أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ لِلهِ رَبِ الْعالَمِينَ؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.
(المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤمِنُون)[1]
قرآن در بعضى آياتش يک تعبيرى دارد كه خيلى لطيف است و اشاره به يک معناى بزرگى است. همه بايد قرآن را قبول كنند و چارهاى ندارند. بشر روى زمين بدون استثناء، عالم و عامى، يهودى و نصرانى، شرقى و غربى، طبيعى و الهى، هركه و هر چه هست، بايد قرآن را بپذيرد و قبول كند؛ چرا؟ براى اينكه قرآن دعوت به حق است و دعوت به حق كه شد سزاوار قبول كردن است. (حرف حق را باید پذیرفت) از هركس مىخواهد باشد. قرآن میفرماید:
(المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَالَّذِی أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ)
اينها را ما به حقّ نازل كرديم؛ به حقّ است، الى الحقّ است، للحقّ است، پس منالحقّ است؛ پس واجب است كه قبول بشود. در جاى ديگر مىفرمايد: (لَهُ دَعْوَةُ الْحَق)[2] براى پيغمبر خاتم، دعوت به حقّ است. اين قرآن دعوتش به حقّ است، پس چون دعوت به حقّ است، خود دعوت، حقّ است. حقّ كه شد، هركس بايد بپذيرد. پس قرآن واجب الاتّباع براى همه امم و ملل است. هر كس به خدا قائل است، بايد قرآن را بپذيرد. هيچكس نمىتواند بگويد آيا آورندهاش نبى است يا متنبّى؟ اين سخن وقتى (جائز) است كه حرف او مشكوک باشد؛ امّا اگر حرف، حرف مشكوک نشد، اگر حرف، حرف صحيح و حقّ شد، ما در پذيرش اين حرف، حالت منتظره نداريم مىخواهد نبى باشد، مىخواهد متنبّى. طرف گفتارش حقّ است، بايد پذيرفت. قرآن سرتا به پايش دعوت حق است.
يكى از وجوه كمالى قرآن آن است كه قرآن با همه مخاطبين، در جميع آنات و اطوار عمرشان، حرف مىزند. شما در هر حالى از حالات باشيد، مىبينيد قرآن در يک گوشهاى از حالات، با شما حرف زده، و شما را مخاطب قرار داده است. متكلّم اين كلام، يعنى خدا، بر جميع اطوار وجودى و شؤون هستى شما احاطه دارد و در هر حالى با شما حرف دارد. اين يكى از كمالات قرآن است كه من مىخواهم آن را در بین آن كمالى كه ديروز گفتم مندمج كنم. شما اگر مسافر باشى، قرآن با مسافر حرف دارد، حكم دارد. بيمار باشى، خدا با تو حرف مىزند. در بيمارى تو، علل تو، در طريق شفاى تو، با تو حرف مىزند:
(شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُور)[3]
(يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤمِنين)[4]
(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنين)[5]
(وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفين)[6]
اينها همه بحث بیماری است. بيمار در هر حالى باشد، خدا را آگاه به خودش مىبيند. انسان اگر صحيح باشد، خودش را تحت عنوانى از عناوين قرآن مىبيند، كه خدا با او سخن مىگويد. اگر در حال فسق و فجور است، خدا را با خودش مخاطب و متكلّم مىبيند. خدا با فسّاق و فجّار حرف مىزند. خدا با شرابخوار حرف مىزند. خدا با زناكار حرف مىزند. خدا با دروغگو حرف مىزند:
(هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَميم @ عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيم)[7]
معنا نمىكنم چون خيلى معنايش سنگين است. اينها صفت نمّام است. سخنچين و خبركش كه از او تعبير به عُتُلِّ و زنيم شده است. خدا با سخنچين و جاسوس حرف مىزند. با لهو و لعب گوى حرف مىزند. از آن طرف بيا با كسانى كه دعا مىكنند و با خدا حرف مىزنند، با آنها حرف مىزند. خدا با ذاكرين خدا، حرف مىزند. با عبادتگزاران و مطيعين، با نمازگزاران حرف دارد، با روزهداران حرف دارد، با زكاتدهندگان حرف دارد، با خمس و حقوق سادات دهندگان يا خورندگان آن حرف دارد، با حجروندگان حرف دارد. خدا در قرآن با انواع مطيعين حرف مىزند، با انواع فساق و فجّار حرف مىزند، با تو در حين خوابت حرف دارد: (اللهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها)[8] خدا با آدم بيمار حرف دارد، با عاقل هوشيار حرف دارد، با مست ديوانه نيز حرف دارد. در هر حالى كه باشى، اگر پيرى، خدا با پيران هم حرف مىزند، با شيوخ و كبرا حرف دارد. اگر جوانى، اگر بچّهاى، در طور بچّهگیات حرف دارد. اگر فقيرى، خدا با تو تحت عنوان فقرت حرف مىزند، تو را امر به صبر مىكند، تو را امر به حوصله مىكند، فقر را براى تو نعمت مىشمارد. اگر غنى هستى با تو حرف مىزند، اگر عالمى و در صراط تحصيلى، خدا با تو حرف مىزند: (اتَّقُوا اللهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ الله)[9] آقايان طلبهها! مىخواهيد علمتان زياد شود و آيةالله علىالأنام گرديد؟ تقوى پيشه كنيد، از خدا بترسيد، با خدا آشنا شويد، از خدا مدد بگيريد. اگر تقوى پيشه كرديد، خدا بهشما علوم تعليم مىكند: «لَيْسَ الْعِلْمُ بِكَثْرَةِ التَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللهُ أَنْ يَهْدِيَه»[10]
من فقط به ظاهر قرآن قانع شدهام. اگر باطن قرآن را هم به ظاهرش بچسبانم، اگر تأويل را به تنزيل متّصل گردانم، براى تمام آنات خواب و بيدارى شما، در جميع شؤون و اطوار زندگانى شما، حرفهاى فوقالعاده دارد. هماکنون من میخواهم كمال ظاهر و تنزيل قرآن را به عرضتان برسانم. اين قرآن به هرحالى كه باشى، از صحّت و بيمارى، از جهل و نادانى، با تو حرف دارد: (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور)[11] اگر در حال كبرياييّت و انانيّت باشى، خدا با تو حرف مىزند. اگر در حال كوچكى و تواضع با برادران دينى باشى، خدا با تو حرف مىزند. اگر در حال حسد هستى خدا دارد با تو حرف مىزند و سرزنشت مىكند. اگر در حال شكرگزارى هستى، خدا با تو حرف دارد. اگر در حال غضب با خدايى، خدا با تو سخن دارد. جميع احوالات در این قرآن است. سبحانه و تعالى، اين چه كلام عجيبى است! اين كلام، كلام خداست كه حاوى اين كمال شده است. مصنّفات بشرى موجود است. مؤلّفاتی که منسوب به خداست، موجود است. هيچكدام از آنها اين كمال را ندارند، اين خاصيّت را ندارند. آن وقتى كه استادم مبحث حجيّت قرآن را به من مىگفت، خوابهاى عجيبى ديدم. بعضى حرفها را نمىشود گفت. در آن زمان، من درس حجيّت قرآن را مىنوشتم. ماه رمضان هم بود. يک شب تمام حالات خودم را تا آنجا كه ممكن بود، زير نظر آوردم. ديدم براى هر حالتى از حالات من يک آيهاى است. اگر من در غضب باشم، خدا با من حرف مىزند و مرا به حلم دعوت مىكند، مرا به رفق و مدارا امر مىكند، مرا به لينت و نرمى امر مىكند. اگر در حال شهوتم، خدا مرا تهديد مىكند، خدا مرا ملامت مىكند. اگر در حال اعتدالم، خدا مرا ستايش مىكند، خدا نسبت به من تحسين دارد. اگر در حال عصيانم خدا زجر و نهى دارد. اگر در حال عبادتم خدا تقدير و تشكّر دارد. عجبا! عجبا! كه خدا شكور است، خدا عبادت بندگانش را شكرگزار است. ديدم اگر در حال تحصيل علم هستم، خدا با من حرف مىزند، راه تعلّم و آموزش را به من مىآموزد. اگر در راه تعليم هستم، دستور اخلاقى مىدهد كه چگونه جهّال و نادانان را تعليم كنم. اگر در راه جهلم، میگوید: (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُر)[12] اگر در راه دانايیام، مرا مدح مىكند. نه من، خدا با پادشاهان هم حرف مىزند. خدا با رئيس اداره هم حرف دارد. خدا با آن كسى كه كار مردم در قبضه اختيار اوست نیز حرف دارد. از شاه تا گدا، خدا به همه اينها خطابها دارد. هركس در هر مقامى كه هست، اگر نگاه كند، مىبيند گوينده قرآن محيط به او و آگاه به حالات اوست.
اين كمال منحصر به قرآن عظيم است كه مهيمن بر تمام كتب سماوى است. لذا به ما دو چيز مىگويند كه اين دو چيز را درباره تورات و انجيل نمىگويند. يكى اينكه مىگويند: قرآن زياد بخوانيد. مستحب است که انسان در هر شبانه روزى لااقل پنجاه آيه از قرآن بخواند.[13] مىفرمايد: خانهاى كه در آن خانه قرآن بخوانند، براى اهل آسمانها مىدرخشد مانند ستاره درخشنده براى اهل زمين. هر خانهاى كه قرآن در آن خوانده نشود، گورستان است.[14] (فَاقْرَؤا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن.)[15] هرچه مىتوانيد قرآن بخوانيد. هرچه برايتان ميسور و مقدور است، قرآن بخوانيد.
در مورد تورات، هرچند سال يک مرتبه، در عيدى كه داشتند صندوق عهد را میآوردند، باز مىكردند. يهود صندوقى داشتند به نام صندوق عهد. آنوقت الواح موسى7 كه به نام تورات، مسمّى است، در آن صندوق بود. آن صندوق نزد كاهنان بنىلوى بود. صندوق را در مجمع عمومى بنىاسرائيل مىآوردند و در صندوق را باز مىكردند و الواح را براى بنىاسرائيل قرائت مىکردند. سپس آن را مىبستند، در صندوق میگذاشتند و نزد كاهنان بنىلِوى امانت بود تا عيد ديگر. الآن هم تورات كم خوانده مىشود. ما مسلمانها هم تنبل شدهايم، به واجبات نمىرسيم تا چه رسد به مستحبّات، معذالک يهود يک صدمِ ما قرآن نمىخوانند. دستور به ما دادهاند: (فَاقْرَؤا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن) هرچه مىتوانيد قرآن بخوانيد. چرا؟ زيرا كه در هر آيهاى، نظر به يک حالى از حالات انسان است و عجيب است.
كمال دوم يعنى كمال ششم قرآن آن است که در هر آيهاى، لااقل در هر سورهاى، كلّ علوم قرآن مندرج است. به ظاهر و باطنه همه علوم را دارد. قصّه دارد، حكايت دارد، موعظه دارد، بيان معارف دارد، بشارت دارد، انذار دارد، الى غير ذلک از حرفهايى كه چند روز قبل گفتيم. لذا قرآن در عين فَرقُ الفَرقْ، جمع الجمع است، دُرّ منثور است. طلبهها! اينها را غنيمت بدانيد، لفظ ندانيد.
قرآن در عين اينكه فرقُ الفرق است، يعنى پراكنده پراكنده است، مثل دُرّ منثور است. يک آيه حكم است، يكى قصّه است؛ يكى موعظه است. آیات قرآن، پراكنده است و آيات بايد اينطور باشد، تا ناظر به قضاياى حاضره در ظرف بيست و سه سال باشد. در عین حال، قرآن عين جمع الجمع است، كلّ فى الكل است؛ يعنى هر سورهاش را نگاه كنيد، كلّ علوم قرآن را يا به عنوان قبض، يا به عنوان بسط، يا به عنوان اجمال، يا به عنوان تفصيل داراست و اين كمال، كمال عظيمى است.
سوره کوثر را در نظر بگیرید: (إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ @ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ @ إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر)[16] در اين سوره كوچک ابواب علوم را مندرج كرده اند. اوّلاً در اين سوره، عظمت خدا، اسم جمالى عطا و یا معطى خدا كه يكى از اسماء جمال است، معرّفى شده است. ماييم دهنده، ماييم بخشنده، ماييم كه به تو كرم كرديم و عطا كرديم يا محمّد! ما به تو عطا كرديم كوثر را یعنی ذرّيه زياد و اولاد فراوان را. اوّلاً بزرگى خودش را مىنماياند، ثانياً مهر و محبّت و علاقهاش را به حبيبش كه قطب الخطاب كتاب است و گلى است كه بلبل لاهوت در اين چمنستان قرآن، جلو چشم خود نهاده است، نشان میدهد. هى به اين گل مىنگرد و با او نرد عاشقى مىبازد. به او خطاب مىكند، به ياران او خطاب مىكند، به دشمنان او عتاب مىكند، با گذشتگانش از دو فرقه مطيع و عاصى، با آيندگانش از دو رديف مطيع و عاصى، و نُظَراء و اُمنايشان از گذشتگان در قرون و اعصار قديمه، و آيندگان در قرون متأخره حرف مىزند. تمام روى گل، روى محبوب است. خدا با حبيبش نرد عشق مىبازد. خدا در قرآن جز به حبيب، بهكسى نظر ندارد. هرچه را در هر باب مىگويد، همه مرتبط به اين جناب است، همه از باب انتساب به اين جناب است. اَدنى ملابستى با اين حضرت، براى مخاطبت كافى است. اين كمال اوّل قرآن بود كه گفتم. آنوقت به عشق اين گل، به ياد اين گل، به ياد و خاطر گل محمّد9، بلبل لاهوت، سخن مىگويد. گاهى يا ايّهاالنّبى، گاهى يا ايّهاالرّسول، گاهى قل، گاهى اعطيناک، الى غير ذلک. به عناوين مختلفه، به عبارات غير مؤتلفه، مرتّباً مهرش را به او ظاهر و بارز مىكند. لطف و خصوصيتش را با معشوقش آشكار مىنمايد. بزرگى خودش را مىگويد و «إنّا» تعبير شاهانه ماست. من تعبير كودكانه است. تعبير شاهانه اينست كه از متكلّم وحده، به متكلّم معالغير تكلّم كند. (إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْر)[17] (إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيل)[18] (وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْن)[19] (إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ)[20] از اين «إنّا»هايى كه در قرآن است، یعنی ما فرموديم، ما مىفرماييم. خداوند، آقايى خودش، سلطنت و عظمت خودش، قهر و هيمنه خودش و بزرگی اسم جلالش را، دركلمه (إنّا) ظاهر و بارز مىگرداند. نمىگويد: انّى اعطيتك الكوثر. مىگويد: (إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ)؛ ما عطا كرديم، يعنى ما شاهيم، ما داراى سپاهيم؛ ما هيمنت داريم؛ ما عظمت داريم؛ ما قهر و قاهريت داريم، ما غلبه داريم. اسم جلال از اينجا درمىآيد. در عين اينكه «إنّا» ظهور جلال است، «أعطينا» ظهور جمال است. به تو بخشيديم، اين نهايت لطف و مهر خداست. به «إنّا» ظهور جلال است، و به «أعطينا» ظهور جمال است. خداوند، طرف را جلو قرار داده، میگوید: اى گل ما! بلبل با تو سخن مىگويد. اى دلدار! اى يار ما! اى دلباخته ما! با تو داريم حرف مىزنيم. «أعطيناك»، به تو كوثر را داديم، زيادى علم را، زيادى اسم را، زيادى فرزند را. در عين اينكه ظهور جلال و جمال خداست، اخبار از غيب هم هست كه ای پیامبر! تو اولاد دار هستى، تو پس از مرگت، ذريّه دارى. تو ابتر نيستى، تو بىدنباله نيستى، مقطوع النّسل نيستى؛ تو اولاد دارى. اولادت هم يكى دو تا نيستند، ماشاءالله پُرتخمهاند. در دوره سلطان عبدالحميد مخلوع، (60-70 سال قبل) وی در مقام برآمد تا تعداد اولاد پيغمبر و سادات را احصاء كند. در مملكت عثمانى -تركيه فعلى- آن امپراطورى عظيمى كه دنيا را مرعوب كرده بود. خدا لعنت کند این یوزهای بدپوزِ پشت دریا را. جنگ بينالمللى اوّل براى آن بود كه آن امپراطورى را از هم بشكنند و تكه تكه كنند و كردند. عراق و مصر و حجاز و سوريه و تركيه و خليج و يمن و عمّان، مجموع اينها يک مملكت بود. سلطان عبدالحميد در مقام تعيين آمار بنىفاطمه در مملكت خودش برآمد. در حدود متجاوز از بيست ميليون سيّد آمار گرفت و ثبت شد. آن تاريخ که اداره آمار نبوده است. يک جناب منشى باشى مىنشست و يک مستوفى، كار وزارت دارايى را مىکرد. معلوم است اين وضعیّت، خيلى نواقص دارد. از آن طرف، آنها که به ساير ممالک اسلامى نپرداختند. ايران و افغانستان هم سادات زيادی داشته و دارد. هندوستانِ آن تاريخ نیز سادات فراوان داشته است، حسنى، حسينى، شيعه و سنّى. سيّدهاى حسنى عربستان، نوعاً سنّى مىباشند. شرفای مكّه مسلّماً سادات حسنى هستند و اينها صد در صد سنّىاند. نهايت دم مرگ جدّشان كمک مىكند و دم مرگ فحش را مىكشند به آن چهارنفر که بعد مىگويند اينها ديوانه مىشوند. اينكه مىگويند سادات شرفاء دم مرگ ديوانه مىشوند، به این دلیل است. در روايات دارد آنكه فرزند قطعى پيغمبر است، با ايمان صحيح از دنيا مىرود. اجدادشان دم مرگ كمک مىكنند. اين، امتياز سيّدهاست. به هر حالت عبدالحميد با اينكه به ممالک اسلامى مجاور دست نينداخت و از آنها آمار نگرفت، و فقط در امپراطورى عثمانى آمار گرفت، بيست ميليون سيّد به دست آمد. قربانت يا رسولالله! ماشاءالله! اوّلادهاى پيغمبر9 خيلى پرتخماند. موسىبن جعفر7 را نگاه كن! چهارده سال توى زندان بوده است، و بنابر اقلّ روايات چهارسال، امّا سى و هفت، سى و هشت اولاد باقی گذاشت. على با آن غشوههاى شبانه، با آن جنگها و گرفتارىها، به قول سپهر سى و شش اوّلاد، هيجده دختر و هيجده پسر به جا گذاشت. اينقدر از بچّههاى حضرت زهرا3 كشتند كه اگر در هر قومى و تبارى اين كشتار را مىكردند، به كلّى مقطوعالنّسل شده بودند. معذلک در يک امپراطورى بيست ميليون سيّد بودند. اين است معنى كوثر. در تورات دارد: ابراهيم! نسل تو را از «مِؤُدْ» بارور مىكنم، «اَرْ بِاِتْ زَرَعَ خا» بچّههاى تو را مانند ستارههاى آسمان و مانند كفهاى بالاى آب دريا زياد مىكنم: (إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ) اين همان زيادى است كه به ابراهيم وعده داده شده است. از يک دختر، بيست ميليون بچّه در يک امپراطورى وجود دارند. (إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ) در عين اينكه اظهار جلال مىكند، در عين اينكه نمايش مهر و جمال مىدهد، خبر از غيب مىدهد. آیه بعد میفرماید: (فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَر) نماز بخوان براى خدا. دستور مىدهد، وضع قانون مىكند، جعل حكم مىنمايد که نماز بخوان، شتر قربانى كن. دو حكم مستحبّ، يكى حكم نماز به شكرانه اين نعمت، يكى هم نحر و فديه به شكرانه اين نعمت. خبر غيبى ديگر در ادامه سوره آمده است: (إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر) ای پیامبر! آن کسی كه تو را سرزنش مىكند، آن کسی كه پشت سر تو مىنشيند و مىگويد: محمّد به همين زودى غائلهاش كنده مىشود، زيرا پشت ندارد، فرزند ندارد، بدان که خودش به همين زودى مىميرد و از غائله او راحت مىشويم. (إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر) دم بريده و بلاعقب است. آن كسانى كه اولاد ندارند، دشمنان تو هستند، آن ملاعينى كه اسمشان دنياى زمان نزول قرآن را پر كرده بود: شيبه، عتبه، وليد، ابوجهل، امثال اين كلهگندهها بىخود خبيث. ابوالحكم، ابوجهل پولدار بود نه عالم. اينها فئودالهاى زمان پيغمبر بودند. اينها در مكّه و اطراف مكّه اسم و رسم داشتند. روى قاعده بايد از اینها اولاد بيشتری بماند. امّا بحمدالله نه اسمى از آنها باقی است و نه رسمى. هيچ خيال نداشتم اين حرفها را بگويم امّا آمد، و خوب هم آمد.
قرآن مقام جمعالجمعى و در عین حال، مقام فرقالفرقي دارد. در عين اينكه مانند دُرهای پریشان و منثور است، اما يک گردنبند اين دُرهاى پريشان را جمع كرده است و این گردنبند همان قطبالخطاب است. در هر آیه، دُرهای پریشانی وجود دارد که یک عقد، آنها را به هم وصل کرده است.
اين فرقالفرق قرآن، مندمج در جمعالجمع است. يعنى در هر سورهاى، كلّ ظهورات علميه قرآن، در ظاهرش فقط، يا در باطنش؛ به نحو اجمال يا به نحو تفصيل، مندمج است. تعالىالله عن تجلّيه! حقّ است، اين كلامِ خداست. به عنوان مثال در سوره کوثر، در يک سطر كوتاه، هم معارف جلال مىگويد، هم پرده از روى جمال بر مىدارد. هم ظهور شكوه و جلال مىكند، هم دو خبر غيبى، بلكه سه خبر غيبى مىدهد: يكى از بقای نسل پيغمبر، يكى از كثرت نسلش، يكى از دنباله نداشتن دشمنانش. در عين اينكه خبر غيبى مىدهد، جعل حكم مىكند، وضع قانون و دستور نماز و نحر مىنمايد. در عين حال دل پيغمبر را گرم مىكند، با او معاشقه مىكند، با او مغازله مىنمايد. تازه اين مال ظاهر خشكش، و مال تنزيلش است. اگر تأويل (إنّا أعطَينا) را بدانيد، مست مىشويد. كلمه كلمه حرفها دارد. جمله جمله اَولها دارد، تأويل دارد. در هر حرفى و هر كلمهاى و در هر جملهاى از اين سوره، تأویل است. طلبهها! بر قياس سوره كوثر، تمام سور را كلّ فى كلّ بگيريد: (وَ كُلٌّ في فَلَكٍ يَسْبَحُون)[21]. كلّ بُرُوزات علمى، در كل سور است.
يک مثال بزنم. يک دانه شمع را روشن كن، گرداگرد اين شمع، آينهها نصب كن. اين شمع مخصوصاً در شب وقتی با آينه روبرو میشود، شعله شمع در اين آينه منطبع مىشود، در آن آينه منطبع مىشود. اين آينه در طرف راست است و آن آینه در طرف چپ است. آن آینه جلو است و دیگری عقب است. چهار شعله در چهار آينه از يک شمع منطبع مىشود. آنگاه آن آينه با صورت منطبعه در او در آينه رو به رويش منطبع مىشود. در اين آينه در درجه اوّلى يک صورت شمع است، يک صورت آينه با شمع است. آنوقت همين آينه با صورت شمع و صورت آينه شمعدار كه در او منطبع است، بهكلّى در آن آينه روبرو منطبع مىشود. باز همين آينه با اين سه شكل توى آينه دیگر مىافتد. نگاه كنى، تا جايى كه چشم كار مىكند، همه در اين آينه، آينه و شمع است، و شمع است و آينه. آينه توى شمع، شمع توى آينه، از آن سو و از اين سو. اين را فهميديد؟ حال، شمع، شمع جمال احمدى و شعله جمال محمّدى است. كمالات مرآت صافىاند. سُور قرآنی، آينههاى متحاذيه هستند. قطبالخطاب كتاب، چون شمعى درخشان در انجمن حضرت يزدان مىسوزد. خدا او را مشتعل كرده است، خدا این شعله حجازى را ملتهب كرده است و عالمِ به اين شعله نورانى و روشن است، آنوقت عكس اين شمع در سُوَر و آيات منطبع است. در این سوره و آنچه در اوست، و در آن سوره ديگر و بالعكس، و باز متقابلاً ادامه دارد. به خدا قرآن از اين بالاتر است. دعا كنيد شريک قرآن، صاحب قرآن، بيايد، قرآنش را بياورد، آنوقت خواهید فهميد قرآن چيست؟ چه شعلههايى است در اين آينههای تو در تو دیده میشود. در عين فرقالفرق كه او در شرق است، او در غرب، او در جنوب است، او در شمال، هر چهار تا به نقطه توحيد كه در وسط است، حالِ وحدت گرفتهاند. وحدت افق دارند. با اينكه اين آينهها در فرقالفرقند، آيهاى در مدينه آمده، آيهاى در مكه آمده، بيست و سه سال فاصله زمانى بين اين آينه و آن آينه است، با اينكه اين آیه در اين مكان، اين آیه راجع به حيض و نفاس است، آن آیه راجع به طهارت و نجاست است، آن آیه راجع به موارث و نكاح است، اين آیه راجع به باب رهن و اجاره و جعاله و معامله است، معذلک قطبالخطاب، شمع روشنی است که به همه جنبه وحدت داده است. در عين تفرقه عين جمع الجمع است. كلٌّ فى كلّ است. تعالىالله عن ذلک، سبحانه و تعالى، علّواً كبيراً.
فرمان همايون ظفر قرآن است |
مجموعه دانش و هنر قرآن است |
خدايا! به حقّ قرآن عظيم، اين قرآن را از ما زوال مياور. احكام اين قرآن را از اين كشور زوال مياور. به ما مىگويند قرآن زياد بخوانيد. اين، يک دستور درباره قرآن است، امّا دوّمىاش که ماند، تدبّر در قرآن است. خلاصه قرآن زياد بخوانيد، قارى قرآن را احترام كنيد، با چشم غضبناک به قارى قرآن نگاه نكنيد، قارى قرآن را جاى بالا بنشانيد.
يا رسولالله! جايت خالى بود ببينى با قارى قرآن، پسرت حسين7چه كردند؟ فرمود: به قارى قرآن احترام بنهيد، احترام نهادند. فرمود: قارى قرآن را در جاى بالاترى بنشانيد، نشاندند. پسرت حسين، دوتا آيه قرآن خواند، اين قارى را آوردند ميان طشت طلا، اين قارى را بالاى تخت سلطنتى جا دادند. امّا بميرم. پهلوى اين قارى يک سفره شراب پهن كردهاند، پهلوى اين قارى سفره قمار پهن كردهاند، يک سفره خوراک پهن كردهاند. دلهاتان مهيّاست سيّدها؟ اين كلمه دل شما را كباب مىكند. پهلوى اين قارى قرآن، خواهران در به در، و بچّههاى يتيماند. يک شعر عربى بخوانم و يک شعر فارسى. دلم مىخواهد از شعر عربى صداى طلاب بلند شود. شاعر عرب ميگويد:
اَيْنَ الرّسُولُ وَ ثَغْرٌ كان يَرْشِفُهْ |
تَدُقُّـهُ بِقَضيبٍ كَفُّ مَـخْمورٍ |
آمدم به شعر فارسى، مىخواهم بلند بلند بناليد. روزگار! اف برتو!
سـر ببـريده را از لـب شنيــدى آیـت قـرآن |
عجب دارم كه تفسيرش به چوب خيزران كردى |
الحمدلله به حال آمديد. در آن مجلس هم گفتم، من اشک بر ابىعبدالله را چراغ قبرم مىدانم، شما هم بدانيد و اشک بريزيد.
واى بميرم! اين لامذهب شروع كرد به تفسير قرآن. چوب اين بىدين بلند مىشد، فرود مىآمد! يک وقت سكينه از جا بلند شد و خودش را به دامن عمّهاش زينب انداخت و گفت: عمّه! ببين يزيد با سر بابايم چه مىكند؟
[1]. سوره رعد، آيه 1.
[2]. سوره رعد، آيه 14.
[3]. سوره يونس، آيه 57.
[4]. سوره توبه، آيه 14.
[5]. سوره اسراء، آيه 82.
[6]. سوره شعراء، آيه 80.
[7]. سوره قلم، آيه 11 و 13.
[8]. سوره زمر، آيه 42.
[9]. سوره بقره، آيه 282.
[10]. منية المريد، ص149.
[11]. سوره حديد، آيه 23.
[12]. سوره نحل، آيه 43 و 44.
[13]. عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: الْقُرْآنُ عَهْدُ اللهِ إِلَى خَلْقِهِ فَقَدْ يَنْبَغِي لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَنْظُرَ فِي عَهْدِهِ وَ أَنْ يَقْرَأَ مِنْهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ خَمْسِينَ آيَة. (كافي، ج2، ص609)
[14]. قَالَ النَّبِيُّ9: نَوِّرُوا بُيُوتَكُمْ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ لَا تَتَّخِذُوهَا قُبُوراً كَمَا فَعَلَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى صَلَّوْا فِي الْكَنَائِسِ وَ الْبِيَعِ وَ عَطَّلُوا بُيُوتَهُمْ فَإِنَّ الْبَيْتَ إِذَا كَثُرَ فِيهِ تِلَاوَةُ الْقُرْآنِ كَثُرَ خَيْرُهُ وَ اتَّسَعَ أَهْلُهُ وَ أَضَاءَ لِأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا تُضِيءُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الدُّنْيَا. (كافى، ج2، ص610)
[15]. سوره مزمل، آيه 20.
[16]. سوره كوثر.
[17]. سوره قدر، آيه 1.
[18]. سوره انسان، آيه 3.
[19]. سوره بلد، آيه 10.
[20]. سوره كوثر، آيه 1.
[21]. سوره يس، آيه 40.