أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ لِلهِ رَبِ الْعالَمِينَ؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.
(ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ)[1]
اجمالاً يكى از وجوه مختصر كمالى قرآن اين بود كه اين قرآن كار همه مرشدها را انجام میدهد و در عين اينكه نظام دنياى بشر را منظّم میکند، بشر را به درجات كمال نفسانى سير مىدهد و به درگاه خدا مقرّب مىكند. این کار در حالیست که صدمهاى چه از نظر مادی و چه از نظر روحی به انسان نمىرساند. قرآن، طوری رجال الهی درست میکند که هیچ استادی نمیتواند آنطور انخلاع کند. اين كار، فوقالعاده است و از ساير كتابها ساخته نيست. اين امر فقط از قرآن ساخته است. قرآن، در مواعظ و نصايحى كه دارد، همه جهات دنیوی و اخروی، و جسمى و روحى را در نظر گرفته و ثبت و ضبط کرده است.
قرآن، اندک اندک انسان را از دنيا منقطع مىكند و متوجّه خدا و عالم اعلی میکند و از خدا مىترساند. اینکه میبینید ما اینگونه کثافتکاریها را میکنیم، به علّت آن است که از خدا نمیترسیم. ترس از خدا آدم را اصلاح مىكند. دزدى نمىكند، به زن و ناموس مردم خيانت نمىكند، عِرض مردم را به باد نمىدهد. اينكه ما همه گناهان را مرتكب مىشويم، به این دلیل است که از خدا نمىترسيم. خدا لفظی بر زبانمان است. اگر خداترسى داشته باشيم، مال و جان و ناموس مردم را به باد نمىدهيم. قرآن انسان را از خداترس مىكند. قرآن افراد را به خدا اميدوار مىكند. كسى كه به خدا اميدوار بود، تملّق اين و آن نمىكند و دیگر چشم گدایی و تملّق به این و آن ندارد. به مقدارى كه شرع دستور داده است، به حسن معاشرت و حسن اخلاق عمل مىكند، امّا به خاطر مال دنيا برای زيد و عمر و بكر كرنشهاى بیجا نمىكند. اینکه میبینید ما خودمان را پست میکنیم و از مردم تملّق میکشیم، برای آن است که به خدا اعتماد و اطمینان نداریم. يک نفرى است كه اگر الآن نامش را ببرم، صدى نود او را مىشناسيد. در دوران شاه گذشته، شاه به وی گفته بود: چه مىكنى؟ و او برای نمایندگی مجلس به شاه گفته بود: سگى هستم در خانه شما، مىدوم اينجا كه يک استخوان وكالتى بيندازيد جلوی من. وقتى اين را شنيدم، گفتم راستى از سگ هم پستتر است. اين اشخاص خدا را چه مىشناسند؟ و الاّ (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللهَ بالِغُ أَمْرِه)[2]
قرآن را بخوانيد و تدّبر كنيد. بزرگان ما زير هيچ خرقهاى نرفتند، اسب كسى را آب ندادند، و فقط در خانه آل محمّد: و پيروى از قرآن عظيم كردند و از قرآن متابعت نمودند. يک ليدرهايى شدند که در كمال نفسانى هزار تا از اقطاب و مراشد را با یک ناخن آنها برابر نمىدانم. میان حُكمایتان، عُرفایتان، ظرفایتان و ادبایتان، نگارى در شهر نيست كه دل ما ببرد. من خودم تمام آنچه میگویم، ریشه علمی و عملیاش را سیر کردهام و از همه اقطاب بهتر میدانم. آن كسى كه مرد کار باشد و بتواند انسان یا خودش را از آب و گل بیرون بكشد، نداريم، و اگر باشد، میان فقها و محدّثينتان است. من در اين سنّ كم اگر بويى بردهام كه كسانى از آب و گل خودشان را بيرون كشيده باشند، میان همين فقها و محدّثين است. میان عارف مسلكها و ابدال و اقطاب هيچ چيز نیست. حكمایتان، آنها كه اهل استدلالند، اهل كشف و شهود نيستند. شما خيال مىكنيد شيخ مرتضى انصارى، شخص كوچكى بوده است؟ سيد بحرالعلوم شخص كوچكى بوده است؟ آن بزرگ بزرگهای سیر و سلوک، نظیر خرقانی، محییالدّین عربی و صدرالدّین قونوی، یک ناخن شیخ مرتضی نمیشوند. اينها را چه کسی اينطورى كرده است؟ قرآن. چه کسی اينطورى تربيت كرده است؟ روايات اهلبيت كه باطن قرآناند، علم قرآن اينها را اينطور تكميل كرده است. يک كتاب ديگری که اعلاى از اين كتاب باشد تا از او پيروى كنيم، نيست. يكى از وجوه كمالى قرآن آن است كه اين قرآن در عين آنکه نظام هر دو نشئه را معمور مىكند و براى هر دو نشئه قانون مىريزد، نفوس را تهذيب كرده و از اين آب و گل بالا میبرد و اين كار عجیب را كتابهاى تكوينى دنيا نمىتوانند بكنند، دیگر چه برسد به كتابهاى تدوينى. قرآن حرکت پلک و مردمک چشم را بیتکلیف نگذاشته، و بر افکار و اندیشههای درونی هم دستور داده و قانون وضع کرده است و با قوانینش بشر را به مدارج عالیه کمال رسانده است. اين، سه وجه از كمالات قرآن بود.
امّا وجه چهارم: اين قرآن به ظاهرش و باطنش داراى اين كمال است، یعنی اخبار مىكند از مغيباتى كه جز علوم الهيّه و جز عالمین به علوم الهى كسى ديگرى نمىتواند بر آن آگاهى پيدا كند که آن هم 50 تا و صدتا و 500 تا نيست.[3] اگر اخبار غيبى كه در قرآن بیان شده است جمع كنند خيلى بيشتر از اينهاست.
(ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُون)[4]
در جاى ديگر مىفرماید:
(تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُك)[5]
يک انباء غيب و اخبار نهانى است كه جز علماى به علم الهى، كس ديگرى بر آنها آگاهى پيدا نمىكند. این اخبار غیبی که از اين قرآن بروز كرده است، نشانه آن است كه اين قرآن كلام الله است.
اين وجوهى كه میگویم، وجوهى هستند كه شما را بر كلام الله بودن قرآن متنبّه مىكنند. يكى از این وجوه قرآن که متنبّه میکند که این کلام، کلام خداست، آن است که قرآن اِخبار غيبی كرده است.
قرآن دو جور اخبار علمی دارد. دو جور اِخبار غيب كرده كه به نظر من قسم اوّل، اهمّ از قسم دوّم است. یک قسم آن است که از آن مطالب علمى غيبى اِخبار كرده است که در دوره پيغمبر پنهان بوده و بعد از قرنها آشكار شده است.
در اوّلین آيهای كه بر پیغمبر نازل شده است، یعنی: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَم)[6] در (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ) يک اِخبار غيبى است که محيّرالعقول است و نشانه آن است كه اين كلام، كلام خداى متعال است. علق در لغت عرب اطلاقاتى دارد، يک اطلاق آن بر زالو است. زالو را عرب، «علق» مىگويد.[7] قرآن مىفرماید: بخوان به نام خداى خودت، آن خدايى كه آفريدگار است، آن خدايى كه آفريده است انسان را از زالو. اين مايه تحيّر است. چطور از زالو آفريده است. اين سخن همينطور بود و معانى ديگرى براى او مىكردند تا آنكه ميكروسكوپ آمد. علماى جنينشناسى با ميكروسكوپهايى كه دارند ادوار جنين و اطوار جنين را مو به مو زير نظر گرفتند. آنها مىگويند وقتى كه ماده منی از صلب پدر به رحم مادر مىريزد و در رحم مادر بناى تربيت آن منى مىشود، در آن ماده اوّليه، حيواناتى است خيلى كوچک که ميليونهايش به قدر يک سر سوزن هم نيست. سبحان الله از صنع خدا! يكى از آنها همين جناب شيخنايى است كه معبّا و معمّم و مقبّاست. يكى هم آن آقايى است كه به خودش باد كرده است. اين، همان ذره كوچولويى است كه با چشم ديده نمىشود. آنقدر كوچک است كه با ميكروسكوپهاى يک بر صد يا يک بر هزار بايد ديده شود. آن ذرّه، یعنی اسپرماتوزوئید، اوّلين شكلى كه به خودش مىگيرد و در عالم شكل مىتوان او را متشكّل ديد، عيناً شكل زالو است. بعد ترقّى مىكند به اشكال و اطوار ديگر:
(ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلهِ وَقارا وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً)[8]
ما طور به طور خلق كرديم، آنوقت بود که فهميدند آورنده قرآن من عند الله سخن مىگويد. علم الهى كه محيط به حقايق است. در 1380 سال قبل مبدأ تشكّل و تطوّر ما را علق دانسته است و درست هم هست. زمانی در يكى از ماهنامههاى دينى، پارهاى از آيات قرآن كه منطبق با علم امروز است، بیان میشد. من دوست داشتم كه اينها زياد شود، جوانها بخوانند و مطّلع شوند. در آن ماهنامهها اینگونه مطالب را مىنوشتند. از جمله يكى دوتايش را هماکنون براى طلبهها مىگويم. قرآن میفرماید:
(إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ)[9]
سستترين خانهها خانه عنكبوت است اگر مردم بدانند. كلام سر «اگر مردم بدانند» است. از شش هزار سال پيش هر نافهم خرى مىفهميد كه خانه عنكبوت از همه خانهها سستتر است. پس (لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ) چه مىگويد؟ چه چیز را مردم باید بدانند؟ تا اخيراً معلوم شد که «لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» اشاره به كجا دارد. دوچيز که آمد، بشر را خیلی رشد داد: يكى تلسكوپ، يكى ميكروسكوپ. وقتی اين ميكروسكوپها آمد، در مورد عنكبوت مرتباً تحقيق و تحقيق کردند و جزئيات و خصوصياتش را زير میکروسکوپها مشخّص کردند. سبحان الله! ديدند بدن اين حيوان چهارهزار سوراخ دارد که از هر سوراخى يک نخى بيرون مىآيد. این چهارهزارتا با هم طنيده مىشود و تابيده مىشود و يكدانه موى تار عنكبوت مىشود؛ یعنی يكدانه از آن موهايى كه با آن خانه را درست كرده است. آنوقت چهارميليون از موهاى عنكبوت از حيث كلفتى و حجم برابر است با يكدانه موى بدن ما. آنوقت عنکبوت از آن موهاى به آن باريكى آن خانه را درست میکند. بهراستى (لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ)، اعجاز عجيبى است. زیرا ماكنّا نعلم. اين ريزهكارىها را نمیدانستیم. نمیدانستیم چهار ميليون از اين موهاى به اين باريكى به كلفتى يک موى بدن ما مىشود. آنوقت چهار هزار سوراخ در بدن اين حيوان است و هر مويى از يكى از اين سوراخها بيرون مىآيد. پس حالا مىفهميم: (أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوت).
از اين رديف فراوان داريم كه اگر بگويم شرح آن بىحد شود، مثنوى هفتاد من كاغذ شود. اينها يكدسته علوم غيبى قرآن است.
قرآن، ناموس زوجيّت را كه در تمام حيوان و جماد و انسان و نبات سارى است، در 1390 سال قبل فرموده است: (وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون)[10] ما از هر چيزى نر و ماده خلق كرديم. هماکنون معلوم شده است که حتّى در جمادات، نر و مادّه هست كه ازدواج مىكنند. اين مطلب را بشرِ آن تاريخ نمىدانست. حكمت يونان و اروپايىهای آن روز و آن تاريخ نمیدانستند. امّا قرآن آمد پرده را برداشت و اين مطلب را گفت و بعد از 1400 سال معلوم شد حق با قرآن است.
آنچه تاکنون بیان شد، مثالهایی از غیب علمی قرآن بود. قرآن، علم غیبهای عامیانه هم دارد.
قرآن مقدّس داراى علمهاى غيب عاميانه است، و علمهاى عاميانه فراوان دارد. يكى از اينها منشأ شد ابوبكر دارای صد شتر شود. هر شترى اقلاً صد تومان باشد، ده هزارتومان مىشود. ده هزار تومان 1400 سال قبل خيلى مىشود. قرآن مىفرمايد:
(الم @ غُلِبَتِ الرُّومُ @ في أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ @ في بِضْعِ سِنينَ لِلهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤمِنُون)[11]
ايرانیها و پادشاهان ساسانى بر روم غلبه پيدا كرده بودند. مخصوصاً خسروپرويز خيلى قوى شده بود. پول عجيبى گيرش آمده بود. از كنار ديوار چين تا اين طرف مصر را گرفته بود و خلاصه ايران و توران و تركستان و ماوراءالنهر همه اينها زير نگينش بود. پول زيادى داشت، خيلى هم بدمستى مىكرد. همه روزه كباب مىخورد و سيخ كبابش طلا بود، منقلى كه كباب را روى آن مىگذاشتند نقره و طلاكوب بود. وی براى حفظ عظمتش سيخهاى كباب را كه دو سه مرتبه مىپختند دستور میداد دور بيندازند و سيخ كباب نو بياورند. به طلا خيلى علاقه داشت و هميشه يک مشت طلاى افشارى دستش بود و بازى مىكرد، زیرا طلا براى قلب خيلى مؤثر است، هم خاصيّت طبّى دارد و هم خاصيّت روحانى. آبى هم كه از روی طلا بیاید، قوّت قلب میدهد. اگر طلا را روى قلب ببندند، قلب قوى مىشود. يک طلاى مشت افشارى داشت از بین انگشتهايش بيرون مىآمد. خيلى عيّاش و كيّاف بود. اين خسرو پرويز خیلی سرمایهدار بود و سلاحهای مهمّی داشت و لذا بر هرقل، پادشاه روم غلبه كرد. اطراف شام را از دست آنها گرفته بود و مشركين قريش و كفّار خوشحال بودند كه ايران بر روم غلبه كرده است، زیرا مىگفتند ايرانیها دين ندارند، كتاب ندارند و مثل ما هستند. درحالیکه رومىها اهل كتابند، به خدا قائلاند و با مسلمين تا يک درجه اشتراک هدف دارند، زيرا هر دو به كتاب آسمانى و پيغمبر قائلند و جنبه مليّتى دارند، ولى ايرانیها مثل ما كتاب آسمانى ندارند. اين بود که قريش دلشان مىخواست ايرانیهاى لامذهب و مجوسى بر رومیهاى نصرانى مسلّط شوند تا حزب پيغمبر ضعيف شود. مسلمين بالعكس دلشان مىخواست رومىها غلبه كنند بر ايرانیها.[12] آخر دين مجوس، دين نبود. اينها خواهرانشان را مىگرفتند. گاهى بعضى مىگويند نياكان ما، نياكان ما، و من خيلى بدم مىآيد. كسىكه خواهر و دختر خودش را بگيرد، آدميزاد نيست. خوب خوبهایشان مقابل آتشی تعظيم مىكردند كه بچه اگر رويش ادرار کند، خاموش مىشود. باباهاى ما آنقدر احمق بودند. به هر حالت مسلمين خوشحال بودند كه رومىها غلبه كنند، اتّفاقا خسرو پرويز پول و تجهيزاتش كافى و وافى بود. خيلى هم قلدر بود. شايد میان ساسانيان به قلدرى خسروپرويز كم بوده است و لذا به نامه پيغمبر احترام نگذاشت. هرقل روم به نامه پيغمبر احترام كرد، امّا اين بى پدر و مادر نامه پيغمبر را پاره كرد. در آن زمان، يمن و حيره مستعمره ايران بودند و علّت آنکه شاه ايران را شاهنشاه مىگفتند، براى اين است كه شاهان ديگر مستعمره شاه ايران بودند. خسروپرویز به عامل و شاه يمن نوشت که دو نفر را بفرست تا اين مرد عربى كه به حجاز آمده است، دستگیر کنند و با زنجير و غلّ نزدش بفرستند. ملک يمن هم گفت بسيار خوب. پس يک مأمور فرستاد مكّه که با هر رندى كه شده او را بردار و نزد خسرو پرويز بیاور. اين مأمور آمد مكّه و پرسيد: پيغمبر كجاست؟ گفتند رفته مدينه. كفّار خوشحال شدند كه خسرو پرويز بالاخره محمد9 را نابود مىكند. فرستاده پادشاه یمن به مدینه و نزد پیغمبر آمد و جريان را تعریف کرد و گفت كه من مأموريت دارم از طرف پادشاه يمن که شما را نزد خسروپرويز ببرم. حضرت فرمود: خودت را معطّل نكن، خسروپرويز را ديروز كشتند، آن گستاخی که به نامه پيغمبر، بىادبى كرده بود، از بين رفت، برگرد برو به شاه يمن بگو مسلمان شود و شاهی آنجایش را ادامه دهد. مأمور نزد سلطان يمن برگشت و گفت رفتم پيغمبر را بياورم که فرمود: خسرو پرويز را كشتند، برگرد و من آمدم. پادشاه یمن گفت صبر كن و بعد از مدّتی نامهای از شيرويه آمد که بله من او را كشتم، و به نام من از مردم بيعت بگير و محمّد9 را احترام كن، لذا او هم اسلام آورد. يكى از عوامل پيشروى اسلام در يمن همین داستان بود.[13]
پيش از اين قضايا، پيغمبر در مكّه بود. شرائط به قدری سخت بود که پيغمبر حتّی جرأت نمىكرد از ترس مشركين به مكّه بيايد به جز اوقات خاصّى و آن هم با كفايت مطعمبن عدى. وی يكى از اشراف مكّه بود که با جدّ و عموى پيغمبر رفاقت داشت و پيغمبر را ضمانت میكرد و لذا پيغمبر مىآمد طوافى مىكرد و برمىگشت. در این زمان پيغمبر اين آيه را قرائت فرمود: (الم @ غُلِبَتِ الرُّومُ @ في أَدْنَى الْأَرْض) مملكت روم در نزديکترين جایی كه به سرزمین عربستان نزدیک است، یعنی قسمت شامات، مغلوب ايران شد و ايران بر آنها غلبه كرد، امّا همين رومىها از بعد از اين مغلوب شدنشان به زودى غلبه بر ايرانيان مىكنند: (وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ) و (يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤمِنُونَ بِنَصْـرِ الله) در آنروز مسلمانها خوشحالى خواهند كرد كه الحمدلله اهل كتاب غلبه كردند، امّا این واقعه چه موقعی اتّفاق میافتد؟ (فى بِضعِ سِنينَ) در كمتر از ده سال. «بضع» يعنى يک تكّه كه از سه بالاتر است و از ده پايينتر است.[14] پس در يک مدّتى كه از سه سال بيشتر و از ده سال كمتر است، رومیها بر ايرانیها غلبه مىكنند، و ايرانیها را عقب مىنشانند. در آنروز است كه مؤمنين به واسطه آنکه خدا اهل كتاب را يارى كرده است، خوشحال مىشوند. اين واقعه را پيغمبر در آن زمان خبر داد.[15] كفّار بنا كردند به خنديدن و گفتند برو! تو از توى غار نمىتوانى بيرون بيايى، مىگويى روم بر ايران غلبه مىكند! اتّفاقا ابوبكر با ابىّبن خلف يا يک نفر ديگر بود و او به ابوبكر اين حرف را زده بود. ابوبكر گفته بود: خير، مسلّما این واقعه اتّفاق میافتد. ابوبكر نسبتاً پولدار بود، ولى عمر، بى پدر و مادر بود، حمّالزاده بود. بابايش خطّاب، خطّابى مىكرد. پدر، كونِ برهنه بود و با پسر يكدانه عبای كوتاه داشتند که تا زانويشان بيشتر نمىآمد و وقتى خم مىشدند، ماتحتشان معلوم مىشد. اين حرف را من نمىگويم، بلکه عمروعاص وقتى عمر او را از مصر بيرون كرد، نقل کرد. گفت آقازاده بوديم، اسب داشتيم، لباسهاى ابريشمى مىپوشيديم. اين کونبرهنه با بابايش مىرفتند هيزم مىكندند و مىآورند توى ميدان و میگفتند آى هيزم داريم و مىفروختند. بعد يک كلّه شترى مىخريدند و میپختند و مىخوردند.[16] امّا ابوبكر اينطور نبود. پدرش ابىقحافه شخصيّت داشت، معنون بود، با فاميل بود، پولدار بود. او بلال را خريد و تقديم پيغمبر كرد و پيغمبر او را آزاد كرد.[17] خلاصه ابوبکر گفت قرآن خبر داده، و آنچه گفته است، نشد ندارد. ابىّ بن خلف گفت: برو دنبال كارت. شما از ترس نمىتوانيد زندگى كنيد. اين حرفها، دلخوش كنک شماست. ابوبکر گفت: نذر مىبنديم، بسم الله، نذر بستند كه اگر در سه سال ديگر دولت روم بر ايرانيان غلبه كرد، ابىّ بن خلف ده تا شتر به ابوبكر بدهد و اگر تا سه سال ديگر، روم بر ايران غلبه نكرد، ابوبكر ده شتر بدهد. نذر بسته شد. ابوبكر خدمت پيغمبر آمد و گفت: چنين نذرى بستم. حضرت فرمود: وقتش كم است، برو وقت را زياد كن، شترها را هم زياد كن. گفت: چقدر كنم؟ فرمود: هفت سال كن و صد تا شتر. ابوبكر هم پيش او رفت و نذر را اينطور بستند كه تا هفت سال اگر روم بر ايران غلبه كرد، ابوبكر صد تا شتر از او بگيرد، و اگر غلبه نكرد، ابوبكر به او صدتا شتر بدهد.[18]
خلاصه مسلمانها مىخواستند روم غلبه كند. قشون خسروپرويز مجهّز بود، درحالیکه قشون هرقل آنطور نبود. بهعلاوه روحانيون روم هم اختلاف داشتند. هرقل رفت بین روحانیت و دولت را اصلاح کرد و روحانیون، دولت را پشتیبانی کردند و پولهای کلیسا را به دولت دادند. وضع جوری بود که حاضر شدند طلاهاى كليسا را بردارند و به نام دولتشان سكّه بزنند و قشون جمع كنند و دشمن را بيرون كنند. بعد از این کار، هرقل جنگ را آغاز کرد. هرقل با پشتيبانى ملّت و دولت، ايرانیها را بعد از هفت هشت سال شكست داد.
پيغمبر وعده كرد كه مملكت روم بر ايران غلبه مىكند. در غزوه بدر جبرئيل آمد و گفت: يا رسولالله! بشارت، رومیها بر ايرانیها غلبه كردند و تا نزديكیهاى قسطنطنيه آمدند و شهرهاى كجا و كجا را از ايرانیها پس گرفتند. مسلمين در آن روز دو خوشحالى داشتند، يک خوشحالى غلبه بر كفّار، يک خوشحالى غلبه نصارى و اهل كتاب بر مجوسیهاى بىكتاب. در این وقت بود که ابابكر آمد و صد شترش را گرفت. البته گفتند ابىّبن خلف مرده است. گفت مرده، به درک كه مرده، ورثهاش كه هستند، از ورثهاش صد شتر را گرفت. حقّى است بر ذمّه ميّت که بايد ورثهاش آن حق را ادا كنند. آنها نسبت به مازاد آن حق، وارث مىشوند. خلاصه صد شتر گرفت.
جنگ بدر از خبرهاى غيبى پيغمبر بود:
(وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللهُ إِحْدَى الطّائِفَتَيْنِ آنها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ @ لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ)[19]
پيغمبر در مدينه بود. ابوجهل به يكى از لاتهاى بىپدر و مادر چاقوكش سرگذر مدينه پول هنگفتى داد، گفت مىتوانى بروى در مقابل مردم به پيغمبر اين خبر را بدهى؟ گفت: بله، خيلى پر زبان و بىحيا بود. ابوجهل به او گفت: برو با شدّ و مدّ على رؤوس الاشهاد به محمّد9 بگو اين بادى كه توى بينى تو افتاده، تو را از مكّه بيرونت كرد و اين بيچارهها هم كه گول خوردند و آنها را دربهدر كردى. خلاصه از روى خر جهل پايين بيا و الاّ هم خودت را به كشتن مىدهى، هم تمام اينها را به كشتن خواهى داد. تمام قريش پشت به پشت هم گذاشتهاند و بهزودی مثل سيل يک حمله مىكنند و تو و يارانت را مىكشند، زن و بچّهات را اسير مىكنند. بهعلاوه وقتى حمله و آن يورش عمومى شروع شود، بيچاره يهودهايى كه در مدينهاند نیز پامال مىشوند.
ابوجهل از آن ولدالزّناها بود. نظر اين حرامزاده اين بود که نخست پيغمبر9 را ارعاب كند، ثانياً مسلمين را بترساند، و ثالثاً يهودیها را بر پيغمبر چيره كند به گونه ای كه بگويند ما از داخل با پيغمبر9 جنگ مىكنيم، و آنها از خارج. آن لات هم آمد على رؤوس الاشهاد در يک مجمع عمومى اين حرفها را زد. پيغمبر9 فرمودند: تو پيغامت را رساندى، حالا تو عوض ابوجهل گوش بده. آهاى ابوجهل! پدرت را در مىآورم، قارّ و قور نكن! تو به دست يكى از ضعيفترين نفرات كشته خواهى شد و من جاى كشتن تو را مىدانم، ساعتش را مىدانم، روزش را مىدانم، در كنار چاهى تو را مىكشند، عتبه را مىكشند، شيبه را مىكشند، وليد را مىكشند. حضرت هفتاد نفر دیگر از اين باباشملها و قلدرهایشان را نام برد که اسیر میشوند. برو به ابوجهل خبر بده که عمّا قريب مىكشمت، و به دو سال نمىرسد. اين يارو ناراحت شد، و يهودیها سبيلهايشان پايين افتاد. بعد پيغمبر به خواصّ اصحاب فرمود: دلتان مىخواهد كشتارگاهشان را نشان بدهم؟ بله كجاست؟ رفتند، قدم اوّل نه، قدم دوم، فرمود: اين چاه بدر است، ابوجهل اينجا كشته مىشود، شيبه آنجا. لش آنها را اينجا خواهيم انداخت و چيزى نگذشت كه اين كار انجام شد.[20] پس پیغمبر9 و خواص اصحاب، قدم اوّل را برداشتند، قدم دوم، پشت دروازه مدينه بودند. طولی نکشید که جنگ بدر راه افتاد. مسلمانان سيصد و سيزده نفر بودند، و قریش بين نهصد يا هزار نفر. قريش کاملاً مجهّز بود و اسبشان از بالا تا دم غرق يراق بود و فقط چشمها باز بود. امّا اصحاب پيغمبر يک عدّه شتر سوار يک عدّه يابو سوار، يک عدّه پابرهنه، و سيصد و سيزده نفر بودند. دويست شمشير، ده تا نيزه، بيست تا تير و كمان داشتند. در ابتدای جنگ، نزدیک بود مسلمانان، مرعوب شوند، لذا پیامبر یک دعایی خواندند که در نتیجه خدا تعداد كفّار را در نظر مسلمين كم نشان داد، لذا گفتند: يا رسولالله! اينها كم هستند. در مقابل، آن طرف، مسلمانان را زياد ديدند و گفتند: چقدر محمّد اصحاب دارد؟ آن طرف رعب داشت، اين طرف قوّت. دست و بازوى على7 هم كه به حمداللّه در كار است. على افتاد جلو، چشمتان روز بد نبيند، فاصلهای نشد كه هفتاد تا از آنها كشته شدند، امّا از مسلمين هفت نفر كشته شدند، و هفتاد نفر را هم اسير كردند. جوانكى بود که قدّ پستى داشت. بعد از تمام شدن جنگ ديدند دارد مىآيد و دو نفر را هم اسير كرده بود. ديدند يكى عبّاس عموى پيغمبر است و يكى عقيل برادر على7. اتّفاقاً ايندو هم قوى بودند. پيغمبر فرمود: چه جورى يک نفرى اين دو را اسير كردى و آوردى ؟ گفت: من يک سفيد پوشى ديدم که آمد مرا كمک كرد، یعنی از ملائكه. پيغمبر هم آمد لب چاه ايستاد و خطاب به جسد کفّار فرمود:
«قَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِي رَبِّي حَقّاً. فَهَلْ وَجَدْتم مَا وَعَدَكم رَبُّكم حَقّاً؟»
ای ابوجهل، عتبه، شيبه، وليد و ديگران! آنچه را خدا به من وعده كرده بود، يافتم. آيا شما هم يافتيد آنچه را که خداوند از عذاب و چوب و چماق وعده کرده بود؟ دوّمى اصلاً فضول بود. دهن لقّ و خُنک آمد جلو و گفت: يا رسولالله! با اين مردهها كه صدا را نمىفهمند چه حرف مىزنى؟ و الله پيغمبرِ ما خيلى حوصله داشت. اگر من بودم يكى مىزدم توى سر پدر نامردش که تو را چه به اين فضولیها؟ پيغمبر فرمودند: تو خيال مىكنى اينها مردهاند؟ اينها از تو شنواتر و از تو بيناترند. اينها زودتر از تو كلام مرا مىشنوند و زودتر از تو مرا مىبينند. بين اينها و عذابشان فاصلهاى نيست. به محض اينكه از اينها رو برگردانم معذّب مىشوند.[21]
در جنگ خندق اصحاب مشغول به كندن خندق بودند. غزوه خندق در ماه صيام بود كه روزه مىگيرند. مسلمين صدر اسلام واقعاً قيمت داشتند. ما يک ناخن آنها هم نيستيم. ما در راه دين، حاضر براى دو سيلى خوردن هم نيستيم. اين بيچارهها شب و روز جان مىكندند. دور مدينه خندق مىكندند که پر از آب كنند تا دشمن نتواند بيايد. موقعى كه خندق را مىكندند به سنگ بزرگى رسيدند. هرچه اصحاب خواستند سنگ را بشكنند برايشان ممكن نشد. به پيغمبر خبر دادند. پيغمبر آمد كلنگ را به دست گرفت و به سنگ زد و برقى جهيد. پيغمبر، قريب به اين عبارات فرمود: قشون شامات را ديدم که در قبضه مسلمانها آمد.
از اين منافقين دمدار سمدار پدرسوخته دور پيغمبر بودند كه من اگر دستم برسد سر اين سگها را مىبرم. انشاءالله در دوره امام زمان، اوّل سر اينها بريده مىشود. ابوبكر و رفيقش خنديدند که پيغمبر چه مىگويد. از ترس دشمنها مسلمانها خواب ندارند، آنوقت پیغمبر مىگويد قشون شامات را گرفتم. كلنگ دوم را زد برقی جهيد و پیغمبر فرمود: ملک يمن به تصرّف ما در آمد. گفتند: پيغمبر عجب خوابهایى مىبيند. كلنگ سوم را زد و برقی جهيد و پیغمبر فرمود: قصور كسرى را ديدم که در قبضه من است. منافقين حسابى دست انداختند، خدا پدرت را بيامرزد! از ترس كفار مكّه دارى خندق مىكنى، چه موقع مىخواهى ايران را بگيرى؟![22] آيه نازل شد:
(قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير)[23]
از مَن تشاء خدا وحشت كنيد. خدا اگر دلش خواست سلطنتها را به يک آن مىگيرد.
سر شب سرِ قتل و تاراج داشت |
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت |
يعقوب ليث صفار گرفتار دست دشمن شد. او را بردند حبس كردند چون يعقوب ليث صفّار، پادشاه صفّاريان است، پادشاه را مثل رعيّت نفله نمىكنند. برايش خوراكى درست كرده بودند. طبّاخ، غذا را در سطلی که دسته داشت، گذاشت تا نيم ساعت ديگر به يعقوب ليث بدهند. سگی به آشپزخانه آمد، سرش را توى سطل برد. تا دهن زد، غذا داغ بود و پوزش سوخت. پس سرش را بلند كرد و دسته سطل به گردنش افتاد و بنا كرد به دويدن. يعقوب ليث شروع کرد به قاه قاه خنديدن. گفتند: يعقوب! الآن تو را مىكشند، چرا مىخندى؟ گفت: ديروز به ما آمدند گفتند كه چهارصد شتر براى حمل غذای آشپزخانه كم است، دستور دهيد چهارصد شتر ديگر غذای آشپزخانه را حمل كند. امّا امروز غذای آشپزخانه من را يک سگ حمل مىكند. خدا به يک دقيقه پايين مىآورد. كار دست خداست: (قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ) بگو: خدا! مالک ملک تویی، غنى تويى، همهكاره تويى. باقى، ديگر كفاند. با يک پف از بين مىروند. حباب روى آباند. همه از درّه بيضاء تا ذرّه هباء، از عرش تا به فرش، همه هيچند. (تُؤتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ) به هركه دلت بخواهد ملک را مىدهى و (وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ) از هركه دلت بخواهد ملک را مىگيرى. عجب نكنند من و چهار تا مسلمان، بر ايران و بر شامات و بر يمن حكومت كنيم. فاصله اندک شد، دوران عمر تمام نشد، شام و يمن و ايران، همه در قبضه مسلمين آمد.
از اين قبيل مطالب غیبی، قرآن به ظاهرش فراوان دارد، تا چه رسد به باطنش. يكى از وجوه كماليّه قرآن، انبائيّه غيب قرآن است. غيب علمى دارد، غيب كون خارجى دارد، غيب ماضوى (گذشته) دارد، غيب حالى دارد، غيب استقبالى دارد ظاهر قرآن اين غيبها را دارد. باطنش، ده برابر ظاهرش، از این انبائات غیبی دارد. اينچنين علمى و چنین كلامى مسلّماً كلام خداست و اين علم، علم الهى است و مطلوب ما همين است.
يكى از انبائات غيب قرآن را بگويم و از همانجا وارد روضه شوم. قرآن مىفرماید:(بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ @ كهيعص @ ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا @ إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا)[24] به حسب آنچه از امام زمان ارواحنافداه نقل كردهاند، در يكى از توقيعاتى كه به آن حضرت نسبت مىدهند، مىفرمايد: اين از خبرهاى غيبى خداست كه خدا در قرآن فرموده، «كاف» اشاره به كربلاى ابى عبدالله7 است؛ يعنى پسر حبيب من، حسينِ فاطمه من، به كربلا مىآيد و در كربلا او را شهيد مىكنند. هاء اشاره به هلاكت آن بزرگوار است يعنى حسين7 در كربلا شهيد خواهد شد. ياء اشاره به کشنده او، يزيد بن معاويه لعنةاللهعليهما است، يعنى بر اثر فرمان سلطنتى يزيد، حسين را در كربلا شهيد مىكنند. اينها شما را خيلى به حال نياورد. امّا اين كلمه همه را منقلب مىكند. كلام سر آن دو حرف بعد است. در كربلا حسين7 را شهيد مىكنند. يزيد او را هلاک مىكند، ولى چه جور؟ عين، یعنی حسين را با حال عطش و تشنگى، سر از بدنش جدا مىكنند. نمىدانم اين عطش امام حسين7 چه اثرى داشته است كه خداوند در قرآن از تمام مصائب حسين7 از همين مصيبت عطش یاد میکند. جبرئيل به آدم گفت:
«وَ لَوْ تَرَاهُ يَا آدَمُ وَ هُوَ يَقُولُ وَا عَطَشَاهْ وَا قِلَّةَ نَاصِرَاهْ حَتَّى يَحُولَ الْعَطَشُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ السَّمَاءِ كَالدُّخَان»[25]
عجب چيزى بوده اين عطش. این عبارت از امام حسين7 نقل شده است که فرمود: «يا قَوْمِ! اسْقُونِي شَرْبَةً مِنَ الْماءِ فَقَدْ نَشَفَتْ كَبِدِي مِنَ الظِّماءِ» اين لايههاى ته نهرها را ديدهايد؟ گاهى ته نهر رسوب مىكند. نهر وقتى خشک مىشود، لایهها میماند. بعد آفتاب که مىتابد، اوّل، رطوبت را مىكشد و ريزه ريزه اينها را خشک مىكند. بعد، ريزه ريزه تَرَک پيدا مىشود. ته نهر آن لايههايش قاچ قاچ میشود. این تَرَكها را عرب «نَشَفَت» مىگويد. سيدالشهدا7 جگرش را تشبيه به «نشفت» کرده است. پس صدا زد ای لشگر! يک جرعه آب به من بدهيد! ای لشگر! جگرم قطعه قطعه شد. اى امان! دو سه شعر از جودى بخوانم:
فرياد كه بيداد فلك جان مرا سوخت |
سوزعطش آخر دلبريان مرا سوخت |
داشت داد تشنگى مىزد، يكوقت ديدند ولوله راه افتاد. ديدند حوسه لشكر بلند شد، همین كه نگاه كردند، ديدند سر آقا بالاى نى...
[1]. سوره يوسف، آيه 102.
[2]. سوره طلاق، آيه 3.
[3]. مرحوم مجلسى در كتاب «حيوةالقلوب»، بعضی از اخبار مغیبه قرآنی را نقل میکند. (حياة القلوب، ج3، ص415- 416)
[4]. سوره يوسف، آيه 102.
[5]. سوره هود، آيه 49.
[6]. سوره علق، آيات 1 تا 5.
[7]. و العلق بالتحريك: شيء أسود مثل الدود يكون في الماء، الواحدة علقة مثل قصب و قصبة. و في حياة الحيوان: هو دود أسود أحمر يكون في الماء يعلق في البدن و يمص الدم و هو من أدوية الحلق و الأورام الدموية لامتصاصها الدم الغالب على الإنسان، الواحدة علقة. (مجمعالبحرين، ج5، ص216)
[8]. سوره نوح، آيات 13 و 14.
[9]. سوره عنكبوت، آيه 41.
[10]. سوره ذاريات، آيه 49.
[11]. سوره روم، آيات 1 تا 3.
[12]. قال الطبرسي رحمهالله: قال المفسرون: غلبت فارس الروم و ظهروا عليهم على عهد رسول الله9 و فرح بذلك كفار قريش من حيث إن أهل فارس لم يكونوا أهل كتاب و ساء ذلك المسلمين و كان بيت المقدس لأهل الروم كالكعبة للمسلمين فدفعهم فارس عنه. (بحارالأنوار، ج17، ص197)
[13]. رُوِيَ أَنَّ كِسْرَى كَتَبَ إِلَى فَيْرُوزَ الدَّيْلَمِيِّ وَ هُوَ مِنْ بَقِيَّةِ أَصْحَابِ سَيْفِ بْنِ ذِي يَزَنَ أَنِ احْمِلْ إِلَيَّ هَذَا الْعَبْدَ الَّذِي يَبْدَأُ بِاسْمِهِ قَبْلَ اسْمِي فَاجْتَرَأَ عَلَيَّ وَ دَعَانِي إِلَى غَيْرِ دِينِي، فَأَتَاهُ فَيْرُوزُ وَ قَالَ لَهُ: إِنَّ رَبِّي أَمَرَنِي أَنْ آتِيَهُ بِكَ. فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ9: إِنَّ رَبِّي خَبَّرَنِي أَنَّ رَبَّكَ قُتِلَ الْبَارِحَةَ فَجَاءَ الْخَبَرُ أَنَّ ابْنَهُ شِيرَوَيْهِ وَثَبَ عَلَيْهِ فَقَتَلَهُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ، فَأَسْلَمَ فَيْرُوزُ وَ مَنْ مَعَهُ، فَلَمَّا خَرَجَ الْكَذَّابُ الْعَبْسِيُّ أَنْفَذَهُ رَسُولُ اللهِ9 لِيَقْتُلَهُ فَتَسَلَّقَ سَطْحاً فَلَوَّى عُنُقَهُ فَقَتَلَهُ. (بحارالأنوار، ج20، ص377)
فِي أَعْلَامِ النُّبُوَّةِ: إِنَّ كِسْرَى كَتَبَ فِي الْوَقْتِ إِلَى عَامِلِهِ بِالْيَمَنِ بَاذَانَ وَ يُكَنَّى أَبَا مِهْرَانَ أَنِ احْمِلْ إِلَيَّ هَذَا الَّذِي يَذْكُرُ أَنَّهُ نَبِيٌّ وَ بَدَأَ بِاسْمِهِ قَبْلَ اسْمِي وَ دَعَانِي إِلَى غَيْرِ دِينِي. فَبَعَثَ إِلَيْهِ فَيْرُوزَ الدَّيْلَمِيَّ فِي جَمَاعَةٍ مَعَ كِتَابٍ يَذْكُرُ فِيهِ مَا كَتَبَ بِهِ كِسْـرَى فَأَتَاهُ فَيْرُوزُ بِمَنْ مَعَهُ فَقَالَ لَهُ: إِنَّ كِسْرَى أَمَرَنِي أَحْمِلُكَ إِلَيْهِ فَاسْتَنْظَرَهُ لَيْلَةً. فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ حَضَـرَ فَيْرُوزُ مُسْتَحِثّاً فَقَالَ النَّبِيُّ9: أَخْبَرَنِي رَبِّي أَنَّهُ قَتَلَ رَبَّكَ الْبَارِحَةَ، سَلَّطَ اللهُ عَلَيْهِ ابْنَهُ شِيرَوَيْهِ عَلَى سَبْعِ سَاعَاتٍ مِنَ اللَّيْلِ، فَأَمْسِكْ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْخَبَرُ فَرَاعَ ذَلِكَ فَيْرُوزَ وَ هَالَهُ وَ عَادَ إِلَى بَاذَانَ، فَأَخْبَرَهُ. فَقَالَ لَهُ بَاذَانُ: كَيْفَ وَجَدْتَ نَفْسَكَ حِينَ دَخَلْتَ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ: وَ اللهِ مَا هِبْتُ أَحَداً كَهَيْبَةِ هَذَا الرَّجُلِ فَوَصَلَ الْخَبَرُ بِقَتْلِهِ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنْ تِلْكَ السَّاعَةِ فَأَسْلَمَا جَمِيعاً وَ ظَهَرَ الْعَبْسِيُّ وَ مَا افْتَرَاهُ مِنَ الْكَذِبِ فَأَرْسَلَ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِلَى فَيْرُوزَ اقْتُلْهُ قَتَلَهُ اللهُ فَقَتَلَهُ. (بحارالأنوار، ج20، ص382 به نقل از أعلام النّبوّة)
[14]. و البَضْع و البِضْعُ، بالفتح و الكسر: ما بين الثلاث إِلى العشر، و بالهاء من الثلاثة إِلى العشرة يضاف إِلى ما تضاف إِليه الآحاد لأَنه قِطْعة من العدد كقوله تعالى: في بِضْعِ سنين. (لسانالعرب، ج8، ص15)
[15]. الف) عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاجَعْفَرٍ7 عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ (الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ) قَالَ: فَقَالَ: يَا أَبَا عُبَيْدَةَ! إِنَّ لِهَذَا تَأْوِيلًا لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا اللهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْهِمْ، إِنَّ رَسُولَ اللهِ9 لَمَّا هَاجَرَ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ أَظْهَرَ الْإِسْلَامَ كَتَبَ إِلَى مَلِكِ الرُّومِ كِتَاباً وَ بَعَثَ بِهِ مَعَ رَسُولٍ يَدْعُوهُ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ كَتَبَ إِلَى مَلِكِ فَارِسَ كِتَاباً يَدْعُوهُ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ بَعَثَهُ إِلَيْهِ مَعَ رَسُولِهِ. فَأَمَّا مَلِكُ الرُّومِ فَعَظَّمَ كِتَابَ رَسُولِ اللهِ9 وَ أَكْرَمَ رَسُولَهُ وَ أَمَّا مَلِكُ فَارِسَ فَإِنَّهُ اسْتَخَفَّ بِكِتَابِ رَسُولِ اللهِ9 وَ مَزَّقَهُ وَ اسْتَخَفَّ بِرَسُولِهِ وَ كَانَ مَلِكُ فَارِسَ يَوْمَئِذٍ يُقَاتِلُ مَلِكَ الرُّومِ، وَ كَانَ الْمُسْلِمُونَ يَهْوَوْنَ أَنْ يَغْلِبَ مَلِكُ الرُّومِ مَلِكَ فَارِسَ وَ كَانُوا لِنَاحِيَتِهِ أَرْجَى مِنْهُمْ لِمَلِكِ فَارِسَ فَلَمَّا غَلَبَ مَلِكُ فَارِسَ مَلِكَ الرُّومِ كَرِهَ ذَلِكَ الْمُسْلِمُونَ وَ اغْتَمُّوا بِهِ فَأَنْزَلَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِكَ كِتَاباً قُرْآناً: (الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ) يَعْنِي غَلَبَتْهَا فَارِسُ (فِي أَدْنَى الْأَرْضِ) وَ هِيَ الشَّامَاتُ وَ مَا حَوْلَهَا (وَ هُمْ) يَعْنِي وَ فَارِسُ (مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ) الرُّومَ (سَيَغْلِبُونَ) يَعْنِي يَغْلِبُهُمُ الْمُسْلِمُونَ (فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤمِنُونَ بِنَصْرِ اللهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ) عَزَّ وَ جَلَّ فَلَمَّا غَزَا الْمُسْلِمُونَ فَارِسَ وَ افْتَتَحُوهَا فَرِحَ الْمُسْلِمُونَ بِنَصْـرِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ: قُلْتُ: أَ لَيْسَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: (فِي بِضْعِ سِنِينَ) وَ قَدْ مَضَى لِلْمُؤمِنِينَ سِنُونَ كَثِيرَةٌ مَعَ رَسُولِ اللهِ9 وَ فِي إِمَارَةِ أَبِي بَكْرٍ وَ إِنَّمَا غَلَبَ الْمُؤمِنُونَ فَارِسَ فِي إِمَارَةِ عُمَرَ فَقَالَ: أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنَّ لِهَذَا تَأْوِيلًا وَ تَفْسِيراً وَ الْقُرْآنُ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (لِلهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ) يَعْنِي إِلَيْهِ الْمَشِيئَةُ فِي الْقَوْلِ أَنْ يُؤخِّرَ مَا قَدَّمَ وَ يُقَدِّمَ مَا أَخَّرَ فِي الْقَوْلِ إِلَى يَوْمٍ يَحْتِمُ الْقَضَاءَ بِنُزُولِ النَّصْرِ فِيهِ عَلَى الْمُؤمِنِينَ فَذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: (وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤمِنُونَ بِنَصْرِ اللهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ) أَيْ يَوْمَ يَحْتِمُ الْقَضَاءَ بِالنَّصْرِ. (الكافى، ج8، ص269)
ب) قال الطبرسي رحمهالله: قال المفسرون: غلبت فارس الروم و ظهروا عليهم على عهد رسول الله9 و فرح بذلك كفار قريش من حيث إن أهل فارس لم يكونوا أهل كتاب و ساء ذلك المسلمين و كان بيت المقدس لأهل الروم كالكعبة للمسلمين فدفعهم فارس عنه.
و قوله (فِي أَدْنَى الْأَرْضِ) أي أدنى الأرض من أرض العرب و قيل في أدنى الأرض من أرض الشام إلى أرض فارس يريد الجزيرة و هي أقرب أرض الروم إلى فارس و قيل يريد أزرعات و كسكر (وَ هُمْ) يعني الروم (مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ) أي غلبة فارس إياهم (سَيَغْلِبُونَ) فارس (فِي بِضْعِ سِنِينَ) و هذه من الآيات الدالة على أن القرآن من عند الله عز و جل لأن فيه أنباء ما سيكون و لا يعلم ذلك إلا الله عز و جل (لِلهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ) أي من قبل أن غلبت الروم و من بعد ما غلبت فإن شاء جعل الغلبة لأحد الفريقين على الآخر و إن شاء جعل الغلبة للفريق الآخر عليهم و إن شاء أهلكهما جميعا (وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤمِنُونَ بِنَصْرِ اللهِ) أي و يوم يغلب الروم فارسا [فارس] يفرح المؤنون بدفع الروم فارسا [فارس] عن بيت المقدس لا بغلبة الروم على بيت المقدس فإنهم كفار و يفرحون أيضا لوجه آخر و هو اغتمام المشركين بذلك و لتصديق خبر الله و خبر رسوله و لأنه مقدمة لنصرهم على المشركين (يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ) من عباده (وَ هُوَ الْعَزِيزُ) في الانتقام من أعدائه (الرَّحِيمُ) بمن أناب إليه من خلقه (وَعْدَ اللهِ) أي وعد الله ذلك (لا يُخْلِفُ اللهُ وَعْدَهُ) بظهور الروم على فارس (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ) يعني كفار مكة (لا يَعْلَمُونَ) صحة ما أخبرنا به لجهلهم بالله.
القصة عن الزهري قال كان المشركون يجادلون المسلمين و هم بمكة يقولون إن أهل الروم أهل كتاب و قد غلبهم الفرس و أنتم تزعمون أنكم ستغلبون بالكتاب الذي أنزل على نبيكم فسنغلبكم كما غلبت فارس الروم فأنزل الله تعالى (الم غُلِبَتِ الرُّومُ) إلى قوله (فِي بِضْعِ سِنِينَ). قال: فأخبرني عبيد الله بن عتبة بن مسعود أن أبا بكر ناحب بعض المشركين قبل أن يحرم القمار على شيء إن لم يغلب فارس في سبع سنين فقال رسول الله9: لم فعلت فكل ما دون العشرة بضع فكان ظهور فارس على الروم في تسع سنين ثم أظهر الله الروم على فارس زمن الحديبية ففرح المسلمون بظهور أهل الكتاب. و روى أبو عبد الله الحافظ بالإسناد عن ابن عباس في قوله (الم غُلِبَتِ الرُّومُ) قال: قد مضى كان ذلك في أهل فارس و الروم و كانت فارس قد غلبت عليهم ثم غلبت الروم بعد ذلك و لقي نبي الله مشركي العرب و التقت الروم و فارس فنصر الله النبي9 و من معه من المسلمين على مشركي العرب و نصر أهل الكتاب على مشركي العجم ففرح المؤنون بنصر الله إياهم و نصر أهل الكتاب على العجم قال عطية: و سألت أبا سعيد الخدري عن ذلك فقال: التقينا مع رسول الله9 و مشركو العرب و التقت الروم فارس فنصرنا الله على مشركي العرب و نصر أهل الكتاب على المجوس ففرحنا بنصر الله إيانا على مشركي العرب و نصر أهل الكتاب على المجوس فذلك قوله (وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤمِنُونَ بِنَصْرِ اللهِ). و قال سفيان الثوري: سمعت أنهم ظهروا يوم بدر و قال مقاتل: لما كان يوم بدر غلب المسلمون كفار مكة و أخبر الله رسوله أن الروم غلبت فارسا [فارس] ففرح المؤنون بذلك و روي أنهم استردوا بيت المقدس و أن ملك الروم مشى إليه شكرا بسطت له الرياحين فمشى عليها و قال الشعبي لم تمض تلك المدة التي عقدها أبو بكر مع أبي بن خلف حتى غلب الروم فارسا [فارس] و ربطوا خيولهم بالمدائن و بنوا الرومية فأخذ أبو بكر الخطر من ورثته و جاء به إلى رسول الله9 فتصدّق به و روي أن أبابكر لما أراد الهجرة تعلق به أبي و أخذ ابنه عبد الله بن أبيبكر كفيلا فلما أراد أن يخرج أبي إلى حرب أحد تعلق به عبدالله بن أبيبكر و أخذ منه ابنه كفيلا و جرح أبي في أحد و عاد إلى مكة و مات من تلك الجراحة جرحه رسول الله9.
و جاءت الرواية عن النبي9 أنه قال: لفارس نطحة أو نطحتان ثم لا فارس بعدها أبدا و الروم ذات القرون كلما ذهب قرن خلف قرن هبهب إلى آخر الأبد. (بحارالأنوار، ج17، ص197-198 به نقل از تفسیر مجمع البیان)
[16]. قَالَ مُؤلِّفُ إِلْزَامِ النَّوَاصِبِ: رَوَى ابْنُ عَبْدِ رَبِّهِ فِي كِتَابِ الْعِقْدِ فِي اسْتِعْمَالِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ لِعَمْرِو بْنِ الْعَاصِ، فَقَالَ عَمْروٌ: قَبَّحَ اللهُ زَمَاناً عَمِلَ فِيهِ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ لِعُمَرَبْنِ الْخَطَّابِ، وَ اللهِ إِنِّي لَأَعْرِفُ الْخَطَّابَ يَحْمِلُ حُزْمَةً مِنْ حَطَبٍ وَ عَلَى ابْنِهِ مِثْلُهَا وَ مَا مَعَهُ إِلَّا تَمْرَةٌ لَا تُنْفَعُ مَنْفَعَةً.
وَ قَالَ ابْنُ أَبِيالْحَدِيدِ: كَتَبَ عُمَرُ إِلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ وَ هُوَ عَامِلُهُ فِي مِصْرَ كِتَاباً وَ وَجَّهَ إِلَيْهِ مُحَمَّدَ بْنَ مَسْلَمَةَ لِيَأْخُذَ مِنْهُ شَطْرَ مَالِهِ، فَلَمَّا قَدِمَ عَلَيْهِ اتَّخَذَ لَهُ طَعَاماً وَ قَدَّمَهُ إِلَيْهِ، فَأَبَى أَنْ يَأْكُلَ، فَقَالَ لَهُ مَا لَكَ لَا تَأْكُلُ طَعَامَنَا. قَالَ إِنَّكَ عَمِلْتَ لِي طَعَاماً هُوَ تَقْدِمَةٌ لِلشَّرِّ، وَ لَوْ كُنْتَ عَمِلْتَ لِي طَعَامَ الضَّيْفِ لَأَكَلْتُهُ، فَأَبْعِدْ عَنِّي طَعَامَكَ وَ أَحْضِرْنِي مَالَكَ، فَلَمَّا كَانَ الْغَدُ أَحْضَرَ مَالَهُ، فَجَعَلَ مُحَمَّدٌ يَأْخُذُ شَطْراً وَ يُعْطِي عَمْراً شَطْراً، فَلَمَّا رَأَى عَمْرٌو مَا حَازَ مُحَمَّدٌ مِنَ الْمَالِ، قَالَ يَا مُحَمَّدُ أَقُولُ. قَالَ قُلْ مَا تَشَاءُ. قَالَ لَعَنَ اللهُ يَوْماً كُنْتُ فِيهِ وَالِياً لِابْنِ الْخَطَّابِ، فَوَ اللهِ لَقَدْ رَأَيْتُهُ وَ رَأَيْتُ أَبَاهُ، وَ إِنَّ عَلَى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا عَبَاءَةً قُطْوَانِيَّةً، مُؤتَزِراً بِهَا مَا يَبْلُغُ مَأْبِضَ رُكْبَتَيْهِ، عَلَى عُنُقِ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حُزْمَةٌ مِنْ حَطَبٍ، وَ إِنَّ الْعَاصَ بْنَ وَائِلٍ لَفِي مُزَرَّرَاتِ الدِّيبَاجِ. فَقَالَ مُحَمَّدٌ إِيهاً يَا عَمْرُو! فَعُمَرُ وَ اللهِ خَيْرٌ مِنْكَ، وَ أَمَّا أَبُوكَ وَ أَبُوهُ فَفِي النَّارِ. (بحارالأنوار، ج31، ص108-109)
[17]. قَالَ عَلِيُّبْنُ الْحُسَيْنِ7: وَ هَؤُلَاءِ خِيَارٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللهِ9 عَذَّبَهُمْ أَهْلُ مَكَّةَ لِيُفْتِنُوهُمْ عَنْ دِينِهِمْ، مِنْهُمْ بِلَالٌ، وَ صُهَيْبٌ، وَ خَبَّابٌ، وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ وَ أَبَوَاهُ: فَأَمَّا بِلَالٌ، فَاشْتَرَاهُ أَبُوبَكْرِ بْنُ أَبِيقُحَافَةَ بِعَبْدَيْنِ لَهُ أَسْوَدَيْنِ، وَ رَجَعَ إِلَى النَّبِيِّ9 فَكَانَ تَعْظِيمُهُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ7 أَضْعَافَ تَعْظِيمِهِ لِأَبِيبَكْرٍ. فَقَالَ الْمُفْسِدُونَ: يَا بِلَالُ كَفَرْتَ النِّعْمَةَ، وَ نَقَضْتَ تَرْتِيبَ الْفَضْلِ، أَبُو بَكْرٍ مَوْلَاكَ الَّذِي اشْتَرَاكَ وَ أَعْتَقَكَ، وَ أَنْقَذَكَ مِنَ الْعَذَابِ، وَ وَفَّرَ عَلَيْكَ نَفْسَكَ وَ كَسْبَكَ، وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ7 لَمْ يَفْعَلْ بِكَ شَيْئاً مِنْ هَذِهِ، وَ أَنْتَ تُوَقِّرُ أَبَاالْحَسَنِ عَلِيّاً بِمَا لَا تُوَقِّرُ أَبَابَكْرٍ، إِنَّ هَذَا كُفْرٌ لِلنِّعْمَةِ وَ جَهْلٌ بِالتَّرْتِيبِ. فَقَالَ بِلَالٌ: أَ فَيَلْزَمُنِي أَنْ أُوَقِّرَ أَبَابَكْرٍ فَوْقَ تَوْقِيرِي لِرَسُولِ اللهِ9 قَالُوا: مَعَاذَ اللهِ. قَالَ: قَدْ خَالَفَ قَوْلُكُمْ هَذَا قَوْلَكُمُ الْأَوَّلَ، إِنْ كَانَ لَا يَجُوزُ لِي أَنْ أُفَضِّلَ عَلِيّاً7 عَلَى أَبِيبَكْرٍ، لِأَنَّ أَبَابَكْرٍ أَعْتَقَنِي، فَكَذَلِكَ لَا يَجُوزُ أَنْ أُفَضِّلَ رَسُولَ اللهِ9 عَلَى أَبِيبَكْرٍ، لِأَنَّ أَبَابَكْرٍ أَعْتَقَنِي، قَالُوا لَا سَوَاءٌ إِنَّ رَسُولَ اللهِ9 أَفْضَلُ خَلْقِ اللهِ. قَالَ بِلَالٌ: وَ لَا سَوَاءٌ أَيْضاً أَبُوبَكْرٍ وَ عَلِيٌّ، إِنَّ عَلِيّاً [هُوَ] نَفْسُ أَفْضَلِ خَلْقِ اللهِ، فَهُوَ [أَيْضاً] أَفْضَلُ خَلْقِ اللهِ بَعْدَ نَبِيِّهِ9، وَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَى اللهِ تَعَالَى لِأَكْلِهِ الطَّيْرَ مَعَ رَسُولِ اللهِ9 الَّذِي دَعَا: «اللهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ» وَ هُوَ أَشْبَهُ خَلْقِ اللهِ بِرَسُولِ اللهِ لَمَّا جَعَلَهُ أَخَاهُ فِي دِينِ اللهِ. وَ أَبُوبَكْرٍ لَا يَلْتَمِسُ [مِنِّي] مَا تَلْتَمِسُونَ، لِأَنَّهُ يَعْرِفُ مِنْ فَضْلِ عَلِيٍّ7 مَا تَجْهَلُونَ أَيْ يَعْرِفُ أَنَّ حَقَّ عَلِيٍّ [عَلَيَ] أَعْظَمُ مِنْ حَقِّهِ، لِأَنَّهُ أَنْقَذَنِي مِنْ رِقِّ الْعَذَابِ الَّذِي لَوْ دَامَ عَلَيَّ وَ صَبَرْتُ عَلَيْهِ لَصِرْتُ إِلَى جَنَّاتِ عَدْنٍ، وَ عَلِيٌّ أَنْقَذَنِي مِنْ رِقِّ عَذَابِ الْأَبَدِ، وَ أَوْجَبَ لِي بِمُوَالاتِي لَهُ وَ تَفْضِيلِي إِيَّاهُ نَعِيمَ الْأَبَدِ. (تفسيرالإمامالعسكري، ص621)
[18]. لمّا غلب فارس على الرّوم و بلغ الخبر مكّة، فرح المشركون و شمتوا بالمسلمين. و قالوا: أنتم و النصارى أهل الكتاب. و نحن و فارس أمّيّون. و قد ظهر اخواننا على اخوانكم. و لنظهرنّ عليكم فنزلت. فقال لهم ابوبكر: لايقرّنّ الله أعينكم. فوالله ليظهرّن الرّوم على فارس بعد بضع سنين. فقال له ابىّبن خلف: كذبت اجعل بيننا و بينك اجلاً اناحبك عليه. فناحبه على عشر قلائص من كلّ واحد منهما. و جعلا الأجل ثلاث سنين. فأخبر أبوبكر رسول الله9. فقال: البضع: ما بين الثلاث الى التّسع. فزايده فى الخطر و ماده فى الاجل، فجعلاه مائة قلوص الى تسبع سنين. و مات ابىّبن خلف من جرح رسول الله9 بعد قفوله من اُحد. و ظهرت الرّوم على فارس يوم الحديبية. فأخذ أبوبكر الخطر من ورثة ابىّ، و جاء به الى رسول الله9. فقال: تصدّق به. (تفسير كنزالدقائق، ج10، ص173 به نقل از انوار التّنزیل)
[19]. سوره انفال، آيات 7 و 8.
[20]. رسالة لأبيجهل إلى رسول الله9 لمّا هاجر إلى المدينة و الجواب عنها بالرواية عن أبي محمد الحسن العسكري7، وَ هِيَ أَنْ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ! إِنَ الْخُيُوطَ الَّتِي فِي رَأْسِكَ هِيَ الَّتِي ضَيَّقَتْ عَلَيْكَ مَكَّةَ وَ رَمَتْ بِكَ إِلَى يَثْرِبَ وَ إِنَّهَا لَا تَزَالُ بِكَ تَنْفِرُكَ وَ تَحُثُّكَ عَلَى مَا يُفْسِدُكَ وَ يُتْلِفُكَ إِلَى أَنْ تُفْسِدَهَا عَلَى أَهْلِهَا وَ تَصْلِيَهُمْ حَرَّ نَارِ جَهَنَّمَ وَ تُعَدِّيَكَ طَوْرُك، وَ مَا أَرَى ذَلِكَ إِلَّا وَ سَيَئُولُ إِلَى أَنْ تَثُورَ عَلَيْكَ قُرَيْشٌ ثَوْرَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ لِقَصْدِ إِثَارِكَ وَ دَفْعِ ضَرِّكَ وَ بَلَائِكَ فَتَلْقَاهُمْ بِسُفَهَائِكَ الْمُغْتَرِّينَ بِكَ وَ يُسَاعِدُكَ عَلَى ذَلِكَ مَنْ هُوَ كَافِرٌ بِكَ مُبْغِضٌ لَكَ، فَيُلْجِئُهُ إِلَى مُسَاعَدَتِكَ وَ مُظَافَرَتِكَ خَوْفُهُ لِأَنْ لَا يَهْلِكَ بِهَلَاكِكَ وَ يَعْطَبَ عِيَالُهُ بِعَطَبِكَ وَ يَفْتَقِرَ هُوَ وَ مَنْ يَلِيهِ بِفَقْرِكَ وَ بِفَقْرِ شِيعَتِكَ، إِذْ يَعْتَقِدُونَ أَنَّ أَعْدَاءَكَ إِذَا قَهَرُوكَ وَ دَخَلُوا دِيَارَهُمْ عَنْوَةً لَمْ يَفْرُقُوا بَيْنَ مَنْ وَالاكَ وَ عَادَاكَ، وَ اصْطَلَمُوهُمْ بِاصْطِلَامِهِمْ لَكَ، وَ أَتَوْا عَلَى عِيَالاتِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ بِالسَّبْيِ وَ النَّهْبِ كَمَا يَأْتُونَ عَلَى أَمْوَالِكَ وَ عِيَالِكَ، وَ قَدْ أَعْذَرَ مَنْ أَنْذَرَ وَ بَالَغَ مَنْ أَوْضَحَ وَ أُدِّيَتْ هَذِهِ الرِّسَالَةُ إِلَى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ بِظَاهِرِ الْمَدِينَةِ بِحَضْرَةِ كَافَّةِ أَصْحَابِهِ وَ عَامَّةِ الْكُفَّارِ مِنْ يَهُودِ بَنِي إِسْرَائِيلَ. وَ هَكَذَا أُمِرَ الرَّسُولُ لِيُجَبِّنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يُغْرِيَ بِالْوُثُوبِ عَلَيْهِ سَائِرَ مَنْ هُنَاكَ مِنَ الْكَافِرِينَ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ9 لِلرَّسُولِ: قَدْ أَطْرَيْتَ مَقَالَتَكَ وَ اسْتَكْمَلْتَ رِسَالَتَكَ؟ قَالَ: بَلَى. قَالَ9: فَاسْمَعِ الْجَوَابَ، إِنَّ أَبَا جَهْلٍ بِالْمَكَارِهِ وَ الْعَطَبِ يَتَهَدَّدُنِي وَ رَبَّ الْعَالَمِينَ بِالنَّصْرِ وَ الظَّفَرِ يَعِدُنِي وَ خَبَرُ اللهِ أَصْدَقُ وَ الْقَبُولُ مِنَ اللهِ أَحَقُّ، لَنْ يَضُرَّ مُحَمَّداً مَنْ خَذَلَهُ أَوْ يَغْضِبُ عَلَيْهِ بَعْدَ أَنْ يَنْصُرَهُ اللهُ وَ يَتَفَضَّلَ بِجُودِهِ وَ كَرَمِهِ عَلَيْهِ. قُلْ لَهُ: يَا أَبَا جَهْلٍ! إِنَّكَ وَاصَلْتَنِي بِمَا أَلْقَاهُ فِي خَلَدِكَ الشَّيْطَانُ وَ أَنَا أُجِيبُكَ بِمَا أَلْقَاهُ فِي خَاطِرِي الرَّحْمَنُ، إِنَّ الْحَرْبَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ كَائِنَةٌ إِلَى تِسْعٍ وَ عِشْرِينَ يَوْماً وَ إِنَّ اللهَ سَيَقْتُلُكَ فِيهَا بِأَضْعَفِ أَصْحَابِي، وَ سَتُلْقَى أَنْتَ وَ شَيْبَةُ وَ عُتْبَةُ وَ الْوَلِيدُ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ ذَكَرَ عَدَداً مِنْ قُرَيْشٍ فِي قَلِيبِ بَدْرٍ مَقْتُولِينَ أَقْتُلُ مِنْكُمْ سَبْعِينَ وَ آسَرُ مِنْكُمْ سَبْعِينَ وَ أَحْمِلُهُمْ عَلَى الْفِدَاءِ الثَّقِيلِ، ثُمَّ نَادَى جَمَاعَةَ مَنْ بِحَضْرَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْيَهُودِ وَ سَائِرِ الْأَخْلَاطِ، أَ لَا تُحِبُّونَ أَنْ أُرِيَكُمْ مَصْرَعَ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ؟ هَلُمُّوا إِلَى بَدْرٍ فَإِنَّ هُنَاكَ الْمُلْتَقَى وَ الْمَحْشَرَ وَ هُنَاكَ الْبَلَاءَ الْأَكْبَرَ لَأَضَعُ قَدَمِي عَلَى مَوَاضِعِ مَصَارِعِهِمْ، ثُمَّ سَتَجِدُونَهَا لَا تَزِيدُ وَ لَا تَنْقُصُ وَ لَا تَتَغَيَّرُ وَ لَا تَتَقَدَّمُ وَ لَا تَتَأَخَّرُ لَحْظَةً وَ لَا قَلِيلاً وَ لَا كَثِيراً، فَلَمْ يَخْفَ ذَلِكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ لَمْ يُجِبْهُ إِلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ7 وَحْدَهُ. قَالَ: نَعَمْ بِسْمِ اللهِ. فَقَالَ الْبَاقُونَ: نَحْنُ نَحْتَاجُ إِلَى مَرْكُوبٍ وَ آلَاتٍ وَ نَفَقَاتٍ وَ لَا يُمْكِنُنَا الْخُرُوجُ إِلَى هُنَاكَ وَ هُوَ مَسِيرَةُ أَيَّامٍ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ9 لِسَائِرِ الْيَهُودِ: فَأَنْتُمْ مَا ذَا تَقُولُونَ؟ فَقَالُوا: نَحْنُ نُرِيدُ أَنْ نَسْتَقِرَّ فِي بُيُوتِنَا وَ لَا حَاجَةَ لَنَا فِي مُشَاهَدَةِ مَا أَنْتَ فِي ادِّعَائِهِ مُحِيلٌ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ9: لَا نَصَبَ لَكُمْ فِي الْمَسِيرِ إِلَى هُنَاكَ اخْطُوا خُطْوَةً وَاحِدَةً، فَإِنَّ اللهَ يَطْوِي الْأَرْضَ لَكُمْ وَ يَصِلُكُمْ فِي الْخُطْوَةِ الثَّانِيَةِ إِلَى هُنَاكَ. قَالَ الْمُسْلِمُونَ: صَدَقَ رَسُولُ اللهِ9 فَلْنُشَرَّفْ بِهَذِهِ الْآيَةِ وَ قَالَ الْكَافِرُونَ وَ الْمُنَافِقُونَ: سَوْفَ نَمْتَحِنُ هَذَا الْكَذَّابَ لِيَنْقَطِعَ عُذْرُ مُحَمَّدٍ وَ يَصِيرَ دَعْوَاهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ فَاضِحَةً لَهُ فِي كَذِبِهِ. قَالَ: فَخَطَا الْقَوْمُ خُطْوَةً ثُمَّ الثَّانِيَةَ، فَإِذَا هُمْ عِنْدَ بِئْرِ بَدْرٍ فَتَعَجَّبُوا فَجَاءَ رَسُولُ اللهِ9 فَقَالَ: اجْعَلُوا الْبِئْرَ الْعَلَامَةَ وَ اذْرَعُوا مِنْ عِنْدِهَا كَذَا ذِرَاعٍ، فَذَرَعُوا فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَى آخِرِهَا. قَالَ: هَذَا مَصْرَعُ أَبِيجَهْلٍ يَجْرَحُهُ فُلَانٌ الْأَنْصَارِيُّ وَ يُجَهِّزُ عَلَيْهِ عَبْدُ اللهِ بْنُ مَسْعُودٍ أَضْعَفُ أَصْحَابِي. ثُمَّ قَالَ: اذْرَعُوا مِنَ الْبِئْرِ مِنْ جَانِبٍ آخَرَ ثُمَّ مِنْ جَانِبٍ آخَرَ ثُمَّ مِنْ جَانِبٍ آخَرَ كَذَا وَ كَذَا ذِرَاعاً وَ ذِرَاعاً وَ ذَكَرَ أَعْدَادَ الْأَذْرُعِ مُخْتَلِفَةً فَلَمَّا انْتَهَى كُلُّ عَدَدٍ إِلَى آخِرِهِ. قَالَ رَسُولُ اللهِ9: هَذَا مَصْرَعُ عُتْبَةَ وَ هَذَا مَصْرَعُ شَيْبَةَ وَ ذَاكَ مَصْرَعُ الْوَلِيدِ وَ سَيُقْتَلُ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ إِلَى أَنْ سَمَّى سَبْعِينَ مِنْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ وَ سَيُؤْسَرُ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ إِلَى أَنْ ذَكَرَ سَبْعِينَ مِنْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ صِفَاتِهِمْ وَ نَسَبَ الْمَنْسُوبِينَ إِلَى أُمَّهَاتِهِمْ وَ آبَائِهِمْ وَ نَسَبَ الْمَوَالِيَ مِنْهُمْ إِلَى مَوَالِيهِمْ، ثُمَّ قَالَ: أَ وَقَفْتُمْ عَلَى مَا أَخْبَرْتُكُمْ بِهِ؟ قَالُوا: بَلَى. قَالَ9: إِنَّ ذَلِكَ لَحَقٌّ كَائِنٌ بَعْدَ ثَمَانِيَةٍ وَ عِشْرِينَ يَوْماً فِي الْيَوْمِ التَّاسِعِ وَ الْعِشْرِينَ وَعْداً مِنَ اللهِ مَفْعُولاً وَ قَضَاءً حَتْماً لَازِماً تَمَامَ الْخَبَرِ. ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِ9: يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْيَهُودِ! اكْتُبُوا بِمَا سَمِعْتُمْ. فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ سَمِعْنَا وَ وَعَيْنَا وَ لَا نَنْسَى. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ9: الْكِتَابَةُ أَذْكَرُ لَكُمْ. فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ! فَأَيْنَ الدَّوَاةُ وَ الْكَتِفُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ9 ذَلِكَ لِلْمَلَائِكَةِ. ثُمَّ قَالَ9: يَا مَلَائِكَةَ رَبِّي! اكْتُبُوا مَا سَمِعْتُمْ مِنْ هَذِهِ الْقِصَّةِ فِي الْكِتَابِ وَ اجْعَلُوا فِي كُمِّ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ كَتِفاً مِنْ ذَلِكَ. ثُمَّ قَالَ: يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ! تَأَمَّلُوا أَكْمَامَكُمْ وَ مَا فِيهَا وَ أَخْرِجُوهَا وَ اقْرَءُوهَا فَتَأَمَّلُوهَا وَ إِذَا فِي كُمِّ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ صَحِيفَةٌ قَرَءُوهَا وَ إِذَا فِيهَا ذِكْرُ مَا قَالَهُ رَسُولُ اللهِ9 فِي ذَلِكَ سَوَاءً لَا يَزِيدُ وَ لَا يَنْقُصُ وَ لَا يَتَقَدَّمُ وَ لَا يَتَأَخَّرُ. فَقَالَ9: أَغِيضُوهَا فِي أَكْمَامِكُمْ تَكُنْ حُجَّةً عَلَيْكُمْ وَ شَرَفاً لِلْمُؤْمِنِينَ مِنْكُمْ وَ حُجَّةً عَلَى أَعْدَائِكُمْ فَكَانَتْ مَعَهُمْ. فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ بَدْرٍ جَرَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا بِبَدْرٍ كَمَا قَالَ رَسُولُ اللهِ9 لَا يَزِيدُ وَ لَا يَنْقُصُ، قَابَلُوهَا فِي كُتُبِهِمْ فَوَجَدُوهَا كَمَا كَتَبَهَا الْمَلَائِكَةُ لَا تَزِيدُ وَ لَا تَنْقُصُ وَ لَا تَتَقَدَّمُ وَ لَا تَتَأَخَّرُ، فَقَبِلَ الْمُسْلِمُونَ ظَاهِرَهُمْ وَ وَكَلُوا بَاطِنَهُمْ إِلَى خَالِقِهِم. (الاحتجاج، ج1، ص38-40)
[21]. رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ9 أَنَّهُ وَقَفَ عَلَى قَلِيبِ بَدْرٍ فَقَالَ لِلْمُشْرِكِينَ الَّذِينَ قُتِلُوا يَوْمَئِذٍ وَ قَدْ أُلْقُوا فِي الْقَلِيبِ لَقَدْ كُنْتُمْ جِيرَانَ سَوْءٍ لِرَسُولِ اللهِ9 أَخْرَجْتُمُوهُ مِنْ مَنْزِلِهِ وَ طَرَدْتُمُوهُ ثُمَّ اجْتَمَعْتُمْ عَلَيْهِ فَحَارَبْتُمُوهُ فَقَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِي رَبِّي حَقّاً، فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللهِ! مَا خِطَابُكَ لِهَامٍ قَدْ صَدِيَتْ؟ فَقَالَ لَهُ: مَهْ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ! فَوَ اللهِ مَا أَنْتَ بِأَسْمَعَ مِنْهُمْ وَ مَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أَنْ تَأْخُذَهُمُ الْمَلَائِكَةُ بِمَقَامِعِ الْحَدِيدِ إِلَّا أَنْ أُعْرِضَ بِوَجْهِي هَكَذَا عَنْهُم. (تصحيحالاعتقاد، ص92)
[22]. قَالَ الطَّبْرِسِيُّ رَحِمَهُاللهُ: قِيلَ: لَمَّا فَتَحَ رَسُولُ اللهِ9 مَكَّةَ وَ وَعَدَ أُمَّتَهُ مُلْكَ فَارِسَ وَ الرُّومِ قَالَتِ الْمُنَافِقُونَ وَ الْيَهُودُ: هَيْهَاتَ مِنْ أَيْنَ لِمُحَمَّدٍ مُلْكُ فَارِسَ وَ الرُّومِ أَ لَمْ تَكْفِهِ الْمَدِينَةُ وَ مَكَّةُ حَتَّى طَمَعَ فِي الرُّومِ وَ فَارِسَ فَنَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ أَنَسٍ. وَ قِيلَ: إِنَّ النَّبِيَّ9 خَطَّ الْخَنْدَقَ عَامَ الْأَحْزَابِ وَ قَطَعَ لِكُلِّ عَشَرَةٍ أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً فَاحْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ فِي سَلْمَانَ وَ كَانَ رَجُلاً قَوِيّاً فَقَالَ الْمُهَاجِرُونَ: سَلْمَانُ مِنَّا وَ قَالَتِ الْأَنْصَارُ: سَلْمَانُ مِنَّا فَقَالَ النَّبِيُّ9: سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ. فَقَالَ عَمْرُو بْنُ عَوْفٍ: كُنْتُ أَنَا وَ سَلْمَانُ وَ حُذَيْفَةُ وَ النُّعْمَانُ بْنُ مُقَرِّنٍ الْمُزَنِيِّ وَ سِتَّةٌ مِنَ الْأَنْصَارِ فِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً فَحَفَرْنَا حَتَّى إِذَا كُنَّا بِجُبٍّ ذِي بَابٍ أَخْرَجَ اللهُ مِنْ بَاطِنِ الْخَنْدَقِ صَخْرَةً مَرْوَةً كَسَرَتْ حَدِيدَنَا وَ شَقَّتْ عَلَيْنَا، فَقُلْنَا: يَا سَلْمَانُ! ارْقَ إِلَى رَسُولِ اللهِ9 وَ أَخْبِرْهُ خَبَرَ هَذِهِ الصَّخْرَةِ، فَإِمَّا أَنْ نَعْدِلَ عَنْهَا فَإِنَّ الْمَعْدِلَ قَرِيبٌ، وَ إِمَّا أَنْ يَأْمُرَنَا فِيهِ بِأَمْرِهِ فَإِنَّا لَا نُحِبُّ أَنْ نُجَاوِزَ خَطَّهُ. قَالَ: فَرَقِيَ سَلْمَانُ إِلَى رَسُولِ اللهِ9 وَ هُوَ ضَارِبٌ عَلَيْهِ قُبَّةً تُرْكِيَّةً فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! خَرَجَتْ عَلَيْنَا صَخْرَةٌ بَيْضَاءُ مَرْوَةٌ مِنْ بَطْنِ الْخَنْدَقِ فَكَسَرَتْ حَدِيدَنَا وَ شَقَّتْ عَلَيْنَا حَتَّى مَا يَحْتَكُّ مِنْهَا قَلِيلٌ وَ لَا كَثِيرٌ، فَمُرْنَا فِيهَا بِأَمْرِكَ، فَإِنَّا لَا نُحِبُّ أَنْ نَتَجَاوَزَ خَطَّكَ. قَالَ: فَهَبَطَ رَسُولُ اللهِ9 مَعَ سَلْمَانَ الْخَنْدَقَ وَ التِّسْعَةُ عَلَى شَفَةِ الْخَنْدَقِ فَأَخَذَ رَسُولُ اللهِ9 الْمِعْوَلَ مِنْ يَدِ سَلْمَانَ فَضَرَبَهَا بِهِ ضَرْبَةً صَدَعَهَا وَ بَرَقَ مِنْهَا بَرْقٌ أَضَاءَ مَا بَيْنَ لَابَتَيْهَا حَتَّى لَكَأَنَّ مِصْبَاحاً فِي جَوْفِ بَيْتٍ مُظْلِمٍ، فَكَبَّرَ رَسُولُ اللهِ9 تَكْبِيرَةَ فَتَحٍ وَ كَبَّرَ الْمُسْلِمُونَ ثُمَّ ضَرَبَهَا رَسُولُ اللهِ9 ثَانِيَةً فَبَرَقَ مِنْهَا بَرْقٌ أَضَاءَ مَا بَيْنَ لَابَتَيْهَا حَتَّى لَكَأَنَّ مِصْبَاحاً فِي جَوْفِ بَيْتٍ مُظْلِمٍ فَكَبَّرَ رَسُولُ اللهِ9 تَكْبِيرَةَ فَتَحٍ وَ كَبَّرَ الْمُسْلِمُونَ، ثُمَّ ضَرَبَهَا رَسُولُ اللهِ9 ثَالِثَةً فَكَسَرَهَا وَ بَرَقَ مِنْهَا بَرْقٌ أَضَاءَ مَا بَيْنَ لَابَتَيْهَا حَتَّى لَكَأَنَّ مِصْبَاحاً فِي جَوْفِ بَيْتٍ مُظْلِمٍ فَكَبَّرَ رَسُولُ اللهِ9 تَكْبِيرَةَ فَتَحٍ وَ كَبَّرَ الْمُسْلِمُونَ، وَ أَخَذَ بِيَدِ سَلْمَانَ فرقا ]فَرَقِيَ[ فَقَالَ: سَلْمَانُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللهِ! لَقَدْ رَأَيْتُ مِنْكَ شَيْئاً مَا رَأَيْتُهُ مِنْكَ قَطُّ، فَالْتَفَتَ رَسُولُ اللهِ9 إِلَى الْقَوْمِ وَ قَالَ: رَأَيْتُمْ مَا يَقُولُ سَلْمَانُ؟ فَقَالُوا: نَعَمْ. فَقَالَ: ضَرَبْتُ ضَرْبَتِيَ الأول ]الْأُولَى[ فَبَرَقَ الَّذِي رَأَيْتُمْ أَضَاءَتْ لِي مِنْهُ قُصُورُ الْحِيرَةِ وَ مَدَائِنُ كِسْرَى كَأَنَّهَا أَنْيَابُ الْكِلَابِ، فَأَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ أَنَّ أُمَّتِي ظَاهِرَةٌ عَلَيْهَا، ثُمَّ ضَرَبْتُ ضَرْبَتِيَ الثَّانِيَةَ فَبَرَقَ الَّذِي رَأَيْتُمْ أَضَاءَتْ لِي مِنْهُ قُصُورُ الْحُمْرِ مِنْ أَرْضِ الرُّومِ فَكَأَنَّهَا أَنْيَابُ الْكِلَابِ فَأَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ أَنَّ أُمَّتِي ظَاهِرَةٌ عَلَيْهَا، ثُمَّ ضَرَبْتُ ضَرْبَتِيَ الثَّالِثَةَ فَبَرَقَ لِي مَا رَأَيْتُمْ أَضَاءَتْ لِي مِنْهُ قُصُورُ صَنْعَاءَ كَأَنَّهَا أَنْيَابُ الْكِلَابِ فَأَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ أَنَّ أُمَّتِي ظَاهِرَةٌ عَلَيْهَا فَأَبْشِرُوا فَاسْتَبْشَرَ الْمُسْلِمُونَ وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلهِ مَوْعِدُ صِدْقٍ وَعَدَنَا النَّصْرَ بَعْدَ الْحَصْرِ. فَقَالَ الْمُنَافِقُونَ: أَ لَا تَعْجَبُونَ يُمَنِّيكُمْ وَ يَعِدُكُمُ الْبَاطِلَ وَ يُعَلِّمُكُمْ أَنَّهُ يُبْصِرُ مِنْ يَثْرِبَ قُصُورَ الْحِيرَةِ وَ مَدَائِنَ كِسْرَى وَ آنها تُفْتَحُ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ إِنَّمَا تَحْفِرُونَ الْخَنْدَقَ مِنَ الْفَرَقِ وَ لَا تَسْتَطِيعُونَ أَنْ تَبْرُزُوا، فَنَزَلَ الْقُرْآنُ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلّا غُرُوراً وَ أَنْزَلَ اللهُ تَعَالَى فِي هَذِهِ الْقِصَّةَ: (قُلِ اللهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ الآيَةَ). (بحارالأنوار، ج17، ص169)
[23]. سوره آل عمران، آيه 26.
[24]. سوره مريم، آيات 1 تا 3.
[25]. بحارالأنوار، ج44، ص245.