مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. هدف انبیاء و شریعت پیامبر خاتم 2. دعوت به سوی خدا: دعوت انبیاء به گونه‌ای است که همه افراد، از عوام گرفته تا فلاسفه، بتوانند آن را بفهمند. این دعوت به گونه‌ای است که نیاز به مقدمات علمی پیچیده ندارد. 3. معرفی خداوند از منظر قرآن 4. تفاوت راه انبیاء با راه فلاسفه 5. معرفت خداوند: معرفت به خداوند از طریق خود او حاصل می‌شود و انسان‌ها نمی‌توانند با ابزارهای عقلانی و حسی خود به شناخت کامل خدا برسند. خداوند خود را از طریق ولایت و تصرفاتش در انسان‌ها معرفی می‌کند. 6. ایمان به خداوند: هیچ‌یک از افراد نمی‌توانند با قوای عقلی و حسی خود به درک کامل خدا برسند، بلکه خداوند از طریق خودش، خودش را به انسان‌ها می‌شناساند.

أَعُوذُ باللهِ ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ.

خاطر مبارک آقایان محترم، مستحضر است در سال گذشته که شرفیاب محضر مبارکتان بودم، در ابتدای منبر متوسّل به ذیل ولای اعلی‌حضرت بقیة‌الله ارواحنافداه می‏شدیم و این رویه‏ای است که بنده حدود مدّت سی و سه سال است که بحمد الله و المنّة ترک نکرده‌ام و در ابتدای منبر، فریضه لازمه می‏دانم که دست توسّل به ذیل ولایت آن حضرت بزنم تا خودم و شنوندگان سخنان من، در ظلّ ولایت آن حضرت از خطئات و خطرات اعتقادی و اخلاقی، مصون و محفوظ شویم و آن رویه، هنوز معمول است و تا پایان عمر هم معمول خواهد بود.

لذا برای تجدید تذکار خاطر مقدّستان به عرض می‏رسانم وقتی به آن لقب مخصوص حضرت رسیدیم، همه باید به احترام و تعظیم آن بزرگوار حرکت کنیم و رو به قبله بایستیم و به پیروی حضرت ثامن الحجج7 که این عمل را انجام می‌دادند[1]، دست بالای سر بگذاریم و شعار مذهبی خودمان را بدهیم. شعار مذهبی ما همین صلوات‌هایی است که می‏فرستید. البتّه صلوات، دعایی از ما برای پیغمبر7 است و از خدا می‏خواهیم که توجّه خاصّش را به آن حضرت و به اهل بیت آن حضرت بفرماید و این هم از دعاهای مستجابی است که خدا رد نمی‏کند. دعا چه آشکار باشد و چه پنهان؛ چه بلند باشد و چه کوتاه؛ فرقی نمی‏کند، ولی از جنبه شعاریت فرق دارد. هرچه شعار بلندتر و قوی‌تر باشد، جنبه شعاریت آن بیشتر و بهتر است. لذا تذکر می‏دهم که باید وقتی که به نام حضرت حرکت کردید، صلوات‌های عاشقانه، جانانه و جوانانه بفرستید. صلوات‌های پیرمردی به درد نمی‌خورد. همه باید در این موضوع جوان باشید و جانانه به ساحت حضرت، عرض ارادت کنید.

صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الابِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(فِطْرَتَ اللهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ‏)[2]

ابتدای منبر است و همین الآن که بین راه می‏آمدم، فکر کردم اگر خداوند حیاتی عطا کند و تصدّق سر شما زنده بمانم، تا آن جایی که خدا توفیق دهد، یک مطلبی را بر اساس روش انبیاء و همان نحوه و نقشه‏ای که آن‌ها شروع به دعوت کرده‏اند شروع کنیم.

چون سلسله جلیله علما و روحانیین و طلاب علوم دینیه -حفظهم الله تعالی جمیعاً- تشریف‌فرما هستند، ناچارم به عنوان مقدّمه یک نکته کوتاهی را به عرض مقدّستان برسانم و آن مقدّمه کوتاه این است:

خداوند انبیاء و رسولانی را که می‏فرستد، برای طبقه خاصّی از طبقات بشر نمی‏فرستد. مخصوصاً نبی خاتم9 را که شریعتش عامّ است و جمیع بشر إلی یوم المحشر را فرا می‏گیرد، این پیغمبر9 را مانند سایر انبیاء، برای عموم طبقات می‌فرستد. حال یا عموم طبقات همه بشر، یا محدود به عموم طبقات یک عدّه خاصی. حضرت موسی7 و عیسی7 را برای عموم طبقات بنی‌اسرائیل فرستاده است. حضرت ابراهیم7 را برای عموم طبقات اولادهای خودش، مخصوصاً بنی‌اسماعیل فرستاده است. انبیاء را فقط برای طبقه علما به طور خاص نمی‏فرستد. یعنی انبیاء نمی‏آیند فقط علمای درس خوانده و تحصیل کرده را به خدا دعوت کنند، مخصوصاً این پیغمبر9 که شریعتش عامّ و تامّ است. همه انبیاء و به ویژه پیغمبر اسلام9 مبعوث شده‌اند برای این که همه بشر را، در هر افق فکری که هستند، یعنی از ابوعلی سینا و فارابی -که رئیس العقلاء و معلّم ثانی است- تا مرد کوهستانی بی‌سواد، همه را به سوی حقّ و حقیقت دعوت کنند و همه را به سوی خدا بخوانند. چون چنین است و دعوتشان عامّ است، باید راه آن‌ها هم یک شاهراه وسیع و روشن و صاف و ساده‌ای باشد تا همه بتوانند آن راه را بپیمایند.

گاهی انسان برای یک طبقه خاصّی سخن می‏گوید. مثلاً اگر الآن در این مجمع ما، تنها فقط علماء، مدرّسین و محصّلین علوم دینیه می‌بودند، بلاغت در کلام اقتضاء می‏کرد که بنده، افقِ فهم و فکرِ آنان را رعایتِ نمایم و سخنانی که می‌گویم در رتبه فهم آنان باشد؛ و اگر عوام درس ناخوانده‌ای در این مجمع می‌بود، او استفاده نمی‌کرد، زیرا که سخن در رتبه بالاتر از او بوده است. همچنین اگر مستمعین ما یک عدّه جوان‌های محصّلِ علوم جدیده باشند، روش و روال سخن باید طوری باشد که عوام درس ناخوانده‌ و تحصیل نکرده، بهره نبرند. در سخن گفتن، باید فکر و فهم و درجه استعداد و درجه ذوق شنوندگان لحاظ شود. ولی وقتی مجلس، عمومیت پیدا کرد، یعنی هم علمای اعلام -حفظهم الله جمیعاً من الاسقام- و هم طلاب علوم دینیه -ایدهم الله تعالی جمیعاً- و هم پاره‏ای از محصّلین جدید و هم عدّه‏ای از برادران ایمانی قدیم مجتمع شده‌اند، باید سخن طوری گفته‏ شود که همه استفاده کنند.

در مورد انبیاء هم، همین طور است. وقتی که می‌آیند و برای دعوت عموم مبعوث می‏شوند، باید طوری سخن بگویند و راهی را باز کنند که همه طبقات بتوانند آن راه را بروند. سخن را باید طوری ادا کنند که همه طبقات بفهمند و هر یک از مردم در مرتبه‏ای که از فهم و ذوق و سلیقه‏ دارند، از آن سخنان استفاده کنند. و این موضوع، در شریعت اسلام -که شریعت عامّی است و تمام بشر را شامل شده و می‏شود- کاملاً رعایت شده است.

آقایان اهل علم! بحث اوّلی که انبیاء دارند، بحث خداشناسی و خداپرستی و پیوند دادن بین خلق و حقّ است. این موضوع، اوّلین مبحثی است که انبیاء شروع می‏کنند.

عقل اوّل رانْد بر عقل دوم

 

ماهي از سَر گُنده گردد، نِي زِ دُم

رأس ایمان، خداشناسی و خداپرستی است. ابتدای سیر و سلوک نفسانی، مسأله سلوک الی الله و سیر الی الله است. این، اوّلین قدمی است که باید بشر بردارد و انبیاء هم در اوّلین گفتارشان، باید به این موضوع کاملاً توجّه کنند. ما هم به پیروی از انبیاء، اوّلین موضوعی را که در این منبر و مجلس شروع می‏کنیم، مسأله شناسایی خداست.

دعوت به سوی خدا باید طوری باشد که عوامِ پشتِ کوه هم بفهمند که این داعی و این دعوت کننده، چه می‏گوید و بتوانند راهی بروند را که او باز می‏کند. راهی را که فلاسفه و حکماء و متکلّمین برای شناسایی خدا باز کرده‏اند، درخور استعداد عوام نیست. راه حکماء و فلاسفه و متکلّمین برای کسانی است که تحصیل علم کرده‏اند؛ یعنی ادبیات را تا درجه‏ای دارا و دانا هستند، یعنی منطق را تا درجه‏ای دارا و دانا هستند و به اصطلاحات فلسفه و حکمت و کلام آشنا هستند. برای آنان مفید است. راه پیغمبر، راهی است که مرهون اصطلاحات نیست. راه پیغمبر، راهی است که احتیاج به مقدّمات علمی ندارد. راه پیغمبر، راه ساده‌ای است که حتّی کردِ پشتِ کوه و لُر بیابانی هم به محض این که توجّه کرد، هم می‏فهمد و هم می‏تواند برود. من هم به پیروی پیغمبر9 و قرآن، ناچارم همان راه را شروع کنم و به عرض مبارکتان برسانم.

آیه‏ای که تلاوت کردم، کلید این کار و قدم اوّل این راه است. پیغمبر اسلام9، خدا را مشکوک نپنداشته و نخواسته است با دلایل و براهین منطقی خدا را اثبات کند. علما، خوب توجّه کنند. البتّه مطالب طوری خواهد بود که ان شاء الله همه استفاده کنند، ولی ابتدا روی سخن با علما، دانشمندان، طلاب و فضلاست. قرآن و پیغمبر اسلام9 روی مقدّمات منطقی و برهان شکل اوّل، و صغری و کبری تهیه کردن و حدّ وسط متکرّر را ابقاء کردن و اکبر را بر اصغر حمل کردن و امثال ذلک نیامده است؛ از این راه دعوت نکرده است. بلکه از یک راه خیلی ساده‏ای که هم اکنون من به بیان آن می‌پردازم، آغاز کرده است. آیه‌ای هم که خواندم، کلید همین کار و همین راه است. قرآن، خدا را واضح‌تر و روشن‌تر از هر موجودی دانسته است.

(أَفِي اللهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ)[3]

(فِطْرَتَ اللهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ‏)[4]

(شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لَا إِلهَ إِلّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ)[5]

ببینید! لسان آیات قرآن و بیان پیغمبر خاتم9 این چنین است که خدا روشن‌تر از هر روشنی است.

(اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ)[6]

این، لسان قرآن است: خدا نور آسمان‌ها و زمین‌ها است. نور آن چیزی را گویند که به خودش، دیده و شناخته شود و غیر او، به او دیده شوند. این چراغ‌ها که این جا گذاشته شده است را در نظر بگیرید. ما این چراغ‌ها را به خود چراغ می‏بینیم. برای آن چراغ‌ها، دلیل نمی‌خواهیم.

آفتاب آمد دليل آفتاب

 

گر دليلت ‏بايد، از وي رو متاب

چراغ را به خود چراغ می‏بینیم و سایر اشیاء را به وسیله چراغ می‏بینیم. اگر این چراغ‌ها نباشد، اگر این انوار، نور زمینی و ستاره‏های آسمانی نباشد، نه شما مرا می‏بینید و نه من شما را می‏بینم. در و دیوار و فرش و منبر و همه و همه، به وسیله این انوار دیده و شناخته می‏شوند، در حالی که این انوار به خودشان دیده و شناخته می‏شوند.

لسان قرآن در باب حضرت سبحان این است که: (اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ) خدا را به خود خدا باید شناخت و غیر خدا را باید به خدا شناخت. خدا أظهر از هر چیزی است؛ خدا نمایان‌تر از هر موجودی است. در آن دعایی که حضرت سیدالشهداء7 روز عرفه در عرفات تلاوت فرمودند، به این مطلب اشاره شده است. خدا به حقّ امام حسین7، همه شما را از عالم و عامی، زن و مرد، کوچک و بزرگ، همه‌تان را به زودی به بیت‌الله مشرّف بفرماید. آمین‌تان، خیلی آمین دلچسبی نبود! خدایا! هر کس ممنون توست و از دل و جان آمین خوب می‌گوید، او را به مکه مشرّف بفرما. در روز عرفه که حضرت اباعبدالله7 در عرفات تشریف داشتند، یک دعای مفصّلی خوانده‌اند که آن دعا مشحون از معارف مبدئی و معادی و مملوّ از معارف توحیدی است. از جمله عباراتشان این است:

«كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ؟ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؟ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ؟ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ؟ عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ وَ لَا تَزَالُ عَلَيْهَا رَقِيباً»[7]

خدا! تو کی پنهان بودی تا به دلیل احتیاج داشته باشی؟ آیا غیر تو، از تو روشن‏تر است و ما به غیر تو، تو را می‏شناسیم؟ حاشا و کلاّ! تو از همه روشن‏تر هستی، تو از همه ظاهرتر هستی. پنهان نشده‏ای که ما به یک راهنمای دیگری، تو را بیابیم. آن لسان قرآن است و این هم زبان مبینان قرآن، ائمّه دین:.

حال آن راه چیست؟ من آن راه را شروع می‏کنم؛ یعنی همان راهی که انبیاء آمده‏اند. ان شاء الله در بین بحث هم، تمایز بین راه انبیاء و راه فلاسفه را به عرض می‏رسانم.

من الآن با شما سخن دوستانه می‏گویم. بیان علمی نمی‏کنم. مطالبی را که عرض می‏کنم، همه تذکرات نفسی خود شماست. خوب حواستان را جمع کنید! عامی و عالم! محصّل جدید و طلبه قدیم! زن و مرد! آن چه را که می‌گویم، توجّه کنید. من برای شما، بحث علمی شروع نمی‏کنم. من فقط شما را به یک حالت وجدانی تذکر می‏دهم که در این حالت وجدانی، عالم و عامی یکسان هستند. یعنی اگر ابوعلی سینا -رئیس العقلاء- پای این منبر باشد با این طفل ممیزی که این جا نشسته است، در این راهی که می‌گویم و می‏خواهم بروم، یکسان هستند. آن راه چیست؟

راه، این است که به همه شماها عرض می‌کنم. آقایان! معلومات خودتان را رها کنید. اگر در مدرسه جدید، دروس طبیعی، ریاضی، ادبی یا الهی تحصیل کرده‌اید، همه را فراموش کنید. آقایان طلاب و محصّلین علوم دینیه! -که خدا به حقّ امام زمان7 بر توفیقات و تأییدات شما بیفزاید و ما را قدردان نعمت وجود شما مجاهدین فی سبیل الله بفرماید- شما هم تحصیلات علوم قدیمه خود را رها کنید. رها کردن معلومات امر آسانی است؛ دشوار نیست. به دست آوردن معلومات دشوار است، امّا معلومات را رها کردن و تجرید کردن و به خود فرو رفتن، امر آسانی است. هرچه را که از هر که شنیده‌اید، خواه معلّم دبیرستان و دبستان، خواه مدرّس مدرسه، خواه وعّاظ و گویندگان منابر، خواه پدران و مادرانتان، همه را رها کنید. همه را از لوح نَفْس بشویید. خواجه می‏گوید:

بشوي اوراق اگر هم درس مایي

 

كه علم عشق در دفتر نباشد

***

علمي كه حقيقت است، درسي نبُوَد

 

در سينه بود هر آن چه درسي نبُوَد

اوراق را بشویید. ورق نفس را از تمام معلوماتتان پاک کنید. به خودتان متوجّه شوید. مفهوم «توجّه» که من می‏گویم را رها کنید. الآن در خودتان فرو بروید. هر یک به خود مراجعه کنید. از این طفل ممیزی که نشسته است تا حجج اسلام، آیات عظام، مدرّسین و محصّلین، هر چه دارید بشویید. به خودتان مراجعه کنید. به خود فرو بروید.

گوهر خود را هويدا كن، كمال اينست و بس

 

خويش‌را درخويش پيداكن، كمال اينست و بس

به خودتان فرو بروید. به خود توجّه کنید؛ توجّه وجدانی، نه توجّه فکری و مفهومی و نه توجّه اصطلاحی. به خود فرو بروید.

ببینید: «آیا خود شما، خودتان را نگهداشته‌اید؟ آیا خودتان، خودتان را می‏چرخانید؟ یا شما نگهداشته شده‌اید؟» این عبارت را که گفتم و از من شنیدید، به خود فرو بروید. حال تجریدِ از معلومات بگیرید. اصطلاحات را به دور بریزید. عالم و عامی حاضر در مجلس، یک توجّهی به خود بکنید. آیا خودتان، خود را نگهداشته‌اید؟ خودتان، خود را زیر و رو می‏کنید؟

ما هر لحظه، متحوّل به احوال می‏شویم. هر آنی در یک شاخه‏ای هستیم. گاهی غمناکیم؛ گاهی خوشحالیم. گاهی داناییم؛ گاهی نادانیم. گاهی ضعیف، و بلکه ضعیفه و عاجزیم؛ گاهی تواناییم. به قول دراویش و فقرا، گاهی در حال قبضیم، گاهی در حال بسطیم. آن وقت که فقیر مولا، تریاکش را کشیده، کوچک ابدالش هم پهلویش نشسته، چایی‌اش را هم خورده، یک شعر مثنوی را هم با آهنگ می‌خواند، رَباب هم پهلویش است و می‌نوازد، جنبه الیاسی فقیر طلوع کرده است. در حال انبساط است فقیر مولا! آن‌گاه که هنوز تریاکش را نکشیده و خمار است، ابدالش پهلویش نیست، در حال انقباض است و جنبه خضری او است.

حالا، گاهی ما جنبه خضر داریم؛ گاهی جنبه الیاس داریم. گاهی در نشاط هستیم و در روحمان، بشکن می‏زنیم؛ گاهی در انقباض و گرفتگی، مثل ترشی انبه هستیم، به طوری که با ما نمی شود حرف بزنند. این، انقلاب قلب ماست. این تحوّل احوال ماست. هر ساعتی، به یک رنگی هستیم.

هر دَم به جانبي كِشَدَم نَفْس مضطرب

 

و القلب لا يزال، محباً لما يزول

مانند گنجشکی که هر دقیقه‏ای بر یک شاخه‏ای است و آرام نمی‏گیرد و از این شاخه به آن شاخه می‌پرد، ما هم در درون خودمان، این چنین هستیم و اگر بخواهیم به کنه این مطلب برسیم، تجرید کامل لازم است. آن به جای خود، حالا امشب موقع آن نیست که شما را به تجرید کامل سوق بدهم.

اجمالاً این مقداری را که به عرضتان می‌رسانم این است: به خود فرو بروید. ببینید خودتان، خودتان را نگهداشته‌اید و قائم به خودتان هستید یا معلّق هستید و نگهتان داشته‏اند و نگه داشته شده‌اید؟ شما، خودتان، خودتان را زیر و رو می‏کنید؟ شما از حال حزن به نشاط و از نشاط به حزن، از حال رضا به غضب و از حال غضب به رضا، از حال نادانی به دانایی و از دانایی به نادانی، از حال عجز و ضعف و ناتوانی به قدرت و نیرو و توانایی، تغییر می‌کنید. چه در بدن و چه در روح، در هر دو، اصل زیر و رو شدن شما یکسان است. خودتان، خودتان را می‏پیچانید یا می‏پیچانندتان؟ خودتان را زیر و رو می‌کنید یا زیر و رو می‌شوید؟

این مطلب، وجدانی است که آیات و حججی هم که در مجلس تشریف دارند، می‏توانند به خود مراجعه کنند و این حالت وجدانی را بر خودشان آشکار کنند. این طفل ممیزی هم که درس نخوانده است ولی ممیز است، او هم می‏تواند به وجدانش مراجعه کند و مطلب را بیابد.

اگر به وجدانتان مراجعه کنید، همه می‏یابید که خودتان، خود را نگه نداشته‏اید. خودتان، خودتان را نگه نمی‌دارید. قائم به غیر هستید. قیوم دارید. نگهبان دارید. معلّق هستید؛ مثل یک لوستری که آویخته شده باشد. اگر آن لوستر، شعور و ادراک وجدانی داشته باشد و به خود فرو برود، می‏یابد که خودش، خودش را بین زمین و آسمان نگه نداشته است؛ بلکه نگه داشته شده است؛ یک نگهدارنده‌ای، او را نگه داشته است. توجّه می‌فرمایید؟ حال، آن نگهدار کیست؟ چیست؟ چطوری است؟ این بماند. اجمالاً همه شما از صغیر و کبیر، هنگامی که مراجعه به خود کنید، می‌یابید محفوظ به غیر هستید؛ به اصطلاح علما ‏ می‌یابید «قائم به غیر» هستید؛ می‏یابید که زیر و رو می‏شوید و نگه داشته شده‌اید. مثلاً در مورد خواب، یک مرتبه می‏یابید که در عالم دیگری هستید. در عالم دیگری هستید، یک مرتبه به عالم دنیا می‌آیید. چه کسی تو را از این عالم به آن عالم بُرد؟ خودت رفتی یا تو را بُردند؟

یک مرتبه به عالم دیگر رفتید. عجیب است. این خواب شما (وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکمْ بِاللَّیلِ)[8]. هیچ کس نمی‏خوابد. می‏یابد که او را به خواب می‏برند.

این را توجّه کنید. طلاب علوم دینیه! من از روش منطق و از روش شکل اوّل سخن نمی‌گویم. نمی‌خواهم برای شما برهان منطقی اقامه کنم و شکل اوّل درست کنم. من می‌خواهم شما را به حال وجدان بیاورم. اگر یک مقداری هم طبق اصطلاحات می‌گویم، برای بیدار کردن نفس شما و هُشیار کردن وجدان شما است.

شما وقتی می‏خوابید، تا آن دقیقه‌ای که حس و هوش و چشم و گوشتان کار‌ می‌کند، بیدار هستید. یک مرتبه خود را در عالم دیگری می‏بینید. تو خود را به عالم دیگر بُردی یا تو را بُردند؟ نکته این جاست. به وجدانتان مراجعه کنید. شما خودتان، خود را یک مرتبه از این نشئه به عالم دیگر منتقل کردید -که نامش را عالم خواب می‏گذارید- یا تو را بُردند؟ رفتی یا این که بُردندت؟ این را به حال وجدان بیاورید. در عالم خواب هستید. مشغول خوردن و بُردن یا کتک زدن و یا عیش و نوش کردن و خواب‏های مختلف دیگر. یک مرتبه چشم‌هایتان باز می‏شود و در این عالم هستید.

مثال دیگر؛ مطلبی ملکه شما بود؛ یک مرتبه از خاطرتان محو می‌شود. هرچه فکر می‏کنید به خاطرتان نمی‏آید. تو دانا بودی و خود را نادان کردی؟ تو نادان بودی و خود را دانا کردی؟ یا نادان بودی و دانایت کردند؟ یا دانا بودی و نادانت کردند؟

یک امتیاز بین روش حکماء و روش انبیاء، یک امتیاز بین فلسفه اصطلاحی و قرآن، این است که فلسفه اصطلاحی می‏خواهد خدا را از طریق منطق و استدلال بشناساند. قرآن و روایات می‏گویند: «ما» به وسیله قوای خودمان، نمی‌توانیم خدا را بشناسیم؛ نه به حسّمان، چون خدا محسوس نیست؛ نه به خیال و وهممان، چون خدا متخیل و موهوم نیست؛ نه به عقلمان، چون خدا معقول نیست. عقل و وهم و خیال و حس، هر چهار تا، از این که خدا را ادراک کنند، عاجز هستند. خدا محیط بر قوای دَرّاکه ماست. خدا محیط بر احساسات ماست. احساس ما چگونه می‏تواند به خدا احاطه پیدا کند؟

فضلا! خوب توجّه کنید، نکته‌ها در این عبارات است! خدا «صّمَد»[9] است، یعنی پُر است، یعنی سوراخ ندارد، اَجْوَف نیست، هیچ سوراخی ندارد. نه سوراخ جسمی دارد، چون خدا جسم نیست. نه سوراخ خیالی دارد که از آن سوراخ، قوّه متخیله ما بتواند به خدا راه پیدا کند. نه سوراخ عقلی دارد که قوّه عاقله ما از آن راه بتواند به خدا پی ببرد. تمام مدارک ما، محاط خدا هستند و خدا محیط است. وقتی چیزی محاط شد، دیگر محیط نمی‏شود. پس مدارک ما، عاجز است از این که خدا را ادراک کند.

وقتی چنین شد، پس معرفت از چه راهی حاصل می‏شود؟ معرفت از راه وجدان و به معرّفی خدای متعال حاصل می‌شود. خدا، خودش را معرّفی می‏کند. از امام7 سؤال کردند: «اَلْمَعْرِفَةُ صُنْعُ مَنْ؟» فرمود: «اَلْمَعْرِفَةُ صُنْعُ الله.»[10] معرفت کار خداست، نه کار ما. خدا خودش را به ما می‌شناساند از طریق ولایتش، از طریق تصرّفاتش در ما، از طریق زیر و رو کردن ما.

ابن‏ ابی‏‌العوجاء خدمت امام صادق7 آمد. گفت: اگر خدا هست، چرا آشکار نمی‏شود که خود را به مردم معرّفی کند و بگوید: «من خدا، من خدا، من خدایم! مردم! درباره من گم نشوید! اشتباه نکنید. من خدای شما هستم.» خوب صاف بیاید و به همه بگوید: «من خدای شما هستم» تا همه خدای خود را ببینند؟

این احمق خیال کرده بود که خدا محسوس می‏شود و به صورت جسم در می‏آید! نمی‏دانست آن چیزی که محسوس شد، خدا نیست. آن کسی که زبان گوشتی داشته باشد، خدا نیست. اهل فهم! آن کسی که باد فتق دارد، خدا نیست! آن کسی که دستش می‏لرزد، خدا نیست. آن کسی که موی زلفش روی صورتش می‏جنبد، او خدا نیست. توجّه کردید یا نه؟ آن شیخ عطار نیشابوری که در «بی‌سرنامه» خود می‏گوید:

من خدایم، من خدایم، من خدا

 

فارغ از كبر و كينه وز هوا

این شیخ نیشابوری، خدا نیست. آن کسی که با زبان گوشتی حرف می‌زند، خدا نیست. خود همین که می‏گوید: «من خدایم، من خدایم، من خدا» و صدایش بلند می‏شود، همین دلیل بر این است که او، خدا نیست. غلط کردی! تو گدایی، تو گدایی، تو گدایی! آن کسی که می‏گوید: «لیس فی جُبّتی سِوَی الله»، در این جُبّه بنده، در این جلیقه و کت بنده، هیچ چیزی جز خدا نیست! خود همین عبارت دلیل بر این است که وی اشتباه می‌کند! خود همین عبارت دلیل بر این است که این‌ها، خدا نیستند. احمق! خدا در جُبّه نمی‏آید؛ خدا زیر کت و شلوار نمی‏آید.

خدا در صورت اجسام در نمی‏آید. خدا فوق اجسام و اوهام و خیالات و عقول است. خدا فوق همه مجرّدات و مادّیات است.

این جا را اصفهان می‏گویند. این جا مرکز فلسفه و حکمت بوده است و همین الآن هم به نسبت سایر شهرستان‌ها، مرکز است. من باید این مطالب را این‌جا بگویم. این‌جا، جایی است که میرداماد و میرفندرسکی و ملاصدرای شیرازی و فیض و فیاض و قاضی سعید قمّی و این بزرگان از حکما و دانشمندان بوده‏اند. من باید این جا، این حرف‌ها را بگویم.

خدا، فوق مادّی و مجرّد است. حتّی عقول مجرّده‌ای که فلاسفه اشراق و فلاسفه مشاء گفته‏اند، خدا فوق آن‌ها است. لذاست که خدا، به عقل در نمی‏آید، به حس در نمی‏آید، به خیال در نمی‏آید. این احمق خیال کرده است که اگر خدا در جسم بیاید و بگوید: «من خدایم»، مطلب روشن می‏شود! نمی‏فهمد که مطلب وارونه است.

امام رضا7 به آن متکلّم خراسانی یعنی عِمران صابی فرمودند: چون خدا دیده نمی‏شود، شنیده نمی‏شود و حس و لمس نمی‏شود، خداست. آن کسی که محسوس باشد، خدا نیست. ای ائمّه دین! بنازم معارف توحیدیتان را. آقایان طلاب! به روایات توحیدی اصول کافی و بحارالأنوار علامه مجلسی1 مراجعه بفرمایید. این روایات را بخوانید. خدا: «لَا یحَسُّ وَ لَا یجَسُّ‏ وَ لَا یمَسُّ وَ لَا یدْرِک بِالْحَواسِّ الْخَمْسِ»[11] خدا محسوس نمی‏شود. خدا ممسوس نمی‌شود. خدا تجسّس نمی‌شود. خدا با قوّه لامسه، لمس نمی‏شود. خدا با قوّه باصره، دیده نمی‏شود. خدا با قوّه سامعه، کلام و سخنش شنیده نمی‏شود. خدا از جنس محسوس نیست. از جنس معقول هم نیست. چون چنین است، با این مدارک ناقصه عقلی و خیالی و حسّی، نمی‏توان به خدا راه یافت. لذا ما نمی‏توانیم خدا را بشناسیم. ما نمی‏توانیم به ذات مقدّس او با مدارک ناقصه خودمان راه پیدا کنیم.

پس چیست؟ آیا درِ معرفت بسته است؟ خیر، خدا راه را باز کرده است؛ خودش، خودش را به ما معرّفی می‏کند. او خودش را به ما از دیده وجدانمان می‌نمایاند.

قربانت بروم امام حسین7! تو «خداشناس» بودی که ابواب معرفت خدا را با جمله‌های کوتاه، در این دنیا به بشر فهماندی: «بِک‏ عَرَفْتُک‏ وَ أَنْتَ‏ دَلَلْتَنِی‏ عَلَیک وَ دَعَوْتَنِی إِلَیک وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ‏»[12] به تو شناختم خودت را، ای خدا! تو خودت، خودت را برای من معرّفی کردی؛ اگر تو نمی‌بودی، من تو را نمی‌شناختم. قوای من، مدارک من، احساس و خیال و وهم و عقل من، کوچک‏تر از آن است که به ذات قدّوس حضرت حقّ متعال برسد.

به عقل نازي حكيم تا كي
به كُنه ذاتش خِرَد بَرَد پِي

 

به فكرت اين ره نمي‏شود طي
اگر رسد خس به قعر دريا

البته این شعر هم، کم گفته است! چون خس را می‌توان به قعر دریا رساند. کاه را می‏توان به یک سنگ قلمبه‌ای یا به یک تکه آهنی ببندیم و به زیر دریا ببریم. ولی کاه عقل ما نمی‏تواند با هیچ وسیله‏ای به قعر اقیانوس احدیت و دریای لاهوت برسد.

پس: «عَجَزَ الواصِفونَ عَنْ مَعْرِفَتِک.»[13] هیچ کس نمی‏تواند خودش، با قوای عقلی و خیالی و وهمی و حسّی خودش، خدا را درک کند. و در عین حال، باب معرفت برای همه مفتوح است. عالم و عامی، میرداماد و میرفندرسکی و این دو بچّه که این جا نشسته‏اند، با اندک مراجعه‏ای به وجدان خودشان، می‏یابند که نگه داشته شده‏اند و می‏یابند زیر و رو می‏شوند.

وقتی ابن ابی‌العوجاء به امام صادق7 گفت: چرا خدا خودش را بر خلق نمی‌نمایاند تا همه به او متیقّن شوند و یقین پیدا کنند؟ آن حضرت فرمودند: چگونه خدا، خودش را پنهان کرده و چگونه خود را ننمایانده است و حال آن که آناً فآناً، تو را زیر و رو می‏کند؟ چگونه خدا، خودش را به تو ننمایانده است و حال آن که آن به آن، به تقلّب احوال تو، خود را به تو می‏نمایاند؟ راضی هستی، تو را غضبناک می‏کند؛ غضبناک هستی، راضی و خشنودت می‏کند؛ در نشاط هستی، محزونت می‏کند؛ در حزن هستی، تو را مسرور می‌کند؛ دانا هستی، نادانت می‏کند. (لِکیلا یعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیئاً)[14] نادان هستی، دانایت می‏کند؛ (وَ عَلَّمَک ما لَمْ تَکنْ تَعْلَمُ)[15] دائماً تو را زیر و رو می‏کند.[16] نمایاندن خدا، خود را به ما، به همین نحو است. مراجعه به خود کنید.

دعوت پیغمبر خاتم9 هم همین بوده است. اگر قرآن را هم از سر تا به پا بخوانی، همه خطاب است؛ همه عتاب است و به همین روش خدا را متذکر می‌شود.

«وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ‏ مِيثَاقَ‏ فِطْرَتِهِ‏ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[17]

خدا، خودش را به ما می‏شناساند، ما غافلیم. ما چشم بر روی هم گذاشته‌ایم. ما وجدان را در غفلت قرار داده‌ایم. ما در حجابِ غفلت وجدان هستیم. به خود بیا، خود را می‏یابی.

ای کرد پشت کوه! تو خودت را نگه داشته‏ای یا نگهداشته شده‌ای؟ ای ابوعلی سینا! تو خودت را نگه می‌داری یا نگه داشته شده‌ای؟ ابو علی سینا! تو خود، خودت را می‏پیچانی یا تو را می‏پیچانند؟ جواب همه، از ابو علی سینا تا کرد پشت کوهی، این است که ما را می‏پیچانند و ما را نگه داشته‏اند.

آن نگهدار کیست؟ «کیست» ندارد! آیا آن نگهدار، بالای سرت است؟ نه! پایین پایت است؟ نه! نور است؟ نه! نار است؟ نه! هیکل بخاری است؟ نه! سیاه است؟ نه! سفید است؟ نه! اگر هر چه در عالم امکان است، نسبت به آن نگهدارنده از تو سئوال کنند، می‏گویی: «نه! این‌ها نیست.» این دلیل بر این است که آن نگهدارنده، از افق امکان بالاتر است. او محیط به عالم امکان و ممکنات است. او «لَا شِبْهَ‏ لَهُ‏»[18] است. او «لَا شَبِیهَ‏ لَهُ»[19] است و خدا باید این چنین باشد. لذا «خدا، معروف است در عین احتجاب»[20]. روایات را مراجعه کنید. می‏گوید: خدای متعال، در عین احتجاب، معروف است. در عین این که خودش را به ما می‏نمایاند، امّا ما نمی‏توانیم او را به صورتی، مصوّر کنیم و نمی‏توانیم او را به مثالی، مثال بزنیم.

دعاها را بخوانید. این شب‌های ماه رمضان، دعا‌ها را بخوانید. اگر سواد عربی دارید خوشا به حالتان! با تأًمّل بخوانید. اگر سواد عربی ندارید، حداقل در ترجمه دعاها تأمّل کنید تا بفهمید چه می‏گویید. «یا هُوَ! یا مَنْ‏ لَا یعْلَمُ‏ مَا هُوَ وَ لَا کیفَ هُوَ وَ لَا أَینَ هُوَ وَ لَا حَیثُ هُوَ إِلَّا هُوَ.»[21] در دعای همه روزه رجب که از ناحیه مقدسه امام عصر7 به ابی‌جعفر محمّدبن عثمان توصیه شده بود، آمده است:

«يَا مَنْ‏ لَا يُكَيَّفُ‏ بِكَيْفٍ،‏ وَ لَا يُؤَيَّنُ بِأَيْنٍ، يَا مُحْتَجِباً عَنْ كُلِّ عَيْنٍ»[22]

خدا خودش می‏داند که کیست؟ غیر خدا نمی‏تواند بداند خدا کیست. خدا از «کیست» و «چیست» هم بالاتر است. لذا معروف است در عین احتجاب:

« يَا مَنِ‏ احْتَجَبَ‏ بِشُعَاعِ‏ نُورِهِ‏ عَنْ نَوَاظِرِ خَلْقِهِ... يَا مَنْ تَعَالَى بِالْجَلَالِ وَ الْكِبْرِيَاءِ فِي تَفَرُّدِ مَجْدِهِ.»[23]

این‌ها، دعاهای شماست. خدایا! به ذات مقدّست، خودت را بر ما روشن‌تر بفرما.

خدا، وجدان ما را و انفس ما را به شناسایی فطری که در همه ما مفطور است، به خودش متذکر می‌کند.

(فِطْرَتَ اللهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ)[24]

یهودی هم این فطرت را دارد، مسیحی هم این فطرت را دارد، زرتشتی هم این فطرت را دارد، کمونیست هم این فطرت را دارد، مسلمان هم این فطرت را دارد. به کفّار و مادیین هم وقتی امر کنید که به خود مراجعه کند، می‏یابد که نگه داشته شده است. آن نگهدارنده‏ای که نمی‏توان توصیفش کرد، آن نگهدارنده‏ای که نمی‏توان تشبیهش کرد و آن نگهدارنده‏ای که از عقل و خیال و وهم و حس بالاتر است، آن نگهدارنده، خداست. پس توحید و ایمان به خدا، یک امری فطری در تمام خلق است. انبیاء آمده‏اند مردم را به فطرتشان متذکر کنند؛ انبیاء آمده‏اند با تذکراتشان، وجدان مردم را روشن کنند تا تعریف و معرّفی را که خدا از خودش می‏کند، مردم به وجدانشان بدون شبه و مثال و بدون کیفیت و تمثال بیابند. و این است خداشناسی انبیاء و این است راهی که انبیاء رفته‌اند.

انبیاء نمی‌آیند به برهان فصل و وصل و به برهان قوّه و فعل، هیولا ثابت کنند. انبیاء نمی‏آیند صورت نوعیه، ثابت کنند. انبیاء نمی‏آیند به دلایل منطقی، شکل اول و دوم و سوم و چهارم، به چهار شکل منطقی صحبت کنند. اگر این چنین باشند، این‌ها مبعوث بر حکما و دانشمندان هستند نه برای عموم مردم.

در حالی که لسان قرآن این است:

(أَفِي اللهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ)[25]

همان کسی که تو را زیر و رو می‏کند، آفتاب و ماه و زمین را هم -بنا بر حرکت زمین- زیر و رو می‏کند. فصول را هم زیر و رو می‏کند. چهار ماه پیش، از اوّل فروردین، دنیا خرم شده است. بستان‌ها، سبز شده است. مناظر ادبی شاعرانه، دل‌ها را به خود می‏کشد. یک ماه دیگر، طبیعت مثل سر کچل، طاس و پر شوره می‌شود. باغ‌ها، بیشه می‌شوند. بلبل‌ها می‏روند و بوم‌ها به جای آن‌ها می‏نشینند. همان خدا، بهار را خزان می‏کند؛ خزان را بهار می‏کند. همان خدا، زمین را سبز و خرّم می‏کند؛ همان خدا، زمین را پُر برف می‏کند. همان خدا، بچّه را جوان می‏کند. بچّه‏ای که نمی‏تواند یک لقمه نان بخورد، در جوانی یک دیس خوراک را با چهار لقمه کلّه گرگی، محو و نابود می‌کند! همان جوان را، بر می‌گرداند؛ او را پیر می‏کند و ضعیف و زمین‌گیر می‏کند. (وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکسْهُ فِی الْخَلْقِ)[26] یک وقت هم یک نخود در روده‌اش گیر می‌کند، «آخ دلم، آخ دلم!» اماله از پایین، فلوس از بالا تا دلش خوب شود. همان خدا، همه را می‏چرخاند؛ از صحّت به مرض، از مرض به صحّت، از کودکی به بزرگی، از بزرگی به زمین‌گیری. می‌خواهد دو قدم راه برود، سی تا اُح و کح تحویل می‌دهد! می‌خواهد چهار قدم راه برود، شش مرتبه به زمین می‌نشیند. این همان جوانی است که مثل آهو می‌جهید و مثل کبوتر می‌پرید! آن خداست که زیر و رو می‌کند، نیروها را می‌دهد، نیروها را می‌گیرد. همان کسی که تو را زیر و رو می‌کند، عالم را زیر و رو می‏کند. همان کسی که تو را زنده می‌کند و می‌میراند، این زمین و این کهکشان‌ و کهکشان‌های دیگر را به وجود می‏آورد و می‏بَرَد. همان کسی که تو بچَه بودی، جوانت کرد؛ جوان بودی، پیرت کرد؛ عن قریب هم تو را تخت فولاد می‌برند و دفنت می‌کنند! همان کس، آفتاب را هم به وجود آورد؛ او را جوانش کرد، پُر زورش کرد، ریزه ریزه پیرش می‏کند. اندک اندک، او را از بین می‌برد:

(إِذَا الشَّمْسُ‏ كُوِّرَتْ،‏ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ‏)[27]

خدا، مقلّب تمام این اشیاء است. از خودت به این خالق عالَم پی بِبَر. آقاجان! تو نمونه این عالم بزرگ هستی. تو آیینه این عالم کبیر هستی. تو انسان کبیر هستی. همچنان که تو زیر و رو می‏شوی و زیر و رو کننده داری، این عالم هم زیر و رو می‏شود و زیر و رو کننده دارد. همان کسی که تو را زیر و رو می‌کند، همان کس، این عالم را هم زیر و رو می‌کند.

خدایا! به ذات مقدّست، حال معرفت نفس و معرفت خودت را از طریق معرفة النفس، به همه ما عطا بفرما.

پس در و دیوار، جبال و بحار، جماد و نبات و حیوان، همه به زبان تکوین می‏گویند: «هو الله الباقی». همه می‌گویند: «أنا العبد الفانی». همه به زبان تکوین می‏گویند. تو هم با زبان تکوین می‏گویی و لو با زبان تشریع، منکر خدا شوی! به این چرت و پرت‌های کودکانه‌ای که یک شلغم هم ارزش ندارد و با یک جلسه بحث علمی می‌توان ساختمان آن را به باد داد، توجّه نکنید! ولو به زبان منکر شوی، به زبان فطرت خود می‌گویی: «خدا هست، خدا هست».

در جهان، همه ذرّات، نور غيب را مشكات

 

غيرْ نفي و حقّ اثبات، لا اله الا الله

نور لاهوت از همه جا طالع است. همه، مشکات و زجاجه‌ای هستند که نور الهی از این‌ها طلوع کرده است. در کتاب حبقوق نبی7، یک عبارتی راجع به بشارت پیغمبر خاتم دارد؛ می‌گوید: «الوه متیمان یابو وقادوش مهر فاران سلاه کسه شامیم هودو وتهلاتو مالئاه هاآرتص.»[28] واقعاً هم این طور است.

(بخشی از نوار ضبط نشده است)

قالَ: انْسبُوني فَجَدّي أحمدٌ وَسَلُوا

 

ما قالَ فِـيَّ وَ لَمْ يَكْذِبْهُمُ الْـخَبَـرُ

این شعرها را می‌خوانم، اهل علم گریه کنند. چون شما آقایان اهل علم، به ترجمه احتیاج ندارید. بعداً برای برادران و خواهران ترجمه خواهم کرد. شعرها مال علامه بحرالعلوم1 است و در نظر بنده، از متن مقاتل معتبرتر است.

قالَ : انْسبُوني فَجَدّي أحمدٌ وَسَلُوا
دَعَوْتُمُـوني‌لِنَصـري‌أيْنَ‌نَصْـرُكُمْ

 

ما قالَ فِـيَّ وَ لَمْ يَكْذِبْهُمُ الْـخَبَـرُ
وَ أيْنَ ما خَطَّتِ الأقلامُ وَالزُّبُرُ

آی بمیرم، امام حسین7!

هَلْ مِنْ مُغيثٍ يُغيثُ الآلَ مِنْ ظَمَأ

 

بِشَـربَةٍ مِـن نَميـرٍ ما لَـها خَطَرُ[29]

 

[1]. «روي أيضا عن الرضا7 في مجلسه بخراسان أنّه قام عند ذكر لفظة القائم، و وضع يديه على رأسه الشـريف و قال: اللهمّ‏ عجّل‏ فرجه‏ و سهّل‏ مخرجه‏.» (إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب7، ج‏1، ص249)

لما قرأ دعبل قصیدته المعروفة على الرضا7 و ذکر الحجة عجل الله تعالي فرجه بقوله:.... وضع الرضا7 یده على رأسه وتواضع قائماً ودعا له بالفرج. (تنقیح المقال فی علم الرجال (طبع الحدیثه)، جلد ٢۶، ص326؛ الغدير، ج2، ص511)

دعبل خزاعی وقتی که انشاد كرد قصیده تائیّه خود را برای حضرت امام رضا7، چون رسید به این شعر: «خروجُ اِمامٍ لا مُحالَةَ خارِجٌ * یَقُومُ عَلَی اسْمِ اللهِ بِالْبَرَکاتِ»، حضرت امام رضا7 برخاست و بر روی پاهای مبارك خود ایستاد و سر نازنین خود را خم کرد به سوی زمین، پس از آن كه کف دست راست خود را بر سر گذاشته بود و گفت: «اَلّلهُمِّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ مَخْرَجَهُ وَ انْصُـرْنا بِهِ نَصْـراً عَزیزاً». (منتهی الآمال انتشارات باقرالعلوم7، ج2، ص738)

[2]. روم: 30

[3]. ابراهیم: 10

[4]. روم: 30

[5]. آل عمران: 18

[6]. نور: 35

[7]. إقبال الأعمال، ج‏1، ص349 / بحارالأنوار، ج‏95، ص226 «خدایا! چگونه بر تو دلیل آورند به آن چه در هستى خود، به تو نیاز دارد؟ آیا برای ديگرى ظهورى هست كه تو ندارى تا او ظاهر كننده تو گردد؟ كى نهان شدى تا نياز به دليلي داشته باشي كه به تو راهنمايي كند؟ و كى دور شدى تا آثار، (ديگران را) به تو رسانند؟ كور باد ديده‏اى كه تو را نبيند در حالي كه پيوسته ديده‏بان او هستى».

[8]. روم: 23

[9]. توحيد: 2

[10]. «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِاللهِ7: الْمَعْرِفَةُ صُنْعُ‏ مَنْ‏ هِيَ؟ قَالَ: مِنْ صُنْعِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْعٌ.» (التوحيد للصدوق، ص410) / عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي‌طَالِبٍ7:‏ «... وَ الْمَعْرِفَةُ صُنْعُ‏ اللهِ فِي الْقَلْبِ» (دعائم الإسلام، ج1، ص13)

[11]. التوحيد (للصدوق)، ص59 و 75 / بحارالأنوار، ج‏3، ص298 و 300

[12]. إقبال الأعمال (ط القديمة)، ج‏1، ص67 (دعاي ابوحمزه ثمالي)

[13]. «عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ اسْمُهُ... الَّذِي عَجَزَ الْوَاصِفُونَ‏ عَنْ كُنْهِ صِفَتِهِ وَ لَا يُطِيقُونَ حَمْلَ مَعْرِفَةِ إِلَهِيَّتِهِ.» (الكافي، ج‏1، ص137)

[14]. حج: 5

[15]. نساء: 113

[16]. الكافي، ج1، ص75 و 76 / بحارالأنوار، ج3، ص43

[17]. بحارالأنوار، ج11، ص60 به نقل از نهج البلاغه

[18]. الكافي، ج1، ص86 و 117 / بحارالأنوار، ج3، ص267 و ج‏4، ص154

[19]. عيون أخبارالرضا7، ج‏1، ص62 و 133 / بحارالأنوار، ج3، ص196 و 304

[20]. «يَا مَنِ‏ احْتَجَبَ‏ بِشُعَاعِ نُورِهِ عَنْ نَوَاظِرِ خَلْقِهِ» (بحارالأنوار، ج91، ص231)

[21]. المصباح للكفعمي، ص260 (دعاي مشلول)

[22]. بحارالأنوار، ج95، ص393 (دعاي هر روز ماه رجب منقول از ناحيه مقدّسه)

[23]. مهج الدعوات و منهج العبادات، ص76 / بحارالأنوار، ج91، ص403 (دعاي احتجاب)

[24]. روم: 30

[25]. ابراهيم: 10

[26]. يس: 68

[27]. تكوير: 1 و 2

[28]. حبقوق نبی، باب سوم، آیه ۳؛ «خدا از تيمان مى‏آيد، و قدوس از كوه فاران (مى‌آيد) براى هميشه (تا انقراض جهان). انوار و جلالش آسمان‏ها را بپوشاند، و زمين از تهليل‌هاي او مملو گردد.

[29]. «آيا مرا مي شناسيد يا نه؟ اگر نمي شناسيد، منم فرزند محمد مصطفي9. سؤال كنيد كه ايشان در حق من چه فرموده است؟

مرا خوانديد كه ياريم كنيد، كو ياري شما؟ و چه شد نامه‌هايي كه به من نوشتيد؟

آيا فريادرسي هست كه به شربتي از آب ما را فريادرسي نمايد و ما را از تشنگي به شربت آبي كه بهايي ندارد، خلاص نمايد؟