أَعُوذُ باللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ لِلهِ رَبِ الْعالَمِينَ؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْـبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَـيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ
فردا شب، شما آقازادهها نميآئيد، پس فردا شب هم نميآئيد، شبهائي كه متعلق به امام عصر است و ما دلمان ميخواهد شما باشيد، شما مشغول تفريح هستيد و تجديد قوا براي شبهاي بعد،
خدا توفيقتان بدهد.
امشب بايستي در صلوات بقدر سه شب، جلو بياندازيد، در تعظيم امام عصر روحي فداه. بايستي خيلي جلی و خیلی قوي و با دلی پر شوق به زيارت حضرت، و يك قلب پر از انتظاري براي رویت حضرت و در دلتان از خداي متعال بخواهيد كه:
خدایا، ما را زنده نگه بدار تا آن بزرگوار را ظاهر و آشكار فرمايی،
و ما به استقبالش برويم و آنجا شعار مذهبي مان كه صلوات است خوب بفرستیم.
خدايا ميخواهي بداني ما آنجا چگونه شعار خواهيم داد، این شعار امشب، نمونه آن است.
صاحب الهیبه العسکریه والغیبه الالهیه مولانا و سید نا وامامنا وهادینا بالحق القائم بامره و لعنه الله علی اعدائهم ابدالابدین و دهر الداهرین
(قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی)[1]
دو الی سه شب در اين مبحث صحبت شد، لازم هم بود. مخصوصا من دلم ميخواهد اين آقازادهها، محصلين علوم دينيه، بعضي اخلاق لازمه را واجد شوند و بعضي مطالب را متذكر باشند.
امشب از طریق يك مقدمه چهارمي جلو ميآئيم و مبحث را به همين مقدمه تمامش ميكنيم، هرچند اين مبحث خيلي طويل الذيل است وليكن به همين مقدار قناعت ميكنيم.
يكي از مطالب و مباحثی كه عموم فرق دنيا، ماديين، الهيين، مليین، نهلیین، يهوديها، زردتشتيها، نصاری، مسلمانها، شيعه، سني، سفيد، سياه، شرقي، غربي، متقدم و متجدد، همه بر آن اتفاق دارند. و يك چنين مطلبي كه مورد اتفاق تمام طوائف و قبائل و امم باشد، كم است. اين از آن مطالب است و خیلی مهم است.
همه شما هم بالفطره قبول داريد، محتاج به تذكر است تا اينكه آن مطلب وجداني شما، معلوم به علم تركيبي شود. به علم بسيط همه عالم هستيد بايد معلوم به علم ترکیبی شود. یک شبی برای شما علم بسيط و علم مركب را انشاءالله خواهم گفت.
آن كس كه بداند و بداند كه بداند
اين علم تركيبي است.
آن كس كه بداند و بداند كه بداند اسب طرب از گنبد دوار براند (جهاند)
جهل ترکیبی این است.
آنكس كه نداند و نداند كه نداند در جهل مركب ابدالدهر بماند
اين دو شعري است كه وقتي ما کتاب عوامل ميخوانديم، به ما ياد ميدادند. آن مطلبي كه معلوم همه شما است بايد به تذكر، بسيطش، مركب شود و علم به علم، پيدا كنيد اين است.
هركس اندك شعوري در دنیا داشته باشد، بچه شش سالهاي كه در پشت كوه به دنيا آمده و مميز است، زشت و زيبا را تشخيص ميدهد، ميگويد: اگر كسي به شما احسان كرد و انعام نعمتي كرد، خواه نعمت مادي يا نعمت روحاني معنوي،
عقل اين فرد، وِجدان اين فرد، ميگويد: در مقابل اِنعام و احسان اين محسن، بايد سپاسگزار بود، بايد تشكركرد، بايد متقابلا احسان او را به احسان ديگري تقدیم كرد كه: (هل جزاء الاحسان الا الاحسان)[2]
كسي به شما سلام ميكند، از نظر تعظیم شما، وجدان شما ميگويد: بايد جواب او را بدهيد يك کمی هم چربتر. بايد تحيت شما از تحیت او بهتر باشد. احسان كه به انسان شد، انسان به حكم وجدان، مرهون آن احسان است و بايد از عهده اين رِهان، به مراتب و مدارجش برآيد.
شما خودتان ببينيد، اگر ده تومان به يك فقيري داديد، من باب مثل، يك سيد فقيري هست، گرسنه است، آمده و شما ده تومان پول به او دادید، توقع داريد كه او بگويد: ممنونم، متشكرم، خدا خيرتان بدهد، خدا اجرتان بدهد. اين را در ته دلت انتظار داري. بلكه بعضي بيشتر انتظار دارند، انتظار دارند اين سيد كه به آنها ميرسد سلام كند، انتظار دارند پيش پاي او حركت كند، انتظار دارند پشت سرش حفظ الغيب او را بكند، اين انتظارها انتظارهاي انسانی است، انتظارهاي حيواني نيست. نزد حیوانات این حرفها نیست.
جان حيواني ندارد اتحاد تو مجو اين اتحاد از جان باد
در خورت این نان نگردد سیر آن ور کشد بار این، نگردد آن گران
حيوانات در اين فكرها نيستند، از همديگر ميدزدند، لگد هم ميپرانند و در عالم خودشان هم هيچ باكي ندارند، ابدا. يك الاغ مصري، زیرا الاغهای مصری خیلی بنام بودند. الاغهای قلمدرشت سفید، خرهای مصری مانند خود مصریها بلند قامت و درشتقلم هستند. خر مصری قلمدرشت، كاه و جو فراوان خورده است، يك خر بيچاره ضعيف بندری كرماني، یک مشت علف ريختهاند كه بخورد، او میآید هم علف او را ميخورد و هم لگد به او ميزند.
اما انسان اينطور نيست، فرق بين انسان و حيوان به قد و قامت نيست! فرق بين انسان و حيوان به عواطف، به روحیات، به اخلاقيات، به فضائل نفساني است. اما حيوان اينطوري نيست، خري از خری در احسانی که کرده است تشكر نميكند. حالا اگر يك مشت علف ريختهاند، خر اول نخورد، رفت که خر دیگری بخورد، خر دوم از خر اول تشكر نميكند. انسان اينطور نيست، انسان در مقابل نعمت ميگويد: بايستي تشكر كرد و سپاس منعم را نگاه داشت.
اين انحصار به بزرگان ندارد. بچهها هم اين مطلب را قبول دارند. فقیری درب منزل شما بیاید، شما مشغول غذا خوردن باشيد، مادرتان بگويد: قدري غذا براي فقير ببر، غذا براي فقير ميبري. آن فقير به محض نگاه کردن، شروع ميكند به دعا كردن، خدا خيرتان بدهد، خدا نعمت را از سفرهتان زوال نياورد، خدا، شما را مثل من فقير و محتاج نكند، يك مشت دعا ميكند. بعد هم كاسه را ميليسد و ميگويد: بگير آقا، خدا به تو خير بدهد، خدا پدر و مادرت را بيامزد و سايه پدر و مادر را در بالاي سرت مستدام بدارد.
پشت سرش هم يك گداي ديگر ميآيد، نیم ساعت بعد، باز براي او هم غذا ميبرد، همان بچه چهار ساله غذا ميبرد. او تا نگاه ميكند، گردن كلفتها، كاكل پلو را خودتان خورديد، ته سفره را براي من آوريد، اي خدا شما را ذليل كند، خدا شما را مثل من كند. نامرد هم ميخورد و هم غرولند ميكند! هم ميخورد و هم به قول ما مشهديها لُند و لُند ميكند.
فردا شب تا فقير اول ميآيد، پسرک ميآيد مامان بده، بيشتر بده، چه آدم خوبي بود. مامان، يك لقمه ميخورد دو تا دعا ميكرد. فقير دوم كه ميآيد، همين بچه ميگويد: كوفت را به او بدهی، پدر سوخته طلب بابايش را ميخواهد، هم ميخورد و هم غرولند ميكرد.
اين معنايش چيست؟ معنايش آن است كه اين بچه به وجدان خودش، به معرفت فطري عارف است، كه بايد در مقابل نعمت منعم سپاسگزار بود. اگر سپاسگزاري كردي زيادتر ميشود و اگر ناسپاسي كردي از تو قطع ميشود. قرآن هم همين را ميگويد. قرآن ما، اغلب فطريات را براي ما بيان ميكند، (اذ تاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد)[3] اين عين همان عمل بچه است، خدا در قرآن ميگويد، چون اين فطري بشر است، از وقتيكه تاريخ به ما ياد ميدهد كه بشر متمدن شده است، معنی تمدن را بگویم، طلبهها بفهمند.
خيلي دوست ميدارم شما همه چيز را بدانيد.
معناي تمدن اين نيست كه كراواتي بزنند و يك فوكولي بزنند، يك تعليمي دست بگيرند و اطو كشيده راه بروند، صابون زده حرف بزنند. در سه كلمه، يك كلمه فرانسوي يا انگليسي بپراند، حالا راست است، دروغ است، غلط است یا صحیح.
يك وقتي به بچهای در کویت گفتند: چه میخوانی؟ گفت: انگلیسی. گفتند که در انگلیسی آب را چه میگویند؟ گفت: هاپ. فکر میکرد همين كه ب را پ كرده است، دهان را پر کرده درست شده است. فكر كرده انگليسي شدهاست.
حالا ما نميگوئيم فرنگي مآبيهائي هم كه اينها ميكنند آيا درست است يا نادرست است؟ ما نميدانيم.
آن وقت آقا متمدن شده است. چهار تا كلمه قلمبه سلمبه هم اينطرف و آنطرف بلد شده است و آمريكا را به اروپا بكوبد، اروپا را به آفريقا بكوبد، يك پوزيسيون هم برای خودش قایل شده است که قلمبه حرف بزند و قلمبه راه برود، اين را متمدن ميگويند، در صورتی كه اين متوحش است، او كلاش است. به جهت آنکه در شبانه روز سه قلم كار را امضاء كند، ماهي پانزده هزار تومان بگيرد.
متمدن ميدانید كيست؟ متمدن آن كسي است كه خدمت به اجتماع و به مدينه خدمت كند. تمدن، اشتقاق از مدینه دارد. اين دهاتيهایي كه صبح تا شام در بیابان جان ميكنند و در سرما، در گرما، عرق ميريزند تا گندم به عمل آورند و جو عمل آوردند، گندم براي ما و جو براي فوكوليها كه آبش را بگيرند و بخورند! حبوبات را به عمل بياورند و ميوه سر درختی به عمل میآورند، اينها را متمدن ميگويند، يعني اهل اجتماع و مدينه، يعني خدمتگزار به مدينه.
از وقتيكه تاريخ به ما، تمدن بشر يا اجتماع بشر را نشان ميدهد، یعنی در مدينه، خواه مدينه هشت ميليوني مثل لندن باشد، خواه مدينه هشتاد نفري مثل فلان ده باشد، همه مدينه است. از آن تاريخ، سگ با بشر بوده است. يعني بشر زندگاني سگ را هم ضميمه زندگاني خودش ميكرده است، چرا؟ براي چه؟ براي يك فضيلت و يك صفت كه در سگ بوده و هست و آن اين است كه سگ حق نمك را نگه ميدارد. شما اگر پنج نوبت، شش نوبت، يك تكه استخوان پرگوشتي، لقمه نانی را جلوي سگي انداختيد، هر وقت به تو برسد تبصبص میکند و دم تكان ميدهد. محال است او تو را بگزد، محال است، حق نعمت را نگه ميدارد.
اين آخوند ملا محمد بلخي يك شعر ميگويد، خوب است.
ميگويد: يك وقتي سگ غريبهاي به محلي ميآيد، سگها ميريزند، هاي و هوي ميكنند، داد وفرياد راه مياندازند تا اين را بيرون كنند، ميدانید چه ميخواهند بگويند؟ اينها غريب گز نيستند، اينها يك مطلب ديگري را ميخواهند به آن سگ بگويند. ميخواهند به سگ بگويند: آهاي سگ! تو در فلان محل، آنجا نان خوردهاي، منعم تو آنجا است، بايد بروي آنجا پاس بدهي، بايد حق نمك ولي النعمهات را نگه بداري، آمدي اينجا چه بكني؟ اي نمك به حرام! نمك حاج حسن آقا را خوردهاي، آمدهاي ميدان شاه چه كار كني؟ بايستي همان خانههایي كه به تو نمك دادهاند پاس بداري و محافظت کني.
میگوید:
گر سگي آيد غريبي روز و شب آن سگانش ميكنند آن دم ادب
ميگزندش كاي سگ طاغي برو با ولي نعمتت ياغي مشو
اولين در را كه خوردي استخوان سخت گير و حق گذاري را بمان
خیلی خوب گفته است.
برگردم،
از صفات عظيمه و فضائل كريمه جسيمه، يكي، اين صفت است. بايد تمام طلبهها داراي اين صفت باشيد،
؟؟؟ 21:35
هم درجات پيدا ميكنند. يك وقت، نان و پنير و سبزي به بنده ميدهند، سپاسگزاري آن، اين است كه بنده سلامي بكنم، يك وقت، يك بوقلمون و دُراج هم با يک قاب شیرین پلو ميآورند، اين البته سپاسگزارياش قدري چربتر و سنگينتر است. يك وقت دامادتان ميكنند، خانه به شما ميدهند، اين حق سپاسگزاري بيشتری دارد. يك وقت خانه براي شما ميخرند و مستغلات براي شما تهيه ميكنند كه اقلا ماهي دو الی سه هزار توماني عايدات داشته باشيد، چشمتان به دست حاجي باجيها نباشد، برويد قم، برويد نجف، با دارائي خودتان آرام درس بخوانيد، اين نعمت سنگينتر است، سپاسگزاري آن هم سنگينتر است. اينها را ميگويم ياد بگيريد.
يك وقت يك نعمتي به شما ميدهند كه هيچ طرف مقايسه با اين نعمتها نيست، اصلا قابل قياس نيست،
مثل چه چیزی؟
علم به شما ميآموزند، تعليم علم میکنند، نميدانید حق معلم چقدر است! این كتاب آداب المتعلمين را بخوانيد. در حاشيه جامع المقدمات، كتاب آداب المتعلمين هم هست، قطعا اينجا هست و جناب مستطاب حجه الاسلام آقاي مجتهدي حفظه الله تعالي يا براي شما درسش را فرمودهاند يا مدرس معين کردهاند یا خواهند كرد، كه آداب تعليم و تعلم را بياموزيد.
کتاب منيه المريد في آداب المفيد و المستفيد برای مرحوم شهيد ثاني رضوان الله عليه است، نميدانم اين كتابها در کتابخانه اينجا هست يا نيست؟ احتمال قوي ميدهم كه باشد، چون آقاي مجتهدي حفظه الله رعايت همه اين لطائف را كرده و ميكنند. بخوانيد، آداب مفيد و مستفيد، شاگرد و استاد را ببينيد چيست؟
اين تعليم علم، به ميلياردها درجه بالاتر از تطعيم و اطعام و مادي است. آن طعام روحي است، فرقش با طعام جسمي مثل فرق روح با بدن است. (فلينظر الانسان الي طعامه)[4] در روایت وارد شده است، اي «الي علمه الذي ياخذه عمن ياخذه»[5]
خدا از علم در قرآن به طعام تعبير ميكند، البته طعام روح است. همانطوري كه مرغ و پلو، طعام جسم است، مطالب علمي، طعام روح است. بهاندازهاي كه روح، تفوق بر بدن دارد، طعام روح هم بر طعام بدن، تفوق دارد. آن وقت حق نعمتهاي رُوحاني، چون در رتبه روح است، سپاسگزاري آن هم در رتبه روح است.
آن وقت به جميع مظاهر سپاس، بایستی قیام كنید، يعني بايد شما به معلم خود سلام بكنيد، يعني در حضور معلم موًدب بنشينيد، يعني با صورت گرفته و ترش به صورت معلم نگاه نكنيد، يعني بد خلقي نكنيد، يعني حرف درشت با معلم نزنيد، يعني معلم اگر درشت با شما سخن گفت، شما متقابلا درشتگوئي با او نكنيد، و هزار نوع ديگر، اگر معلم شما مثلا، فرض بفرمایید، اولادي داشت، به احترام معلم، اولاد را هم شما بايستي احترام كنيد.
من در شصت سال قبل معلمي داشتم، درست شصت سال قبل، كه پيش او صرف مير و عوامل و هدایه را خوانده بودم. سيوطي را ديگر پيش يك استاد ديگر رفتم. با اينكه پدرم هم به آن معلم حقوق ميداد، ماهيانه ماهي 2 تومان ميداد، اين دو تومان مال شصت سال پيش بوده است، صد تومان حالااست، با دو تومان آن تاريخ، ما نود تا تخم مرغ ميخريديم، نود تخم مرغ ميخريديم. بلكه بيشتر، صد تا تخم مرغ. حالا صد تا تخم مرغ را چهل تومان ميدهند، بيست برابر شده است.
به هر حالت، بگذریم.
خدا ميداند من همين مقدار بيشتر، نزد او نخوانده بودم، اولاد هم نداشت. يك برادر زني داشت، بنده به احترام معلم خودم، كرد قوچان هم بودند، از كردهاي اطراف قوچان بودند، خود قوچانيها كرد هستند تا چه برسد به دهات آنجا. پدرم هم به من گفته بود، البته من به تعليم پدرم احترام ميكردم، ميگفت: بابا، اينها را احترام كن، او برادر عیال معلم تو است. من از او دعوت ميكردم، پذيرائي ميكردم، يك كُرد كمر بياباني بود، به احترام معلم خودم. و خير ديده ام.
طلبهها! خدا را شاهد ميگيرم، من شما را دوست ميدارم و ميخواهم اندوختههای دوره عمرم را كپسول كرده و خلاصه كرده به شما عرض كنم.
حق معلم را كاملا رعايت كنيد. یک معلمي بود، من نزد او بيست ورق سيوطي را خوانده بودم، باب اشتغال و تنازع، به امام زمان قسم! بعد كه من بزرگ شده بودم و جزو خوارج شده بودم و درس خارج ميخواندم، از او احترام ميكردم، بر او مقدم نميرفتم.
تا يك وقتي من منطق لئالي را شروع كردم. منطق لئالی من در خراسان بلکه در ایران، منحصر بود. بنده برابر خود لئالي منظومه، بهتر از خود حاج ملا هادي، منطق نوشتهام. الان جزوههایش موجود است.
او به درس من آمد، دو ماه به درس من آمد، بعد در يك جلسهاي تصادف شد، باز خواستم او را جلو بياندازم، گفت: نه آشیخ محمود، ديگر تو با اين ادبت و نجابت، مرا جلو ميانداختي، حق استادي من را نگه ميداشتي، حالا تو دو برابر آن بر من حق داري، حالا بايد من ادب كنم.
پيشينيان ما اينطور بودند. دو كلمه درس كه نزد کسی خوانده بود، مادامالعمر، کوچکی میکرد، اولاد او را، بستگان او را، تعظيم و احترام ميكردد. اينها بود كه نورانيت در قلبشان ميآورد، اينها بود كه بركت در تحصيلاتشان ميآورد، اينها بود كه با مدتي كمی، ملاي حسابي ميشدند. با اينكه الان عوامل تربيت و تعليم صد برابر آن تاريخ شده است.
غرض،
حق معلم را كه نعمت علم را داده است بايد نگهداشت، در خود او، در بستگان او، در زمان حيات او، بعد از ممات او و عرض اخلاص به خود او و عرض نياز به روح او و رفتن سر قبر او و اهداء ثواب قرآن، دادن صدقات براي روح معلم، اينها سپاسهائي است كه شما بايد نگه بداريد.
خوب، مقدمه من تمام شد. بخواهم موجهاي اين مطلب را يكي پس از ديگري بالا بياورم، سه، چهار، پنج شب طول ميكشد، حالا همين قدر بس است.
آقايان! معلم الكل، يعني معلم كل بشر، بشر راه يافته، از هزار و چهار صد سال قبل وجود مسعود حضرت خاتمالانبياء، سيدالاصفياء، حضرت ابوالقاسم محمد9، اين بزرگوار حق عظيم بر گردن بشر هدايت شده دارد. به بشري كه هدايت نشده است کاری نداریم، چشمش كور، او لقمه را از دهان خود بيرون انداخته است. اما آن کسیكه لقمه طعام علم پيغمبر خورده و از آب حيات دانش او چشيده است، او بايد به تمام مظاهر سپاسگزاري، سپاس نگاه بدارد. در حضور پيغمبر بلند صحبت نكند، شما هم در حضور معلم نبايستي بلند داد بکشید.
حالا در مباحثهتان قال و قیل راه میاندازید، به كله كدوی هم میزنید، يك حرف ديگري است.
اما در حضور معلم حق صدا بلند كردن نداريد، حق نشستني كه مورد رضاي او نباشد، نداريد. مواظب باشيد!
قطعا و يقينا جناب آقاي مجتهدي دستور ميدهند، يك دوره منيه المريد، يك دوره آداب المتعملين براي همه شما در همين شبهائي كه مشغول هستيد، يك دوره از اينها هم به شما تذكر بدهند.
به هر حالت،
عرض ميكنم حضور مبارك شما، پيامبر، معلم كل في الكل است، تربيتهاي پيغمبر است كه ما را به خداي واحد احد آشنا كرده است، قولوا لا اله الا الله های پيغمبر است كه ما را بنده خدا كرده است. علمهاي پيغمبر است كه به وسيله ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين و بعد به وسيله شاگردانشان، از قبيل محمد بن مسلم و زاره بن اعين و امثال آنها، رسیده به شاگردان آنها مانند شيخ طوسي و شيخ مفيد و رضی و مرتضي و محققين و شهيدين و علامه و همينطور بيا پائين، تا شيخ مرتضي انصاري، پاپينتر تا پیشوايان دين كنوني كه ما را به اخلاق ديني آشنا ميكنند، آن پيشوايان.
پيغمبر حق عظيم برگردن ما دارد، بايد اگر ما در زمان حياتش بوديم، پروانهوار دور شمع وجودش بچرخيم، جان را نثارش كنيم. اگر مرده است، بعد از مرگش، بايد ما نسبت به آثار پيغمبر، كمال احترام را قائل شويم. بارزترين اثر از آثار پيغمبر، اولاد پيغمبر است، اولاد جسماني و اولاد روحاني او، علماء، اولاد روحاني پيغمبر هستند، سادات، اولاد جسماني پيغمبر هستند، ائمه، اولاد روحي و جسمي هر دو هستند، به حكم عقل واجب است،
اينها از واجبات عقليه است، واجب تعبدي نيست، مستقلات عقليه است، پيش از تعبدیات شرعيه است.
به حكم عقل واجب است كه ما اولاد پيغمبر را احترام كنيم، تعظيم كنيم، به سپاس نعمت پدرش كه پيغمبر باشد، به نگهداري حق نمك روحاني پيغمبر، بايد ما اولادهای پيغمبر را دوست بداريم، تعظيم كنيم.
حالا یک حديثي هم برای شما نقل ميكنم، از آن احاديث قرص حسابي، من از كتاب شعشعه الحسينیه و حمله حيدري و کتاب جوهری و از اين خرت و پرتها براي شما نقل نميكنم، از علامه مجلسي رضوان الله علیه، نقل ميكنم، آن هم در منقولاتي كه از كتب معتمده مستنده نقل فرموده است.
امشب يك حديثي را از يك جاي ديگر كه قرصتر و محكمتر است و ريشهدارتر است نقل ميكنم.
درميان فقهاء ما، علامه حلي رضوان الله عليه مقام عظيمي دارد، موجوديت و موقعيت نفيسي دارد. اين مرد علاوه بر اينكه در كلام، متكلم يگانه بود و زير دست خواجه نصير طوسي هم بود، مقداري هم از مبانی فلسفه را آگاه بود، اما خودش مرد فقيه و متبحري بود. به فقاهت علامه، میتوانم ادعا کنم که بسيار كم آمده است. مرحوم آقاي بروجردي رضوان الله عليه ملای پهلوان زبردست، کارکشته، پخته استاد ديدهاي بود، يك بچه طلبهاي نبود كه با غار غار خودش را بزرگ کرده باشد، ملاي درس خوانده حسابي بود. اين بزرگوار وقتيكه در بحث فقهي وارد يك مبحثي ميشد، يك روز، دو روز، سه روز، چهار روز، خوب مطلب را مالش ميداد و براي طلبهها مستدل كه ميشد، ميفرمود: حالا قواعد علامه را بياوريد، ببینیم اين مطلب مطابق آن چيزي است كه علامه استنباط كرده است یا خیر، اگر مطابق آن نميبود، ميگفت: تجديد نظر كنيد، شايد در گوشه و كناري غفلت شده است، بايد با قواعد علامه تطبيق كند.
علامه در فقه متبحر بوده است. آنوقت ايشان در حديث تبحر عجيبي داشت، كسيكه احاديث را به چهار دسته تقسيم نمود: حديث صحيح، حديث حسن، حديث ضعيف و حديث موثق، علامه بوده است. وی در فن حديث و رجال و درايه هم يك درياي فوقالعادهاي بوده است.
ايشان يك وصيت خطي به پسرشان نوشتهاند و آن وصيت خط در ذيل كتاب قواعد که چاپ شده است، ذکر شده است. حالا كدام چاپش است به یاد دارم. به پسرشان مينويسند. اين آدم براي پسرش وصيت نامه مينويسد، لابد بهترين چيزي كه در دوران عمر به نظرش رسيده است، همان را براي فرزندش تهيه ميكند.
حاج آقا ميخواهد براي بچهاش ذخيرهاي تهيه كند، بهترين برليان، بهترين شيء نفيس را تهيه ميكند. ملا هم براي فرزندش، بهترين مطلب علمي را تهيه ميكند، ايشان هم براي پسرشان، فخر المحققين، يك وصيت نامهاي نوشتهاند از آنچه در دوران عمرشان فهميدهاند، بهترین آن را انتخاب كردهاند.
در آن وصيت خط مينویسد: پسرم، «عليك بصله ذريه محمد9»،
بابا جان! بر تو باد به پيوند زدن و اتصال پيدا كردن با اولادهاي پيغمبر، نه تنها امام حسن7 و امام حسين7، نه تنها يازده تا امام، نه، «صله ذريه محمد9»، اولاد پيغمبر هر كه هست تا روز قيامت.
بر تو باد كه به اينها پيوند بگيري و نزديک به آنها بشوي و متصل شوي به انحاء اتصالات، وصلت كني با آنها، دختر بدهي به سيدها یا دختر بگيري، سادات را اطعام كني یا به اطعام آنها بروي، به تمام مظاهر نزديكي و اتصال و پيوند با ذريه پيغمبر بايد پيوند بگيري،
چرا؟
ميفرمايد: به جهت آنكه ما به طرق صحيح،
صحيح اعلائي كه علامه تشخيص بدهد ديگر معلوم است چيست! گوهر يگانه و یگانه گوهر حديث است، علامه است، خريط حديث است، متبحر در حديث و انحاء حديث است. او يك حديثي را سند خودش قرار ميدهد و براي پسرش در وصيت نامهاش مدرك ميكند، معلوم ميشود اين صحيح اعلائی صد در صد است.
ميفرمايد: به جهت اینکه به حديث صحيح كه بر ما از پيغمبر روايت شده است که چون روز قيامت شود،
آن قيامتي كه جبرئيل ترسيد و لرزيد، آن قيامتي كه عيسي بن مريم8 اسم قيامت را كه بردند رعشه بر بدنش گرفت،
خوب اينها ضعيف القلب هستند. مثل بنده كه نيستند كه دو هزار مرتبه قيامت را شرح بدهند، اصلا هيچ عین خیالم نیست. ديگر خوب، اشخاص مختلف هستند، يكي مثل جبرئيل ضعيف القلب است، بيچاره اسم قيامت را ميشنود ميترسد، يكي مثل بنده قوي القلب است، دو هزار منبر ميرود راجع به قيامت و حساب آن و كتاب آن و میزان اعمال آن و عرض اعمالش و صراط آن، به طبقات جهنم آن، آتش آن، به آتش گیره آن، به عمله دوزخ آن، هيچ! اينها ديگر قوت قلب است، چه کار میشود کرد، ولي شما طلبهها مثل من قوي القلب نباشيد، از قيامت بترسيد، قيامت روز عجيبي است، عجيب، عجيب.
(يوم يفرالمرء من اخيه و امه و ابيه) (يوم تذهل كل مرضعه عما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها و تري الناس سكاري و ما هم بسكاري و لكن عذاب الله شديد)[6].
روزی كه يعقوب7 به كلي يوسف7 را فراموش كرده است، همان يعقوبي7 كه يوسف يوسف7 ميگفت و در فراق يوسف7 ميگريست، (ابيضت عيناه من الحزن)[7]، روز قيامت از شدت حول قيامت و عذاب قيامت و ملائكهاي كه حلقههاي آتشين در دست دارند، دور تا دور را گرفتهاند، شعله آتشی كه نهيب ميزند و مثل يك حصاري دور مردم محشر را گرفته است و خطاب ميشود: (يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا اقطار السموات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان)[8]
روز عجيب است، بهتر است كه نگويم، دل شما را نترسانم، به لرز نيفتید، از مطالعه شب، قدری برکنار نشوید. من كه خودم هيچ ترس ندارم.
روزي است كه برادر، برادر را فراموش ميكند، و مادر فرزندش را فراموش ميكند، شوهر از عيال، عيال از شوهر، داد وانفساه، رب نفسي،
نوح7 هم ميگويد: رب نفسي، ابراهيم7 هم ميگويد: رب نفسي، عيسي7 ميگويد: رب نفسي، فقط يك نفر ميگويد: رب امتي، رب امتي و او پيغمبر ما است.
در اين روز يك قاشق آب پيدا نميشود، يك وجب سايه پيدا نميشود، د ر اين روز يك نفر پناه برای آدم پيدا نميشود. در اين روز قيامت ميگويند، ندایي از ساق عرش بلند ميشود: «يا اهل الجمع انصتوا فان محمدا يكلمكم»[9]،
خاتم الانبياء ميخواهد با شما سخن بگويد، شاهنشاه اقاليم وجود ميخواهد خطابه كند، سخنراني كند، 45:50
ای اهل قیامت،
همه سراپا متوجه میشوند. پيغمبر تشريف ميآورند. با آن صداي رسا كه همه عالم صداي نغمه اوست، كه شنيد اين صداي دراز، صدايش به اهل جمع ميرسد،
فرياد ميزند: آهاي اهل محشر! هركس به گردن من منتی دارد، هرکس از من طلبی دارد، الان بیاید طلبش را بگیرد تا گردن من از زير بار او بيرون بيايد.
این خلاصه روایت است.
يكي عرض ميكند: يا رسول الله! كيست كه از شما طلب داشته باشد؟
مگر پيغمبر بخور و ببر بود؟ پيغمبر خرجي نداشت كه از اين و از آن قرض كند و ماهي آزاد شصت تومان بخرد و بخورد. نواب پيغمبر هم اين كارها را نميكنند، ملتفت باشيد. پيغمبر به يك لقمه نان و پنيري، پنير هم نبود، نان و سركهاي و نان و نمكي، آن هم نان جو، به همین هم قناعت ميكرد. پيغمبر از كسي براي مخارجش قرض نميكرد.
كيست كه شما مقروضش باشيد و از شما طلب كار باشد؟ شما منت بر گردن اهل عالم داريد، كيست كه بر گردن شما منت داشته باشد؟
اينها حديث است، البته عین عبارت حدیث را نمیگویم، مضمونش را براي شما ميگويم و آب و لعابش از من است تا بچهها خوب متوجه شوند.
ميفرمايد: چند نفر از من طلب كار هستند، بر گردن من منت دارند، آنها بيايند.
چه كساني هستند يا رسول الله؟
ميفرمايد: يكي از آنها آن كسي است كه «كسي عري من ذريتي»[10]، يك بچه برهنه من را پوشانده باشد.
زمستان است، بچه سيد، لباس درست ندارد، يك لا پيراهن نازك، حتي گرمكن هم زير پيراهنش نیست، يك كت فاستوني نخي، نازك، يك كيف پارهاي هم دستش است، پای بيجوراب در كفشهاي پاره، ميلرزد و مدرسه ميرود، دل آدم كباب ميشود.
خاك بر سر مسلمان بيهمت، مسلمان بيوجدان، مسلمان ناسپاس، مسلمان حقناشناس، فرزند خودش زير لباس غرق شده است، یک گرمكن، آن هم گرمكن انگليسي، روي آن يك نیم كت، روي آن يك پیراهن كش كاموائي فرد اعلاء، روي آن يك نيم كت، روی آن يك كت، روي آن پالتو، روي آن باراني، همينطور مثل يك الاغي که آن را بار کنند!
تنكه! روي تنكه زير شلواري، روي زير شلواري يك شلوار اطو كشيده، آن هم پشمی كلفت، پاهايش را هم دو جفت جوراب كرده، داخل پوتين، پوتين هم داخل گالش، دور گردنش هم يك شال گردن، كره خر خودش اينطور، آنوقت فرزند فاطمهزهراء3 آنطور!
آي خاك بر سرت بكنند، نمك ناشناس، كور،
اين فرزند آقاي تو است، فرزند مولاي تو است، فرزند معلم تو و آبا و اجداد تو تا هزار و چهار صد سال پيش است. او فرزند وليالنعمهاي است كه تو را از حيوانيت به درجه انسانيت رسانده است. او فرزند او است.
حالا او اينطور برهنه و سفيد و زرد و لاغر و لرزان و ضعيف باشد؟ بچه تو از روز لباس نتواند راه برود، بيپير از در خانه هم كه ميآيد داخل اتومبيل سوار میکنند تا دم مدرسه، بلكه از اطاق خواب تا مستراح او را سوار اتومبيل ميكنند تا سرما به او نخورد.
آن وقت اين حاج آقا چشمش به آن بچه سيد ميافتد، رحمش نميشود، اي خاك بر سر من!
امت پيغمبر، فرزند پيغمبر را به بازار میبرد، براي او يك پيراهن کش ميخرد، يك كت فاستونی ميخرد، يك پالتو ميخرد، يك شال گردن ميخرد، يك كلاه گرم ميخرد، شلوار براي او تهيه ميكند، ارسی خوب تهیه میکند، ميگويد: برو قربان جدت بروم، برو آقاجان.
پيغمبر ميگويد: هركس يكي از ذريه من را در برهنگي پوشانده است، او از من طلبکار است. من، ممنون او هستم. بيايد تا طلبش را بدهم.
يك وقت يك كربلایي از جا حركت ميكند، حاج بابائي، حاج بی بی، جلو میآید ميگويد: يا رسول الله، من يك وقتي از بازارچه نایب السلطنه رد ميشدم، يك بچه سيدی را برهنه ديدم، يا داخل خانه علوی رفتم ديدم، دخترهايش برهنه هستند، دلم كباب شد، آمدم يك دست لباس دوخته ساخته پرداخته خوب كه براي دخترهای خودم تهيه كرده بودم در بقچه گذاشتم، بردم آن دختر فاطمه زهراء3 را نو نوار کردم.
حضرت ميفرمايند: درست است، بیا اینجا.
زیرا آن روز دیگر كسي نميتواند حقه سوار پيغمبر كند، آنجا جاي تدليس و تظاهر و ریش حنا کردن و تسبيح بدست گرفتن و دروغ پردازی کردن و خودت را جا بيندازي، جای اين حرفها نيست.
اين يكي.
دو،
آن كسيكه يكي از ذريه من را از گرسنگي سير كرده باشد.
سيد همسايهاي است، پر تخمه است، پير هم شده است، هفت هشت تا هم دختر و پسر دارد. حبه ندارد به دبه بزند، كاسبي درستي ندارد، پياز و سيب زميني ناپيدا شده تا چه برسد به روغن كرمانشاهي و برنج دم سياه و گوشت آهو و دراج و كبك. بدبخت همانطور گرسنه، بچههايش هم گرسنه، رویي هم ندارند به کسی بگويند، آبرومند هستند. همسايه فهميده است، به خانمش ميگويد: امشب پلو بيشتری بار كن، نزديك عيد نوروز است، يك قاب بزرگ پلو، رزقكم الله و جميع المحصلين بمحمد و آله الطاهرين:،
شكر پلو، شیرین پلو، تويش ميريزد و بعد هم يك كاسه قيمه، يك كاسه قورمه سبزي، يك دانه ماهي، يك سيني اينطوري بار ميكند، در خانه سید را میزند ميگويد: آقازاده محترم در را باز بفرمائيد، يك مجمع اينطوري، نوش جان بفرمائيد و به مستحب شب جمعه عمل کنید، يك بچه براي حضرت زهراء3 زياد كنيد.
ميخورند، كيف ميكنند و لذت ميبرند. ميآيد ميگويد: يا رسول الله من يك شب با همسايهام، مثلا بنام بي بي فاطمه یا بنام سید حسین، گرسنه بودند، ما آنها را سير كرديم.
پيغمبر ميفرمايند: درست است.
سه،
«من آوي ذريتي»[11]، آن كسكه يكي از ذريه من را که سر پناهی نداشته، اتاقی برای زندگی نداشته، اتاقی به او داده و گفته: سید جان، اولاد پیغمبر، بیا. در بیرونی ما، ده اتاق است که سگ در آنها پاس نمیدهد. دوره سال يك مرتبه، اگر در يكي از اطاقها را باز كنيم، آیا مهمانی بيايد یا نه. بيا قربان جدت بروم، هوا سرد است، تو زن و فرزند داری. بیا این دو اتاق را بگیر زندگی کن، مال الاجاره نميخواهم.
كه اين سيد از زحمت لحاف به دوشي و هر ماه صاحب خانه بيانصاف كه خمس هم به گردن او است و ميتواند از بابت خمس هم حساب كند. مدام اين بيچاره را بيرون كند، و اسباب آن سید را به کوچه بریزد. ميگويد: بيا زمستانی اينجا راحت زندگی کن.
سید میآید و راحت، ميگويد: خدا خيرت بدهد.
پيغمبر ميفرماید» كسيكه ذريه من را از بیمکانی ماًوي بدهد، از من طلب دارد.
آنوقت حاج محمد تقي، یا مشهدي محمد علي، حركت ميكند ميگويد: يا رسول الله، من در سال فلان، در زمستان كه خيلي سخت بود فلان سيد را برداشتم و بردم، او و فرزندان او را بردم و جا دادم.
كسيكه ذريه من را ماًوي بدهد، كسيكه يك گرسنهاي از اولاد من را سير كرده باشد، كسيكه يك برهنهاي از اولاد من را پوشانده باشد، از من طلب دارد، من زير بار منت او هستم، بيايد تا طلب او را بدهم.
از اينطرف، از آنطرف، اخيار، ابرار که این خدمتها را کردهاند، یکی پس از دیگری خدمت پیغمبر میآیند و خودشان را معرفی میکنند. آنجا هم گفتم نمیشود کسی خودش را قالب کند. آنجا بازار شازده بازار نيست، هركس کار خیركرده ميتواند ادعا كند و هركس آن کارها را نكرده است جای تقلب نیست.
خوب كه همه جمع شدند دستش را به دعا بلند ميكند و ميگويد:
خدايا اينها امت من هستند و در دنيا به من محبت كردهاند، فرزندان من را از نظر من پرستاري و نگهداري كردهاند. خدا روز جزاء و روز پاداش است، به آنها چه عطا ميكني؟
خطاب ميرسد: امر بهشت كه دست تو است.
اصلا كليد بهشت دست اميرالمومنين7 و پیامبر9 است، او مالک است. حضرت زهراء3 هم مالك بهشت است. اين را از من داشته باشيد: آدم7 و نوح7 و ابراهيم7 و شيث7 و موسي7 و عيسي7 و حتي خاتم الانبياء9 به بهشت ميروند، هركدام در مقام خودشان ميروند، جاي ميگيرند.
حضرت پيغمبر آمده، جای او محله فردوس است، فردوس اعلي، آنجا قصر و ویلای پیامبر است. حضرت موسي7 و حضرت عيسي7، هر پيغمبري هم در قصرش است.
اما حضرت زهرا7 که به بهشت میآیند، ندا بلند ميشود: بي بي تشريف آوردند. انبياء، اولياء، صلحا نزد حضرت زهراء3 تشريف مي آورند و به حضرت زهراء3 خير مقدم ميگويند.
این روايت است. طلبهها! هیچ فهمیدید یعنی چه؟
موسي7 و عيسي7 و نوح7 و ابراهيم7، به بهشت ميآيند، بسیار خوب ملائكه ميگويند: (سلام عليكم جنتكم فادخلوها خالدين)[12]، ملائكه، خدمه و اكله بهشتي، به انبياء میگویند: مشرف فرمودید.
اما حضرت زهرا3 که میآیند به انبیا گفته میشود: بي بي آمدند! بي بي آمدند! پيغمبر، موسي7 و عيسي7 و نوح7 و ابراهيم7 و آدم7 حركت ميكنند، همه به منزل حضرت زهراء3 ميآيند و به حضرت زهراء3 خير مقدم ميگويند.
بهشت حالا حسابي بهشت شده است، بهشت برای خودت است، هركاري ميخواهي بكن، هركجا خواستي برو.
چه کسی جرات دارد نفس بكشد. آنجا، رضوان ميتواند حرف بزند، پيغمبر صاحب بهشت است، در بهشت ديگر جاي اين حرفها نيست، همه در جوار ائمه طاهرين: ميروند.
اين روايت را علامه حلي، خریط حديث است در وصيت نامهاي كه براي پسرش فخرالمحققین نوشته است از ميان روايات انتخاب كرده است و براي پسرش استناد به اين روايت كرده است و گفته است: «عليك بصله ذريه محمد9»، بر تو باد كه با فرزندان پيغمبر پيوند پيدا كني.
خدايا به حق پيغمبر قسمت میدهم، به ما توفيق رعايت نعمتهاي معنوي پيغمبر را و به جا آوردن حق آن نعمتها را عطا بفرما.
ديگر بس است، من دو كلمه شروع ميكنم، بعد روضه خوانده ميشود، شما قدری اشك بريزید. از همينجا شروع ميكنم:
يا رسول الله جايت خالي،
«اين الرسول و صغر كان يرشفه يدقه بقضيب كفه مخلوع
بمیرم.
صغر به معنی لب و دهان است و رشف به معنی بوسیدن است.
بعضيها متوجه شدند چه گفتم، براي اين كه همه متوجه شوند بگويم:
چوب خزران بستان اي فلك از دست يزيد آسمان بر سر ببريده بسوزد دل من
التماس دعا از شما طلبهها دارم، اشک شما طلبهها در نظر من قیمت دارد.
به حال آمدید. هرکس اشکش آمد ناله کند.
سر و تشت زر و ؟؟؟ 1:05:15
سال سوم ورود من به تهران بود، يك روز از بازار بينالحرمين رد ميشدم، يكي از حمالها جعبهاي پشتش بود، سيخ آن جعبه گرفت به صورت من و خراشي داد، دو سه قطرهای خون بر ریش من ریخت. خواستم بروم مسجد جمعه، خودم را بشويم، گفتم ميروم خانه، خانه بشویم بهتر است. آمدم درب خانه، در خانه مرحوم مبرور حاج سيد مهدي خرازي رضوان الله عليه مینشستیم. يك دختري دارم كه حالا مزوجه است و اولاد دارد و اصفهان است. آن زمان بچه بود، شش، هفت ساله بود. او آمد درب را باز کرد. تا چشمش به صورت من افتاد و دید بر ریش من خون ریخته است، چنان داد زد، مادرش را صدا زد: وای مادر، آقام چرا چنين شده؟
گفتم: بابا هيچطوري نشده، سيخي خورده، كمي زخمي شده است.
آقاجان خدا مرگم بدهد، چرا اینطور شدهای.
تا من نرفتم کنار حوض، ریشم را پاک نکردم ما نتوانستیم ناهار بخوریم.
دختر سر بریده پدر را ببیند،
واويلا
محاسن پر خون پدر،
علاوه بر همه آنها ببیند يزيد آن قدر چوب خیزران بر صورت امام حسين7
خدایا به لبان چوب خورده امام حسین7 و چشمان گریان ذریهاش، به زودی امام زمان را ظاهر فرما.
ما را به دیدار و به نصرت آن بزرگوار سرافراز فرما.
ما را در ظل لواء ولای او از هر خطا و اشتباه و از هر خطر و صدمه حفظ فرما.
دل ما را از محبت و ولایت آل محمد: مملو و سرشار فرما.
قلب مطهر امام زمان را از ما خشنود بدار.
سایه عز و ولایش بر سر ما و همه شیعیان، بل همه مسلمین جهان مستدام بدار.
همه را در پناه حضرتش از شر کفار و ضر اشرار حفظ فرما.
شر یهود و نصاری را به حق تورات و انجیل و قرآن به خودشان برگردان.
مسلمانان را بر کفار، مظفر و پیروز و غالب و منصور بدار.
گویندگان کلمتین شهادتین در هر نقطه روی زمین هستند، همه را معزز و معظم و محترم و در امن و در امان و عز و در رفاه نگه بدار.
مشکلات همه را آسان فرما.
گرفتاریها برطرف گردان.
بیماران لباس عافیت بپوشان.
بیماری جهل را از ما دور گردان.
روحانیت ما را قوی و معزز فرما.
روحانیون مجلس ما، سلسله جلیله طلاب علوم دینیه و محصلین آداب شرعیه، به حق امام زمان کوچک و بزرگ آنها را همه حفظ فرما.
بر تاییدات و توفیقات و نورانیت قلب آنها و تقوای آنها بیافزا.
به اولیایی که آنها را بر این کار برگماشتند، طول عمر، توفیق کامل، عز شامل، مرحمت بفرما.
آنها که در این مسجد عبادت تو را کردهاند، یا دو کلمه تحصیل علم کردهاند و مردهاند، بیامرز.
آنها که هستند تایید بیشتر عنایت بفرما.
خدمات، عرض ارادات از موسسین این مجلس، خدام مجلس، قبول بفرما.
پاداش جمیل و جزیل در دنیا و آخرت به همه خدمتگزاران مرحمت فرما.
بالنبی و آله.