أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ لِلهِ رَبِ الْعالَمِينَ؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.
(حم @ تَنْزيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحيم @ كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ @ بَشيراً وَ نَذيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ)[1]
ديروز مطلب ما در مقدّمه ماند و به نتيجه نرسيدم. به طور خلاصه، يكى از كمالات قرآن در تهذيب نفوس و تکمیل ارواح و کمالات روحانی و تعمير نشأتين است و به این وجوه کمالیه، برای ما روشن میشود که قران، کلام خداست. براى تشريح اين مطلب ناچار بودم مقدّمهاى را عرض كنم. مقدّمه این بود: بشر براى رسيدن به مقامات كماليه و كمالات نفسيّه، رياضتها مىكشد، سير و مسافرتها مىكند و بالاخره بعد از رنجهاى زيادى كه در طريق سیر و سلوک نفسى و تربيتهاى روحى مىكشد، از هر 1000 نفر، 999 به جايى نمىرسند و بلكه بسيارشان منحرف مىشوند؛ انحراف بدنى پيدا مىكنند، بد اخلاق و عصبانى مىشوند، ديوانه مىشوند، و اگر چنانچه از اين جهات رد شدند، اغلب از حقيقت و از جاده معنويّت منحرف مىشوند و به دنبال آن، اين شطحيّات و مزخرفات صوفيّه و عرفا از دهنشان در مىآيد. در ضمن، اگر بشر بخواهد رویه درویشی و سیر و سلوکی را پیشه کند، در پیمودن این راه، نظم دنيا به مىخورد و اگر همه ما خواسته باشيم كنجى بنشينيم، حرف نزنيم و خواب كم كنيم، همه بازارها مىخوابد، اصلاً كشور از بين مىرود، مملكت به كّلى نابود مىشود، يک قبرستانى مىشود که در گوشهای افتاده، و همه منزوى، منعزل، جامد، و خوابيدهاند.
اینها 30 یا 40 سال زحمت میکشند، اگر از صد، یکی دو نفر به جایی برسد. حال ببين قرآن چهكار كرده است. قرآن هزارها را درست كرده و در سير و سلوک انداخته و هر يک از اينها براى عدّه كثيرهاى، باز استاد سير و سلوک شدهاند. قرآن، در عين اينكه نظم دنيایش را منظم كرده، بشر را به آن كمال راقى نفسانى و آن مقامات شامخه روحانى رسانده است، و معذلک به بدن ضرر نرسانده است. قرآن نمىگويد نخواب، بلکه مىگويد بخواب، امّا ثلث آخر شب را بيدار باش، يک مقدار بيدار باش.
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ |
از يمن دعاى شب و ورد سحرى بود |
از اين دعا و ورد سحری غفلت نكنيد، مخصوصاً در ماه رمضان كه براى شكم بيدار هستيد. بيست دقيقهاى از این ساعات بیداری را براى خدا اختصاص بدهید. برو گوشهاى بنشين قدرى با خدا صحبت كن. با زبان پدر و مادریت بگو: ای خدا! نفهمیدم، ببخش ای صاحب فضل عظیم، ای کریم، ای رحیم! آنقدر بگو تا اشکت بیاید. همینکه اشکت آمد، اوّل لقاء و وصال حقتعالی است. پس قرآن نمیگوید ترک خواب كن، مىگويد: بخواب، امّا ثلث آخر شب را بيدار باش.
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند |
و اندر آن ظلمـت شب آب حياتم دادند |
حافظ اهل حال بوده، بیحال نبوده است. هاىهاى كيف دارد آن آب حياتش. اگر سر سوزنی بچشی، لذّت آن را خواهی فهمید.
غذا را هم بخور، زیرا هركس چند صباح گوشت نخورد، مىگويند دعا به گوشش بخوانید، زیرا ممکن است به امراض دماغی دچار شود. شارع اسلام مىگويد: «عَلَيكُم بِالأحمَرَين» دو چيز قرمز را بخورديد، گندم و گوشت. خود پیغمبر هم میخوردند؛ آنوقت مردک ترک حیوانی میدهد و مىگويد پنج اربعين گوشت نخور. با اين کار، يک نقصى در مزاجش پيدا مىشود، يک علّتى در بهداشت عمومى بدنش پيدا مىشود. اسلام مىگويد بخور، امّا نه آنقدرى كه محتاج به مسهل و حبّ و اماله شوى. آنجا هم که خوراكیها را هم تجويز كرده، مىگويد: مواظب باش از طريق حلال باشد. پیغمبر9 میفرماید از راه حلال به دست آور و با بچههایت و همسایههایت و رفقا و فقرا بخور.
قرآن دستور عزلت به ما نمیدهد. قرآن به ما دستور كسب و كار داده، دستور اجتماعى داده است. قرآن مىگويد: كار كنيد، با مردم معاشرت و مجالست كنيد، رفت و آمد كنيد، نماز جماعت بخوانيد كه يک نحوه مجالست با مردم است. نماز جمعه بخوانيد كه يک نحوه مجالست بزرگترى با مردم است. مريض را عیادت کنید، به ديدن رفقا و دوستانتان بروید، اين امور را قرآن به ظاهر و باطنش دستور داده است. بهطور كلّى انعزالى كه دراويش و صوفيّه مىگويند، اسلام اصلاً نمىگويد. آنها مىگويند خاموش باش، امّا اسلام نمیگوید زبان را ببند. اسلام مىگويد: بگو، برادرت را نصيحت كن، ذكر خدا كن:
(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثيراً)[2]
اسلام، براى هر چيزى حدّى معيّن كرده است مگر براى ذكر. فرمود تا هنگام مرگ ذكر خدا كنيد.[3] تا موقعی که زبانت کار میکند، ذکر بگویید. يكى از چيزهايى كه در زندگىتان گشايش مىآورد، ذكر صلوات است. دائماً و آهسته با خودتان صلوات بفرستيد. این کار، تأثیر عجیب و غریبی دارد. تذكّر به ذكر صلوات تأثير عجيبى در فرج و گشايش دارد. در این صلوات، رتبه ای است که در زندگی انسان، توسعه پیدا میشود و شرطش، مداومت است. شما این کار را بکنید، خواهید فهمید که چه گشایشی در زندگی پیدا خواهید کرد. اسلام مىگويد: زبان را ببند، امّا از حرف لغو، از لهو، از غيبت، از دروغ، از چيزهايى كه برايت مسئوليت مىآورد. آنچه را که علمش را نداری، صحبتش را نکن:
(وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ اوّلئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئولاً)[4]
تو كه نمىتوانى اثبات كنى فلانى داراى فلان امر است نگو، از گفتن اين امور پرهيز كن. به هر حالت وقتى به قرآن نگاه مىكنيم، مىبينيم يک نقش ديگرى را بازى كرده است و اين نقش، منحصر به قرآن است و اين مطلب به اين طراز در هيچيک از كتابهاى روى زمين پيدا نمىشود، و اگر هم دیدید، و كتابهايى باشد كه مؤثر باشد همان عبارات قرآن است که برداشتهاند و ترجمه کردهاند. مثلاً «معراج السّعادة» مرحوم نراقى در تهذيب اخلاق خيلى مؤثّر است. اين اثر را از كجا آورده است؟ از آنجا که يک بخشى از قرآن است، يک شعلهاى از شعلههاى قرآن است، این اثر را دارد، والاّ اگر قرآن و كتب اسلامي را كنار بگذارى، تورات، انجيل و زبور كه حالا در دست نيست و ساير كتب انبياء كه نقل شده است و به عنوان عهد عتيق چاپ كردهاند و هماکنون مىفروشند و كتابهاى زرتشتىها هيچ كدام اين اثر را نمىدهد. اين قرآن، اوّل كارى را كه مىكند، ريشه عشق به دنيا را از دل مردم دنيا مىسوزاند.
قرآن دو كار مىكند و اين يک معجزه عجيبى است. با همه نیز همين كار را مىكند، مىخواهد ملاّ باشد، مىخواهد كاسب باشد، غنى باشد يا فقير. خيلى هم لطيف و دلچسب است.
اوّلین کاری که قرآن میکند آن است که ریشه عشق مردم را از دنیا میکَند. کار دوم آن است که در عین این کندن، مىفرماید: (أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبات)[5] بخوريد همه طيّبات نصيب شماست؛ در عين حال مىفرماید: جماع كنيد: (أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُم)[6] شب اوّل ماه رمضان علاوه برآن دعاها و مستحباتى كه دارد خصوص عملِ قران سعدين را مستحب كرده است. و میفرماید: (هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن)[7] آنها لباس و پوشش شمايند شما لباس و پوشش آنها. شما به اين عمل آنها را از عيوبى مىپوشانيد كه شهوت آنها كاسته مىشود، آنها شما را از عيوبى مىپوشانند كه از شهوت شما كاسته مىشود. درويش مىگويد: مُهر شو و جلو شهوت را بگير، امّا قرآن مىگويد: شب اوّل ماه رمضان برو اسباب حمّام را فراهم كن. «مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِيَاءِ علیهم السلام كَثْرَةُ الطَّرُوقَة»[8] يكى از اخلاق انبياء زيادى اين عمل است. آنوقت، آن چغندرعلیشاه و بوقعلی شاه و شیرعلی شاه، منع حیوانی میدهند. یک چغندرعلی شاه را در مشهد دیدم که به من گفت: به پیرم مرتضی علی، 40 سال است که مُهرم؛ یعنی مویی از بدنم را دفع نکردم و شهوتم را نه به حلال و نه به حرام، دفع نکردم. پس من به او گفتم: ای منافق! بسیار کار بدی کردی. او از این کلمه منافق، خیلی ناراحت شد، زیرا منافق، فحش بزرگی است که به دوریشها میگویند. مثل آن است که گفته باشم: ای بیدین! بعد به او گفتم: دو تا آقازاده امیرالمؤمنین، یعنی امام حسن7 و امام حسین7، اگر نبودند، این ائمه از کجا به وجود میآمدند. یکی از نشانههای ذرّیه پیغمبر بودن، زیادی این عمل است.
در عين اينكه شهوت را از اين طرف باز گذاشته و تشويق كرده است، حبّ دنيا و زن و قناطير مقنطره و حبّ شهوات همه را از دلش بيرون مىبرد. در عين اينكه شب جمعه اين عمل را انجام مىدهد؛ امّا دل به دنيا ندارد. (فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاء)[9] قرآن مىفرماید: دنيا مانند آبی است که از آسمان كه به زمين مىآيد و مخلوط گياهان مىشود، امّا گياه با يک باد و يک حرارت مىخشكد و از بين مىرود، و آن آب هم از بين میرود.[10] يک نسيم مختصرى مىوزد و عمر تو را تمام مىكند؛ يک وقت مىبينى بدن زير خاک رفته و پوسيده و از بين رفته است. دنيا به مثال سراب است همه؛ سراب، انعكاس زمين شورهزار است كه وقتى آفتاب بر او مىتابد نمايش آب مىدهد، امّا آب نيست.
دنيا به مثال چون سـراب است همه |
يا همچو كفى به روى آب است همه |
عزيزم! ديروزت کجاست؟ تمام شد و رفت. گويا پارسال كه اينجا من منبر مىرفتم، همین ديروز بود. اى تف بر اين دنيا! يک رباعى يادگار براى آقايان طلبهها بخوانم. در حقيقت دنيا و توصيف دنيا از اين رباعى بهتر گفته نشده است. مىگويد: دنيا چو حباب است؛ حباب، آن قبههاى نازكى است كه وقتى باران مىآيد روى آب مىايستد كه هيچ مغز و جوهر ندارد و يک پوسته خالى است.
دنيـا چـو حباب اسـت وليكن چـه حباب |
نِـى بـر سـر آب، بـلـكـه بـر روى سـراب |
در این شعر میگوید که حبابی که خودش هیچ است، بر روی سراب است، یعنی هیچی که روی هیچ است. آنوقت میگوید که تو این سراب را در خواب میبینی. خود سراب در بیداری قابل اعتنا نیست، تا چه رسد به خواب. آن وقت، چه شخصی این خواب را میبیند؟ یک آدم مست بیهوش لایعقل. پس اين دنيا، هيچ اندر هيچ، اندر هيچ است. دنيا حقيقتش اينست و به خدا راست گفته است. تمام زر و زيورها و جواهراتى كه به نظر شما جواهر مىرسد، همه اعراض و موهومات است. اصل وجودش عين تصرّم و فناست. چيزيكه وجودش عين عدم است، تقريبا بقائش عين زوالش است، حياتش عين مرگش است. اين چه حقيقتى دارد؟ قرآن خوانندهاش را متوجّه مىكند به اين حقيقتى که دنيا وفا ندارد، دنيا صفا ندارد. دنيا با سلاطين چه كرد؟ دنيا با انبياء چه كرد؟ دنيا با عاد و ثمود چه كرد؟ دنيا با فرعون و شدّاد چه كرد؟ دنيا با قوم سبا چه كرد؟ درباره تاريخ گذشتگان مىفرماید: (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ)[11] امم مىروند، امّتها و قبيلهها اجل دارند، اقوام و فاميلها اجل و مدّت دارند. اشكانيان كجا رفتند؟ مادیها كجا رفتند؟ پارتها كجا رفتند؟ اين اقوام و سلاسلى كه در ايران بودند، بعضى صد سال و دويست سال دستگاه حكومتى را در قبضه گرفتند، امّا رفتند و از نسل و فاميل آنها هم چیزی نمانده است. شهرها خراب شد و جمعيتهايش رفتند. در صد سال پيش در همين تهران منبرها بوده است، منبریهاى هژير بودهاند، مانند حاجى آقا رضاى همدانى. رجال كشور، تجّار كشور، كسبه، علما، طلاّب مىآمدند پاى منبرها و نمازها و بعد هم دسته دسته طلاّب، برای افطارى به خانه اعيان دعوت بودند و مىرفتند و بعد هم يک سكّه طلا به هر يک از طلاّب مىدادند. خدا رحمت كند آنان را که چه تشويقى از روحانيّت مىكردند. علما رفتند، طلاب رفتند، وزرا و سلاطين رفتند. آن وقت قرآن، قصّه خوبان را مىگويد. آنها رفتند، امّا از آنها اسم نيک و آثار خير باقى ماند. بَدان آثار زشت باقى گذاشتند. دنيا قنطره است، قابل عمران است. اين دنيا لياقت ندارد كه در آن، ويلاهاى دوهزارسال عُمْر بنا كنيم. اى بيچاره! وقتت عزيزتر است از اينكه عمرت را صرف اين مهملات كنى. نوح پيغمبر بنابر اقلّ 1450 سال عمر كرد.[12] يک خانه گِلى بيش نداشت، آن هم ناتمام كه نصفى از بدنش را بيشتر نمىگرفت. گاهى كه در آن مىخوابيد، نصف بدنش در آفتاب و نصفش در سايه بود. وقتى به او گفتند: چرا خانهاى نمىسازى كه برابر تمام قامتت باشد؟ فرمود: اين عمرهاى كوتاه و كم، قابليّت آن ندارد که صرف خانه ساختن كنيم. 1450 سال قابل اين نيست که يک ماهش را خانه بسازيم؟ يا نبىالله! ببين طرف پنجاه شصت سال بيشتر عمر نمىكند، امّا ساختمانهاى هشت طبقه و ده طبقه و فولادى و زرهى میسازد. چه خبر است؟ قرآن، بى حقيقتى دنيا را به خوانندگانش تذكار مىدهد. قرآن، بقاء عالم آخرت و اجر و ثوابهاى عالم آخرت را به انسان تذكّر مىدهد. قرآن به كسانى كه عمر را در بندگى خدا مىگذرانند بشارت مىدهد و آنهايى را كه در غفلتاند مىترساند که همان «بشيرًا و نذيراً» است.[13] یک موقعی آيات قرآن را جمع مىكردم، 300، 400 آيه شد. قرآن را بخوانيد. سورهاى از سورههاى قرآن نيست كه يا بالصّراحه يا بالتّضمن يا بالالتزام يا بالكنايه يک بدگويى از دنيا نكرده باشد و رأس هر خطیئه ای را حبّ دنیا نگفته باشد. عجبا! دستور مىدهد بخوريد و بياشاميد، سعى و كوشش كنيد، كسب و كار كنيد: (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى)[14] و (لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت)[15] و از اين رديف آيات. باطن قرآن میگوید مذموم و ملعون است کسیكه كَلَّش را بر مردم بيندازد، بارِ دوش مردم شود.[16] مرد بايد خودش نان در بیاورد و نان دهنده باشد. بدترين اشخاص آنهايى هستند كه كَلّ و زحمتشان را بر گردن ديگران مىاندازند. رجالالغيب -كه ربّالنوع آنها در تهران است- به بو کشیدن مىفهمند كدام محلّه امشب چه خبر است؟ چه شامّه تيزى دارند، فورى خبردار مىشوند و بى وعده، صاحبخانگى هم مىكنند. دو تا كلاّش بدون دعوت رفتهاند، تازه اين يكى به او مىگويد بفرماييد. به هر حال ملعون است كسى كه كَلَّش را بر مردم بيندازد. كسب كنيد، كار كنيد، بخوريد، هرچه خوبست بخوريد، نسل زياد كنيد هرچه بيشتر بهتر. اينها در ظاهر قرآن است. بخور، بخواب، بنوش، بشكنِ شرعى هم بينداز، معذلک علاقه بهدنيا نداشته باش. قرآن وقتى از بى وفايى دنيا و عدم بقای در دنیا مىگويد، دل آدم از دنيا سرد مىشود و با خود مىگويد براى كه و براى چه دزدى كنم، خيانت كنم؟ دزدی کنم كه مىخواهم خانه درست كنم؟ قهراً خيانت كم مىشود، جنايت كم مىشود، سرقت كم مىشود، بى ناموسى كم مىشود، بىعفّتى كم مىشود، بدبينى اين به آن، و آن به اين كم مىشود؛ همه با يکديگر يک حالِ حسن ظنّ و اعتماد و وثوقى پيدا مىكنند. همه با هم خوشبين مىشوند.
مَهْوَشـان آيينهدار رخ تابانِ هـماند |
آفتابِ هـم و مـاهِ هم و حيـرانِ هماند |
همه با يكديگر برادر، رفيق و انيس مىشوند؛ دنياشان معمور مىشود، دنياشان به خوشى و انبساط مىگذرد و مدينه، مدينه فاضله مىشود. دم مردن هم برآنها سخت و ناراحت نخواهد گذشت، زيرا ناراحتى هنگام مرگ عمدهاش از علاقه به دنياست. هرچقدر بيشتر به دنيا علاقه داشته باشيد، هنگام مرگ برشما سختتر است. هر چقدر كم علاقه باشيد، مرگ بر شما راحتتر و گواراتر است. اين اوّلين قدم قرآن است. هركس به قرآن توجه كند، قرآن در عين اينكه لذايذ دنيا را هم به حدّ اعلى مىبرد، او را از دنيا و عشق به دنيا منقطع مىكند. قرآن مطالعه كنندهاش را به عالم آخرت تشويق مىكند، به بهشت متمايل مىكند، و وقتى تابلوهاى بهشت را جلوه مىدهد دل انسان را مىبرد. این مطالب در سوره مباركه واقعه و ساير سُوَر قرآنيه آمده است. مثلا در سوره انسان، میفرماید: (مُتَّكِئينَ فيها عَلَى الْأَرائِك)[17] بهشتیها در قصرهاى منيعشان، بالاى تختهايى هستند كه از پنبه نرمتر و از پرِ قو ملايمتر است. بالاى آن تختها خانمهاشان دم دستشان، كُلفَتهاى آنجا هم دم دست. کلفتهای آنجا از بهترین خانمهای ترکستانی که خواجه حافظ به خال ابرویشان، سمرقند و بخارا را میبخشد، خوشگلتر و خوش سیماتر میباشند. دَدَههاى بهشتى از خوشگلترين زنهاى دنيا خوشگلتر است. اتاق خواب را قرآن شرح میدهد. اتاق مُبله يک طرف است، اتاق خواب يک طرف. يک تختهايى گذاشتهاند و اينها روى تختها هستند و اتاقهایشان متقابل است. (عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَة مُتَّكِئينَ عَلَيْها مُتَقابِلينَ)[18] آن يكى مغازلات اين را با حوريّهاش مىبيند و كيف مىكند، و بالعكس اين هم مغازلات او را با حوريّهاش مىبيند و كيف مىكند. از آنجا هيچ تكان نمىخورند. در بهشت هرچه دلشان بخواهد، برایشان حاضر میشود و جلوی چشمشان میآید. برایشان گوشتهای پخته میآید. درختهایی است که هر برگش صداهای تار و تنبور دارد. دستگاههاى ويالون و تار و طنبور دمِگوشت هستند. جایی بسيار عالى است. قرآن تابلوی اينها را مىكشد: آن حوريهها، آن باغ و بستانها و نهر شير و شراب جلوی قصرها روان است. آن شرابهاى بهشتى نه اين شرابهاى كثيف و نجس. واقعاً دل انسان را مىبرد.[19] اين سخنان همه در قرآن، «بظهره و بطنه» هست. اگر كسى با تدّبر آيات ثوابِ قرآن را بخواند، دلش از دنيا سير مىشود و مرگ را مىطلبد. دنيا چى چيه؟ لذّتش ذلّت و الم دارد، رحمتش زحمت دارد، بالا رفتنش پائين آمدن دارد، جوانيش پيرى دارد، قوّتش ضعف دارد، علمش جهل دارد. برخلاف دنیا، آخرت و بهشت لذّتش الم ندارد، جوانیاش پيرى ندارد. دم در بهشت يک آرايشگاهى است که به حضرت ابوالحسن علىبن موسىالرضا7 امام ما خراسانیها اختصاص دارد. وقتی میخواهند بهشتىها را داخل بهشت ببرند، همين جور با دو من مو كه نمىبرند، مىبرند آرايشگاه امام رضا7، آرايشش مىكنند، موهاى صورتش را مىتراشند، پيازههاى مو را مىكشند، ادكلنهاى فردوسى مىزنند، صاف و برّاقش مىكنند. آن وقت مىگويند: بيا داخل بهشت. قرآن، منظره بهشت را طورى برای مؤمنين نمايان مىكند كه مؤمنين دلشان پرواز مىكند و مىگويند: اى كاش برويم به آخرت! از آن طرف، لهيب دوزخ را به يک شكل ديگرى مجسّم مىكند كه بدنها را به لرزه درمىآورد كه امروز نمىخواهم كيفتان را منقّص كنم. قرآن اين چنين است.
امیرالمؤمنین7 مىفرمايد: «فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً»[20] هرگاه به آيه شوق برسند، دلهاشان به آن ثوابها مايل مىشود و هرگاه به آيه عذاب برسند، دلهاشان از آن عقابها بريده مىشود.
قرآن به اين دو عمل يک نتيجه مىگيرد و آن اين است: به نشان دادن اين دوتا تابلو، با ذكر كردن و تنبّه دادن بر عدم بقاء دنيا، يک نتيجه مثبت را قطعاً مىگيرد و آن اينست كه خوانندهاش را از دنيا دلسرد مىكند، دلباخته دنيا نمىشود. خواننده قرآن در عين اينكه دنيايش را به خوبى مىگذارند، امّا او را از دلباختگى به دنيا باز مىدارد، زیرا بزرگترين خطرها و خطاها، بزرگترين حجاب ترقّى و مانع تكامل، حبّ دنيا است:
«حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة»[21]
اين را قرآن میفرماید. قرآن حقوق خلق و خالق را كاملاً بیان میکند و بين بنده و خدا پيوند مىزند و سر عبد را به دربار خداوند میگذارد.
يكى از كمالات قرآن را كه بگويم خواهيد ديد. قرآن متذکّر دو مقام است: عزِّ ربوبيّت و عجزِ عبوديّت. قرآن خوانندهاش را به بندگى خدا وامىدارد، خواننده را از دنيا كنده به عقبى پرواز میدهد. خواننده را از خويش ربوده و به خداى او میسپرد. اين، كاری بس بزرگ و دشوار است. آن وقت، آن كمالات نفسى براى این مرتاضين و عاملین پيدا مىشود. اگر کسی به قرآن عمل کند، هزار برابر از آنها بالاتر میرود. در همین عصر شما از تربیتشدگان قرآن کسانی بودند که از ابن ترکه، شمس تبریزی و شیخ عطار، خیلی بالاتر بودهاند و این رجال سیر و سلوک، ناخن آنها هم نمىشوند.
قرآن، انسان را وارد در معارف نفسی، معارف مبدئی و معادی و کشف عوالم طبیعی ا زعوالم بالا و پایین میکند. در معارف نفسى، بر اثر تربيت قرآن، قرآن انسان را تجريد مىكند، انسان را لاهوتى مىكند. در عين آن كه در اين قالب است و راه مىرود، امّا روحش معلّق به ملأ اعلی است و سماوات و مافيها در قبضه اوست. ارضين و ما فيهنّ در تحت حيطه اوست. روح در ملأ اعلى است، امّا بر بدن سايه انداخته است. قرآن، مربّی و استادِ معلّم بشر است. قرآن، مربّىِ معلّم البشر است نه مربّى البشر. قرآن، شيخ مرتضى انصارى، مقدّس اردبيلى، سيّدبن طاووس و سیّد بحرالعلوم به ما داده است؛ بزرگانى كه در دوران عمرشان يک واجب را ترک نكردهاند، یک مستحبّ را به قدر قدرت ترک نکردهاند، یک عمل حرام انجام ندادهاند، یک مکروه مرتکب نشدهاند. اينها را قرآن به ما داده است. مگر اينها كيانند؟ اگر بيوگرافى آنها را بخوانيد و بدانيد، در مقابلشان زانو مىزنيد. شاه نعمةالله ولى، غلط كرده به اين پايه برسد. این رجال بزرگ سير و سلوک، هزاران گناه كبيره كردهاند و مىكنند. هر گناهى يک نقصى در جوهريّت وجود و انيّت موجود است. گناهکننده تا بخواهد اين را جبران كند و اين نقص را به كمال تبديل كند و او را به حال خودش برگرداند، کار دارد تا چه برسد به بالا بردنش. رجال سیر و سلوک آنقدر گناه کردهاند که حدّ و حساب ندارد، بهطوری که معصیت، آنها را سیاه و تاریک کرده است. امّا مقدّس اردبيلى به قدرى مراقب خداست، به قدرى مواظب حق تعالى است كه حتّى مكروهى را هم مرتكب نمىشود. الاغی كرايه كرده از نجف بيايد كربلا يا از كربلا بيايد نجف. چند نفر آمدند یک امانتی به او دادند که وقتی رسیدید، اينها را به صاحبانش بدهيد. تا گرفت و سوار شد، گفت: من الاغ را گرفتم تا خودم سوار بشوم نه اضافه بار. لذا تا نجف پياده رفت مبادا خطا كرده باشد. اين بزرگوار، اينقدر رعايت مىكرد. معلوم است كسى كه يک معصيت خدا را نكرده است، چه موجوديّت عظيمى و چه تكامل نفسى پيدا مىكند. اينها از قرآن و مواعظ قرآن است. امیرالمؤمنین7 میفرماید:
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لَا يَغُشُّ، وَ الْهَادِي الَّذِي لَا يُضِلُّ، وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِي لَا يَكْذِب.»[22]
قرآن، ناصحى است كه غشّ و تدليس ندارد. قرآن، محدّثى است كه دروغ نمىگويد. قرآن، واعظى است كه خطا نمىكند. هر كه با قرآن نشست چيزى بر او افزوده مىشود و چيزى از او كاسته میشود. عمى و كورى و ضلالتش كم مىشود، و هدايت و توفيقش زياد مىشود:
«مَا جَالَسَ هَذَا الْقُرْآنَ أَحَدٌ إِلَّا قَامَ عَنْهُ بِزِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ، زِيَادَةٍ فِي هُدًى أَوْ نُقْصَانٍ مِنْ عَمًى. وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَةٍ، وَ لَا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنًى.»[23]
پس نتيجه اين شد: قرآن آن مربّی و مكمّلى است كه بشر را بدون هيچگونه خطرى به سلوک تكامل نفسانى مىاندازد و به مقامات شامخه کمال میرساند و در عین حال، انسان را از همه نوع لذائذ دنیا بهرهمند میکند. هیچ کتابی به غیر قرآن، چنین نمیتواند بکند. اين كار قرآن از هيچ كتابى كه شعله قرآن و شعبه قرآن نباشد، ساخته نمىشود.
خدا به حقّ قرآن عظيم اين قرآن را شفيع ما قرار بدهد و ما را به هدايت قرآن، مهتدى بفرماید.
7
«صلى الله عليك يا شريك القرآن يا أباعبدالله» «كُنْتَ لِلرَّسُولِ وَلَداً وَ لِلْقُرْآنِ سَنَداً وَ لِلْأُمَّةِ عَضُداً»
حسين! سند قرآن تويى، برهان قرآن تويى، دليل قرآن تويى. حسين7، قرآن را زنده داشت. قرآن مىگويد:(اقيموا الصّلوة و آتوا الزكوة) نماز را بپا داريد و زكات بدهيد. حسين7، نماز قرآن را برپا داشت، حسين7 زكات مال و جان را داد. امام حسين7 يک نماز خواند كه اين نماز جماعتها بر اثر آن نماز جماعت است. هلالبن نافع آمد و عرض کرد: آقا! اذان شده است، دلم مىخواهد يک مرتبه با شما نماز بخوانم. عمر ما به پايان مىرسد، مىخواهم يک نماز جماعت ديگرى با آقايم خوانده باشم. حضرت فرمود: ما را به ياد نماز انداختى، خدا ترا از نمازگزاران قرار دهد: «جَعَلَكَ اللهُ مِنَ المُصَلّينَ»[24] خواست براى نماز خواندن اجازه بگيرد، اجازه ندادند. وقت تنگ است. بنا شد نماز خوف بخوانند. نماز خوف دو ركعت است و به اقلّ واجبات خوانده مىشود. بهعلاوه كه حسين7 مسافر است و نمازش قصر است. حسين7 در كربلا قصد عشره نكرده است. صبح روز دوم محرّم به كربلا آمده است. قصد دارد تا بعدازظهر عاشورا در كربلا بماند. غروبِ عاشورا سر حسين7 به كوفه مىرود، قصد عشره ندارد.
دو نفر آمدند جلو، آقا نماز بخوان حسين جان! جان ما قربان تو. پسر فاطمه، چه عاشقان فدايى درست كرده است. حسين به نماز ايستاد. آقايان گريه كنيد كه مزّه روزه به گريه بر امام حسين7 است. رونق روزه به گريه بر اباعبدالله7 است. حسين7 ايستاد، الله اكبر. دو نفر هم جلو امام حسين7 هستند. فرمان صادر شد که لشكر حسين را تيرباران كنيد. تيرزنها شروع كردند به تير انداختن. اين دو نفر مثل برّه قربانى چشمهايشان را دوختهاند، از هر طرف تير مىآيد سينه شان را جلو مىآورند. امان امان! آى سينه زنها كه دو ماه محرّم و صفر و شبهاى سال به سينه مىزنيد تا كبود شود، اجر همه شما با امام حسين. ولى بدانيد شما چندان كارى نكردهايد، اينها سينهها را جلو مىآوردند و يک مرتبه ده تا تير سه شعبه به بدنشان مىرسيد و بدن، آماج تير مىشد. هنوز نماز امام حسين7 تمام نشده بود که يک وقت ديد اين دو نفر مثل برّه قربانى روى خاک افتادهاند.
[1]. سوره فصلت، آيات 1-4.
[2]. سوره احزاب، آيه 41.
[3]. الكافى، ج2، ص498 تا 500.
[4]. سوره اسراء، آيه 36.
[5]. سوره مائده، آيه 5.
[6]. سوره بقره، آيه 187.
[7]. سوره بقره، آيه 187.
[8]. مُحَمَّدُبْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدِبْنِ عِيسَى عَنْ مُعَمَّرِبْنِ خَلَّادٍ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّبْنَ مُوسَى الرِّضَا7 يَقُولُ ثَلَاثٌ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِينَ الْعِطْرُ وَ أَخْذُ الشَّعْرِ وَ كَثْرَةُ الطَّرُوقَةِ. (الكافى، ج5، ص320)
عَنِ الْحَسَنِ بْنِ جَهْمٍ عَنْ أَبی الْحَسَنِ7 قَالَ مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِيَاءِ التَّنَظُّفُ وَ التَّطَيُّبُ وَ حَلْقُ الشَّعْرِ وَ كَثْرَةُ الطَّرُوقَةِ. (الكافى، ج5، ص567)
[9]. سوره رعد، آيه 17، اما حباب پس مىرود جفاً = باطلاً بعد در تفسير جفاء معادل اين كه كسى از آن (حباب) منتفع نمىشود آمده است.
[10]. وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً. (سوره کهف، آيه 45)
[11]. سوره اعراف، آيه 34. البته در سوره يونس، آيه 49 و سوره نحل، آيه 61 با كمى تفاوت و با همين مضمون آيات وجود دارد.
[12]. عَنْ مُحَمَّدِبْنِ يُوسُفَ عَنِ الصَّادِقِ7 عَنْ آبَائِهِ: عَنِ النَّبِيِّ9 قَالَ: عَاشَ نُوحٌ أَلْفَيْ سَنَةٍ وَ أَرْبَعَمِائَةٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً. (بحارالأنوار، ج11، ص289)
[13]. در 4 آيه از قرآن «بشيرا و نذيرا» ذكر گرديده است كه عبارتند از: بقره 119، سبا 28، فاطر 24، فصلت 4.
[14]. سوره نجم، آيه 39.
[15]. سوره بقره، آيه 286.
[16]. عَنْ عَلِيِّ بْنِ غُرَابٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ9: مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ يَعُولُ. (الكافى، ج4، ص12)
[17]. سوره انسان، آيه 13.
[18]. سوره واقعه، آيه 15.
[19]. سوره توبه، آيه 72.
[20]. نهجالبلاغة، ص303 خطبه متقین
[21]. عَنِ الزُّهْرِيِّ مُحَمَّدِبْنِ مُسْلِمِ بْنِ شِهَابٍ قَالَ: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ7: أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ الله عَزَّ وَ جَلَّ؟ فَقَالَ: مَا مِنْ عَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَةِ الله جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَعْرِفَةِ رَسُولِهِ9 أَفْضَلَ مِنْ بُغْضِ الدُّنْيَا، وَ إِنَّ لِذَلِكَ لَشُعَباً كَثِيرَةً وَ لِلْمَعَاصِي شُعَباً، فَأَوَّلُ مَا عُصِيَ اللّه بِهِ الْكِبْرُ وَ هِيَ مَعْصِيَةُ إِبْلِيسَ (حِينَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ)، وَ الْحِرْصُ وَ هِيَ مَعْصِيَةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِينَ قَالَ الله عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا (فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ)، فَأَخَذَا مَا لَا حَاجَةَ بِهِمَا إِلَيْهِ فَدَخَلَ ذَلِكَ عَلَى ذُرِّيَّتِهِمَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ ذَلِكَ أَنَّ أَكْثَرَ مَا يَطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لَا حَاجَةَ بِهِ إِلَيْهِ، ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِيَ مَعْصِيَةُ ابْنِ آدَمَ حَيْثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِكَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْيَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْكَلَامِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ، فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ كُلُّهُنَّ فِي حُبِّ الدُّنْيَا. فَقَالَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ: حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ الدُّنْيَا دُنْيَاءَانِ دُنْيَا بَلَاغٍ وَ دُنْيَا مَلْعُونَةٍ. (الكافى، ج2، ص131. 130)
[22]. نهجالبلاغة صبحی صالح، ص252
[23]. نهجالبلاغة صبحی صالح، ص252
[24]. بحارالأنوار، ج45، ص21.