أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
صَلِّی اللّهُمَّ عَلَی التَّجَلِي الْاَعْظَمِ وَ کَمالِ بَهائِكَ الْاَقْدَمِ، شَجَرَةِ الطّورِ، وَ الْکِتابِ الْمَسْطورِ، وَ النّورِ عَلَی النّورِ، فی طَخْیاءِ الدَّیْجورِ عَلَمِ الْهُدي وَ مُجَلِّی الْعَمي وَ نورِ اَبْصارِ الْوَری وَ بابُكَ الَّذی مِنْهُ یُؤْتی الَّذی یَمْلَأُ الْاَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً، کَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً، سَيِّدِنا وَ مَوْلانَا وَ أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.
(فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ)[1]
عصاره مطلب و خلاصه دو شب گذشته اين شد که خداوند متعال، روح ما را از شاحق قدس اعلي و عالم غيب اثنا به اين نشئه دنيا آورده براي بندگي. هدف از آفرينش ما و ثمره خلقت ما در دنيا اين است که بندگي خدا کنيم و بندگي خدا بزرگ عامل کمال وجودي ماست ما به مقامات عاليه مي رساند اين هدف خلقت و اين هم نتيجه عبوديت، معناي عبوديت را هم ديشب بيان کردم.
خوب حالا امشب چه میگوییم؟
خدايي که ما را براي بندگي خودش آفريده است بايد معرفت و شناسايي خودش را هم براي ما و جميع طبقاتمان روشن و مبين کرده باشد ما را آورده تا بندگي خدا کنيم. بندگي بدون معرفت ممکن نيست. عبوديت بدون شناسايي معبود، محال و ممتنع است پس بايد معبود را بشناسيم تا بندگي او کنيم. شناسايي او بايد به طوري واضح و روشن براي تمام افراد بشر عاقل، سخن با عاقل است با ديوانه و مجنون حرفی نداریم با طفل غیر ممیز که زشت را از زيبا و نيک را از بد تشخيص نمی دهد با او حرفي نداريم. خدا از او بندگي هم نخواسته. خدا بندگب را از مميز عاقل خواسته است. بايد کسي که نيک را از بد و زشت را از زيبا تميز مي دهد که نشانه عقل هم همين است او بايد بندگي خدا کند. خدا بايد خودش را به هر عاقل مميزي بشناساند. خوب دقت کنيد.
اين حرف اساس بلندي دارد و طبق اصطلاحات علمي در اينگونه مجالس نمي شود بيان کرد زيراکه اکثريت نفرات مجلس ما از اصطلاحات علمي برکنارند و وقتشان باطل و زايل مي شود و مطلب هم دستگيرشان نمي شود. بايد خيلي ساده بگويم.
حضرات فلاسفه و دانشمندان براي شناسايي خدا راههاي علمي باز کردهاند و صور مختلفه «دليل ان»، «دليل لم»،«دليل صديقيين»،«برهان صديقين» حرفهای زيادي را گفتهاند. البته من نميخواهم تکذيب کنم و بگويم تمام حرفهايشان بيفايده و بياثر است، نه این را نمیگویم. ولي فرمايشات فلاسفه و متکلمين به درد عوام و عموم مردم نميخورد. دين و آيين و عبوديت خدا منحصر به يک دسته نيست. يعني خداوند متعال از «ابوعليسينا رئیس العقلا»، از «فارابي معلم ثاني»، از «ميرداماد»، «ميرفندرسک»، «خواجه نصيرالدين طوسي»، «ملاصدراي شيرازي» اينها بزرگان فلسفه دنياهستند، تنها عبوديت را از اينها نخواسته است. بلکه از آن کُرد پشت کوه، از آن بیابانی که در بر و ؟؟؟9:10 افتادهاست، که داراي قوه عاقله است، یعنی زشت و زيبا را تشخيص ميدهد، ازآن هم عبوديت را خواسته است.
بايد برای او هم خدا خودش را معرفي کرده باشد، بايد معرفت خدا آنچنان سهل و ساده باشد که حتي این طفل ممیزی که الان پا منبر من نشسته است و بد و خوب را تشخيص ميدهد، زشت و زيبا را تميز ميدهد، اين هم خدا را بايد بشناسد. چون مأمور به عبوديت است، مامور به بندگي است، چون مأمور به عبوديت است، بايد معبود را بشناسد.
شناسايي معبود براي اين طيف، از طريق اصطلاحات علمي بسيار دشوار است. اقلا بايد ده سال درس بخواند، ادبيات را بخواند، بعدا علم کلام را بخواند، بعدا فلسفه الهی را بخواند، از کش و قوسها و چاه و چالههاي مغالطات علمي سالم بيرون بيايد تا طبق فلسفه و دليلهاي منطقي خداشناس شده باشد. اين بيست سال وقت ميخواهد. در اين بيست سال تکليف عبوديت اين بچه چيست؟ بايد معرفت خدا آن قدر ساده باشد که اين بچه و کرد بياباني پشت کوه و ابوعليسينا که رئيس العقلا است، در يک ساعت همه خدا را بشناسند و بندگي آن خدا کنند.
بناءعلي هذا، ما در معرفت خدا احتياج به ادله فلاسفه و مناطقه نداريم. ما در معرفت خدا هيچ تامل و دقتي نداريم، فقط يک تنبه لازم است که آن تنبه را من امشب تنبيه خواهم کرد و انبيا و رسل: هم به همين روش رفتار کردهاند.
حضرت پيغمبر خاتم ابوالقاسم محمد9 ايشان بر يک دسته خاصي مبعوث نشده است. پيغمبر اسلام براي حکما نيامده است، پيغمبر اسلام تنها براي متکلمين و دانايان نيامده است.
قرآن ميگويد: (تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيرا)[2]کلمه «عالمين» اصطلاحاً «جمع مُحلّی به لام» است آقایان اهل علم تشریف دارند. الحمدلله در بیرجند ادبیاتشان خوب است. چاخان هم نمیکنم به؟؟؟12:50 هم نمیدهم سور هم از آقایان اهل علم نمیخواهم. چون آنها صور بده نیستند.
راستش را میگویم بیرجند به نسبت شهرستانهای دیگر اطراف خراسان دارای امتیازی است. علمیتش خوب است ادبیاتش خوب است. خدا پیشینیان شما رارحمت کند، بزرگانتان مردان ادیبی بودند. مرحوم «آیتی» که اخیرا فوت فرمودهاند، مرحوم «آیت الله تهامی»، اینها ادبیاتشان خیلی خوب بوده است.
آقایان اهل علم تشریف دارند.«جمع مُحلّی به لام مفید عموم است». کلمه «العالمین» جمع محلی به لام است افاده عموم ميکند. يعني خدا قرآن را براي همه اهل عالمنازل کرده است، همه، سياه و سفيد و غربي و شرقي و متجدد و متقدم و عالم و عامي. قرآن ترساننده تمام بشر الي يومالمحشر است. پيغمبر9 را براي کافه مردم خدا فرستاده است. برای ملاها که نفرستاده است. دين اسلام که براي ملاها فقط نيامده است براي عوام هم آمده است. بندگي خدا تنها وظيفه علما نيست بلکه وظيفه همه است. اين پيغمبر9 براي همه آمده است و همه را دعوت به سوي خداي متعال ميکند. (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاس)[3].چون چنين است بايد راه معرفت خدا به روي همه باز باشد. و همه با يک توجه خدا را بشناسند. احتياج به اصطلاحات علمي، درس خواندن، ادبيات دانستن، فلسفه و کلام خواندن، احتیاج بهاینحرفهاندارد. الحمدلله همينطور است.
معرفت خدا حتي براي آنهايي که منکر خدا هستند، ماديين، طبيعيين، دهريين، ماتریالیسمها به قول فکلیها، من حتیالمقدور میخواهم از این الفاظ فرنگی مآبی یک قدری پرهیز کنم حرفهای تازه بزنم. مادیین، آنها که منکر خدا هستند حتی معرفت خدا برای آنها هم در نهايت وضوح و روشنايي و آشکارایي هست و بايد هم همينطور باشد. و معناي دين فطری که در اين آيه ميفرمايد: (فِطْرَتَ اللهالَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ الله ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّم)[4] اين است که من دارم ميگويم. معرفت خدا خيلي واضح است،خیلی. با يک تذکري که الان من ميدهم خواه تو مجلس طبيعي باشد، خواه الهي باشد، خواه ملا باشد، فيلسوف باشد، خواه عامي بحر بسیط باشد، که حتي «الف ب» را نخوانده باشد با يک تذکري که من بدهم و شنونده من تذکر من را در خودش وجود بدهد خدا را ميشناسد.
خاتم الانبياء9 آن اولي که آمد، همان اول اول اول دعوتش، يک مشت عرب سرکونبرهنه اوران اوتان بين الانسان و الحيوان بودند. آنها که درس خوانده و ملا نبودند. همين الانش چي هستند که 1400 سال قبل را ديگر خدا ميداند. عربي که سواد ندارد، عربي که علم و فهم ندارد، پيغمبر براي آنها آمد. (لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها)[5]و درجه اول و پایه اول روي سخنش با همان عربها بود. همان عربهای نافهم که بچههای ما از با فهمهای آنها با فهمترهستند. همان اول گفت:«ادعوکماليشهادةانلاالهالااللهوخلعالانداد»[6] نه برهان علمي آورد، نه دليل صديقيين آورد. نه دليل انّ و لمّ متکلمين و فلاسفه را آورد. هیچ هیچ بحث علمي نداشت. يک تذکر براي کسي که انصاف داشته باشد.
شاعر ميگويد:
هـرکـه را روي بـه ده بــود و نــبــود ديـــدن روي نـــبـــي ســـود نــبــود
طبيب عشق مسيح ادم است ومشـفق ليک چه درد در تو نبيند، که را دوا بکند
قرآن ميگويد:(ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ)[7]
قرآن ميگويد:اي پيغمبر، این قرآن، راهنما است براي کساني که پرهيزکار هستند. کسیکه دلش ميخواهد آدم بشود، کسیکه تحری حقیقت میکند،کسی که واقعیات راپیجویی کند، کسیکهغرض ندارد، مرض ندارد، شهوت غلبه بر عقلش نکرده است. غضب مسیطر بر فهمش نشده است، هوي و هوس رياست و خودنمايي و خودستايي ندارد. کسیکه درد دارد و دلش ميخواهد دردش دوا شود. اگر شما درد نداشته باشيد وجود طبيب براي شما مفيد نيست. اگر درد داشته باشيد و نخواهيد دردتان علاج شود باز هم وجود دکتر و طبيب برايتان مفيد نيست. اگر به آنچه که دکتر ميگويد عمل نکنيد باز هم وجود دکتر و طبیب برايتان مفيد نيست.
طبيب عشق مسيح ادم است ومشـفق ليک چه درد در تو نبيند، که را دوا بکند
وقتي شما از طبيب استفاده ميکنيد که خود را بيمار بدانید و در مقام علاج برآييد و به گفته دکتر و طبیب عمل کنيد آن وقت معالجه ميشويد و مداوا میشوید و چاق میشوید.
کسیکه به قرآن عقيده ندارد يعني با نظر بغض نگاه ميکند،کسیکه ابوجهل صفت است،منکراست،کسیکه نميخواهد زير بار برود، ميخواهد در مقابل حق ايستادگي کند. که هيچ. کسیکه دلش ميخواهد آدم شود، کسیکه حيران است، کسیکه گيج است و دلش ميخواهد از حيرت بيرون بيايد و به حرف صحيحگوش ميدهد. او راهنمايي ميشود و تذکر در او اثر ميکند.
(إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَريم)[8]
(إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ)[9]
(إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرين)[10]
کسیکه به پيغمبرپشت کرده است، کسیکه نميخواهد حرف پيغمبر را بشنود، نميخواهد انصاف بدهد، او به راه نميآيد. با کسيکه درد دارد و ميخواهد دردش دوا شود ولو طبيعي باشد، ولو به لسان علم اصطلاحی منکر خدا باشد او هم اگر همينکه من ميگويم و انبيا گفتهاند گوش بدهد، فوری خداشناس ميشود و بنده خدا ميشود. فوری.
راه معرفت چيست؟ قرآن ميگويد(وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ)[11]. قرآن ميگويد(سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق)[12].قرآن راه را باز کرده است آیات قرآن راه را باز کرده است. یک تذکر،آن تذکر چیست؟
الان من به شما آن تذکر را میدهم از تمام آنچه که میدانید، جوانهاي عزيز درسخوانده، محصلين مدارس جديده، آقايان محترم طلاب علوم دينيه، آقایان اعلام و بزرگان روحانيين و تمام طبقاتتان، از تمام آنچه ميدانيد صرفنظر کنيد، همه را ول کنيد، همه را، خودتان را ساده، بسيط، صاف، پاک، يک آينه بيگرد و غبار به خودتان توجه کنيد. اين که دارم ميگويم شما به عمل بيایید. من ميگويم شما عمل بکنيد. آنچه معلم گفته، آنچه استاد گفته، خواه مدرسه جديد، خواه مدرسه قديم، آنچه معلومات اصطلاحي که در مغز شما نقش بسته است، همه را ول کنيد. صاف به حال اوليه فطرتت برگرد. ساده، صاف، به قول علما ؟؟؟24:25 سازج و بسيط. به اين حال آمدي فوري به خودت مراجعه کن، آیاتو خودت خودت را ميپيچاني يا پيچيده ميشوي؟ فهميديد چي گفتم؟ هر یک به خودتان مراجعه کنید. لازم نيست اصطلاحات علمي، چه جديد، چه قديمرا بدانيد. حرفهايي را که هم از آخوند شنيدهای، از واعظ شنيدهای، گويندگان ديگر شنيدي، همه را ول کن.
من که لوح سادهام هر نقش را آمادهام تا که نقاشان قدرت بر چه تصویرم کنند
ببين نقاش قدرت چگونه تو را ترسيم ميکند. ول کن.
بشوي اوراق اگر هم درس مايي که علم عشق در دفتر نباشد
شعر خوب میگوید: از شعر اوحظم آمد.
بشوي اوراق اگر هم درس مايي کـه عـلـم عشق در دفتر نباشد
بـیـا ای شـیخ و از خمخانه ما شرابی خور که در کوثر نباشد
علمي که حقيقت است درسي نبود درسي نبود هر آنچه در سينه بود
همه حرفها راول کن.
ایها القوم الذی فی المدرسه کلما حصلتموها وسوسه
همه را ول کن. به خودت مراجعه کن. ببين تو خودت، خودت را نگهداشتي يا نگهت داشتهاند؟ آن تذکري که ميدهم که بايد شماها به خود فرو بروید این علم است نه قال، اين تنبيه و تذکر نفسی است. شما بايد مراجعه به خودتان بکنيد نه اينکه دلتان و گوشتان مستغرق در معاني حرف من باشد. حرف من را شنيدي به خودت مراجعه کن. الان آقازاده، بچه جان که پای منبر من نشستی، ممیز هم هستی، الان خودت حساب کن، تو خودت خودت را نگه داشتی یا نگهت داشتهاند؟ تو خودت خودت را میپیچانی یا میپیچانندت؟ در هر دقيقهاي دو تا پيچ ميخوري، بلکه در هر ثانيه دو تا پيچ ميخوري.
یک دقیقه غمناکی، آنچنان سر را گذاشتی روی زانو مثل زن جوان مرده، افسرده، یک مرتبه یک مطلب تو فکرت میافتد چنان شاد شنگول میشوی که به بشکن زدن میافتی. خوشحالی و شنگولی و فوتبال بازی میکنی، یک مرتبه یک معنایی تو خیالت میافتد، آنچنان افسره میشوی و از بازی کنار میروی، کنار دیوار مثل زن جوان مردهمیشوی، تو خودت خودت را پیچاندی، از غم به نشاط و از نشاط به غم، یا پیچاندندت؟
دانا هستی، يک مرتبه نادان ميشوي. يک مطلبي را هر چه فکر ميکني نمیفهمی. ناداني، يک مرتبه يک مطلبي تو فکرت ميافتد دانا ميشوي. خودت خودت را دانا کردي؟ خودت خودت را نادان کردي؟ خودت از دانايي رفتي به ناداني؟
(وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ)[13]یکی از اساتید من شوخی میکرد میگفت: ننکسه، ای ننجسه.
وقتی آدم پیر میشود.
ما سکندر اندر رکاب گشته عرب آشکار
هرچه فکر میکند هیچ ؟؟؟28:50 زور میزند یک مطلبی؟؟؟.
خودت اینطوری خودت راکردی یا شدی؟ یک مرتبه دانامیشوی، یک مطلبی را که سالها فراموش کردی یکمرتبه به ذهنت میآید دانا میشوی. خودت خودت را دانا کردی یا دانا شدی؟ دانا کردندت، خودت خودت را محزون کردي يا محزونت کردند؟ خودت خودت را شادان و بانشاط و منبسط کردي يا شادان کردندت؟ اين پيچهايي است که دارد در من و تو ميرود.
هر دم به جانبي کشدم نفس مضطرب والقلب لا يزال محباً لما يزول
این شاعر اصفهانی خیلی خوب میگوید.
مثل گنجشک، چطور از اين شاخ به آن شاخ ميپرد جيک جيک جيک. يک دقيقه در يک جا قرار نمیگیرد. جيک جيک ميکند داد و فرياد ميکند. نفس تو هم همينطور است. دائما از اين فکر به آن فکر ميپرد، از این راه به آن راه میرود. همين الان جاذبه سخن من يک قدري جهت وحدت به شما ميدهد. يک اندازهای شما را سر يک مطلب تقريبا يک ثانيه نگه ميدارد. اگر الان من سکوت کنم يک مرتبه هر کدام شما توي ده تا فکر هستيد. يکي فکر کتاب مدرسه پس فردایش است، يکي فکر جنس فردای بازارش است، يکي فکر خوراکي سحرش است. يک دقيقه بلافکر نيست. از اين فکر به آن فکر، از اين فکر به آن فکر، خودت خودت را اينطور ميپيچاني يا ميپيچندت؟ خودت خودت را نگه داشتهاي يا نگه داشته شدهاي؟
اين مطلبي را که من ميگويم ابوعلي سينا هم که پاي منبر من باشد و خواجه نصير طوسي، با اين آقازادهای که اول درجه تمییز را دارد، هر دو در اين مطلب يکسان هستند. نه او احتیاج دارد به مقدمات علمي نه اين احتیاج دارد. يک توجه نفسي لازم دارد. يک تذکر (وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون)[14].همهتان يک نگاه بکنید. الان همه تو فکر برويد. افکار خارجه را بیانداز. لوح وجودت را از آنچه از مطالب علمي و فني و صناعيروييده است همه را ول کن. صاف صاف، مثل ساعتي که از مادر زاييده شدهاي، هیج فکر نداری، به خودت متوجه شو. ببين همینکه ميگويم هست يا نيست. خودت خودت را نگه داشتهاي يا نگهت داشتهاند؟ خودت خودت را ميپيچاني يا چيزي تو را ميپيچاندت؟ خودت مقلب قلب خودت هستي يا يک مقلبالقلوب ديگري، حالا به آن دیگر میرسم، قلب تو را زير و رو ميکند؟ خودت محرک خودت هستي؟ از رضا به غضب، از غضب به رضا، از غم به نشاط، از نشاط به غم، از دانايي به ناداني، از ناداني به دانايي، از ناتواني به توانايي، از توانايي به ناتواني، و هزار حالات متضاد متخالف. خودت خودت را داری اينطوري ميکني يا اينطوري ميشوي؟ هرکه مراجعت کند به خودش مييابد که دارد منقلب ميشود. زير و رو ميشود. به چپ و راست ميپیچانندش. يک عامل غيبي ديگري است. آن عامل غيبي را، آن محرک و مقلب غيبي را، نميتواند تعيين کند که چه هست. من الان از شما ميپرسم.
یک حدیث برایتان بگویم. از راه حديث بهتر روشن ميشود.
حضرت امام جعفر صادق7 در مکه بودند.«عبدالله مقفع» و «ابنابيالعوجا» هم در مکه بودند. ابنابيالعوجا از آن سه گوشهاي چموش مغالط فضول هرزهگوي ياوه سراي گوینده آن تاريخ بود. عبد الله مقفع به او گفت: مواظب باش آن آدمي که آنجا نشسته است، امام جعفر صادق7 است.
مراقب باش پيش او ميروي با ادب حرف بزن که نکوبدت. اين به سبيل ابنابيالعوجا برخورد. گفت: تو چيز بلد نيستي ميروي آنجا لهت میکند. من اگر بروم آن را زیر و رویش میکنم. بسم الله، این گوی و این چوگان، اين مرد و اين ميدان، برو تا بفهمي که چند مرده حلاجي.
ابنابيالعوجا پيش امام صادق7 آمد. مطلب خیلی مفصل است. نمیخواهم حدیث را به تفصیل عرض کرده باشم. حضرت يک جمله اوليهاي فرمودند که استاد علمي براي گويندگان ديني در دنياشده است. فرمودند: که مطلب از دو حال خارج نيست: يا مطلب آنطوري است که اين حاجيها ميگويند، اگر مطلب طوري باشد که اين حاجيها ميگويند شماها هلاک شديد و آنها نجات پيدا کردند. و اگر مطلبآنطوري باشد که شما ميگوييد شما و حاجيها يکسان هستيد.
این فرمایشخيلي مطلب اساسي است، حالا من این فرمایش را از خارجتوضیح بدهم. آقایان دو نفر اينجا نشستند این آقازاده ميگويد بعد از اين دنيا برزخ هست. عالم قبر است. حساب و کتاب هست. بعد هم روز قيامت هست. بعدهممیگوید جهنم و بهشت هست. آنکسیکهبندگي خدا کرده است، حور و قصور و غلمان و ولدان و اشجار و انهار و نعمتهايي که به فکرتان نرسیده به او ميدهند. آنکسیکه معصيت کرده چوب تو آستينش ميکنند. پدرش را در ميآورند. التفات کرديد. (وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَديدٍ)[15] و با آن پوتکهای آهنی به مغزش ميزنند که فريادش مثل «او او» سگ بلند شود. این آقازاده اینطور است. به آن یکی میگوید بیا نماز بخوان اگر نمازت را نخواندي فردا چوب ميزنندت. اگر روزهات را نگرفتي کتکت ميزنند. بيا نماز بخوان و روزه بگير تا حورالعین به تو بدهند،تاقصرهایآسمانخراشبهشتيبه توبدهند. آنيکيميگويد: برو دنبال کارت، اين حرفهای آشیخی چيست که ميزني! این آخوندها تو را خر کردند سوارت شدهاند. خداي چي! کشک چي! پشک چي! قیامت چی! قبر چي! برزخ چي! حساب چي! کتاب چي! همين دنيا است و همين عالم حس است و خوردن و خوابيدن است. لقا کردن است و بعد هم مردن و از بین رفتن است.
حالا به حسب واقع، اگر در حقيقت حرف اين آقازاده دومي درست باشد که حسابي و کتابي و قبري و برزخي و معادي نباشد، خوب بعد از سي، چهل سال که هر دوتایی مردند، هردو يکسان هستند. چون؟؟؟38:10 نه قبری است و نه قیامتی است نه برزخی و نه حسابی و نه کتابی، هر دو تایی مثل هم هستند. فقط يک سي سالي، چهل سالي،این چهارتا روزه گرفته است، چهار تا نماز خوانده است، آن نخوانده است.
اگر حق با اين اولي باشد،بعد از امروز، فردا باشد، بعد از سي سال، پدر آن یکی در آمده است الی الابد (خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْض)[16] یا(خالِدينَ فيها أَبَداً)[17]، الی الابد او در رنج و شکنجه و گزند است و این راحت است. حالا آدم عاقل گوش به حرف کدام يک از اين دو تا باید بدهد؟ مسلم است که گوش به حرف اولي باید بدهد. به جهت اينکه اگر آنطور باشد که او ميگويد هیچ حساب و کتابي نباشد خوب بعدا يکسان هستیم. اما اگر طوري باشد که اين ميگويد، ما نماز نخوانيم، روزه نگيريم، فردا پدرمان را در ميآورند. صحبت يک ماه نيست، يکسال نيست، یکصد سال نيست، (لابِثينَ فيها أَحْقابا)[18] حقبي نه يک ماه و يک سال، حقبهایی، هر حقبي هفتاد سال است. هر سالي 360 روز است. هر یک روزش برابر هزار سال دنيا است. حالا چرتکه بردار بیانداز ضرب کن ببين خلاصهاش چه ميشود.
آدم عاقل ميگويد: چهار رکعت نماز خواندن، منکه پيش رئيس اداره، شبانه روزی پنجاه مرتبه خم کمری فنری میروم خوب روزي هفده نوبت هم براي خدا خم بشوم چيزي نيست. من که از صبح تا شام دو هزار تا حرفهاي ياوه ميگويم، غيبت ميکنم، افترا ميبندم، دروغ ميگويم، لهو و لعب ميکنم، مزخرفات ميگويم، خوب ده دقیقه هم بگويم:(إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ)،(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ)[19]، «سبحانربيالعظيموبحمده».زبان که جای لقی است طوري نميشود که هفده رکعت نماز هفده دقیقه میشود، نمازهایی که ما میخوانیم هفده ثانیه است.
عقل ميگويد احتياط شديد در اين است که طبق گفته اين پسر عمل کنم. شايد حساب و کتاب باشد، شايد صراط و عقاب باشد. چون احتمالش هست و دليل قطعی بر نبودش نداريم. عمل کنم بر طبق حرف پسر تا از آن ضرر احتمالي مصون و محفوظ بمانم. امام صادق7همين را گفتهاند.
فرمودند: «إنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلَى مَايَقُولُ هَؤُلَاءِ وَ هُوَ عَلَى مَايَقُولُون»[20] اگر مطلب اینطوری باشد که حاجیها میگویند، اینها نجات پیدا کردند و شما هلاک شدید. و اگر مطلب آنطوری باشد که شما میگویید، شما و حاجیها بعد از مرگ یکسان هستید. چون؟؟؟41:40نیست نه برای تو و نه برای او، یکسان اشت.
عجب دليلي آورده است. خدا شاهد است اگر با اول مادي و طبيعي دنيا همين مطلب را به زبان روز تشريح و توضيح کنيم چاره ندارد اول طبيعي دنيا بايد بگوید عمل را بر طبق ديانت و عمل را بر طبق عمل متدينين باید کرد. مگر عقل نداشته باشد مگر ديوانه باشد.
خوب وقتيکه اين کلمه را حضرت فرمودند ابنابيالعوجا به زبان آمد و گفت: مگر ما چه ميگوييم؟ حاجيها چه ميگويند؟ فرمود: شما ميگوييد: خدايي نيست و فردايي نيست و آسمانها خراب است صاحب ندارد چه و چه. اينها ميگويند خدا هست، فردا هست، آسمانها مامور هستند. که در اينجا هم بياناتي است که حالا من نميخواهم وارد بشوم از تمامي آنچه حقيقت است ائمه ما:اخبار فرمودند. اين یارو ابنابيالعوجا يک مرتبه چسبيد بیخ گلوي امام صادق7را گرفت و گفت که: اگر خدا هست اينطوري که حاجیها ميگويند چرا خدا نميآيد خودش را به مردم بنماياند و بگويد ايها الناس من خدا هستم؟ مرا ببينيد و مرا عبادت کنيد، تا اختلاف برداشته بشود و ديگر کسي حرف نزند. خدا صاف بيايد بالاي پشت بام مسجد بگويد: آهاي مسجديها من خدايم من خدايم من خدايم. چنانچه شیخ عطار نيشابوري باقالی خورده این حرفها را زده است میگوید:
من خدايم من خدايم من خدا فارغم از کبر و از کين و از ريا
در ؟؟؟43:45نامهاش شیخ عطار میگوید.
خدا بیاید بالای پشت بام بگوید: جوانهامن خدا هستم، منکر من نشوید. چرا خدا خودش رانمینمایاند؟ سوال ابنابیالعوجا. این سوال را که کرد حضرت فرمودند: خدا خودش را نمينماياند؟ چطور به تونمينماياند؟ اين بدبخت خيال کرده که خدا بايد یک هیکلی بشود بيايد اين بالا و حرف بزند. این حیواننفهمیده است.
کسیکه بيايد و حرف بزند آن خدا نيست. آن هم مثل ماها يک گدايي است. او هم به خوردن محتاج است و هم به شاشیدن محتاج است. او هم به مکان محتاج است، هم به زمان محتاج است، او هم مثل ما است.کسیکه مجسم شود خدا نیست.
«انهلايُجَّسُولايُحَّسُولايُمَّسُ»[21]
ببوسم خاک پايت را اي جعفر بن محمد الصّادق، اي بزرگ معلم بشر با سه تا کلمه لا يُحَّسُ و لا يُجَّسُ و لا يُمَّسُ.
خدا که محسوس نمي شود. کسیکه چشم من او را ببيند آن محاط چشم من است. شعاع چشم من به او احاطه پيدا کرده است. محاط چشم من که خدا و آفرينندة چشم من نيست. آن خري که ميگويد: «لااله الا انا المسجون الفريد»، حرف «ف» را بیاندازید باقیش درست است! آن احمق نفهميده است، خدا که تو زندان نميرود. او که خدا نیست.؟؟؟45:40خدا نکند که عقل از انسان زایل شود. کسیکه خدا را قسم ميدهد به موي زلفش که روي صورتش حرکت ميکند از حرکت «بشعراتک التی تتقلب علی وجهه» آن خدايي که زلف دارد زلفش هم روي صورتش 46 ؟؟؟، رو آن خدا بايد شاشيد آنکه خدا نيست. خدا نيست. خدا (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدوَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ)[22]. خدا «لاشبیهلهلاوزیرلهلاعدیللهلامثلله»[23].
آن احمق نافهمی که ميگويد: «ليس في جبّتي سوی الله»[24]، زيراين جبة من، یل مردانهاش، تو این جبه من جز خدا چيزي نيست، آن خدايي که تو جبه تو رفته است، آن خدا از موش کمتر است. خدا که نیست نافهم!
«بایزید بسطامی» یکی از اقطاب بزرگ حضرات صوفیه فرمودند: «لیس فی جبتی سوی الله». میگوید: زیر کت من غیر از خدا کسی نیست.
آن خدایی که زير کت تو است، بنده خدا،يکپارچه غاضوره در شکمش است، خدا نیست.
خدامحبوسنميشود. خدا محاط نمیشود.
یک شعر در بچهگی معلم باشیها به ما یاد میدادند، قربان همان باجی معلمها، قربان همان مکتبخانهها، که از همان اول به دهان ما میگذاشتند: «بسم الله الرحمن الرحیم هو الفتاح العلیم» پس مبارک بود ؟؟؟48 اول کارها بنام خدا، از اول به زبان ما خدا مینهادند. بعد هم به ما «الف ب» که یاد میدادند، سور قرآن را یاد میدادند. بعد هم قرآن را به ما تعلیم میکردند. بعد هم کتاب صد کلمه علیبن ابیطالب7 که مملو از اخلاقياتاستبهماتعليمميکردند. بعد هم کتاب حسنين و ؟؟؟48:30 والدین را تعليم ميکردند. تمامش دين بود و اخلاق بود.
حالا از دانشکده بيرون ميآيد، آقا فوق ليسانس شده است، حمد و سورهاش را بلد نيست خاک بر سر شیطان! استاد دانشگاه مساله شکياتش را بلد نيست. استادي هم حالا ارزان شده است، مثل آيت اللهي شده است. حالا به هر طلبهاي آيت الله ميگويند.به هر؟؟؟49 استاد میگویند. در دنیا دو استاد بیشتر قائل نشدند: يکي ارسطو بود و يکي فارابي بود. براي اينکه این دو، تمام علوم روز را دارا بودند و به علاوه اختراع علم میکردند او؟؟؟49:20 این یکی هم ؟؟؟مقاله دوازدهم موسیقی ایرانی شرقی که ناقص بود تکمیل کرد. او شد استاد اول، معلم اول، او شد استاد دوم، معلم دوم، حالا به قدرت خدا معلم آن قدر ارزان شده است ؟؟؟49:40 استاد، شکیات نمازش را بلد نیست. که اگر بپرسی شک بین سه و پنج تکلیفش چیست؟ نمیداند. مسائل دینیاش را بلد نیست. به ما این شعر رایاد میدادند.
نه مرکب بود و جسم نه مرئی نه محل بی شریک است و معانی تو غنی دان خالق
يک دور معارف توحيدي را در اين شعر فارسي به ما بچهها ميآموختند.
خدا جسم نیست، خدا جسماني نيست، خدا با دست لمس نميشود، خدا با اين چشم ديده نميشود، خدا با اين گوش صدايش شنيده نميشود. خدا با این شامه بویش استشمام نمیشود، خدا ماورای محسوس است. نه حس به او میرسد و نه او در عالم حس است. پس آن کسیکه بيايد روی بام و به ما بگويد من خدايم، خود آمدنش و مجسم شدنش دليل بر اين است که خدا نيست. زیرا که الان سقف بام او را نگه داشته است. خدا نگه دارنده سقف است نه سقف نگه دارنده او. زمان احاطه کرده است او را، خدا محيط به زمان است. «ايّن الاين فلا اين له فکيَّف الکيف فلاکيف له»[25]. اين زمين، مکان شده برای او، او را نگه داشته است. خدا نگه دارنده مکان است. آنيکه مکان او را نگه ميدارد آن خدا نيست. خدا نگه دارنده زمان است. آنیکه زمان او را در خود گرفته مثل ماهها و زمانیات، او خدا نیست. آني هم که قوه واهمه من و شما توهمش کند او هم خدا نيست.آنیکه صورتا بیاید در عالم اجسام و چشم ما ببیند او خدا نیست.آنی را هم که فکر ما درستش بکند خدا نیست او مصنوع فکر ما هست او ساخته و پرداخته ماشين نفساني ما هست. کارخانه خیالی ما يک مادهاي را انداخته، يک صورتي به آن داده، در خیال او مصنوع ماست، ساخته و پرداخته ما است، مثل قالی که ساخته و پرداخته آقاها و خانمها است. او هم ساخته و پرداخته ما است. خدا نیست. خدا موهوم نیست. به وهم هم در نمیآید . خدا به عقل هم در نميآيد. آنيکه عقل تعبدش بکند آن ساخته و پرداخته و مولود عقل ما است. بچه عقل ما است خدا «لم یولد» است، عقل نميتواند خدا را بزاید. آنیکه عقل من درست کرده است، زاییده عقل من است، بچه عقل من است، پس خدا نه معقول است نه موهوم است نه متخیل است نه محسوس است.
یک شعری ؟؟؟53:20
به عقل نازي حکيم تا کي
ای بیچاره حکیم، بحث در خدا میکند «اذا بلغ الکلام الی الله فاسکتوا»[26] غور در خدا میکند. علم خدا، قدرت خدا، اراده خدا، مشیت خدا، حیات خدا،؟؟؟53:50خدا، کلام خدا، بحث فلاسفه همینها است. تمام غلط است.
به عقل نازي حکيم تا کي به فکرت اين ره نميشود طي
به فکرت یا به فکرت،معنیوصفییامصدری.
بکنه ذاتش خرد برد پي اگر رسد خس به قعر درياها
یک پر کاه را تو اقیانوس آتلانتیک بیانداز. آیا این پر کاه به قعر دریامیتواند برود؟ نه، عقل تو هم از پر کاه کمتر است.
پر کاه است در میان تند باد ندانم در کجا خواهم فتاد
ایبچه، عقل تو از پر کاه هم در این فضای غیر متناهی عالم امکان کمتر است. این چطور میتواند به غور اقیانوس احدیت و به عمق صمدانیت خدای متعال برسد؟ محال است. پر کاه را میشود پیش یک تکه سنگی فولادیبرد، این پر را به آن سنگ ببندند آن را ولش کنند به قعر دریا برود، اما این عقل تو را با هیچ چیزی نمی توان به قعر بحر احدیت برد. فرو بردش وغرقشکرد.
پس عقل هم نميتواند خدا را درک کند. خدا معقول نيست. «کلما ميَّزتموه بأوهامکم في ادقِّ معانيه فهو مخلوق مثلکم، مصنوع لکم مردود اليکم»[27]. خدا معقول نيست، خدا موهوم نيست، خدا متخیل نيست. خدا محسوس نيست. آنيکه تو توهم کردهاي، از جنس خودت است. آنيکه تو صورت بنديش را کردي، از عالم امکان است و خدا فوق امکان است. اینها رادانستی،حالابیا. پسمطلبچیست؟
وقتي ابنابيالعوجاء به امام صادق7 گفت: اگر خدا هست پس چرا خودش را نمینمایاند و به خلق نمیگوید من خدایم من خدایم من خدا؟ چرا نمیگوید تا همه به او معتقد شوند؟
حضرت فرمودند: چطور نمينماياند! دائما خدا خودش را به تو مينماياند. چطور مینمایاند قربانت بروم؟ تو را زير و رو ميکند. بچه بودي یک نره خر گندهات کردهاست، نافهم بودي با فهمت کردهاست. بافهمي نافهمت ميکند.(لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئا )[28]. غمناکي ميپيچاندت شادت ميکند. شادابي ميپيچاند ناراحت و غمناکت ميکند. به حال مزاح و حال خوشی هستی، یک مرتبه غضبناکت میکند. به حال غضبی، یک مرتبه میپیچاندت و راضیت و خشنودت میکند. حضرت شروع کردند به انقلاب احوال که در او پیدا میشود.
دارد ابنابيالعوجا ميگويد: اينقدر اين حالات مرا هي پرسيد زير و رو شدن ها را، کانّ خدا را معاینهً، مشاهده وجداني کردم. نه مشاهده چشمي. نمایاندن خداخودشرا،خداکهصورتمحسوسندارد. خداصورتمتخیلخياليکهندارد.خداصورتعقليندارد. خداخودشرا«درعيناحتجاب»به ما مينماياند. ما ميبينيم میچرخیم. میبینیم علی الدوام همينطوري ما را ميپيچانند ؟؟؟58:30 خودش خودش را نمیچرخاند. یک قوه دیگری است که میچرخاندش، ما را میچرخانند. خودمان خودمان را نگه نداشتيم. نگهمان داشتهاند. خودمان خودمان را نمیپیچانیم، میپیچاندمان،اماآنپيچانندهکيست؟ نور است؟ نه! نار است؟ نه! آدميزاد است؟ نه! زمين است؟ نه! آسماناست؟نه! هرچيکهاز من سوال کنند،آنپيچانندهکيست و چیست؟ ميگويم من نميدانم. میگویند مثل مادست دارد؟ نه از این سنخها نیست. یک کسی مثل ما نیست که با دستشما را بپیچاند. میگویند نور است که تو را میپیچاند؟ میگوید: نمیدانم، نه، نار است؟ نه، هرچه که در عالم امکان است از من سوال کنند آیا چرخاننده و پیچاننده اواست؟ ميگويم نه. ميگويند پس چیست؟ ميگويم نميدانم. پس نيست؟ نميتوانم بگويم نيست چون مييابم که ميپيچانندم. آن پيچانندهاي که «محول الحول و الاحوال» است. آن پيچانندهاي که «مقلبالقلوب و الابصار» است. آن پيچانندهاي که «مدبر اليل و النهار» است. هم او خدا است هم من را میپیچاند هم این جهان را میپیچاند.
باد را میآورد بعد از مدتی برگها را میریزاند باغها و بستانها بیشه شغالها میشوند این همان باغی بود دل ربا بود دلگشا بود جوانها پا میشدیم اول اردیبهشت میرفتیم.
خوشبود؟؟؟1:00:20 دلکش کشید ؟؟؟ زان مست و بیخود؟؟؟ یار را در برکشیدم.
آنجا زیر سایههای درختمیرفتیم، بر آبشارها و چهچههای بلبل و عطرهای شکوفهها ؟؟؟ حالا بعد از شش ماه شغالها باید آنجا بروند نه برگ سبزی است نه غنچهای است نه گلی است نه میوهای است.
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آنبرگرزانبینکهبر آنشان رزانست گـویی به مثل پیرهن رنگ رزانست
دهـقـان به تعجب سر انگشت گـزانست کاندر چمن و باغ نهگلماندنهگلنار
همه رفت. خدا چرخاندش. زمين را مرده کرد. درخت را مرده کرد. بعد هم با یک پف دیگری (وكَذلِكَ النُّشُور)[29] با يک پف دیگری باد بهاري وزيد. گل و گلستان دميد. يک مرتبه ديديم درختها برگ پيدا کرد و چمن شد و چمنزار شد. زمين را ميچرخاند. زمان را ميچرخاند. جهان را میچرخاند آفتاب چهار ساعت پیش بالای افق بود حالا زیر زمینرفته است، گاهی زیر میبردش گاهی بالا میبردش، زمین را میچرخاند، گاهی اینطوریمیچرخاند.
حالا که گفتم آفتاب را ؟؟؟1:02 مبادا يک مرتبه بگوييد: من قائل به تحرک آفتاب هستم. نه. به حسب اصطلاح عوامانه ؟؟؟1:02:10آفتاب بالا بود حالا زیر است ؟؟؟
هماني که مرا ميچرخاند دنيا را ميچرخاند. اين عالم «متشاکلالاطراف» است.
چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستي صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي
صـورت زيـريـن اگـر با نـردبـان مـعـرفــت جانب بالا رود بااصلخوديکتاستي
ازخودتحکمعالمرابدستبياور. همانطوريکه ميپيچانندت و نميداني پيچاننده کيست. نميتواني کيست بگويي. نميتواني چيست بگويي. همین قدر ميداني هست، اما در عين احتجاب، و کنه شناسايي خدا هم همين است. همینطور. تمام عالم را ميچرخاند آسمان و زمین و هر چه در آن است.
خدايا به ذات مقدست همه ما را عارف به معارف حقيقي خودت بفرما.
همه ما را به شناسايي خودت به درجات عاليه معرفت برسان.
به من کمک بدهید آنطور که خدا میپسندد و شایسته مقام امام زمانتان7 است به پیشگاه مقدس ولی وقت خدا، سه تا از آن صلواتهای جانانه و جوانانه بفرستید.
اي همه سالکان ره در طلب رضاي تو خدا سوختگان عشقت و ساخته با قضای تو خدا
نی عرضي نه جوهري خالق چرخ و اختري هست تو را توانگري، پادشهان گداي تو
توانا تویی، من عاجزم، همه پشه هستند از بالا تا پایین.کسیکه «انا» باید بگوید تویی خدا.کسیکه توانای بالذات است تویی خدا، باقی دیگر هیچ هستند.
خدا.
هم ز توسود و هم زيان هم ز تو خوف و هم امان کيست که نيست در جهان بارکش بلاي (ولاي) تو
خوب مطلب تا همین جا بماند. چون وقت گذشت. ما از مرزمان تعدی نکنیم. انشاءالله دنباله مطلب برای فردا شب باشد.
خلاصه اين شد که خدا خودش را به همه معرفی میکند. و به همه میشناساند حتي به طبيعيين، يک تذکر لازم است.
محو کردن.
بشوی اوراق اگر همدرس مايي
بايد از نقشهاي فکری که صنعت آن نقشها رادر لوح ما منتقل کرده، بشویید، ساز جو بسیط به خود مراجعه کنید، یک تذکر که داده شود، مراجعه کنید، همه خدا را مییابید. به چه مييابيد؟ به زير و رو شدن خودتان. به اينکه نگه داشته شدهايد و به اينکه شما را ميچرخاند. پس چرخانندهاي داري پس مسلماً نگه دارندهاي که حي است و قيوم است و تو قائم به او هستي. ما همه قائم به تو و تو قائم به ذات.
[1]. روم: 30
[2]فرقان : 1
[3]سبا : 28
[4]روم : 30
[5]انعام : 92
[6]؟؟؟
[7]بقره : 2
[8]یس : 11
[9]یس : 11
[10]نمل : 80
[11]ذاریات : 21
[12]فصلت : 53
[13]یس : 68
[14]ذاریات : 21
[15]حج : 21
[16]هود :107
[17]جن : 23
[18]نبا : 23
[19]حمد : 5- 6
[20]توحید : ص 126
[21]؟؟؟
[22]توحید : 3- 4
[23]؟؟؟
[25]کافی ج 1 ص 78 عبارت: أَيَّنَ الْأَيْنَ بِلا أَيْنٍ وَ كَيَّفَ الْكَيْفَ بِلاكَيْف.
[26]کافی ج1 ص 92 عبارت: فَإِذَا انْتَهَى الْكَلَامُ إِلَى اللَّهِ فَأَمْسِكُوا
[27]؟؟؟
[28]حج : 5
[29]فاطر : 9