أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ لِلهِ رَبِ الْعالَمِينَ؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.
(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحيمٌ)[1]
صحبت روزهاى گذشته در موضوع انواع كمالات قرآن بود. قرآن، وجوهى از كمالات دارد. يک وجه يا دو وجهش را تا به حال گفتيم. يک وجه از وجوه كماليّه قرآن اخبارات غيبى این کتاب است. قرآن به ظاهره و باطنه اخبارات غيبی فراوانی دارد كه نمىتوان آنها را به هيچ مأخذ و مدركى جز به خدا و الهام و وحى حقتعالى استناد داد.
ديروز گفتم که نمىشود اين اخبارات غیبی را به شياطين نسبت داد، زیرا شياطين چيزى ندارند و هر چه خبر مىدهند، از ملائكه استراق سمع مىكنند. ملائكه مقدرات الواح قدريّه را مىخوانند و در الواح قدريّه فقط تقدير و هندسه نهایت تا یک سال بیان شده است. ملاّ جنّیها از ملائكه دزدى مىكنند و به رفقایشان مىگويند. رفقایشان، یعنی كاهنها و ساحرها و جادوگرها نیز شروع مىكنند به خبر دادن.[2] آنوقت بعضى از جوانها و بعضى از پيرمردها به صرف اينكه دوتا خبر غيبى از يک بوقعليشاه شنيدند مريد او مىشوند و ناموسشان را در اختیار او مىگذارند. يک عرب برهنه تارکالصلاة ريش تراشيدهای در مشهد بود که از طرف بصره و بغداد آمده بود. از جادوگرها بود. با بعضى از ارواح پليده از اجنّه و شياطين ارتباط داشت. با آنها هم خيلى زود مىشود ارتباط پيدا كرد. آنها هم خيلى دلشان مىخواهد با ما ارتباط پیدا کنند. لذا گاهگاهى بعضى از خبرهاى جزئى مىداد. چيزى نبود، امّا به وی خیلی ارادت پيدا كرده بودند، پول بده، خانم بده، خانه بده. بابا چه خبر است؟! اينقدر سست نباشيد! سه تا خبر غيبى از يک قلبى دادن که فوقالعاده نيست. حضرت پيغمبر9 از اين اتّهام مصون بودند. جنس و خميره پيغمبر9، خميره سعادت و خميره فضيلت بود. همه، پيغمبر9 را به حسن طينت و فضيلت مىشناختند. اين همه دشمنان پيغمبر9 به پيغمبر9 افترا بستند، امّا نگفتند كه آدم بدجنسى است، آدم شقى و خونخوارى است، آدم العياذبالله خائن به نواميس است، اينها را به پيغمبر9 نسبت ندادند. دشمنانش گفتند ديوانه است، سحر كلام مىكند، امّا آن رذايل اخلاقى و بدجنسى و شقاوتى كه ناشى از كثافت فطرت است، به پيغمبر9 نسبت ندادند. پس نفس پيغمبر9 مصون از خبائث بود، در حالیکه آن اخبارات شيطاني را خبيثها مىدهند. آنهايى كه سعيدند و نفس طيّب پاک دارند، با شياطين ارتباط ندارند. لذا اگر پیغمبر9 يک خبر غيبى داد، الهى است نه شيطانى، و نفس مقدس پيغمبر9 مصون از اين اتّهام بود، چون از او جز خوبى نديده بودند.
دوتا از نصارى هستند كه خيلى با پيغمبر9 دشمنند: يكى «پاپاس فندر» و دیگری «جورج سيْل». این دو خبيث كه اعدا عدّو پيغمبرند، و در كتابهایشان حمله به پيغمبر9 و اسلام كردهاند، و هر چه توانستهاند گفتهاند و حملهای که اینها به اسلام و پیغمبر9 کردهاند، هیچکس نکرده است، امّا خودشان اعتراف كردهاند كه وی، آدم خوشخميرهاى بود، نفس پاكى داشت، رذل نبود، بىحيا نبود، خائن به نواميس نبود. داراى صداقت بود. همين دشمنها اين سخنان را تصريح كردهاند. چرا؟ براى اينكه پيغمبر9 يک سرسوزن اخلاق رذيله نداشته تا بتوانند مستمسک قرار بدهند. چون پاک بوده، از تهمت اينكه با شياطين مربوط است مصون بوده است. به علاوه اخبار شياطين حدّ و ميزان دارد. شياطين مىآيند پيش فلان تاجر، پيش ما علما غلط مىكنند بيايند. اگر بیایند، مهارشان مىكنيم. مىآيند مىگويند اين جنس در ماه ديگر يک قِران گران مىشود، اين را از باب مثل گفتم. اخبار از نزديک مىدهند، ديگر شياطين نمىتوانند اخبار از صد سال بعد بدهند، زیرا بر الواح كليّه اطلاع پيدا نمىكنند. چون اطلاع پيدا نمىكنند، نمىتوانند اخبار كنند. بهعلاوه خدا جلو اينها را گرفته است تا انباء انبيا از اخبار شياطين جدا شود. اخبار شياطين 5 تا 10 تا است و اتفاقاً خيلی هم دروغ مىگويند. من با روحیّین که میگویند روح احضار میکنند و جنگیرها مربوط بودهام و من خودم در این وادیها افتاده بودم. خودشان به من گفتند و معترف بودند و شكايت داشتند از ارواح كه ارواح راست نمىگويند، دروغ هم مىگويند و آبروى رفقایشان را مىبرند. یک شخص همدانی بود که ارواح را حاضر میکرد و سؤالاتی مینمود. او نیز از دست ارواح خبیثه شکایت داشت و میگفت: آنچه را میگویند اغلب دروغ است و من هم که خبر میدهم، دروغ میشود. الآن روحيّين جديد هم به اخبار ارواح اعتنايى نمىكنند، برخلاف انباء الهى كه اصلاً دروغ ندارند. بيشتر اخبار شيطانى دروغ است، اصلاً جنس شيطان خبيث است. در حالیکه پيغمبر به تصديق دوست و دشمن نفس قدسيّه دارد. پيغمبر9 را قبل و بعد از دعوت، هم موالف هم مخالف، به قداست نفس و به پاكدامنى از هر پليدى معرّفى مىكردند. اينطور آدمى قهراً انبائش انباء شيطانى نيست، و انباء الهى است:
(ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ)[3]
اينها انباء غيب و وحى الهى بودند. پيغمبر از گذشته و آينده و زمان حال آنقدر گفته است كه از موى سر بيشتر است و همه آنها راست است. از هزارسال دو هزار سال قبلش گفته که شياطين اطلاع ندارند، و از هزار سال بعدش گفته که شياطين غلط مىكنند اطلاع داشته باشند.
پيغمبر9 از امویها خبر داد كه در قرن اوّل اسلام، زمام امور را بدست گرفتند. هم در ظاهر قرآن و هم در باطن قرآن خبر داد. در ظاهر قرآن آمده است:
(وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاّ طُغْياناً كَبيراً)[4]
اين شجره ملعونه قرآن، شجره بنىاميه است. پيغمبر9 خواب ديد يکدسته عنتر ميان محراب و بالاى منبرش مىروند. محراب و منبر پيغمبر9 را به بازيچه گرفتهاند، هى بالا مىروند و هى پايين مىآيند. پيغمبر9 منقلب شد. ديد مردم هم از ميان مسجد به قهقرا مىروند. صورتشان به مسجد است امّا پشتشان به خارج مسجد و به قهقرا مىروند. پيغمبر9 خيلى منقلب شد. اين چه بساطى است؟ اين چه بامبولى است؟ مردم را دارند از مسجد و دين از راه محراب و منبر بيرون مىكنند. جبرئيل آمد و گفت: يا رسولالله! اينها بنىاميّهاند. واقعاً امویها مثل عنتر مىماندند، سفياني ایشان هم همينطور است كه هشت ماه سلطنت میکند. سفيانى از بنىاميّه است. اينها منبر و محراب را ملوّث كردند.[5]
عبدالملک خواب ديد كه چهار مرتبه ميان محراب پيغمبر شاشيده است. از خواب بيدار شد. يا رب اين خواب چه تعبيرى دارد؟ معبّر وقت، تعبير كرد كه چهارتا بچّهات خليفه مىشوند و همينطور هم شد.
اين پدرسوختهها نجس بودند، محراب و منبر پيغمبر9 را هم نجس كردند. به نام محراب و منبر مردم را از دين بيرون ساختند و به قهقرا برگرداندند. يعنى به ظاهر، نماز جماعت بود، محراب و منبر بود، امّا باطناً مردم از دين منحرف مىشدند. در این موضوع بود که خداوند این آيه را نازل كرد: (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَة) اين درخت ملعون، بنىاميّه است و اين خواب، امتحان مردم است. نود و دو سال قدرى افزونتر اين بنیامیّه سلطنت كردند. سلطنت بنىاميّه از اوّل عثمان تا آخر مروان حمار، 992 ماه شد. امّا قرار است که هزار ماه بشود: (لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر)[6] مراد از اين هزار ماه، هزار ماه سلطنت بنىاميّه است كه 992 ماه سلطنت كردند، هشت ماهش براى عثمانبن عنبسه يعنى سفيانى باقى مانده است. یک روز یک خری با یک قیافه و هیکلی آمد و به من گفت: عثمانبن عنبسه، سال دیگر میآید و الآن در بحریه شام است. گفتم: بابا این حرفها را نزن، به این حرفها فاتحه بخوان. عثمانبن عنبسه، اینطوری نیست که شما بفهمید.[7] من به اين لاطائلات زود اعتقاد پيدا نمىكنم. به غالب اين حرفهايى كه مستحمرين مستعمرين مىزنند، فاتحه بخوانيد. حالا اينها عثمانبن عنبسه را در آوردهاند. بابا او نيست. اگر عثمانبن عنبسه هم باشد، اينچنين نيست كه فلان حاجى و باجى به اين زودیها بفهمد. غرض، هشت ماه را گذاردهاند براى عثمان كه قبل از ظهور حضرت بقيةالله7 ظاهر خواهد شد و 992 ماهش را از زمان عثمان تا زمان مروان حمار سلطنت كردند. شيطان غلط مىكند اين حرفها را خبر بدهد.
پیغمبر از قرن دوّم خبرداد: (فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُم)[8] به عبّاس عمويش فرمود واى بر بچّههاى من از بچّههاى تو! قرآن میفرماید: اگر ولايت امر پيدا كنيد، شما قطع رحم مىكنيد، فساد و آشوب راه مىاندازيد. گفتهاند خطاب به بنىالعبّاس است و اخبار از سلطنت عباسيان است.
پیغمبر از اولاد خودش خبر داد که:
(إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللهِ)[9]
هم ظاهر قرآن و هم باطن قرآن، هم به علم اجمالى و هم به علم تفصيلىاش خبر داده است. عدد ماههاى سال نبوت پيغمبر خاتم حضرت محمدبن عبدالله9 دوازدهتا مىباشد. پيغمبر همچون آفتاب است و اوصيائش چون اقمار و ماههايند. سال دوازده ماه دارد. سال نبوت اين پيغمبر9 نيز دوازده ماه دارد. چهارتاى آنها محترماند که آن چهارتايى هستند كه اسمشان اسم خداى تعالى است: حضرت علىّبن ابىطالب، حضرت علىّبن الحسين، حضرت علىّبن موسى الرّضا، حضرت علىّبن محمد الهادى صلواتاللّهعليهماجمعين، زيرا كه اسمشان اسم خداست و اسم خدا محترم است. حسن و حسين و موسى و محمّد هيچكدام اسم خدا نيستند، ولى «على» اسم خداست: (وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيم) و میخوانیم: «یا عَلِيُّ يَا عَظِيم!»
فَاِسْمُهُ مِنْ شَامِخٍ عَلِيٍّ |
عَلِيٌّ اشْتُقَّ مِنَ الْعَلِي |
اين چهارتا محترماند. دين پابرجا همين است. مذهب صحيح همين مذهب است و مردم نبايد در اينباره بر خودشان ستم كنند و از اعتقاد به اينها منحرف گردند. اين ظاهر قرآن است.[10]
باطن قرآن هم مىگويد: (الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنَا عَشَـرَ، كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ) امامان بعد از من دوازده تايند و همه از قريش مىباشند.[11] آن وقت باطن قرآن، مبيّن قرآن، حضرت باقر7 به ابالبيد مىگويد: «وَ يَقُومُ قائِمُنا عِنْدَ انْقِضَائِهَا» اى ابالبيد! قائم ما آل محمد: قيام امر مىكند، يعنى امر امامت، آن هنگامى كه مدتش به (المر) منقضى شود. عدد (المر) 271 است. الف يک، لام سى، ميم چهل، راء دويست، مجموعش مىشود 271. اگر از سال دوم بعثت پيغمبر9 كه مبدأ دعوت علنى نبوت است، حساب كنيم، همان (المر) مىشود که مطابق با فوت حضرت عسكرى7 است. پس قرآن هم به ظاهرش به كلمه (المر) هم به باطنش به حديث امام محمد باقر7 به ابالبيد، خبر از قرن سوم هم داده است.
انشاءالله يک روز در حروف مقطّعه برايتان صحبت خواهم كرد. در قرآن یکجا میگوید: (المر)، چندجا میگوید:(الر)، چندجا میگوید: (الم). این نکته را در نظر داشته باشید که این حروف در سر هر کدام از سورههای قرآن که بیایند، هر کدام یک معنای بخصوصی دارند و با هم تفاوت بسیار دارند. (الم) سوره بقره با (الم) سوره آل عمران تفاوت دارد. هر كدام بر سر هر سوره، یک معنا دارد. (المر) اشاره به يک خبر غيبى است كه عبارت باشد از قيام حضرت بقيةالله7 به مقام امامتش، چرا که اين را جز خدا كسى نمىداند. اين، علم ساعة است که: (لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلّا هُو)[12] جز خدا كسى نمىداند، حتّى خود صاحبالزّمان7 هم نمىداند. اگر يكى آمد گفت من جفر بلدم، از جفر استخراج كردم و آقا سال ديگر مىآيد، توى دهنش بزنید. اين يا خر است و خوشباور و يا اينكه كلاهبردار است، شقّ سوم ندارد. به قول يكى از اساتيد من: آن جفر نيست، آن مَفر است. على اىّ حال توى دهنش بزنيد. اگر يكى آمد و گفت من اهل مكاشفه هستم، ديشب وقتى نارى آمد و نورى و جلوه طورى و صداى غيبى به گوشم رسيد كه سال ديگر امام زمان7 مىآيد، بگو غلط كردى تو با آن كسى كه به گوشت گفته است. اگر كسى رمل داشت و گفت: من از چهارخانه رمل ظهور امام زمان7 را پیدا کردهام، تكذيبش كنيد. فقط خدا مىداند و بس. آن شبى كه بناست حضرت ظاهر شود، به امر خدا شمشيرش از غلاف بيرون مىآيد و صدا از خود شمشير بلند مىشود که: «قُمْ يَا وَلِيَّ الله! فَاقْتُلْ ]بِی[ أَعْدَاءَ اللهِ»[13] اى ولىّ خدا! از جا بلند شو و بهوسیله من از دشمنان خدا انتقام بكش و آنها را بكُش. پس قيام حضرت حجّت7 را بعد از غيبت و به عنوان ظهور، هيچكس نمىداند. در قرآن هم اخبار نشده است. بلكه در قرآن مىگويد: (يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاّ هُو)[14]
یکروزی در خیابان امیریه، یک درویشی -و بنا به گفته بنده یک بزغالهای- را دیدم که مرا صدا زد و کنار درختی برد و یواشکی گفت: آقا، یعنی امام زمان7، سال آینده همینجاست. به خدا قسم! و به امام زمان7 قسم! که من صدتا اقطابشان را لب آب بردهام و تشنه برگرداندهام. حالا این بزغاله میخواهد به من بگوید که امام زمان7 سال دیگر میآید. من گفتم: از که شنیدهای؟ گفت: از آقا. گفتم: از خود آقا؟ گفت: بله. گفتم: گه خوردند آن آقایی که این حرف را به تو زدند.
برو این دام بر مرغی دگر نه |
که عنقا را بلند است آشیانه |
غالب این مردم از جعالیت و دروغ گفتن باکی ندارند. خود آن حضرت به حسب ظاهر زمان ظهورش را نمیداند.
در سال 260 هجرى که امام حسن عسکری7 از دنيا رحلت فرمود، رحلتش همان، قيام اين بزرگوار به مقام امامت همان. پس شب نهم ربيع الاول 260 هجرى زمان قيام امام زمان7 به امر امامت بوده است. خدا هم با (المر) از این امر خبر مىدهد. از قرن سوم خبر داده است.
اگر خطب «نهج البلاغه»، اخبار و ملاحم و اخبار غيبی ائمه: را كه باطن قرآنند، نگاه كنيد مىبينيد تا اين قرن، قرآن به ظاهر و باطنش خبرهاى غيبى داده است. شيطان كوچكتر از آن است كه دو تا از اين اخبار را بفهمد تا چه برسد كه واجد باشد.
يک وقتى من در مقام بر آمدم اخبار غيبى را جمع كنم. چند ساعت كه زحمت كشيدم ديدم از عهده من خارج است. اگر كسى اخبار غيبى پيغمبر9 و حضرت زهرا3 و دوازده امام را جمع كند، همراه با اخبار غيبى ظاهر قرآن شايد بيش از سه هزار خبر غيبى از پيغمبر9 و ائمه: و منسوبين به ائمه: ابراز شده است، مخصوصاً از خود پيغمبر خبرهاى غيبى عجيبى رسيده است. پيغمبر از همين طيّاره، حسابى خبر داده است. عقيده بزرگان است که اين خبر با طياره به خوبی انطباق دارد، بلكه پيغمبر9 از خود طياره هم اسم مىبرد. حديث را ابونُعَيم اصفهانی[15] نقل كرده است، و نفر دیگری از علمای عامّه، یعنی عبدالوهّاب شعرانی در «التّذکرة بأحوال الموتی و الآخرة» آن را تخلیص کرده است. حضرت در این حدیث میفرمایند:
«لَتَقصِدَنَّکُم نارٌ هِيَ اليَومَ خامِدَة، في وادٍ يُقالُ لَهُ: بَرَهُوتُ.»
اى امّت اسلام! يک آتشى به شما روى خواهد آورد. اين آتش از برهوت مىآيد. برهوت همين اروپاست که نجسترين جاهاى دنياست. پر آتشترين جاهاى دنياست. كثيفترين جاهاى دنياست. فسق و فجورى كه به دنيا آمده از اروپا آمده است. هر بىغيرتى، بىناموسى، هر چه در دنيا پخش شده، از اروپا پخش شده است. زنا، لواط، قمار، دزدى شروعش از آنجاست، سرچشمهاش آنجاست. به خدا دهن من بسته است و نمىتوانم بگويم. بنده و جنابعالی حیواناتی هستیم که همهاش به فکر علوفه و آخور و جو هستیم. امّا اجمالاً بدانيد بعضی هستند كه چشم برزخىشان باز است. در عين اين كه در اين عالماند چشم باز مىكنند و برزخ اين عالم را مىبينند. يكى از آنها كه چشمش باز بود مىگفت: به خدا قسم ديدم خانمهايى كه اينطور مادمازل خودشان را درست مىكنند، مثل رقّاصها و ميرزا قشمشم و در خيابان راه مىروند، مثل يک خرسى هستند كه سر تا پاى آنها را گازوئيل ريخته باشند -آن هم چه گازوئيلى، اين گازوئيلهای که الآن داریم، بوى مشک مىدهد- و مشتعلش كرده باشند. میگفت: يک التهاب و سوزندگى داشت كه مىخواست شهر را بسوزاند. يک عفونتى داشت كه بينىام را گرفتم. ظاهرش مثل عروس، امّا باطنش جور دیگری بود. هى نگوييد اروپا بهشت دنياست. نخير جهنّم و از جهنّم بدتر است. يک عده سگ سوزنده متعفّن افتادهاند دنبال يک ماده سگ. مطلب همين است. به والله همين است كه مىگويم. قسم جلاله خوردم. حالت برزخىشان بدتر از اين است. آقا! گول ظاهر را نخوريد. غرض از برهوت همين اروپاست. مركز فسق، مركز فجور، مركز كثافت، مركز آتش آنجاست. برهوت همين اروپاى خراب شده است. خدا اينها را به حق راهنمایى كند يا مرگشان بدهد. ما را از رشته صلاح و اصلاح و رويّههاى مطبوع بشرى و وجدانى منحرف كردهاند. هر چه مىگويم باور كنید که مركز جهنّم اروپاست، مستراح جهنم اروپاست، گوش نمیکنید.
اگر چشم برزخیتان باز شود، متوجّه عرائضم خواهید شد. اگر يک خرده بينىتان باز شود، نزديک صبح آن رائحهاى كه از روضه رضوان مىوزد و دماغ عشّاق خدا را به اهتزاز مىآورد، در مییابید. اگر يک خرده بينىتان با آن بوها آشنا شود، اگر يک خرده چشمتان باز شود، همين مجلس را روضه رضوان مىبينید. اينجا را به صورت و به اين چشم، گچ مىبينید، ولى باطنش پر از ملک، و با چشم برزخى اينجا را اشجار و ريحان میبینید. امام هادی7 به آن فرد فرمود که به آن خرابه و دارالصّعالیک نگاه کن، و وی دید عجب باغ و بهشت عنبر سرشتی است. قرآن میفرماید:
(إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً)[16]
آن كسى كه مال بچه يتيم مىخورد، در واقع آتش مىخورد، ولى خودش نمىفهمد. يعنى دنيا پرده انداخته است. اگر پرده برداشته شود، دیده میشود که مال یتیم همين آتشِ سوزان است که مىسوزاند. اين رحم خدا بر ماست كه جلوی سوزش را گرفته است، و الاّ مال يتيم آتشى سوزان است. از اين عالم كه بيرون رفت، سوزشش معلوم مىشود. شراب آتشى سوزان است و مىسوزاند. حرمت شراب نه تنها براى اين است كه به كبد صدمه مىزند، به كليه صدمه مىزند، اعصاب دماغى را متشنّج مىكند، بلکه براى آن است که این ماده بیپیر روح را میزاند. حضرت باقر7 فرمود: هر كس در دنيا يک قاشق شراب بخورد، دم مردن مىفهمد كه اين يک جرعه شراب با روح او چه كرده است. روح را مىسوزاند.
به هر حال، پیامبر9 فرمود: آتشى از برهوت به طرف شما مىآيد. يک آتشى از برهوت به شما مسلمانها متوجه مىشود كه امروز آن آتش خاموش است. همه چشم هایشان را باز كردند ببينند اين آتش چه جورى است. يک آتشى است كه هم مال مردم و هم جان مردم را مىخورد. يک آتشى است كه به سر مردم نزديک مىشود، حتّى از سقف خانههاشان هم نزديکتر مىشود. یک آتش پرواز كننده است. پرواز مىكند مانند پرواز ابر و باد. به تندى باد پرواز مىكند و به مانند ابر هم سايه مىافكند. اين آتش صدا دارد مانند صدا و نعره رعد آسمانى، به اصطلاح تهرانىها آسمان غُرُنبه. تمام دنيا را در مدت هشت روز دور مىزند.
من يک جملهاى را در مجلّهای دیدم و يادداشت كردم. نوشته بود آمريكايىها يک طيّارهاى درست كردهاند كه با سرعت میانه، نه تند و نه آرام، در مدّت هشت روز زمين را طى مىكند. وقتى اين جمله را ديدم گفتم: «صَدَقَ رسولُالله».
اینجا بود که يكى از جا بلند شد و عرض كرد: يا رسولالله! آيا اين آتش در آن هنگام بر مؤمنين و مؤمنات سالم است؟ اذيّتى ندارد؟ حضرت فرمود: أين المؤمنون و المؤمنات؟ مؤمن كجاست؟ مؤمنه كجاست؟ مؤمن بندهام كه از ايمان فقط ريش دارم، شما فكلىها هم برويد دنبال كارتان. چون به خلوت مىروند آن كار ديگر مىكنند.
عبارت چنین است: «النّاس يؤمئذ شرٌ من الحمر، يتسافدونَ کما تَتَسافَدُ البهائم» آن روز مردم از خرها بدترند. اینها آنطورىكه حيوانات بالاى هم مىروند، عمل میکنند. در همين پاريس خراب شده يكى از رفقاى من به من گفت: اصلاً پسر و دختر توى خيابان هم را بغل مىكنند و مىبوسند. بعد يكى ديگر گفت: اصلاً آن عمل زشت را در بعضى از خيابانها انجام مىدهند.
حضرت فرمود: «و ليس فيهم رجل يقول: مه مه» و ميان اينها نيست يک مرد كه به اينها بگويد يک قدرى آرام آرام، شما آدمیزاد هستيد، حيوان نيستيد، آدمیزاد عفّت دارد، آدميزاد که خوک نيست، خر نيست. [17] شاعر مىگويد:
سأترك حبَّها من غير بغضٍ |
و ذاك لكثـرة الشـركاء فيهِ |
مىگويد محبوبهام را ول كردم. چرا؟ به جهت اين كه دو سه تاى ديگر به او دل باختند و لذا من از او چشم پوشيدم. آن وقت مىگويد: شير وقتى ببيند سگی به آبى زبان زد، دیگر از آن آب نمى خورد.
(حمعسق) آمد. پیغمبر فرمود: خبر دار شدم. جبرئيل گفت: از چه خبر دار شدى؟ حق دارد نفهمد.
ميان عشق و معشوق رمزى است |
چه داند آن كه اشتر مىچراند |
وی پيشخدمت است، نامه را آورده و ديگر خبر ندارد. آن كه آشناى به كليد رمز است، باز مىكند و مىخواند. حضرت فرمود: فهميدم بر سر امّتم در فلان تاريخ چه بلایی وارد خواهد شد. قرآن انباء گذشته زياد دارد، انباء آينده نیز زياد دارد.
خدايا! به حقّ قرآن عظيم ما را از قرآن بيگانه مفرما. ما را مؤفّق بر عمل به احكام قرآن بفرما. بس است، انشاء الله از فردا وجه ديگر از وجوه كمالات قرآن را عرض مىكنم.
قرآن از همين مولود امروز خبر داد. همان آيهاى كه خواندم:
(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ)[18]
فرمود: مراد از كفلين رحمت، امام حسن7 و امام حسين7 میباشند. ايندو، دو كفّه رحمت خدايند كه خدا به خلق عطا كرده است. منت بر ما نهاده و مثل چنین روزی امام حسن7 را به ما عطا كرده است. امام حسن7 مظهر احسان خداست، آن هم احسان قديم خدا. امام حسن7 مظهر لطف خداست، لذا به واسطه وجود مقدسش يک سرسوزن به امّت رنج نرسيد، دماغى خونى نشد، و با معاويه صلح كرد. بعضى به امام اعتراض داشتند و از آقا رنجيدند. آرى بعضى از مردم به ما هم اعتراض دارند. با اين فهم ناقصشان با اين فهم بچهگانه شان به امام اعتراض داشتند. گفتند: اسلام را از بين بردى، دين را از بين بردى، رفتى صلح كردى با معاويه! اين خر نمىفهمد که اين، امام است. امام صلح كند يا بجنگد، هر دو مطابق حكمت است. بايد مطيع بود. امام و پيشوا به هر راهى برود، بايد تبعيّت كرد. آن وقت فرمود: اگر اين كار را امام حسن7 نمىكرد، معاويه نمىگذاشت اسمى از قرآن برده شود، لذا صلح كرد. دستگاه معاويه خبيث كه اخبث تمام دستگاههاى سلطنتى دنيا بود، در پرتو صلح با او، پيكره دين حفظ شد، و لو چهار نفر به او حمله كردند. در آن ایّام، يک روز ريختند دور امام حسن7، سر سجّادهاش، سجّاده از زير پايش كشيدند. آن لامذهب آمد جلوی آقا را گرفت و صدا زد:
«اللهُ أَكْبَرُ! أَشْرَكْتَ يَا حَسَنُ كَمَا أَشْرَكَ أَبُوكَ مِنْ قَبْل.»
اين بىدين مردم، على7 را مشرک خواندند، امام حسن7 را مشرک دانستند، زیرا این دو امام به ميل نفسانى آنها رفتار نكردند. آن مرد صدا زد: الله اكبر! اى حسن! تو هم مثل بابايت على مشرک شدى. آن وقت خنجر زهرآلود را بر آن نازنين آقا زد. ريختند حضرت را خلاص كردند. اگر خواصّ خويشان حضرت نبودند، اينها حضرت را از بين برده بودند تا آنکه بالاخره جگرش را به وسيله زهر پارهپاره كردند.
گر چه روز تولد است، ولى من دلم مىخواهد روضه بخوانم. زیرا روز جمعه نيمه ماه صيام است، مهمان خداييم و با دهان روزه برای امام حسن7 و امام حسين7 گريهکردن، يک اجر ديگرى دارد. فرمود بر امام حسن7، چشم ملائكه و چشم اخيار و صلحاء گريه مىكند.عاقبةالامر مىدانيد با پسر فاطمه چه كردند؟ دلهاى مهيّا هر كه اشكش مىآيد دست و سرش را مرخّص كند. عاقبةالامر جگرش را به زهر جفا پارهپاره کردند.
[1]. سوره حديد، آيه 28.
[2]. عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ فِيَما سَأَلَ الزِّنْدِيقُ أَبَا عَبْدِاللهِ7 قَالَ: فَمِنْ أَيْنَ يصل [أَصْلُ] الْكِهَانَةِ وَ مِنْ أَيْنَ يُخْبَرُ النَّاسُ بِمَا يَحْدُثُ؟ قَالَ: إِنَّ الْكِهَانَةَ كَانَتْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ فِي كُلِّ حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، كَانَ الْكَاهِنُ بِمَنْزِلَةِ الْحَاكِمِ يَحْتَكِمُونَ إِلَيْهِ فِيَما يَشْتَبِهُ عَلَيْهِمْ مِنَ الْأُمُورِ بَيْنَهُمْ فَيُخْبِرُهُمْ بِأَشْيَاءَ تَحْدُثُ، وَ ذَلِكَ فِي وُجُوهٍ شَتَّى مِنْ فِرَاسَةِ الْعَيْنِ وَ ذَكَاءِ الْقَلْبِ وَ وَسْوَسَةِ النَّفْسِ وَ فِطْنَةِ الرُّوحِ مَعَ قَذْفٍ فِي قَلْبِهِ لِأَنَّ مَا يَحْدُثُ فِي الْأَرْضِ مِنَ الْحَوَادِثِ الظَّاهِرَةِ فَذَلِكَ يَعْلَمُ الشَّيْطَانُ وَ يُؤدِّيهِ إِلَى الْكَاهِنِ وَ يُخْبِرُهُ بِمَا يَحْدُثُ فِي الْمَنَازِلِ وَ الْأَطْرَافِ. وَ أَمَّا أَخْبَارُ السَّمَاءِ فَإِنَّ الشَّيَاطِينَ كَانَتْ تَقْعُدُ مَقَاعِدَ اسْتِرَاقِ السَّمْعِ إِذْ ذَاكَ وَ هِيَ لَا تَحْجُبُ وَ لَا تُرْجَمُ بِالنُّجُومِ وَ إِنَّمَا مُنِعَتْ مِنِ اسْتِرَاقِ السَّمْعِ لِئَلَّا يَقَعَ فِي الْأَرْضِ سَبَبٌ يُشَاكِلُ الْوَحْيَ مِنْ خَبَرِ السَّمَاءِ وَ لُبِّسَ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ مَا جَاءَهُمْ عَنِ اللهِ لِإِثْبَاتِ الْحُجَّةِ وَ نَفْيِ الشَّبَهِ، وَ كَانَ الشَّيْطَانُ يَسْتَرِقُ الْكَلِمَةَ الْوَاحِدَةَ مِنْ خَبَرِ السَّمَاءِ بِمَا يَحْدُثُ مِنَ اللهِ فِي خَلْقِهِ فَيَخْتَطِفُهَا، ثُمَّ يَهْبِطُ بِهَا إِلَى الْأَرْضِ فَيَقْذِفُهَا إِلَى الْكَاهِنِ، فَإِذَا قَدْ زَادَ كَلِمَاتٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيَخْتَلِطُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ فَمَا أَصَابَ الْكَاهِنُ مِنْ خَبَرٍ مِمَّا كَانَ يُخْبِرُ بِهِ فَهُوَ مَا أَدَّاهُ إِلَيْهِ شَيْطَانُهُ مِمَّا سَمِعَهُ وَ مَا أَخْطَأَ فِيهِ فَهُوَ مِنْ بَاطِلِ مَا زَادَ فِيهِ. فَمُذْ مُنِعَتِ الشَّيَاطِينُ عَنِ اسْتِرَاقِ السَّمْعِ انْقَطَعَتِ الْكِهَانَةُ، وَ الْيَوْمَ إِنَّمَا تُؤدِّي الشَّيَاطِينُ إِلَى كُهَّانِهَا أَخْبَاراً لِلنَّاسِ مِمَّا يَتَحَدَّثُونَ بِهِ وَ مَا يُحَدِّثُونَهُ وَ الشَّيَاطِينُ تُؤدِّي إِلَى الشَّيَاطِينِ مَا يَحْدُثُ فِي الْبُعْدِ مِنَ الْحَوَادِثِ مِنْ سَارِقٍ سَرَقَ وَ مَنْ قَاتِلٍ قَتَلَ وَ مِنْ غَائِبٍ غَابَ وَ هُمْ بِمَنْزِلَةِ النَّاسِ أَيْضاً صَدُوقٌ وَ كَذُوبٌ. فَقَالَ: كَيْفَ صَعِدَتِ الشَّيَاطِينُ إِلَى السَّمَاءِ وَ هُمْ أَمْثَالُ النَّاسِ فِي الْخِلْقَةِ وَ الْكَثَافَةِ وَ قَدْ كَانُوا يَبْنُونَ لِسُلَيْمانَ بْنِ دَاوُدَ7 مِنَ الْبِنَاءِ مَا يَعْجِزُ عَنْهُ وُلْدُ آدَمَ؟ قَالَ: غُلِّظُوا لِسُلَيْمانَ كَمَا سُخِّرُوا وَ هُمْ خَلْقٌ رَقِيقٌ غِذَاؤهُمُ التَّنَسُّمُ، وَ الدَّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ صُعُودُهُمْ إِلَى السَّمَاءِ لِاسْتِرَاقِ السَّمْعِ وَ لَا يَقْدِرُ الْجِسْمُ الْكَثِيفُ عَلَى الِارْتِقَاءِ إِلَيْهَا إِلَّا بِسُلَّمٍ أَوْ سَبَبٍ. (بحارالأنوار، ج60، ص76 -77)
عَنْ عَلِيٍّ7 انَّهُ قَالَ: كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللهِ9 ذَاتَ لَيْلَةٍ إِذْ رُمِيَ بِنَجْمٍ فَاسْتَنَارَ فَقَالَ لِلْقَوْمِ: مَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ إِذَا رَأَيْتُمْ مِثْلَ هَذَا؟ قَالُوا: كُنَّا نَقُولُ مَاتَ عَظِيمٌ وَ وُلِدَ عَظِيمٌ. قَالَ: فَإِنَّهُ لَا يُرْمَى بِهِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَ لِحَيَاةِ أَحَدٍ، وَ لَكِنْ رَبُّنَا إِذَا قَضَى أَمْراً سَبَّحَ حَمَلَةُ الْعَرْشِ وَ قَالُوا: قَضَى رَبُّنَا بِكَذَا فَيَسْمَعُ ذَلِكَ أَهْلُ السَّمَاءِ الَّتِي تَلِيهِمْ فَيَقُولُونَ ذَلِكَ حَتَّى يَبْلُغَ ذَلِكَ أَهْلَ السَّمَاءِ الدُّنْيَا فَيَسْتَرِقُ الشَّيَاطِينُ السَّمْعَ، فَرُبَّمَا اعْتَلَقُوا شَيْئاً فَأَتَوْا بِهِ الْكَهَنَةَ فَيَزِيدُونَ وَ يَنْقُصُونَ فَتُخْطِئُ الْكَهَنَةُ وَ تُصِيبُ. ثُمَّ إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَنَعَ السَّمَاءَ بِهَذِهِ النُّجُومِ فَانْقَطَعَتِ الْكِهَانَةُ فَلَا كِهَانَةَ، وَ تَلَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ7: (إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ) وَ قَوْلُهُ: (وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ الآيَةَ). (بحارالأنوار، ج60، ص280 به نقل از دعائم الإسلام)
[3]. سوره يوسف، آيه 102.
[4]. سوره اسراء، آيه 60.
[5]. مرحوم طبرسی در مجمع البیان مینویسد:
في قوله (إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ) أي أحاط علما بأحوالهم و ما يفعلونه من طاعة أو معصية (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ) فيه أقوال: أحدها أن المراد بالرؤيا رؤية العين و المراد الأسرى و ما رآه في المعراج، و ثانيها: أنها رؤيا نوم رآها أنه سيدخل مكة و هو بالمدينة فقصدها فصده المشركون في الحديبية حتى شك قوم، و ثالثها: أن ذلك رؤيا رآها النبي9 في منامه أن قرودا تصعد منبره و تنزل فساءه ذلك و اغتمّ به و هو المروي عن أبي جعفر7 و أبي عبدالله7 و قالوا على هذا التأويل: إنّ الشجرة الملعونة في القرآن هي بنوأمية أخبره الله تعالى بتغلبهم على مقامه و قتلهم ذريته، و قيل: إن الشجرة الملعونة هي شجرة الزقوم و إنما سميت فتنة لأن المشركين قالوا إن النار تحرق الشجر فكيف تنبت الشجرة في النار و صدق به المؤمنون. (بحارالأنوار، ج9، ص119)
قال علي بن إبراهيم في قوله: (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ)، قال نزلت لمّا رأى النبيّ9 في نومه كأنّ قرودا تصعد منبره فساءه ذلك و غمّه غمّا شديدا فأنزل الله (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ) لهم ليعمهوا فيها (وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ) كذلك نزلت، و هم بنو أميّة. (بحارالأنوار، ج31، ص514)
[6]. سوره قدر، آيه 2.
[7]. بعد از شهادت حضرت اميرالمؤمنين على7 عموم مسلمين با حضرت امام حسن7، به عنوان خليفه بيعت نمودند. با توجه به كارشكنى و اخلالهاى فراوان معاويه، آن حضرت پس از هشت ماه و ده روز خلافت، طى صلحنامهاى حكومت را به معاويه واگذار كردند و خلافت رسمى بنىاميه از آن تاريخ كه تقريباً ماه جمادىالاولى سال 41 هجرى بود؛ آغاز گشت. آخرين خليفه از خاندان بنىاميه نيز مروانبن محمد بود كه در ذىحجه سال 132 هجرى به دست سپاه ابومسلم خراسانى كشته شد. لذا دوران حكومت امويان برابر با نود و يك سال مىباشد. از طرفى در اخبار غيبى معصومين: طول حكومت بنىاميه هزار ماه يعنى معادل هشتاد و سه سال و تقريباً چهار ماه، بيان شده است. مسعودى در مروجالذهب مىگويد: دولت اموى نود سال و يازده ماه و سيزده روز دوام آورد كه هزار ماه بدون كم و زياد مىشود. بايد دانست بين عدد هزار ماه و ابتداء و نهايت حكومت بنىاميه، اختلافى به چشم مىخورد كه طبق محاسبه فوق برابر هشت سال و سه ماه مىباشد. براى رفع اين اختلاف مورخين به اين نكته اشاره كردهاند كه در ابتداى زمان خلافت عبدالملك مروان (سال 65 هجرى)، كنترل سرزمينهاى شرق ممالك اسلامى كه شامل حجاز و عراق (كه خود شامل بخش عمدهاى از ايران امروزى مىشود) بود؛ در دست عبدالعزيزبن زبير قرار داشت و او تا آن حد بر اين مناطق نفوذ و سيطره داشت كه عبدالملك مجبور شد شاميان را براى انجام حج، روانه شهر بيتالمقدس در فلسطين نمايد. حاكميت عبداللهبن زبير كه به عنوان خليفه با او بيعت شده بود به سرزمينهاى حجاز و عراق به مدت هشت سال به طول انجاميد و با كشته شدن او به دست حجاجبن يوسف ثقفى در دهم جمادىالثانيه سال 73 هجرى، دوران اين تسلط خاتمه يافت. لذاست كه سيوطى درباره عبدالملک چنين مىگويد: به عنوان وليعهد پدرش در زمان ابنزبير با او به عنوان خليفه بيعت شد. پس خلافت او صحيح نبود. او زمانى مسلط بر شام و مصر بود. بعدا تسلط بر عراق يافت تا آن كه ابنزبير در سال 73 كشته شد. از آن زمان خلافت او درست است. لذا با كسر اين مدت هشت سال از طول مدت دوران بنىاميه، باقى مانده همان 83 سال مىباشد كه اين مدت معادل هزار ماه است.
[8]. سوره محمد، آيه 22.
[9]. سوره توبه، آيه 36.
[10]. رَوَى جَابِرٌ الْجُعْفِيُّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاجَعْفَرٍ7 عَنْ تَأْوِيلِ قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَ: (إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ)؟ قَالَ: فَتَنَفَّسَ سَيِّدِي الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ يَا جَابِرُ أَمَّا السُّنَّةُ فَهِيَ جَدِّي رَسُولُ اللهِ9 وَ شُهُورُهَا اثْنَاعَشَرَ شَهْراً فَهُوَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ إلَيَّ وَ إِلَى ابْنِي جَعْفَرٍ وَ ابْنِهِ مُوسَى وَ ابْنِهِ عَلِيٍّ وَ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ وَ ابْنِهِ عَلِيٍّ وَ إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ وَ إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الْهَادِي الْمَهْدِيِّ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً حُجَجُ اللهِ فِي خَلْقِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى وَحْيِهِ وَ عِلْمِهِ، وَ الْأَرْبَعَةُ الْحُرُمُ الَّذِينَ هُمُ الدِّينُ الْقَيِّمُ أَرْبَعَةٌ مِنْهُمْ يَخْرُجُونَ بِاسْمٍ وَاحِدٍ عَلِيٌّ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ وَ أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهمالسلام، فَالْإِقْرَارُ بِهَؤُلَاءِ هُوَ الدِّينُ الْقَيِّمُ (فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ) أَيْ قُولُوا بِهِمْ جَمِيعاً تَهْتَدُوا. (غیبت شیخ طوسی، ص149)
في خبر: حُرُمٌ علي و الحسن و الحسين و القائم بدلالة قوله ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ. (بحارالأنوار، ج24، ص241)
[11]. عَنْ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ عَنْ جَابِرٍ عَنِ الشَّعْبِيِّ عَنْ مَسْرُوقٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِاللهِ7: هَلْ أَخْبَرَكَ النَّبِيُّ9 كَمْ بَعْدَهُ خَلِيفَةٌ؟ قَالَ: نَعَمْ اثْنَا عَشَرَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ. (بحارالأنوار، ج36، ص255)
عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ9 يَقُولُ: الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ. (بحارالأنوار، ج36، ص282)
عَنْ أَبِي أُمَامَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ9: الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ وَ الْمَهْدِيُّ مِنْهُمْ. (بحارالأنوار، ج36، ص321)
[12]. سوره اعراف، آيه 187.
[13]. عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِيِّ عَنِ الصَّادِقِ7 قَالَ: الْأَئِمَّةُ اثْنَاعَشَرَ. قُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ! فَسَمِّهِمْ لِي. قَالَ7: مِنَ الْمَاضِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ7 وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ أَنَا. قُلْتُ: فَمَنْ بَعْدَكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ؟ فَقَالَ: إِنِّي أَوْصَيْتُ إِلَى وَلَدِي مُوسَى وَ هُوَ الْإِمَامُ بَعْدِي. قُلْتُ: فَمَنْ بَعْدَ مُوسَى؟ قَالَ: عَلِيٌّ ابْنُهُ يُدْعَى الرِّضَا يُدْفَنُ فِي أَرْضِ الْغُرْبَةِ مِنْ خُرَاسَانَ، ثُمَّ بَعْدَ عَلِيٍّ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ، وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِيٌّ ابْنُهُ، وَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنُ ابْنُهُ، وَ الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ7. ثُمَّ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ7 قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ9: يَا عَلِيُّ! إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا خَرَجَ يَجْتَمِعُ إِلَيْهِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا عَدَدَ رِجَالِ بَدْرٍ، فَإِذَا حَانَ وَقْتُ خُرُوجِهِ يَكُونُ لَهُ سَيْفٌ مَغْمُودٌ نَادَاهُ السَّيْفُ: قُمْ يَا وَلِيَّ اللهِ! فَاقْتُلْ أَعْدَاءَ اللهِ. (بحارالأنوار، ج36، ص409)
[14]. سوره اعراف، آيه 187.
عَنْ دِعْبِلِ بْنِ عَلِيٍّ الْخُزَاعِيَّ قال: قالَ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا7: لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِمُ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ أَنَّ النَّبِيَّ9 قِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللهِ! مَتَى يَخْرُجُ الْقَائِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ؟ فَقَالَ: مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، لا تَأْتِيكُمْ إِلّا بَغْتَةً. (بحارالأنوار، ج49، ص238)
[15]. ابونُعَیم درست است، نه ابو نَعیم.
[16]. سوره نساء، آيه 10.
[17]. عن النّبیّ9: لتقصدنَّکم نار هي اليوم خامدة، في واد يقال له برهوت، تغشي النّاس فيها عذاب أليم، تأکل الأنفس و الأموال، تدور الدّنيا کلها في ثمانية أيام، تطير طير الرّيح و السّحاب، حرّها بالليل أشد من حرّها بالنّهار، و لها ما بين السّماء و الأرض دويّ کدويِّ الرّعد القاصف، هي من رؤس الخلايق أدني من العرش. قيل: يا رسول الله! أسليمة هي يؤمئذ علي المؤمنين و المؤمنات؟ قال: و أين المؤمنون و المؤمنات، هم شرّ من الحمر، يتسافدون کما تتسافد البهائم و ليس فيهم رجل يقول: مه مه. (کنزالعمال، ج14، ص345، حديث 38886)
[18]. سوره حديد، آيه 28.