع شده بود، ختم به او شده‏ است.

اين‌ها را به گل روي طلاب و خال پهلوي لب آن‌ها عرض مي‏كنم، به درد شما عوام خيلي نمي‏خورد.

دانه به دانه كه رسيد، سير تكاملي نبات تمام مي‏شود. اين عالم «دولابي» است، دور مي‏زند، همان‌كه از قوس نزول شروع كرده است، در قوس صعود به همان مي‏رسد، از نطفه به نطفه، از دانه به دانه، از خاك به خاك، اين يك بحث عجيبي است.

دانه بذر شجره وجود امكاني، حب خدا است، به حكم «احببت ان اعرف». سير تكاملي اين بذر آمده آمده آمده تا رسيده‏ است به درجه حبيب‌اللهي، دانه به دانه رسيده ‏است، سير تكامي‏ شجره امكان تمام شده ‏است. چون بذر به بذر رسيد، محبت الهيه به محبت حبيب اللهي رسيد. حبيب در اين‌جا، هم به معناي محب است، و هم به معناي محبوب است، لذا بعد از وجود خاتم الانبياء و سيد الاصفياء حبيب الله ابوالقاسم محمد9 عالم امكان سير كمالي ديگري ندارد، لذا سير نبوت به اين پيغمبر9 ختم شده ‏است. اين يكي از منطق‌ها و دلائل ذوقي خاتميت حضرت خاتم الانبياء9 است. خوب همين ‏اندازه بس است. آقایان اهل علم اجازه بدهند من حرف‌های ساده را بزنم.

بذر عالم محبت است، پيوند دهنده تمام اشياء به يكديگر محبت است، نهايت این محبت به اسم‌هاي مختلفه ناميده مي‏شود. يك اسمش هم، در يك رتبه پست، جاذبه عمومي ‏است كه «نيوتن» انگليسي قانون آن را تكميل كرد و اين مطلب را تمام کرد و به آن صورت علمي داد. اين جاذبه عمومي، همان محبت است كه در اين رتبه اسمش را جاذبه مي‏گذارند. محبت، منشا تركيب مركبات است، محبت، منشا پيدايش نباتات است، محبت منشا پيدايش حيوانات است، محبت منشا پيدايش انسان است، حب نر و ماده به يكديگر، مبدا براي تقارن سعدين مي‏شود، تقارن سعدين منشا براي ايجاد نطفه مي‏شود، حب علاقه رحم به نطفه، مبدا براي تكامل نطفه مي‏شود، تا آن نطفه بيرون مي‏آيد، حب پدر و مادر منشا براي تربيت طفل مي‏شود تا این طفل بزرگ مي‏شود.

معبا و معصا و معمم         به قتل اهل دل گشته مصمم

بالاي منبر شيخ رجل بزرگوار       عجل جسد له خوار

توي فلان اداره، جناب موسيو مهندس، توي بازار حاج آقاي كربلائي، اين‌ها همه در نتيجه حبي است كه پدر و مادر به طفل دارند. در تمام نشات و در تمام ذرات اين عالم، حب است كه همه را به هم پيوند داده ‏است. چون بذر محبت است، در تمام مراحل درخت امكان، محبت فرمان‌فرمائي مي‏كند. اين محبت، اكسير عجيبي است، اين محبت هرجا آمد، انقلاب ماهيت مي‏دهد، ديو را حور مي‏كند و ظلمت را نور مي‏كند.

يك مثل عاميانه بزنم: يك بچه‌اي چشم‌هايش احول، دوبین، بينيش گشاد، لب‌هايش درنه و کلفت، رنگش مثل زغال سياه، آب لبو شده، شش انگشتي هست، كچل هست، ؟؟؟ 24:20 هزار و يك عيب دارد، آب بيني و آب چشم و آب دهانش سه تایی با هم مخلوط شده‏ است، كه وقتي ما به تركيب او نگاه مي‏كنم، به حال تهوع و استفراغ مي‏افتيم، از ديو در نظر ما بدتر است. ننه او كه محبت به او دارد، همچنان اين بچه را در بغل مي‏گيرد، آن‌چنان او را مي‌بوسد و مي‌ليسد، مثل ماه شب چهارده اين را به بغل مي‏گيرد، قربان و صدقه‌اش مي‏شود. اين ديو را كه در نظر ما ديو است، از دیدن او، ما را استفراغ و تهوع مي‏گيرد، اين در نظر اين خانم كه مادرش است، چه چيزي او را حورالعين كرده ‏است؟ محبت، محبت. حب مادر به بچه، اين بچه سياه سوخته را که مثل زغال است، كچل، بد ترکیب، كور، كر، شل، شش انگشتي، اين را مثل ماه به بغل مي‏گيرد و او را مي‏بوسد، در نظر او حورالعين است. چه چيزي او را حورالعين كرده‏ است؟ محبت.

محبت، خار را و مار را و نار را نور مي‏كند. بچه را زير پستان مادر مي‏گذارند، بچه دندان در آورده ‏است، به حكم سائق26 ؟؟؟ طبيعت كه هر موجودي را به راه خودش بكار انداخت، (قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏)[2] هدايت طبيعي به راه خودش مي‏كند، دندانش را مي‏خواهد بكار بياندازد، دندان تيز است مثل نيش چاقو و سوزن، مي‏گذارد روي پستان مادر، فشار مي‏دهد، بطوري‌كه گاهي دندان فرو مي‏رود و پستان ننه خوني مي‏شود. حساس‌ترين عضو زن پستانش است، حساس‌ترين قسمت پستان دكمه سرش است، مثل سوزن دندان‌ها را مي‏گذارد روي آن و فشار مي‏دهد. مادرش آن قدر خوشحال مي‏شود كه الحمدلله، بچه‏ام دندان در آورده ‏است. شب، باباي بچه كه مي‏آيد، مي‏گويد: آقاي آقا مصطفي، بله، شیرینی بدهید، ماشاءالله آقا مصطفي دندان در آورده ‏است. راست مي‏گوئي؟ بله، نگاه كن. دو مرتبه سينه را مي‏دهد و پستان را مي‏گذارد در دهان بچه‏اش، يك دندان ديگر بگيرد.

حالا اگر همين دندان را بچه غير بگذارد، يك بچه‌اي را بگذارند پيش اين خانم كه شير بدهد، دندانش را روي پستان اين خانم كه بگذارد، بيني آن بچه را مي‏گيرد كه نفس او تنگ بشود و دهانش را باز كند و پستانش را رها كند و مي‏پراندش آن طرف.

هر دو تا بچه‏اند، هر دو به سائق طبيعت، دندان روي پستان نهاده‏اند، حالا آن يكي كه مي‏نهد، مادر خوشحال است و دو مرتبه پستان را در دهانش مي‏كند و آن يكي ديگر كه دندان مي‏گذارد، مي‏خواهد او را بكشد. چه چيزي اين رنج را گنج و اين زحمت را رحمت و اين كلفت را الفت كرده ‏است؟ محبت، محبت، محبت.

از محبت مس‏ها زرين شود          و از محبت تلخ‏ها شيرين شود

از محبت نار نوري مي‏شود        و از محبت ديو حوري مي‏شود

از محبت مرده زنده مي‏شود        از محبت شاه بنده مي‏شود

به قول شكرشكن شيراز كه مي‏گويد:

زهر از قبل تو نوش داروست فحش از دهن تو طيبات است

نشاط اصفهاني خودتان مي‏گويد:

جام كز دست نگار است چه شيرين و چه تلخ           جا كه در مجلس يار است چه بالا و چه پست

غزل خيلي خوبي گفته ‏است:

وقت آن شد كه ز ميخانه درآيم سر مست         لب ساغر به لب و طره ساقي در دست

كف زنان نعره كنان بر دو جهان از دو جهان        پرده بر دارم، بيرون فكنم هر چه كه هست

تا كه مي‏رسد به اين شعر:

جام كز دست نگار است چه شيرين و چه تلخ           جا كه در مجلس يار است چه بالا و چه پست

محبت كه آمد پست را بالا مي‏كند، تلخ را شيرين مي‏كند، عرب‌ها مي‏گويند: «ضرب الحبيب زبيب» چوب زدن دوست مويز است، شيرين است. بچه‌ات ريشت را مي‏گيرد، بازی مي‏كند ريش را مي‏كشد، حالا كه ريش‌ها رفته است، گيس را مي‏گيرد مي‏كشد، درد مي‏آيد، اما چون بچه‌ات است، خوشحال مي‏شوي، باز ريشت را دست بچه‌ات مي‏دهي. ريش‌هايتان را خيلي دست بچه‌هایتان ندهيد.

در هر صورت اين روي محبت است، آقايان. اگر تا صبح محبت را شرح بدهم، تمام شدني نيست. و محبت درجات دارد: درجه بالای آن، درجه‌اي است كه محب خودش را نمي‏خواهد، فقط محبوبش را مي‏خواهد، فقط و فقط، خودش را هم براي محبوبش مي‏خواهد و اين وادي عجيبي است. در محبت والدين به اولاد، يك مقدار سير كنيد، يك چيزها مي‏فهميد، محبت موج‌ها دارد، هر موجي از آن هم يك اثري دارد. به درجه‌اي مي‏رسد كه از اسم محبوبش لذت مي‏برد، بچه‏اش رفته مهندس شده است، اين همان محمد تقي كچل ‏است، حالا مهندس شده‏ است، بابايش دلش مي‏خواهد دائما مهندس بگويند، چرا؟ چون محبت به بچه‏اش دارد، مي‏خواهد اسم بچه‏اش به بزرگي برده شود، دلش مي‏خواهد هركجا مي‏نشيند، صحبت از آقاي مهندس كنند، از شنيدن آقاي مهندس و لفظ آقاي مهندس كيف مي‏كند. اين‌ها معلول چه علتي است؟ و معمول كدام عامل است؟ و مولود كدام حقيقت است؟ این‌ها معمول عامل محبت است و مولود حقیقت محبت است، چون محبت به بچه‏اش دارد.

آن زليخا از سپندان تا به ؟؟؟ 34     نام جمله چيز يوسف كرده بود

همه‏اش مي‏خواهد يوسف7 بشنود، يعقوب7 همه‏اش دلش مي‏خواهد اسم يوسف7 را بشنود، درست است!

گفتم اين يك وادي خيلي مفصلي است كه اگر بخواهيم ميدان‌داري كنيم، سه چهار شب بايد اطراف آن حرف بزنم. محبت گوهر عجيبي است، محبت، محب را به محبوب مي‏رساند، نكته حساس اين‌جا است، اهل دل و حال، طالبان حقيقت و راه، هشيار باشيد، هشدارتان دارم مي‏دهم. رسيدم به آن گزك مطلب. محبت بالطبيعه محب را به محبوب مي‏رساند، بالطبيعه، بخواهي يا نخواهي، اگر محبت پيدا كردي.

باز يك مثالي بزنم كه خوشحال شويد: سر سفره بوقلمون‌ها را آن طرف گذاشته‏اند، شما اين سر سفره هستيد. چون محبت به بوقلمون داريد، آهسته آهسته، هي نگاه مي‏كنيد. اين محبت فطری، اول چشم تو را متوجه مي‏كند، بعد خورده خورده، گردنت را به آن طرف، يواش يواش دستت را دراز مي‏كند، دستت مي‏رود براي بوقلمون، يك رانش را مي‏كشي و مي‏بري. محبت تو را به محبوبت رسانيد. حالا اگر محبت به بوقلمون نداشته باشي، پهلوي زانويت هم که باشد، اعتنائي نمي‏كني.

همگي ما، نه شما، بنده هم مثل شما، بلكه بيشتر از شما، همه محبت به اسكناس داريم، مخصوص اسكناس‌هاي صدي، كه از شنيدن آن الان رنگ و روي همه‌تان باز شد، همه لب‌ها به تبسم در آمد، از علماء اعلام و آيات عظام، تا بنده احقر عباد الله گوینده، همگي دوستش مي‏داريد. خدا هم دوستش مي‏دارد، لذا مي‏گويد بدهيد: (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَه)[3] پيغمبر هم مي‏گويد، بدهيد، چيزي بدي نيست، همه دوستش مي‏دارند. اسكناس را دوست مي‏داري، چون آن را دوست مي‏داري، عاقبت، محبت تو را به او مي‏رساند. يا به دو توماني، يا بيست توماني، يا پنجاه توماني، يا صد توماني. محبت يك سائق و راننده عجيبي است كه محب را به محبوبش مي‏رساند. «من احب حجرا حشره الله معه»[4] يك معناي طبيعي است. محبت مثل مغناطيس و آهن‌ربا است، هركجا باشد، آهن‌ها را به طرف خودش مي‏كشاند، چون مغناطيس محبت به آهن دارد و آهن هم محبت به مغناطيس دارد، اين دو را به هم مي‏رساند. و من را در اين‌جا يك راه‌هاي عجيبي است كه گفتن آن راه‌ها يك قدري براي جوان‌ها خطرناك است و الا روشن مي‏كردم و مي‏گفتم چطور مي‏شود به محبوب رسيد؟ به شخص اول مملكت، گداي توي بازار، مي‏تواند خودش را برساند، از راه محبت. محبت يك مغناطيس عجيبي است، محبت، دشمن را دوست مي‏كند، محبت دشمن جاني را به آدم دوست مي‏كند، چون محبت منشا نزديك شدن مي‏شود. نزديك شدن روحي، نزديك شدن روحي منشا مي‏شود براي نزديك شدن جسمي، نزديك شدن‌هاي جسمي‏كه تكرر پيدا كرد، به وصال مي‏رساند.

آقايان، از من مي‌پرسند چه ذكري؟ چه وردي؟ چه دعائي؟ چه ختمي؟ بخوانيم كه خدمت امام زمانمان7 برسيم؟ من نمي‏گويم دعاها را نخوانيد، بلکه بخوانيد، همه دعاهاي وارده، مخصوصا دو تا زيارت است، يكي توسل است، يكي زيارت است.

چند روز پيش به بعضي از آقايان محترم طلاب علوم دينيه كه خدا به حق محمد و آل محمد: وجود مسعود طلاب علوم دينيه را در اين شهر از حيث عدد زيادتر بفرمايد.

و از حيث حرمت و عظمت و آبرو، حرمت و عزتشان را افزون‌تر بفرمايد.

و توفيقاتشان را در تحصيل علوم دينيه بيشتر بفرمايد.

خدمت آن‌ها بودم، عرض كردم به آن‌ها، حالا به همه شما مي‏گويم: يك زيارت و يك توسل است، تعطيل نكنيد، همه زيارات امام زمان7 را بخوانيد، دعاي ندبه‏اش را بخوانيد، توسلی یه حضرت است،. آن زيارت «سلام علي آل يس السلام عليك يا داعي الله و رباني آياته»[5] كل در جزء زيارات امام‏زمان7 مرحوم حاج شيخ عباس قمي ‏رضوان الله عليه در مفاتيح نقل كرده و علامه مجلسي،

كه خدا را قسم مي‏دهم در اين شب جمعه، به ذات مقدسش، مطابق علم غير متناهيش، طبقات انوار را به روح مطهر اين پدر و اين پسر عطا بفرمايد.

شما قدر او را نمي‏دانيد، يك كوهي است، پشتيبان شما اصفهاني‌ها، نمي‏دانيد قبر و مرقد اين بزرگوار، منشا براي نزول خيرات و بركات است.

سه تا بچه نافهم، دهان آلوده، بي ادبي كنند روي جهالتشان، اعتناء نكنيد.

قد قیل ان الله ذو ولد        و قیل ان الرسول قد كهنا

ما نجي الله و الرسول معا           من لسان الوراء و كيف انا

لب بدگو نمي‏توان بستن           و از بد او نمي‏توان رستن

اعتنا نكنيد، اين بزرگوار حق عظيمي ‏بر تمام شيعه جهان دارد، اين بزرگوار اخباري را كه پراكنده بود و در دسترس شيعه نبود، در مدت عمر كم، همه را جمع كرد، تا بعدا اگر خدا به خودش عمر داد، و اگر نه به محققين بعد، بيايند غصن و ثمين را جدا كنند. اجمالا چون وقت تنگ بود، چاره‌اي نديد، بايد همه را جمع كند و بعدا غربال كند، اگر بخواهد غربال كند، عمرض اقتضاء نمي‏كند. به اين علت، این دائره المعارف را كه كتاب مستطاب «بحارالانوار» باشد، نوشت، و براي شيعه گذاشت.

خدايا به حرف حرف، بيست و پنج جلد بحار، طبقات انوارت را به روحش برسان.

اين بزرگوار در كتاب مستطاب «تحفه الزائر» نقل كرده و همچنين مرحوم حاجي نوري، خلاصه در كتب مزار است: «سلام علي آل يس السلام عليك يا داعي الله و رباني آياته»[6] اين زيارت را بخوانيد.

اين‌كه مي‏گويم بخوانيد، همين‌طوري روي هوي و بخار معده و خيال و توهم نمي‏گويم، يك چيزي هست كه مي‏گويم. از كسي‌كه ماموريت از ساحت مباركش پيدا كرده است به يك واسطه، به خواندن این، براي شما دارم نقل مي‏كنم. تعطيل نكنيد، روزهاي دوشنبه و پنجشنبه و جمعه بخوانيد.

آن توسلي كه مرحوم شيخ عباس، در ذیل توسلات نقل كرده‏است: « سَلَامُ اللَّهِ الْكَامِلُ التَّامُّ الشَّامِلُ»[7] این را برداريد بخوانيد، اين زيارت‌ها را، همه را بخوانيد.

اما آن‌كه شاهراه است، آن‌كه صراط مستقيم قوي، روشن، نزديك، اگر رساننده باشد به مقصود و كعبه محبوب، زود مي‏رساند، آن است كه الان دارم مي‏گويم: بايد محبت به امام ‏زمان7 پيدا كنيد، بايد دوستش داشته باشيد. دوستي يك امر اختياري است الا در بعضي جاها. البته بعضي از دوستي‌ها هست كه اختياري نيست، دوستي ننه بچه‏اش را، اختياري نيست، دوستي بابا، بچه‏اش را، اختياري نيست. اما خيلي از دوستي‌ها هست كه به اختيار انسان است، مي‏تواند در خودش ايجاد كند و مي‏تواند از خودش دور كند. و لذا خداي متعال در قرآن امر به دوستي اولياء الله و به دشمني اعداء الله مي‏كند. پس معلوم مي‏شود كه حب و بغض تحت اختيار است كه متعلق امر و نهي شده ‏است، شي‏ء غير اختياري، نه متعلق امر و نهي مي‏شود و نه مورد قدح و مدح مي‏شود و نه حسن دارد و نه قبح دارد. تقبیح و تحسین ندارد، معلوم مي‏شود، حب و بغض، يك قسمت‌هائي از آن تحت اختيار است كه خدا امر كرده‏ است، اختياري است. مي‏شود آدم خودش را بالاختيار دوست كسي كند، به تلقين نفس، القاء به فكر، هي خودش را نزديك كند، دوست كند با كسي.

اگر دوستي پيدا شد، شما را مي‏رساند، اگر علاقه پيدا شد، پشت كوه قاف هم كه باشد، شما را بالاخره مي‏كشاند و به محبوب مي‏رساند. حالا چطور برساند؟ قانون كلي ندارد. چطور برساند؟ راه اصولي كه تحت قانون و ضابطه بيايد ندارد. مي‏رسي، يا در خواب، يا در بيداري، يا به خودش يا به خواصش. بالاخره نشانه این‌كه رفتي توي باغ، به دستت مي‏دهند عزيز من، و لو يك برگ سبز باشد، و لو يك دانه گل باشد، و لو در باغ يك دانه ميوه باشد، به تو مي‏دهند و مي‏رسي. بايد به امام زمانت7 محبت پيدا كني، بايد او را دوست بداري، اگر دوست داشتي، صفحه وجودت عوض مي‏شود، اگر دوست داشتي، او را بزرگش مي‏كني. تو بچه‌ات را دوست مي‏داري، دلت مي‏خواهد توي هر مجلس، نام بچه‌ات برده شود، تعظيم از فرزندت شود، محمد تقي كچل را، مهندس بگویند و آقاي دكتر بگويند، دلت مي‏خواهد او بزرگ شود. در هر مجلسي دلت مي‏خواهد كارهاي برجسته بچه‌ات را به گوش مردم برساني، دلت مي‏خواهد، رتبه اداري او و توجهات مبادي عاليه را به او، گوشزد مردم كني، اين‌ها همه معلول محبت است.

اگر يك سر سوزن محبت به امام ‏زمان7 پيدا كني، آب و نان از دهانت مي‏افتد، ذكر جلال و جمال و فضائل و كمالات و عظمت او از دهانت نمي‏افتد.

يكي از آثار محبت اين است كه، آدم آثار محبوبش، شوون محبوبش را دوست مي‏دارد. مادرها، كت و شلوار بچه‌ها‌يشان را به چشمشان مي‏كشند و مي‏بوسند، مخصوصا اگر بچه‏اش به سفر رفته باشد، كت و شلوار بچه را بر مي‏دارد، آن را تميز مي‏كند، اطو مي‏كند، تا مي‏كند، ماچش مي‏كند، توي بقچه مي‏گذارد. چون اين كت بچه‏اش است، بچه‏اش آن را مي‏پوشيده است. اين نشانه محبت است.

حب به شي‏ء، مستلزم حب به آثار شي‏ء است. اگر محبت به امام ‏زمان7 پيدا كني، آن‌چه منسوب به امام ‏زمان7 است، دوست مي‏داري، علماء را دوست مي‏داري، زيرا اين‌ها منسوب به دربار امام ‏زمان7 هستند، آيات عظام، حجج اسلام، مدرسين والا مقام، طلاب و محصلين، اين‌ها همه آثار امام زمان7 هستند، همه از شوون آن بزرگوار هستند، اين‌ها را دوست ميداري.

شاعر مي‏گويد:

امر علي الديار، ديار سلمي       اقبل ذا الجدار و ذا الجدار

و ما حب الديار شغفن قلبي        و لكن حب من سكن الديار

مي‏گويد: به طرف خانه و محله و كوچه محبوب و معشوقم، «سلمي» ‏مي‏روم، به خانه او مي‏رسم، سر به درش می‌گذارم، دهان به ديوارش مي‏نهم، در و ديوار خانه محبوب را مي‏بوسم و مي‏بويم. اين چيست؟ محبت به «سلمي» ‏دارم، اين خانه «سلما» است، چون خانه محبوب من است، اين خانه را دوست مي‏دارم.

بابا آهن، توي بازار آهنگري، هزارها تن افتاده است، هيچ ديده‌ايد يك نفر برود آهن‌هاي توي بازار آهنگري را ببوسد؟ نخیر. تخته در دكان نجار، خروارها افتاده ‏است، هيچ ديده‌ايد كسي برود آن‌ها را ببوسد؟ خير، ولي در حرم امام رضا7 را مي‏بوسند، آن‌جا هم تخته ‏است، ولي آهن و فولاد را مي‏بوسند، ضريح مطهر حضرت معصومه3 را مي‏بوسند، چرا؟ چون منسوب به محبوبشان است، چون این چسبيده به بدن محبوبشان است، آن‌جا با محبت به محبوب، در و ديوار را مي‏بوسند.

ديده گر بر در كنم ليلي بود           خاك اگر بر سر كنم ليلي بود

مجنون را ديدند، يك سگي را گرفته است و دارد مي‏بوسد، گفتند مجنون، چهارده قرن جلو افتاده‌اي، سگ بازي برای عصر اتم اروپا است، آن‌ها سگ‌ها را مي‏بوسند و مي‏بويند و حمام مي‏برند و شستشو مي‏دهند و در بغلشان مي‏خوابانند، چهارده قرن جلو افتاده‌اي، اين سگ چيست در بغل مي‏گيري؟ چرا آن را مي‏بوسي و مي‏بوئي؟ گفت: نمي‏داني، من هر سگي را نمي‏بوسم.

اين سگ فرخ رخ كهف من است       بلكه او هم درد و هم لهف من است

اين طلسم بسته مولاستی           اين پاسبان كوچه ليلاستی

اين، چون سگي است كه دور خيمه ليلي چرخ مي‏زند و پاس مي‏دهد، من آن را دوست مي‏دارم.

هرچه آثار منسوبه به محبوب است، محب آن را دوست خواهد داشت. دوستي به امام ‏زمان7 پيدا كن. دوستي هم به لفظ نمي‏شود، اين را بدانيد، ادعا خيلي مي‏كنند.

گفت كار با سعي است ني با ادعا        ليس للانسان الا ما سعي

هرچيزی نشاني دارد.

گواه عاشق صادق در آستين باشد.

هر چيزي، هر مدعائي، دليلي همراه دارد. آمدند پيش «شبلي» گفتند: دوستت مي‏داريم، ديد اين‌ها دروغ مي‏گويند، از آن لوطي‌هاي چاخان كن هستند. ولي نمي‏تواند منكر شود، نمي‏تواند بگويد دروغ مي‏گوئيد، و تصديق كند. چند تا سنگ برداشت، محكم به بدن آن‌ها زد، يك سنگ به كله آن يكي، يك سنگ به صورت آن ديگري زد، آن‌ها دیدند، لاينقطع دارد سنگ مي‏زند. از جا بلند شدند و فرار كردند. همچنان كه پنجاه قدم دويدند، بلند شد گفت: اي كذاب‌هاي دروغگو، ديديد شما دروغ مي‏گفتيد، اگر مرا دوست مي‏داشتيد، به يك ضربت سنگ از من دور نمي‏شديد. رنج دوست، گنچ است، زحمت دوست، رحمت است، كلفت دوست، الفت است. اين‌ها دليل بر اين است كه دروغ مي‏گوئيد.

خلاصه بايد محبت به امام ‏زمان7 پيدا كنيد، هيچ‌راهي، هيچ ذكر و وردي، هيچ طلسم و اسمي، ‏بالاتر از آن‌چه گفتم، نيست. به جان خودش، اسهل الطرق، نزديك‌ترين راه براي رسيدن به درگاه و پيشگاه شاه عالم امكان، محبت به آن بزرگوار است، بايد مهربان و محب او شويد.

آن وقت، محبت هم آثار دارد، خيال نكنيد. گفت:

لي في محبتكم شهود اربع         و شهود كل قضيه اثنان

خفقان قلبي و افتراق مفاصلي     و دموع عيني و اضطراب جناني

می‌گوید: عزيزم من تو را دوست مي‏دارم، چهار تا شاهد در دوستي تو دارم:

يكي دلتنگي من است، وقتي تو را نمي‏بينم، دلم تنگ مي‏شود، دلم به خفقان مي‏رسد،

ديگري طپش قلب من است.

يكي رنگ زرد من است.

يكي اشك ديدگان من است.

اين‌ها نشانه‌هاي محبت من به تو است. آقا، نشانه دارد. محك بزن. يك طلائي كه پیش زرگرها مي‏برند، اول محك مي‏زند ببيند چند عيار است؟ آيا تمام عيار است؟ ده عیار است؟ با سنگ امتحان معین مي‏كند اگر با سنگ نتوانست معين كند، توي ؟؟؟ 58 قلع مي‏برد، اگر از قلع هم نتوانست معين كند، توي تيزاب مي‏برد. سه امتحان مي‏كند، تا طلا را از مطلا جدا كند.

خودت را امتحان كن عزيزم، ببين راستي امام‏ زمان7 را دوست مي‏داري يا به لفظ مثل من بدبخت مي‏گوئي. ديشب يك نشانه از محبت حضرت را گفتم: اگر محبت به حضرت داشته باشي، براي او اشك مي‏ريزي، دنبال او مي‏روي، به سراغ او مي روي، اين سو و آن سو، از اين عالم و از آن عالم، از اين روحاني و از آن متقي، از آن ولی و از آن ؟؟؟ 58:54 هي مي‏پرسي، آقا به چه راهي مي‌شود تا به محبوب رسید؟

عاقبت جوينده يابنده شود.

چه كنم دهانم بسته ‏است، اين‌جا نمي‏توانم قصه‏هائي را بگويم.                              

گفت پيغمبر كه چون كوبي دري           عاقبت آيد برون ز آن در سري

«من قرع بابا و لج و ولج»[8] «من طلب شيئا وجد وجد»[9] بايد دنبال كرد، بايد محبت مستقر شود، بايد به پايه‌اي برسد كه در فراق او بسوزي و بنالي و اشك بريزي، در طلب حقيقيش بر بيائي، خسته و مانده نشوي.

كوه هر رنگ كه در راه بود      پيش مشتاق كم از كاه بود

فرهاد، شيرين را دوست مي‏دارد، حاضر شده ‏است، مي‏خواهد كوه را از جا بكند، اين اثر محبت و نشانه محبت است. حوصله مي‏خواهد، صبر و شكيبائي مي‏خواهد، رنج راه، متحمل شدن مي‏خواهد، سوختن در فراق مي‏خواهد، دويدن اين سر و آن سر مي‏خواهد. اين‌ها نشانه‌هاي محبت است. اگر محب امام‏ زمان باشي7، خدا مي‌داند، پسرت، پدرت، مادرت، همه از نظرت محو مي‏شود و او از نظرت محو نمي‏شود. ذکر تو، او است، فكر تو، او است، اسم او ورد زبان تو است، تعظيم و تجليل او، شان و مقام تو است، هدف غائي و مقصد نهائي تو است. اين‌ها در تو هست، عزيزم؟ اگر هست من قربان خاك پايت، اگر هست و نرسيده‌اي و هيچ نفهميده‏اي، بر من لعنت كن.

اي مهر تو از روز ازل هم نفس ما     كوتاه ز دامان تو دست هوس ما

يابن العسكري7،

ما قافله كعبه عشقيم كه رفته‏ است      سرتاسر آفاق صداي جرس ما

مولا7،

آن بلبل مستيم كه دور از رخ رويت           اين گلشن نيلوفري آمد قفس ما

يك درخواستي از تو داريم، پسر امام حسن عسكري7،

در طي اين شعر مي‏گويم، از زبان آن‌هائي كه دل به تو داده‏اند مي‏گويم:

آقا جان،

خواهيم به يك جرعه مي ‏از خويش خلاصي      

ما را از خودمان بكن، و به خودت بچسبان، فهميديد اهل دل و حال چه گفتم؟

خواهيم به يك جرعه مي ‏از خويش خلاصي        از پير نباشد به جز اين ملتمس ما

شب جمعه، خانه خدا است، دل‌ها متوجه ‏است. دو تا دعا از سوز سينه مي‌كنم، شما از سوز دل آمين بگوئيد. يك وقت ديديد این دعاها به هدف اجابت رسيد، دعا براي خودتان است:

خدايا به مقام حبيبت خاتم الانبياء9، محبت امام ‏زمان7 را در دل عالم و عامي‏ و پير و برنا و صغير و كبير و زن و مرد امشب مجلس ما وارد بفرما.

خدايا به حبيبت خاتم الانبياء9، عشق امام ‏زمان7 را با خون ما و با جان ما و با روان ما آميخته بفرما.

پسر عسکری7،

داديم به يك جلوه رويت دل و دين را        تسليم تو كرديم همان را و همين را

من سير نخواهم شدن از وصل تو آري      لب تشنه قناعت نكند ماء معين را

آن‌كس که نديده است، نمي‏فهمد، آن‌كس که ديده است، ديوانه شده‏ است.

قربان خاک پایت بروم، قربان خاک زیر پای اسب تو بروم، قربان خاک زیر پای نوکرهایت بروم،

مي‏ديد اگر لعل تو را چشم سليمان       مي‏داد در اول نظر از دست نگين را

اصل الاصول، جوهر الجواهر، عصاره همه مطالب يك كلمه‏ است:

بايد به امام‏ زمان7 محبت پيدا كنيد، بايد حب تو هم شديد بشود، خود محبت، راه‌ها را باز مي‏كند، خود محبت، تو را به او نزديك مي‏كند، محبت او را مي‏كشاند. عجيب است، چه كنم؟ وقت تنگ است، يك فردا شبي است كه من مزاحم شما هستم، بيائيد، قدري از وظايف عملي را به سمع مباركتان برسانم، تا ببينيم خدا چه تقديري كرده ‏است، آيا باز به شما خواهيم رسيد؟ اگر رسيدم، شرح بيشتري خواهم داد. وظايف عملي را فردا شب خواهم گفت.

اصل الاصول همين است كه به شما عرض كردم، بايد دوست امام ‏زمان7 بشويد و دوستي شما محكم شود و مستقر شود، شما را می‌رساند، چون آن طرف هم دوست مي‏شود. نمي‏دانيد اين آقا، چقدر آقائي دارد، چقدر لطف دارد، چقدر عاطفه دارد، شما را دوست مي‏دارد، و لو وقت گذشته، حالا بايد روضه بخوانم، ولي قصه را مي‏گويم. مخصوص به شما شيعه ایرانی، امام ‏زمان7 به شما نظر محبت دارد، به همين شيعه. اين قصه به يك واسطه سند دارد، و آن واسطه استاد من، مرحوم آقا ميرزا مهدي اصفهاني اعلي الله مقامه الشريف است که پریشب قصه تشرف خودش را خدمت امام زمان7 به عرض شما رساندم.

اين قصه را ايشان نقل كردند.

ايشان مدتي پيش مرحوم آیت الله آقا ميرزا حسين نائيني تلمذ مي‏كرده‏ است و درس می‌خوانده است، و مورد عنايت مرحوم ميرزاي نائيني بوده ‏است. و ميرزاي نائيني، باطني هم داشته، غير از آن‌چه که در ظاهرش نمایان بوده‏ است، و از آن حالات باطنيش كمتر كسي اطلاع داشته‏ است.

در آن جنگ بين المللی اول، که نوع جوان‌های مجلس در دنیا نبودند و یادشان نمی‌آید، دو مهمان ناخوانده از چپ و راست به ايران ريختند، اوضاع ايران در آن تاريخ خيلي متشنج شده بود، اصلا كشوري شده بود بي صاحب. از يك طرف روس‌ها ريختند و تصاحب كردند، از يك طرف ديگران ريختند و تصاحب كردند. يك وضع عجيبي بود. و مردم ايران مضطرب، منقلب، هيچ تكيه گاهي نداشتند.

مرحوم ميرزاي نائيني رحمه الله عليه شكايت زيادي از اين پيشامد ناهنجار به ساحت مقدس اميرالمومنين7 و سائر ائمه طاهرين: مي‏كرده است، مخصوصا به پيشگاه مبارك امام ‏زمان7، شكايت‌هاي زيادي داشته است.

يابن العسكري7 ايران اين‌طور شده است، مردم بي سر و سامان شدند و بي پناه شدند، نظم نيست، امنيت نيست، چنين و چنان، به حضرت عرض مي‏كرده ‏است. ميرزاي نائيني به محروم آقا ميرزا مهدي اصفهاني شاگردش فرموده بودند، ايشان به بنده فرمودند، من براي شما راوي دوم هستم، استاد من براي من راوي اول است، دو تا راوي بيشتر نيست.

به حق قرآن عظيم، قصد گمراه كردن شما را ندارم. اين‌چه رزالت و خباثت و ناجنسي است كه من بخواهم شما را گمراه كنم؟ اين چه شقاوتي است؟ مگر شمر باشد آدم، مگر عمر سعد باشد آدم. آن‌چه مي‏گويم از نظر هدايت، چيزهائي است كه پايه‌هايش قرص است، از فولاد ريخته شده ‏است، این قصه يك واسطه مي‏خورد، آن هم مردي که صالح، متقي، به من كه محرم سرش بودم گفته ‏است.

فرمود: ميرزاي نائيني گفت: من خيلي به حضرت حجت7 ناليدم. يك روز همين‌طوري كه متوسل شده بودم، بر من مكاشفه‌اي شد، حضرت را زيارت كردم، ديدم حضرت ايستاده‏اند، يك ديوار مرتفعي، ده متر، پانزده متر، بيست متر، مثل اين ديوار ايوان مثلا، سر به آسمان كشيده، حضرت را ديدم اين‌طوري كرده ‏است. با اين انگشت به من اشاره كرد كه نگاه كن، من نگاه كردم. ديدم يك ديواري، سي يا چهل متر ارتفاع دارد و اين ديوار كج شده است. به دست من نگاه كنيد، چهار متر، پنج متر بالاي ديوار منحني شده است، عما قريب است كه مي‏افتد، به يك موئي بند است، اين ديوار چهل متري اين‌طور كج شده ‏است. در قاعده ديوار، نيم متر كج است، در راس ديوار سه متر كج است، و اين‌طوري كرده و با آن انگشتش هم به من اشاره مي‏كرد، كه نگاه كن. نگاه كردم، ديدم انگشت حضرت هم به طرف ديوار است.

اين آن است كه استاد من براي من نقل كرد، از زبان استاد خودم، مرحوم آقا ميرزا حسین نائيني اعلم علماي متاخر. همه علماي متاخر شاگردهای او هستند: آقاي شاهرودي، آقاي خوئي، مرحوم آقاي حكيم، همگي شاگردان آقاي نائيني بودند. و او هم سري است كه به شاگرد خاصش مي‏گويد.

گفت: ديدم اين‌طوري كردند، فرمودند: اين ديوار، ايران است، این عین عبارت است که استاد من گفت: كج مي‏شود، اما ما با انگشتمان نگهش داشتیم، نمي‏گذاريم خراب بشود.

آن وقت اين عبارت را ايشان نقل كردند كه فرمودند: اين‌جا شيعه خانه ما است.

اين عين عبارتي است كه استاد من از ميرزا نقل كرده‏ است، كه او گفته و از امام شنيده‌اند. فرمودند: اين‌جا شيعه خانه ما است، كج مي‏شود، اما نمي‏گذاريم خراب بشود.

پس امام ‏زمان7 به شما شيعيان لطف دارد، محبت دارد. شما هستید كه دوره سال، حسين حسين7 مي‏گوئيد، شما هستيد كه پرچم‌هاي سياه و سبز يا اباعبدالله الحسين7 در بازارهايتان، روزها روضه مي‏خوانيد. بازار مسگرها يك دهه مي‏خواند، بازار زرگرها يك ده مي‏خواند، بازار نجارها يك دهه مي‏خواند. حسين7 را در دوره سال، توي بازارهايتان، نام مقدسش را پخش مي‏كنيد و بر وجود او گريه مي‏كنيد، شما هستيد كه ماه محرم و صفر به سينه مي‏زنيد كه كبود مي‏شود، با زنجير به پشت مي‏زنيد به طوري كه سياه مي‏شود. شما هستيد كه در راه روضه خواني امام حسين7، در راه زيارت امام حسين7 بذل مال مي‏كنيد، شما بذر وقت می‌کنید، شما هستيد كه در دو ماه جمادي الاولي و جمادي الثاني در خانه مادرش فاطمه زهراء3 مي‏رويد، برايش اشك مي‏ريزيد. اين شعائر تشيع، در ايران است و حضرت شما را دوست مي‏دارد.

اين را گفتم براي آن‌كه قلبتان قدري نزديك‌تر شود. بدون همه چيز، شما را دوست مي‏دارد، واي به آن وقتي‌كه شما هم او را دوست داشته باشيد.

با اين‌كه اغلب ناآگاه هستيم، اغلب غافل هستيم از حضرتش، با اين‌كه چندان توجه آن‌طور كه بايد و شايد نداريم، مع ذلك، او در حق ما لطف دارد، او به بركت امام حسين7، به بركت مادرش فاطمه زهراء3، به بركت جدش اميرالمومنين7، در مناره‌هاي مساجد ايران است كه با كمال آزادي، «اشهد ان عليا ولي الله» گفته مي‏شود. شما هستيد كه اسم علي7 را بلند مي‏كنيد، اسم امام حسين7 را بلند مي‌كنيد، اسم فاطمه زهراء3 را بلند مي‏كنيد. امام‏ زمان7 روي اين جهات به شما محبت دارد. اگر محبت به آن بزرگوار داشته باشيد، به ذات خودش قسم است، لطفش ده برابر مي‏شود.

فردا شب بيائيد، من براي جمعيت نمي‏گويم، براي آن‌كه عقده دلم را باز كرده باشم، شما برادران ديني و مذهبي را به حق و حقيقت رهنمائي كنم و بر اثر آزمايش‌ها و تجربه‌ها و گفتارهاي بزرگاني كه لنگر زمين بودند. به هوا حرف نمی‌زنم.روی بخار معده حرف نمی‌زنم، روي كتاب «طريق البكاء» از حفظ نكرده‏ام، حرف بزنم، يك پايه و مايه‌اي دارد حرف‌هایی که می‌گویم. بيائيد فردا شب، قدري از وظايفتان را كه معمول بداريد، بگويم.

اجمالا امشب مي‏گويم، بايد محبت امام‏ زمان7 را به خود تلقين كنيد. اگر محبت امام‏ زمان7 پيدا شد، آثارش اين است كه او را دائم بزرگ مي‏كنيد، در هر مجلسي اسم او را مي‏بريد، ذكر او را مي‏كنيد، نام او را به زبان جاري مي‏كنيد، فضائل او را مي‏گوئيد، يكي از آثارش سوختگي در فراق او است، اين‌ها آثار محبت است.

خدايا قسمت مي‏دهم به حق قرآن، همه جمعيت امشب مرا محب واقعي امام زمان7 بكن.

ديگر بس است، هم من خسته شدم، هم شما خسته شديد، خيلی هم پوزش مي طلبم، عذر مي‏خواهم، خدا شاهد است، دلم نمي‏آيد اين حرف‌ها را به شما نگويم، دلم نمي‏آيد، خودش هم گواه ‏است. دلم مي‏خواهد تمام منبرهايم راجع به امام زمان7 باشد، دلم مي‏خواهد در تمام مجالس اسمش برده شود. مردم شیفته و فریفته‌اش بشوند.

اي آقايان محترم وعاظ اصفهان، اي آقايان محترم گويندگان، اي آقايان مبلغين و وعاظ و روضه خوان‌ها، از همه شما درخواست مي‏كنم، به اين غريب مظلوم، يعني امام ‏زمان7 رحم كنيد، از همه ائمه: غريب‌تر است. نگذرد بر شما دهه‌اي جز آن‌كه دو منبر لااقل راجع به امام ‏زمان7 برويد، نگذاريد اين اسم، خاموش شود، نگذارید اين گوهر لالاي الهي پنهان بماند، به مردم بگوئيد، مجالس زنانه، مجالس مردانه. امروز در يك مجلسي به عنوان بازديد رفتم، آقايان محترم وعاظ و گويندگان تشريف داشتند، در منزل جناب آقاي ابن يمين. همين ايشان در چند شب پيش خواب ديده بودند كه هركس از در مسجد برون مي‌رود، يك چند تا دوش پر از آب است، مي‏رود زير آن دوش پاكيزه مي شود و بيرون مي‏رود، ايشان خواب ديده بودند. منزل ايشان رفته بودم بازديد. يك آقاي بزرگواري بر منبر بودند، اسم امام ‏زمان7 را مي‏بردند، مردم را به نام حضرت حركت دادند. آن‌قدر خوشحال شدم، دعا كردم در حقش.

آقايان وعاظ و مبلغين، اسم اين بزرگوار را بيش از پيش به گوش مردم برسانيد، عظمتش را، جلالتش را، محبتش را در دل مردم وارد كنيد. والله و بالله العلي العظيم، خيرات و بركات خدا بر اين شهر بيشتر نازل خواهد شد. مطمئن باشيد هرچه بيشتر توسل به امام زمان7 بجوئيد و او را بزرگداشت بفرمائيد، خيرات زميني، بركات آسماني، رفاه اجتماعي، بيشتر به شما متوجه مي‏شود، ديگر بس است.

دو کلمه روضه بخوانم.

يابن العسكري7، هر جاي دنيا هستي، گوش فرا بده، مي‏خواهم روضه بخوانم، تو هم اشك بريز.

«قال انصبوني بنفسي و اتركوا حرمي قر ؟؟؟ 1:26»[10]

ياابا عبدالله7،

اين‌ها را همه، به كنار قبرت برسان.

ابي عبدالله7 روي زمين افتاده است، خون از بدنش مي‏ريزد، و رمق از اعضايش رفته ‏است.

يك وقت شنيد، صداي هلهله لشكر بلند است، از صداي لشكر فضا پر شده ‏است، صداي سم اسب‌ها بلند است. چشم‌هايش را باز كرد، ببيند چه خبر است.

من می‌گویم، زن و مرد شب، جمعه است، بلند بنالید،

امام ‏زمان7 شما هم اشك بريزيد.

نگاه كرد، ديد لشكر رو به خيمه‌ها مي‏رود.

اي واي،

ابي‌عبدالله7 زنده باشد، ببيند لشكر رو به ناموسش مي‏رود. آن رگ غيرت امام حسين7 به جنبش آمد، خواست از جا برخيزد و جلوي لشگر را بگيرد،

یا ابا عبدالله7،

ديد رمق به زانويش نمانده است، قوه به بازو نمانده ‏است.

سخت‌ترين حالات امام حسين7 اين حالت است.

يك وقت صدا زد: اي لشگر، اگر دين نداريد، اگر از خدا نمي‏ترسيد، اگر از روز جزا نمي‏هراسيد، در دنيا آزاد مرد باشيد، آزادمنش کار کنید، شمر جلو آمد، گفت: چه مي‏گوئي پسر فاطمه3؟ فرمود: من با شما جنگ دارم، شما با من جنگ داريد، بي‌حيا لشكر، عيالم تقصير ندارد.

؟؟؟ 1:29:20 لیس علیهم

اقلا بيست نفر به وسيله من، از شما برادران ايماني و شما خواهران محترمات قرآنی، درخواست كرده‏اند براي گرفتاري‌ها و حاجت‌هاي شرعي ايشان، در خانه خدا برويم و از خدا رفع گرفتاري آن‌ها را بخواهيم.

بعضی‌ها بیمار دارند، بعضی‌ها گرفتاری‌های دیگر دارند، شب جمعه است، شب عبادت است، تو خانه خدا نشسته‌اید، ذکر امام زمان7‌ شده است، کم و بیش اشکی هم برای امام حسین7‌ ریخته شده است، موجبات اجابت دعوات فراهم شده است، خواسته اگر برای برادران ایمانی هم باشد، صد در صد مستجاب می‌شود، آقایان محترم یک آهنگ و با صدای بلند، که این اثری دارد در توجه قلبی شما، ده نوبت آیه مبارکه امن یجیب به منظور قضای حوائج برادرانی که التماس کرده‌اند از شما، یک حاجت هم من دارم و آن ظهور امام زمان7‌ و فرج آن حضرت است، شما هم در این حاجت با من شریک هستید، این را هم در نظر بگیرید، به منظور قضای این حوائج ده نوبت، آیه مبارکه را بلند و یک آهنگ بخوانید و بعد برویم در خانه خدا،

(بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيم)

(أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء)[11]

دست‌ها را به گدایی در خانه خدا بلند کنید، امشب منادی ندا می‌کند:

هل من مستغفر، هل من تائب، آیا بنده گناهکاری است بیاید در خانه ما، آیا بنده‌ای است از ما درخواستی داشته باشد، و بیاید،

خدا یک مشت گدا هستیم، در خانه تو آمده‌ایم،

خدا من لئیم اگر این وقت شب پنج نفر در خانه‌ام بیایند، حاجتی از من بخواهند، اگر قدرت داشته باشم، ردشان نمی‌کنم، تو با کرمت، با احسانت، با بزرگیت، چطور این دست‌ها را می‌خواهی خالی برگردانی،

بحق القرآن العظیم و بحبیبک خاتم النبیین9 و بالائمه الطاهرین:

با حال استغاثه و با حال انابه و تضرع و زاری، خجالت نکشید،

ده مرتبه بلند:

یا الله

 
[1]
[2] طه : 50
[3] انفال : 41
[4] امالی صدوق : ص 209 - عبارت : وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَه
[5] احتجاج : ج 2 ص 492
[6] احتجاج : ج 2 ص 492
[7] بحارالانوار : ج 91 ص 31
[8]
[9]
[10]
[11] نمل : 62