مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. طبع كتابى كه براى تعلیم و تربیت هم بشر و سعادت بشر الى يوم القيامه آمده است، بايد هم محكمات داشته باشد، هم متشابهات؛ هم مجملات داشته باشد، هم مفصّلات. 2. قرآن به اصولی اشاره می‌کند: طب و بهداشت، علم اخلاق و رفتار اجتماعی، علم اقتصاد، علم طبیعیات و سایر علوم

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ)[1]

طبع كتابى كه براى تعلیم و تربیت هم بشر و سعادت بشر الى يوم القيامه آمده است، بايد هم محكمات داشته باشد، هم متشابهات؛ هم مجملات داشته باشد، هم مفصّلات. شخص منبری که می‌خواهد صحبت کند، از آنجا که می‌خواهد طبقات مختلف را تعلیم و تربیت کند، کلماتش دارای قبض و بسط، و اجمال و تفصیل می‌شود. آن چیزهایی که برای دانشمندان واضح و آشکار است، برای افراد عامی و بازاری، جزو مهملات و مجملات است، زیرا انتهای فکر متفاوت است. در یک‌جا باید مجمل گفته شود، بعد همان را در جای دیگر تفصیل دهد. قرآن می‌خواهد یک مطلبی را برای تعلیم و تربیت آن کربلایی علی بقال بگوید. یک‌دسته مطلب هم برای فارابی و خواجه نصیر طوسی و ابوعلی سینا بگوید. ناچار باید مبهم و مجمل باشد و به صورت دیگر تفصیل داده شود تا هم من که در افق پایین هستم، استفاده کنم و هم علامه مجلسی. لذا قرآن دارای مفصّلات علوم و مجملات علوم شده است.

یک روز درباره حروف مقطّعه قرآن که یکی از کلیدهای علم قرآن است، صحبت می‌کنم. قرآن فرموده است: (الر)، بى‏خود كه نگفته است، چرا نگفته است: الف جيم نون؟ زیرا حساب دارد، قانون دارد. دو سه‏جا مى‏گويند (الر)؛ يک جا مى‏گويند (المر). يک جا مى‏گويند (الم)؛ يک جا مى‏گويند (المص). اينها هر كدام يک عناياتى دارد، بی‌حساب نيست، هزار معنا دارد. (الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ) اين كتابى است كه آياتش محكم است، تزلزل ندارد؛ چون به حق است و حرف حق، محكم است؛ چون حق است و پايه فولادين دارد، اگر حق نبود و کلام غیر خدا بود، متزلزل مى‏شد و با گذشت نيم قرن و با توجّه به يک عده از رقبا از بين می‌رفت. قرآن به قدرى آياتش محكم و متقن است كه (لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ)[2] تزلزل و انهدام و باطل به آن راه پيدا نمى‏كند نه از جلو نه از دنبال؛ نه يهودی‌ها، نه نصرانی‌ها و زرتشتی‌ها و نه ملل گذشته و نه آیندگان نمى‏توانند قرآن را منهدم و باطل كنند.

اين قرآن، تنزيل از جانب خدا است. اين قرآن مفصّلات دارد كه آن مفصّلات از نزد خداى حكيمِ خبير است: (الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ) پس قرآن دو جور علم دارد يكى مجملات كه به علم جُمَلى تعبير شده، و در روايات هم تعبير شده است؛ يكى مفصّلات. صدى نود مفصّلات قرآن در باطن قرآن است. باطن قرآن، فرمايشات پیغمبر و ائمه است و علم قرآن مجموع اين ظاهر و آن باطن است. علم قرآن كه به او تحدّى شده، علم ظاهر و باطن قرآن است نه ظاهر خشک و خالى آن.

باطن قرآن چیست؟ علوم پيغمبر و ائمّه، و فرمايشات اين بزرگواران، باطن قرآن است. مجموع اين‌ها علمى است كه از حجاز طالع شده است. اين باطن از كجا استخراج شده است؟ از همين ظاهر. چه کسی استخراج کرده است؟ خودشان. قرآن مى‏‌فرماید: (لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ)[3] و مى‏فرماید: (ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ)[4] ما در قرآن هيچ چيز را فروگذار نكرديم، يک جای دیگر می‌فرماید: (نَزَّلْنا عَلَيک الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ)[5].

آیا صحبت بنده در اینجا در روز یکشنبه سال 1383 قمری در این ساعت، در قرآن هست؟ بله هست. ولی ما نمی‌توانیم آن را از قرآن استخراج کنیم. قران یک علم استنباطی دارد که کلیدش دست امیرالمؤمنین و یازده فرزندش است. پس همه چيز در قرآن است و ائمه هم بواطنش را استنباط مى‏كنند و در بواطن قرآن همه مفصّلات وجود دارد. يكى از كمالات قرآن اين است که قرآن نظام نشأتين ]هر دو عالم دنيا و آخرت[ را به اجمال و تفصيلش تدبیر كرده است به طوری‌كه عقول حيران است. هيچ‌يک از كتب مؤلّفه زمينى، خواه کتاب‌هایی که مال انبیاء گذشته است، مثل تورات يا اناجيل اربعه و ساير رساله‏هاى حوارييّن كه هست، و خواه سایر کتب، مثل این کتاب نیست و هيچ‌كدام از مصنّفات موجوده، اين كمال را ندارد. یعنی این کتاب یک جمله سربسته می‌گوید و بسیاری از علوم را در قبضه می‌گیرد. می‌بینی یک علم دربست، تقریباً به هزار علم اشاره می‌کند.

على7 ديد كه جماعتى قرآن را غلط مى‏خوانند (أَنَّ اللهَ‏ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْـرِكِينَ وَ رَسُولَهُ)[6] مى‏خوانند، و اين طریق خواندن، معناى آيه را تغيير مى‏دهد و كفر مى‏شود. حضرت، ابوالاسود دوئلى را خواستند و علم نحو را براى او دستور دادند و تأسيس كردند. علم نحو يک علم خاصّى است كه اِعراب و بِناء كلمات را معين مى‏كند، كدام كلمه فاعل است و علامت فاعل چيست؟ كدام كلمه مفعول است و علامت مفعول چيست؟ كدام كلمه مضافٌ‏اليه است و علامت آن چيست؟ اين را مى‏گويند علم نحو كه كلام عرب را اين علمِ نحو ضبط مى‏كند، حضرت سه تا كلمه كوچک فرموده است که تمام علم نحو در آن است: «الكلام كلّه على ثلاث» اينجا مدرسه مروى و اغلب اهل علميد، «الكلام كلّه على ثلاث: اسمٌ و فعلٌ و حرفٌ، الاسم: ما اَنْبى‏ءَ عن المسّمى، والفعل: ما انبأ عن حركة المُسَمّى، و الحرف: ما اوجَدَ معنىً فى غيره»[7] اين كلمات يک دنيا مطلب دارد. یک دریا علم را در همین سه جمله آورده اند. اگر در اصول معناى حرفى را خوانده باشيد، مى‏دانيد امیرالمؤمنین7 معناى حرفى را چقدر قشنگ بيان كرده است. به هر حالت بعداً مفصّلات از همين کلام درآمد.

بزرگان رسمشان اينست، اوّل كوتاه و كوچک مى‏گويند، بعد براى ما عوام‌ا يک مقدار تفصيل مى‏دهند. قرآن هم همين طور است و به ظاهر و باطن به همه علوم تقريباً اشاره دارد، به همين علوم طبيعى و رياضى هم اشاره دارد، در طبيعيّات خيلى صحبت كرده است:

(إِنَّ رَبَّكُمُ الله‏ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ)[8]

(فَقالَ لَها وَ لِلْأرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ)[9]

و آیات دیگر كه حالا نمى‏خواهم بحث طبيعيات را بگویم. خیلی دلم می‌خواست یک موقعی درس طبیعیات برای طلبه‌ها بگویم.

يكى از علوم قرآن، علم طب است؛ يكى علم اخلاق است؛ يكى علم معاشرت و سلوک است، يكى علم الاجتماع است.

حالا علم طب را بگويم چون بحث از شكم مى‏رود و سخن دوست است، وصف العيش نصف العيش. قرآن می‌فرماید:

(كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّه لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ)[10]

بخوريد، بياشاميد، دستور به ترک غذا نداده است. كارهايى كه جوك‏هاى هندى مى‏كنند خلاف فطرت است، كارهايى كه بعضى از رهبانييّن مسيحى مى‏كنند، آن هم خلاف فطرت است، و البته هم‌ اکنون رفته‏اند دنبال ماديّات. رهبانيّت، مغاره نشينى، ترک اكل كردن، چهل روز به يک مغز بادام قناعت كردن، اسلام جلو همه را گرفت. چرا نخوريد؟ شكم براى خوردن است. شما بدانيد در عالم وجود هر چه خلق شده، لغو نيست و براى كارى خلق شده است و بايد به آن كار بيندازيد. اگر او را به آن كار نيندازيد، تعطيل در خلقت است و اين خلاف است. گوش برای شنيدن است، من سريشم بزنم كه هيچ نشنوم، اين خلاف فطرت و عقل و شرع است. زبان برای حرف زدن و گفتن است نه براى سكوت؛ زبان را بستن غلط است. آلت تناسلی برای عيال گرفتن است، ازدواج نكردن غلط است، چون اگر همه جلوگیری کنند، نسل بشر منقطع مى‏شود. قواى فكريّه هم به همین‌گونه است. خدا شكم را براى چه خلق كرده است؟ براى خوردن:

(كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ)[11]

(قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّه‏ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ)[12]

بخور آقاجان! كبوترها و مرغ‏ها و خروس‌ها مال توست، گوسفندها مال توست، ماهی‌هاى دريا مال توست، مرغ هوا و ماهى دريا نصيب توست، آهوى كوهستان مال توست بخور، اين جوجه‏‌ها مال توست، بخور. كافرها كوفت بخورند. سنايى مى‏گويد:

بَرّه و مـرغ را در آن ره كُـش
جز بدين ظلم باشد اربكُشد

 

كه به انسان رسـند در مقـدار
بى‏نمازى، مُسَبّحى را زار

آنها را بخور تا عضو بدنت شوند، «لااله الا الله»‏ بگويند. اگر نمازگزارى بخور، اگر نمازگزار نيستى مرگ بخور، چون حيوانات هم ذكر مى‏گويند: (إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمُْ)[13]، بخور مشروبات غير الكلى را به استثناى پپسى ملعون، بخور چه مانعى دارد: (و اشربوا) شربت به‌ليمو بخور، امّا (و لا تسرفوا) اين‏قدر بار نكن كه به هنّ و هن بيفتى. تا یک حدّى بخور. گفت: يكى ثلث شكم مال غذا، يک ثلث مال آب، يک ثلث مال نَفَس. آن فقير مولا گفت من مى‏خورم، امّا آب كه جاى خودش را باز مى‏كند، نفس هم مى‏خواهد بيايد مى‏خواهد نيايد! يكى از شعراء شعرى گفته، مى‏گويد:

كلوا و اشربوا را دُر گوش دار

 

و لا تسرفوا را فراموش دار

امّا قرآن می‌فرماید: (و لا تسرفوا). اگر اين دستور را در نظر داشتى و اسراف نكردى، هيچ ‌وقت ناخوش نمى‏شوى. خوب اين يک دستور اساسى طب، يک دوره طب به نحو اجمال است. آن وقت همين اجمال را مفصّلش مى‏كنند. ربيْع، خادمِ منصور دوانیقی نقل مى‏كند که یک طبيب هندى به مجلس منصور آمد. امام صادق7 هم تشريف داشتند. این طبیب نخست اعتنایی به حضرت نداشت. بعد کم کم متمایل شد که با حضرت صحبت کند. پس شروع كرد به خواندن كتاب‌هاى طبّى. قدرى خواند و بعد باد به سبيلش انداخت و اعتنايى به حضرت نکرد و بعد گفت: يا اباعبدالله!‏ چقدر خوب است يک مقدارى طب بخوانى، من رایگان به تو درس مى‏دهم. حضرت فرمود: به تعلیم تو احتياج ندارم، خودم بلدم. گفت: چه بلدى؟ پس حضرت سه چهار تا از كلمات جمعى جُمَلى را فرمودند. فرمودند: ما رَطب را به يابس و يابس را به رَطْبْ؛ حارّ را به بارد و بارد را به حارّ معالجه مى‏كنيم؛ ما امساک مى‏كنيم از زياده‏روى در خوردن و بدنمان را به آنچه معتاد شده، مهجورش نمى‏كنيم. ما نمی خوریم مگر آن‌که گرسنه باشیم و تا گرسنه باشیم، ادامه می‌دهیم، امّا تا گرسنه‏ايم دست از غذا برمى‏داريم. پس طبیب هندی پس رفت و گفت: مگر طب غیر از این است؟ تمام طب همین است. سپس حضرت چند سؤال از او پرسیدند و وی در جواب گفت نمی‌دانم و رسوا شد.[14] در حديث ديگر دارد: «اَعْطِ نفسك ما عَوَّدْتَهُ»[15] نفست به هرچه عادت كرده، به او بده كه ترک عادت موجب مرض است.

خود همين كلمه‏اى كه ما حارّ را به بارد و بارد را به حارّ معالجه مى‏كنيم، اين خودش يک اصل طبّى است است كه ضدّ را به ضدّ معالجه مى‏كنند. مثلاً براى سرما خوردگى مى‏گويند: گِنه گِنه بخور، آن وقت از اين قبيل مفصّلات در كلام ائمه: فراوان است. ایشان در بعضی روایات خواصّ طبّىِ پاره‏اى از نباتات و حبوبات را بیان می‌فرمایند.

براى اداره شدن بشر در هر مرحله‏اى يكى از جمله‏هاى قرآن كافى است. براى اينكه آدم ناخوش نشود و محتاج به اين دكترها نگردد، آمده است: (كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا)[16] بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد، زياده‏روى نكنيد، اين دل را باغ وحش نكنيد. استادی داشتم که می‌گفت: اگر این‌هایی را که در شکم می‌ریزند، داخل توپ بریزند، توپ منفجر می‌شود. خدا کسی را گرفتار بعضی از این اطباء نکند. البته اطبایی را هم دیده‌ام که یک نفوس مقدّسه‌ای دارند که من پشت سرشان اقتدا می‌کنم.

شما اگر كتاب السّماء و العالم مرحوم مجلسى را كه جلد 54 «بحارالأنوار» است مطالعه كنيد، حيران مى‏شويد که اين بزرگواران كه بودند؟ چه بودند؟ خودشان هم داد زدند كه ما پيش كسى درس نخوانديم، ما زير دست معلّمِ مكتبى نرفته‏ايم، زير منبر يک مدرّسى ننشسته‏ايم؛ ما هر چه داريم موروث خانوادگى‏مان است. يک حديث هم حتّى از سنّی‌ها نداريم كه مثلاً امام حسن7 پيش فلان كس درس مى‏خواند، امّا در مورد شافعى و ابوحنيفه و امثال اينها نقل كرده‏اند كه اينها درس‏خوانده‏اند، ابوحنيفه، نمک به حرامف شاگرد امام صادق7 بوده است و در مقابل امام رقابت مى‏كرد. ولى درباره ائمّه: ما حتّى يک سنّى هم نقل نكرده كه اينها رفته‏اند پيش فلان معلّم درس خوانده‏اند. خودشان هم مى‏گويند ما درس نخوانده‏ايم. همه اين‏ بزرگواران، علمشان به قرآن است.

مراجعه كنيد ببينيد در باب طب چقدر حديث داريم. آدم حيران مى‏ماند، از نخود و لوبيا گرفته تا سبزيجات و سردرختى و پائين درختى، راجع به انار، راجع به سيب، برنج، عدس، ماش روايت داريم. راجع به پاره‏اى گياه‌ها و خواص آن‌ها که تازه آن‌هایی که علنی گفته‌اند، خودش يک كتاب طبّ مفصّل است. همه اينها علم قرآن است. آنچه تا زمان امام حسن عسكرى7 بروز كرده، همه‏اش علم قرآن است. خودشان مى‏گويند از قرآن است. می‌گویند: ما از باباهايمان گرفتيم، او از باباى خودش تا مى‏رسد به اميرالمؤمنين على7 و على7 هم از پيغمبر9 گرفته است.

در علم اخلاق، در باب سلوک و معاشرت، يک كبراى كلّى مى‏گويد که برای اداره تمدّن بشر، هر یک از این جملات این آیه کافی است:

(خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ)[17]

حضرت پيغمبر9 فرمودند: «ادّبنى ربّى فاحسَنَ تأديبى»[18]، خدا مرا تأديب كرد پس نيكو تربيت و تأديب كرد. سؤال كردند: چه جور تأديب كرد؟ پاسخ فرمود قريب به اين مضامين که خدا به اين آيه مرا تربیت فرمود: (خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ).

این آیه، حاوی سه جمله است:

در جمله اوّل می‌فرماید: (خُذِ الْعَفْوَ) هر كس به تو بدى كرد فورى دندان‌هايت را بالاى او تيز نكن، تا مى‏توانى گذشت كن، در عفو لذتى است كه در انتقام نيست. اين، جمله اوّل از آیه است. شما را به خدا، شما را به وجدان پاکتان، اگر ما گذشت داشته باشيم و به همين جمله عمل كنيم، یعنی در مقابل بدى احسان كنيم، جمعيت ما از نظر حيات اجتماعى چطور خواهد شد؟ همه مثل برادر مى‏شوند، مثل يک عائله مى‏شوند، زیرا اين گذشت كردن طرف را خاضع و خاشع مى‏كند، طرف را مريد انسان مى‏كند، به گذشت مى‏توان مردم را در قيد بندگى آورد. همين يک جمله را اگر ما عمل كنيم، مدينه، مدينه فاضله مى‏شود.

امّا جمله دوم: (وَ أْمُرْ بِالْعُرْف) به كارهاى خوب هم امركن، وا بدار. اگر بنا شد هر يک از رفقایمان را به كار خوب واداشتيم، علاوه بر اينكه گذشت كرديم، به كار خوب امر كرديم، ببينيد چطور اجتماعى به وجود مى‏آيد.

امّا جمله سوم: (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين)، با نادان هم نشست و برخاست نكن، مگر به جهت تربيت. چون مُجالست با نادان، افق فهم و فكر آدم را پايين مى‏آورد، آدم را در معرض خطرها مى‏اندازد. لذا اعراض كن، دورى كن از نادان‏ها و با آن‌ها سر و كلّه نزن، ولو پولدار باشند. همه وقت با عالِم، با آدم دانا مُجالست كن.

اين سه تا جمله براى علم سلوک و براى زندگى كردن در اجتماع است. اگر يكى از اين سه جمله را بگيريم، ما را اداره مى‏كند.

اين يک مُجمَل، آن وقت در باب اخلاق از شيعه و سنّى كتاب‌ها نوشته‏اند. خواجه نصيرالدين طوسى و مرحوم نراقى و ديگران، از سنّی‌ها غزالى صاحب كتاب «احياء العلوم»، پيش از همه اينها ابوعلى مِسكويه كه در علم اخلاق سرآمد علماى علم‏الاخلاق است. برادران مسلمان يک قدرى به ميدان عمل بياييد يک كتاب «معراج السعادة» نراقى يا «جامع السعادات» پدرش، اگر سواد عربى داريد بخريد و در خانه‏هاتان بخوانيد و بر طِبقش عمل كنيد. هر كس يک دور «معراج السعادة» را بخواند و عمل كند، متخلّق به اخلاق خدا مى‏شود. سابق‌ها در خانه‏ها چند چيز از لوازم بود، اوّل قرآن، دوم «زاد المعاد» مجلسى، سوم «حلية المتقين» و «معراج السعادة» و «عين الحيوة» و امثال ذلک. هر كدامتان امروز برويد يک كتاب «معراج السعادة» بخريد و بخوانيد در باب سيّئات اخلاقى و رذايل اخلاقى و در باب فضايل اخلاقى و عمل کنید. حسد چه عيب دارد، كينه‏جويى چه عيب دارد؟ از آن طرف خوش‏گمانى چه خير دارد؟ اخلاق حسنه و سيئه را شرح داده، سلوک و معاشرت با مردم را معيّن كرده‏اند. آداب تدبير منزل، آداب سياسة المُدُن، همه اينها را از روايات و احاديث نقل كرده‏اند. البته مضمون آنچه در احاديث است، همه تفصيل همين آيه محكمه است.

در علم اقتصاد صد هزار اصفهانى هم به گردش نمى‏رسند. همين يک آيه را عمل كن، اوّل مقتصد دنيا مى‏شوى:

(وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً)[19]

(وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً)[20]

حدّ وسط را بگیر! به قدرى كه عوائد دارى، بودجه خرج براى خودت تهيه كن، و همان‌قدر خرج كن و اسراف نكن. از آن طرف تبذير نكن. نه دستت را ببند كه به احدى كمک نكنى. اينجا دو تا شعر بخوانم. يک عربى می‌خواهد قومى را به بُخل سرزنش كند و مى‏گويد:

قوم اذا استَنْبَح الاضيافَ كلبهم
فتمنع البـول شحّاً لا تـجود به

 

قالـوا لأمّهـم بُولى على النّار
و لا تبـول لـهـم الاّ بمـقدار

در قبايل عرب سگ دارند و تا سياهى را مى‏بيند صدا مى‏كند. آن وقت افراد قبیله پشت خيمه آتش روشن مى‏كنند تا مسافرين بيايند و وارد بر اينها شوند. شاعر مى‏گويد: اينها قبيله‏اى هستند كه هرگاه سگ‌ها صدا مى‏كنند، مى‏گويند مادر بلند شو و روى آتش ادرار کن! مادر هم که از آن بخیل‌هاست، حركت مى‏كند و به همان مقدارى كه آتش خاموش شود، ادرار می‌کند. اين شعر، هجوی است که یک عرب زبان کرده است، يک نفر هم هجوى به فارسى كرده و گفته است:

از بخيلى كه هست امساكش
نيست ممكن كه يك دو قطره خون

 

گر ببرّند دست ناپاكش
آيد از دست نحس او بيرون

به قدرى بخيل است كه اگر دست او را ببرى خون نمى‏آيد. حال نه اين‏طور بخيل باش، نه هم هرچه دارى بريز به ميدان: (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا)[21] صحيح آنست كه آدم حدّ وسط را بگيرد.

«إِنَّ الْمَرْءَ إِذَا هَلَكَ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ: مَا قَدَّمَ؟ وَ قَالَ النَّاسُ: مَا خَلَّفَ؟ فَلِلَّهِ آبَاؤكُمْ قَدِّمُوا بَعْضاً يَكُنْ لَكُمْ، وَ لَا تُخَلِّفُوا كُلًّا فَيَكُنْ عَلَيْكُم.»[22]

يک مقدار از مالت را در راه خدا بده، يک مقدار ديگر به عائله‏ات بده، خودت بخور، براى ورثه‏ات بگذار، اقلاً حال داشته باشند كفنت كنند، برايت گريه كنند، يک قدرى هم براى خودت نماز و روزه بده، كفّاراتى که به ذمّه‏ات بوده احتياط كن و ....

پس (وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ)[23] شما هم اگر در اقتصادتان به اين قانون كلّى عمل كنيد، هيچ‌وقت فقير نمى‏شويد و یک اقتصاد لذیذی پیدا می‌کنید. قرآن اين سخن را با يک كلمه گفته است. حال به روايات مراجعه کن. هزار روايت در اين باب داريم. اين‌ها علوم قرآن است.[24]

قرآن طبيعيّات دارد، قرآن رياضيّات دارد، قرآن در خواصّ و آثار شيميايى اشياء سخنانى گفته است، بعضى‏هايش را هم به دست آورده‏اند. قرآن به ظَهر و بطن، به تنزيل و تأويلش اطّلاع به رموز پنهانى داده است كه دنيا را متحيّر كرده است. اگر حركت زمين است، قرآن به ظهر و بطنش خبر داده كه اجمالاً اشاره مى‏كنم.

قرآن می‌فرماید: (أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً أَحْياءً وَ أَمْواتاً)[25] كِفات به آن متحرّكى می‌گویند كه حركت می‌كند و پشت و رو می‌شود. يک توپى را در دستت بگير و بچرخان و ولش كن، اين توپ همين‏طورى كه حركت مى‏كند دو حركت دارد: يک حركت انتقالى دارد، يک حركت وضعى دارد. اين توپ، هم دور خودش مى‏گردد، هم مسافت را طى مى‏كند. عينا زمين ما هم‌اکنون اين‌چنين است، یعنی هرثانيه 7 فرسخ يعنى در حدود 42 كيلومتر دور آفتاب حركت مى‏كند. آن وقت اين را در دقیقه حساب کن؛ یعنی ضرب كن در شصت، می‌شود 2520 كيلومتر. پس زمین هر دقيقه دو هزار و پانصد و بیست كيلومتر دور آفتاب مى‏چرخد و در عين حال دور خودش مى‏گردد. آن حركت انتقالى است، و اين حركت وضعى است. قرآن مى‏گويد: (أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً أَحْياءً وَ أَمْواتاً) مگر ما زمين را كفات قرار نداديم كه مرده‏ها و زنده‏ها را  این‌طور مى‏پيچيد و همان‏طورى راه مى‏رود.

كُردى‏تر از اين ديگر بگويد و آيات دگر. آن وقت به بطن قرآن مراجعه كن، یعنی روايات ائمه اطهار، مخصوصاً فرمايش حضرت صادق7 كه در احتجاج نقل شده است. حضرت با آن زنديق صحبت مى‏كند و مى‏فرمايد: خدا زمين را به حركت آورده است، حركت و گردش زمين دليل بر خداى ربّ العالمين است. حضرت به حركت زمين تصريح مى‏كند.

آن وقت روايات راجع به ساير جهات، راجع به ماه‌ها، راجع به آفتاب‌ها، راجع به موجودات داخل اين كره‏ها، راجع به همين عالم جسمانى از معادن و آثارش، از اصول آثار طبيعى و خواص شيميايى آن‌ها، خواص فلان گوشت، اثر فلان خوراک، تخم مرغ، عسل، شير -رزقنا الله‏ و جميع الصالحين بحقّ محمّد و آل محمّد:- سخن می‌گوید. نسبت به عسل مى‏گويد خدا در او شفا قرار داده است.[26] کتابی که راجع به خوراکی‌‌ها و خواص آن‌هاست، بخوانید. برويد روايات ائمه: را ببينيد و بخوانيد كه حتّى طرز خوردن را از نظر بهداشت و حفظ الصحّه دستور داده‏اند.‌ اگر خواص و آثار نباتات که در روایات بیان شده است، بشنوید، منزلتان را پر از علوفه‌های مختلف می‌کنید از نعنا و تره و جعفری و شوید و... . به خدا اگر ما به آيات و رواياتمان عمل كنيم، به هيچ دكتری احتياج پيدا نمى‏كنيم. حالا افتاده‌ايم زير دست دكترها و يفعلون بنا كيف یشاؤون.

من نمى‏فهمم اهل‌بیت: چه بوده‏اند. در هر مقوله‏اى وارد بحث شده‏اند. خواص كيميايى اجساد را بيان مى‏كنند، يک وقت مى‏بينى رفتند توى شيمى هم جعفربن محمّد الصّادق7 هم امام باقر7 و هم اميرالمؤمنين7. مطلبی را بگویم که ربطی به موضوع ما نحن فیه ندارد. فقط رمزی است که می‌گویم. يكى از رفقاى من در اوايل عمرم كه من در اين دَمُ و پُفها وارد بودم شبى متوسّل شده بود که خدایا! يک راهى به من بنما تا در اين وادى به جايى برسم. مى‏گفت: در عالم رؤيا سوره القارعه را تا (نارٌ حامية) خواندند و به من القا کردند و من يقين كردم در اين سوره يک رمز كيمياگرى است و بعيد هم نيست.

به هر حالت روایات در شيمى بحث دارد، در حساب و هندسه بحث دارد. برو روايت امیرالمؤمنین7 را نگاه كن، آن حضرت جدول فيثاغورثى را در دو تا شعر تمام كرده است. محاسبه‏هايى كه امیرالمؤمنین7 دارد، محيّرالعقول است. امیرالمؤمنین7 در هر رشته‏اى بحث دارد. اين‌ها مجموعش علم قرآن است. نهايت قرآن با يک كلمه به این موضوع اشاره مى‏كند. می‌فرماید: (احكمت آياته ثمّ) در اين ثمّ عنايت است. (ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ)[27] یعنی به زبان اهل‌البيت: كه باطن قرآن است، اين مجملات مفصّل مى‏شوند و به دست اهل علمِ عالَم داده مى‏شود. آرى بايد برهانِ نبىّ خاتم ابوالقاسم محمّد9 اين‏چنين باشد، علم باشد آن‌هم علم همگانى، آن هم به اجمال و تفصيل تا اهلش استفاده كنند. قرآن، علم اخلاق دارد، علم طب و بيطره[28] دارد، علم حساب دارد، علم شيمى دارد، علم طبيعى دارد، يک قسمت از رياضيات مثل نجوم را دارد؛ علم‏الاجتماع دارد، علم‏الاقتصاد دارد. اين علوم همه در قرآن مندرج و مندمج است، در قرآن مجملش، و در روايات مفصّلش. بس است. از فردا از همين‌جا دنباله‌اش را بيان مى‏كنم. خدايا به حقّ قرآن ما را به قرآن آشنا كن.

هَله آن كتاب حكـيمِ حـق كه مُدوّن آمده من لَدُنْ[29]

 
 

شـده سير اَبْحُر سبعه را كلمات مُتْقَنه‏اش سُفُن[30]

ز بيان او شـده مرتفـع درجات مـعرفت و مُدُن[31]

 
 

صفحات هندسه جهان كه منقشست به کلک کن

     

بود این صنیعه مجملى ز مفصّلات محمّدى[32]

صلّى الله‏ عليك يا أبا عبدالله‏! اى شريک قرآن! اى معين قرآن! اى سند قرآن، حسين!

بدن حسین7 روى خاک افتاده، يک زنى هم پهلوى بدن نشسته و ناله و فرياد مى‏كند. بدن هيچ نشانه‌ای ندارد. يكى از نشانه‏هاى بزرگ كه شخص را معرفى مى‏كند، داشتن سر است. از چشم و ابرو و قيافه و از اين خصوصيات، طرف شناخته مى‏شود. امّا اين پيكر سر ندارد تا از راه سر شناخته شود. يكى از مميزيّات، معرّفات، لباس است؛ امّا اين بدن که لباس ندارد، حتّى يک پيراهن كهنه‏اى كه به تن نازنينش بوده بيرون كرده‏اند. فقط بدن است و يک پوشش پایین بدن. اى كاش بدن بى نشانه و عريان روى خاک بود تا از اسكلت بدن شناخته شود! ای اولادهاى فاطمه زهرا3! همين قدر به شما مى‏گويم اين بدن مثل گوشت زير ساطور قطعه قطعه شده است:

نه جسم يوسف زهرا چنان لگدكوب است

 

كزو توان به پدر برد بوى پيرهنش[33]

بدن خرد شده، استخوان درستى در اين بدن نمانده، استخوان‌هاى سينه نرم شده، استخوان پا و دست نرم شده؛ اى‏كاش باز همين بود. اين بدن مثل خانه زنبور سوراخ سوراخ شده، بدنى است كه 1951 زخم دارد، بدن از گلو تا به ناف سوراخ سوراخ است، يا نيزه خورده يا تبر خورده، يا شمشير خورده. اين خون‌ها ريخته بالاى بدن؛ يا اباعبدالله‏! بدن هم با خاک آلوده شده، يک بدنى غرق خاک و خون. اين بود که سكينه صدا زد: عمّه! اين نعش كدام غريب است؟ يک وقت بى‏بى صدا زد: نور چشمانِ عمّه! هذا نعش ابيك الحسين7.

 

[1]. سوره هود، آيه 1.

[2]. سوره فصلت، آيه 42.

[3]. سوره انعام، آيه 59.

[4]. سوره انعام، آيه 38.

[5]. سوره نحل، آيه 89.

[6]. سوره توبه، آیه3. اصل اين آيه به صورت (انَّ الله‏ برى‏ءٌ من المشركين و رسولُهُ) مى‏باشد كه در اين متن، رسولُهُ به صورت رسولَهُ آمده است و در اين حالت رسول نعوذ باللّه‏ در رديف مشركين قرار مى‏گيرد.

[7]. اين عبارت دقيقاً به اين صورت يافت نشد ولى مشابه آن با اندكى تفاوت در بحارالأنوار، ج40، ص162 و الفصول الختاره، ص91 و المناقب، ج2، ص47 آمده است.

[8]. سوره اعراف، آيه 54، و سوره يونس، آيه 3.

[9]. سوره فصلت، آيه 11.

[10]. سوره اعراف، آيه 31.

[11]. سوره بقره، آيه 172.

[12]. سوره اعراف، آيه 32.

[13]. سوره الاسراء، آيه 44.

[14]. عَنِ الرَّبِيعِ صَاحِبِ الْمَنْصُورِ قَالَ: حَضَرَ أَبُوعَبْدِاللهِ جَعْفَرُبْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ7 مَجْلِسَ الْمَنْصُورِ يَوْماً وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ مِنَ الْهِنْدِ يَقْرَأُ كُتُبَ الطِّبِّ فَجَعَلَ أَبُو عَبْدِاللهِ الصَّادِقُ جَعْفَرُبْنُ مُحَمَّدٍ7 يُنْصِتُ لِقِرَاءَتِهِ، فَلَمَّا فَرَغَ الْهِنْدِيُّ قَالَ لَهُ: يَا أَبَا عَبْدِاللهِ أَ تُرِيدُ مِمَّا مَعِي شَيْئاً؟ قَالَ: لَا فَإِنَّ مَا مَعِي خَيْرٌ مِمَّا مَعَكَ. قَالَ: وَ مَا هُوَ قَالَ أُدَاوِي الْحَارَّ بِالْبَارِدِ، وَ الْبَارِدَ بِالْحَارِّ، وَ الرَّطْبَ بِالْيَابِسِ، وَ الْيَابِسَ بِالرَّطْبِ، وَ أَرُدُّ الْأَمْرَ كُلَّهُ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَسْتَعْمِلُ مَا قَالَهُ رَسُولُ اللهِ9 وَ أَعْلَمُ أَنَّ الْمَعِدَةَ بَيْتُ الدَّاءِ وَ الْحِمْيَةُ هِيَ الدَّوَاءُ وَ أُعَوِّدُ الْبَدَنَ مَا اعْتَادَ. فَقَالَ الْهِنْدِيُّ: وَ هَلِ الطِّبُّ إِلَّا هَذَا؟ (بحارالأنوار، ج10، ص205 -210 به نقل از علل الشرایع)

[15]. قَالَ رَسُولُ اللهِ9: وَ أَعْطِ كُلَ‏ بَدَنٍ‏ مَا عَوَّدْتَه‏. (عوالى‏اللاّلى، ج2، ص30)

[16]. سوره اعراف، آيه 31.

[17]. سوره اعراف، آيه 199.

[18]. بحارالأنوار، ج16، ص210 و ج 68، ص382.

[19]. سوره الاسراء، آيه 29.

[20]. سوره فرقان، آيه 67.

[21]. سوره فرقان، آيه 67.

[22]. بحارالأنوار، ج4، ص420.

[23]. سوره الاسراء، آيه 29.

[24]. براى بررسى بيشتر می‌توان به كتاب وسائل‏الشيعه باب «حد الاسراف و التقتير» و باب «استحباب الاقتصاد و تقدير المعيشه» مراجعه نمود.

[25]. سوره مرسلات، آيه 25 - 26.

[26]. عَنْ مُحَمَّدِبْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: قَالَ أَمِيرُالْمُؤمِنِينَ7: لَعْقُ الْعَسَلِ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: (يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ)، وَ هُوَ مَعَ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ وَ مَضْغِ اللُّبَانِ يُذِيبُ الْبَلْغَمَ. (الكافى، ج6، ص332)

[27]. سوره هود، آيه 1.

[28]. دامپزشكى.

[29]. قرآن، علم لدنّى است.

[30]. يعنى سفينه، و اين كلمات مقدسه، كشتى هفت درياى علم و عرفان شده است.

[31]. سياست‏المدن در قرآن تكميل مي‌شود.

[32]. اشعاری از فؤاد کرمانی.

[33]. اشعاری از وصال شیرازی.