مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. قرآن مقام جمع الجمعی دارد در عین اینکه فرق الفرق هم است. 2. ابتدا کل قرآن بر پیامبر به صورت دفعتی و یکباره نازل شد و بعد در مقام بعثت قرآن منجماً و متفرقتا بر قلب مبارک پیامبر نازل گردید. 3. قرآن فصل فصل و بند بند نیست بلکه تو در تو است که مقام فرق الفرقی قرآن است.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ
المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ‏ بِكِتابٍ‏ فَصَّلْناهُ‏ عَلى‏ عِلْمٍ‏ هُدىً‏ وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ‏ يُؤْمِنُونَ)[1]

پیش از آن که در مبحث وارد شوم، یک مطلب را تذکر دهم.

در اسلام، مؤمنین باید آینه یکدیگر باشند. یعنی معایب و اشتباهات یکدیگر را با کمال دوستی و محبّت به یکدیگر بگویند. «الْمُؤْمِنُ‏ مِرْآةُ الْمُؤْمِنِ»[2] آینه را که جلوی صورت خود نگه می‌دارید، آینه، چاخانِ شما را نمی‌کند؛ تعارف بی‌جا نمی‌کند. اگر عیبی داشته باشید، به شما می‌نمایاند تا شما، عیبتان را برطرف کنید.

من خوشم آمد از این نوشته‌هایی که به من دادند. یکی از آن‌ها که را مطالعه کردم، خیلی خوشوقت شدم. بشر در معرض سهو و نسیان و خطا و اشتباه است. شب گذشته در تعبیراتی که من درباره خزنه و مَلَک‏های جهنّم کردم ، یک عبارتی از دهان من صادر شده بود که البتّه خودم توجّه به این جهت آن نداشتم. من در فکر میرغضب‏های خاقان مغفور بودم که آن‌ها خیلی خبیث و پدرسوخته بودند. بعد گفتم: «آن‌ها پیش خزنه پدرسوخته جهنّم، حورالعین هستند». این «پدرسوخته» اشتباه بوده است.

ملائکه خدا، (بَلْ‏ عِبادٌ مُکرَمُونَ‏ لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ)[3] هستند. ملائکه بهشت با ملائکه جهنّم هیچ فرقی نمی‌کنند. هر دو بندگان خدا هستند؛ هر دو پاک هستند؛ هر دو منزّه هستند؛ ملائکه، معصوم از خطا هستند؛ چه ملائکه جهنم باشند، چه ملائکه بهشت. به همه ملائکه‏ها باید درود و تهیات گفت، چون بندگان خدا هستند.

اگر این لفظ «پدرسوخته» از دهان من بیرون آمده است، نه از نظر جسارت به ملائکه بوده است. چون من درباره میرغضب‏های خاقان مغفور خُلقم تنگ بود، آن پدرسوخته، مال آن‌ها بوده است. بی‌خود به ملائکه چسبیده شده است! ملائکه بزرگ هستند، محترم هستند، معصوم‏ از گناه هستند، بندگان پاک خدا هستند و درود خدا بر آن‌ها باد.

از این تذکری که به من دادید بسیار خوشوقت شدم و انسان، محلّ سهو و نسیان و اشتباه و خطاست و گاهی هم از دهانش پاره‏ای کلمات بیرون می‏آید که خود، توجّه به آن ندارد. بسیار خوشوقت شدم و به آقایان تذکر می‏دهم که ملائکه جهنّم هم مثل ملائکه بهشت هستند و فرقی نمی‏کنند. بندگان خاصّ خدا هستند و مورد تعظیم و احترام ما هستند. حالا به احترام مطلق ملائکه، دو تا صلوات بفرستید.

قرآن مقدّس که به ظاهر و باطنش، برهان علمی حضرت خاتم ‏الانبیاء9 است، دارای جهاتی از خصوصیات و ممیزات و کمالات است که به این کمالات، از نوشتجات بشر و بلکه از سایر نوشتجاتی که انبیاء آورده‏اند، ممتاز است. کمال اولیه‌اش، این بود که مادّه و زمینه برای سایر کمالات است که دیشب به شما عرض کردم. قرآن، قطبِ خطابی دارد و محور کتابی دارد. خداوند متعال هر چه را که در قرآن گفته است، در حول حوش همان قطب خطاب و محور کتاب یعنی پیغمبر9 است؛ در حول و حوش و اطراف وجود مسعود آن بزرگوار، از نظر شخصیت جسمانی، از نظر شحصیت روحانی، از نظر حالات انفرادی، از نظر حالات اجتماعی، از نظر شؤون یارانش، از نظر شؤون دشمنانش، از نظر سوابق آنان در گذشته و لواحق آنان در آینده. هرچه قرآن گفته، از «باء» بسم الله تا «سین» الناس، همه حول و حوش پیغمبر9 می‏چرخد و این مطلب منحصر به قرآن است. در سایر کتب سماویه‌ای هم که به خداوند متعال نسبت می‏دهند، این خصوصیت نیست. این کمال اولیه است که زمینه برای سایر کمالات است.

کمالات قرآن، خیلی زیاد است. اگر بخواهیم بگوییم، ده، بیست یا سی شب طول می‌کشد. یکی دو تای دیگر را هم اشاره می‏کنم.

 یکی از کمالات قرآن، این است که قرآن مقام «جمعُ الجمعی» دارد، در عین این که «فرقُ الفرق» است. یعنی چه؟ قرآن که بر پیغمبر9 نازل شد، در ظرف 23 سال نازل شد. یک نوبت دفعتاً به صورت جمعی جُمَلی، در لیلة‌القدر اولیه پیغمبر9 به بیت‌المعمور آمد و از آن‌جا به بیت‌العزّة در آسمان اوّل آمد و بعد از بیت‌العزّة، به وسیله خدمه‏ای که خدا معین کرده است، بر قلب مبارک پیغمبر9 نازل شد. قرآن هم می‌فرماید: (شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ)[4]. در سوره مبارکه قدر هم می‌فرماید: (إِنَّا أَنْزَلْناهُ‏ فِی‏ لَیلَةِ الْقَدْرِ)[5]. از این جا می‏فهمیم که لیلة‌القدر در ماه رمضان است. در ماه رمضان، قرآن به صورت جمعی جُملی بر قلب پیغمبر9 نازل شد که بیان این مفصّل است و مقتضی نیست که این جا بیان کنم.

بعد که پیغمبر9 در مقام بعثت و برانگیختگی مبعوث بر خلق شدند، قرآن منجّماً و متفرقتاً بر قلب مبارک پیغمبر9 نازل گردید. «متفرّق» یعنی در ظرف بیست و سه سال. گاهی یک آیه می‌آمد، گاهی پنج آیه می‌آمد، گاهی ده آیه می‏آمد، گاهی هم یک سوره می‏آمد. حضور مبارک علما، درباره «سوره»، نکته‌ای عرض کنم. مراد از سوره‏ای که در قرآن ذکر شده است: (فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ)[6]، معلوم نیست که همین سوره‏هایی باشد که به تعداد صد و چهارده تا در قرآن نوشته شده است. معلوم نیست این باشد! سوره از «سور» است. «سور» به معنای آن حصار و باره‏ای است که دور شهر را می‏گیرد. شهرهای قدیم، باره داشت. به اصطلاح برج و بارو داشت و شهر را حصار کرده بود، برای این که دشمن حمله نکند، دور تا دور شهر را بارو می‌کشیدند. برج‏هایی هم داشت که نشیمن قشون بود، که اگر دشمن بخواهد حمله کند، آن‌ها از برج و بارو دفاع کنند. آن باره و بارو، شهر را جمع می‏کرد و در خودش می‏گرفت. آن دیواری که شهر را جمع می‏کرد و در خود می‏گرفت، آن را «سورِ بلد» می‏گفتند؛ یعنی «محاصره‌کننده شهر».

«سوره» هم از همین ماده است. معنای سوره‏ای که در قرآن می‌گوید: (فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ)، یا (فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ)[7]، معلوم نیست این سوره‏ای که الآن ما می‏خوانیم و می‌گوییم، باشد. یک سوره مثل (إِنَّا أَعْطَیناک‏ الْکوْثَرَ)[8] که اولش (بِسْمِ اللهِ) دارد، معلوم نیست مراد این باشد. بلکه مطالب قرآن، دسته دسته است، بسته بسته است، و به عبارت دیگر، مانند یک گلستانی که چمن‏های مختلفی داشته باشد و هر چمنی و هر باغچه‌ای، یک ردیف گل و یک ردیف اشجار داشته باشد، قرآن هم این طوری است. آن وقت هر دسته از مطلب یا هر دسته‏ای از مطالب، یک سوره‏ای است؛ یعنی دسته‏ای از مطالب در این آیات محاصره شده و محصور است. این را می‏گویند: «سوره». مثلاً قصّه حضرت موسی7 و بنی‌اسرائیل، خود، یک سوره‏ای است. یعنی چه؟ یعنی دسته مطلبی است که محاصره شده با یک باره علمی و باروی علمی.

آیات مبارکات، مختلف می‏آمد. گاهی یک آیه می‏آمد، گاهی پنج آیه می‏آمد، گاهی ده آیه می‏آمد. گاهی هم یک مطلب به عنوان سوره، یعنی به عنوان یک مطلب «محاصره شده» می‏آمد، که دیگر در قرآن، تکرار هم نداشت.

این قرآن در طول بیست و سه سال، «متفرقةً» بر پیغمبر9 نازل شد. چرا؟ برای چندین حکمت. یک حکمتش را بگویم. دشمنان و مخالفین پیغمبر9 از هرگونه افتراء و تهمتی باک و دریغ نداشتند. به طور کلی، هر نهضتی که شروع شود، مخصوصاً نهضت دینی، مصون و محفوظ از اتهامات و افترائاتِ دشمنان و مخالفین نیست. پیغمبر9 هم به همین مطلب دچار بودند. دشمنان و مخالفین، افترائات مختلفه‏ای به پیغمبر9 می‌زدند. پیغمبر9 پیشروی می‏کرد، دشمنان و رقبای پیامبر9 در این مقام بر می‏آمدند که او را بکوبند. هر افترایی را می‏بستند؛ گاهی می‏گفتند: دیوانه است؛ گاهی می‏گفتند: او ساحر است.

«ساحر است» یعنی چه؟ مُراد، سحر به معنای اصطلاحی در میان عوام نیست. سحر به معنای اصطلاحی، عبارت از انجام یک کارهایی است که در راه زندگانی اشخاص مشکلاتی را ایجاد کنند، یا این که مشکلاتی را بر طرف نمایند. مثل این چیزهایی که هنوز هم در میان ما هم معمول است. در میان عرب آن تاریخ که زیاد بود. مثلاً تخم جارو را بگیرند، با موی سیاه گربه و با خاک قبر یهودی و با پارچه قرمز رنگ و امثال ذلک، یا سیاه‏دانه و سُم قاطر و این‌ها را جمع کنند و بعد ببرند زیر پاشنه گرد در بگذارند تا این که فلانی بسته شود و از این مهملات. بی‌اثر هم نیست! بعضی از این‌ها بی‌اثر نیست، ولی کارهای شیطانی است و خلاف شرع و حرام است. این، «سحر» به اصطلاح عوام مردم است.

به پیغمبر9 که می‏گفتند «ساحر است»، به این معنا نبود. چون پیغمبر9 از این پف و تف‌ها و «هفت لا نخ هفت رنگ بیار و هفت گره بزن»، از این حرف‌ها پیغمبر9 نداشت. مراد از سحری که به پیغمبر9 نسبت می‏دادند، این بود که پیغمبر9 یک کاری می‏کند و یک حرف‏هایی می‏زند که جذب می‏کند و جوان‌ها را به طرف خودش می‌کشد. اوّل امر، اغلب جوان‌ها به پیغمبر9 می‌گرویدند، مخصوصاً در مدینه. چون جوانان بیشتر طالب حقّ و حقیقت هستند؛ از پیرمردها، صاف‌تر و پاک‏تر هستند، لهذا آن‌ها زودتر می‏گرویدند. مخالفان می‏گفتند: این در بیان سحر دارد؛ در سخن، سحر می‌کند؛ جذب می‏کند؛ دل‏ها را به طرف خودش می‏کشد. خلاصه‏اش این که این حرف‏های جذّابی دارد، کشَنده دل‏هاست؛ بر حقّ نیست، امّا یک کششی در زبانش است که همه را می‏خواباند. مرادشان از سحر، این بود و الا «سحر» به معنای اصطلاحی نبود. به هر حال، این افترا را به پیغمبر9 می‌زدند.

گاهی می‏گفتند: دیوانه است؛ گاهی می‏گفتند: ساحر است. وقتی این حرف‏ها تأثیری نمی‏کرد، از راه اتّهام دیگری می‌آمدند و به پیغمبر9 حمله می‏کردند و می‏گفتند: او یک استاد و معلّمی دارد که آن معلّم، این مطالب را برایش می‏نویسد و به او می‌گوید. و او هم یاد می‏گیرد و می‏آید به ما تحویل می‏دهد. گاهی می‏گفتند: این قصّه‏های پیشینیان است، افسانه‏ها و اساطیر اوّلین است. قصّه‏هایی است که در زمان‌های قبل هم می‏گفتند، او از آن‌ها یاد گرفته و حالا دارد به ما تحویل می‏دهد. از این چرت و پرت‏های لایعنی مزخرفی که هیچ کدام از آن‌ها منطق ندارد، به پیغمبر9 نسبت می‌دادند.

برای دفع کردن این گونه افترائات، قرآن منجّماً و متفرّقتاً نازل شد و «تعریض به قضایای حاضره» کرد. یعنی چه؟ شب تصمیمی می‏گرفتند یا یک حرفی می‌زنند یا یک کاری می‌کردند، صبح در آن مورد، آیه نازل می‏شد و پیغمبر9 برایشان می‏خواند.

این یهودی‏ها، جنس‌های عجیبی بوده‏اند و هستند! مثلاً یازده نفر از این یهودی‏های خبیث، آمدند همراه با رئیسشان گفتند: برویم در ظاهر مسلمان شویم. به صورت مسلمان‌ها درآییم و از اسرار آن‌ها آگاه شویم و از رموز کارشان آگاه و مطلع شویم و بعد خراب‏کاری کنیم. به صورت مسلمان‌ها درآییم، وقتی که بر زوایا و مزایای کارهایشان آگاه شدیم، خراب‏کاری کنیم. این تصمیم را می‌گرفتند، صبح آیه می‏آمد که: این‌ها خدعه با خدا می‏کنند: (یخادِعُونَ اللهَ)[9] «وَ رَسُولَهُ»[10]، این‌ها می‌خواهند با خدا و پیغمبر9 خدعه کنند و خدعه این‌ها اثری نخواهد کرد، جز آن که به ضرر خودشان تمام می‏شود. پیغمبر9 هم این آیات را برای مردم می‌خواندند. چرا؟ برای این که معلوم باشد که این گفتارها، گفتار یک گوینده‏ای که به پیغمبر9 تعلیم کرده و ایشان هم از او یاد گرفته، نیست. دیشب این‌ها این قصد را داشتند و صبح، این آیه نازل شد. این قصد توطئه یهودیان را که معلّمین موهوم خیالی -که این‌ها به پیغمبر9 افتراء می‌بستند- اطّلاع نداشتند تا این که به پیغمبر9، این چنین عبارتی را یاد بدهند که بخوان و بگو. این‌ها شب تصمیم گرفتند که پیغمبر9 را بکشند. جمع شدند. آن وقت شیطان، یعنی آن معلَم و اوستای همه‌مان هم آمد، امّا به صورت یک شیخ نجدی. به صورت یک پیرمرد جا افتاده ظاهر الصلاح ریش سفید یا ریش حنایی! با گردنی کج به جلسه آن‌ها آمد.

«سلام علیکم!»

«علیکم السلام! اهلاً، سهلاً، مرحباً! بفرمایید شیخنا!»

نجدی‌ها نوعاً به دیانت معروف بودند. این یکی هم که دیگر پیرمردشان است! آمده.

به او گفتند: هان! کجا تشریف داشتید؟

گفت: شنیده‏ام که شما برای قتل محمّد و از بین بردن او جمع شده‏اید. خلاصه‏ به اصطلاح امروز، کمیسیون کرده‏اید! من آمده‏ام که اگر رأی ناقصی هم دارم به شما عرض کنم و کمک فکر شما باشم.

«بسیار خوب!»

نقشه چیست؟ نقشه‏ها را گفتند. یکی گفت: پیغمبر را برداریم و بر یک استر برهنه سوار کنیم و پاهایش را محکم ببندیم و در بیابان رهایش کنیم. این استر در بیابان، پیغمبر را زیر پای خود له خواهد کرد. یکی دیگر گفت: نه! ببریم جایی حبسش کنیم.

هر کدام که رأی دادند، شیطان وارد بحث شد. چون او، اوستای همه است؛ عرض کردم اوستای ما هم هست! چون شیطان مسلّط‌تر از بقیه بود، در تمام آرای آن‌ها خدشه کرد. همه عاجز شدند. گفتند: شیخنا! پس چه کار کنیم؟ گفت: بهترین راه این است که شما از هر قبیله‏ای، یک نفر را همراه کنید. حتّی از خود قبیله بنی‏هاشم هم یک نفر را همراه کنید. عمویش ابولهب، از قبیله بنی‏هاشم است و با شما همراه است. دفعتاً بر سرش بریزید و با شمشیر‌های مختلف او را بکشید، تا خون او بین قبایل مختلف تقسیم شود و چون بنی‏هاشم نمی‌نتوانند با همه قبایل بجنگند، در نتیجه خونش لوث می‏شود و خلاصه از بین می‏رود. گفتند: به به! رأی صحیح همین است!

لذا تصمیم گرفتند که شب به خانه پیغمبر9 بریزند. این‌ها این تصمیم را گرفتند و کمیسیونشان، این رأی را داد. آیه نازل شد: (وَ إِذْ یمْکرُ بِک الَّذینَ کفَرُوا لِیثْبِتُوک أَوْ یقْتُلُوک أَوْ یخْرِجُوک)[11] این نشانه این است که آیات قرآن، نوشته شده و گفته شده از زبان و قلم یک معلّم دیگری که قبلاً تهیه کرده باشد، و به پیغمبر9 داده باشد، نیست. زیرا که این‌ها امروز تصمیم می‏گرفتند و عصر یا امشب یا فردا، آیه مربوط و متناسب با آن نازل می‏شود.

بسیاری آیات، «تعریض به قضایای حاضره» دارد؛ یعنی متوجّه به قضایایی است که الآن واقع شده ‏است. دو ساعت دیگر یا ده ساعت دیگر، آیه راجع به همین قضیه نازل می‏شود. پس این کتاب، کتاب نوشته‏ای از یک نفر معلّم نیست. این افتراء، بر اثرِ نزولِ متفرقةً آیات، رد می‌شد.

یا می‌گفتند: سلمان، به او یاد می‏دهد! تا این حرف را می‌زدند که سلمان، این مطالب را به ایشان یاد داده است، آیه‌ای نازل می‌شد و جواب این افترا را بیان می‌نمود. چون ایرانی‏ها از همان اوّل پیش عرب‌ها، به هوش و فهم و دانش مشهور بودند. و همین طور هم بوده و هست و خواهد بود. غرور ملّی بنده اگر یک شب اجازه بدهد که سخنانی درباره ایران‏ بگویم، می‏گویم. ایرانی‏ها از همان اوّل اسلام تا الآن، نمونه بوده‌اند. شاهد آن هم وجود سلمانِ اصفهانی است. جناب سلمان، اصفهانی است. بی‏خود او را شیرازی می‏گویند! از نواحی اصفهان بوده است. ملتفت باشید که شیرازی‏ها ایشان را از شما ندزدند!

خلاصه کلام؛ می‏گفتند: این‌ها را سلمان به او یاد می‌دهد. تا این حرف را زدند، آیه آمد: (لِسانُ‏ الَّذِی‏ یلْحِدُونَ‏ إِلَیهِ‏ أَعْجَمِی‏ وَ هذا لِسانٌ‏ عَرَبِی‏ مُبِینٌ)[12] سلمان، به این خوبی عربی بلد نیست! سلمان، عجم است، ایرانی است و فارسی حرف می‌زند. او، عربی این طوری بلد نیست. این زبان، زبان عربی مبین و عربی فصیح و عربی خیلی روشن است. در نتیجه، آیه نازل شده، تعریض به این قضیه است.

یا این که می‏گفتند: این، اساطیر اولین است. آیه می‌آمد: (وَ قالُوا أَساطیرُ الْأَوَّلینَ اکتَتَبَها فَهِی تُمْلى‏ عَلَیهِ بُکرَةً وَ أَصیلاً)[13]. می‌گفتند: این، قصّه‏های قدیمی‏هاست. قصّه‏های قدیمی‏ها را می‏نویسند، به او می‏دهند، او هم حفظ می‏کند و می‏آید برای ما می‏خواند. این اتّهام در حالی بیان می‌شد که خیلی چیزهاست که سابقه نداشته و تازه پیدا شده است، و پیغمبر9 هم آیه آن را آورده است. این دیگر اسطوره و افسانه پیشینیان نیست. واقعه‌ای است که الآن واقع شده است. آیه، بر همین قضیه حاضره تعریض دارد. آیه به قضیه‌ای که دیروز واقع شده است، اشاره دارد. این قضیه در سابق، سابقه نداشته است که بگوییم اساطیر اولین و افسانه‌های پیشینیان است.

این‌ها، یک حکمت است برای این که آیات قرآن متفرّقةً نازل می‏شد و دفعتاً نازل نمی‏شد. (تَبارَک الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِیکونَ لِلْعالَمینَ نَذیراً)[14] آیات قرآن، متفرّقةً آمده است. «قرآن»، جهت جمعی قرآن است؛ «فرقان» جهت تفریق و تفرّق قرآن است. قرآن به عنوان فرقانیت آمده است، یعنی متفرّقةً و آیه آیه نازل شده و ناظر بر قضایای حاضره هم بوده است.

چندین حکمت دیگر هم دارد که حالا نمی‏خواهم آن‌ها را بگویم. روی این حکمت‏ها که یکی از آن‌ها، همین بود که عرض کردم، آیات مبارکات قرآن، مُبَوَّب نیست. باب باب، فصل فصل، قسمت قسمت، و به اصطلاح فوکولی‏ها، بند بند نیست. کتاب‏هایی که بشر می‏نویسد بند بند است؛ فصل فصل است؛ باب باب است. بابی در فلان مطلب، بابی در فلان مطلب، فصلی در فلان مطلب، بندی در فلان مطلب. قرآن، این طوری نیست. قرآن، همه‏اش تو در تو است. آیات احکام است، پس از آن قصّه حضرت موسی7 است؛ پشت سر قصّه حضرت موسی7 تهدید به جهنّم است؛ پشت سر تهدید به جهنّم، تشویق به بهشت است، که ان شاء الله بنده باید آن‌جا بروم و شماها هم!

قرآن، تو در تو است. این، مقام «فرق الفرقی» قرآن است. قرآن فرق الفرق است و هیچ کتابی مثل قرآن نیست. این را بدانید! هیچ کتابی از کتب اصطلاحاً آسمانی و همچنین کتب بشری، این طور نیست. هر کدام، قسمت قسمت است و هر قسمتش راجع به یک مطالب است. قرآن این طور نیست. قرآن، تو در تو است. آیه حکم است، پشت سرش قصّه است، پشت سرش تهدید است، پشت سرش تشویق است، پشت سرش موعظه است. هر سوره‏ای از همین سور را که نگاه کنید، این طوری است. در عین این که این طوری است و این خودش برای قرآن، یک امتیازی نسبت به سایر کتب است، قرآن مقام «جمع الجمعی» هم دارد. این عجیب است، عجیب!

والله ما تدبّر در قرآن نمی‏کنیم! خود قرآن هم می‌گوید: (أَ فَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ)[15]. قرآن را همین طوری می‏خوانیم و می‏رویم. مثل قاری‌های در گورستان که بندِ یک تومان هستند! یک تومان را بگیرند و زود سوره (عَمَّ)[16] را تمام کنند. حال معنی سوره «عَمَّ» چیست و آیاتش چه می‌خواهد بگوید؟ دیگر بند این حرف‏ها نیستند. زود بخوانند تا سوره «عَمَّ» تمام شود، دیگری یک تومان بدهد و بگوید (تَبارَک)[17] را بخوان! ما هم نوعاً این طور هستیم.

بنده یک وقتی در زمان طلبگی‏ام، قرآن خواندن ماه مبارک را به مسابقه می‏گذاشتم. هفت هشت ده تا طلبه بودیم، رفیق بودیم، هم‌درس بودیم؛ به قول فُکلی‌ها، هم‌کلاس بودیم. ماه مبارک رمضان هم، ماه قرآن خواندن است. پای منبرها می‏رفتیم، دو خطا می‏کردیم! اولاً پای منبر، جای قرآن و دعا خواندن نیست. گوینده بدبخت از کار می‏افتد!

گر هزاران طالب‌اند و يك ملول

 

از رسالت باز مي‏ماند رسول

هر کس پای منبر می‏نشیند، باید به حرف‌های گوینده گوش دهد. این‌جا، جای خواندن قرآن نیست. قرآن می‏خواهی بخوانی، برو آن طرف بخوان. «زاد المعاد» و «مفاتیح» می‏خواهی بخوانی، دعا می‏خواهی بخوانی، برو آن طرف بخوان. ما این اشتباه را می‏کردیم، پای منبر بزرگان می‏نشستیم و قرآن می‏خواندیم. اشتباه دوم این بود که تند خواندن را به مسابقه گذاشته بودیم. بعضی‏هایمان بودند که در ماه رمضان ده دور قرآن می‏خواندند. هر سه روز، یک دور یعنی روزی ده جزء. بعضی‌هایمان پنج دور می‌خواندند؛ هر شش روز، یک دور. بنده، هر ده روز یک دور می‏خواندم یعنی روزی سه جزء. یک وقت ملتفت شدم این قرآن خواندن بنده که فایده‏ای ندارد. سه تا آیه را با تدبّر و تعمّق در معنای آیات و رموز و اسرار و اشارات و کنایات آیات بخوانم، بهتر از آن است که سه جزء بخوانم. دو سه سال مانند سایر رفقا، در مسابقه تند خواندن قرآن بودیم، بعد متنبّه شدم. الحمد لله از هر دو اشتباهی که ‏کرده بودم، خلاص شدم. قرآن را دیگر پای منبرها نمی‏خواندم. پای منبر که می‏رفتم، به منبر اساتیدم گوش می‏دادم. اساتیدِ علمی ما هم به منبر می‏رفتند؛ مثل مرحوم حاجی فاضل خراسانی و مرحوم سید عباس شاهرودی، این‌ها، بزرگان علم بودند. پای منبر آن‌ها که می‌رفتیم، قرآن نمی‏خواندیم بلکه گوش می‏دادیم. اگر می‏خواستیم قرآن بخوانیم، به جای خلوتی می‏رفتیم و با فکر قرآن می‏خواندیم. حالا هم رفقا! آقایان محصّلین! آن‌هایی که سواد عربی دارید کم بخوانید ولی محکم؛ کمتر بخوانید، ولی با تدبّر بخوانید. به خدا تا آخر عمرتان، هر دوری که قرآن را با تدبّر بخوانید، یک نکته تازه خواهید ‌فهمید که قبلاً نفهمیده بودید.

الآن من خودم، همین طوری هستم. حدود 45 سال است قرآن می‏خوانم، نشده است یک دور قرآن را بخوانم جز این که یک نکته -البتّه با تدبّر- بر من روشن شده است، که قبلاً بر من مفهوم نبوده است. من سوره مبارکه (هَلْ أَتٰی)[18] را می‏خواندم؛ تند تند می‏خواندم. یک وقت با تدبّر خواندم. تا با تدبّر خواندم، یک نکته بسیاری عالی گیرم آمد. به شما می‏گویم و بخل نمی‏کنم! بین بزرگان علماء اختلاف است که این سه شرابی که خدا در سوره (هَلْ أَتی) به علی‌بن ابی‌طالب7 و اهل بیتش وعده کرده و در آن سوره متذکر شده است، یعنی شراب کافور و شراب زنجبیل و شراب طهور، کدام یک از این سه شراب، بالاتر است؟ این بین علماء، اختلاف است و در کتاب‌هایشان نوشته‏اند. من یک نوبت متنبّه شدم. آیات را با تدبّر خواندم، فوری فهمیدم شراب طهور از همه بهتر است. بعد از آن شراب زنجبیل است، بعد از آن، شراب کافور است. اگر گفتید چرا؟ از خود سوره فهمیدم. بخل نمی‏کنم، برای اهل علم می‏گویم. قرآن به شراب طهور که می‏رسد، می‌گوید: (وَ سَقاهُمْ‏ رَبُّهُمْ‏ شَراباً طَهُوراً)[19]، ربّ آن‌ها و پرورش‏دهنده آن‌ها، آن‌ها را سقایت کرد. یعنی جام را دَم دهانشان بُرد که نوشیدند. آه، آه! آن شرابی که یار با دست خودش، پیاله را دَم دهان انسان بیاورد، یک کیف دیگری دارد! ابن یمین سبزواری ما، یک رباعی و قطعه‏ای دارد. یک مصراعش است. می‏گوید:

كُنجي و كتابي و حريفي، دو سه همدم

 

بايد كه عدد بيش‌تر از چار نباشد

آن چهار تا، چیست؟ البتّه چهار تای ابن یمین است که ما قبول نداریم!

رودي و سرودي و شرابي و كبابي

 

شرط‌است كه ساقي به‌جز از يار نباشد

شاهد من، این مصراع آخرش است. سقایتی که یار بکند و جامی را یار با دست خودش دَم دهان بیاورد، این لذّتِ فوق لذّت دارد. در شراب طهور، می‏فرماید: (وَ سَقاهُمْ‏ رَبُّهُمْ‏ شَراباً طَهُوراً)، ربّ و پروردگارشان جام شراب را به آن‌ها داد؛ آن‌ها را سقایت کرد؛ با دست خودش، آن‌ها را نوشانید. در شراب زنجبیل می‏گوید: (وَ یسْقَوْنَ‏ فِیها کأْساً کانَ‏ مِزاجُها زَنْجَبِیلاً)[20]، از یک جامی نوشانده می‏شوند که در آن، شراب زنجبیلی است. شرابی است که مزاج زنجبیلی دارد. حال در عرفانش نمی‌خواهم بروم و الا خیلی حرف دارم. شراب زنجبیل کدام است؟ شراب کافور چیست؟ خاصیت آن چیست؟ اثرش چیست؟ حرف‏ها خیلی است. در شراب زنجبیل می‌گوید: «نوشانیده می‌شوند.» ساقی دارند، امّا ساقی، خودِ یار نیست. ساقی دارند، با دست خودشان جام را بر نمی‏دارند، یک پیاله‏گردان دارند. امّا آن پیاله‏گردان، خودِ یار نیست. این است که شراب زنجبیل پایین‏تر از شراب طهور است. در شراب کافور که می‏رسد می‌گوید: (عَیناً یشْـرَبُ‏ بِها عِبادُ اللهِ)[21]، چشمه‏ای که خود بندگان می‌چشند و می‌نوشند.

فرق است بین این که آدم خودش بلند شود، پهلوی میز مشروب برود و خودش از بطری در پیاله بریزد و بخورد؛ یا یک نفر ساقی دیگر یا پیش‌خدمت، بیاورد و به او بدهد؛ یا این که یار بیاورد و در دهانش بریزد. این سه تا فرق دارند. درست توجّه فرمودید یا نه؟ در شراب کافور می‏گوید: خودشان می‏خورند؛ در شراب زنجبیل می‏گوید: ساقی دارند که به آن‌ها می‏خوراند؛ در شراب طهور می‌گوید: خود ربّ به این‌ها می‏چشاند و می‌خوراند. این نکته را من از تدبّر فهمیدم. اگر مراجعه کنید بین علما اختلاف زیاد است در فضل این سه شراب که کدام یک از‌ آن‌ها بهتر است و بشر را سرمست‌تر می‏کند؟ کدام یک از این باده‌ها است که انسان را بهتر به جوش می‏آورد؟ در خود آیات قرآن می‌گوید: شراب طهور از همه بالاتر است، بعد از آن شراب زنجبیل و بعد از آن شراب کافور. اگر اهل دل و حال هست، توجّه کنند: اهل دل و حال! در حَرِّ عشق و سلوک باشید بهتر است از بَرد و جُمود و خُمودِ اعتزال. فهمیدید چه گفتم؟

قرآن را باید با تدبّر خواند. با تدبّر که بخوانید، در هر دوره‏ای، یک نکته‏ای بر شما روشن می‏شود. حالا من یک نکته را اشاره می‌کنم. قرآن در عین این که فرق الفرق است، در عین این که آیاتش با همدیگر بی‏تناسب است، جمع الجمع است.

قرآن، فرق الفرق است و به همین دلیل، اشتباه فرموده‏اند بعضی از بزرگان ما که می‏خواهند تناسب آیات و سور را به این ترتیبی که فعلاً هست بیان کنند. اشتباه کرده‌اند و لذا به زحمت هم افتاده‏اند. مناسبت این سوره با آن سوره چیست؟ مناسبت این آیه با آن آیه چیست؟ هیچی! قربانت بروم! آن طوری که شما خیال می‏کنید، تناسب نیست! چون این قرآن به ترتیب نزولش که نوشته نشده است و تازه بر طریق نزول هم که نوشته شده باشد، تناسب ندارد. یک آیه راجع به این قضیه است، یک آیه راجع به خود پیغمبر9 است، یک آیه راجع به احکام است، یک آیه راجع به نصایح و مواعظ است. این‌ها با هم تناسب ندارد. قرآن، «فرق الفرق» است. مثل جواهرات از هم پاشیده است، امّا در عین حال، «جمع الجمع» است. چه طور؟ در عین این که دارد خبر غیبی می‌دهد، حکم وجوبی یا استحبابی معین می‌کند. در عین این که خبر غیبی می‏دهد، عظمت خودش را اظهار می‌دارد. در عین این که حکم می‌دهد، خبر غیبی بیان می‏کند. در عین این که خبر غیبی می‌دهد، موعظه می‏کند.

مثلاً یکی دو آیه برایتان بخوانم. خدا شاهد است اگر بخواهم این‌ها را شرح بدهم، پیش شما اصفهانی‏ها لاف نمی‏زنم، این هم این جمعیت! التفات کردید یا نه؟ این‌ها را امتحان داده‏ام، نه این که لاف بزنم. اگر بخواهم تفصیل همین مطلب را ده شب، آیه آیه یا سوره سوره تحویل دهم، ممکن است.

حال بنده یک سوره کوتاه آن را تحویل می‏دهم. (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ @ إِنَّا أَعْطَیناک‏ الْکوْثَرَ @ فَصَلِّ لِرَبِّک وَ انْحَرْ @ إِنَّ شانِئَک هُوَ الْأَبْتَرُ)[22]. این سه آیه، کوچک‌ترین سوره از 114 سوره قرآن است. اوّل می‌گوید: (إِنَّا)، خوب دقت کنید! می‌گوید: «ما». عظمت خودش را می‏رساند. نمی‏گوید: «اِنّی». بنده و شما می‏گوییم: «بنده می‏گویم»، «من می‏گویم»، اما یک پادشاهی که بخواهد حرف بزند نمی‏گوید: «من گفتم». با این که یک نفر بیشتر نیست، می‌گوید: «ما فرمودیم»، «ما گفتیم». «ما گفتیم» نشانه عظمتش است. می‏خواهد عظمت خودش را برساند.

خدای متعال مقام سلطنت دارد. یکی از اسم‌های خدا «سلطان» است. در دعای جوشن بخوانید. اسماء الله را گم نکنید! خدا سلطنت دارد، بزرگواری دارد، عظمت دارد. می‏فرماید: «ما دادیم». این (إِنَّا) عظمت خدا را می‌رساند، جلال خدا را آشکار می‏کند، بزرگی خدا را آشکار می‏کند. بلافاصله پس از آن، به (أَعْطَیناک) جمال خدا آشکار می‏شود.

آه، آه! خدا دو دست دارد، دست جلال دارد، دست جمال دارد. به جلالش می‏گیرد، به جمالش می‏دهد. (یقْبِضُ وَ یبْسُطُ)[23]، (یحْیی‏ وَ یمیتُ)[24]. این یک پرده عجیبی است. این دریا، موج‏ها دارد. خدا به جلالش، تمام ممکنات را زیر و رو می‏کند؛ آن چه را که داده، می‏گیرد. به جمالش می‏دهد.

من به عشق شما طلبه‌ها این نکته را می‏گویم. در حدیث قدسی می‌فرماید: «مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَی‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کتَرَدُّدِی‏ فِی‏ قَبْضِ‏ رُوحِ‏ عَبْدِی‏ الْمُؤْمِنِ»[25]. آقایان علما! خدا تردید ندارد، خدا شک ندارد، خدا تردّد، یعنی آمد و شد ندارد. معنی تردّد در خدا، توالی جمال و جلال است، توالی قبض و بسط است؛ می‏دهد و می‏گیرد، می‌گیرد و می‏دهد. تردّد خدا، این است. این داد و ستد و این ظهور جمال و جلال در انسان کامل که عبد مؤمن خدا است، از تمام موجودات بیشتر است. لذا می‌گوید: «مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَی‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کتَرَدُّدِی‏ فِی‏ قَبْضِ‏ رُوحِ‏ عَبْدِی‏ الْمُؤْمِنِ». تردّد را فهمیدید؟ توالی جمال و جلال خداست.

دارد دل من هر لحظه دو عيد
عيدي است سعيد، لبسي است جديد
از راه نهان، در محفل جان
یا من هُوَ موتٌ و نشور
يا من هُوَ لي سِرٌّ و سرور
انسان زبون با اين رگ و خون

 

يك عيد، فنا، يك عيد، بقا
هر لحظه مرا، هر لحظه تو را
گويند برو، گويند بيا
يا من هُوَ لي روحٌ و بقا
یا من هو لی نورٌ و ضیاء
بيرون و درون، دارد دو سرا[26]

تمام عالم همین طور است. جمال خدا و جلالش، دائماً فعالیت می‏کند. عظمتش و رأفتش، عجیب است! یک نکته دیگر بگویم. در عظمتش، رأفت است. در جلال خدا، جمال است و در جمال خدا، جلال است. در جلالش، جمال است زیرا که اگر می‏گیرد، گرفتنش هم لطف است. «یا مَنْ سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ»[27]. در گرفتنش هم لطف است. چون می‌گیرد، چیز بهتری می‏دهد. می‌گیرد، جایش نو می‏دهد.

گر بسوزد باغت، انگوري دهد

 

در ميان ماتمت، سوري دهد

در جلالش، جمال خوابیده است، در جمالش هم، جلال خوابیده است. وقتی که خدا عطای زیاد می‏کند، بنده به وله و حیرت می‏افتد.

حکایت یوسف و زن‏هاست. صورت یوسف7 خیلی گیرا بود. تجلّی جمال کرد، آن‌ها دست‌هایشان را عوض ترنج قطع کردند و دست را بریدند. در جمال یوسف7 جلال بود و در جمالِ خدای یوسف7 هم جلال است.

به سوره کوثر برگردیم. (إِنَّا)، یعنی «ما»، و این نحوه بیان، عظمت می‏دهد. (أَعْطَیناک)، «به تو دادیم، عطا کردیم. مایی که بزرگ هستیم، مایی که خلاق سلاطین هستیم، مایی که آفریننده عظمت بزرگان هستیم، به تو مهربانی کردیم، به تو لطف کردیم، به تو عطا کردیم.» پرده مهر، پرده جمال پشت سر جلال می‌آید. (إِنَّا أَعْطَیناک‏ الْکوْثَرَ). آه! «کوثر» مبالغه در کثرت «فوعل» است، مبالغه در فعل است. «زیاد زیاد، به تو دادیم. اولادِ زیاد به تو دادیم، علم زیاد به تو دادیم، صیت و رسم زیاد به تو دادیم.» یک خبر غیبی است. در عین این که می‌خواهد جمال خودش را بنمایاند، یک خبر غیبی هم بیان می‏کند.

به قول این بچّه فکلی‌ها، توی پرانتز عرض کنم که کفّار دلِ خوشی برای خودشان می‏تراشیدند. هر ساعتی، یک چیزی را دل خوشی خودشان می‌داشتند. از همه جا که مأیوس ‏شدند، دور هم جمع شدند و گفتند: «بابا! این قدر غصّه نخورید، جوش نزنید! کار محمّد9 تمام می‌شود. نهایتاً ده سال دیگر، پانزده سال دیگر، عمر می‏کند، عمر نوح7 که نمی‏کند! می‌رود. نسلی هم که ندارد، سه چهار دختر دارد.» دختر هم که پیش آن عرب‏ها داخل موجودات نیست! و الا پیش ما چرا. «سه چهار دختر دارد. و دختر هم که اولاد محسوب نمی شود!»

بنونا بنو أبنائنا و بناتنا

 

بنوهن ابناء الرجال الأباعد[28]

«او می‌میرد. دنباله‌ای ندارد و ابتر است. ولش کنید. غصّه نخورید. چهار صباحی قال قال راه می‏اندازد -العیاذ بالله- بعد هم تمام می‏شود و می‏رود.»

در مقابل این‌ها، فوری خبر غیبی آمد که این‌ها چه گفته‌اند. (إِنَّ شانِئَک هُوَ الْأَبْتَرُ) فوری خبر غیبی آمد که ما مطّلع شدیم پشت سر ما، چه گفته‏اید. و در عین حال، خبر غیبی می‌دهد که: «خیر! ما اولاد زیاد به تو می‏دهیم، اولاد زیاد.»

این‌جا یک نکته بگویم. ان شاء الله یک شب من راجع به سادات، عرض ارادت خواهم کرد. وظیفه لازمه‏ام است که بچّه‏های فاطمه زهرا3 را تعظیم کنم. خداوند متعال آن‌ها را معظّم کرده است و وظیفه بنده، تذکار به مطلب است. قریب 70 سال قبل، در دوره سلطان عبدالحمید مخلوع، سلطان عثمانی، او به فکر افتاد که آن چه از نسل پیغمبر9 در مملکت خودش هستند، یعنی اولادهای پیغمبر9 را احصاء کند و بشمارد. مملکت عثمانی هم بزرگ بود. یک امپراطوری بزرگی بود. واقعاً مایه آبروی اسلام بود. خدا این اروپا‌یی‏های پدرسوخته را لعنت کند که این‌ها دائماً بامبول زدند و نقشه ریختند و آن امپراطوری عظیم اسلام را از بین بردند. جنگ اوّل بین‌المللی فقط برای این بود که مملکت عثمانی را تکه تکه کنند. پشت اروپایی‌ها می‌لرزید. امپراطوری عثمانی، امپراطوری عظیمی بود. جنگ راه انداختند و بالاخره تکه تکه کردند. یک تکه را کردند حجاز، یک تکه را کردند عراق، یک تکه را کردند ترکیه، یک تکه را کردند سوریه، یک تکه را کردند مصر، یک تکه را کردند یمن. این‌ها همه یکپارچه بودند. یک مملکت عظیمی بود و امپراطوری فوق‌العاده‌ای بود. ایشان در مقام برآمدند که اولادهای پیامبر9 را احصا کنند و ببینند چقدر است؟ چه شیعه و چه سنّی. چون بچّه‏های پیغمبر9 همه که شیعه نیستند. سیدهای حسنی سنّی، زیاد داریم. سید حسینی سنّی من نتوانستم پیدا کنم، ولی سید حسنی سنّی زیاد داریم، خیلی! شرفاء مکه، همه سادات حسنی بوده‏اند، همه آن‌ها هم سنّی بوده‏اند؛ نهایت دَم مُردن دیوانه می‏شدند! این قصّه نیست، واقعیت دارد! دَم مُردن به اصطلاح خود مکی‏ها می‏گفتند: «شُرَفای ما دیوانه می‏شوند!» از آنان می‌پرسیدند: «چطوری؟» می‏گفتند: «دَم مُردن که می‌شود، این‌ها شروع می‌کنند به فحش دادن به شیخین!» بعد می‏گفتند: «این بدبخت‏ها دیوانه شده‌اند! دَم مُردن دیوانه شده‌اند!» نه، دیوانه نمی‌شدند! دَم مُردن، مادرشان فاطمه زهراء3 شفاعت می‏کرده و حقّ را بر این‌ها آشکار می‏کرده است. در نتیجه با اقرار و اعتراف به حقّ و حقیقت می‏رفته‏اند.

سلطان عبدالحمید، دیگر بندِ شیعه و سنی بودن سادات نبود. گفت: اولادهای پیغمبر9 را باید احصا کنیم. البتّه اداره احصا و آمار آن تاریخ هم به انضباط حالا نبوده است؛ یک چیز هَچَل هَفی بوده است! سلطان عبدالحمید در مملکت خودش سادات را احصا کرد؛ بیست میلیون سید بود! این آمار سادات شصت سال پیش، در مملکت عثمانی است. آمار سادات ایران را نگرفت، سادات افغانستان را، سادات پاکستان را، ساداتی که در هندوستان هستند، در سایر نقاط هستند را نگرفت. فقط آمار امپراطوری عثمانی، بیست میلیون سید بود. اگر آمار صحیحی می‏خواستند بگیرند و از سایر ممالک هم آمار سادات را می‌گرفتند، علی التحقیق 40 میلیون بودند. این مال 60 سال پیش بوده است.

 سیدها هم الحمدلله مثل جدّشان حضرت موسی‌بن جعفر7 پر تُخمه هستند! حضرت موسی‌بن جعفر7 چهار سال یا ده سال در زندان بوده‌اند ولی وقتی از دنیا رفتند، سی و نه تا اولاد داشتند. سیدهای موسوی! یاد بگیرید. امیرالمؤمنین7 با آن غشوه‏های شبانه‏اش، با آن نان‏های خشک خوردنش و گرسنگی‏هایش و این‌ها، وقتی از دنیا رفتند، بنا بر قولی،36 اولاد داشتند، 18 تا پسر و 18 تا دختر و بنا به قول علامه مجلسی; 28 تا.

خدای متعال به ابراهیم7 وعده کرده است: «وُلیشْمَعیل شِمَعْتیخا هِینِّه بِرَخْتى اُوتُو وهیفْرْتى اُوتُو وَهیربتى اُتُو بِمِئُدمئدُ شِنیم عاسار نِسیئیم یولِد وِنْتَتِّیو لِغوُی غادُل.» [29] این عین کلامی است که خدای متعال به حضرت ابراهیم7 وعده داد از نسل اسماعیل7، فرزندان زیادی پدید آورد. از نسل اسحاق7، این کثرت نیست. تمام یهودی‏های دنیا را بخواهید آمار بردارید به 30 میلیون نمی‏رسند. شما این را بدانید! اولادهای اسحاق7، برادر اسماعیل7، تمامشان حتّی به 25 میلیون هم نمی‌رسند. ولیکن خدا وعده داده است اولادهای اسماعیل7 را زیاد کند، آن هم از کجا؟ دو چشمه. یکی از خود اسماعیل7 ابوالعرب و یکی هم از جانب حضرت محمد9.

تمام عرب عدنان، اولاد اسماعیل7 هستند. این عرب‏های جزیره تماماً اولاد اسماعیل7 هستند، امّا عرب‌های یمن، عرب قحطان بوده و از فرزندان حضرت اسماعیل7 محسوب نمی‌شوند. الآن حدود 60 تا 70 میلیون عرب وجود دارد که حدود 30 میلیون نفر از آنان، عرب جزیره و از اولاد حضرت اسماعیل7 هستند.

ولی کثرت از ناحیه «شِنیم عاسار نِسیئیم یولِد وِنْتَتِّیو لِغوُى غادُل» است. «ای ابراهیم! من تو را بارور می‏کنم از راه اسماعیل7». «وُلیشَمعیل شِمَعْتیخا» «ای ابراهیم! راجع به اسماعیل7 هر چه گفتی، شنیدیم. چشم! برکت می‏دهم او را». «وُلیشَمعیل شِمَعْتیخا هِینِّه بِرَخْتى اُوتُو » «من به اسماعیل7، برکت می‌دهم». «وهیفْرْتى اُوتُو» «درخت اسماعیل7 را بارور می‏کنم.» « وَهیربتى اُتُو بِمِئُدمئدُ » «و او را زیاد می‌کنم به مِئُد مِئُد».

یکی از جاهایی که پیشینیان یهود تقلّب کردند، همین کلمه است. این «بمِئُد مِئُد» نیست، بلکه «به محمّد»9 است. «اسماعیل7 را بارور و زیاد می‏کنم به محمّد9»، نه «مِئُد مِئُد». این «محمّد» را برداشته‏اند و «مُئمّد» کردند و بعد «مِئُد مِئُد»کرده‏اند. و بعد هم که معنا می‌کنند، «به زیاد زیاد» معنا می‌کنند. معنا ندارد که بگوید: «زیاد می‌کنم به زیاد زیاد». پس معنای صحیح آن، چنین است: «من اسماعیل7 را بارور می‏کنم به محمّد9 و دوازده نفر که چسبیده به محمّد9 هستند.» «شِنیم عاسار نِسیئیم»، «دوازده نفر بعد از محمّد9». آن وقت ادامه‌اش می‌گوید: «وِنْتَتِّیو لِغوُی غادُل» «و یک جمع زیادی را خواهم داد به محمّد9 و به اسماعیل7 از طریق محمّد9.» «وِنْتَتِّیو لِغوُی غادُل» «می‌دهم یک جمعیت فراوانی».

این، همان جمعیت‏هایی است که از فاطمه زهراء3 به عمل آمدند. اولادهای حسنی و حسینی پیغمبر9 که در 60 سال پیش که احصاء کردند، فقط در امپراطوری عثمانی بیست میلیون نفر بوده‏اند و مسلّماً 40 میلیون در کلّ دنیا بوده است. از آن تاریخ تا به حالا، چه طور سید بیل به کمر خورده‏ای باشد که دو تا از خودش باقی نگذاشته باشد! مسلّماً الآن هفتاد هشتاد میلیون سید اولاد پیغمبر9 داریم.

(إِنَّا أَعْطَیناک‏ الْکوْثَرَ). «آهای پیامبر! ما به تو ذریه زیاد دادیم. به تو علم زیاد دادیم. » دو قسمت از بیست و هفت قسمت آن علوم، این علم‏هایی است که از اسلام تا حالا، طالع و لامع شده است. ان شاء الله بیست و پنج قسمت دیگر، در دوره آخرین پسر معصوم پیغمبر9، آشکار خواهد شد.

و این اعطای ذریه انجام شد! خبر غیبی را ببینید! از یک دختر، از یک دختر، خداوند این نسل گسترده را به پیغمبر9 اعطا نمود. آن دخترهای دیگر پیامبر9 مانند زینب و رقیه و آن دیگری، همه از دنیا رفتند. فقط فاطمه زهرا3 باقی مانده بود، یک دختر! از یک دختر، این نسل بزرگ پدید آمد، با این همه که دشمنان آن‌ها را کشتند! این را غفلت کردم که بگویم. با این همه که لامذهب‏ها از نسل فاطمه زهرا3 کشتند و کشتند. بچّه‏های فاطمه زهرا3 را شصت تا شصت تا می‌گرفتند و سر می‌بریدند و در چاه می‌انداختند. بچّه‏های فاطمه زهرا3 را لای جرز دیوارها می‌گذاشتند و زنده در دیوار حبسشان می‌کردند که وسط دیوار بمیرند. با این کشتارهایی که از بنی‏الحسن شده است، با کشتارهایی که از بنی‏الحسین شده است، در جنگ‏ها و غیر جنگ‏ها، مع ذلک کلّه، الآن 60 میلیون سید داریم. این خبر غیبی است. درست است؟ پس در آیه اوّل سوره کوثر‏، در عین این که خدا می‏خواهد مِهر خودش را به او برساند، یک خبر غیبی هم می‏دهد.

آن وقت در عین بیان این خبر غیبی، دستور هم می‏دهد: (فَصَلِّ لِرَبِّک وَ انْحَرْ). «برو، نماز بخوان، توجّه به خدا بکن.» «صلوة» به معنی «توجّه» است. «توجّه به خدا بکن؛ نماز بخوان؛ به شکرانه این نعمت، شتر نحر کن و قربانی کن.» (وَ انْحَرْ). نماز و قربانی کردن شتر که در این سوره مبارکه است و به پیغمبر9 دستور داده شده است، مستحب است.

در ادامه، خبر غیبی دیگری می‌دهد: (إِنَّ شانِئَک هُوَ الْأَبْتَرُ). «این‌ها که پشت سر تو نِشسته‌اند و سرزنش می‏کنند و دل‌خوشی برای خودشان نقل می‌کنند که تو بی‏دنباله‏ای، خود آن‌ها بی‏دنباله‏اند.» این خبر غیبی دوم. کو از نسل ابوسفیان؟ کو؟ کو از نسل معاویه؟ کو از نسل بنی‏امیه؟ یک سگی را یک گوشه‌ای نشان ‌دهید، این از نسل آن‌هاست؟ آن‌ها رفتند! پولدار بودند، عیاش بودند، زن هم به طور حلال و حرام، زیاد استعمال می‌کردند و می‏گرفتند! مع ذلک کلّه، نسلی از آن‌ها نیست. کو نسل آن‌ها؟ (إِنَّ شانِئَک هُوَ الْأَبْتَرُ).

ببینید در سه آیه، هم از پیغمبر9 دلجویی می‏کند، هم اخبار غیبی می‌فرماید و هم دستورات عبادی می‌دهد. ابتدا، دلجویی پیغمبر9 نسبت به قضیه حاضره می‌کند. تعریض به قضیه حاضره است؛ که پشت سرت رفته‏اند، دلخوشی کرده‏اند، که این محمّد9 می‏میرد، دنباله ندارد. ما فارغ و آسوده می‏شویم از زحمت‌هایی که برای ما راه انداخته است. نه، پیغمبر! تو دلخوش باش. آن‌ها بی‌دنباله و ابتر هستند. نسل تو زیاد می‏شود. برو نماز بخوان. برو به شکرانه این کار، در راه ما قربانی کن. در عین این که دلجویی از پیغمبر9 می‏کند دو تا خبر غیبی می‏دهد. در عین این که دو تا خبر غیبی می‏دهد، دستور حکم اسلامی مستحبی نماز و قربانی را می‌دهد. توجّه فرمودید؟

آیه‌های قرآن، «تداخل بالذّات» است. یعنی توی هم توی هم است. موعظه‏اش در جعل حُکمش است. در جعل حُکمش، قصّه نقل کردن است. در قصّه نقل کردنش، معارف توحیدی را گنجاندن است. این آیات قرآن این طوری است: صورت «جمع الجمعی» دارد در عین این که «فرق الفرق» است.

(إِذا جاءَ نَصْرُاللهِ وَ الْفَتْحُ @ وَ رَأَيْتَ‏ النَّاسَ‏ يَدْخُلُونَ‏ فِي‏ دِينِ‏ اللهِ‏ أَفْواجاً @ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً)[30]

هم دستور تسبیح و دستور استغفار است و دستور یک عمل مستحبی است و هم اِخبار کردن از این که مردم، فوج فوج به اسلام خواهند گروید و هم تسکین قلب پیغمبر9 است.

(تَبَّتْ‏ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ @ ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ @ سَيَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ @ وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ)[31]

هم خبر غیبی می‏دهد که این ابولهب به زودی می‏میرد؛ (سَیصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ) همین طور هم بود. پیغمبر9 زنده بود که ابولهب مُرد و از دنیا رفت و سقط شد. در حقیقت، سقوط کرد. در عین حال (امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ‏)؛ خبر از حمالة الحطبی زن او می‏دهد که او هم خوار و ذلیل خواهد شد. در عین حال خبر می‏دهد که دارایی او، یک سر سوزن به نفع او تمام نمی‏شود. جسدش را مانند جسد یک لات بر می‏دارند. (تَبَّتْ‏ یدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ) دو دست قدرت و غنا و ثروتش قطع شد. هیچ کاری نمی‌تواند بکند.

ببینید! خبر غیبی می‏دهد، دلجویی از پیغمبر9 می‏کند و در عین حال به دیگران هم موعظه می‏کند که مال، به درد نمی‏خورد. (ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما کسَبَ). این مالِ ضیاع و عقار به درد نمی‌خورد. بلکه حقیقت و روحانیت و معنویت و دیانت مفید است. همه این موارد را داخل در هم بیان می‌کند.

و همچنین آیات دیگر قرآن نیز چنین است. تداخل ما بالذات‌ها شده است. مثلاً سوره یوسف، قصّه حضرت یوسف7 بیان می‏کند. ظاهراً قصّه بیان می‌کند اما هزار معارف توحیدی در همین قصّه گنجانده است، دستورات اخلاقی هم داده است، احکام فرعی در همین قصّه ذکر کرده است و خبرهای غیبی هم نسبت به گذشته زمان یوسف7 و نسبت به آینده‌ و زمان بعد می‏دهد. قرآن این چنین است. این یکی از کمالات قرآن است.

تمام کتاب‏های دیگر را بگردید، اگر این خصوصیت را که من الآن در قرآن گفتم، شما در کتاب دیگری پیدا کردید! یک سوره به این کیفیت و با ویژگی‌های فرق الفرق، جمع الجمع و تداخل ما بالذات در هیچ کتابی پیدا نمی‌کنید. سوره به همان معنایی که اوّل منبر گفتم، یعنی: یک بسته یا یک دسته از مطالب قرآن. تمام بشر جمع شوند، نمی‏توانند یک دسته مطلب به مانند آن دسته مطلبی که قرآن دارد بیاورند که در عین این که متفرّق است، در عین این که به قضایای متفرّقه اشاره دارد، امّا نصیحت، موعظه، حکم، اخلاقیات و خبر غیبی را جمع کرده است و همه را توی هم کرده است. اگر بشر جمع شود و یک دسته مطلب را این طوری مطابق قرآن تحویل بدهد، ما از قرآن دست بر می‏داریم. تا حال که 14 قرن است نتوانسته‌اند و تا آخر دنیا هم مادری نخواهد زایید فرزندی را که بتواند یک سوره و یک دسته مطلب این طوری تحویل دهد. یک سوره را که نتوانستند، ده تا را به طریق اولی عاجز هستند. (فَأْتُوا بِعَشْـرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ) را به طریق اولی نمی‌توانند. وقتی ده تا سوره را که نتوانستند، مجموع قرآن را قطعاً نمی‏توانند. اگر همه جنّ و انس هم جمع شوند، نخواهند توانست. این یک کمال قرآن است.

یک کمال دیگر هم بگویم. فردا شب هم یک کمال دیگرش را، البته به طرز دیگری خواهم گفت. چون اگر بخواهم این رشته را جلو بروم، واقع مطلب این است که مطالب حرام می‏شود. فعلاً همین مقدار کافی است.

یک کمال دیگر قرآن را بگویم. آقایان! شما در جمیع احوال وقتی به قرآن مراجعه بکنید، می‌بینید قرآن با شما حرف می‏زند. اگر بیمار هستی، قرآن با تو سخن می‌گوید: «ای بیمار! شفادهنده تو خداست؛ (وَ إِذا مَرِضْتُ‏ فَهُوَ یشْفِینِ)[32]. ای بیمار! شفا دهنده تو، قرآن است. برو سوره حمد قرآن را بخوان؛ مُرده را زنده می‏کند.» من این جا اسراری دارم، نمی‏گویم! دیده‌ام فلان آیه را می‏خوانند، درد دل خوب می‏شود. دیده‏ام فلان آیه را می‏خوانند، درد سینه خوب می‏شود. دیده‏ام وقتی فلان آیه را خواندند، سردرد خوب شد. آیات هم تناسب دارد. نهایت آن که این‌ها، دیگر اسراری است که حالا نمی‏شود فاش کرد. هر کدام هم یک فوت و فن مخصوصی دارد. این را بدانید! هر کسی آن فوت و فن را بداند، آن اثر را از آن آیه می‏گیرد. آیه‌ای هست که اگر خواستی بخوابی، آن آیه را می‌خوانی و فوری می‏خوابی! اگر خواستی که در فلان وقت بیدار شوی، آیه دیگری را بخوان تا در زمانی که می‌خواستی، بیدار شوی. یک تناسب و رمزهایی در این آیه‌ها هست که هر کس آن رمزها را بداند، از آن آیه، آن اثر را می‏گیرد.

اگر مریض هستی، قرآن با تو حرف می‌زند. می‌فرماید: «هُوَ الشَّافِی‏»[33]، (وَ یشْفِ‏ صُدُورَ قَوْمٍ‏ مُؤْمِنِینَ‏)[34]. می‌فرماید: (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ)[35].

اگر صحیح و سالم هستی، قرآن با تو حرف می‏زند. مشغول غذا خوردن هستی و لقمه‌ها را بر می‌داری، امّا در همین حال، قرآن با تو حرف می‏زند. می‌فرماید: (کلُوا وَ اشْرَبُوا)[36]، بخور آقا جان! لقمه‌ها را هم گنده‏تر بردار و لیکن تمام شکم خود را پُر نکن. اسراف نکن. شکمت را قبرستان حیوانات قرار نده. این شکم بی‏پیر را باغ وحش نکن! یک گوشه شکم تو، مرغ است‏، یک گوشه دیگرش جوجه است، یک گوشه‌اش گوشت بره است، یک گوشه‌اش گوشت خروس است. چه خبر است در این باغ وحش که این جا درست کرده‏ای؟

یک نکته‌ای بگویم. اگر خاطرتان باشد، سه چهار شب قبل گفتم: قرآن، مجملات دارد و مفصّلات دارد؛ قرآن، تنزیل دارد و تأویل دارد؛ قرآن، ظاهر دارد و باطن دارد. باطن قرآن، کلمات پیغمبر9 و دوازده امام: است. آن وقت یک، (کلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْـرِفُوا)[37]، در قرآن به صورت جمعی جملی فرموده است و مفصّلات آن در لسان پیغمبر9 و دوازده امام: آمده است و به صورت یک کتاب طبّ جلوه کرده است. طبّ النبی9 داریم، طبّ الرضا7 داریم، طبابت‌های حضرت باقر7 و حضرت صادق7 داریم. همه این‌ها، جزو علم قرآن است و مفصّلات این مجمل است. این را در دست داشته باشید!

آن وقت در تمام احوال، قرآن با ظاهر و باطنش با تو حرف می‏زند. اگر فقیر هستی، قرآن با تو حرف می‏زند: (إِنْ یکونُوا فُقَراءَ یغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ)[38].

اگر زن نداری، قرآن با تو حرف می‏زند؛ می‌فرماید: (وَ أَنْکحُوا الْأَیامى‏ مِنْکمْ وَ الصَّالِحینَ مِنْ عِبادِکمْ وَ إِمائِکمْ)[39]. اگر زن داری به تو دستور می‏دهد با زنت چگونه رفتار کن؛ با اولادت چگونه رفتار کن.

اگر در سفر هستی، با تو حرف می‌زند: «در سفر، روزه بر تو حرام است. در سفر، نمازت باید شکسته خوانده شود». اگر در حضر هستی، با تو حرف می‏زند.

اگر تند خُلق هستی، قرآن با تو حرف می‌زند؛ می‌فرماید: «نرم و ملایم باش». اگر خیلی لَینُ العَریکة و نرم‌خو هستی، به طوری که گردنت پل و جِسر شده، پا روی گردنت می‏گذارند و هر خری بر تو سوار می‏شود، قرآن می‌فرماید: تن زیر بار ظلم نده. خر سواری به این و آن نده!

اگر پولدار هستی، قرآن با تو حرف می‌زند؛ می‌فرماید: «پول‌هایت را در راه خدا انفاق کن». اگر بی‏پول هستی، می‌گوید: «برو کاسبی کن، پول در بیاور».

اگر ملا هستی، به تو می‌گوید: «ای ملا! از علمت به مردم تعلیم کن». اگر نادان هستی، قرآن می‌فرماید: «برو ملا شو. درس بخوان و علم یاد بگیر.»

اگر جوان هستی، با توی جوان حرف می‏زند. اگر پیر هستی، با توی پیر حرف می‏زند. اگر بچّه هستی، با تو حرف می‌زند. راجع به صباوت، شباب جوانی، پیری، بیماری، صحّت، خوردن، نوشیدن، خوابیدن، راه رفتن، کاسبی کردن، سفر کردن، و در تمام شؤون دیگر هم، قرآن به ظاهر و باطن خود، حرف دارد و با تو حرف می‏زند. اگر در دنیا، یک کتاب دیگر بیاورید که این چنین باشد، من از سرم التزام می‏دهم!

فضلا! این را که می‌گویم، نه برای شما جمعیت 500 نفری بگویم. بلکه برای 15 هزار جمعیت که اقل اقل اقل، هزار نفر آن‌ها اهل علم بودند، گفتم و خواهش کردم اگر می‏توانید بیایید به من نشان دهید یک کتاب دیگر را که این گونه باشد. رفقای من بودند، مدرّسین من بودند، شاگردان من بودند. تقاضا کرده‏ام که اگر سراغ دارید بیاورید و نشان دهید. هنوز که هنوز است، 36 سال هم گذشته است، نتوانسته‌اند نشان دهند.

این هم یک کمال قرآن است که در تمام احوال، قرآن با تو حرف می‏زند. یا به تو دستور می‏دهد یا نصیحت می‏کند یا تو را پرهیز می‌دهد یا تهدیدت می‌کند یا تشویقت می‌کند یا تعظیمت می‌کند یا تحقیرت می‌کند یا به تو دستور می‏دهد یا جلوی تو را می‌گیرد یا جلویت را رها می‏کند. در تمام حالات تو. کدام کتاب آسمانی و غیرآسمانی است که این کمال را دارا باشد؟ این کمال، منحصر به یک جای آن کتاب هم نیست، بلکه در تمام سوره‏هایش این‌گونه است. «سوره» به همان معنایی که من گفتم، نه این 114 سوره. قرآن در تمام سوره‏هایش این گونه است. قرآن، هر یک سوره‏اش، به ظاهرش و به باطنش، با همه بشر در جمیع احوال حرف می‏زند. این کمال قرآن است.

«اَلا و صلی الله علی نبینا و سیدنا محمّد9.»

فرمان همايون ظفر قرآن است
قانونِ حقوقِ اجتماعيِ ملل

 

مجموعه دانش و هنر قرآن است
دستور سعادت بشر، قرآن است

این قانون‌های مدنی را دور بریزید. قانون مدنی دنیا، قرآن است.

 خدایا! به حقّ قرآن، ما را به فرامین قرآن عامل بفرما. ما را در دنیا و آخرت با قرآن محشور و معاشر قرار بده. قرآن را از ما راضی بفرما. قرآن را بخوانید؛ (فَاقْرَؤُا ما تَیسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ)[40].

یک کلمه روضه بگویم. نمکی بدهم و رد شوم.

شب عاشورا، شب آخر عمر یاران امام حسین7، شب وداع جوانان امام حسین7، همه قرآن خواندند. آه! چه شبی بود!

شب عاشقان بي‌دل، چه شبی دراز باشد

 

تو بيا كز اوّلِ شب، درِ صبح، باز باشد

از سرِ شب، درِ صبح باز بود! «وَ لَهُمْ دَوِی کدَوِی النًّحْلِ ما بَینَ راکعٍ وَ ساجِدٍ وَ قائِمٍ وَ قاعدٍ».[41] قربانتان بروم یاران امام حسین7! مثل زنبور عسل صدای همهمه مناجاتشان فضا را گرفته است. یکی نماز می‏خوانَد؛ یکی به رکوع رفته است، «سُبْحَانَ‏ رَبِّی‏ الْعَظِیمِ‏ وَ بِحَمْدِهِ»؛ یکی روی خاک افتاده است، «سُبْحَانَ‏ رَبِّی‏ الْأَعْلَى‏ وَ بِحَمْدِهِ»؛ یک دسته هم قرآن به دستشان، قرآن می‏خواندند، (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً)[42]. آن‌ها عجب شبی گذراندند!

چه شب است يا رب امشب، كه ز پي سحر ندارد

 

من و اين همه دعاها كه يكي اثر ندارد

بعضی از ارباب مقاتل نوشته‏اند: جمعی از لشکریان عمرسعد که دور خیمه‏ها چرخ می‏زدند، صدای قرائت قرآن دلشان را کشاند. عجب رنّه‌ها و فریادهای دل‌گدازی، عجب صداهای جان‌سوزی از این خیمه‏ها بلند است! همین که گوش دادند، دیدند آن‌ها قرآن می‏خوانند، با قرآن وداع می‏کنند، با خدا تجدید عهد می‏نمایند.

آه! گوشه و کنار به حال آمدید. دلم می‏خواهد پیر و جوان مجلس من، دنبال پیر و جوان شب عاشورای امام حسین7 بروید و شما هم این جا به حال بیایید. شما هم رو به خدا بیاورید.

شب را به این حالت به سر بُردند. اما فردا بعد از ظهر، بدن‏ها قلم قلم، قطعه قطعه! وای، وای!

صداها خاموش شده؛ چشم‏ها بالای هم نهاده شده. امان، امان!

امّا یک وقت به جنبش آمدند! همان وقتی که بعضی از ارباب مقاتل نوشته‏اند و من هم به اتّکای نوشته آن‌ها می‌خوانم. همان وقتی که صدای امام حسین7 بلند شد: «یا أَبْطالَ الصَّفا وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجاءِ! مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی؟»[43] آهای مردان میدان! آهای یاران با وفا! چه شده هر چه صدا می‏زنم، جواب نمی‏دهید؟

بعضی‌ها نوشته‌اند، به اتّکای آن‌ها می‌گویم: «فَتَحَرَّکتِ الْاَبْدانُ اللَّطیفَةُ وَ الْاَجْسادُ الشَّـریفَةُ». این بدن‏ها به حرکت آمد. یعنی: ای حسین! آقا! اجازه بده جان به بدنمان برگردد تا مجدداً جان به فدای راه تو کنیم.

با حال توجّه از کنار قبر اصحاب امام حسین7، خدا را بخوانید. یعنی خودتان را در کربلا ببینید، خودتان را در حرم امام حسین7 ببینید و از آن جا دست بلند کنید.

بحقّ مولانا الحسین المظلوم و باصحابه السّعداء الشّهداء، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله،...

 

[1]. اعراف: 52

[2]. بحارالأنوار، ج71، ص268 (به نقل از پيامبر9) و ج‏74، ص269 (به نقل از اميرالمؤمنين7)

[3]. انبياء: 26-27

[4]. بقرة: 185

[5]. قدر: 1

[6]. بقرة: 23

[7]. هود: 13

[8]. كوثر: 1

[9]. بقرة: 9 / نساء: 142

[10]. «فَقَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمُحَمَّدٍ9: يُخادِعُونَ اللهَ‏ يَعْنِي يُخَادِعُونَ‏ رَسُولَ‏ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِأَيْمَانِهِمْ خِلَافَ مَا فِي جَوَانِحِهِمْ.‏»؛ بحارالأنوار، ج6، ص51-52

[11]. انفال: 30

[12]. نحل: 103

[13]. فرقان: 5

[14]. فرقان: 1

[15]. نساء: 83 / محمّد9: 24

[16]. نبأ: 1

[17]. یعنی سوره «ملك»

[18]. انسان: 1

[19]. انسان: 21

[20]. انسان: 17

[21]. انسان: 6

[22]. كوثر: 1-3

[23]. بقرة: 245

[24]. بقرة : 258 / آل‏عمران : 156 / أعراف : 158 / توبة : 116 / يونس : 56 / مؤمنون : 80 / غافر : 68 / دخان : 8 / حديد : 2

[25]. بحارالأنوار، ج83، ص7. ساير روايات بحث «تردّد» در بحارالأنوار، ج64، ص148 تا 155 آمده است.

[26]. اشعار از میرزا حبیب‌الله خراسانی

[27]. بحارالأنوار، ج91، ص239 (حرز اميرالمؤمنين7) و ج‏95، ص232 (دعاي حضرت سجاد7 در روز عرفه)

[28]. اين عبارت، از شاعري عرب است: «پسران پسر ما، پسرهاى ما هستند و دختران ما، پسرانشان، پسران مردان بيگانه‏اند.» شرح نهج البلاغة لابن أبي‌الحديد، ج11، ص28 / مرآة العقول في شرح أخبار آل‌الرسول، ج26، ص429

[29]. تورات، سفر تكوين، باب 17، آيه 20؛ «اى ابراهيم دعاى ترا در حق اسماعيل شنيدم اينك او را بركت داده بارور گردانيده به مقام ارجمند خواهم رسانيد ، به وسيله محمد و دوازده امام از نسل وى او را امت بزرگى خواهم نمود.»

«و اما در خصوص‌اسماعیل‌، تو را اجابت‌ فرمودم‌. اینك‌ او را بركت‌ داده‌، بارور گردانم‌، و او را بسیار كثیر گردانم‌. دوازده‌ رئیس‌ از وی‌ پدید آیند، و امتی‌ عظیم‌ از وی‌ بوجود آورم‌.»

Ule-Yishma'el shmaticha hineh berachti oto vehifreyti oto vehirbeyti oto bime'od me'od shneym-asar nesi'im yolid unetativ legoy gadol.

[30]. نصر: 1-3

[31]. مسد: 1-4

[32]. شعراء: 80

[33]. بحارالأنوار، ج53، ص227

[34]. توبة: 14

[35]. اسراء: 82

[36]. بقرة: 60 / اعراف: 31

[37]. اعراف: 31

[38]. نور: 32

[39]. نور: 32

[40]. مزمّل: 20

[41]. بحارالأنوار، ج44، ص394

[42]. زمر: 9

[43]. معالی السبطین، ج2، ص17