مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. يكى از كمالات قرآن در تهذيب نفوس و تکمیل ارواح و کمالات روحانی و تعمير نشأتين است و به این وجوه کمالیه، برای ما روشن می‌شود که قران، کلام خداست. 2. اسلام توصیه می‌کند که خوراک متعادل باشد و از راه حلال کسب شود. 3. مشارکت اجتماعی، معاشرت، نماز جماعت و جمعه، عیادت از بیماران، و ارتباط با دوستان در دستور قرآن است. 4. ذکر خدا به‌ویژه ذکر صلوات موجب گشایش و توسعه در زندگی است. 5. اسلام پرهیز از سخنان لغو و بی‌پایه را توصیه می‌کند. 6. تعادل در شهوت و دنیا 7. قرآن در عین تشویق به لذت‌های حلال، دل‌بستگی به دنیا را نکوهش می‌کند. 8. علاقه به دنیا، علت بسیاری از گناهان است و کاهش این علاقه آرامش و همبستگی میان انسان‌ها را افزایش می‌دهد.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(حم @ تَنْزيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحيم @ كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ @ بَشيراً وَ نَذيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ)[1]

ديروز مطلب ما در مقدّمه ماند و به نتيجه نرسيدم. به طور خلاصه، يكى از كمالات قرآن در تهذيب نفوس و تکمیل ارواح و کمالات روحانی و تعمير نشأتين است و به این وجوه کمالیه، برای ما روشن می‌شود که قران، کلام خداست. براى تشريح اين مطلب ناچار بودم مقدّمه‏اى را عرض كنم. مقدّمه این بود: بشر براى رسيدن به مقامات كماليه و كمالات نفسيّه، رياضت‏ها مى‏كشد، سير و مسافرت‌ها مى‏كند و بالاخره بعد از رنج‌هاى زيادى كه در طريق سیر و سلوک نفسى و تربيت‌هاى روحى مى‏كشد، از هر 1000 نفر، 999 به جايى نمى‏رسند و بلكه بسيارشان منحرف مى‏شوند؛ انحراف بدنى پيدا مى‏كنند، بد اخلاق و عصبانى مى‏شوند، ديوانه مى‏شوند، و اگر چنانچه از اين جهات رد شدند، اغلب از حقيقت و از جاده معنويّت منحرف مى‏شوند و به دنبال آن، اين شطحيّات و مزخرفات صوفيّه و عرفا از دهنشان در مى‏آيد. در ضمن، اگر بشر بخواهد رویه درویشی و سیر و سلوکی را پیشه کند، در پیمودن این راه، نظم دنيا به مى‏خورد و اگر همه ما خواسته باشيم كنجى بنشينيم، حرف نزنيم و خواب كم كنيم، همه بازارها مى‏خوابد، اصلاً كشور از بين مى‏رود، مملكت به كّلى نابود مى‏شود، يک قبرستانى مى‏شود که در گوشه‌ای افتاده، و همه منزوى، منعزل، جامد، و خوابيده‌اند.

اینها 30 یا 40 سال زحمت می‌کشند، اگر از صد، یکی دو نفر به جایی برسد. حال ببين قرآن چه‌كار كرده است. قرآن هزارها را درست كرده و در سير و سلوک انداخته و هر يک از اين‌ها براى عدّه كثيره‏اى، باز استاد سير و سلوک شده‏اند. قرآن، در عين اين‌كه نظم دنيایش را منظم كرده، بشر را به آن كمال راقى نفسانى و آن مقامات شامخه روحانى رسانده است، و مع‌ذلک به بدن ضرر نرسانده است. قرآن نمى‏گويد نخواب، بلکه مى‏گويد بخواب، امّا ثلث آخر شب را بيدار باش، يک مقدار بيدار باش.

هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ

 

از يمن دعاى شب و ورد سحرى بود

از اين دعا و ورد سحری غفلت نكنيد، مخصوصاً در ماه رمضان كه براى شكم بيدار هستيد. بيست دقيقه‏اى از این ساعات بیداری را براى خدا اختصاص بدهید. برو گوشه‏اى بنشين قدرى با خدا صحبت كن. با زبان پدر و مادریت بگو: ای خدا! نفهمیدم، ببخش ای صاحب فضل عظیم، ای کریم، ای رحیم! آن‌قدر بگو تا اشکت بیاید. همین‌که اشکت آمد، اوّل لقاء و وصال حق‌تعالی است. پس قرآن نمی‌گوید ترک خواب كن، مى‏گويد: بخواب، امّا ثلث آخر شب را بيدار باش.

دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند
چه مبارك ‌سحرى بود وچه فرخنده‌شبى

 

و اندر آن ظلمـت شب آب حياتم دادند
آن شـب قدر كـه اين تازه بـراتم دادند

حافظ اهل حال بوده، بی‌حال نبوده است. هاى‏هاى كيف دارد آن آب حياتش. اگر سر سوزنی بچشی، لذّت آن‌ را خواهی فهمید.

غذا را هم بخور، زیرا هركس چند صباح گوشت نخورد، مى‏گويند دعا به گوشش بخوانید، زیرا ممکن است به امراض دماغی دچار شود. شارع اسلام مى‏گويد: «عَلَيكُم بِالأحمَرَين» دو چيز قرمز را بخورديد، گندم و گوشت. خود پیغمبر هم می‌خوردند؛ آن‏وقت مردک ترک حیوانی می‌دهد و مى‏گويد پنج اربعين گوشت نخور. با اين کار، يک نقصى در مزاجش پيدا مى‏شود، يک علّتى در بهداشت عمومى بدنش پيدا مى‏شود. اسلام مى‏گويد بخور، امّا نه آن‌قدرى كه محتاج به مسهل و حبّ و اماله شوى. آن‌جا  هم که خوراكی‌ها را هم تجويز كرده، مى‏گويد: مواظب باش از طريق حلال باشد. پیغمبر9 می‌فرماید از راه حلال به دست آور و با بچه‌هایت و همسایه‌هایت و رفقا و فقرا بخور.

قرآن دستور عزلت به ما نمی‌دهد. قرآن به ما دستور كسب و كار داده، دستور اجتماعى داده است. قرآن مى‏گويد: كار كنيد، با مردم معاشرت و مجالست كنيد، رفت و آمد كنيد، نماز جماعت بخوانيد كه يک نحوه مجالست با مردم است. نماز جمعه بخوانيد كه يک نحوه مجالست بزرگترى با مردم است. مريض را عیادت کنید، به ديدن رفقا و دوستانتان بروید، اين امور را قرآن به ظاهر و باطنش دستور داده است. به‌طور كلّى انعزالى كه دراويش و صوفيّه مى‏گويند، اسلام اصلاً نمى‏گويد. آن‌ها مى‏گويند خاموش باش، امّا اسلام نمی‌گوید زبان را ببند. اسلام مى‏گويد: بگو، برادرت را نصيحت كن، ذكر خدا كن:

(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثيراً)[2]

اسلام، براى هر چيزى حدّى معيّن كرده است مگر براى ذكر. فرمود تا هنگام مرگ ذكر خدا كنيد.[3] تا موقعی که زبانت کار می‌کند، ذکر بگویید. يكى از چيزهايى كه در زندگى‏تان گشايش مى‏آورد، ذكر صلوات است. دائماً و آهسته با خودتان صلوات بفرستيد. این کار، تأثیر عجیب و غریبی دارد. تذكّر به ذكر صلوات تأثير عجيبى در فرج و گشايش دارد. در این صلوات، رتبه‌ ای است که در زندگی انسان، توسعه پیدا می‌شود و شرطش، مداومت است. شما این کار را بکنید، خواهید فهمید که چه گشایشی در زندگی پیدا خواهید کرد. اسلام مى‏گويد: زبان را ببند، امّا از حرف لغو، از لهو، از غيبت، از دروغ، از چيزهايى كه برايت مسئوليت مى‏آورد. آن‌چه را که علمش را نداری، صحبتش را نکن:

(وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ اوّلئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئولاً)[4]

تو كه نمى‏توانى اثبات كنى فلانى داراى فلان امر است نگو، از گفتن اين امور پرهيز كن. به هر حالت وقتى به قرآن نگاه مى‏كنيم، مى‏بينيم يک نقش ديگرى را بازى كرده است و اين نقش، منحصر به قرآن است و اين مطلب به اين طراز در هيچيک از كتاب‌هاى روى زمين پيدا نمى‏شود، و اگر هم دیدید،‌ و كتاب‌هايى باشد كه مؤثر باشد همان عبارات قرآن است که برداشته‌اند و ترجمه کرده‌اند. مثلاً «معراج السّعادة» مرحوم نراقى در تهذيب اخلاق خيلى مؤثّر است. اين اثر را از كجا آورده است؟ از آن‌جا که يک بخشى از قرآن است، يک شعله‏اى از شعله‏هاى قرآن است، این اثر را دارد، والاّ اگر قرآن و كتب اسلامي را كنار بگذارى، تورات، انجيل و زبور كه حالا در دست نيست و ساير كتب انبياء كه نقل شده است و به عنوان عهد عتيق چاپ كرده‏اند و هم‌اکنون مى‏فروشند و كتاب‌هاى زرتشتى‏ها هيچ كدام اين اثر را نمى‏دهد. اين قرآن، اوّل كارى را كه مى‏كند، ريشه عشق به دنيا را از دل مردم دنيا مى‏سوزاند.

قرآن دو كار مى‏كند و اين يک معجزه عجيبى است. با همه نیز همين كار را مى‏كند، مى‏خواهد ملاّ باشد، مى‏خواهد كاسب باشد، غنى باشد يا فقير. خيلى هم لطيف و دلچسب است.

اوّلین کاری که قرآن می‌کند آن است که ریشه عشق مردم را از دنیا می‌کَند. کار دوم آن است که در عین این کندن، مى‏فرماید: (أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبات)[5] بخوريد همه طيّبات نصيب شماست؛ در عين حال مى‏فرماید: جماع كنيد: (أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُم)[6] شب اوّل ماه رمضان علاوه برآن دعاها و مستحباتى كه دارد خصوص عملِ قران سعدين را مستحب كرده است. و می‌فرماید: (هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن)[7] آن‌ها لباس و پوشش شمايند شما لباس و پوشش آن‌ها. شما به اين عمل آن‌ها را از عيوبى مى‏پوشانيد كه شهوت آن‌ها كاسته مى‏شود، آن‌ها شما را از عيوبى مى‏پوشانند كه از شهوت شما كاسته مى‏شود. درويش مى‏گويد: مُهر شو و جلو شهوت را بگير، امّا قرآن مى‏گويد: شب اوّل ماه رمضان برو اسباب حمّام را فراهم كن. «مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِيَاءِ علیهم السلام كَثْرَةُ الطَّرُوقَة»[8] يكى از اخلاق انبياء زيادى اين عمل است. آن‌وقت، آن چغندرعلی‌شاه و بوق‌علی شاه و شیرعلی‌ شاه، منع حیوانی می‌دهند. یک چغندرعلی شاه را در مشهد دیدم که به من گفت: به پیرم مرتضی علی، 40 سال است که مُهرم؛ یعنی مویی از بدنم را دفع نکردم و شهوتم را نه به حلال و نه به حرام، دفع نکردم. پس من به او گفتم: ای منافق! بسیار کار بدی کردی. او از این کلمه منافق، خیلی ناراحت شد، زیرا منافق، فحش بزرگی است که به دوریش‌ها می‌گویند. مثل آن است که گفته باشم: ای بی‌دین! بعد به او گفتم: دو تا آقازاده امیرالمؤمنین، یعنی امام حسن7 و امام حسین7، اگر نبودند، این ائمه از کجا به وجود می‌آمدند. یکی از نشانه‌های ذرّیه پیغمبر بودن، زیادی این عمل است.

در عين اين‌كه شهوت را از اين طرف باز گذاشته و تشويق كرده است، حبّ دنيا و زن و قناطير مقنطره و حبّ شهوات همه را از دلش بيرون مى‏برد. در عين اين‌كه شب جمعه اين عمل را انجام مى‏دهد؛ امّا دل به دنيا ندارد. (فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاء)[9] قرآن مى‏فرماید: دنيا مانند آبی است که از آسمان كه به زمين مى‏آيد و مخلوط گياهان مى‏شود، امّا گياه با يک باد و يک حرارت مى‏خشكد و از بين مى‏رود، و آن آب هم از بين می‌رود.[10] يک نسيم مختصرى مى‏وزد و عمر تو را تمام مى‏كند؛ يک وقت مى‏بينى بدن زير خاک رفته و پوسيده و از بين رفته است. دنيا به مثال سراب است همه؛ سراب، انعكاس زمين شوره‏زار است كه وقتى آفتاب بر او مى‏تابد نمايش آب مى‏دهد، امّا آب نيست.

دنيا به مثال چون سـراب است همه
چـون نيـك نظر كنـى بـه ماهيّت آن

 

يا همچو كفى به روى آب است همه
بينى كه همه خواب‌‌وخیال است همه

عزيزم! ديروزت کجاست؟ تمام شد و رفت. گويا پارسال كه اينجا من منبر مى‏رفتم، همین ديروز بود. اى تف بر اين دنيا! يک رباعى يادگار براى آقايان طلبه‏ها بخوانم. در حقيقت دنيا و توصيف دنيا از اين رباعى بهتر گفته نشده است. مى‏گويد: دنيا چو حباب است؛ حباب، آن قبه‏هاى نازكى است كه وقتى باران مى‏آيد روى آب مى‏ايستد كه هيچ مغز و جوهر ندارد و يک پوسته خالى است.

دنيـا چـو حباب اسـت وليكن چـه حباب
وان هم چه سراب، آن که بیند به خواب

 

نِـى بـر سـر آب، بـلـكـه بـر روى سـراب
وان‌خواب‌چه‌خواب، خوابِ بدمست‌‌خراب

در این شعر می‌گوید که حبابی که خودش هیچ است، بر روی سراب است، یعنی هیچی که روی هیچ است. آن‌وقت می‌گوید که تو این سراب را در خواب می‌بینی. خود سراب در بیداری قابل اعتنا نیست، تا چه رسد به خواب. آن وقت، چه شخصی این خواب را می‌بیند؟ یک آدم مست بیهوش لایعقل. پس اين دنيا، هيچ اندر هيچ، اندر هيچ است. دنيا حقيقتش اينست و به خدا راست گفته است. تمام زر و زيورها و جواهراتى كه به نظر شما جواهر مى‏رسد، همه اعراض و موهومات است. اصل وجودش عين تصرّم و فناست. چيزيكه وجودش عين عدم است، تقريبا بقائش عين زوالش است، حياتش عين مرگش است. اين چه حقيقتى دارد؟ قرآن خواننده‏اش را متوجّه مى‏كند به اين ‏حقيقتى که دنيا وفا ندارد، دنيا صفا ندارد. دنيا با سلاطين چه كرد؟ دنيا با انبياء چه كرد؟ دنيا با عاد و ثمود چه كرد؟ دنيا با فرعون و شدّاد چه كرد؟ دنيا با قوم سبا چه كرد؟ درباره تاريخ گذشتگان مى‏‌فرماید: (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ)[11] امم مى‏روند، امّت‌ها و قبيله‏ها اجل دارند، اقوام و فاميل‌ها اجل و مدّت دارند. اشكانيان كجا رفتند؟ مادی‌ها كجا رفتند؟ پارت‌ها كجا رفتند؟ اين اقوام و سلاسلى كه در ايران بودند، بعضى صد سال و دويست سال دستگاه حكومتى را در قبضه گرفتند، امّا رفتند و از نسل و فاميل آن‌ها هم چیزی نمانده است. شهرها خراب شد و جمعيت‏هايش رفتند. در صد سال پيش در همين تهران منبرها بوده است، منبری‌هاى هژير بوده‌اند، مانند حاجى آقا رضاى همدانى. رجال كشور، تجّار كشور، كسبه، علما، طلاّب مى‏آمدند پاى منبرها و نمازها و بعد هم دسته دسته طلاّب، برای افطارى به خانه اعيان دعوت بودند و مى‏رفتند و بعد هم يک سكّه طلا به هر يک از طلاّب مى‏دادند. خدا رحمت كند آنان را که چه تشويقى از روحانيّت مى‏كردند. علما رفتند، طلاب رفتند، وزرا و سلاطين رفتند. آن وقت قرآن، قصّه خوبان را مى‏گويد. آن‌ها رفتند، امّا از آن‌ها اسم نيک و آثار خير باقى ماند. بَدان آثار زشت باقى گذاشتند. دنيا قنطره است، قابل عمران است. اين دنيا لياقت ندارد كه در آن، ويلاهاى دوهزارسال عُمْر بنا كنيم. اى بيچاره! وقتت عزيزتر است از اين‌كه عمرت را صرف اين مهملات كنى. نوح پيغمبر بنابر اقلّ 1450 سال عمر كرد.[12] يک خانه گِلى بيش نداشت، آن هم ناتمام كه نصفى از بدنش را بيشتر نمى‏گرفت. گاهى كه در آن مى‏خوابيد، نصف بدنش در آفتاب و نصفش در سايه بود. وقتى به او گفتند: چرا خانه‏اى نمى‏سازى كه برابر تمام قامتت باشد؟ فرمود: اين عمرهاى كوتاه و كم، قابليّت آن ندارد که صرف خانه ساختن كنيم. 1450 سال قابل اين نيست که يک ماهش را خانه بسازيم؟ يا نبى‏الله‏! ببين طرف پنجاه شصت سال بيشتر عمر نمى‏كند، امّا ساختمان‌هاى هشت طبقه و ده طبقه و فولادى و زرهى می‌سازد. چه خبر است؟ قرآن، بى حقيقتى دنيا را به خوانندگانش تذكار مى‏دهد. قرآن، بقاء عالم آخرت و اجر و ثواب‏هاى عالم آخرت را به انسان تذكّر مى‏دهد. قرآن به كسانى كه عمر را در بندگى خدا مى‏گذرانند بشارت مى‏دهد و آن‌هايى را كه در غفلت‏اند مى‏ترساند که همان «بشيرًا و نذيراً» است.[13] یک موقعی آيات قرآن را جمع مى‏كردم، 300، 400 آيه ‏شد. قرآن را بخوانيد. سوره‏اى از سوره‌هاى قرآن نيست كه يا بالصّراحه يا بالتّضمن يا بالالتزام يا بالكنايه يک بدگويى از دنيا نكرده باشد و رأس هر خطیئه ای را حبّ دنیا نگفته باشد. عجبا! دستور مى‏دهد بخوريد و بياشاميد، سعى و كوشش كنيد، كسب و كار كنيد: (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى)[14] و (لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت)[15] و از اين رديف آيات. باطن قرآن می‌گوید مذموم و ملعون است  کسی‌كه كَلَّش را بر مردم بيندازد، بارِ دوش مردم شود.[16] مرد بايد خودش نان در بیاورد و نان دهنده باشد. بدترين اشخاص آن‌هايى هستند كه كَلّ و زحمتشان را بر گردن ديگران مى‏اندازند. رجال‏الغيب -كه ربّ‏النوع آن‌ها در تهران است- به بو کشیدن مى‏فهمند كدام محلّه امشب چه خبر است؟ چه شامّه تيزى دارند، فورى خبردار مى‏شوند و بى وعده، صاحب‏خانگى هم مى‏كنند. دو تا كلاّش بدون دعوت رفته‏اند، تازه اين يكى به او مى‏گويد بفرماييد. به هر حال ملعون است كسى كه كَلَّش را بر مردم بيندازد. كسب كنيد، كار كنيد، بخوريد، هرچه خوبست بخوريد، نسل زياد كنيد هرچه بيشتر بهتر. اين‌ها در ظاهر قرآن است. بخور، بخواب، بنوش، بشكنِ شرعى هم بينداز، معذلک علاقه به‏دنيا نداشته باش. قرآن وقتى از بى وفايى دنيا و عدم بقای در دنیا مى‏گويد، دل آدم از دنيا سرد مى‏شود و با خود مى‏گويد براى كه و براى چه دزدى كنم، خيانت كنم؟ دزدی کنم كه مى‏خواهم خانه درست كنم؟ قهراً خيانت كم مى‏شود، جنايت كم مى‏شود، سرقت كم مى‏شود، بى ناموسى كم مى‏شود، بى‏عفّتى كم مى‏شود، بدبينى اين به آن، و آن به اين كم مى‏شود؛ همه با يک‌ديگر يک حالِ حسن ظنّ و اعتماد و وثوقى پيدا مى‏كنند. همه با هم خوشبين مى‏شوند.

مَهْوَشـان آيينه‏دار رخ تابانِ هـم‏اند
چون گل‌وسبزه همه باعث رنگينى‌ هم

 

آفتابِ هـم و مـاهِ هم و حيـرانِ هم‏اند
آتش خرمنِ هم شبنم بستانِ هم‏اند

همه با يكديگر برادر، رفيق و انيس مى‏شوند؛ دنياشان معمور مى‏شود، دنياشان به خوشى و انبساط مى‏گذرد و مدينه، مدينه فاضله مى‏شود. دم مردن هم برآنها سخت و ناراحت نخواهد گذشت، زيرا ناراحتى هنگام مرگ عمده‏اش از علاقه به دنياست. هرچقدر بيشتر به دنيا علاقه داشته باشيد، هنگام مرگ برشما سخت‏تر است. هر چقدر كم علاقه باشيد، مرگ بر شما راحت‏تر و گواراتر است. اين اوّلين قدم قرآن است. هركس به قرآن توجه كند، قرآن در عين اينكه لذايذ دنيا را هم به حدّ اعلى مى‏برد، او را از دنيا و عشق به دنيا منقطع مى‏كند. قرآن مطالعه كننده‏اش را به عالم آخرت تشويق مى‏كند، به بهشت متمايل مى‏كند، و وقتى تابلوهاى بهشت را جلوه مى‏دهد دل انسان را مى‏برد. این مطالب در سوره مباركه واقعه و ساير سُوَر قرآنيه آمده است. مثلا در سوره انسان، می‌فرماید: (مُتَّكِئينَ فيها عَلَى الْأَرائِك)[17] بهشتی‌ها در قصرهاى منيعشان، بالاى تخت‌هايى هستند كه از پنبه نرم‌تر و از پرِ قو ملايم‏تر است. بالاى آن تخت‌ها خانمهاشان دم دستشان، كُلفَت‌هاى آنجا هم دم دست. کلفت‌های آن‌جا از بهترین خانم‌های ترکستانی که خواجه حافظ به خال ابرویشان، سمرقند و بخارا را می‌بخشد، خوشگل‌تر و خوش سیماتر می‌باشند. دَدَه‏هاى بهشتى از خوشگل‏ترين زن‌هاى دنيا خوشگل‏تر است. اتاق خواب را قرآن شرح می‌دهد. اتاق مُبله يک طرف است، اتاق خواب يک طرف. يک تخت‌هايى گذاشته‏اند و اين‌ها روى تخت‌ها هستند و اتاق‌هایشان متقابل است. (عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَة ‌مُتَّكِئينَ عَلَيْها مُتَقابِلينَ)[18] آن يكى مغازلات اين را با حوريّه‏اش مى‏بيند و كيف مى‏كند، و بالعكس اين هم مغازلات او را با حوريّه‏اش مى‏بيند و كيف مى‏كند. از آنجا هيچ تكان نمى‏خورند. در بهشت هرچه دلشان بخواهد، برایشان حاضر می‌شود و جلوی چشمشان می‌آید. برایشان گوشت‌های پخته می‌آید. درخت‌هایی است که هر برگش صداهای تار و تنبور دارد. دستگاه‌هاى ويالون و تار و طنبور دمِ‏گوشت هستند. جایی بسيار عالى است. قرآن تابلوی اين‌ها را مى‏كشد: آن حوريه‏ها، آن باغ و بستان‌ها و نهر شير و شراب جلوی قصر‌ها روان است. آن شراب‏هاى بهشتى نه اين شراب‌هاى كثيف و نجس. واقعاً دل انسان را مى‏برد.[19] اين سخنان همه در قرآن، «بظهره و بطنه» هست. اگر كسى با تدّبر آيات ثوابِ قرآن را بخواند، دلش از دنيا سير مى‏شود و مرگ را مى‏طلبد. دنيا چى چيه؟ لذّتش ذلّت و الم دارد، رحمتش زحمت دارد، بالا رفتنش پائين آمدن دارد، جوانيش پيرى دارد، قوّتش ضعف دارد، علمش جهل دارد. برخلاف دنیا، آخرت و بهشت لذّتش الم ندارد، جوانی‌اش پيرى ندارد. دم در بهشت يک آرايشگاهى است که به حضرت ابوالحسن على‌بن موسى‏الرضا7 امام ما خراسانی‌ها اختصاص دارد. وقتی می‌خواهند بهشتى‏ها را داخل بهشت ببرند، همين جور با دو من مو كه نمى‏برند، مى‏برند آرايشگاه امام رضا7، آرايشش مى‏كنند، موهاى صورتش را مى‏تراشند، پيازه‏هاى مو را مى‏كشند، ادكلن‌هاى فردوسى مى‏زنند، صاف و برّاقش مى‏كنند. آن وقت مى‏گويند: بيا داخل بهشت. قرآن، منظره بهشت را طورى برای مؤمنين نمايان مى‏كند كه مؤمنين دلشان پرواز مى‏كند و مى‏گويند: اى كاش برويم به آخرت! از آن طرف، لهيب دوزخ را به يک شكل ديگرى مجسّم مى‏كند كه بدن‌ها را به لرزه درمى‏آورد كه امروز نمى‏خواهم كيفتان را منقّص كنم. قرآن اين چنين است.

امیرالمؤمنین7 مى‏فرمايد: «فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً»[20] هرگاه به آيه شوق برسند، دل‌هاشان به آن ثواب‌ها مايل مى‏شود و هرگاه به آيه عذاب برسند، دل‌هاشان از آن عقاب‌ها بريده مى‏شود.

قرآن به اين دو عمل يک نتيجه مى‏گيرد و آن اين است: به نشان دادن اين دوتا تابلو، با ذكر كردن و تنبّه دادن بر عدم بقاء دنيا، يک نتيجه مثبت را قطعاً مى‏گيرد و آن اينست كه خواننده‏اش را از دنيا دلسرد مى‏كند، دلباخته دنيا نمى‏شود. خواننده قرآن در عين اينكه دنيايش را به خوبى مى‏گذارند، امّا او را از دلباختگى به دنيا باز مى‏دارد، زیرا بزرگترين خطرها و خطاها، بزرگترين حجاب ترقّى و مانع تكامل، حبّ دنيا است:

«حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة»[21]

اين را قرآن می‌فرماید. قرآن حقوق خلق و خالق را كاملاً بیان می‌کند و بين بنده و خدا پيوند مى‏زند و سر عبد را به دربار خداوند می‌گذارد.

يكى از كمالات قرآن را كه بگويم خواهيد ديد. قرآن متذکّر دو مقام است: عزِّ ربوبيّت و عجزِ عبوديّت. قرآن خواننده‏اش را به بندگى خدا وامى‏دارد، خواننده را از دنيا كنده به عقبى پرواز می‌دهد. خواننده را از خويش ربوده و به خداى او می‌سپرد. اين، كاری بس بزرگ و دشوار است. آن وقت، آن كمالات نفسى براى این مرتاضين و عاملین پيدا مى‏شود. اگر کسی به قرآن عمل کند، هزار برابر از آن‌ها بالاتر می‌‌رود. در همین عصر شما از تربیت‌شدگان قرآن کسانی بودند که از ابن ترکه، شمس تبریزی و شیخ عطار، خیلی بالاتر بوده‌اند و این رجال سیر و سلوک، ناخن آن‌ها هم نمى‏شوند.

قرآن، انسان را وارد در معارف نفسی، معارف مبدئی و معادی و کشف عوالم طبیعی ا زعوالم بالا و پایین می‌کند. در معارف نفسى، بر اثر تربيت قرآن، قرآن انسان را تجريد مى‏كند، انسان را لاهوتى مى‏كند. در عين آن ‌كه در اين قالب است و راه مى‏رود، امّا روحش معلّق به ملأ اعلی است و سماوات و مافيها در قبضه اوست. ارضين و ما فيهنّ در تحت حيطه اوست. روح در ملأ اعلى است، امّا بر بدن سايه انداخته است. قرآن، مربّی و استادِ معلّم بشر است. قرآن، مربّىِ معلّم ‏البشر است نه مربّى البشر. قرآن، شيخ مرتضى انصارى، مقدّس اردبيلى، سيّدبن طاووس و سیّد بحرالعلوم به ما داده است؛ بزرگانى كه در دوران عمرشان يک واجب را ترک نكرده‏اند، یک مستحبّ را به قدر قدرت ترک نکرده‌‌اند، یک عمل حرام انجام نداده‌اند، یک مکروه مرتکب نشده‌اند. اين‌ها را قرآن به ما داده است. مگر اين‌ها كيانند؟ اگر بيوگرافى آن‌ها را بخوانيد و بدانيد، در مقابلشان زانو مى‏زنيد. شاه نعمة‏الله‏ ولى، غلط كرده به اين پايه برسد. این رجال بزرگ سير و سلوک، هزاران گناه كبيره كرده‏اند و مى‏كنند. هر گناهى يک نقصى در جوهريّت وجود و انيّت موجود است. گناه‌کننده تا بخواهد اين را جبران كند و اين نقص را به كمال تبديل كند و او را به حال خودش برگرداند، کار دارد تا چه برسد به بالا بردنش. رجال سیر و سلوک آن‌‌قدر گناه کرده‌اند که حدّ و حساب ندارد، به‌طوری که معصیت، آن‌ها را سیاه و تاریک کرده است. امّا مقدّس اردبيلى به قدرى مراقب خداست، به قدرى مواظب حق تعالى است كه حتّى مكروهى را هم مرتكب نمى‏شود. الاغی كرايه كرده از نجف بيايد كربلا يا از كربلا بيايد نجف. چند نفر آمدند یک امانتی به او دادند که وقتی رسیدید، اينها را به صاحبانش بدهيد. تا گرفت و سوار شد، گفت: من الاغ را گرفتم تا خودم سوار بشوم نه اضافه بار. لذا تا نجف پياده رفت مبادا خطا كرده باشد. اين بزرگوار، اين‏قدر رعايت مى‏كرد. معلوم است كسى كه يک معصيت خدا را نكرده است، چه موجوديّت عظيمى و چه تكامل نفسى پيدا مى‏كند. اينها از قرآن و مواعظ قرآن است. امیرالمؤمنین7 می‌فرماید:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لَا يَغُشُّ، وَ الْهَادِي الَّذِي لَا يُضِلُّ، وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِي لَا يَكْذِب.»[22]

قرآن، ناصحى است كه غشّ و تدليس ندارد. قرآن، محدّثى است كه دروغ نمى‏گويد. قرآن، واعظى است كه خطا نمى‏كند. هر كه با قرآن نشست چيزى بر او افزوده مى‏شود و چيزى از او كاسته می‌شود. عمى و كورى و ضلالتش كم مى‏شود، و هدايت و توفيقش زياد مى‏شود:

«مَا جَالَسَ هَذَا الْقُرْآنَ‏ أَحَدٌ إِلَّا قَامَ‏ عَنْهُ‏ بِزِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ‏، زِيَادَةٍ فِي هُدًى أَوْ نُقْصَانٍ مِنْ عَمًى.‏ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ‏ مِنْ‏ فَاقَةٍ، وَ لَا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنًى.‏»[23]

پس نتيجه اين شد: قرآن آن مربّی و مكمّلى است كه بشر را بدون هيچ‌گونه خطرى به سلوک تكامل نفسانى مى‏اندازد و به مقامات شامخه کمال می‌رساند و در عین حال، انسان را از همه نوع لذائذ دنیا بهره‌مند می‌کند. هیچ کتابی به غیر قرآن، چنین نمی‌تواند بکند. اين كار قرآن از هيچ كتابى كه شعله قرآن و شعبه قرآن نباشد، ساخته نمى‏شود.

خدا به حقّ قرآن عظيم اين قرآن را شفيع ما قرار بدهد و ما را به هدايت قرآن، مهتدى بفرماید.

7

«صلى الله‏ عليك يا شريك القرآن يا أباعبدالله» «كُنْتَ لِلرَّسُولِ وَلَداً وَ لِلْقُرْآنِ‏ سَنَداً وَ لِلْأُمَّةِ عَضُداً»

حسين! سند قرآن تويى، برهان قرآن تويى، دليل قرآن تويى. حسين7، قرآن را زنده داشت. قرآن مى‏گويد:(اقيموا الصّلوة و آتوا الزكوة) نماز را بپا داريد و زكات بدهيد. حسين7، نماز قرآن را برپا داشت، حسين7 زكات مال و جان را داد. امام حسين7 يک نماز خواند كه اين نماز جماعت‌ها بر اثر آن نماز جماعت است. هلال‌بن نافع آمد و عرض کرد: آقا! اذان شده است، دلم مى‏خواهد يک مرتبه با شما نماز بخوانم. عمر ما به پايان مى‏رسد، مى‏خواهم يک نماز جماعت ديگرى با آقايم خوانده باشم. حضرت فرمود: ما را به ياد نماز انداختى، خدا ترا از نمازگزاران قرار دهد: «جَعَلَكَ اللهُ‏ مِنَ المُصَلّينَ»[24] خواست براى نماز خواندن اجازه بگيرد، اجازه ندادند. وقت تنگ است. بنا شد نماز خوف بخوانند. نماز خوف دو ركعت است و به اقلّ واجبات خوانده مى‏شود. به‏علاوه كه حسين7 مسافر است و نمازش قصر است. حسين7 در كربلا قصد عشره نكرده است. صبح روز دوم محرّم به كربلا آمده است. قصد دارد تا بعدازظهر عاشورا در كربلا بماند. غروبِ عاشورا سر حسين7 به كوفه مى‏رود، قصد عشره ندارد.

دو نفر آمدند جلو، آقا نماز بخوان حسين جان! جان ما قربان تو. پسر فاطمه، چه عاشقان فدايى درست كرده است. حسين به نماز ايستاد. آقايان گريه كنيد كه مزّه روزه به گريه بر امام حسين7 است. رونق روزه به گريه بر اباعبدالله7‏ است. حسين7 ايستاد، الله‏ اكبر. دو نفر هم جلو امام حسين7 هستند. فرمان صادر شد که لشكر حسين را تيرباران كنيد. تيرزن‌ها شروع كردند به تير انداختن. اين دو نفر مثل برّه قربانى چشم‌هايشان را دوخته‏اند، از هر طرف تير مى‏آيد سينه شان را جلو مى‏آورند. امان امان! آى سينه زن‌ها كه دو ماه محرّم و صفر و شب‌هاى سال به سينه مى‏زنيد تا كبود ‏شود، اجر همه شما با امام حسين. ولى بدانيد شما چندان كارى نكرده‏ايد، اين‌ها سينه‏ها را جلو مى‏آوردند و يک مرتبه ده تا تير سه شعبه به بدنشان مى‏رسيد و بدن، آماج تير مى‏شد. هنوز نماز امام حسين7 تمام نشده بود که يک وقت ديد اين دو نفر مثل برّه قربانى روى خاک افتاده‌اند.

 

[1]. سوره فصلت، آيات 1-4.

[2]. سوره احزاب، آيه 41.

[3]. الكافى، ج2، ص498 تا 500.

[4]. سوره اسراء، آيه 36.

[5]. سوره مائده، آيه 5.

[6]. سوره بقره، آيه 187.

[7]. سوره بقره، آيه 187.

[8]. مُحَمَّدُبْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدِبْنِ عِيسَى عَنْ مُعَمَّرِبْنِ خَلَّادٍ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ‌بْنَ مُوسَى الرِّضَا7 يَقُولُ ثَلَاثٌ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِينَ الْعِطْرُ وَ أَخْذُ الشَّعْرِ وَ كَثْرَةُ الطَّرُوقَةِ. (الكافى، ج5، ص320)

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ جَهْمٍ عَنْ أَبی الْحَسَنِ7 قَالَ مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِيَاءِ التَّنَظُّفُ وَ التَّطَيُّبُ وَ حَلْقُ الشَّعْرِ وَ كَثْرَةُ الطَّرُوقَةِ. (الكافى، ج5، ص567)

[9]. سوره رعد، آيه 17، اما حباب پس مى‏رود جفاً = باطلاً بعد در تفسير جفاء معادل اين كه كسى از آن (حباب) منتفع نمى‏شود آمده است.

[10]. وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً. (سوره کهف، آيه 45)

[11]. سوره اعراف، آيه 34. البته در سوره يونس، آيه 49 و سوره نحل، آيه 61 با كمى تفاوت و با همين مضمون آيات وجود دارد.

[12]. عَنْ مُحَمَّدِبْنِ يُوسُفَ عَنِ الصَّادِقِ7 عَنْ آبَائِهِ: عَنِ النَّبِيِّ9 قَالَ: عَاشَ نُوحٌ أَلْفَيْ سَنَةٍ وَ أَرْبَعَمِائَةٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً. (بحارالأنوار، ج11، ص289)

[13]. در 4 آيه از قرآن «بشيرا و نذيرا» ذكر گرديده است كه عبارتند از: بقره 119، سبا 28، فاطر 24، فصلت 4.

[14]. سوره نجم، آيه 39.

[15]. سوره بقره، آيه 286.

[16]. عَنْ عَلِيِّ بْنِ غُرَابٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ9: مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ يَعُولُ. (الكافى، ج4، ص12)

[17]. سوره انسان، آيه 13.

[18]. سوره واقعه، آيه 15.

[19]. سوره توبه، آيه 72.

[20]. نهج‏البلاغة، ص303 خطبه متقین

[21]. عَنِ الزُّهْرِيِّ مُحَمَّدِبْنِ مُسْلِمِ بْنِ شِهَابٍ قَالَ: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ7: أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ الله‏ عَزَّ وَ جَلَّ؟ فَقَالَ: مَا مِنْ عَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَةِ الله‏ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَعْرِفَةِ رَسُولِهِ9 أَفْضَلَ مِنْ بُغْضِ الدُّنْيَا، وَ إِنَّ لِذَلِكَ لَشُعَباً كَثِيرَةً وَ لِلْمَعَاصِي شُعَباً، فَأَوَّلُ مَا عُصِيَ اللّه‏ بِهِ الْكِبْرُ وَ هِيَ مَعْصِيَةُ إِبْلِيسَ (حِينَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ)، وَ الْحِرْصُ وَ هِيَ مَعْصِيَةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِينَ قَالَ الله‏ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا (فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ)، فَأَخَذَا مَا لَا حَاجَةَ بِهِمَا إِلَيْهِ فَدَخَلَ ذَلِكَ عَلَى ذُرِّيَّتِهِمَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ ذَلِكَ أَنَّ أَكْثَرَ مَا يَطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لَا حَاجَةَ بِهِ إِلَيْهِ، ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِيَ مَعْصِيَةُ ابْنِ آدَمَ حَيْثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِكَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْيَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْكَلَامِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ، فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ كُلُّهُنَّ فِي حُبِّ الدُّنْيَا. فَقَالَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ: حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ الدُّنْيَا دُنْيَاءَانِ دُنْيَا بَلَاغٍ وَ دُنْيَا مَلْعُونَةٍ. (الكافى، ج2، ص131. 130)

[22]. نهج‏البلاغة صبحی صالح، ص252

[23]. نهج‏البلاغة صبحی صالح، ص252

[24]. بحارالأنوار، ج45، ص21.