مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. عظمت قرآن؛ از هدف غایی تا کمالات بی‌نظیر 2. فاتحه‌الکتاب؛ عصاره تمام حقایق قرآن 3. سنگینی وحی و عظمت قرآن در وجود پیامبر (ص) 4. قرآن؛ راهنمای مؤمنان و مایه خشیت اولیاء 5. قرآن، مربی پیامبر (ص) و کمال‌بخش اولیاء 6. تأثیر قرآن بر جان‌ها؛ از غشوه پیامبر تا انصعاق موسی

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور)[1]

در میان وجوه کمالیه قرآن مقدّس، وجهی است که مى‏توان گفت در مصنّفات بشرى كه سهل است، در كتب الهيّه ديگرى هم كه آن كتب را به ساحت ربوبيّت نسبت مى‏دهند، وجود ندارد. اين كتاب يک مقصد بالذّاتى دارد كه همه مقاصد براى رسيدن به آن مقصد است. مقاصد متعدّده دیگرى هم هست، ولى مقصد بالذّات يكى است. همه آن مقاصد دیگر هم همه مردم را به سوى آن يک مقصد سوق مى‏دهند. آن مقصد، عزّ ربوبيت و جلال و جمال و كمال و بزرگوارى حقّ متعال است. اين، مقصد بالذّات قرآن است. قرآن، در تمام آياتش، در تمام سوره‏هايش، در تمام قصص و احكامش، در تمام آيات مواعظ و فصايحش، در تمام آياتى كه بيان حقايق كونيّه از خلقت آسمان و زمين مى‏كند -كه اينها همه وجوه كمال قرآن است و بعداً خواهم گفت- تنها یک مقصد بالذّات دارد. قرآن، صرف بيان احكام نيست؛ قرآن، صرف مواعظ نيست؛ قرآن، تنها قصص و حكايات نيست؛ قرآن، تنها بيان كردن حقايق عالم طبيعت نيست. همه اين‌ها را دارد، ولى در ميان تمام اين‌ها يک مقصد بالذات دارد و آن بزرگ كردن خدا و خاشع و خاضع كردن ماسوى‌الله در درگاه حقّ تعالى است. همّ آيات اين است که عزّ ربوبيّت و ذُلّ عبوديّت را آشكار كند. چنانچه در حديث هم آمده است.

سوره فاتحة‏الكتاب از سور عجيب است. گويا خدا براعت استهلال جسته است[2] یعنی آنچه را مى‏خواهد در كتاب بگويد، به طور رمز و كنايه در اوّل كتاب، آورده است. اين را براعت استهلال مى‏گويند. «برع الرّجل إذا فاق أقرانه، استهلّ الصّبيّ إذا صاح عند الولادة» يعنى در اوّل كتاب، تمام حقايق مندرجه و مندمجه را ذكر كرده‏اند. گویا خدا هم در سوره حمد، براعت استهلال جسته است. حمد قبلاً نازل شده بود. سوره حمد، فاتحة‏الكتاب است، سبع‌المثانى است. هفت آيه‏اى است كه در دو نوبت، يكى در مكّه يكى در مدينه، نازل شده است.[3] نماز بدون فاتحة‏الكتاب حقيقت ندارد: «لا صلوة الاّ بفاتحة الكتاب».[4]  نماز، اوّل فريضه‏اى است كه در اسلام فرض و واجب شد. بعد از آن‌كه فرمود: بگوييد «لا اله الاّ الله»‏، فرمود: نماز بخوانيد و نماز بدون حمد، نماز نيست. پس حمد اوّلين سوره‏اى است كه نازل شده است؛ حتّى پيش از تماميّت «اقرء»، حمد نازل شده است. آن‏وقت خدا آنچه مى‏خواهد در قرآن بگويد، همه را در سوره حمد به رمز و كنايه بیان کرده است. لذا سوره حمد، در قرآن «امّ الكتاب» شده است. كانّه قرآن از درون شكم اين سوره بيرون آمده است. اصل كتاب، ريشه كتاب و هرچه در كتاب است، در فاتحة‏الكتاب است. از اين سوره غفلت نكنيد. خيلى بخوانيد، مخصوصاً براى شفاى بيماران اثر عجيبى دارد.[5] در روايات دارد اگر این سوره را بر مرده بخوانيد و زنده شود، تعجّب نكنيد.[6]  نكته‏هايى كه در اين سوره به‏كار برده شده زياد است. اگر كسى اين نكات را بفهمد، آن‏وقت مى‏تواند رواياتى را كه مربوط به آيات این سوره است، بفهمد. در اين سوره مباركه رمزهایی است که اگر رمزهايش را دانستند، مى‏توانند نتيجه بگيرند. مثلاً يكى از چيزهايى كه در سوره فاتحه است و مقدار كمى از خاصيّتش براى آن است، اين است كه در اين سوره، حرف فاء نيست. شما از سوره «إنّا أعطينا» سوره‏اى كوچكتر نداريد، اما حرف فاء دارد: (إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ فَصَلّ...)[7]

در سوره «قل هوالله‏ أحد» نیز حرف فاء وجود دارد:

(قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ @ اللهُ الصَّمَدُ @ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ @ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد)[8]

تمام سوره‌های كوچک قرآن، همه حرف «فاء» دارند. امّا سوره حمد حرف «فاء» ندارد. اين روايت است كه دارم مى‏گويم: نداشتن حرف «فاء» اشاره به اينكه اين سوره، سوره بقا است فنا نيست[9] و براى بقا و ابقا به كار برده مى‏شود. لائحه فنا و اِفنا نيست. بعضى سوره‏ها براى از بين بردن خصم خيلى خوب است؛ البته اگر كسى بداند چه جورى بخواند و چه كار كند. مثل سوره: (تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَب)[10] بعضى سوره‏ها مثل سوره تبّت و زلزال: (إِذا زُلْزِلَت)[11] براى قهر و فنا، خيلى خوب است. امّا سوره حمد ابداً در قهر و فنا استعمال نشده است. سوره حمد، هر جا در روايات گفته‏اند و مردم به‏كار برده‏اند، در امور جمالى به كار برده شده است، نه در امور جلالى. لذا سوره بقاست. به هرحال نصف سوره حمد، عزّ ربوبيّت و نصف حمد، ذلّ عبوديّت است. نصف اين آيات مربوط به عظمت خدا، و نصفش مربوط به خاكسارى بنده است.[12] (ايّاك) عظمت خداست، (نعبد) خاكسارى اين طرف است. (ايّاك) عظمت خداست، (نستعين) كوچكى بنده است. مقصد ذاتى قرآن (اِهْدِ) مقام راهنمايى كردن خدا را مى‏فهماند. «نا» در (اِهْدِنا) كه جنبه مفعوليّت و قابليّت دارد، ذلّت عبد را مى‏فهماند. قرآن بين بنده و خدا تقسيم شده است. نصفش عزّ ربوبيّت است و نصفش ذلّ عبوديّت. قرآن تمام مقصد ذاتى‏اش اينست: خدا را بزرگ بنماياند و خلق را در جَنب خدا كوچک و حقير كند. آن‌چنان كه به حسب متن واقع هم چنين است. به حسب واقع خدا بزرگ است. عظيمى جز خدا نيست.

اَلا كُلُّ شَىْ‏ءٍ ما خِلاَ الله‏ باطِلٌ

 

وَ كُلُّ نَعيمٍ لا مَحالَـةُ زائلٌ[13]

آن‌چه غير خداست، محو و موهوم و فناست. خداست كه حققيقتش حقيقت عزّت و جلالت و عظمت است. قرآن همّ عظمتش آن است که خدا را بزرگ بنماياند:

(هُوَ اللهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ)[14]

(اللهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض)[15]

همه‏اش عظمت خداست. در تمام آيات قرآن، همِّ اهمّ و مقصّد اتمّش آن است كه همواره خدا را بزرگ كند و اين‌طرف را كوچک كند:

(يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد)[16]

(وَ ما تَشاؤنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللهُ)[17]

(قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاء)[18]

(بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْء)[19]

(إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون)[20]

و ساير آيات. عجيب است! انسان اگر بخواهد يک كمالى از كمالات قرآن را به گوش و رخ شما بكشاند و برساند، بايد تمام قرآن را بخواند، زيرا كه همه كمالات قرآن در همه آيات قرآن است. قرآن كمال الْكُلّ فى الكل است. همه چيزش در همه چيز است. در قصصش تعظيم خدا؛ در قصصش وعظ و اندرز بندگان؛ در قصصش تذليل عباد، در عين قصه‏گويى‏اش بيان احكام؛ درعين قصه‏گویی‏اش كشف از حقايق كائنات. سبحانه و تعالى! راستى كلام، كلام خداست و غير خدا عاجز است از اين‌كه چنين كلامى را ادا كند. قرآن، آيات عجيبى دارد. باید در آیات قرآن تدبّر كنيم، زیرا كمالات قرآن براى كسى ظاهر مى‏شود كه دل به قرآن بدهد.

طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليك

 

چـو درد در تـو نبيند، كـه را دوا بكنـد؟

***

هر كه را روى به بهبود نبود

 

ديدن روى نبى سـود نبود

قرآن هدایت است براى متقين، و شفاست براى مؤمنين:

(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَساراً)[21]

قرآن راه كمال است براى منصفين؛ و امّا براى معاندين نقمت و وبال است. اگر با حال ايمان، با حال انصاف، تدّبر در قرآن كنيد، شما را پيش خدا كوچک مى‏كند! قرآن شما را در جنب عظمت خدا آب مى‏كند و مذاب مى‏كند! قرآن به قدرى عظمت خدا را به تو مى‏نماياند كه تو به حال غشوه و رعشه مى‏افتى. غشوه‏هاى امیرالمؤمنین7 از اين قرآن است. رعشه‏هاى پيغمبر9 و ائمه دين از اين قرآن است. اين قرآن براى من و تو نازل نشده است؛ من و تو كشكيم. اين قرآن در درجه اوّل براى تربيت خود پيغمبر9، امیرالمؤمنین7 و ائمه طاهرین: است. اين، كلام حضرت ربّ العالمين است؛ اين، تأديب خداست پيغمبر9 را. پيغمبر9 فرمود:

«أَدَّبَنِي‏ رَبِّي‏ فَأَحْسَنَ‏ تَأْدِيبِي.»[22]

خداى من مرا تربيت كرد و نيكو مرا تربيت كرد.

سؤال كردند چگونه تربيت كرد؟ فرمود اين آيه را برای من فرستاد:

(خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين)[23]

پس قرآن مربّى پيغمبر9 است. قرآن مؤدِّب پيغمبر9 است. مربّى و معلّم دوازده وصىّ پيغمبر9 است. من و تو هم از گوشه كنارش مثل مورچه‏هایى كه از گوشه كنار سفره توى باغچه، انبارهاى خانه‏شان را پر مى‏كنند، از گوشه و كنار ريخته پاشيده‏هاى قرآن -اگر خدا بخواهد- نصيب برمى‏داريم. پس قرآن سبب رعشه على مرتضى و غشوه مولى على9 بوده:

(لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون)[24]

حق همی ‌گوید که ای مغرور کور
که لو انزلنا کتابا للجبل
از من ار کوه احد واقف بدی

 

نه ز نامم پاره پاره گشت طور
لانصدع ثمّ انقطع ثمّ ارتحل
پاره گشتی و دلش پر خون شدی

اين قرآن عظيم است. اگر معنويّت اين قرآن بروز كند، آدم را از پا درمى‏آورد:

(إِنّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً)[25]

قرآن خيلى سنگين است. قول ثقيل است. قرآن گاهى كه بر پيغمبر9 جلوه عظيم مى‏كرد، پيغمبر9 را به زانو درمى‏آورد.

پيغمبر9 سوار بر ناقه بود، و گاهى بر اسب، وحى بر پيغمبر9 مى‏آمد. ثقل معنوى قرآن روى دوش پيغمبر9 سايه جسمانى مى‏انداخت. این سايه جسمانى به قدرى بدن پيغمبر9 را سنگين مى‏كرد كه كمر ناقه خم مى‏شد، كمر اسب خم مى‏شد.[26] گاهى بر استر بود، شكم استر به زمين نزديک می‌شد. ثقل جسمى پيغمبر9، ثقلى است از سايه قرآن كه بر وعاء وجود پيغمبر9 نازل گرديده است. شما از اين قرآن غافليد. ما توجّه نمى‏كنيم. ما دل نمى‏دهيم. تا دل ندهى از دلبر بهره نمى‏برى. اگر الآن يوسف مصرى اينجا باشد، امّا تو با دقّت به او نگاه نكنى، تو از يوسف بهره نمى‏برى. آمدند پيش مجنون گفتند: اين دختر سياه سوخته عرب بيابانى چيست كه تو به او اين‏طور دل‌باخته‏اى؟ نه زيبايى دختران تركستانى را دارد، نه وجاهت و صباحت ارامنه و گرجستانى‏ها را دارد و نه ملاحت دارد! گفت: اندرا بنگر تو از چشمان من. تو با يک چشم ديگرى نگاه مى‏كنى، از ديده من نگاه كن كه:

به مجنون گفت روزی عیب‌جویی
که لیلی گرچه در چشم تو حوریست
ز حرف عیب‌جو مجنـون برآشفت
اگـر در دیـده مجنـون نشینـی

 

که پیدا کن به از لیلی نکویی
به هر جزوی ز حسن او قصوریست
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
به غیـر از خـوبی لیلـی نبینـی

بايد از ديده خاتم النبيّن و سيدالمرسلين ابوالقاسم محمّد9 به قرآن نگريست. آن‏وقت ببينى چه حكايتى است. يک چيزهایی در قرآن خوابيده است که گفتنى نيست. آن‌كه مى‏داند مُهر كردند و دهانش دوختند. مردم استعداد ندارند مى‏تركند. به‏حقّ خدا با اين‌كه چيزى بلد نيستم، اين را مكرّر امتحان كردم. درِ مطلبی را مى‏خواهم باز كنم، داد و فريادشان بلند مى‏شود. خدايا به حقّ قرآن صاحبش را زود برسان. به حقّ قرآن، مبيّن قران، شارح قرآن، موضِّح قرآن، معناى قرآن، رفيق قرآن و شريک قرآن را به زودى آشكار بفرما.

(لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ الله)[27]

غشوه على7 از قرآن است، رعشه بدن پيغمبر9 از قرآن است. لذّت‌هاى ابدى و سرمدى از قرآن است. من و تو دل به قرآن نمى‏دهيم. آن كسى كه دل مى‏دهد، از قرآن زنده مى‏شود. به قرآن مى‏ميرد. فضيل‏بن عياض يک بچّه‏اى دارد. اين بچّه، دل به قرآن داده است، انيس قرآن شده است. قربانِ اين بچّه‏ها كه يک شبه ره صدساله مى‏روند. اين‌ها نهال تازه‏اند، اگر به راه بيايند، يكى از اين‌ها برابر 500 تا از پيرها قيمت دارند. اين جوان در طفوليّت، دل به خدا داده است. در طفوليّت، نرد عاشقى با خدا باخته است. در طفوليّت، خود را به خدا فروخته است. آمده است مكّه معظّمه. بابايش هم شرح عجيبى دارد. اين برق از پدر به او به وراثت رسيده است. آمده مسجدالحرام. این بچّه غالباً روزه مى‏گيرد. غالباً ناظر به خانه كعبه است. ميان مسجدالحرام است. عادات كودكانه و اخلاق جوانى در او وجود ندارد. دائماً يا در نماز است؛ يا در راز و نياز با حضرت بى‏نياز. نشسته كنار چاه زمزم. بچّه در حال و سير است. بچّه در خلع بدن، در انخلاع و تجريد و به قول درويش‌ها در خلسه است. يک مرتبه يكى آمد آنجا و يک آيه قرآن خواند. روحانيّت اين آيه، بچه را از جان بى‏جان كرد. يک صيحه‏اى زد و همان‏جا، جان به‏جان آفرين تسليم كرد. چون چشمش جلوه قهر خدا، جلوه عظمت خدا را در آيينه اين آيه ديد، و لذا مندک شد. كوه مندک شد تا چه برسد بدن انسان. موسى7 منصعق می‌شود تا چه برسد به ارواح كودكانه ما. اين بچّه نشسته و غرق در تدبّر آيات است. يكى آمد و با آهنگ حجازى چنین خواند:

(وَ تَرَى الْمُجْرِمينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ @ سَرابيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشـى وُجُوهَهُمُ النّار)[28]

آيه عجيبى است. مى‏بينى روز قيامت گنه‌كاران را كه دست و پاى آنان را با زنجيرهاى آهنين به هم بسته‏اند؛ دست و پا را با زنجيرهاى آهنين به هم پيوسته‏اند. لباسی از قطران به تن آن‌ها كرده‏اند. قطران، نفت سياه آخرتى است، گازوييل جهنمى را قطران مى‏گويند. چون آتش بگيرد، سوزش و حدّت زيادى دارد. به بدن آن‌ها  لباس‌هاى آهنين پوشيده‌اند: (تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّار) آتش، صورت‌ها و گونه‏هاى آنان را فراگرفته است. تا اين آيه را خواند، اين بچّه در اين آيه، تجلّى ذوالآيه را دید. به از مجلات اين آيه، قهر خدا در دیده اين بچّه متجلى شده است. قهر خدا او را مى‏كوبد. قهر خدا او را آب مى‏كند. يک مرتبه ديدند اين جوان 14، 15 ساله، با دهن روزه، پهلوى چاه زمزم، يک لرزى گرفت. بدنش لرزيد لرزيد لرزيد، واى از قهر خدا! يک فريادى زد و بچّه روى زمين افتاد. وقتى نزديک آمدند ديدند سال‌هاست كه اين طفل از قهر خدا و از خوف خدا جان سپرده است و به دارالقرار پرواز كرده است:

(لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ الله)[29]

قرآن بر دل من و تو نازل نمى‏شود. ما قرآن را برمى‏گردانيم. دل ما سنگ است؛ سنگ آب را برمى‏گرداند. لذا در سنگ گياه نمى‏رويد؛ چون آب را به خود نمى‏گيرد. دل بايد خاک شود. دل بايد نرم شود تا فيض آن طرف را بگيرد و اين گياه را بروياند. اين جوان اين آيه را به دل گرفت، لذا تسليم جانان شد. من و تو اين آيات را ردّ مى‏كنيم، مخصوصاً من گوينده. ما گوينده‏ها حكم حفّارها و غسّال‌ها را را پيدا كرده‏ايم. مرده‏شورها ترسى ندارند. او يهودى و مسلمان نمى‏فهمد. پنجاه تا يهودى و ده تا مسلمان را بردار و بريز انبار كن. اين را مى‏كشد جلو، يک مقدار آب روى اين مى‏ريزد. حفّار هم نيمه شب قبر مى‏كند، ترس ندارد. من هم غسّال و حفّار شده‏ام. هزارتا آيات و روايات قبر را خواندم، امبا قلبم سنگ شده است. ولى اگر شما يک مقدار آيات را بخوانيد، تكانتان مى‏دهد.

امیرالمؤمنین7 درباره متقين فرمود: وقتى متقين آيات عذاب را مى‏بينند، عذاب را در مقابل خويش مشاهده مى‏كنند و مى‏ترسند. از عذاب خدا گاهى از ترس به غشوه و از غشوه به مرگ مى‏رسند.[30] از در خانه‏اى يک نفر قارى قرآن عبور می‌كرد و با صداى بلند قرآن مى‏خواند. چون به در آن خانه رسيد، اين آيه را تلاوت كرد: (فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرين)[31] و رد شد. بعد از يک ساعت ديدند داد و فريادى توى خانه بلند شد. به اداره متوفّيات برويد. چه خبراست؟ جوانى است دفعةً فجأة از ترس خدا فوت كرده است. گفتند: يک ساعت قبل، كسى از دم حياط رد شد، اين آيه مباركه را خواند: (فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَة) تا اين آيه را خواند، اين صيحه‏اى زد و ديگر بعد از آن صيحه به اين طرف به حال نيامده و مرده است. جنازه‏اش را بردند. بعضى نفوس اين چنين‏اند. زير آيات قرآن که مى‏روند، متجلّى به آيات قرآن مى‏شوند. در حال قهر، جان مى‏دهند، در حال مهر جان مى‏دهند.

خدايا به حقّ قرآن اين حال را به ما عطا بفرما! قرآن هم در تكبير حق‏تعالى، و در ذلّ عبوديت و خوارى و حقارت اين طرف عمل کرده است و نتيجه خلقت هم همين است. ما براى اين به دنيا آمده‏ايم كه خدا را به عظمت بشناسيم و حقارت خود را در جنب مقام الوهيّت بيابيم و به زبان حال و مقال بگوييم: (سبحان ربى العظيم و بحمده سبحان ربى الاعلى و بحمده.) «سبحان الله‏ و الحمدلله‏ ولا اله الا الله‏ و الله‏ اكبر.» و مخصوصاً دل‌هاى شب چقدر لذّت دارد كه در خانه خدا سربندگى سپردن و اشک ريختن و در مقام بزرگى خدا كوچكى نشان دادن:

خوشا آنان كـه اللّه‏ يارشان بـى
خوشا آنان كـه دائم در نمازند

 

به حمد و قل هو اللّه‏ كارشان بـى
بهـشت جاودان بازارشان بـى

هى بگوييد: (إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعين)[32] بنده‏ام تو را، شرمنده‏ام تو را، معبود من تويى، مولاى من تويى، مستعان من تويى، مغيث و مستغاث من تويى. امام صادق7 اين‏قدر مى‏گفت: (إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعين) كه اين صدا را از غيب درمى‏يافت.

قربان لب‏هاى قرآن خوانت بروم حسين. صلّى الله‏ عليك يا ابا عبدالله‏. شب آمده بود سر قبر مادربزرگش، سر قبر حضرت خدیجه و صدا مى‏زد:

يا ذاالمَعالى عليك مُعتَمَدى
طوبى لِمَـن كانَ خائِفـاً أرِقا

 

طوبى لِمَن کُنتَ انتَ مولاه
يَشكُو الى ذى الجلال بَلواه

اى خدا! پناه حسين تويى، تكيه گاه حسين تويى، آقاى حسين تويى. حسين بنده توست، گداى در خانه توست. خوشا به حال آن بنده‏اى كه تو آقاى او باشى، تو مولاى او باشى. دلهاتان خوب مهيّا شده است. دلم مى‏خواهد چند تا دل روزنه شود به عالم برزخ. دلم مى‏خواهد چندتا دل روزنه به عالم ملكوت شود و سلام شما را به اباعبدالله7‏ برساند. جوهر روزه شما، صفاى روزه شما، در گريه بر امام حسين7‏ است. يک مرتبه صدا آمد:

لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ أَنْتَ فِي كَنَفِي‏

 

وَ كُلَّ مَـا قُلْتَ قَـدْ عَلِمْنَاه

بله بله حسين جان! بنده من! به‏به، به‏به. تو در كنف منى؛ تو در جوار منى. حسين ما! هرچه گفتى شنيديم. صدا آمد: «حسين صوتك تشتاقه ملائكتى»[33] حسین ما! ملائکه عاشقند صدای تو را بشنوند. پس حسین7 صدایش را بلند کرد و ملائکه به لرزه در آمدند. ابی‌عبدالله7‏ یک صدا بلند کرد و خواهرش زینب را بیابانی کرد. همان‌وقتی که صدا زد: وا ولداه، وا ثمرة فؤاداه ...

 

[1]. سوره ابراهيم، آيه 1.

[2]. براعت استهلال، یکی از صنایع معنوی علم بدیع می‌باشد و آن آغاز کردن شعر یا نثر با کلماتی زیبا و ساده و روشن است که با اشاره‌ای لطیف و متناسب -و نه به تصریح- به اصل مقصود رهنمون باشد، چنانکه خواننده ادامه آن را در یابد.

[3]. عَنْ يُونُسَ عَمَّنْ رَفَعَهُ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِاللهِ7 وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ. قَالَ: هِيَ سُورَةُ الْحَمْدِ وَ هِيَ سَبْعُ آيَاتٍ مِنْهَا «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» وَ إِنَّمَا سُمِّيَتْ لِأَنَّهَا يُثَنَّى فِي الرَّكْعَتَيْنِ. (بحارالأنوار، ج89، ص235)

[4]. قَالَ النَّبِيُّ9: لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ. (مستدرک ‏الوسائل، ج4، ص158 به نقل از عوالی اللّئالی)

[5]. عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ عَنْ آبَائِهِ: عَنِ الصَّادِقِ7 قَالَ مَنْ نَالَتْهُ عِلَّةٌ فَلْيَقْرَأْ فِي جَيْبِهِ الْحَمْدَ سَبْعَ مَرَّاتٍ، فَإِنْ ذَهَبَتِ الْعِلَّةُ وَ إِلَّا فَلْيَقْرَأْهَا سَبْعِينَ مَرَّةً وَ أَنَا الضَّامِنُ لَهُ الْعَافِيَةَ. (بحارالأنوار، ج89، ص231)

[6]. قَالَ النَّبِيُّ9: فِي الْحَمْدِ سَبْعَ مَرَّاتٍ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ، فَإِنْ عَوَّذَ بِهَا صَاحِبُهَا مِائَةَ مَرَّةٍ وَ كَانَ الرُّوحُ قَدْ خَرَجَ مِنَ الْجَسَدِ رَدَّ اللهُ عَلَيْهِ الرُّوحَ.

رُوِيَ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 أَنَّهُ قَالَ: لَوْ قَرَأْتَ الْحَمْدَ عَلَى مَيِّتٍ سَبْعِينَ مَرَّةً ثُمَّ رُدَّتْ فِيهِ الرُّوحُ مَا كَانَ عَجَباً. (بحارالأنوار، ج89، ص257)

[7]. سوره كوثر، آيه 1.

[8]. سوره اخلاص.

[9]. قَالَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ7 اعْتَلَّ الْحُسَيْنُ7 فَاحْتَمَلَتْهُ فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْهَا فَأَتَتِ النَّبِيَّ9 فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! ادْعُ اللهَ لِابْنِكَ أَنْ يَشْفِيَهُ فَقَالَ: يَا بُنَيَّةُ! إِنَّ اللهَ هُوَ الَّذِي وَهَبَهُ لَكِ وَ هُوَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ يَشْفِيَهُ. فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ7 فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ! إِنَّ اللهَ تَعَالَى لَمْ يُنْزِلْ عَلَيْكَ مِنْ سُورَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ فِيهَا فَاءٌ وَ كُلُّ فَاءٍ مِنْ آفَةٍ مَا خَلَا الْحَمْدَ، فَإِنَّهُ لَيْسَ فِيهَا فَاءٌ فَادْعُ بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ فَاقْرَأْ عَلَيْهِ الْحَمْدَ أَرْبَعِينَ مَرَّةً ثُمَّ صُبَّ عَلَيْهِ، فَإِنَّ اللهَ يَشْفِيهِ فَفَعَلَ ذَلِكَ فَعُوفِيَ بِإِذْنِ اللهِ. (بحارالأنوار، ج89، ص261)

[10]. سوره لهب، آيه 1.

[11]. سوره زلزال، آيه 1.

[12]. عَنْ أَمِيرِالْمُؤمِنِينَ7 قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ9: قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: قَسَمْتُ فَاتِحَةَ الْكِتَابِ بَيْنِي وَ بَيْنَ عَبْدِي فَنِصْفُهَا لِي وَ نِصْفُهَا لِعَبْدِي وَ لِعَبْدِي مَا سَأَلَ. إِذَا قَالَ الْعَبْدُ: (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: بَدَأَ عَبْدِي بِاسْمِي وَ حَقٌّ عَلَيَّ أَنْ أُتَمِّمَ لَهُ أُمُورَهُ وَ أُبَارِكَ لَهُ فِي أَحْوَالِهِ. فَإِذَا قَالَ: (الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) قَالَ اللهُ جَلَّ جَلَالُهُ: حَمِدَنِي عَبْدِي وَ عَلِمَ أَنَّ النِّعَمَ الَّتِي لَهُ مِنْ عِنْدِي وَ أَنَّ الْبَلَايَا الَّتِي دُفِعَتْ عَنْهُ فَبِتَطَوُّلِي أُشْهِدُكُمْ أَنِّي أُضِيفُ لَهُ إِلَى نِعَمِ الدُّنْيَا نِعَمَ الآخِرَةِ وَ أَدْفَعُ عَنْهُ بَلَايَا الآخِرَةِ كَمَا دَفَعْتُ عَنْهُ بَلَايَا الدُّنْيَا. فَإِذَا قَالَ (الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: شَهِدَ لِي بِأَنِّي الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ، أُشْهِدُكُمْ لَأُوَفِّرَنَّ مِنْ رَحْمَتِي حَظَّهُ وَ لَأُجْزِلَنَّ مِنْ عَطَائِي نَصِيبَهُ. فَإِذَا قَالَ: (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) قَالَ اللهُ جَلَّ جَلَالُهُ: أُشْهِدُكُمْ كَمَا اعْتَرَفَ عَبْدِي أَنِّي مَالِكُ يَوْمِ الدِّينِ لَأُسَهِّلَنَّ يَوْمَ الْحِسَابِ حِسَابَهُ وَ لَأَتَقَبَّلَنَّ حَسَنَاتِهِ وَ لَأَتَجَاوَزَنَّ عَنْ سَيِّئَاتِهِ. فَإِذَا قَالَ: (إِيّاكَ نَعْبُدُ) قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: صَدَقَ عَبْدِي إِيَّايَ يَعْبُدُ أُشْهِدُكُمْ لَأُثِيبَنَّهُ عَلَى عِبَادَتِهِ ثَوَاباً يَغْبِطُهُ كُلُّ مَنْ خَالَفَهُ فِي عِبَادَتِهِ لِي. فَإِذَا قَالَ: (وَ إِيّاكَ نَسْتَعِينُ) قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: بِيَ اسْتَعَانَ وَ إِلَيَّ الْتَجَأَ أُشْهِدُكُمْ لَأُعِينَنَّهُ عَلَى أَمْرِهِ وَ لَأُغِيثَنَّهُ فِي شَدَائِدِهِ وَ لآَخُذَنَّ بِيَدِهِ يَوْمَ نَوَائِبِهِ. فَإِذَا قَالَ: (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ) إِلَى آخِرِ السُّورَةِ قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذَا لِعَبْدِي وَ لِعَبْدِي مَا سَأَلَ، فَقَدِ اسْتَجَبْتُ لِعَبْدِي وَ أَعْطَيْتُهُ مَا أَمَّلَ وَ آمَنْتُهُ عَمَّا مِنْهُ وَجِلَ. قَالَ: وَ قِيلَ لِأَمِيرِالْمُؤمِنِينَ: يَا أَمِيرَالْمُؤمِنِينَ! أَخْبِرْنَا عَنْ (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) أَ هِيَ مِنْ فَاتِحَةِ الْكِتَابِ؟ فَقَالَ: نَعَمْ كَانَ رَسُولُ اللهِ9: يَقْرَؤهَا وَ يَعُدُّهَا آيَةً مِنْهَا وَ يَقُولُ فَاتِحَةُ الْكِتَابِ هِيَ السَّبْعُ الْمَثَانِي. (بحارالأنوار، ج89، ص226)

[13]. بحارالأنوار، ج67، ص295.

[14]. سوره حشر، آيه 22.

[15]. سوره بقره، آيه 255.

[16]. سوره فاطر، آيه 15.

[17]. سوره تكوير، آيه 29.

[18]. سوره آل‏عمران، آيه 26.

[19]. سوره يس، آيه 83.

[20]. سوره يس، آيه 82.

[21]. سوره اسراء، آيه 82.

[22]. بحارالأنوار، ج16، ص210.

[23]. سوره اعراف، آيه 199.

[24]. سوره حشر، آيه 21.

[25]. سوره مزمل، آيه 5.

[26]. فی تفسیر القمی: عِنْدَ نُزُولِ‏ الْوَحْيِ‏ عَلَيْهِ‏ فَثَقُلَ‏ حَتَّى كَادَتْ نَاقَتُهُ تَبَرَّكَ مِنْ ثِقَلِ الْوَحْيِ فَسُرِّيَ عَنْ رَسُولِ اللهِ9 وَ هُوَ يَسْلِتُ‏ الْعَرَقَ عَنْ جَبْهَتِه‏. (تفسيرالقمي، ج2، ص369)

[27]. سوره حشر، آيه 21.

[28]. سوره ابراهيم، آيه 49-50.

[29]. سوره حشر، آيه 21.

[30]. قالَ امیرُالمؤمنین7: عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ، فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُون. (نهج البلاغه، خطبه 193)

[31]. سوره بقره، آيه 24.

[32]. سوره حمد، آيه 4.

[33]. أَتَى حسین بن علی7 قَبْرَ خَدِيجَةَ فَبَكَى ثُمَّ قَالَ: اذْهَبْ عَنِّي قَالَ أَنَسٌ: فَاسْتَخْفَيْتُ عَنْهُ فَلَمَّا طَالَ وُقُوفُهُ فِي الصَّلَاةِ سَمِعْتُهُ قَائِلاً:

يَا رَبِّ يَا رَبِّ أَنْتَ مَوْلَاهُ
يَا ذَا الْمَعَالِي عَلَيْكَ مُعْتَمَدِي
طُوبَى لِمَنْ كَانَ خَادِماً أَرِقاً
وَ مَا بِهِ عِلَّةٌ وَ لَا سَقَمٌ
إِذَا اشْتَكَى بَثَّهُ وَ غُصَّتَهُ
إِذَا ابْتَلَا بِالظَّلَامِ مُبْتَهِلًا

 

فَارْحَمْ عَبِيداً إِلَيْكَ مَلْجَاهُ
طُوبَى لِمَـنْ كُنْتَ أَنْتَ مَوْلَاهُ
يَشْكُو إِلَى ذِي الْجَلَالِ بَلْوَاهُ
أَكْثَرَ مِنْ حُبِّهِ لِمَوْلَاهُ
أَجَابَهُ اللهُ ثُمَّ لَبَّاهُ
أَكْرَمَهُ اللهُ ثُمَّ أَدْنَاهُ‏

فَنُودِيَ:

لَبَّيْكَ عَبْدِي وَ أَنْتَ فِي كَنَفِي
صَوْتُكَ تَشْتَاقُهُ مَلَائِكَتِي
دُعَاكَ عِنْدِي يَجُولُ فِي حُجُبٍ
لَوْ هَبَّتِ‏ الرِّيحُ‏ مِنْ جَوَانِبِهِ
سَلْنِي بِلَا رَغْبَةٍ وَ لَا رَهَبٍ

 

وَ كُلَّمَا قُلْتَ قَدْ عَلِمْنَاهُ
فَحَسْبُكَ الصَّوْتُ قَدْ سَمِعْنَاه
فَحَسْبُكَ السِّـتْرُ قَدْ سَفَرْنَاهُ‏
خَرَّ صَـرِيعاً لِـمَا تَغَشَّاهُ
وَ لَا حِـسَابٍ إِنِّي أَنَا اللهُ‏

(بحارالأنوار، ج44، ص193)