مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. قرآن بیانگر حقیقت است و دعوت به آن واجب است برای همه انسان‌ها، فارغ از ملیت، دین، یا جایگاه. 2. قرآن با تمامی افراد، در هر حالت و موقعیتی سخن می‌گوید. 3. قرآن برای هر فردی، از مسافر و بیمار گرفته تا عالم و فقیر، آموزه دارد. 4. خدا در قرآن با انسان‌های مختلف، حتی در حالت‌های گناه و فسق، سخن می‌گوید. 5. قرآن مجموعه‌ای از معارف، قصص، حکم و اخلاق است که همه علوم را در خود دارد. 6. ظهور جلال و جمال در قرآن. 7. حجیت قرآن و توصیه به خواندن آن. 8. دستور به خواندن قرآن در روزهای مختلف است و خانه‌ای که قرآن در آن خوانده نشود، به گورستان تشبیه شده است.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤمِنُون)[1]

قرآن در بعضى آياتش يک تعبيرى دارد كه خيلى لطيف است و اشاره به يک معناى بزرگى است. همه بايد قرآن را قبول كنند و چاره‏اى ندارند. بشر روى زمين بدون استثناء، عالم و عامى، يهودى و نصرانى، شرقى و غربى، طبيعى و الهى، هركه و هر چه هست، بايد قرآن را بپذيرد و قبول كند؛ چرا؟ براى اين‌كه قرآن دعوت به حق است و دعوت به حق كه شد سزاوار قبول كردن است. (حرف حق را باید پذیرفت) از هركس مى‏خواهد باشد. قرآن می‌فرماید:

(المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَالَّذِی أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ)

 اين‌ها را ما به حقّ نازل كرديم؛ به حقّ است، الى الحقّ است، للحقّ است، پس من‏الحقّ است؛ پس واجب است كه قبول بشود. در جاى ديگر مى‏فرمايد: (لَهُ دَعْوَةُ الْحَق)[2] براى پيغمبر خاتم، دعوت به حقّ است. اين قرآن دعوتش به حقّ است، پس چون دعوت به حقّ است، خود دعوت، حقّ است. حقّ كه شد، هركس بايد بپذيرد. پس قرآن واجب الاتّباع براى همه امم و ملل است. هر كس به خدا قائل است، بايد قرآن را بپذيرد. هيچ‌كس نمى‏تواند بگويد آيا آورنده‏اش نبى است يا متنبّى؟ اين سخن وقتى (جائز) است كه حرف او مشكوک باشد؛ امّا اگر حرف، حرف مشكوک نشد، اگر حرف، حرف صحيح و حقّ شد، ما در پذيرش اين حرف، حالت منتظره نداريم مى‏خواهد نبى باشد، مى‏خواهد متنبّى. طرف گفتارش حقّ است، بايد پذيرفت. قرآن سرتا به پايش دعوت حق است.

يكى از وجوه كمالى قرآن آن است كه قرآن با همه مخاطبين، در جميع آنات و اطوار عمرشان، حرف مى‏زند. شما در هر حالى از حالات باشيد، مى‏بينيد قرآن در يک گوشه‏اى از حالات، با شما حرف زده، و شما را مخاطب قرار داده است. متكلّم اين كلام، يعنى خدا، بر جميع اطوار وجودى و شؤون هستى شما احاطه دارد و در هر حالى با شما حرف دارد. اين يكى از كمالات قرآن است كه من مى‏خواهم آن را در بین آن كمالى كه ديروز گفتم مندمج كنم. شما اگر مسافر باشى، قرآن با مسافر حرف دارد، حكم دارد. بيمار باشى، خدا با تو حرف مى‏زند. در بيمارى تو، علل تو، در طريق شفاى تو، با تو حرف مى‏زند:

(شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُور)[3]

(يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤمِنين)[4]

(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنين)[5]

(وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفين)[6]

اين‌ها همه بحث بیماری است. بيمار در هر حالى باشد، خدا را آگاه به خودش مى‏بيند. انسان اگر صحيح باشد، خودش را تحت عنوانى از عناوين قرآن مى‏بيند، كه خدا با او سخن مى‏گويد. اگر در حال فسق و فجور است، خدا را با خودش مخاطب و متكلّم مى‏بيند. خدا با فسّاق و فجّار حرف مى‏زند. خدا با شراب‌خوار حرف مى‏زند. خدا با زناكار حرف مى‏زند. خدا با دروغگو حرف مى‏زند:

(هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَميم @ عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيم)[7]

معنا نمى‏كنم چون خيلى معنايش سنگين است. اين‌ها صفت نمّام است. سخن‏چين و خبركش كه از او تعبير به عُتُلِّ و زنيم شده است. خدا با سخن‏چين و جاسوس حرف مى‏زند. با لهو و لعب گوى حرف مى‏زند. از آن طرف بيا با كسانى كه دعا مى‏كنند و با خدا حرف مى‏زنند، با آن‌ها حرف مى‏زند. خدا با ذاكرين خدا، حرف مى‏زند. با عبادت‏گزاران و مطيعين، با نمازگزاران حرف دارد، با روزه‏داران حرف دارد، با زكات‏دهندگان حرف دارد، با خمس و حقوق سادات دهندگان يا خورندگان آن حرف دارد، با حج‏روندگان حرف دارد. خدا در قرآن با انواع مطيعين حرف مى‏زند، با انواع فساق و فجّار حرف مى‏زند، با تو در حين خوابت حرف دارد: (اللهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها)[8] خدا با آدم بيمار حرف دارد، با عاقل هوشيار حرف دارد، با مست ديوانه نيز حرف دارد. در هر حالى كه باشى، اگر پيرى، خدا با پيران هم حرف مى‏زند، با شيوخ و كبرا حرف دارد. اگر جوانى، اگر بچّه‏اى، در طور بچّه‏گی‌ات حرف دارد. اگر فقيرى، خدا با تو تحت عنوان فقرت حرف مى‏زند، تو را امر به صبر مى‏كند، تو را امر به حوصله مى‏كند، فقر را براى تو نعمت مى‏شمارد. اگر غنى هستى با تو حرف مى‏زند، اگر عالمى و در صراط تحصيلى، خدا با تو حرف مى‏زند: (اتَّقُوا اللهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ الله)[9] آقايان طلبه‏ها! مى‏خواهيد علمتان زياد شود و آية‌الله‏ على‏الأنام گرديد؟ تقوى پيشه كنيد، از خدا بترسيد، با خدا آشنا شويد، از خدا مدد بگيريد. اگر تقوى پيشه كرديد، خدا به‏شما علوم تعليم مى‏كند: «لَيْسَ‏ الْعِلْمُ‏ بِكَثْرَةِ التَّعَلُّمِ‏ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللهُ أَنْ يَهْدِيَه‏»[10]

من فقط به ظاهر قرآن قانع شده‏ام. اگر باطن قرآن را هم به ظاهرش بچسبانم، اگر تأويل را به تنزيل متّصل گردانم، براى تمام آنات خواب و بيدارى شما، در جميع شؤون و اطوار زندگانى شما، حرف‌هاى فوق‏العاده دارد. هم‌اکنون من می‌خواهم كمال ظاهر و تنزيل قرآن را به عرضتان برسانم. اين قرآن به هرحالى كه باشى، از صحّت و بيمارى، از جهل و نادانى، با تو حرف دارد: (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور)[11] اگر در حال كبرياييّت و انانيّت باشى، خدا با تو حرف مى‏زند. اگر در حال كوچكى و تواضع با برادران دينى باشى، خدا با تو حرف مى‏زند. اگر در حال حسد هستى خدا دارد با تو حرف مى‏زند و سرزنشت مى‏كند. اگر در حال شكرگزارى هستى، خدا با تو حرف دارد. اگر در حال غضب با خدايى، خدا با تو سخن دارد. جميع احوالات در این  قرآن است. سبحانه و تعالى، اين چه كلام عجيبى است! اين كلام، كلام خداست كه حاوى اين كمال شده است. مصنّفات بشرى موجود است. مؤلّفاتی که منسوب به خداست، موجود است. هيچ‏كدام از آن‌ها اين كمال را ندارند، اين خاصيّت را ندارند. آن وقتى كه استادم مبحث حجيّت قرآن را به من مى‏گفت، خواب‌هاى عجيبى ديدم. بعضى حرف‌ها را نمى‏شود گفت. در آن زمان، من درس حجيّت قرآن را مى‏نوشتم. ماه رمضان هم بود. يک شب تمام حالات خودم را تا آنجا كه ممكن بود، زير نظر آوردم. ديدم براى هر حالتى از حالات من يک آيه‏اى است. اگر من در غضب باشم، خدا با من حرف مى‏زند و مرا به حلم دعوت مى‏كند، مرا به رفق و مدارا امر مى‏كند، مرا به لينت و نرمى امر مى‏كند. اگر در حال شهوتم، خدا مرا تهديد مى‏كند، خدا مرا ملامت مى‏كند. اگر در حال اعتدالم، خدا مرا ستايش مى‏كند، خدا نسبت به من تحسين دارد. اگر در حال عصيانم خدا زجر و نهى دارد. اگر در حال عبادتم خدا تقدير و تشكّر دارد. عجبا! عجبا! كه خدا شكور است، خدا عبادت بندگانش را شكرگزار است. ديدم اگر در حال تحصيل علم هستم، خدا با من حرف مى‏زند، راه تعلّم و آموزش را به من مى‏آموزد. اگر در راه تعليم هستم، دستور اخلاقى مى‏دهد كه چگونه جهّال و نادانان را تعليم كنم. اگر در راه جهلم، می‌گوید: (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُر)[12] اگر در راه دانايی‌ام، مرا مدح مى‏كند. نه من، خدا با پادشاهان هم حرف مى‏زند. خدا با رئيس اداره هم حرف دارد. خدا با آن كسى كه كار مردم در قبضه اختيار اوست نیز حرف دارد. از شاه تا گدا، خدا به همه اين‌ها خطاب‌ها دارد. هركس در هر مقامى كه هست، اگر نگاه كند، مى‏بيند گوينده قرآن محيط به او و آگاه به حالات اوست.

اين كمال منحصر به قرآن عظيم است كه مهيمن بر تمام كتب سماوى است. لذا به ما دو چيز مى‏گويند كه اين دو چيز را درباره تورات و انجيل نمى‏گويند. يكى اينكه مى‏گويند: قرآن زياد بخوانيد. مستحب است که انسان در هر شبانه روزى لااقل پنجاه آيه از قرآن بخواند.[13] مى‏فرمايد: خانه‏اى كه در آن خانه قرآن بخوانند، براى اهل آسمان‌ها مى‏درخشد مانند ستاره درخشنده براى اهل زمين. هر خانه‏اى كه قرآن در آن خوانده نشود، گورستان است.[14] (فَاقْرَؤا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن.)[15] هرچه مى‏توانيد قرآن بخوانيد. هرچه برايتان ميسور و مقدور است، قرآن بخوانيد.

در مورد تورات، هرچند سال يک مرتبه، در عيدى كه داشتند صندوق عهد را می‌آوردند، باز مى‏كردند. يهود صندوقى داشتند به نام صندوق عهد. آن‏وقت الواح موسى7 كه به نام تورات، مسمّى است، در آن صندوق بود. آن صندوق نزد كاهنان بنى‏لوى بود. صندوق را در مجمع عمومى بنى‏اسرائيل مى‏آوردند و در صندوق را باز مى‏كردند و الواح را براى بنى‏اسرائيل قرائت مى‏کردند. سپس آن را مى‏بستند، در صندوق می‌گذاشتند و نزد كاهنان بنى‏لِوى امانت بود تا عيد ديگر. الآن هم تورات كم خوانده مى‏شود. ما مسلمان‌ها هم تنبل شده‏ايم، به واجبات نمى‏رسيم تا چه رسد به مستحبّات، مع‌ذالک يهود يک صدمِ ما قرآن نمى‏خوانند. دستور به ما داده‏اند: (فَاقْرَؤا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن) هرچه مى‏توانيد قرآن بخوانيد. چرا؟ زيرا كه در هر آيه‏اى، نظر به يک حالى از حالات انسان است و عجيب است.

كمال دوم يعنى كمال ششم قرآن آن است که در هر آيه‏اى، لااقل در هر سوره‏اى، كلّ علوم قرآن مندرج است. به ظاهر و باطنه همه علوم را دارد. قصّه دارد، حكايت دارد، موعظه دارد، بيان معارف دارد، بشارت دارد، انذار دارد، الى غير ذلک از حرف‌هايى كه چند روز قبل گفتيم. لذا قرآن در عين فَرقُ الفَرقْ، جمع الجمع است، دُرّ منثور است. طلبه‏ها! اين‌ها را غنيمت بدانيد، لفظ ندانيد.

قرآن در عين اينكه فرقُ ‏الفرق است، يعنى پراكنده پراكنده است، مثل دُرّ منثور است. يک آيه حكم است، يكى قصّه است؛ يكى موعظه است. آیات قرآن، پراكنده است و آيات بايد اين‏طور باشد، تا ناظر به قضاياى حاضره در ظرف بيست و سه سال باشد. در عین حال، قرآن عين جمع الجمع است، كلّ فى الكل است؛ يعنى هر سوره‏اش را نگاه كنيد، كلّ علوم قرآن را يا به عنوان قبض، يا به عنوان بسط، يا به عنوان اجمال، يا به عنوان تفصيل داراست و اين كمال، كمال عظيمى است.

سوره کوثر را در نظر بگیرید: (إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ @ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ @ إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر)[16] در اين سوره كوچک ابواب علوم را مندرج كرده اند. اوّلاً در اين سوره، عظمت خدا، اسم جمالى عطا و یا معطى خدا كه يكى از اسماء جمال است، معرّفى شده است. ماييم دهنده، ماييم بخشنده، ماييم كه به تو كرم كرديم و عطا كرديم يا محمّد! ما به تو عطا كرديم كوثر را یعنی ذرّيه زياد و اولاد فراوان را. اوّلاً بزرگى خودش را مى‏نماياند، ثانياً مهر و محبّت و علاقه‏اش را به حبيبش كه قطب الخطاب كتاب است و گلى است كه بلبل لاهوت در اين چمنستان قرآن، جلو چشم خود نهاده است، نشان می‌دهد. هى به اين گل مى‏نگرد و با او نرد عاشقى مى‏بازد. به او خطاب مى‏كند، به ياران او خطاب مى‏كند، به دشمنان او عتاب مى‏كند، با گذشتگانش از دو فرقه مطيع و عاصى، با آيندگانش از دو رديف مطيع و عاصى، و نُظَراء و اُمنايشان از گذشتگان در قرون و اعصار قديمه، و آيندگان در قرون متأخره حرف مى‏زند. تمام روى گل، روى محبوب است. خدا با حبيبش نرد عشق مى‏بازد. خدا در قرآن جز به حبيب، به‏كسى نظر ندارد. هرچه را در هر باب مى‏گويد، همه مرتبط به اين جناب است، همه از باب انتساب به اين جناب است. اَدنى ملابستى با اين حضرت، براى مخاطبت كافى است. اين كمال اوّل قرآن بود كه گفتم. آن‏وقت به عشق اين گل، به ياد اين گل، به ياد و خاطر گل محمّد9، بلبل لاهوت، سخن مى‏گويد. گاهى يا ايّهاالنّبى، گاهى يا ايّهاالرّسول، گاهى قل، گاهى اعطيناک، الى غير ذلک. به عناوين مختلفه، به عبارات غير مؤتلفه، مرتّباً مهرش را به او ظاهر و بارز مى‏كند. لطف و خصوصيتش را با معشوقش آشكار مى‏نمايد. بزرگى خودش را مى‏گويد و «إنّا» تعبير شاهانه ماست. من تعبير كودكانه است. تعبير شاهانه اينست كه از متكلّم وحده، به متكلّم مع‏الغير تكلّم كند. (إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْر)[17] (إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيل)[18] (وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْن)[19] (إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ)[20] از اين «إنّا»هايى كه در قرآن است، یعنی ما فرموديم، ما مى‏فرماييم. خداوند، آقايى خودش، سلطنت و عظمت خودش، قهر و هيمنه خودش و بزرگی اسم جلالش را، دركلمه (إنّا) ظاهر و بارز مى‏گرداند. نمى‏گويد: انّى اعطيتك الكوثر. مى‏گويد: (إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ)؛ ما عطا كرديم، يعنى ما شاهيم، ما داراى سپاهيم؛ ما هيمنت داريم؛ ما عظمت داريم؛ ما قهر و قاهريت داريم، ما غلبه داريم. اسم جلال از اين‌جا درمى‏آيد. در عين اين‌كه «إنّا» ظهور جلال است، «أعطينا» ظهور جمال است. به تو بخشيديم، اين نهايت لطف و مهر خداست. به «إنّا» ظهور جلال است، و به «أعطينا» ظهور جمال است. خداوند، طرف را جلو قرار داده، می‌گوید: اى گل ما! بلبل با تو سخن مى‏گويد. اى دلدار! اى يار ما! اى دلباخته ما! با تو داريم حرف مى‏زنيم. «أعطيناك»، به تو كوثر را داديم، زيادى علم را، زيادى اسم را، زيادى فرزند را. در عين اين‌كه ظهور جلال و جمال خداست، اخبار از غيب هم هست كه ای پیامبر! تو اولاد دار هستى، تو پس از مرگت، ذريّه دارى. تو ابتر نيستى، تو بى‏دنباله نيستى، مقطوع النّسل نيستى؛ تو اولاد دارى. اولادت هم يكى دو تا نيستند، ماشاءالله‏ پُرتخمه‏اند. در دوره سلطان عبدالحميد مخلوع، (60-70 سال قبل) وی در مقام برآمد تا تعداد اولاد پيغمبر و سادات را احصاء كند. در مملكت عثمانى -تركيه فعلى- آن امپراطورى عظيمى كه دنيا را مرعوب كرده بود. خدا لعنت کند این یوزهای بدپوزِ پشت دریا را. جنگ بين‌المللى اوّل براى آن بود كه آن امپراطورى را از هم بشكنند و تكه تكه كنند و كردند. عراق و مصر و حجاز و سوريه و تركيه و خليج و يمن و عمّان، مجموع اين‌ها يک مملكت بود. سلطان عبدالحميد در مقام تعيين آمار بنى‌فاطمه در مملكت خودش برآمد. در حدود متجاوز از بيست ميليون سيّد آمار گرفت و ثبت شد. آن تاريخ که اداره آمار نبوده است. يک جناب منشى باشى مى‏نشست و يک مستوفى، كار وزارت دارايى را مى‏کرد. معلوم است اين وضعیّت، خيلى نواقص دارد. از آن طرف، آن‌ها که به ساير ممالک اسلامى نپرداختند. ايران و افغانستان هم سادات زيادی داشته و دارد. هندوستانِ آن تاريخ نیز سادات فراوان داشته است، حسنى، حسينى، شيعه و سنّى. سيّدهاى حسنى عربستان، نوعاً سنّى مى‏باشند. شرفای مكّه مسلّماً سادات حسنى هستند و اين‌ها صد در صد سنّى‏اند. نهايت دم مرگ جدّشان كمک مى‏كند و دم مرگ فحش را مى‏كشند به آن چهارنفر که بعد مى‏گويند اين‌ها ديوانه مى‏شوند. اين‌كه مى‏گويند سادات شرفاء دم مرگ ديوانه مى‏شوند، به این دلیل است. در روايات دارد آن‌كه فرزند قطعى پيغمبر است، با ايمان صحيح از دنيا مى‏رود. اجدادشان دم مرگ كمک مى‏كنند. اين، امتياز سيّدهاست. به هر حالت عبدالحميد با اين‌كه به ممالک اسلامى مجاور دست نينداخت و از آن‌ها آمار نگرفت، و فقط در امپراطورى عثمانى آمار گرفت، بيست ميليون سيّد به دست آمد. قربانت يا رسول‏الله‏! ماشاءالله‏! اوّلادهاى پيغمبر9 خيلى پرتخم‏اند. موسى‏بن جعفر7 را نگاه كن! چهارده سال توى زندان بوده است، و بنابر اقلّ روايات چهارسال، امّا سى و هفت، سى و هشت اولاد باقی گذاشت. على با آن غشوه‏هاى شبانه، با آن جنگ‏ها و گرفتارى‏ها، به قول سپهر سى و شش اوّلاد، هيجده دختر و هيجده پسر به جا گذاشت. اين‏قدر از بچّه‏هاى حضرت زهرا3 كشتند كه اگر در هر قومى و تبارى اين كشتار را مى‏كردند، به كلّى مقطوع‏النّسل شده بودند. مع‌ذلک در يک امپراطورى بيست ميليون سيّد بودند. اين است معنى كوثر. در تورات دارد: ابراهيم! نسل تو را از «مِؤُدْ» بارور مى‏كنم، «اَرْ بِاِتْ زَرَعَ خا» بچّه‏هاى تو را مانند ستاره‏هاى آسمان و مانند كف‌هاى بالاى آب دريا زياد مى‏كنم: (إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ) اين همان زيادى است كه به ابراهيم وعده داده شده است. از يک دختر، بيست ميليون بچّه در يک امپراطورى وجود دارند. (إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ) در عين اين‌كه اظهار جلال مى‏كند، در عين اين‌كه نمايش مهر و جمال مى‏دهد، خبر از غيب مى‏دهد. آیه بعد می‌فرماید: (فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَر) نماز بخوان براى خدا. دستور مى‏دهد، وضع قانون مى‏كند، جعل حكم مى‏نمايد که نماز بخوان، شتر قربانى كن. دو حكم مستحبّ، يكى حكم نماز به شكرانه اين نعمت، يكى هم نحر و فديه به شكرانه اين نعمت. خبر غيبى ديگر در ادامه سوره آمده است: (إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر) ای پیامبر! آن‌ کسی كه تو را سرزنش مى‏كند، آن کسی كه پشت سر تو مى‏نشيند و مى‏گويد: محمّد به همين زودى غائله‏اش كنده مى‏شود، زيرا پشت ندارد، فرزند ندارد، بدان که خودش به همين زودى مى‏ميرد و از غائله او راحت مى‏شويم. (إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر) دم بريده و بلاعقب است. آن كسانى كه اولاد ندارند، دشمنان تو هستند، آن ملاعينى كه اسمشان دنياى زمان نزول قرآن را پر كرده بود: شيبه، عتبه، وليد، ابوجهل، امثال اين كله‌گنده‏ها بى‏خود خبيث‏. ابوالحكم، ابوجهل پولدار بود نه عالم. اين‌ها فئودال‌هاى زمان پيغمبر بودند. اين‌ها در مكّه و اطراف مكّه اسم و رسم داشتند. روى قاعده بايد از این‌ها اولاد بيشتری بماند. امّا بحمدالله‏ نه اسمى از آن‌ها باقی است و نه رسمى. هيچ خيال نداشتم اين حرف‌ها را بگويم امّا آمد، و خوب هم آمد.

قرآن مقام جمع‏الجمعى و در عین حال، مقام فرق‏الفرقي دارد. در عين اينكه مانند دُرهای پریشان و منثور است، اما يک گردن‌بند اين دُرهاى پريشان را جمع كرده است و این گردن‌بند همان قطب‏الخطاب است. در هر آیه، دُرهای پریشانی وجود دارد که یک عقد، آن‌ها را به هم وصل کرده است.

اين فرق‏الفرق قرآن، مندمج در جمع‏الجمع است. يعنى در هر سوره‏اى، كلّ ظهورات علميه قرآن، در ظاهرش فقط، يا در باطنش؛ به نحو اجمال يا به نحو تفصيل، مندمج است. تعالى‏الله‏ عن تجلّيه! حقّ است، اين كلامِ خداست. به عنوان مثال در سوره کوثر، در يک سطر كوتاه، هم معارف جلال مى‏گويد، هم پرده از روى جمال بر مى‏دارد. هم ظهور شكوه و جلال مى‏كند، هم دو خبر غيبى، بلكه سه خبر غيبى مى‏دهد: يكى از بقای نسل پيغمبر، يكى از كثرت نسلش، يكى از دنباله نداشتن دشمنانش. در عين اينكه خبر غيبى مى‏دهد، جعل حكم مى‏كند، وضع قانون و دستور نماز و نحر مى‏نمايد. در عين حال دل پيغمبر را گرم مى‏كند، با او معاشقه مى‏كند، با او مغازله مى‏نمايد. تازه اين مال ظاهر خشكش، و مال تنزيلش است. اگر تأويل (إنّا أعطَينا) را بدانيد، مست مى‏شويد. كلمه كلمه حرف‌ها دارد. جمله جمله اَول‌ها دارد، تأويل دارد. در هر حرفى و هر كلمه‏اى و در هر جمله‏اى از اين سوره، تأویل است. طلبه‏ها! بر قياس سوره كوثر، تمام سور را كلّ فى كلّ بگيريد: (وَ كُلٌّ في فَلَكٍ يَسْبَحُون)[21]. كلّ بُرُوزات علمى، در كل سور است.

يک مثال بزنم. يک دانه شمع را روشن كن، گرداگرد اين شمع، آينه‏ها نصب كن. اين شمع مخصوصاً در شب وقتی با آينه روبرو می‌شود، شعله شمع در اين آينه منطبع مى‏شود، در آن آينه منطبع مى‏شود. اين آينه در طرف راست است و آن آینه در طرف چپ است. آن آینه جلو است و دیگری عقب است. چهار شعله در چهار آينه از يک شمع منطبع مى‏شود. آنگاه آن آينه با صورت منطبعه در او در آينه رو به ‏رويش منطبع مى‏شود. در اين آينه در درجه اوّلى يک صورت شمع است، يک صورت آينه با شمع است. آن‏وقت همين آينه با صورت شمع و صورت آينه شمع‏دار كه در او منطبع است، به‏كلّى در آن آينه روبرو منطبع مى‏شود. باز همين آينه با اين سه شكل توى آينه دیگر مى‏افتد. نگاه ‏كنى، تا جايى كه چشم كار مى‏كند، همه در اين آينه، آينه و شمع است، و شمع است و آينه. آينه توى شمع، شمع توى آينه، از آن سو و از اين سو. اين را فهميديد؟ حال، شمع، شمع جمال احمدى و شعله جمال محمّدى است. كمالات مرآت صافى‏اند. سُور قرآنی، آينه‏هاى متحاذيه هستند. قطب‏الخطاب كتاب، چون شمعى درخشان در انجمن حضرت يزدان مى‏سوزد. خدا او را مشتعل كرده است، خدا این شعله حجازى را ملتهب كرده است و عالمِ به اين شعله نورانى و روشن است، آن‏وقت عكس اين شمع در سُوَر و آيات منطبع است. در این سوره‏ و آنچه در اوست، و در آن سوره ديگر و بالعكس، و باز متقابلاً  ادامه دارد. به خدا قرآن از اين بالاتر است. دعا كنيد شريک قرآن، صاحب قرآن، بيايد، قرآنش را بياورد، آن‏وقت خواهید فهميد قرآن چيست؟ چه شعله‏هايى است در اين آينه‏های تو در تو دیده می‌شود. در عين فرق‏الفرق كه او در شرق است، او در غرب، او در جنوب است، او در شمال، هر چهار تا به نقطه توحيد كه در وسط است، حالِ وحدت گرفته‏اند. وحدت افق دارند. با اين‌كه اين آينه‏ها در فرق‏الفرقند، آيه‏اى در مدينه آمده، آيه‏اى در مكه آمده، بيست و سه سال فاصله زمانى بين اين آينه و آن آينه است، با اين‌كه اين آیه در اين مكان، اين آیه راجع به حيض و نفاس است، آن آیه راجع به طهارت و نجاست است، آن آیه راجع به موارث و نكاح است، اين آیه راجع به باب رهن و اجاره و جعاله و معامله است، مع‌ذلک قطب‏الخطاب، شمع روشنی است که به همه جنبه وحدت داده است. در عين تفرقه عين جمع الجمع است. كلٌّ فى كلّ است. تعالى‏الله‏ عن ذلک، سبحانه و تعالى، علّواً كبيراً.

فرمان همايون ظفر قرآن است
قانــون حقــوق اجتمـاعى ملـل

 

مجموعه دانش و هنر قرآن است
دستور سعادتِ بشر، قرآن است

خدايا! به حقّ قرآن عظيم، اين قرآن را از ما زوال مياور. احكام اين قرآن را از اين كشور زوال مياور. به ما مى‏گويند قرآن زياد بخوانيد. اين، يک دستور درباره قرآن است، امّا دوّمى‏اش که ماند، تدبّر در قرآن است. خلاصه قرآن زياد بخوانيد، قارى قرآن را احترام كنيد، با چشم غضب‌ناک به قارى قرآن نگاه نكنيد، قارى قرآن را جاى بالا بنشانيد.

يا رسول‏الله‏! جايت خالى بود ببينى با قارى قرآن، پسرت حسين7چه كردند؟ فرمود: به قارى قرآن احترام بنهيد، احترام نهادند. فرمود: قارى قرآن را در جاى بالاترى بنشانيد، نشاندند. پسرت حسين، دوتا آيه قرآن خواند، اين قارى را آوردند ميان طشت طلا، اين قارى را بالاى تخت سلطنتى جا دادند. امّا بميرم. پهلوى اين قارى يک سفره شراب پهن كرده‏اند، پهلوى اين قارى سفره قمار پهن كرده‏اند، يک سفره خوراک پهن كرده‏اند. دلهاتان مهيّاست سيّدها؟ اين كلمه دل شما را كباب مى‏كند. پهلوى اين قارى قرآن، خواهران در به در، و بچّه‏هاى يتيم‏اند. يک شعر عربى بخوانم و يک شعر فارسى. دلم مى‏خواهد از شعر عربى صداى طلاب بلند شود. شاعر عرب ميگويد:

اَيْنَ الرّسُولُ وَ ثَغْرٌ كان يَرْشِفُهْ

 

تَدُقُّـهُ بِقَضيبٍ كَفُّ مَـخْمورٍ

آمدم به شعر فارسى، مى‏خواهم بلند بلند بناليد. روزگار! اف برتو!

سـر ببـريده را از لـب شنيــدى آیـت قـرآن

 

عجب دارم كه تفسيرش به‏ چوب خيزران كردى

الحمدلله به حال آمديد‏. در آن مجلس هم گفتم، من اشک بر ابى‌عبدالله‏ را چراغ قبرم مى‏دانم، شما هم بدانيد و اشک بريزيد.

واى بميرم! اين لامذهب شروع كرد به تفسير قرآن. چوب اين بى‏دين بلند مى‏شد، فرود مى‏آمد! يک وقت سكينه از جا بلند شد و خودش را به دامن عمّه‏اش زينب انداخت و گفت: عمّه! ببين يزيد با سر بابايم چه مى‏كند؟

 

[1]. سوره رعد، آيه 1.

[2]. سوره رعد، آيه 14.

[3]. سوره يونس، آيه 57.

[4]. سوره توبه، آيه 14.

[5]. سوره اسراء، آيه 82.

[6]. سوره شعراء، آيه 80.

[7]. سوره قلم، آيه 11 و 13.

[8]. سوره زمر، آيه 42.

[9]. سوره بقره، آيه 282.

[10]. منية المريد، ص149.

[11]. سوره حديد، آيه 23.

[12]. سوره نحل، آيه 43 و 44.

[13]. عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: الْقُرْآنُ عَهْدُ اللهِ إِلَى خَلْقِهِ فَقَدْ يَنْبَغِي لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَنْظُرَ فِي عَهْدِهِ وَ أَنْ يَقْرَأَ مِنْهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ خَمْسِينَ آيَة. (كافي، ج2، ص609)

[14]. قَالَ النَّبِيُّ9: نَوِّرُوا بُيُوتَكُمْ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ لَا تَتَّخِذُوهَا قُبُوراً كَمَا فَعَلَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى صَلَّوْا فِي الْكَنَائِسِ وَ الْبِيَعِ وَ عَطَّلُوا بُيُوتَهُمْ فَإِنَّ الْبَيْتَ إِذَا كَثُرَ فِيهِ تِلَاوَةُ الْقُرْآنِ كَثُرَ خَيْرُهُ وَ اتَّسَعَ أَهْلُهُ وَ أَضَاءَ لِأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا تُضِيءُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الدُّنْيَا. (كافى، ج2، ص610)

[15]. سوره مزمل، آيه 20.

[16]. سوره كوثر.

[17]. سوره قدر، آيه 1.

[18]. سوره انسان، آيه 3.

[19]. سوره بلد، آيه 10.

[20]. سوره كوثر، آيه 1.

[21]. سوره يس، آيه 40.