مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: سخنرانی شب هشتم: (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعين‏) 1 – وجود حضرت مانند آب حیات است و غیبت حضرت مانند آبی است که فرو رفته باشد. 2 – فائده امام غایب. 3 – غیبت حجت های دیگر از مردم زمان خود، مانند زندان بودن آنها، امامت آنها را لغو نکرد. 4 – داستان مرد خیارفروش که زن خود را طلاق داد و به سختی نزد امام صادق ع رفت. 5 – ائمه ع برای ما خلق نشده اند، ما برای آنها خلق شده ایم.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمين باري الخلائق اجمعين و صلي الله علي سيدنا الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين و خاتم النبيين ابوالقاسم محمد و علي اهل بيته الاطيبين الانجبين الهداه المهديين سيما مولانا و سيدنا الامام المبين و الكهف الحصين و غياث المضطر المستكين و خاتم الائمه المعصومين. صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه مولانا و سيدنا و امامنا و هادينا بالحق القائم بامره و لعنه الله علي اعدائهم ابدا الابدين و دهرا الداهرين.

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعين‏)[1]

يكي از آيات مباركاتي كه بر حسب تاويل و باطن، اشاره به غيبت وجود مسعود اعلي حضرت بقيه الله ارواحنا فداه دارد، اين آيه مباركه است، كه خداوند آن بزرگوار را به عنوان آب، كه ماده حياتي است، و هر شي‏ء حيي، و هر زنده‌ای به او پابرجا و استوار است، او را به عنوان آب حيات ذكر كرده است و غيبت آن بزرگوار را به عنوان فرو رفتگي و پنهان شدن آب تعبير فرموده ‏است.

موضوع «غيبت» حضرت بقیه الله7 چندين بحث از جهات متعدده دارد، كه اگر بخواهيم همه آن مباحث را عرضه بداريم، سخن به درازا مي‏كشد و ممكن است كه موجب ملالت خاطر بعضي هم بشود. يكي دو جهت ديگرش را متعرض مي‏شوم و ساير جهات مربوط به غيبت را حذف مي‏كنيم.

آن جهتي كه لازم است تذكر بدهم اين است: يك شبهه كودكانه‌ای و جاهلانه‌اي القاء در نفوس مي‏شود كه شايد در بعضي از نفوس ضعيفه باعث تزلزل شود. من آن شبهه را عرضه مي‏دارم و با ياري خدا و توجهات امام‏ زمان ارواحنا فداه در رفع آن شبهه، يكي دو شب، عرايضي را تقديم مي‏كنم.

دلم مي‏خواهد، آقاياني كه امشب شبهه را مي‏شنوند، فردا شب هم تشريف بياورند، زيرا تكميل جواب در يك شب شايد ممكن نباشد.

شبهه اين است، مي‏گويند:

امامي‏ كه غايب و پنهان است و ما او را نمي‏بينيم و يا نمي‏شناسيمش و دست ما به دامنش نمي‏رسد، وجود اين امام چه فايده‌اي دارد؟ بود و نبود اين امام براي ما يكسان است. امام خوب است كه در دسترس ما باشد، پيش او برويم، لااقل به قدر امام جماعت محل ما، منشا اثر باشد، برويم استخاره كنيم، برويم تعبير خواب از او بخواهيم. چون شغل روحانيين حالا، همين دو سه تا شده‏ است: يا ساعت تحويل منزل را از او بپرسيم، يا اگر مرغ و خروس ما صدا كرد، برويم به آقا عرض كنيم مرغ ما امروز خوانده ‏است، تاويل و توجيه آن چيست؟

كارهائي كه فعلا مردم به علماء مراجعه مي‏كنند، همين‌ها است، استخاره ‏است و تعبير خواب است و ساعت تحويل منزل يا عروسي است و خواندن مرغ و خروس است و همين خرت و پرت‌ها.

اگر این آقا يك قدرت اجتماعي داشته باشد، گاهي از تلفن آقا و كاغذ آقا، به فلان اداره هم يك بهره برداري كنيم. خوب، اين يك وجود موثري است و ما از آن بهره‌مند مي‏شويم، امامي‏كه هيچ او را نمي‏بينيم، نمي‏شناسيمش، دست ما به او نمي‏رسد، حتي اين‌گونه فايده‌ها و بهره‌ها را هم نمي‏توانيم از او ببريم، فايده وجود اين امام چيست؟ اين بود و نبودش يكسان است. وجود اين چنين امامي از جنبه امامت، لغو است و لهو است، و لغو و لهو هم در كار خدا نيست.

بله، حالا اگر مثل امام‌هاي ديگر ظاهر مي‌بود، در خانه‏اش مي‏رفتيم، درد و دل داشتيم، درد و سر داشتيم، بيماري داشتيم، مي‏گفتيم، يك دعائي مي‏داد، خوب مي‏شديم. قرض داشتيم، مي‏گفتيم، قرض ما را اداء مي‏كرد، لااقل يك نماز جماعتي پشت سرش مي‏خوانديم، يك بهره‌اي مثل امامان ديگر داشت، خوب بود. اما اين امامي‏كه هيچ‌يك از اين بهره‌ها را براي ما ندارد، فايده وجودی اين چيست؟ اين باشد يا نباشد، يكسان است، اصلا امامت اين امام معنا ندارد، پیشوایی او غلط است، موجودیت او، موجودیت بی‌اثر و ثمری است.

بناء علي هذا، يا امام بايد ظاهر باشد، يا اگر ظاهر نشد، هيچ چيزی نیست، نه امام است و نه هيچ چيز، و به درد ما هم نمي‏خورد، فايده‌اي هم ندارد، وجودش كالعدم است. اين خلاصه شبهه ‏است، و اين شبهه را نمي‏خواهم حاشيه‌هائي را كه اراذل و او باش مي‏زنند، آن حاشيه‌ها را بزنم و الا حواشي هم خيلي دارد. شرح و بسط و تفسیر و توضيحي كه در اطراف اين شبهه مي‏دهند، دل جوان و پير را سياه و تاريك مي‏كند، آن‌ها را ديگر بنا نيست من عرض كنم، اين خلاصه شبهه.

جواب: به قول علماء، ما در مسائل و مشاكل دو نوع جواب داريم: يكی جواب نقضي داريم، يك جواب حلي داریم. چون مجلس ما به انوار مقدسه روحانيين، كثر الله امثالهم و ادام الله ظلالهم منور است، من چاره ندارم، بايد رعايت جنبه مقدس روحانیین مجلس را، علماء، حجج، آیات، مدرسین، طلاب، محصلین، رعایت جانب این‌ها را بايد تا يك مقداري كرده باشم. البته مطالبي را هم كه عموم بفهمند، خواهيم گفت.

از اين مطلب، دو جواب داريم: یک جواب نقضي داريم و جواب حلي داريم. جواب نقضي آن، مختصر است، جواب حلي آن مفصل است و براي تكميل جواب حلي دعوت مي‏كنم فردا شب هم بيايید. بلكه ممكن است سه شب هم طول بكشد، اما مسلما فردا شب هم دنباله همين مطلب است. بيائيد كه خوب شبهه از دل شما ان‌شاءالله خوب برداشته شود.

جواب نقضي اين است:

آقايان اهل علم، اين يك مطلبي است كه همه قبول دارند.

مي‏گويند: «حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» امثال و اشباه در طرف احكام جايزه يك حكم را دارد، در طرف احكام ممنوعه هم، يك حكم را دارند. مثلا چطور؟

همين موضوع كه الان داريم از آن بحث مي‏كنيم: اگر غيبت امام و دست نرسيدن مردم به دامن او، در هزار سال، سبب شود براي لغو بودن وجودش، غيبش در ده روز هم، سبب براي لغو بودن وجودش است. فرقي نمي‏كند، چه ده روز پنهان باشد و دسترسي به او نباشد، در اين ده روز وجود او لغو خواهد بود، چه ده سال، چه ده قرن. و اگر ده روز غيب او، مانع عقلي نداشت، ده سال و ده قرن هم مانع عقلي ندارد.

اين معناي «حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» خوب، حالا مي‏گوئيم: غيبت به اين معنی كه دست نرسيدن به دامن امام ‏زمان7، اين منحصر به امام ‏زمان7 ما نيست، در آن امام‌هاي ديگر هم بوده ‏است، چطور؟ حضرت موسي بن جعفر8 در دوران «هارون» حبس شدند، چهار سال، بعضي ده سال، بعضي هم بيشتر نوشته‏اند، حالا ما همان چهار سال را مي‏گيريم. چهار سال حضرت موسي بن جعفر8 در حبس «هارون» بودند، بصره، بغداد، بغداد هم جاهاي مختلف، و در موقعي‌كه اين بزرگوار در حبس بودند، هيچ يك از شيعه نمي‏دانست که حضرت كجا هستند؟ حتي حضرت علي بن موسي الرضا7 كه فرزند ارجمند موسي بن جعفر8 بودند، بر حسب علم عادي بشري، ايشان هم نمي‏دانستند كه بابايشان كجا است؟ شيعيان ديگر هم نمی‌‌دانستند. اصلا معلوم نبود حضرت در شهر هستند، در بيابان هستند، بعضي شايد نمي‏دانستند كه حضرت زنده ‏است يا مرده است؟ چهار سال شيعه دسترسي به امام زمانشان نداشتند، به هيچ وجه.

خوب، در اين چهار سالي كه شيعه دسترسي به امام زمانشان موسي بن جعفر8 نداشتند، آيا وجود موسي بن جعفر8 لغو بود؟ آيا ايشان از امامت افتاده بوده ‏است؟ حاشا و كلا! اگر چهار سال غيب و دست نرسيدن شيعه به حضرت، مانع نباشد و موجب لغويت و بي‌ثمرگي حضرت نباشد، ده قرن غيبت امام ‏زمان7 هم مانع نخواهد داشت، و منافات با امامتش ندارد و موجب لغويت وجودش نمي‏شود.

امام صادق8 در بعضي از اوقات در حبس «منصور» بودند. يك حبس‌هاي عجيب و غريبي بود، حبس نظر، مرغ از روي هوا نمي‏توانست بالاي سر امام صادق8 بپرد تا چه برسد به شيعه كه دستش به دامن حضرت برسد.

يك قصه اين‌جا برايتان نقل مي‏كنم، كه نوع آقايان محترمات این‌ها اقلا يك چيزي شنيده باشند.

يك روزي يكي از شيعيان خلقش با زنش تنگ شد. جنگ و نزاع بين زن و شوهر بوده و هست و خواهد بود. با هر روشي، با متدهاي جديد هم كه ازدواج شود، باز هم جنگ و نزاع هست. بين همين زن و شوهرهاي متجددي كه با روش اروپا با هم ازدواج مي‌كنند که نمی‌خواهم آن را شرح بدهم، باز هم اختلاف است. يك اختلافي بين زن و شوهري پيدا شد، مرد خلقش تنگ شد به زن گفت: «انت طالق ثلاثه» تو سه طلاق هستی، برو. خلاص.

بعد از هفت، هشت روزي كه گذشت، مرد پشيمان شد، اين‌چه غلط بي‌جائي بود کردم؟ خلقم تنگ شد، خانم را طلاق داديم؟ مادر بچه‌ها است، خلاصه پشيمان شد. آمد به زن رجوع كرد، زن گفت: من بر تو حلال نيستم، تو مرا سه طلاقه كرده‌اي، در سه طلاقه‌اي رجوع نيست. خلاصه كلام احتياج به محلل دارد و چه و چه.

مرد گفت: بر مذهب ما شيعه اين سه طلاقه نيست، اين بر مذهب سني‌ها ممكن است سه طلاق باشد. آن سه طلاق كه بينونت حاصل مي‏شود و احتياج به محلل دارد، آن سه طلاقي است كه مرد زنش را طلاق بدهد، بعد در عده رجوع كند، يا بعدا به عقد جديد عقدش بكند و باز طلاقش بدهد و بعد عقدش بكند، آن طلاق سومي، طلاقي است كه بينونت دارد و احتياج به محلل پيدا مي‏كند.

زن گفت: نخير، من قبول ندارم. هرچه مرد گفت زن گفت: من قبول ندارم، مگر آن‌كه بروي از آقا امام جعفر صادق7 بپرسي و آن بزرگوار بفرمايند اين، آن سه طلاقي كه بينونت مي‏آورد، نيست. البته تو امين من هستي، برو پيش حضرت بپرس. اگر حضرت فرمودند، من حاضرم با تو نزديك شوم و الا خير.

گفت: خانم، دست احدي به حضرت نمي‏رسد، حضرت در دسترس من نيست، حضرت در حيره، حبس نظر است به شدت، نمي‏توانم خودم را به او برسانم. گفت: نمي‏تواني بمان به همين حالت، مرد هم شهوتش فشار آورده بود، خلاصه كلام مضطر شده است، چاره ندارد، بايد با خانم بسازد، گفت: علي الله، به اميد خدا برويم، ببينيم دستمان مي‏رسد يا نمي‏رسد؟

به طرف حيره آمد، وقتي رسيد به آن محل كه حضرت محبوس به حبس نظر بودند، ديد، آخ، دور تا دور خانه حضرت و كوچه حضرت و محله حضرت، پر از كارآگاه و اطلاعاتي ریخته‌اند و ساواكي‌ها ریخته‌اند و ركن دومي‏ها ریخته‌اند. انواع مختلفه از مفتشين مراقب هستند تا مرغي نزديك به حضرت نشود.

اه، چكار كنيم، چكار كنيم، در اين بين‌ها يك خيار فروشي طبق خياري روي سرش بود، داد مي‌زد: آهاي خيار داريم، خيار داريم، خيار اصفهان، آن قدرها فوق العاده نيست كه بگويم خيار اصفهان داريم، خيار دولاب داريم، ارزان مي‏دهيم.

مرد به فكر افتاد كه خوب حقه‌اي گيرم آمد: خيار فروش را صدا زد، گفت: بيا، عمو خيار فروش بيا. طبقي خيار آمد. گفت: اين خيارها چند است؟ مثلا گفت: كيلوئي دو قران. گفت: اين چقدر است؟ ده كيلو است. گفت: تمام اين خيارها را از تو مي‌خرم و پولش را نقد به تو مي‏دهم با يك شرط. گفت: شرطش چيست؟ گفت: شرطش آن است كه اين پيش بندت را بدهي به كمرم بزنم و طبق را بدهي به من، نيم ساعت تو اين‌جا بنشيني.

مرد ديد اين اهميتي ندارد، يك‌جا خيارهايش را مي‏فروشد، نيم ساعت هم استراحت مي‏كند. گفت: حرفي ندارم. اين هم پول تمام خيارها را داد و خيارها را خريد و طبق را گرفت و پيش بند را به كمر زد و طبق را روي سر گذاشت. آهاي خيار داريم. آهاي خيار داريم، رو به طرف در خانه امام صادق7، آن‌جا كه حضرت حبس نظر بودند. حضرت هم تصادفا دم در خانه بودند. اين همين‌طور خيار داريم، خيار دولاب داريم، به آن طرف رفت. حضرت فهميدند، فرمودند: خوب نقشه‌اي به كار زدي، مساله‌ات چيست؟ گفت: مساله‏ام اين است كه خانم دست نمي‏دهد، ما هم پدرمان در آمده از جدائي. من مي‏گويم اين سه طلاقه نيست، او مي‏گويد: سه طلاق ‏است، چه مي‏فرمائيد؟ حضرت فرمودند: نه اين سه طلاق نيست، سلام ما را به او برسان، قران سعدين بشود.

خيلي خوب، عمو خياري خيارهايت دانه‌اي چند مي‌دهي؟ كيلوئي چند مي‏دهي؟ جواب مساله را در ضمن داده ‏است. رفت به عنوان فروش خيار و صدا زدن امام صادق7 خيار فروش را، به اين عنوان خودش را رسانيد و مساله‏اش را في ما‌بين گرفت. باز خيار داريم، خيار داريم، رد شد از آن طرف پيش مرد آمد و طبق خيار را داد و خيارها را داد و پول را هم حلال كرد.

اين با هزار و يك حقه و نيرنگ خودش را به امام رسانيده ‏است، شيعه ديگر كه همه اين نيرنگ‌ها را بلد نيستند، همه كه فرصت اين كارها را ندارند. اصلا دسترسي به امام صادق7 نداشتند. حالا امام صادق7 در اين مدت وجودش لغو است؟ كالعدم است؟ امامت او بي‌اثر است؟

بيا بالاتر، پيغمبر9 از مدينه كه هجرت فرمودند، «ليله المبيت»، كه از شب‌هاي تاريخی دنيا است و از شب‌هاي مهم اسلام است، شبي كه جمع شده بودند، بريزند پيغمبر9 را بكشند. حتي از قبيله خود بني هاشم يك نفر كه «ابولهب» باشد، حاضر بود، كه خون پيغمبر9 پخش شود در تمام قبائل. و آن هم دستور معلم همه ما بود، معلم الكل، آن شيخ نجدي، پيرمرد نجدي، شيخ همه ما، همه خدمت او درس خواند‏يم و مي‏خوانيم و خواهيم هم خواند، من منبري و هم شماي بازاري، به هر جهت، مي‏خواستند پيغمبر را بكشند، پيغمبر9 فرار كردند، حركت كردند. آن فدائي و جان نثاري كه فاني در پيغمبر9 و در دين بود، علي‏بن‏ابي‏طالب7، جاي پيغمبر خوابيد.

اين را آقايان افتخار نمي‏دانند، اين را امتياز نمي‏شمرند، اين را مميز نمي‏دانند. صرف رفتن با پيغمبر9 و از چنگال دشمن بيرون رفتن را امتياز مي‏شمارند9، به هر حالت، بر خورد كردند با حضرت ابوبكر الصديق خليفه اولي و ايشان را هم برداشتند و همراه خود بردند. حالا من نمي‏خواهم در اين باب عرايضي عرض كرده باشم، اگر يك وقتي بحث خلافت را بكنم، هم از خنده روده بر مي‏شويد، هم آتش‌تان مي‏گيرد و با دندان‌تان مي‏خواهيد آن‌ها را بدريد.

عرض كنم كه رسيد به پيغمبر9، فرمودند: بيا برويم، چون مبادا بيايد توي مدینه بعد جاي پيغمبر را از مجراي او بفهمند، او را بردند.

قريب ده، دوازده روز هيچ‌كس نمي‏دانست پيغمبر9 كجا است؟ تا وقتي كه پيغمبر9 پيغام فرستادند براي اميرالمومنين7 كه ما آمديم، در فلان محل هستيم، فواطم را بردار بياور، فاطمه بنت اسد و فاطمه صديقه3 را بياور.

تا پيغمبر9 خبر نداده بودند كه ما كجا هستيم، احدي نمي‌دانست كه پيغمبر كجا است؟ حالا اين پيغمبر9 كه مورد دسترسي مردم نيست، براي اين مردم وجودش لغو است؟ پيغمبريش در اين مدت لغو است؟ اگر لغو است، اين‌جا هم غيبت امام‏ زمان7 لغو است، اگر لغو نيست، اين‌جا هم منشا لغويت نيست.

بيا بالاتر، امام صادق7 در مدينه ‏است، شيعه در بلخ است. بين بلخ و مدينه سيصد فرسخ، چهارصد فرسخ راه‏ است. آن زمان‌ها هم نه طياره جت بود، نه قطار بوده، نه اتومبيل بوده، وسايل نقليه عبارت بوده از الاغ و قاطر و يابو و شتر، كجاوه و پالكي؟؟؟ 27:50 و سرنشين. اگر از بلخ مي‏خواستند به مدينه بيايند، چهار ماه، سه ماه طول مي‏كشيد، چهار ماه ذهاب و اياب بود. همه شيعه هم كه دسترسي نداشتند كه اين‌طور وسايل نقليه را تهيه كنند، پول نداشتند، كار و كاسيي نداشتند. چه بسا دو پشت، سه پشت از شيعه مي‏گذشت كه اين‌ها نمي توانستند خدمت امامشان برسند. امام صادق مدينه7 براي آن شيعه بلخ امام غايب است، غيبت دارد نسبت به آن شيعه‌‌اي كه در بلخ است. آن شيعه بلخ دسترسي به اين حضرت ندارد. حالا وجود اين حضرت براي شيعه بلخ مانند عدم است و لغو است؟ و امامتش در اين‌جا ساقط است؟ ابدا.

وقتي كه اين غيبت‌ها كه به عرضتان رساندم، منشا لغويت وجود امام نشد و او را از امامت ساقط نكرد، غيبت امام ‏زمان7 هم مثل آن ده روز و ده ماه و ده سال و ده قرن، همه يك حكم دارد. غيبت به اين معني كه او را نبينند يا نشناسندش، اگر اين معناي غيبت شد، اين غيبت در موسي بن جعفر8 هم در این چهار سال بود، اين غيبت در پيغمبر9 هم در این مدت هجرتش بود، اين غيبت در امام صادق7، در آن موقعي‌كه در محاصره و حبس نظر منصور بود، بالنسبه به بعضي بود و لو بالنسبه به همه نباشد. در موسي بن جعفر8 كه نسبت به همه بود. بالنسبه به بعضي، اين غيبت منافي با امامت او است؟ اين غيبت از نظر شيعه وجود امام كالعدم مي‏شود؟ نه، وقتي آن‌جا نباشد اين‌جا هم نيست. اين جواب نقضي بود.

و اما جواب حلي، دلم مي‏خواهد خوب توجه بفرمائيد، تحفه‏اي است تقديم مي‏كنم.

امام و حجت خدا وجودي دارد في نفسه و لنفسه و وجود و موجوديتي دارد في نفسه لغيره، اين دو قسم است. «وجود امام في نفسه»، يك موجوديت اصولي و اساسي دارد، كه «وجود لغيره» او دنباله و تابع او است. روشن‌تر بگويم.

آقايان، ما براي حيوانات خلق نشده‏ايم، حيوانات براي ما خلق شده‏اند. در آن شب‌هاي اول اين مطلب را اشاره كردم، وعده هم دادم كه قدري مفصل‌تر بگويم، حالا به موعد آن الحمدلله رسيده‌‏ام.

گوسفند براي بنده‏ است، نه بنده براي گوسفند، گوسفند را «اذبحوا» مي‌كنند در راه بنده، بنده را «اذبحوا» نمي‏كنند در راه گوسفند، اين درست است؟ نباتات براي حيوانات هستند، حيوانات براي نباتات نيستند، يونجه مال گوسفند است، گوسفند مال يونجه نيست، يونجه براي آن است كه گوسفند بخورد، چاق شود و بعد سر گوسفند را سرش را ببرند و كباب حسيني درست كنند، بدهند بنده بخورم، فرض بفرمائيد، يا كباب راسته درست كنند، بدهند جوان‌ها نوش جان كنند، يا بکوبند، كباب شامي درست كنند، بدهند پيرمردها بخورند. بالاخره گوسفند مال بشر است، بشر که مال گوسفند نيست.

حالا اگر بشري گوسفندي را چراند، اين چراندن بشر گوسفند را، نه براي احترام به گوسفند است، براي خودش است كه بعد گوشتش را نوش جان كند و چاق و فربه شود. در ضمن گوسفند هم به كمال لایق خودش که چاقی باشد، مي‏رسد. اين را دانستيد، بيائيد.

ما براي انبياء و حجج الهيه خلق شده‏ايم در اين نشئه، نه اين‌كه اين‌ها براي ما خلق شده باشند. امر به عكس است، اين‌ها را فداي ما نمي‏كنند. عالي را فداي سافل نمي‏كنند، سافل را فداي عالي مي‌كنند. ما را در اين نشئه برای انبیاء آورده‏اند كه آن‌ها بيايند ما را هدايت كنند و در طريق هدايت ما، متحمل زحمت‌ها و رنج‌هائي بشوند و بر اثر آن زحمت‌ها و رنج‌ها مقامات خودشان عالي بشود و خودشان به كمالات لایقه برسند.

خاتم الانبياء، گوهر يكتاي عالم امكان كه از نشئه روحاني عوالم ارواح و ملكوت مي‏آورندش به اين نشئه و متعلق به بدنش مي‏كنند و او را در اين عرب‌هاي اوران اوتان بين الانسان و الحيوان، عرب‌هائي كه نمي‏شود اسمشان را آدم گذاشت، عرب‌هاي قبل از اسلام، نه مي‏شد حيوان گفت. نمي‏شد گفت حيوان، چون مستوي القامه و بادي البشره و عريض الظفره بودند، ناخن پهن و پيشاني باز و قد راست، نمي‏شود گفت الاغ، نمي‏شد هم گفت آدم، چون هيچ يك از فضائل آدميت در آن‌ها وجود نداشت.

كسي‌كه دختر خودش را بگيرد و بكشد، كسي‌كه گوشت سگ را بخورد.

اذا اسدی جاع یوم ببلده          و کان ؟؟؟ 35:30 کلبه تحت آکله

این شعر برای خودشان است. گوشت سگ را می‌خورد، گوشت موش را می‌خورد، پرسيدند چرا اين موش را مي‏خوري؟ گفت: نمی‌دانی، این گوشت خاصیت دارد، ؟؟؟ گفت: این بهترین گوشت‌ها را دارد می خورد. ؟؟؟ مار را مثل گوشت کوهی و ماهی آزاد رشت می‌خورد.

اين خوراك، این ؟؟؟ اين كثافت كاري‌هاي ديگرشان كه اگر بخواهم شرح بدهم مجلس خراب مي‏شود. اين عربي كه از فضائل انساني هيچ چيز بهره‌مند نبود، يك حيوان دوپائي بود، خاتم الانبياء9 را بياورند، از عوالم قدس لاهوت تعلق بدهند به اين جسد عنصري مادي و او را محصور و معاصر با اين عرب‌ها بكنند و بگويند اين الاغ‌ها را آدم كن. این حیوانات را انسان کن.

آخ، جان انسان به لبش مي‏رسد. آقا، اصلا معاشرت عالم با جاهل بزرگترين رياضت‌ها است، این را بدانید، آن قدري‌كه جهال و نادانان در گريز از علماء هستند، صد هزار برابر آن، علماء در گريز از نادانان هستند، چرا؟ چون مجالست عالم با جاهل، مثل زندان تك نمره ‏است، چون با هم، سنخ نيستند.

وقتي‌كه هدهد ناپديد شد، حضرت سليمان7 گفت: اگر هدهد بيايد و عذر موجهي نياورد، عذاب شديدي او را خواهم كرد. پرسيدند: عذاب شديد چيست؟ فرمودند: با ناجنس او را در قفس مي‏كنم.

اصلا مجالست با ناجنس يك زنداني است. ملا را با نادان هم جوال کردن و هم مجلس كردن، این رياضتي است. خاصه که اگر برگردن ملا بگذارند كه اين جاهل را بايد دانا كني، جانس به لبش مي‏آيد.

این قصه را برای بچه‌های مجلس می‌گویم بخندند.

گفتند: پادشاه خواست يك وزيري را تنبيه كند. گفت: تنبیه شدید می‌خواهم بکنم. به او گفتند: او را بكش، گفت: نه، كشتن خوب نيست، پنج دقيقه به زحمت مي‏افتد، بعد راحت مي‏شود. مي‏خواهم زنده بلا مرده بشود.

يك دانشمندي گفت: وزير را با يك نادان هم اطاق كنيد. گفت: خوب حرفي است. گفتند: دهاتي‌ها نادان‏تر از شهري‏ها هستند.

مرغ دم سوي شهر و سر سوي ده           دم آن مرغ از سر او به

نوعا اهالي آبادي‌ها كم‌ عقل‌تر از شهري‌ها هستند. توي دهات هم، شبان‌ها از همه كم عقل‌تر هستند، به جهت آن‌كه با شبانه روز با گوسفندان محشور هستند. گفت: يك چوپان نادان را برويد پيدا كنيد، بياوريد. رفتند يك چوپان احمقي را پيدا كردند، آوردند و در يك باغي وزير را حبس كردند. این رمان نیست، واقعیت دارد. اتاق مبله‌اي و خوراك هم، همه چيز مهيا بود. توي اين باغ شبان را آوردند كنار وزير، گفتند: اين هم مانند شما محبوس است، بايد خدمت شما باشد.

وزير كوسه بود، آقا چشم اين چوپان كه به وزير افتاد، بنا كرد به گريه كردن. گفت: مرا با اين يك‌جا حبس نكنيد، اين براي من جهنم است. گفتند: نمي‏شود، تو بايد خدمت حضرت اشرف باشيد.

آقا موقع ناهار شد، ناهار را پختند، آوردند روي ميز گذاشتند و كارد و چنگال و قاشق و همه چيز گذاشتند، دستمال‌هاي روی زانو و با آدابی كه دارد.

وزیر به چوپان گفت: بيا غذا بخور، او شروع به گريه كرد، هي نگاه مي‏كرد به وزير و هي گريه مي‏كرد. چرا گريه مي‏كني؟ براي چه؟ باغ بهشت است این‌جا، عمو جان، تو به خواب شب هم نمي‏ديدي، براي من زندان است، براي تو كه بهشت برين است، بيا بنشين. اين حرف مي‏زد، او گريه مي‏كرد. بالاخره وزير لقمه را برداشت و خورد و او هاي هاي گريه مي‏كرد. گفت چرا گريه مي‌كني؟ بالاخره حرف زد، گفت: چشمم به صورت تو كه مي‏افتد، يادم به بزم مي‏آيد. آهاي بز جانم، آهاي پيش قافله بزهاي من، كجائي؟ همين‌طور كه شما غذا مي‏خوريد، ريش سفيد بزم يادم مي‏آيد.

آقا، وزير را مي‌گوئي، مثل اين‌كه خنجر به قلبش بخورد. نوشت: اعلي حضرتا، شهريارا، قربان خاك پاي شما بشوم، اگر عنايتي در حق حقير داريد، دستور بفرمائيد طناب به گردن بنده بياندازند و مرا خفه كنند. يك آن، معاشرت من با اين احمق، از صد نوع كشتن بر من سخت‏تر است. اين‌طوري است.

آن وقت يك نفر وجود مسعودي كه شاهباز فضاي قدس لاهوت است، او را تعلق به بدن مي‏دهند، او را توي اين زمين مي‌آورند، با اين عرب‌هائي كه به صد نوبت از آن چوپان‌ها بدتر هستند، با آن‌ها محشور و معاشر مي‏كنند و مي‏گويند اين‌ها را تربيت كن، اين‌ها را آدم كن، چقدر رياضت دارد؟

«قَالَ‏ مَا أُوذِيَ‏ نَبِيٌ‏ مِثْلَ مَا أُوذِيت‏»[2]

يك جهتش اين است.

دو تا احمق را بدهند دست شما و بگويند اين‌ها را مودب كن، جانت به لبت می‌آید تا وقتی این‌ها را آدم کنی. اين رياضت بزرگ را كه اين‌ها مي‏كشند، موجب رقاء و ارتقاء درجه وجودي خودشان مي‏شود.

انبياء را در اين نشئه كه مي‏آورند، براي رسيدن خود انبياء به كمالات لائقه ‏است.

یک نکته ای است که به علماء تقدیم کنم. آقايان علماء آن فرمايشاتي كه حضرات فلاسفه يونان در عقول فرموده‏اند، آن فرمايشات براي خودشان خوب است. به موجب معارف كتاب و سنت، ما سوي الله همه قابل ترقي‏ هستند، همه و همه و همه. عقول عشره‌اي كه مشائيين گفته‏اند، يا جواهر اعلون و انوار قاهره‌اي كه يا انوار اسپهبدي كه حكماء اشراق گفته‏اند، اين‌ها مال خودشان باشد. آقايان كتاب و سنت، ما سوي الله را قابل ترقي مي‏داند و رو به تكامل.

در اين تشهد نمازتان وقتي صلوات بر پيغمبر مي‏فرستيد، آن دعاي مستحب را كه مي‏خوانيد، چه مي‏گوئيد؟ مي‏گوئيد:

«وَ تَقَبَّلْ‏ شَفَاعَتَهُ‏ وَ ارْفَعْ‏ دَرَجَتَه» [3]

خدايا شفاعت اين پيغمبر را در باره امتش قبول كن و درجه خود پيغمبر را بالا ببر. پس پیغمبر قابل ترقی است. در همان نشئه‌ای که الان هست. که در مذاق فلاسفه، نشئه بعد را نشئه ترقي و تکامل نمي‏دانند، چون دار هيولويت را آن‌جا نمي‏دانند. بله، آن‌جا هيولا نيست، اما ترقي و تكامل معلول به وجود هيولا نيست.

يك دعائي است، دعاها را بخوانيد، ابوابي از معارف توي دعاها خوابيده است، آقايان طلاب و محصلين، موالي من، سروران من، كه خدا به حق صاحب الزمان7، آن به آن بر عز شما بيافزايد.

و شما را از اين ملت نگيرد.

و مردم با دين را قدردان وجود شما بنمايد.

دعاها را شما طلبه‌ها خيلي بخوانيد، ابوابي از معارف الهيه در ادعيه و زيارات است.

يكي از دعاها اين است:

« اللَّهُمَّ أَعْطِ مُحَمَّداً الْوَسِيلَةَ وَ الْفَضْلَ وَ الْفَضِيلَةَ وَ الدَّرَجَةَ الرَّفِيعَةَ »[4]

از خدا مي‏طلبيم كه درجه پيغمبر را بالا ببرد، به هر دعائي كه بخوانيد، دعاها مستجاب است و درجه پيغمبر بالا مي‌رود. از پيغمبر ما بالفعلي كامل‌تر نداريم، از پيغمبر که حجاب اعظم و اول ما خلق است، از او وجودي كامل‌تر نداريم، در عین حال این وجود كامل مكمل اكمل گدای خدا است. خداي متعال فوق ما لايتناهي بما لايتناهي است، عده و مده و شده، پيغمبر را در طرف ابد، اگر ما لايتناهي بگيريم، خداي متعال فوق او است و فوقيت او هم لايتناهي است.

لذا دائما پيغمبر نسبت به خدا، نسبت صفر دارد، و نسبت عدم به وجود را دارد. گداي خدا است، قابل ترقي است، خدا دائما او را ترقي مي‏دهد، هي ترقي مي دهد، درست توجه فرموديد چه گفتم! ما بالفعلي كه ديگر قابل ترقي و تكامل نباشد در عالم امكان نداريم، فلاسفه يونان و مشاء و اشراق همه اشتباه كرده‏اند، با صداي بلند مي‏گويم: همه اشتباه كرده‏اند. معارف انبياء غير از اين است، مخصوصا معارف قرآن و سنت پيغمبر و احاديث ائمه غير از اين است. همه موجودات الي الابد قابل ترقي‏ هستند و لو هيولا نداشته باشند.

الان پيغمبر رو به ترقي است، الان امام ‏زمان كه هسته مركزي عالم كيهان و كيان است، در شب جمعه، دائم ترقي مي‏كند، علمش زياد مي‏شود، زياد مي‏شود. در شب‌هاي جمعه علم پيغمبر زياد مي‏شود، پيغمبري كه مرده است و به عالم ملكوت رفته‏ است، پيغمبري كه در قطب جبروت است، در شب‌هاي جمعه هي بالا مي‌رود، هي بالا مي‌رود، هي بالا مي‌رود، در عين حالي كه اكمل موجودات است. آن وقت در زماني كه در دنيا است، البته رو به كمال است.

انبياء و اوصياء دو كمال دارند: يك كمال ذاتي كه حق متعال به آ‌ن‌ها داده ‏است: (إِنَّ اللّه اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمين‏»)[5]، اين يك كمال ذاتي است، (يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ)[6] (ذلِكَ فَضْلُ اللّه يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ)[7]. خداي متعال پيغمبر را خزانه كمالات خودش كرد، به پيغمبر آن قدر داد كه از حوصله عقل ما خارج است، اين يك كمال پيغمبر است. يك كمالات اكتسابي دارد، كه بايد به دنيا بيايد، رنج بكشد و زحمت بكشد، تربيت عرب‌هاي اوران اوتان را بكند، خون دل بخورد، سنگ از این‌ها به پيشاني و سر و صورتش بخورد، خاكستر بر سر او بريزند، ساحرش و مجنونش بگويند، كاذبش بگويند، بي‌اعتنائي به او بكنند، در فشار اقتصادي، سه سال در شعب ابي‌طالب او را بگذارند. اين جان كندن‌ها و رياضت‌ها پيغمبر را به يك كمالاتي مي‏رساند، اين كمالات، كمالات اكتسابي پيغمبر است.

براي اين‌كه اين مطلب، یک قدري توضيح بيشتر داده شود، از آن ساقه مجلس تا پا منبر، مخصوصا از آيات عظامي ‏كه تشريف فرما هستند و سلسله جلیله علماء و محصلين و مدرسین، شما که دیگر به طریق اولی، تقاضا مي‏كنم آن‌طوري كه شايسته پيغمبر اسلام است سه تا صلوات بلند بفرستيد.

شهباز فضاي لامكاني    غواص جواهر معاني

محجوب گشاي53 عالم غيب گنجور خزانه‏هاي لاريب

پرده‏هاي غيب را او بلند مي‏كند. دعاي احتجاب را طلبه‌ها، شب‌هاي جمعه بخوانيد. علامه مجلسي قدس الله سره،

خدايا به حق ذات مقدست، آن به آن، انوار رحمت خودت را به روح اين پدر و پسر عطا بفرما.

دعاي احتجاب كه در «زادالمعاد» است، بخوانيد. آن‌جا معناي آن شعر را مي‏فهميد، محجوب گشاي عالم غيب را مي‏فهميد.

محجوب گشاي عالم غيب        گنجور خزانه‏هاي لاريب

گنجينه كيمياي عالم         پيش از همه پيشواي آدم

ذيل كرمش ز فتنه‏ها دور          خاك قدمش به ديده‏ها نور

بر پنجره‌اي كشيده فتراك         كانجا نرسد كمند ادراك

«كلما قدم فكري فيك شبرا فر ميلا»[8] اين مقام اوليه است، كه عقل‌ها مبهوت است. در عين اين‌ها، همين پيغمبر باز قابل ترقي است. آن‌كه تغير ندارد، ترقي ندارد، تنزل ندارد، فقط خدا است.

آن‌چه تغير نپذيرد تو هستی. آن‌كه نمرده ‏است و نمیرد، تو هستي،

ما همه فاني و بقا بس تو را      ملك تعالي و تقدس تو را

خداست كه ترقي ندارد، خداست كه تكامل ندارد، خداست كه حركت صعودي و نزولي ندارد و الا ما سواي خدا همه در جنبش هستند، همه در حركت هستند همه در سير هستند، حركت «خروج الشي‏ء من القوه الي الفعل يسيرا يسيرا»، حركت جوهري، حركت وضعي، حركت عيني، حركت كمي، حركت كيفي، پنج مقوله حركت، يكي مقوله جوهر، چهار تا مقوله عرض. كل ممكنات در حركت هستند، كل ممكنات در ترقي و تكامل هستند.

جمله ذرات جهان در رقصند         پا نهاده به كمال از نقصند

خاتم الانبياء هم در تكامل است، تكامل كسبي اين عالم، تكامل لطفي عوالم قبل و عوالم بعد. پيغمبر ترقي دارد، پيغمبر قوس صعود را می‌پیماید، تا يك ميليارد سال؟ خير، تا صد میليارد سال؟ خير، الی الابد، دائما خدا تجلي رافت، تجلي رحمت، تجلي جلال، تجلي جمال، تجلي كمال، از قدس متعالش به پيغمبر مي‏كند و پيغمبر در هر جلوه‌اي، يك مقام كمالي را به خود مي‏گيرد.

چون پرده‌ها خيلي دقيق است، اين را حالا مي‏بندم.

اگر نبندم ز سخن حلق را     آتشي آيد بسوزد خلق را

مجلس مختلط است، بعضي استعدادها وافي نيست، و الا به جان پيغمبر اين‌جا يك رمزها و چيزهائي که از دعاها فهميده مي‏شود، مي‏ترسم يك خورده جلو بروم.

نيزه‏بازي اندرين كوه‏هاي تنگ نيزه بازان را بسي آرد به تنگ

پيغمبر قابل ترقي است، پيغمبر كه قابل ترقي شد، انبياء ديگر معلوم است، شاگرد او هستند، آن‌ها ديگر بچه كوچوهاي او هستند، آن‌ها از عرق جبين اين آفريده شده‏اند، آن‌ها هم قابل ترقي هستند. آن وقت پيغمبران را به دنيا آوردند، ما را براي پيامبران خلق كردند، ما براي آن‌ها هستیم. چطور ما براي آن‌ها هستیم؟ ما را آورده‏اند، آن‌ها را هم آورده‏اند، به آن‌ها مي‏گويند: اين‌ها را تربيت كن، اين‌ها را هدايت كنيد، به راه حق بكشيد. در كشاندن‌شان ما به راه حق، آن‌ها كامل مي‏شوند، بالتبع ما هم كامل مي‏شويم.

پس وجود انبياء براي وجود ما نيست، وجود انبياء در دنيا براي كمالات خودشان است. راه كمالات آن‌ها، تكميل کردن آن‌ها است ما را، اين است كه بالتبع ما هم كامل مي‏شويم. ما براي آن‌ها هستیم، نه آن‌ها براي ما. امام عصر براي ما نيست بچه جان.

اين ؟؟؟ 59:50 عالم وجود، اين قرقاول‌ها و بوقلمون‌ها و ماهي‌هاي آزاد و دراج‌ها و تيهوها، اين‌ها را براي آيت الله آورده‏اند. آيت الله را مهمان مي‌كني. از هر چه مي‏رود سخن دوست خوشتر است، وصف العیش، نصف العیش، آخر اين مجازها به حقيقت مي‏رسد، آیت الله را دعوت مي‏كني، بوقلمون، قرقاول، بره ته چين، امثال ذلك تهيه مي‌كني، رزقنا الله و جميع المومنين، از این دعاهای مستجاب است، آقا را دعوت مي‏كني، آن وقت براي آقا ميوه مي‏آوري، شیرینی می‌آوری، پلو مي‌آوري، با چهار رقم خورشت. واعظ سر نماز آقا هم مي‏آيد و مي‏خورد، مكبر آقا هم مي‏آيد و مي‏خورد، اصحاب آقا هم مي‏آيند و مي‏خورند، قدري جلوتر، گربه توي خانه آقا هم سبيلش را چرب مي‏كند، دنبه‌هاي عجيب گيرش مي‏آيد، سگ‌هاي در خانه هم سبيل‌هايش را چوب مي‏كند، استخوان‌ها مي‏خورد. تو سفره را براي سگ‌ها نيانداخته‌اي، تو آن بوقلمون‌ها را براي گربه‌ها نياورده‌اي، آن خورشت و فسنجان را براي مگس‌هائي كه مي‏آيند و زنبورها و پشه‌هائي كه جمع مي‏شوند، نياورده‌اي، براي واعظ سر نماز نياورده‌اي، عاشق چشم و ابروي او نبودي، براي مكبر آقا نياوردي، براي آقا آورده‌اي. اين‌ها هم جز جوال آقا هستند، آن سگ‌ها هم به بركت آقا سبيلشان چرب مي‏شود.

خدا اين سفره وجود را كه پهن كرده، اين كواكب نوراني، اين سيارات اين نيرات كه نور هر يك از آن‌ها هزار و يك خاصيت طبيعي دارند، هزار و يك خاصيت معنوي دارد، اين‌ها را براي بنده و شما خلق نكرده ‏است، اين (أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهادا)[9] این گهواره، برای جنباندن سگ‌ها كه ماديين باشند، سگ‌هاي گزنده و درنده كه بر روي آقا هم پرتاب مي‏كنند، پاچه آقا را می‌گیرند، با خود آقا مي‏جنگند، براي آن‌ها نياورده ‏است، مادیین و ماتریالیست‌ها، اين سفره را پهن نكرده ‏است. اين روئيدني‌ها، اين معدن‌ها، اين آسماني‌ها و زميني‌ها را، براي سگ‌ها و گربه و شغال‌ها و مگس‌ها نياورده ‏است، برای آقا است، براي وجود مسعود اعلي حضرت، امكان مكنت كيهان شوكت حجه الله علي العالمين و بقيه الله في الارضين حضرت حجه بن الحسن صلوات الله عليه.

مهدي مظفر امام عصر         موعود امم شاه انس و جان

در حسن وي اين چرخ گرد               چون گوي ممكن نبود

ممکن نبود خيمه بي‏ستون      ايمن نبود گله بي‏شبان

كشتي بودش ناخدا بكار       تا آن‌كه رساند بركران

کران یعنی ساحل دریا.

بي‏رهبر ما را هزار سال      دور است ز دادار مهربان

اين شعرها مال سروش اصفهاني است، خواندم دوتاي ديگرش را بخوانم، عيبي ندارد،

روزي كه به پيروزي و ظفر   

خدایا آن روز را برسان.

روزي كه به پيروزي و ظفر         رايات فرازد به فرقدان

انگشتري مصطفي به دست       شمشير علي باشد در ميان

آيد زپي ياريش سروش         عيساي مسيحا از آسمان

خاصان خدايش ز شرق و غرب    تا زند به خدمت يكان يكان

ان‌شاءالله از اصفهان صد تا مي‏آيد.

شعر به اين‌جا رسيد، وقت هم گذشته است، مطلب فی‌مابین مانده است، فردا شب بیایید تا تكميل ‏شود، اگر نيائيد و نفهميديد، بر عهده من نيست. حالا دو تا دعا مي‏كنم، می‌بینم دل‌های شما متوجه شده است، می‌بینم قافله بسته شده ‏است، از سوز دل آمين بگوئيد، آن‌طور‌كه دو تا جوانتان مرده، چطور مي‌سوزي و چطور دعا مي‏كني؟ در سختي‌ها چطور مي‌سوزي و دعا مي‏كني! همین‌طور بسوزید و دعا كنيد. يك وقت مي‏بينيد تیر به هدف خورد، دعاي دل شكسته‌اي مستجاب شد، علماء شما بناليد و آمين بلند بگوئيد تا ديگران هم بياموزند.

اللهم ارنا الطلعه الرشيده

اشک بریزید و آمین بگویید، بسوزید و آمین بگویید،

اللهم ارنا الطلعه الرشيده و الغره الحميده.

اللهم بحق القرآن، عجل فرجه و سهل مخرجه و اسلك بنا محجته.

خون شده ز هجرت دل

يابن العسكري7

خون شده ز هجرت دل          كار دل شده مشكل

به روز وصل ما مقبل   آه از اين پريشاني

آقا جان، مولا جان، عزيز دل ما،

ما به محفل عشقت     همچو شمع و پروانه

سوز عشق اندر دل     داغ دل به پيشاني

خدايا به اسم اعظمت در قرآن، به زودي حضرتش را ظاهر فرما.

به حق خاتم الانبياء9 و ائمه هدي:، همه اين جمع را در رکابش، به نصرتش سعادتمند فرما.

يك نگاه كرد به بدن پاره پاره برادر.

مي‏خواهم نمك به غذا بریزم، دل‌هايتان را بفرستيد خانه امام ‏زمان7.

يابن العسكري7. بيا، ؟؟؟ 1:13:10 عمه‌ات آن‌جا نشسته است، او دارد روضه مي‏خواند، تو هم گريه كن، همه بناليد. ؟؟؟ يك نگاه كرد، صدا زد داداش من، حسينم7، آيا تو برادر من هستي؟ آيا تو پسر پدر من هستي؟

گر بود حسين من، تن او بود از چه غرق خون؟

يك وقت هم رو به طرف مدينه كرد، می‌خواهم همه بنالند، عالم و عامی،

صدا زد: يا جداه همان حسيني7 كه در بغلت مي‏گرفتي و روي زانويت مي‏نشاندي، ببين حالا سر ندارد.

چند نفر از مومنين، ديروز و امروز، در خواست كرده‏اند، كه من از روحانيت شما براي آن‌ها بهره می‌گيرم. كمك بدهيد به برادران و خواهران ديني‌تان، مخصوصا كمك‌هائي كه سرمايه مادي نمي‏خواهد. سه نفر حاجتمندي كه مورد تقديس و تقدير من هستند، ارادت دارم، حاجت آن‌ها مشروع است، بيماري دارند، بيماري رواني و بیماری بدني و يكي هم حاجت ديگر، يك حاجت هم من دارم، اگر شما هم با حاجت من همراه هستيد، خوشا به حالتان، نيستند خودتان مي‏دانيد. من به حق خدا هيچ حاجت ندارم جز ظهور امام‏زمان7، او را مي‏خواهم و لو با مرگ من مصادف و مشروط باشد. خدا شاهد است راست می‌گویم. حاضرم بميرم و ظاهر شود.

شما هم اگر در حاجت من شريك هستيد براي بر آورده شدن اين حاجت و حاجت برادران ديني،

ده نوبت آيه «امن يجيب» را می‌خوانيد، بعد هم با هم مي‏رويم در خانه خدا.

ولی خواندن آن از نظر من طور خاصی است، زیرا من قدری تجربه کرده‌ام، بلند بخوانید، در توجه قلبی تاثیر می‌کند، یک آهنگ بخوانید، جلو نیافتید، من می‌خوانم، شما هم دنبال من بخوانید، ولی با توجه و ناله، سوز لازم است.

1:17 ؟؟؟ الفاظ ؟؟؟         سوز خواهند سوز با این سوز ؟؟؟

سوز می‌خواهند، با سوز ده نوبت بخوانید، البته حاجات خود را در نظر بگیرید، امید است که خدایی که اکرم الاکرمین است حاجات همه شما را برآورد.

(بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيم‏)

(أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء)[10]

باسمک الاعظم الاعظم الاعظم

آقایان شیطان گولتان نزند، پنج دقیقه بمانید، ؟؟؟ 1:20:10 وقت نتیجه شیطان گولتان می‌زند، همه حرف‌ها مقدمه توجه به خدا است، گدایی در خانه خدا است، باید بمانید، دعاها را از دل آمین بگویید،

باسمک الاعظم الاعظم الاعظم

بحق القرآن العظیم و بخاتم النبیین9 و بالائمه المعصومین:

با سوز و ناله و گداز،

ده نوبت بلند

یا الله

خدایا ؟؟؟ در خانه‌ات، روی فرشت، با دل پر امید، دست را به طرف تو دراز کرده‌اند، دور از کرم و آقایی تو است، ای سیدالسادات، ای آقای آقاها، دور از کرم تو است ؟؟؟ برمی‌خورد به آقایی تو،

خدایا به اسم اعظمت در قرآن و به سر سینه امیرمومنان7 همین ساعت امر ظهور امام زمان7 را مقرر فرما.

ما را به دیدار و به نصرت این بزرگوار سعادتمند فرما.

دل ما را از نور ولایت و محبت امام زمان7 مملو و سرشار فرما.

دل مبارک آن حضرت را از ما گناهکاران راضی فرما.

نعمت ولایت امام زمان7‌ را به اولاد ما، اعقاب ما، نسلا بعد نسل مرحمت فرما.

من هم مثل شما فرزند دارم، همه ما بچه‌هایمان را دوست می‌داریم، ولی بدانید بچه آدم می‌خواهیم، جنبنده نمی‌خواهید، انسان می‌خواهید.

خدایا فرزندی که ولی امام زمان7 نباشد به ما نده.

آن‌چه به ما عطا می‌کنی از فرزندان، همه را ولی و نوکر و خدمتگزار امام زمان7 قرار بده.

سایه بلند پایه حضرت بقیه الله7 را بر سر عموم شیعیان جهان و همه مسلمانان مستدام بدار.

همه را ظل ولای آن حضرت از هر خطا و هر خطری حفظ بفرما.

شیعیان امام زمان7 در هر نقطه روز زمین هستند در عزت و جلالت و عظمت و رفاه و امنیت آن‌ها بیافزا.

 
[1] ملک : 30
[2]
[3] وسائل الشیعه : ج 6 : ص 393
[4] بحارالانوار : ج 83 : ص 187
[5] آل عمران : 33
[6] آل عمران : 74
[7] جمعه : 4
[8]
[9] نبا : 6
[10] نمل : 62