مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. چهارده معصوم دو مقام دارند: در مقام بشریت مانند انسان‌های عادی رفتار می‌کنند، اما در مقام روحانیت و نورانیت، به اذن خدا خلاق، فرمانده ملائکه و حامل تمامی حقایق کتب الهی هستند. 2. «کروبیین» یک دسته از ملائکه‌ و فرشته‏ های مهمّ هستند. آن‌ها شیعه علی ع هستند، دیگر در آن‌ها سُنّی نداریم! شیعه و سنی، در بشر و در جن داریم، اما در ملائکه و فرشته‌ها نداریم. 3. نقطه ام‌الکتاب، همان نقطه (بِسْمِ اللهِ) سوره الحمد است، که علی ع یک شب تا صبح در اطرافش صحبت کرد و تمام نشد. مقصود از «فاتحه فیض وجود» هم این است که حضرت علی ع، فاتحه کتاب تکوین است.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ
المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(وَ إِنَّهُ‏ فِي‏ أُمِ‏ الْكِتابِ‏ لَدَيْنا لَعَلِيٌ‏ حَكِيمٌ‏)[1]

امشب یک پرده از مقامات حضرت مولا امیرالمؤمنین و سید الموحدین و قائد الغرّ المحجّلین و ابوالائمّة المعصومین صلوات‌الله‌علیه‌وعلیهم‌اجمعین را به عرض برسانم و اگر حیات بود، فردا شب در بحث امامت وارد شویم و بعد راجع به حضرت بقیة‌الله روحی‌فداه در چند شب مطالبی عرض کنم.

حضرت پیغمبر9 و حضرت امیرالمؤمنین7 و ائمّه معصومین سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین، مقاماتی دارند و تمام این مقامات، در همه آنات و لحظه‌ها و در همه حالات در وجود این بزرگواران موجود است؛ حتّی از موقعی که قدم به رحم می‏گذارند تا وقتی که از دنیا می‏روند.

آقایان! نهایتاً این مقامات طولی است، عَرْضی نیست؛ و این یک نکته‏ای بسیار دقیق است که اهل فضل اگر به این نکته برسند، بسیاری از مشکلات حل می‏شود و بسیاری از سؤالات، پاسخ داده می‏شود. شما هم الآن دارای مقاماتی هستید و مقامات شما در تمام حالات و در تمام آنات، در شما موجود است و این مقامات طولی است و عرضی نیست. چون اگر عرضی باشد، جمع مقامات با هم ممکن نیست.

برای عرض و طول یک مثال بزنم. تا این مقدّمه را نگویم، آن حرف‏هایی که می‌خواهم بگویم، قدری به نظر شما سنگین می‌آید. ناچار هستم این مقدمه را هم تنزّل دهم تا بلکه عموم، ان شاء الله توجّه کنند.

آقایان! ببینید: الآن شما دو مقام عرضی دارید که هم پهلو هستند یعنی این دو مقام با هم جمع نمی‏شوند. من باب مثل، اگر شما رویتان به من باشد و توجّهتان به من باشد، در آن لحظه‌ای که روی شما به من است و توجّهتان به مطالب من است، دیگر رویتان به آن طرف مسجد و به سمت قبر مرحوم سید حجة‌الاسلام نیست؛ توجّهتان هم به قبر مرحوم سید نیست. تا به قبر مرحوم سید متوجّه شدید و رویتان را به آن طرف کردید، از این حالتِ توجّه به من و محاذات با من می‏افتید. این، دو مقام عرضی است که در یک لحظه‌، هر دو مقام با هم جمع نمی‏شود. این طور که الآن نشسته‌اید، یا باید به من متوجّه باشید یا به قبر مرحوم سید؛ یا باید رویتان به من باشد یا رویتان به قبر مرحوم سید. در یک لحظه‌ نمی‏شود شما هم به من متوجّه باشید و هم متوجّه قبر مرحوم سید باشید. چنان چه در یک لحظه ‌نمی‏شود هم مرا ببینید و هم آن قبر و مقبره و حرم را ببینید. این دو مقام برای شما عرضی است و پهلوی هم است که در هر مقام که باشید از آن مقام دیگر منصرف هستید. دو تا حالت در یک لحظه‌ برای شما جمع نمی‏شود. این را می‌گویند: «دو مقام عرضی» یعنی در عرض هم هستند و جمع نمی‌شوند. یا این باید باشد یا آن باید باشد.

همچنین در عین این که الآن این‌جا نشسته‏اید و در آن لحظه‌ای که صدای مرا می‏شنوید، گوشتان به صدای من است و غرق توجّه به من هستید، در آن لحظه‌، گوشتان صدای خیابان و موتور را نمی‏شنود و توجّه به آن ندارد. چون غرق در توجّه به من است. این برای شما دو مقام هست ولی در عرض هم هستند یعنی با هم جمع نمی‏شوند.

ولی مقامات طولی این طور نیست. چگونه؟ آقایان اهل علم! الآن شماها که این جا تشریف دارید، به من متوجّه هستید و حرف‏های مرا گوش می‏کنید، اما خودتان یک مراتب علمی فوق‌العاده‏ای دارید که همین الآن در خزانه وجودتان موجود است. مثلاً شما فقه می‏خوانید، مکاسب می‏خوانید، متاجر می‏خوانید، «فرائد الاصول» شیخ انصاری اعلی‌الله‌مقامه را می‏خوانید، در بحث استصحاب و در بحث اصل برائت و اشتغال، الآن یک مطالبی را کاملاً بلد هستید که مدرّس آن هستید و فردا برای طلبه‏ها درس می‏گویید. آن معلومات الآن در شما موجود است. ولی هم اکنون به آن‌ها توجّه نمی‏کنید، چون توجّهِ فعلی شما به گفتارهای بنده است.

فرض کنید الآن هوا سرد می‏شود. شما سرما را احساس می‏کنید و عبایتان را به خودتان جمع می‏کنید. در عین این که الآن شما به سرد بودن هوا و جمع کردن عبا متوجّه‏ هستید، در عین حال دارای مراحل علمی هستید. الآن خیلی از مطالب علمی در شما موجود است، نهایت این است که به آن‌ها توجّه ندارید. تا توجّه کنید، شما یک حجة‌الاسلام هستید، یک مدرّس عالی مقام هستید. به اصطلاح دیگر، الآن شما یک خزانه علم هستید.

آن آیةالله که استنباط احکام می‌کند و به ما فتوا می‏دهد و مطالب علمی را از روایات و قواعد فقهی و اقوال علما، استخراج می‌کند، همه را داراست؛ در عین حال نان هم می‏خورد. آن وقتی که نان می‏خورد مواظب است که مثلاً نان نرم‌تر را بردارد و بخورد، چون نمی‌تواند نانی که یک قدری برشته باشد بخورد؛ لثه‏ها‏یش نمی‏تواند آن‌ها را نرم کند و بِجَوَد. متوجّه است که یک غذایی را بخورد که ملایم باشد. در همین لحظه‌ای که متوجّه غذا خوردن است، ایشان در همین لحظه‌، بحرالعلوم است. به آن مقام که توجّه کند یک دانشمند است، دریای علم است. به این مقام غذا خوردن که توجّه کند، یک نفر آدمی است که دارد غذا می‏خورد. این دو مقام در طول هم هستند و در یک لحظه، در او جمع است.

گهي بر طارم اعلي نشينم

 

گهي تا پشت پاي خود نبينم

این شعر، اشاره به این است. «گَهی» نیست. بلکه هر لحظه‌ که به مقام عالی خودش توجّه کند، «عالی» است؛ هر لحظه‌ که به مقام دانی خودش توجه کند، «دانی» است. و این جا، حرف‏های عجیبی است که گفتنش نشاید! جایز نیست من این بحث‏ها را جلو بِکشم. چون می‏آیند از من سؤال می‏کنند و این‌ها هم یک مطالب علمی است که، وقت و فرصت می‏خواهد.

مطلب، بالاتر از این‌هاست! شما الآن، هم حیوان هستید و هم انسان. به مقام شکمتان، حیوان هستید. همان طور که حیوانات شکم دارند، روده دارند، معده دارند، غذا می‏خورند، دفع می‏کنند، غذا را وارد معده می‏کنند و فضولات را خارج می‏کنند، شما هم همین طور هستید. پس یک حیوان هستید. امّا در عین این که حیوان هستید شما استاد کرسی دانشگاه هم هستید. مطالب فیزیکی و شیمیایی زیادی بلد هستید؛ قواعد و قوانین هندسی زیادی بلد هستید؛ تاریخ و جغرافیا خیلی زیاد می‏دانید؛ در حساب، فوق‌العاده هستید؛ جبر و مقابله و مثلثات در دست شما موم است. همه این علم‏ها الآن در شما موجود است در عین این که شما حیوان هستید و دارید غذا می‏خورید. چون این غذا خوردن شما از جنبه حیوانی است. وقتی که به مدارک حیوانی توجّه می‌کنید، یعنی به خوردن غذا توجّه می‏کنید و در این مقام هستید، در این مقام، شما یک «حیوانِ خورنده» هستید. همین الآنی که غذا می‌خورید، به محض این که متوجّه مطالب علمی‏تان شدید، یک ملا هستید. الآن که در حال خوردن هستید، آن ملا بودن، در شما موجود است ولی شما به مقام ملایی خود قائم نیستید بلکه به مقام حیوانیت خود قائم هستید، چون دارید غذا می‏خورید. این را «دو مقام طولی» می‏گویند، یعنی یک مقام بالاتر از مقام دیگر است. البتّه یک مقام دیگری هم هست که بالاتر از هر دوی این‌هاست. اسمش را نمی‏برم.

در یک لحظه معین، که این آقا استاد کرسی دانشگاه و آن آقا هم آیةالله است، هر دو سر سفره نشسته‏اند. این با کارد و چنگال گوشت‏ها را تکه تکه می‏کند و به دهان مبارکش می‏برد، او هم دستش را شسته، «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ مِنْ أَوَّلِهِ‏ إِلَى‏ آخِرِهِ‏» دارد پنجه می‏زند. هر دو نفر الآن در رتبه حیوانیت خود هستند. این استاد در مقام حیوانی است که سینه کبک را می‏خورد و آن آیةالله هم در مقام حیوانی است که ران کبک را می‏خورد. هر دو در مقام خوردن و غرق در خوردن هم هستند. همین الآن که این دو، به نوعی حیوان هستند و در مقام حیوانیت خود قائم هستند، همین الآن آن استاد دانشگاه، دارای علوم فراوان ریاضی و طبیعی است، آن آیةالله هم الآن، یک ملای دانا در علوم فقه و حدیث و روایت و تفسیر است. حال وقتی یک قاعده از قوانین فیزیکی را از آن استاد دانشگاه می‏پرسند، در همان حالی که غذا می‏خورد، دست از غذا می‏کشد، توجّه می‏کند و قانون فیزیکی را می‏گوید. به بیان دیگر، قائم به مقام علمی‏اش می‏شود. از آن آیةالله هم یک مسأله، مثلاً قاعده‌ لاضرر را می‏پرسند و فوری شروع می‏کند به بیان مقدّمات قاعده لاضرر، و اصل و فرع آن قاعده. در همین حال که او حیوان است در این رتبه، در همین حال عالمِ داناست در آن رتبه. هر دو رتبه هم با هم جمع شده‌اند. خوب توجّه کردید؟

پیغمبر9 و امیرالمؤمنین7 و ائمّه: هم، همین طور هستند. دارای مقاماتی هستند. من دو مقام را به عنوان نمونه برای شما مثال زدم و الا بیشتر است، سه چهار مقام هست. الحمد لله سه تا مقامشان را من بلد هستم امّا آن مقام سوم را دیگر نمی‏گویم!

خوب گوش دهید! آن‌ها مقاماتی در آنِ واحد دارند. پیغمبر9 هم مقام حیوانیت و بشریت دارد، چون او هم می‏خورد، نموّ دارد، حرکت بالاراده دارد و این‌ها شئون حیوانیت است. در همان لحظه‌ای که پیغمبر9 از گرسنگی سنگ به شکمش می‏بندد و در رتبه حیوانیتش از گرسنگی ضعف پیدا کرده است، در همان لحظه، همین پیغمبر9 به مقام نورانیتش، فرمانفرمای کل عالم امکان است. پیغمبر9 در این مقام حیوانیت خود که قائم است و هنگامی که به این رتبه‏اش متوجّه است، مثل سایر افراد بشر است. (یأْکلُ الطَّعامَ وَ یمْشی‏ فِی الْأَسْواقِ)[2]. غذا می‏خورد، بین مردم راه می‏رود، وقتی سنگ به او می‌زنند دردش می‏گیرد، موقعی که نان به او نمی‏رسد گرسنه می‏شود، غصّه می‏خورد، خستگی به او غلبه می‌کند، خوابش می‌گیرد. این‌ها مقامات حیوانیت و مقامات بشریت اوست.

خوب گوش بدهید: در همین مقام حیوانیت و بشریت، پیغمبر9 نمی‏داند ربع ساعت دیگر چه بر سرش می‏آید. و در عین حال، در همین زمان، به مقام بالاترش احاطه علمی و وجودی به تمام ممکنات دارد. همین الآن اگر توجّه به آن مقام کند و مستقرّ در آن مقام شود، احاطه علمی بلکه احاطه وجودی به تمام ما سوی الله دارد؛ چون خلقت ممکنات، در مشهد او انجام شده است. آفرینش، در شهودِ حضرت خاتم‌الأنبیاء9 و ائمّه هدی: بوده است. احاطه وجودی دارند. شهودشان، شهود وجودی است.

بر اساس این مقامات، خیلی مشکلات حل می‏شود. علی‌بن ابی‏طالب7 در مقام بشریت و رتبه پایین خود، نمی‏داند در آینده چه می‏شود، نمی‏داند! به راستی نمی‏داند! همین الآن، علی7 در مقام بالاتر خود، یعنی در مقام نورانیت و روحانیتش که مستقرّ بشود، تمام جزئیات گذشته و آینده و حال را می‏داند. دانستن او، چگونه است؟ دانستن مفهومی نیست، دانستن شهودی است؛ مثل کف دست.

چند شب پیش بودید که گفتم: خلیفه ثانیه به امیرالمؤمنین7 به خیال خود یک نصیحتی کرد و گفت: یا علی! تو آدم خوبی هستی. یک عیب کوچک داری. اگر آن هم رفع بشود، کاملاً بی‌عیب می‌شوی. حضرت فرمودند: «بگو ببینم آن عیب چیست؟» گفت: این است که به محض این که چیزی را از شما سؤال می‏کنند، فوری جواب می‏دهید. عمو جان! فکر کن! تأمّل کن! خوب است آدم با تأمّل جواب بدهد. بعد حضرت انگشتان دست خود را نشان دادند و فرمودند: «این چند تاست؟» گفت: پنج تا. فرمودند: «چرا به این زودی جواب دادی؟ آدم عاقل باید فکر کند، تأمّل کند، بعد جواب دهد!» گفت: یا علی! با ما نساختی! این‌ها که چیزی نیست، کف دست را که می‏بینم. حضرت فرمودند: «تمام حقایق عالم در نظر من همین طور است.»[3]

امیرالمؤمنین7 احاطه وجودی دارد. وجود علی‌بن ابی‏طالب7 به مقام روحانیت، وسیع‏تر از همه است و همه مستمدّ از او هستند. همه مستفید و مستفیض و بهره‏مند از مقام نورانیت او هستند. این مقامات باید حفظ بشود. حال که حفظ شد، علی7 می‏داند که ابن‌ملجم چه زمانی از شکم ننه‏اش بیرون آمده و چه زمانی به شکم قبر می‏رود. تمام اطوار زندگی ابن‌ملجم برای او آشکار است. حتّی موقعی که شمشیر به سر امیرالمؤمنین7 می‌زند، حتّی ضربت دومی که می‏زند، حتّی سه نفر رفیقی که همدست ابن‌ملجم هستند و با او آمده‏اند: اشعث‌بن قیس و وردان‌بن مجالد و شبیب‌بن بُجره. علی7 به مقام روحانیتش، همه این‌ها را می‌بیند. «می‏بیند»، نه این که «می‏فهمد». نه مثل دانستن شما طلبه‏ها که مفاهیمی در فکرش باشد؛ نه مثل دانستن شما محصّلین علوم جدیده که جدول فیثاغورث را در فکر خود بلد باشید. دانستن امیرالمؤمنین7 این طور نیست، بلکه او می‌بیند. همان طور که من شما را می‏بینم و شما مرا می‏بینید، علی‌بن ابی‌طالب7 به مقام روحانیتش همه چیز را می‏بیند. همان طور که الآن من بر دستم تسلّط دارم و دستم را بالا و پایین می‏کنم، همان طور که بر دهان و زبانم تسلّط دارم، زبانم را طوری می‏چرخانم که دهانم صدا بیرون می‏دهد، علی‌بن ابی‏طالب7 همین تسلّط و قدرت را بر تمام ممکنات دارد؛ نه برای این کره زمین و نه بر این منظومه، نه بر این کهکشان، بلکه بر تمام این کهکشان‏ها و بلکه بر عالم ملکوت و بر ملائکه و بر روح القدس. این معنی مقامات ایشان است.

این مقامات هم که ما می‏گوییم از پیش خودمان نمی‏گوییم. این حرف‏ها را بنده از روی بخار معده نمی‏زنم. بر اساس تخیلات و توهّمات و اندیشه‏های شخصی خودم به هم نمی‏بافم. بلکه این مطالب به موجب فرمایشات خودشان است. بنده نمی‌دانم خودم چه کسی هستم، آن وقت می‏توانم به فکر و عقل خودم، مقامات پیغمبر9 و علی7 را به دست بیاورم؟ دهانم می‏چاید! من نمی‌دانم خودم چه کسی هستم و مقامات خودم را نمی‏دانم، آن وقت، من می‌توانم مقامات پیغمبر9 و علی7 را با فکر منطقی خودم به دست آورم؟ حاشا و کلا! لذا حضرات فلاسفه و متکلّمین و بالاتر از آن‌ها، حضرات عرفا و ارباب مکاشفه، آن چه را که از زبان خود ائمّه: راجع به مقامات ائمّه: نقل کنند درست است؛ آن چه را که بخواهند به فکر و منطق و شهود خودشان بگویند، غلط است.

البته بنده آن‌گونه مطالب را هم بلد هستم! بنده الآن از آن طریق عرفان‌بافی، می‏توانم چیزهایی راجع به علی‌بن ابی‏طالب7 بگویم که گیجتان بکنم، اما آن‌ها درست نیست. من راجع به اهل بیت:، تنها از راه آیات و احادیث، یعنی آن چه را که خودشان گفته‏اند می‏گویم. این فرمایش خودشان است: «لی مَعَ اللهِ حالاتٌ»، خودشان حالات دارند، خودشان مقامات دارند. این‌جا یک پرده ظریف‏تر دیگری است که محال است آن را بالای منبر بگویم! پرده، بالاتر از این‌هاست. یک مقاماتی دارند. تمام این مقامات هم در همه ساعات و آنات، در آن‌ها جمع است. در همان لحظه‌ای که علی‌بن ابی‏طالب7 بچّه شیری است و شیر از سینه مادرش می‏خورد، و اگر شیر به او دیر برسد، گرسنه می‏شود و ممکن است مثل بچّه‏های دیگر، داد و فریاد هم بکند، در همان حال، همین علی7 به مقام روحانیت و نورانیت خود، احاطه علمی و احاطه قدرتی به همه ممکنات دارد. به آن مقامش از تورات و انجیل و زبور و قرآن، به صورت جمعی برای پیغمبر9 دارد اِخبار و اخطار می‏کند که وقتی گفت: «بخوان»، او (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ)[4] را خواند.[5]

این‌جا یک نکته‌ بگویم؛ آقایان منبری‌ها متوجّه باشند. این (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ) که علی7 روی دست پیغمبر9 خواند، هنوز قرآن که نازل نشده بود! توجّه می‌فرمایید؟ علی7 ده سیزده ساله بود که پیغمبر7 ادّعای نبوت کرد. این (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ) که خواند، خواندنش مثل خواندنِ الآن بنده نیست. من خواندم: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ @ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ @ وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ @ وَ الَّذِینَ‏ هُمْ‏ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ)[6] این طور که نخواند. با این صدای معمولی که نبود، و الا همه می‏شنیدند. یک جور دیگری است: حقیقت این آیات را به مقام نورانیت و روحانیت خود، بر پیغمبر9 متجلّی کرد. لذا کس دیگری غیر از پیغمبر9 هم نفهمید. پدر و مادر حضرت امیرالمؤمنین7 هم نفهمیدند. جدّش عبدالمطّلب هم اگر زنده بود نمی‏فهمید. غرض آن که نکته‏ها را در دست داشته باشید.

این بزرگواران، چهارده معصوم: ما، دارای مقاماتی هستند. دو مقام آن‌ها را من اشاره می‏کنم: یک مقام بشریت آن‌ها که در مقام بشریت مثل ما هستند. می‏خورند، می‏خوابند، غصّه می‏خورند، شادی دارند، گریه می‏کنند، خنده می‏کنند، راه می‏روند، می‏نشینند، کتک می‏خورند، دردشان می‏گیرد. توجّه فرمودید یا نه؟ این مقام بشریت آن‌هاست. اما در همین لحظه، دارای یک مقام دیگری هستند. تا متحقّق در این مقام هستند، تا در این مقام توجّه می‏کنند، مثل ما هستند. همین الآن که مثل ما هستند، تا توجّه به مقام بالاترشان می‏کنند، خلاق هستند به اذن خدا. ایشان به اذن خدا، محرّک زمین و آسمان هستند. ملائکه در فرمان همین بچّه‏ای هستند که الآن شیر می‏خورد، و در رتبه بشریتش و در مقام حیوانیتش شیر می‏خورد و گریه می‏کند و برای او لالایی می‏گویند تا بخوابد. همین بچّه، به مقام روحانیت و مقام نورانیت خود، به ملائکه فرمان می‏دهد. همین الآن که متحقّق در آن مقام شود، همه حقایق تورات و انجیل و زبور و قرآن را واجد است و به پیغمبر9 به یک جلوه، تجلّی می‏دهد.

این را دانستید؟ این علی‌بن ابی‏طالب7 چیز عجیبی است. پریشب گفتم: بی‏خود نیست که جمعی مدّعی الوهیت او شده‏اند! بی‏هیچی که نمی‏شود. «تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها!». چرا برای ابوبکر، برای عمر -رضی الله عنّا جمیعاً- برای معاویه، برای عثمان، برای ابوحنیفه، برای احمد حنبل، برای محمدبن ادریس شافعی، کسی مدّعی الوهیت نشد؟ چرا درباره این‌ها مدّعی نبوّت و رسالت نشدند؟ چرا برای این‌ها، مدّعی ولایت نشدند؟

خدا به حقّ پیغمبر9 همه شما را به مکه معظّمه مشرّف بفرماید. بنده در یکی از سفرهای مکه، در مسجدالحرام، نماز می‏خواندم. بلند شدم و اقامه‏ گفتم. متوجّه نبودم که این سُم‏دارها و دُم‏دارها دو طرف من حضور دارند و وهابی‏ها، متوجّه هستند. «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللهِ» را هم گفتم. «أَشْهَدُ أَنَّ‏ عَلِیاً وَلِی اللهِ» جزء اذان و اقامه نیست و از زمان پیغمبر9 به ما نرسیده است؛ یعنی پیغمبر9 اوّل که اذان و اقامه را دستور داد، «أَشْهَدُ أَنَّ‏ عَلِیاً وَلِی اللهِ» جزء آن نبود. این مسلّم است. همه فقهای شما و آیات عظام برای مقلّدینشان می‏نویسند. ولی ما روایاتی از امام صادق7 و امام باقر7 داریم که هر وقت شما متذکر خدا و پیغمبر9 شدید و شهادت بر یگانگی خدا و رسالت پیغمبر9 دادید، متذکر ولایت علی‌بن ابی‏طالب7 هم بشوید. چون در آسمان‌ها و عوالم بالا، هر جا پیغمبر9 دیدند که «لا اِلهَ الا الله» و «مُحَمَّداً رَسُولُ الله» نوشته شده است، پس از آن‌، عبارت «علی وَلِی الله» هم بوده است.

لهذا ائمه: به ما دستور داده‌اند که هر گاه توحید و رسالت را متذکر شدید، ولایت حضرت امیرالمؤمنین7 را نیز متذکر شوید. ما نه تنها در اذان و اقامه، این شهادت ثالثه را می‌گوییم، بلکه هر جا درباره خدا و پیغمبر9 شهادت می‌دهیم، طبق دستور ائمه:، ولایت امیرالمؤمنین7 را نیز متذکر می‌شویم.

بنده چون مواظب و مراقب این موضوع هستم، در اذان و اقامه‌ام نیز نام حضرت امیرالمؤمنین7 را می‌برم. وقتی در اقامه نمازم، «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللهِ» گفتم، یکی از این سه‌گوش‌های چموش، پهلوی من نشسته بود و چون صدای مرا می‌شنید، با نگاه تندی به من نگاه کرد. بالاخره نماز من تمام شد. او به من گفت: شیخنا! گفتم: نعم! گفت: این چه کلمه‌ای بود که در اقامه نماز گفتی؟ گفتم: چه گفتم؟ گفت: گفتی «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللهِ». سپس گفت: چرا گفتی؟ گفتم: مگر علی7، دوست خدا نیست؟ گفت: چرا! هست. گفتم: خوب! من هم اقرار و اعتراف کردم که علی7، دوست و ولی خداست. گفت: نه! بی‌جا گفتی! گفتم: چرا بی‌جا گفتم؟ مگر تو قبول نداری؟ من همان چیزی را که تو هم قبول داری، اعتراف کردم. خوب، تو هم بگو «اشهد انّ عُمَر ولی الله»! گفت: من نمی‌گویم! گفتم: چرا؟ گفت: من «ولی الله» بودن عُمَر را به آن معنایی که تو می‌گویی، قبول ندارم. گفتم: خوب! من راجع به علی7 قبول دارم!

پس به طور کلّی، ما می‌توانیم بگوییم: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللهِ»، زیرا حضرت علی7 دارای مقاماتی هستند ولی آن‌ها نمی‌توانند بگویند: «اشهد انّ عثمان ولی الله»!

 به هر حال، مقام امیرالمؤمنین7، غیر از این حرف‌هاست. چند حدیث درباره مقام نورانیت و روحانیت حضرت علی7 برایتان نقل می‌کنم. این حدیث‌ها، دارای سند معتبر و معتمَد است و علامه مجلسی، در «بحارالأنوار» از کتب متقدّمین نقل فرموده است.

یکی از آن احادیث را فیض کاشانی در تفسیر «صافی»‏ خود نقل کرده است. حضرت موسی7 از خدا درخواست کرد: (رَبِّ أَرِنی‏ أَنْظُرْ إِلَیک) «خدایا! خودت را بنمایان تا من نظر کنم». البتّه در این جا حرف‏هایی هم است که چرا حضرت موسی7 این را درخواست کرد؟ این‌ها، حکمت‏ها دارد. حالا وقت صحبتش را ندارم. خطاب آمد: «ای موسی! تو نمی‏توانی مرا ببینی»؛ (لَنْ تَرانی) «هرگز نمی‌بینی!» «لَنْ»، نفی ابد است. (وَ لکنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی) «به کوه نگاه کن. ما یک جلوه‏ای از جَلَوات را به کوه می‏اندازیم. اگر کوه توانست خود را نگاه بدارد، تو هم می‏توانی خودت را در مقابل تجلّیات ما نگه بداری.» حضرت موسی7 به کوه متوجّه شد. آیه این است: (فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً)[7] مقصود از «رَبُّهُ»، ربّ موسی7 یا ربّ جبل است؛ هر دو ممکن است. ربِّ آن، تجلّی کرد، نه خود ذات خدا. مواظب باشید! «لمّا تجلی الله» نیست. در (فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ) این ضمیر «ـهُ» یا به موسی7 بر می‌گردد، یا به جبل؛ که هر دو جایز است. اگر متقدّم باشد، مرجعِ متقدّم، موسی7 است؛ اگر متأخّر باشد، مرجعِ متأخّر، جبل است. وقتی ربّ موسی7 یا ربّ جبل، تجلّی کرد، کوه از هم پاشید. وای وای وای! کوه از هم پاشید! این جلوه به قدری شدید بود که موسی7 نتوانست طاقت بیاورد. موسی7، پیغمبر است؛ اولوا العزم هم هست؛ مورد عنایت تکلیم خدا هم شده است، (کلَّمَ اللهُ مُوسى‏ تَکلیماً)[8] شده است. این‌ها همه درست است. با تمام این مقامات و تمام این مطالب، موسی7 استعداد این که در مقابل این تجلّی ربّ خود یا ربّ جبل، مقاومت کند، نداشت و نتوانست طاقت بیاورد. (خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً) به اصطلاح متصوّفه، موسی7 به حال انصعاق آمد. یک مرتبه مُنصَعق شد، افتاد و مُرد! روایت دارد: «ماتَ»[9]، مُرد! به قول درویش‏ها، خرقه تهی کرد؛ خرقه خالی کرد. یک مرتبه تعلّق روح به بدن کنده شد.

فشار که بیاید، این طور می‌شود. اگر شما در یک شدّت و اضطراب عجیبی باشید، تعلّقتان به بدن کم می‏شود. به چه دلیل؟ طلاب! افاضل! خوب گوش بدهید. یک راه و روزنه علمی برایتان باز می‏کنم. اگر توجّهِ شَدیدی به یک مطلب پیدا کردید و در یک شدّت عجیبی واقع شُدید، تعلّق شما به بدن کم می‏شود. لذا حساسیت بدن یا از بین می‏رود یا کم می‏شود. در آن حال، به شما سوزن بزنند نمی‏فهمید. التفات فرمودید؟ در آن حال مِشک را جلوی بینی شما بیاورند، بوی خوش آن را احساس نمی‏کنید. حواس خمسه از کار می‏افتد، چرا؟ چون تعلّقِ نفْس به بدن کم شده است. اگر این شدّت زیادتر شود، دفعتاً تعلّق نفْس به بدن، کنده می‏شود و فرد می‏میرد. موسی7 این طور شد، چون جلوه شدید بود. بعد موسی7 را زنده کردند و گفتند: دیدی جناب موسی!

آقایان! روایت داریم. سند روایت صحیح است. این چرت و پرت‌های بچّه‌های بی‌سواد را گوش ندهید. این‌ها نه روایت دیده‌اند، نه مدارک علمی دارند، نه درس خوانده‌اند، نه قوانین حِکمی و فلسفی را به طور صحیح بلد هستند، نه سیر عرفانی و کشف و شهودی دارند. یک مشت بچّه‌ای هستند، آیا چهار تا کلمه سطحی به گوششان خورده باشد یا نه؟ آن وقت این احادیث را منکر می‌شوند. این از کودکی آن‌هاست.

روایت داریم؛ حضرت علی‌بن ابی‌طالب7، شیعیان زیادی دارد. یک دسته از شیعیان او، شیعیان بشری هستند، مثل: سلمان و مقداد و ابوذر و عمار و حذیفه و ذوالشهادتین و مالک اشتر و کمیل و... این‌ها، شیعیان خوب او هستند. ماها هم «شیوه» هستیم نه شیعه! التفات فرمودید؟ یک اسم تشیع روی خودمان گذاشته‌ایم! البتّه افتخار هم می‌کنیم. از کجا گفتم «شیوه» هستیم؟ «شیعه» یعنی آن کسی که دنبال می‏رود، مُشایع و مُشیع است. «تشییع» جنازه شنیده‌اید؟ یعنی: دنبال جنازه رفتن. هر جا جنازه می‏رود، این‌ها هم دنبالش بروند. «شیعه» یعنی کسی که دنبال علی7 می‏رود. به راستی دنبال علی7 می‌روی؟ در این سه چهار شب، چند تا خانه فقیر و بی‏بضاعت از ارحامتان، از همسایگانتان، از برادران دینی‌تان را رسیدگی کرده‏اید و به آن‌ها کمک داده‏اید؟ اگر شما شیعه علی‌بن ابی‏طالب7 هستید، کو گریه‏های شبانه‏تان از خوف خدا؟ اگر شما شیعه علی‌بن ابی‏طالب7 هستید، کو آن عبادت‏های عظیم علی‌بن ابی‏طالب7؟ چرا نمونه‏اش در ما نیست؟ پس ما «شیوه» هستیم! به هر حال بگذرم. البتّه همین هم خوب است، به همین هم افتخار می‏کنیم و ان شاء الله همین هم مایه نجات ما خواهد شد.

شیعیانِ بشری علی7، همین‏هایی بودند که اسم بردم و مانند این‌ها مثل: مقدّس اردبیلی، شیخ مرتضی انصاری، علامه بحرالعلوم، سید رضی و سید مرتضی. امثال این بزرگواران، یک دسته از شیعیان او هستند. امّا خیال کرده‌اید شیعیان علی7 فقط همین‌هاست؟ این‌ها شیعیان علی7 هستند در رتبه و مقام بشریت علی7. علی7 مقاماتی دارد و در هر مقامی، شیعه‏هایی دارد. در مقام ملکوتی و روحانی علی7، یکی از شیعیانش جبرئیل است. بقیه ملائکه‏ هم از شیعیان او در این مقام هستند. از شیعیان دیگر او در این مقام، «روح» است که بالاتر از مَلَک است. روح یک سنخ موجود از عالم امر است. (وَ یسْئَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی)[10]. هیچ اجمال و ابهامی ندارد؛ «روح» از عالم امر است. از آن بالای عالم امر هم هست. این‌ها شیعیان علی‌بن ابی‏طالب7 در آن مقام او هستند. علی7 تنها مال ما که نیست! علی7 مال ما هست، علی7 مال جن است، علی7 مال مَلَک است، علی7 مال روح است. در تمام این مقامات، علی7 پیشواست. در تمام این مراحل، علی7 امام است. «اُزْری» چه خوب گفته است:

و هو علامة الملائکة، فاسأل روح جبریل عنه کیف هداها

 
 

انما الکـائناتُ نقطة خط بِیدَیهِ نعیمُها و شقاها

     

علی7 به مقام روحانیت خود، امام ملائکه است. «فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِکةُ وَ هَلَّلْنَا فَهَلَّلَتِ‏ الْمَلَائِکةُ».[11] در این باره، روایات، بسیار زیاد است. آن‌ها شیعیان علی‌بن ابی‏طالب7 هستند.

البتّه باز آن‌ها هم درجات دارند. در روایت است، خوب گوش کنید! مطلب حسّاس، این کلمه است. در روایت صحیح است که آن موقعی که موسی7 آن در خواست را کرد، به یکی از شیعیان کروبی علی‌بن ابی‏طالب7 امر شد که بر کوه جلوه کن.

«کروبیین» یک دسته از ملائکه‌ و فرشته‏های مهمّ هستند. آن‌ها شیعه علی7 هستند، دیگر در آن‌ها سُنّی نداریم! شیعه و سنی، در بشر است، در ملائکه سنّی نداریم. در جن داریم، اما در ملائکه و فرشته‌ها نداریم. در ملکوت سُفلی که جن باشد، عُمَری هم داریم، ولی در ملائکه که ملکوت عُلیا هستند، عُمَری نداریم؛ همه‌شان عَلَوی هستند. «کروبیین»، شیعیان خاص نشئه بالای علی‌بن ابی‏طالب7 هستند.

در روایت دارد که به یکی از شیعیان کروبی علی‌بن ابی‏طالب7 امر شد که: «بر کوه جلوه کن!» شیعه کروبی علی‌بن ابی‏طالب7 یک تجلّی بر کوه کرد، کوه از هم پاشیده شد و موسی7 افتاد.[12] حال، مقام حضرت علی7 را فهمیدید؟

این‌ها روایت است، سندش هم صحیح است. هر کس این حرف‏ها را بخواهد انکار کند، اطّلاع روایتی و روایی ندارد. هیچ منافاتی هم با قواعد و قوانین علمی و عقلی ندارد. هر جای آن منافات داشت، بیایند با من صحبت کنند. بنده نوکر آن کسی هستم که اهل علم باشد نه عوام چرت و پرت باف! نوشته‌ای که روی کاغذ به من می‏دهند، من از روی کاغذ می‏فهمم که این بدبخت باید برود حلوافروشی کند! بعضی سؤالات قابل جواب دادن نیست. یک چرت و پرت‏هایی است! این‌ها را کنار بیندازید. اگر کسی که اهل علم باشد و منطق و استدلال بلد باشد، بیاید و اشکال داشته باشد، بنده برای گفتگو حاضر هستم. این روایات، هیچ منافاتی با قواعد و قوانین علمی و عقلی ندارد. هیچ استحاله عقلی ندارد.

مقام حضرت علی7 را فهمیدید؟ شیعه کروبی علی‌بن ابی‏طالب7 بر کوه جلوه می‏کند، جلوه‏اش کوه را از هم می‏پاشاند و موسی7 را به حال مرگ می‏آورد.

امّا جلوه خود علی7! در بهشت عنبرسرشت، عجیب است.

ان شاء الله تعالی همگی شما اهل بهشت هستید، بنده شما را به مدت چهل میلیارد سال در بهشت به حجره‌های خودم دعوت می‏کنم! چون بنده به غیر از بهشت، جای دیگر نخواهم رفت. به مرتضی علی7 نمی‏روم! شما هم نروید. التفات فرمودید؟ آن جا بیایید، در بهشت همه جور نعمت‏ها هست. (حُورٌ مَقْصُوراتٌ‏ فِی‏ الْخِیامِ)[13] هست، (لَمْ‏ یطْمِثْهُنَ‏ إِنْسٌ‏ قَبْلَهُمْ‏ وَ لا جَانٌ)[14] هست، انهار هست، اشجار هست، موسیقی‏های عجیب است. جوان‌ها! این موسیقی‏ها را که صدای خرکی دارد ول کنید. موسیقایی‌های عجیبی در بهشت هست. درخت‏هایی هست که شاخه‏های آن‌ها، «لا تُعَدُّ و لا تُحصی». هر شاخه‏اش برگ‏ها دارد، برگ‏های آن، «لا تُعَدُّ و لا تُحصی». هر یک برگ آن، یک دستگاه موسیقی است، یک دستگاه سه‌گاه است و پیش درآمدش است و رِنگش است و تصنیفش است. در هر یک برگ، یک دستگاه است. آن موسیقی‌ها، خوب است. بهشت، همه جور نعمت‏ها دارد.

این نعمت‏ها که گفتم، نعمت‏های جسمانی است. امّا بهشت یک نعمت روحانی دارد که بالاتر از همه است. آن چیست؟ آن این است که در هر شب جمعه بهشتی -نه جمعه دنیوی- تجلّی علی‌بن ابی‏طالب7 بر اهل بهشت می‏شود.[15] آه! اهل بهشت چنان لذّت روحانی از جلوه علی‌بن ابی‏طالب7 می‏برند که حور در مقابل آن چیزی نیست. حور در مقابل آن جلوه، شلغم است! انهار و اشجار چیست؟ این گونه نعمت‌ها در مقابل جلوه علی‌بن ابی‏طالب7، لبو و چغندر است! بنده خدا! علی7، این است.

حالا به عشق امیرالمؤمنین7 از آن سر مجلس تا این جا، همگی‏تان سه تا صلوات جلی بفرستید.

نقطه ام الكتاب، فاتحه فيض و جود
حاکم یوم الحساب ناظم یوم الورود

 

نكته حسن المآب، خاتمه هر وجود
معني فصل‌الخطاب، مقصد غيب وشهود

اول قـوس نـزول، آخـر قـوس صـعـود

نقطه ام‌الکتاب، همان نقطه (بِسْمِ اللهِ) سوره الحمد است، که علی7 یک شب تا صبح در اطرافش صحبت کرد و تمام نشد. مقصود از «فاتحه فیض و جود» هم این است که حضرت علی7، فاتحه کتاب تکوین است.

مبدأ پیدایش است، منتهی الیه هم اوست. (إِنَّ‏ إِلَینا إِیابَهُمْ @ ثُمَّ إِنَّ عَلَینا حِسابَهُمْ)[16]. طلبه‌ها! روایات ذیل این آیه را نگاه کنید. چیزهایی خواهید فهمید.

سـرّ هـمـه انبياء، ظـهـور پروردگـار

درست است این مطلب، این اشعار یک دنیا حرف دارد، و درست هم هست. یکی دو تا شعر بخوانم.

دفتر ایجاد را، طراز و عنوان علی است
به تابش نور وحی شریک قرآن علی‌است

 

به سیرت آدمی صورت رحمان علی است
به محکمات نُوین صراط‌ومیزان علی‌است

به صدق دین نبی، دلیل و ایمان علی است

از ابوعلی سینا پرسیدند: دلیل بر حقانیت اسلام و رسالت خاتم‌الأنبیاء9 چیست؟ گفت: «تصدیق علی‌بن ابی‏طالب7. من دیدم علی7 دنبال پیغمبر9 است، فهمیدم حقّ است.» چه دلیل خوبی آورده است.

به صدق دین نبی، دلیل و ایمان علی‌است
یگانه اصل قدیم، خجسته فرع کریم
به سرّ امّ الکتاب، اوست علی حکیم

 

وگر نه تصديق وي، دين نشدي آشكار
به نیروی دست او، قویست شرع قویم
که جز صراط علی، نیست رهی مستقیم

ز برق تیغـش شـود، کـوه گـران‌دل دو نیـم

نيست فتي جز علي سيف نه‌جز ذوالفقار

 

سرّ همه انبیا ظهور پروردگار

«لا فتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار».[17]

ذکر جبرئیلی درویش‏ها این است:

شاه مردان، شير يزدان، قدرت پروردگار

 

لا فتي الا علي، لا سيف الا ذوالفقار

هر صبح، صد و ده مرتبه آن را می‏خوانند. بی‏اثر هم نیست؛ اثرش توجّه به امیرالمؤمنین7 است. «لا فتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار»، ذکر جبرئیلی است. جبرئیل، این عبارات را در جنگ احد آورد.

شاه مردان، شير يزدان، قدرت پروردگار

 

لا فتي الا علي، لا سيف الا ذوالفقار

خدایا! به اسم اعظمت در قرآن، ما را از تشیع و پیروی علی7 منحرف مفرما. روح ولایت علی7 و اولاد علی: را بر اولاد ما و اعقاب ما، نسلاً بعد النسل، جاری بفرما.

«علي اسم اعظم، علي سرّ مبهم، علي نور اقدم، علي فرد اكمل، خدا را مَثَل او»

جانم قربانت شود! (وَ للهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى).[18] مَثَل اعلای خدا، علی7 است.

فَاسْمُهُ مِنْ شَامِخٍ عَلِيٍّ

 

عَلِيٌ‏ اشْتُقَ‏ مِنَ‏ الْعَلِي‏[19]

فرصت بیان حدیث دوم نیست. فردا شب حدیث دوم را می‏گویم تا مطلب یک قدری روشن‌تر شود و یک قدری پیوند ولایتان با علی7 بیشتر شود.

بی‏خود نیست درِ بهشت «یا علی» می‏گوید.[20] یعنی هر کس می‏خواهد به بهشت برود، شود با «یا علی» و از راه علی7 باید برود.[21] و این هم حدیث است. یک شب دیگر هم گفتم که کوبه در بهشت را که می‏کوبند، آن کوبه صدا می‏کند و صدای آن، «یا علی» است. حدیث را علامه مجلسی; در باب معاد کتاب «بحارالأنوار» نقل فرموده‏اند.

يا علي، يا ايليا، يا باالحسن، يا باتراب

 

حلّ مشكل، سَرْوَر دين، شافع يوم‌الحساب

این، ذکرِ چهار اسم درویش‌هاست. این‌ها هم یک نکته‏هایی است؛ بدانید!

یک استادی داشتم به نام مرحوم حاجی فاضل. از بزرگان علمای خراسان بود و ماه‏های مبارک رمضان منبر می‏رفت. یک فرمایش صحیحی می‌فرمود. این نکته را از او دارم و بد نیست. یادم می‏آید گفت: وقتی یهود عنود، آن شقی‌های خبیث قسی القلب سنگدل، که باید با پتک، سنگ آن‌ها را نرم کرد ان شاء الله، عیسی مسیح7 را کشاندند که پای دار ببرند و به دار بکشند، عبارتی که از حضرت مسیح7 نقل می‏کنند این است که نزدیک دار که رسید، گفت: «ایلی ایلی! لم شَبَقْتَنی؟»[22] این الآن هست. عین همین عبارت است. استاد من می‏فرمود: می‏دانید عیسی7 چه می‏گفته است؟ عیسی7 به «ایلیا» توجّه کرده است. «ایلیا» اسم علی‌بن ابی‏طالب7 است. یکی از القاب و اسماء امیرالمؤمنین7، «ایلیا» است.

گفتم درویش‏ها هم در این شعر، چهار اسم را داخل کرده‏اند، توسّلش هم در اوقات سَحَر بد نیست. به قول مرحوم نراقی که در «خزائن» خود نوشته است، توجّه به قبر امیرالمؤمنین7 کردن و گفتن و سلام به حضرت دادن، بی‏اثر نیست.

استاد من گفت: عیسی7 آن‌جا متوسّل به علی7 شد. عیسی7 فرمود: «علی! چرا توجّه نمی‏کنی؟» آن وقت نور ولایت و روح قدرت وَلَوی مطلقه کلیه حضرت مرتضی علی7، عیسی7 را از دست آن‌ها نجات داد.

و هیچ استبعاد ندارد؛ وحشت هم نکنید. ترس هم نداشته باشید. بر ماست که اثبات کنیم که علی7 بالاتر از این است.

یک عُمْر می‏گوییم: «یا علی!». از بچّگی که می‏خواهیم به راه بیفتیم، مادرمان به ما می‏گوید: مادر بگو «یا علی» و بلند شو. ما از اوّل به نام تو آشنا شده‏ایم.

ناف ما بر مِهر او بُبريده‏اند

 

عشق او در جان ما كاريده‏اند

مادر از بچّگی به ما می‌گوید: بگو «یا علی!» ما هم «یا علی» می‌گوییم. بزرگ هم که می‌شویم، «یا علی» می‌گوییم. در هر مشکلی هم که گرفتار می‌شویم، «یا علی» می‌گوییم. تا نَفَس آخر «یا علی» می‌گوییم.

یا امیرالمؤمنین! به حقّ حبیبه‏ات فاطمه زهرا3، به حرمتی که دختر عمویت فاطمه زهرا3 دارد و به دوستی که به فاطمه زهرا3 داری، ما و اولاد ما را به ولای خودت تا نَفَسِ آخر باقی بدار. دَمِ مُردن به داد همه ما بِرَس. به حقّ حبیبه‏ات فاطمه زهرا3، دَم مُردن، یک جواب لبّیک به همه ما عطا بفرما. ما را به عنوان غلامی غلامانت به حضرت عزرائیل7 معرّفی بفرما.

دیگر بس است. دو سه کلمه هم مصیبت بخوانم و دعایتان کنم.

بچّه‏ها جنازه را شبانه برداشتند. بر اساس وصیت بابا، جنازه را به طرف غَری، یعنی نجف فعلی بردند. برای امیرالمؤمنین7 چهار صورت قبر درست کردند.

آن مصیبتی که امشب می‌خواهم یک مقدّمه آن را بخوانم و دلتان را کباب می‏کند، این است؛ نه خنجر است، نه شمشیر است، نه نیزه و تیر است، بلکه از همه بدتر است. به عقیده بنده، این مصیبت از همه مصیبت‏ها بالاتر است.

امیرالمؤمنین7 دستور داد چهار صورت قبر درست کنند؛ یکی در خانه ابن حبیره، یکی در غَری، یکی در مسجد و یکی هم در کوفه. در هر یک، صورت قبری بسازند تا مردم خیال کنند قبر علی7 آن‌جاست.[23] آن وقت فرمود: «فردا که می‏شود، یک ناقه‏ای را حرکت بدهید و جنازه‏ای را رو ناقه بگذارید و به طرف مدینه بفرستید که بعضی خیال کنند بدن من به مدینه رفته است. بابا حسن جان! حسین جان! قبر من باید پنهان باشد.»

قبرش هم پنهان بود. تا زمان امام صادق7 که در زمان منصور به طرف حیره آمدند، قبر امیرالمؤمنین7 پنهان بود. جز بچّه‏های علی7 و خاصّان او، کسی نمی‏دانست قبر امیرالمؤمنین7 کجاست. در زمان امام صادق7، بعضی‏ها مثل صفوان و امثال او فهمیدند که قبر علی7 این‌جاست. [24] در زمان هارون الرشید، قبر علی7 آشکار شد.[25]

این را هم بگویم، عیب ندارد. هارون الرشید در اطراف کوفه به شکار می‏رفت. یک روز رفت به شکار چند تا آهو آمدند، باز شکاری را از بالا رها کرد، سگ شکاری را هم از پایین رها کرد، رسم شکارچی‌ها این بود که سگ را از پائین و باز را از بالا رها می‏کردند. باز از بالا می‏آمد، پَر در چشم شکار می‏زد. چشم شکار بسته می‌شد، مجروح می‌شد، نمی‌دانست راه کجاست، نمی‏توانست فرار کند. سگ از پایین حمله می‌کرد و آن را می‌گرفت. این، رسم شکار بود.

هارون الرشید هم سگ را از پایین و بازهای شکاری را از بالا فرستاد. بازها حمله به آهوها کردند. آهوها به یک تلّ رفتند و بالای تلّ دراز کشیدند. همین که آهوها بالای تلّ دراز کشیدند، بازها از بالا و سگ‏ها هم از پایین برگشتند. هارون تعجّب کرد. چرا سگ شکاری برگشت؟ چرا باز شکاری برگشت؟ بعد از چند دقیقه، آهوها راحت شدند و از آن تلّ پایین آمدند. همین که پایین آمدند، دوباره بازها از بالا و سگ‌ها از پایین حمله کردند. دوباره آهوها بالای تل رفتند و در یک نقطه معینی دراز کشیدند. دوباره بازها برگشتند و سگ‏ها هم مراجعت کردند. سه نوبت این عمل تکرار شد. هارون متعجّب شد. «این چه واقعه‌ای است؟ چه حادثه‌ای است؟» گفت: «بگردید ببینید این جا کسی را از رساتیق و این دهاتی‏های اطراف پیدا می‌کنید؟» گشتند و پیرمردی را پیدا کردند و پیش هارون آوردند.

پیرمرد! تو اهل این‌جا هستی؟ گفت: بله. تو مشغول زراعت در همین حدود هستی؟ گفت: بله. در این تلّ چیست؟ در این تلّ چه واقعه‌ای است؟ در این تلّ چه حکایتی است؟ پیرمرد کمی تأمّل کرد و هارون فهمید او یک چیزی می‏داند و نمی‏گوید. بالاخره به هارون گفت: امان می‏دهی تا بگویم؟ گفت: بله. گفت: در امان خدا و پیغمبر9 هستی. بگو.

گفت: با پدرم به این جا آمدم و پدرم در این مکان زیارت‌نامه مى‌خواند و نماز مى‌گذارد. از پدرم سؤال کردم که زیارت خواندن در این جا چه مناسبتى دارد؟ پدرم پاسخ داد: با حضرت امام جعفر صادق7 براى زیارت به این‌جا مى‌آمدم و ایشان فرمود این‌جا قبر جدش، على‌بن ابى‌طالب7 است که به زودى آشکار خواهد شد. و این حیوانات به پناه قبر امیرالمؤمنین7 که می‏آیند، در امن و امان هستند. این آهوها به قبر علی7 پناه می‏برند.

خدایا! به امیرالمؤمنین7، زیارت قبرش را نصیب همه این جمع که امشب به علی7 دل می‏دهند، بفرما. همه را به پناه قبر علی7 برسان. دست همه را از دامان علی7 و اولادش: کوتاه مفرما.

قبر علی7 پنهان بود. خودش وصیت کرده بود. چهار صورت قبر درست کرده بودند. چرا؟ دلیل آن را که می‏گویم، باید ناله زن و مرد شما بلند شود. این کلمه، دل شیعه را آتش می‏دهد!

فرمود: «حسن جان! قبر مرا پنهان بدار، زیرا اگر بدانند قبر من کجاست، می‏آیند و قبر مرا می‏شکافند. بدن مرا از قبر بیرون می‏آورند.»

اگر شب بیست و سوم نمی‌بود، من این عبارت را نمی‏گفتم.

فرمودند: «فرزندم حسن! اگر بدنم را ببینند، بدنم را آتش می‏زنند!» های! واویلا! فرمود: «اگر خوارج بفهمند بدن من کجاست، بدن مرا می‏سوزانند. بابا! قبر مرا پنهان بدار».

حجّاج ملعون، این سگ حرام‏زاده، گماشته عبدالملک مروان لعنة‌الله‌علیهما، سه هزار قبر را نبش کرد تا این که شاید قبر علی‌بن ابی‏طالب7 را به دست آورد و نسبت به بدن مقدّس حضرت بی‏ادبی کند.[26] این درد است که دل شیعه را کباب می‏کند. قربانت بروم یا ابامحمّد الحسن! هم قبر پدرتان باید پنهان باشد، هم قبر مادرتان فاطمه3.

دیگر دعایتان کنم. یک کلمه دیگر بگویم و در خانه خدا برویم...

 می‏گویم: آقا یا علی! برای این که جسارت به بدنت نکنند، وصیت کردی قبرت را پنهان نگهدارند.

قربان مظلومی پسرت حسین7! یا اباعبدالله! قربان آن غریبی بروم که بدنش را زیر سُمّ اسب‏ها! «وَ بِجُرْدِ الْخَیلِ بَعْدَ الْقَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی.»[27]

به منظور روا شدن حاجات، چند مرتبه آیه مبارکه (أَمَّنْ یجیبُ) را تلاوت کنید. برویم در خانه خدا و دعا کنیم.

چند نفر از برادران ایمانی شما، حاجات شرعی دارند. مشکلات شدیدی دارند. راهی برای حل آن مشکل، نیافته‌اند جز توسّل. توسّل اثر دارد. دعا اثر دارد. خواندن این آیه (أَمَّنْ یجیبُ) مؤثّر است.

من برای تقویت قلب شماهاست که بعضی چیز‌ها را می‌گویم و الا خدا شاهد است میل ندارم ابراز بدارم. یک مریضه‌ای از خانواده یکی از اساتید من بود. وضعیت او، خیلی خطری بود. این ساعت و آن ساعت بود. نزدیک به جان دادن بود. من به آن استادم خیلی علاقه داشتم. شبی را شروع کردم به ختم (أَمَّنْ یجیبُ). خودم، یک نفری پشت بام، تقریباَ هشت ساعت طول کشید. پشت بام خانه رفتم، هوا هم گرم بود. دوازده هزار مرتبه خواندم. تا حدود یک ساعت و نیم بعد از غروب آفتاب طول کشید. روز بعد که آمدم احوالش را پرسیدم، آن استاد من فوق‌العاده خوشحال بود. گفت: «نمی‌دانم چه شده است؟ از صبح، این مریض ما به کلّی عوض شده است! او تا سَرِ شب، خطر مرگِ این دَم و آن دَم را داشت. حالا خیلی راحت و خوب نشسته است!» بعد من به او گفتم: «من دیشب یک توسّلاتی داشتم.» گفت: «پس بگو! همین بوده. این تیشه و تبری بوده که تو زده‌ای!»

بالاخره دعا اثر دارد. این توسّلات، مؤثّر است، مخصوصاً اگر روی ایمان و اعتقاد و با توجّه، توسّل کنید.

حالا چند تا از برادران و خواهران مسلمان شما، حاجات شرعی دارند، مریض دارند، گرفتاری‌های دیگر دارند، گرفتار دارند. به منظور رها شدن گرفتاران، به منظور شفا یافتن بیماران، به منظور حلّ مشکلات برادر و خواهر دینی‌تان، برای خدا، ده، دوازده نوبت این آیه را بخوانید. بعد هم در خانه خدا برویم. بلند بخوانید:

(بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ أَمَّنْ یجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یکشِفُ السُّوءَ، أَمَّنْ یجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یکشِفُ السُّوءَ)

باسمک العظیم الاعظم، الاعزّ الاجلّ الاکرم، بمولانا امیرالمؤمنین7 و بابنائه المعصومین: و بسیدنا و مولانا الحجة المنتظر و امامنا الثانی عشر7 -دست به دامن علی7 شوید- (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا)[28]، حبل الله المتین، علی7 است؛ عروة الوثقی خدا، علی7 است؛ دست به دامن امیرالمؤمنین7 شوید و او را شفیع به درگاه خدا قرار دهید- به حقّ علی مرتضی7، ده نوبت بلند: یا الله، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله، یا الله.

خدایا! به فرق شکافته امیرالمؤمنین7، به زودی پسرش را ظاهر بفرما.

ای خدا! دست ما که از دامان علی7 در حیات جسمانی‌اش کوتاه بود و در آن زمان نبودیم. به حقّ امیرالمؤمنین7، به زودی دست ما را به دامن فرزندش بقیة‌الله7 برسان. چشم ما به جمال نورانی‌اش و دل ما به ظهورش، خرسند و مسرور و خندان فرما. ما را در پناه امام زمانمان7 از هر خطا و اشتباهی و از هر خطر و صدمه‌ای حفظ بفرما. مشکلات فردی و اجتماعی ما را به حقّ حضرت بقیة‌الله7، حلّ و سهل و آسان بفرما. به حقّ امیرالمؤمنین7، گرفتاری‌های ما را از هر ردیفی که هست، مادّی و معنوی، جزئی و کلی، بر طرف بفرما. قلب مبارک امام زمانمان7 را از ما خشنود بدار. دل ما و اولاد ما را از ولای علی7 و یازده فرزندش: مملو و متجلّی بفرما.

به حقّ امیرالمؤمنین7، مسلمانان را که در جبهه جنگ هستند، به حقّ علی7، به حقّ علی7، به حقّ علی7، به زودی فاتح و منصور و مظفّر و غالب بدار. کفّار عنود و یهود جحود را به حقّ علی‌بن ابی‌طالب7، مغلوب بدار. شرّ کفار و ضرّ اشرار را از همه مسلمانان جهان، سیما از شیعیان بر طرف بفرما.

گویندگان کلمتین شهادتین و مخصوصاً شهادت‌دهندگان به ولای علی7 را در هر نقطه روی زمین که هستند، معزّز و معظّم و محترم و در امن و امان و در عزّ و رفاه نگه بدار.

گرفتاران بی‌گناه ما را خلاص بفرما. بیماران ما، سیما چند نفر که التماس دعا گفته‌اند، به زودی لباس عافیت کامل بپوشان. بیماری نادانی را از پیر و جوان ما دور گردان. وسعت در رزق به فقرای ما و رَحْم در دل اغنیای ما بیش از پیش عطا بفرما.

به حقّ محمد9 و آلش: قَسَمَت می‌دهم روحانیین بزرگوار ما را به جمیع طبقاتشان، آیات عظام، حجج اسلام، خطبای عالی مقام، مدرّسین، طلاب و محصّلین علوم دینیه، آن‌چه که هستند، در هر جای روی زمین هستند، بر عزّ و عظمت و جلالت و تأییداتشان بیفزا. ما را قدردان نعمت وجود روحانیین‌مان بفرما. گذشتگان آن‌ها، آیات عظام، محدّثین عظام و هر که در مذهب شیعه خدمتی علمی و روحانی کرده، و مُرده است، همه را با امیرالمؤمنین7 محشور بفرما.

خیر و برکت به کسب و کار و کشت و فلاحت ما عطا بفرما. دو نعمت بزرگ یعنی صحّت و امنیت را از ما زوال نیاور و به همه مسلمانان جهان عطا بفرما.

امشب طلب‌های خودت را از ما، به ما ببخش. توفیق ادای طلب‌های مادی و دیون مادی هم به همه ما عطا بفرما. حاضرین مجمع ما، مرد و زن، عالم و غیر عالم، هر کدام هر حاجت شرعی دارند، روا بفرما.

پیشینیان ما که در این مسجد به عنوان بندگی تو نماز می‌خواندند، قرآن می‌خواندند، دعا می‌خواندند، منبر می‌رفتند، موعظه گوش می‌کردند، موارد مختلف اعمال معنوی را در این مسجد بر پا می‌داشتند، همه آن‌ها را بیامرز. از ثواب‌های جلسات ما سهم وافی، بل اَوْفی به آن‌ها عطا بفرما.

بر علوّ درجات مرحوم سید حجّة‌الاسلام اعلی‌الله‌مقامه بیفزا. شعله روحانیت را در دودمان او تا ظهور امام زمان7 باقی بدار.

بمحمّد9 و آله: و عجّل فرج مولانا صاحب الزمان7.

 

[1]. زخرف: 4

[2]. فرقان: 7

[3]. بحارالأنوار، ج40، ص147

[4]. مؤمنون: 1

[5]. بحارالأنوار، ج35، ص18

[6]. مؤمنون: 1-4

[7]. اعراف: 143

[8]. نساء: 164

[9]. بحارالأنوار، ج13، ص229

[10]. اسراء: 85

[11]. بحارالأنوار، ج24، ص89

[12]. بصائرالدرجات في فضائل آل محمد:، ج1، ص69 / بحارالأنوار، ج13، ص224؛ «عن أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: إِنَّ الْكَرُوبِيِّينَ‏ قَوْمٌ‏ مِنْ شِيعَتِنَا مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ جَعَلَهُمُ اللهُ خَلْفَ الْعَرْشِ لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ لَكَفَاهُمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مُوسَى لَمَّا سَأَلَ رَبَّهُ مَا سَأَلَ أَمَرَ وَاحِداً مِنَ الْكَرُوبِيِّينَ فَتَجَلَّى لِلْجَبَلِ فَجَعَلَهُ دَكًّا.»

[13]. رحمن: 72

[14]. رحمن: 74

[15]. بحارالأنوار، ج8، ص174؛ «عَنْ سَلْمَانَ رَضِيَ‌اللهُ‌عَنْهُ عَنِ النَّبِيِّ9 أَنَّهُ قَالَ: وَ اللهِ يَا عَلِيُّ! إِنَّ شِيعَتَكَ لَيُؤْذَنُ لَهُمْ فِي الدُّخُولِ عَلَيْكُمْ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ وَ إِنَّهُمْ لَيَنْظُرُونَ إِلَيْكُمْ مِنْ مَنَازِلِهِمْ يَوْمَ الْجُمُعَةِ كَمَا يَنْظُرُ أَهْلُ الدُّنْيَا إِلَى النَّجْمِ فِي السَّمَاءِ وَ إِنَّكُمْ لَفِي أَعْلَى عِلِّيِّينَ فِي غُرْفَةٍ لَيْسَ فَوْقَهَا دَرَجَةُ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ الْخَبَرَ.»

[16]. غاشيه: 25 و 26

[17]. « لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى‏ إِلَّا عَلِي‏»؛ الكافي، ج8، ص110 / بحارالأنوار، ج20، ص54 و 71.

[18]. نحل: 60

[19]. بحارالأنوار، ج35، ص19

[20]. بحارالأنوار، ج8، ص122؛ «عَنِ ابْنِ‌عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِيِّ9 قَالَ: إِنَّ حَلْقَةَ بَابِ الْجَنَّةِ مِنْ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ عَلَى صَفَائِحِ الذَّهَبِ فَإِذَا دُقَّتِ الْحَلْقَةُ عَلَى الصَّفْحَةِ طَنَّتْ وَ قَالَتْ يَا عَلِيُّ.»

[21]. ؟؟؟؟؟؟؟

[22]. انجيل متي، باب 27، آيه 46. (لازم به ذكر است مسيحيان معمولاً «ايلي» را به «خدا» ترجمه مي‌كنند!)

[23]. بحارالأنوار، ج42، ص214

[24]. كامل الزيارات، ص34 و 35

[25]. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص26-28

[26]. منتخب التواریخ، ص291

[27]. دمعة السابکة، حاجي ملا باقر بهبهاني، ص350 / معالي السبطين، محمدمهدي مازندراني، ج2، ص31.

حضرت سكينه3 خود را بر جسد شريف پدر انداخت و چند بار فرياد كشيد تا بيهوش شد. وقتي به حال خود بازگشت، فرمود: از پدرم شنيدم كه مي‌گفت:

شيعتي ما ان شربتم ماء غذب فاذكروني  

او سـمعـتم بغـريب او شهـيد فاندبوني

و انا السـبط الذي من غير جرم قتلوني    

و بجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقـوني

ليتكم في يوم عـاشورا جميعا تنظـروني  

كيف استسقي لطفلـي فابوا ان يرحموني

و سـقـوه سـهـم بغـي عوض الماء المعين

يا لـرزء و مصـاب هــد اركان الـحجون

ويلـهم قـد جرحوا قلب رسـول الثقلين

فالعنوهم مااستطعتم شيعتي في كـل حين

اي پيروان من! هر گاه آب گورا نوشيديد، مرا ياد كنيد و هر گاه داستان غربت غريبي يا شهادت شهيدي را شنيديد، بر من بگرييد.

من نبيره ي رسول خدا هستم، مرا بي گناه كشتند و سپس با تاختن اسب بدنم را خرد كردند.

اي كاش همه ي شما در روز عاشورا بوديد و مي ديديد كه چگونه براي طفل صغيرم آب طلبيدم و آنان از ترحم به من خودداري كردند.

به جاي آب گوارا تير ستم را به كودك كوچكم چشانيدند. واي از اين مصيبت بزرگ و دردناكي كه پايه هاي كوه بلند حجون [در مكه] را به لرزه درآورد!

واي بر آنان كه قلب رسول جن و انس را جريحه دار كردند! پس اي شيعيان من! هميشه و هر چه در توان داريد آنان را لعنت كنيد.

[28]. آل عمران: 103