مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. حجیّت قرآن: قرآن از منظر شیعه تنها در صورتی معتبر است که در کنار آن به روایات اهل بیت (علیهم‌السلام) نیز توجه شود. حجیّت قرآن به تنهایی نمی‌تواند به استنباط حکم و معارف اسلامی منجر شود، بلکه نیاز به تفاسیر و روایات اهل بیت دارد که به عنوان باطن قرآن شناخته می‌شوند. 2. علم قرآن: قرآن دارای علم کامل و جامع است، که نه تنها در ظاهری‌ترین آیات آن بلکه در عمق معنای آیات و در کنار روایات اهل بیت تجلی پیدا می‌کند. علم قرآن، علم به توحید، خداشناسی، صفات الهی، قضا و قدر، و بسیاری از مسائل دیگر است که نیاز به دقت و توجه دارد. 3. توسعه معارف توحیدی: بسیاری از معارف قرآن به‌ویژه در باب توحید و صفات خداوند در کنار تفسیرهای اهل بیت است که به انسان‌ها راهنمایی می‌کند تا از این علم به سوی کمالات معنوی و معرفتی حرکت کنند. در این مسیر، کتاب‌های دعا و ادعیه مانند صحیفه سجادیه و اقبال سید بن طاووس، منابع مهمی هستند که می‌توانند انسان را به عمق معارف قرآن و دین هدایت کنند.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤمِنُون)[1]

قرآن مقدّس خودش را به عنوان هدايت[2]، نورانيّت[3]، به عنوان شفاى بيماری‌هاى معنوى[4]، و به اين رديف عناوين خودش را معرفى مى‏كند. كمال عمده قرآن در همين نورانيّت و هدايت و علم و شفاى معنوى است كه خودش فرموده است. قرآن كلام خداست و در كلام اللّهی‌اش احتياج به هيچ مطلبى جز تنبّه بر بعضى مقدّمات نداريم. به بعضى مقدّمات تنبّه داده شد. انسان به قرآن كه نظر مى‏كند مى‏بيند قرآن كلام الله‏ است و كمال الهى است و بشر عاجز است از اين‌كه نمونه و نظير او را بياورد. حالا من امروز يک مختصر اشاره كوتاهى مى‏كنم. فردا هم كه روز بيست و يكم است، مربوط به امیرالمؤمنین7 است، و نمى‏شود از ساحت مقدّس على منحرف شد. سپس پس‏فردا در این بحث وارد می‌شویم که كسى نمى‏تواند مثل قرآن را بياورد. امروز اجمالاً به وجوه كمالى قرآن اشاره مختصرى مى‏كنيم. با تنبّه به اين مطلب، برایتان بديهى مى‏شود كه قرآن كلام خداست، قرآن ساخته بشر و پرداخته انديشه‏هاى كوتاه بنى‏آدم نيست. آن وجوه كمالى كه امروز اشاره مى‏كنم بعد از بيان يک مقدمه‏ايست که قبلاً بیان شد.

مقدّمه اوّلش اين بود که حجيّت قرآن در علوم و كمالاتش بالانفراد نيست، بلكه بالاجتماع است. حجيّت قرآن، حجيّت جمعيه است. اين مطلب خيلى مهمّ است. آقايان اهل علم! من به جهتی است که بر اين مطلب پافشارى مى‏كنم. يكى از مميّزات ما شيعه از سنّی‌ها همين است كه ما شيعه حجيّت قرآن را در كمالات كلّيه و علوم الهيّه‏اش بالاستقلال نمى‏دانيم. در احكام هم اين‌چنين است، و حجيّتش بالاستقلال نيست. اين جور نيست كه فقط قرآن را برداريم نگاه كنيم و به همين قناعت كنيم. محال است تا مراجعه به روايات نكنيم، حكم نمازمان را بتوانیم از قرآن در بياوريم. تا به سنّت نبوى و كلمات ائمّه مراجعه نكنيم، حكم روزه‏ را نمى‏توانيم در بياوريم. هيچ چيز را نمى‏توانيم از قرآن استنباط كنيم، مگر آن‌که به احاديث نبوى و وَ لَوى (آنچه از مقام ولايت خارج شده) رجوع كنيم. پس در احكام و در مدارج معارف اگر بخواهيم از قرآن استفاده كنيم، بايد به روايات مراجعه شود. حجيّت قرآن، حجيّت جمعيّه است. خداوند تعويل بر منفصل كرده است. يعنى يک قسمت از حرفهايش را در دهن غير گذاشته است. ظاهر قرآن مى‏گويد (أَقيمُوا الصَّلاة) نماز بخوان و زكات بده. حالا چند تا نماز بخوانيم؟ چه جور بخوانيم؟ ديگر اين را قرآن ندارد، بايد رفت از در خانه اهل‏البيت و از روايات به دست آورد. پس قرآن راجع به نماز حجّيتش جمعى است. زكاتش هم همين‏طور، خمسش هم همين‏طور، بيعش، رهنش، جعاله‏اش، اجاره‏اش، وكاله‏اش، تا برسد به قصاص و دياتش، تمامش اين‏طور است. در تمام این موارد، تعویل به منفصل شده است، يک قسمت حرف‌ها را به دهن غير گذاشته است. آن‌چه در ظاهر قرآن است تنزيل قرآن و آن‌چه كه در دهان اهل‌البيت (آل محمّد:) است باطن قرآن است. قرآن به ظاهرش و باطنش حجّت است و ما سابقاً بيان كرديم آن غيرى كه خدا تعويل به آن غير كرده است، حضرت علىّ‏بن ابى‏طالب7 و اوصياى علىّ‏بن ابى‏طالب است. ابوبكر نيست، عمر نيست، عثمان نيست، معاويه نيست، يزيدبن معاويه نيست، معاويَة بن يزيد نيست. همين‏طور بيا تا سلاطين تاتار و مغول، تا سلاطين آل عثمان، تا سلاطينى كه اخيراً پيدا شده‏اند. ابن‏سعود مثلاً، يا آن‌يكى در مصر، يا آن يكى در افغانستان يا سلطان ايران، اين‌ها هيچ‌كدامشان آن‌هایی نیستند كه خدا به آن‌ها تعويل كرده باشد. اين‌ها از ظاهر قرآن هم سر در نمى‏آورند، مگر آن‌ها كه عرب باشند و زبان عربى را بلد باشند مثل ابن سعود يا آن يكى مصرى، امّا آن‌يكى که افغانى است، پادشاه خودمان، ظاهر قرآن را بلد نيستند تا چه برسد به باطن قرآن. پس سلاطين آل عثمان، سلاطين مغول و سلاطين فعلى همين‏طور برو جلوتر خلفاى اموى و خلفاى عبّاسى هيچ‌كدام از اين‌ها عالم به علم قرآن نيستند. پس عالم به علم قرآن كيست؟ شخص شخيص و گوهر قدّيس اسدالله‏ الغالب مظهر العجائب مظهر الغرائب مولانا اميرالمؤمنين صلوات‌الله‏‌عليه و يازده تا فرزندش كه از على، علم را گرفته‏اند و از رحم حضرت زهرايند و الاّ محمّد حنفيه آن بهره را ندارد. حضرت ابالفضل هم علم قرآن در سينه‏اش نيست، و ما را به او هم ارجاع نداده‌اند. ما را به امام حسين7 ارجاع داده‏اند، زیرا اين‌ها عالمين به علم قرآن هستند.

بنابر این، ظاهر قرآن با باطن قرآن علم قرآن است و حجيّت قرآن به اين علم است. ان‌شاء‌الله‏ اگر زنده ماندم آخرهاى ماه رمضان به همين ظاهر خشک بلا باطن قرآن هم مى‏پردازم كه همين برايمان سند است، امّا مى‏خواهم مطلب آفتابى شود كه هيچ كس نتواند انكار كند.

قرآنی را كه ما مى‏گوييم، تنها ظاهرش نیست. قرآن باطن دارد و علم به باطن قرآن در نزد عدّه خاصّى است كه به (مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب)[5] تعبير شده است. قرآن خودش را به اين علمى كه ظاهرش و باطنش با هم تركيب است، معرّفى مى‏كند كه نور است، هدايت است، علم است، رحمت است، شفا است، بصائر است: (بصائر من ربّ)[6]. بصائر جمع بصيره، و بصيره به معناى بينايى است. بينايی‌هايى از قِبَل خدا است و برهان من عندالله است.[7] قرآن يک برهان علمى است، يک بصائر علمى است. علم قرآن كدام است؟

علم قرآن آن است كه ابتدايش (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ @ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَق)[8] و انتهايش توقيعى است كه از امام دوازدهم براى سَمُيرى بيرون آمد كه: «فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَيْبَةُ التَّامَّةُ فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللهِ تَعَالَى ذِكْرُه».[9] اين توقیع را هم آخرش بگير، ولو آخرش نيست. آن‌چه در 260 سال از مطلع الفجر حجاز درآمده است، مجموع علم قرآن است. قرآن به اين علم تحدّى مى‏كند، و هَل مِن مبارز مى‏طلبد. اين علم جمعى داراى وجوهى است كه هريک از آن وجوه كلّ الوجوه است. با تأسّف فرصت بيان اين مطلب را ندارم. چطور هر وجهش كلّ الوجوه است؟ مثل خود خداست. تجلّى خدا مانند و مثل خود خداست. خدا داراى علم است. علمش قدرت است، رحمت است، شفقت است، هيمنت است، سلطنت است، سبوحيّت است، قدوسيت است. تمام اسماء فى كلّ اسم مندرج و مندمج است. لهذا سبب تعدّد در ذات خدا نمى‏شود. لهذا خدا اَحَدِىُّ الذّات است. صفات در مقام لفظ و مفهوم، متعدّد به نظر مى‏آيد. آقايان طلبه‏ها! اين نكته خيلى لطيف است. هر وجهى و هر جلوه‏اى از جَلَوات جمال خدا يا جلوات جلال خدا، كلّ وجوه جلوات خداست. كل الاسماء فى اسم. اگر اين‏طور نباشد تركيب در ذات لازم مى‏آيد. تجلّى خدا هم همين‏طور است. قرآن وجوهى دارد: القرآن ذو وجوه، على سبعة اوجه[10] و هر وجهى از قرآن، تمام وجوه قرآن است. حال یک اشاره مختصرى بكنم.

آیا مى‏خواهید بدانید مجموع علوم قرآن، بظهره و بطنه، چه جور علمى است؟ يک وجه و يک روى اين علم، علم به معارف مبدئى و توحيدى است، راجع به خدا، جلال خدا، جمال خدا، قهر خدا، مهر خدا، اسماء خدا، ذات خدا، عظمت خدا، لايتناهيّت خدا، ازليّت و ابديّت خداست که هر كدامش يک بحث مفصلى است كه حكماى يونان و حكماى مشّاء و اشراق، حكماى هند و ايران در اطرافش قلم فرسائی‌ها و بحث‌ها كرده‏اند، و همه هم بحثشان عقيم و بلانتيجه مانده است. قرآن به ظاهرش و باطنش در اين باب داد سخن داده است. اين مطالب از عهده شما عوام خارج است، اين مال علما است. اگر ادعيه را بخوانيد، اگر خطبه‏هاى ائمّه، سيّما اميرالمؤمنين7 را بخوانيد، اگر خطبه‏هاى «نهج البلاغه» و ساير ائمّه را بخوانيد، می‌بینید فرموده‌اند: «الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِي عَلَا فِي تَوَحُّدِهِ وَ دَنَا فِي تَفَرُّدِهِ وَ جَلَّ فِي سُلْطَانِهِ وَ عَظُمَ فِي أَرْكَانِهِ وَ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً وَ هُوَ فِي مَكَانِه الخ»[11]  اگر خطبه‏هاى پيغمبر9، خطبه‏هاى حضرت زهرا3، خطبه‏هاى على7 و امام حسن7 و امام حسين7 را بخوانید، مى‏بينيد يک اقيانوس معارف الهيّه از مطلع الفجر حجاز جوشيده و تلاطم مى‏زند. اگر قواميس را بخوانيد، می‌بینید اين قاموس‌ها پر از قهر و مهر است: «رَبِّ أَدْخِلْنِي فِي لُجَّةِ بَحْرِ أَحَدِيَّتِكَ وَ طَمْطَامِ يَمِّ وَحْدَانِيَّتِكَ وَ قَوِّنِي بِقُوَّةِ سَطْوَةِ سُلْطَانِ فَرْدَانِيَّتِكَ حَتَّى أَخْرُجَ إِلَى فَضَاءِ سَعَةِ رَحْمَتِك الخ»، قاموس قدرت، قاموس هيبت، قاموس عزّت. اين قاموس‌ها را بخوانيد. من چه مى‏گويم؟ براى كه مى‏گويم؟ اين مردم دعا نمى‏خوانند، من دارم قاموس طمطام و قاموس قدرت و قاموس هيبت مى‏گويم. حيف است. اين حرف‌هایی كه مى‏گويم براى مردم پيش از مشروطه خوب است. به هر حالت خطب و ادعيه را بخوانيد، و اين‌ها را به قرآن ضميمه كنيد. قرآن مقام قبض توحيد است، اين‌ها مرتبه انبساط و بسط توحيدند. قرآن اجمال توحيد را مى‏گويد، اين‌ها تفصيلش را مى‏گويند.

يک وجه از وجوه قرآن، علم به خدا، به صفات خدا، به جلال خدا، به ذات الوهيت است. ذات الوهيّت همان ذاتى است كه در مستتر سرّ مقنّع به سرّ است. راجع به همین مطلب، قرآن بظهره و بطنه سخنان دارد و صحبت‌ها مى‏كند. دعاى احتجاب را شب جمعه را بخوانید. حجب ائمه را بخوانید. احتجابات ديگر را بخوانید. طلبه‏ها دعا بخوانيد. علم به ضَرَبَ زيدٌ عمرواً نيست. هى بزن زيد را به كلّه عمرو. من نمى‏دانم اين چه مفعولى است كه 1300 سال است مفعول است و سير نمى‏شود و اين چه فاعلى است كه خسته نمى‏شود. من اين تكّه را در تفسير آقا سيّد على مفسّر ديدم و ايشان نوعاً از تفسير «روح ‏البيان» برداشته است. اين نكته را من آنجا يافتم. نكته شيرينى است، براى طلبه‏ها میان پرانتز مى‏گويم. آنجا نقل مى‏كند ضرب زيدٌ عمروا چطور شده هزار و سيصد سال است همه‏اش زيد فاعل است و عمرو مفعول؟ چرا مثال ديگر نياورده‌اند؟ مى‏نويسد زيد يكى از اسماء على‏بن ابيطالب7 است. وقتى كه عمرو بن عبدود را در جنگ خندق با شمشير زد و كشت، آنجا گفتند: ضرب زيدٌ عمرواً، على عمرو را زد و كشت. از آن تاريخ اين عبارت، همان‏طور مانده است، زیرا ضربت على از آن ضربت‌هاى يكّه دنيا بود. فاعليّت زيد مفعوليّت عمرو، ضاربيّت زيد مضروبيّت عمرو از آنجاست.

عزيزان من! طلبه‏ها! كه از فرزند و برادر براى من عزيزتريد و گاهى اگر تندى مى‏كنم روى كمال علاقه‏ام به شماست. شما با دو تا كلمه ضرب زيدٌ عمرواً به حقايق نمى‏رسيد. اگر مى‏خواهيد به مدارج كمال توحيد صاعد شويد، اگر مى‏خواهيد منازل معرفت را سير كنيد، اين دعاها را بخوانيد. تا اين دعاها را نخوانيد، از بطن قرآن آگاه نمى‏شويد. طلبه بايد «صحيفه سجادّيه» داشته باشد، بايد «اقبال» سيّدبن طاوس داشته باشد، بايد «مهج الدّعوات» داشته باشد، بايد كتاب دعاى «بحارالأنوار» را داشته باشد. این کتاب‌ها را بخريد، اگر پولش را نداشتيد از حجّة‏الاسلام آقاى سبط بگيريد. طلبه بايد اين كتب ادعيه را داشته باشد. این ادعیه را بخوانيد. يک دنيا معارف، يک دريا حقايق در همين «صحيفه سجادّيه» ريخته شده است. همه‌اش، معارف توحيد است. همه، مربوط به معرفت مبدأ متعال است و همه اينها باطن قرآن است و علم قرآن بوجهه انبساط و تفصيل است. اين يک وجه علم قرآن است.

آيات سوره حشر از اين قبيل است: (هُوَ اللهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ)[12] آيات توحيدى قرآن، يک وجهش است. وجه ديگر راجع به قضاى خدا، قدر خدا، مشيّت خدا، اذن خدا، كتاب خدا، اجل خدا، بداء خدا، محو و اثبات خدا، لوح محفوظ خدا، اينها خودش ابواب مفصّله‏اى از معارف الهيّه است كه در صقع لاهوت است. قرآن این وجه را به اختصار گفته است: (يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب)[13] قرآن مى‏گويد (لِلهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْد)[14] قرآن این مطالب را در آيات كوتاه كوتاه مى‏گويد، آن‏وقت روايات به طور مفصّل و مبسوط، بداء خدا را بيان مى‏كنند: «وَ مَا بَعَثَ اللهُ نَبِيّاً قَطُّ حَتَّى يُقِرَّ لَهُ بِالْبَدَاءِ»[15] خدا از هر پيغمبرى كه به رسالت مبعوث فرمود، از او اوّل اقرار به بداء گرفته است. اين يک باب مفصّل است و سه هفته درس منبرى دارد. از بزرگ‌ترين شاهكارهاى معارف اسلام و خصوصاً شيعه مسأله بداء خداست. بداء به معناى حقيقى، نه به معناى اِبداء كه فلاسفه گفته‏اند. به آن معنا كه هر پيرزنى مى‏تواند درست كند، حكما خيال كرده‌اند گرز رستم را غلاف كرده‏اند، خيال كرده‏اند در قلعه خيبر را كنده‏اند. گفته‏اند بداء به معنى ابداء است. اين كه حرف نشد بيچاره‏ها! اين‏كه آن‏قدر دشوار نيست كه خدا بخواهد از انبيا اقرار بگيرد و بگویند: «وَ مَا بَعَثَ اللهُ نَبِيّاً قَطُّ حَتَّى يُقِرَّ لَهُ بِالْبَدَاءِ» اقرار از انبيا گرفته است که بايد به بداء من ايمان بياوريد.

آیا می‌دانید بداء خدا چيست؟ (إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعيد)[16] بداء از بَدُو است بلا مادّه، يک كلمه مى‏گويم و رد مى‏شوم. خداوند، بلا مادّة سابقة و لو مادّه ماهُوى و لو اعيان ثابته مستجنه در ذات ربوبى، بدون همه اين‌ها ايجاد مى‏كند. تمام مقدّرات براى اين‌كه بنده بيايم بالاى منبر را چیده است، يک مرتبه ابداع امر مى‏كند، ابداع با عين. ابداع امر مى‏كند، يک مطلب جديدى را بدء مى‏دهد بلا مادّه سابقه. همه آن‌ها را با يک چيز ديگر به هم مى‏زند و بداء خدا كلّ آنٍ در هر چيزى و هر شأنى هست. در موضوع قضا و قدر، بر خلاف فلاسفه كه اوّل قضا را مى‏گويند و بعد قَدَر، اوّل قدر است و بعد قضا. قدر، هندسه‏گيرى اشياء است. دوّم قضا است كه اى ملائكه! انجام دهید، و سوّم امضاى قضا است.[17] امضاى قضا به جريان حكم خداست. امشب هندسه ريزى مى‏كنند تا من باب مثل آخوند بالاى منبر بايد سال ديگر 35647 نفس عميق بكشد، سيصد و چندين هزار نوبت نگاه كند، چند كيلو غذا بخورد. اينها قَدَر است که تا سال آينده تقدير و اندازه‏گيرى مى‏شود: (إِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر)[18]. آن‏وقت به ملائكه حكم مى‏كنند که از فردا انجام دهيد. چشمش را ديده‏بانى كنيد که در اين دقيقه از اين روز چقدر نگاه مى‏كند. وقتى ملائكه به جريان انداختند، قضاء به امضا رسيده و دیگر لا بداء، زیرا موجود شده است. امّا مادامى كه قضا به امضا نرسيده، بداء بردار است و خدا همه اين تقديرات را دفعتاً به هم مى‏زند. از باب مثل، امشب يک نفس تازه ديگرى به من مى‏دهد. در دعا دارد «الدُّعَاءُ يَرُدُّ الْقَضَاءَ بَعْدَ مَا أُبْرِمَ إِبْرَاما»[19] قضا و فرمان هر چه باشد دعا آن را برمى‏گرداند: «فَإِذَا وَقَعَ الْقَضَاءُ بِالْإِمْضَاءِ فَلَا بَدَاءَ»[20] و قضا وقتى امضا شد، بداء ندارد.

باب بداء و قضا و قدر ابواب مفصّله‏اى از معارف است. اگر شما مردم قدرى عبادت خدا كنيد، باب اين مطالب به روى شما باز مى‏شود. با مهم‌ترين عرفاى اصطلاحى مى‏جنگيد و او را به زمين مى‏زنيد. اين بوق‌عليشاه‌ها، اين مَست‌عليشاه‌ها، اينها كه به خيال خودشان به مرتبه قطبيّت رسيده‏اند، خدا مى‏داند اگر عوام ما در راه بندگى بيفتند و سه تا كلمه از كلمات ائمه را بلد بشوند، آن‌ها را مى‏كوبند. باب جبر و تفويض را ببینید. جبر و تفويض از باب قضا و قدر سرچشمه مى‏گيرد. به هر حالت يک وجه از علوم حجازى، معارف توحيدى است كه در دنيا نظير ندارد. توارت موجود است، اناجيل و رسايل حوارييّن موجود است، كتب عرفا و ظرفا هم موجود است، مثل فصوص محيى الدّين، شرح فصوص قيصرى -شرح فصوصى كه قيصرى نوشته يک دنيا معارف بشرى است- كتاب‌هاى فنّارى، نوشتجات علاءالدّوله سمنانى. يک سر سوزن از معارف قرآن و ادعيه در این کتاب‌ها وجود ندارد.

وجه ديگر از علوم حجازى، وجه علم به عوالم سابقه است. عوالم ملكوت، اوّلين فعل خدا، عوالم انوار، عوالم ارواح، عوالم اشباح، عوالم ذّر، ذرّ اوّل، ذرّ دوم، ذرّ سوم، عالم ميثاق، عوالم حجب نورانيّه، درياهاى نور، سرادق نور، پرده‏هاى نور، اين‌ها همه عوالم ملكوتند. آن‏وقت انحاء ملكوتيان، عالم روح، عالم مَلَک، اين‌ها هر كدامش يک دريا حرف دارد، و در روايات ريخته است، امّا مرد مى‏خواهد برود میان روايات غَلْط بزند و اين‌ها را بيرون بكشد. عالم روح چه عالمى است؟ چه جور موجوداتی دارد؟ موجودات آن عالم، اعظم از ملك‏اند. خود مَلَک چند قسم است. كَروبيين داريم، مهيّمين داريم، حَمَله عرش داريم، ملائكه هفت آسمان داريم، ملائكه قائمين داريم، ملائكه راكعين، ملائكه ساجدين، ملائكه‏اى كه وجوههم على وجوه الآدمييّن. اذكار ملائكه، مبدأ پيدايش ملائكه، مسكن و مأواى ملائكه، شغل و خدمت و منصب ملائكه. در قرآن به ظاهرش و باطنش در اين باب حرف‌ها گفته شده [است: (جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلا)[21] تا (يَزيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاء) دوتا سه‏تا آيه به نحو اجمال مى‏گويم. روايات كه باطن قرآنند، این آیات را شرح و بسط مى‏دهند. اين يک وجه از وجوه علم حجازى قرآنى آن است كه عوالم قبل و عوالم تجريد را از عالم دنيا جدا كرده‏اند و درباره آن عوالم و نشآت و موجودات و كميّات و كيفيّات موجوداتش سخن گفته‏اند. به جان خودم اغراق نمى‏گويم، بُلُف نمى‏روم، لاف نمى‏زنم، خدا مى‏داند اگر منبر نروم و كار منبر و كارهاى متفرقه را تعطيل كنم، ابواب علوم را آن‏طورى كه اساتيد من الحمدالله مفاتيحش را به من داده‏اند، يک سال مى‏توانم درس بگويم. هر اسمى باب علمى است. هزار باب علم ريخته در این اسماء. اگر مى‏خواهى معلوماتش را بفهمى، بايد روايات را نگاه كنى.

خداوند السّاعة طبقات انوار را به روح پرفتوح علامّه مجلسى عطا بفرمايد. اين بزرگوار، نه تنها به مذهب شیعه، بلکه به دین خدمت كرده است. ایشان تا جایی که قدرت داشته است، روايات را جمع كرده است. با يارى قرآن به هيچ كتابى جز كتب روايات و مطالعه كردن در ابواب علوم قرآن حاجت ندارم. آن‏وقت خواهيد فهميد يک سال درس هم كم است. شما طلبه‏ها برويد كتاب توحيد «بحارالأنوار» را مطالعه كنيد، ببينيد آن‏جا چند باب علم بیان شده است: اسماء جمالى، اسماء جلالى، ذات حق متعال، خروج عن الحدّين، بينونتش عن الاشياء، احاطه و عظمتش، و الوهيّت وَلَه انگيزش و يک يک از اسمائش، اسم الله‌اش، اشتقاقاتش كه در ابواب علوم غريبه نیز مى‏آيد، اسم الصّمدش، قبض و بسط حروفش، صدر و مؤخّر كردن حروفش و اسماء ديگرش. این‌ها را مى‏گويم که اگر كسى اهل رمز است بفهمد. هر اسمى از اسماء خدا حرف‌ها دارد. اهل بیت در روايات، ادعيه و خطب و مقالاتشان متعرّض شده‏اند. اين‌ها خودش صد باب بيشتر مى‏شود و همه‏ آن‌ها در قرآن بظاهره و باطنه وجود دارد. در ظاهر يک كلمه است، امّا در باطنش هزار كلمه. ظاهر قرآن مى‏گويد: (أَقيمُوا الصَّلاة)، امّا باطن قرآن چهار هزار مسأله نماز را بيان مى‏كند. باب قضا، باب مشيّت، باب اراده، ابواب فعل خدايند. باب حكم، باب كتاب، باب اذن، باب اجل نیز، ابواب فعل خداست. دست خدا باز است. در عين اين‏كه دست خدا باز است لا جبر و لا تفويض. نه بر بندگان جبر است و نه به بندگان تفويض شده است. مباحثی بعدی مربوط است به ملائكه اشباح، ملائكه ارواح، اظلّه، عوالم سابقه، عالم روح، عالم ملک، عالم ذرّ اوّلى، ذرّ ثانيه، ذرّ ثالثه عالم ميثاق که فرموده: (أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى)[22]، همه ظاهرش در قرآن است، ريشه‏اش در قرآن است، امّا تنه‏اش  و شاخه‏اش در روايات است. مبحث بعدی به آسمان‌ها و زمين مربوط است که يک وجه از علوم قرآن، مربوط به اين عالم است. از اثيريات و عنصريّات، خلقت سماوات، طبقات سماوات، موجودات سماوات، سكنه سماوات، انحلال سماوات. روایات به آن‏چه يونانی‌ها مثل بطلميوس و اَبَرخُس و انبازقُولِس در باب سماوات گفته‌اند، و در مغز مردم جا داده‌اند، به تمام اين‌ها را فاتحه خواند.

مثنوى مى‏گوید:

شمس در خارج اگرچه هست خُورد

 

مى‏توان هم مثل او تصوير كرد

اين از فرمايشات مولانا است که شمس را يكى مى‏دانسته است، در حالی‌که روایات ما گفته‌اند آفتاب‌ها داریم. بعدها كپلر و امثال او آمدند و يک پا زدند به هيأت قديم و اساس آن هيأت را خراب كردند. آسمان و نُه فلک و این سازمان را به هم زدند و گفتند: اين‌ها پوست پياز نيست. آن‏وقت اين خرها با قرآن مى‏جنگيدند و مى‏گفتند ادلّه نقليّه نمى‏تواند با ادلّه عقليّه مبارزه كند و لذا قرآن را يک‌پارچه تأويل مى‏كردند و مى‏گفتند شمس يكى است. قرآن فرموده است: (فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنّا لَقادِرُون)[23] مشارق و مغارب چيست؟ روايات ما گفته اند: آفتاب‌ها داريم، ماه‌ها داريم، ماوراى اين ماه و آفتاب، ماه‌ها و آفتاب‌هاست. پشت كوه قاف كه ظلّ زمين است، آفتاب‌هاست. حكماى دم بريده آن تاريخ، مثل حكماى سه‏گوش حالا، خيال مى‏كردند هرچه عقل نجسشان گفت همان است. شما كه عقل كل نيستيد. كپلر آمد گفت آفتاب زياد داريم و هى قرآن زنده شد. خدا سید محمدعلی حسینی شهرستانی معروف به سيد هبة‏الدّين شهرستانى را حفظ كند. کتابی دارد به نام «الهيئةُ و الاسلام» که کتاب خوبی است و طلبه‏ها بخوانند. مرحوم شريعتمدار دامغانى نیز كتابى به نام «انتباه‌نامه» نوشته است. چشم آدم روشن مى‏شود. يک وجه از علوم قرآن، كشف حقايق آسمانى راجع به خلقت سماوات، خلقت ارضين، آفرينش ستاره‏ها و سكنه ستاره‏هاست.

شنيدستم كه هر كوكب جهانى است
تو پندارى جهانى غير از اين نيست

 

جداگانه زمين و آسمانى است
زمين و آسمانى غير از اين نيست

تو خيال مى‏كنى زمين و آسمان همين است كه دارىم؟ خير، هر ستاره و هر آفتابى چند تا آقازاده دارد و يک آقازاده‏اش زمين ماست، و مخلوقاتی در اين ستاره‏ها وجود دارند. در اين باب، روايات مثل سيل ريخته است. اينها بطون قرآن است. روایات در باب زمين هنگامه مى‏كنند از ذرّه هبا بگیر تا به دّره بيضا. اگر خسته نبودم مى‏گفتم و فردا ان‌شاء‌الله‏ با يارى خدا تمام مى‏كنم. يعنى از ميليون‌ها يكيش را به زبان مى‏آورم. همه اين‌ها در روايات است. در روایات از معادن، از فيروزج، عقيق، برليان، الماس صحبت كرده است، خواصّ روحى و طبيعى اين‌ها را بيان كرده است. عليكم بالسّماء والعالم در کتاب «بحارالأنوار». آنجا را نگاه كنيد در تمام معادن متطرّقه و غير متطرّقه صحبت كرده است كه در بحث علوم غريبه مى‏گوييم. شعری است منسوب به امیرالمؤمنین7 که می‌فرمایند:

خُذِ الفَّرار و الطلقا و شَيئاً يَشْبَه‏ البَرقا

 

فإن مزَّجَتَه سَحْقا مَلَكْتَ الغَرْبَ و الشـرقاً

شايد چندين میليون تومان اين احمق‌هاى كيمياگرهاى قديم، شيميست‌هاى قديم، خرج كردند، و با پُف و تف كنار كوره‏ها نشستند كه اين شعر على را بفهمند، امّا نفهميدند. انگشت ولايت روى اين اكسير گذاشته شده است و به هركس نمى‏دهد. از گياه‌ها صحبت مى‏كند، نباتات، حيوانات، انواع و اصناف اين‌ها، طرز نشو و نماى اين‌ها، خاصيّت‌ها، آثار روحى و آثار طبيعى اين‌ها. بيا بالاتر در انسان صحبت می‌کند: از اوّل پيدايش جنين او، نطفه بودنش، علقه شدنش، مضغه شدندش، بعد شيخٌ رجلٌ بزرگوار شدنش، عجلٌ جَسَدٌ له خوار شدنش، بعداً مسيو و مستر شدنش، بعدهم تبارک الله‏ احسن الخالقين شدنش و در مورد انسان لاهوتى، در تمام اين‌ها بحث می‌کند. الآن خسته شدم و فردا دنباله‏اش را مى‏گويم. اين، يک وجه از قرآن است. قرآن به اين علم تحدّى كرده است. خدايا به حقّ قرآن عظيم ما را از ساحت مقدّس قرآن و اهل قرآن كه ائمّه هدايند دور مگردان. ما را تابع و پيرو قرآن بفرما.

ديگر بس است، بچّه‏ها نشسته‏اند، بابا ناخوش است. ساعت به ساعت ناخوشى على7 شدّت یافته است. همين وقت‌هاست که زهر تا به ناخن پاى على7 آمده است. پريشب شمشير بر فرق مقدّس حضرت خورده است. روز نوزدهم كه ديروز باشد اندک اندک زهر در بدن پخش شده است. زهر اوّل صورت را گرفت كه مثل كهربا زرد شد. على7 يک دستمال زردى به سر بسته بود. امروز بين آن دستمال و بين رنگ صورت على7 فرقى نبود. هم چه كه نگاه مى‏كردند نمى‏فهميدند روى صورت على7 دستمال است يا رنگ صورت است.[24] ديگر امروز عصر تقريبا زهر به انگشت‌هاى پاى على7 رسيده است.[25] دو عارضه براى حضرت پيدا شده كه حضرت را خيلى ناراحت كرده است، يكى درد است. اگر زهر زنبورى داخل بدن شما بشود چقدر سوزش دارد، چقدر درد دارد؟ بدن ورم مى‏كند. بدن على7 ورم كرده، آماس كرده، زخم سر مى‏سوزد، زهر تا پاها رفته و استخوان‌ها به درد آمده است. على7 مرتباً پايش را بلند مى‏كند و هى به زمين مى‏زند. حال غلطیدن از اين پهلو به آن پهلو را ندارد. مى‏خواهم همين‏طور خوش خوشک به گريه بياييد. ديگر از عمر على7 چيزى نمانده است. شايد بيش از هفت هشت ساعت ديگر على7 مهمان ما نباشد. جا دارد شما اولادهاى على7 به گريه بياييد. در آن مجلس هم عرض كردم، من شما مردها را به منزله پسرهاى على7 مى‏دانم و زن‌ها را به منزله دختران على7، زیرا همه ساله در عزاى على7 غمناكيد، شب عزا كه مى‏شود منقلبيد.

زهر به پاهاى على7 رفته، استخوان‌هاى پا درد مى‏كند، مفصل‌ها درد مى‏كند، بازو درد مى‏كند، و نمى‏تواند از اين پهلو به آن پهلو بغلطد. اگر بخواهد بغلطد، بايد بيايند زير بغلش را بگيرند، ولى درد پا به قدرى حضرت را منقلب كرده است، که هی اين پا را برمى‏دارد، و هى روى زمين مى‏اندازد. سى و شش بچّه‏اش هم دور تا دورش را گرفته‌اند. دخترها با چشم‌هاى گريان به بدن بابا نگاه مى‏كند. براى منقلب کردنتان اين اسم را به زبان مى‏آوردم، آقا ابالفضل يک طرف ايستاده با سه تا برادر مادريش نگاه به صورت بابا مى‏كند، هى نگاه مى‏كند، هى گريه مى‏كند. چهار تا بچّه‏هاى فاطمه زهرا3 مخصوصاً از همه جلوترند. حسنين دو طرف بابايند، زينب و امّ كلثوم به طرف پاهاى بابا. اين يادگارهاى فاطمه3 دور بدن على7، و بچّه‏هاى ديگر همه عقب سرند. اين یک حال على7 است، اين يک درد اميرالمؤمنين7 است. يک درد ديگر هم درد تشنگى على7 است، زهر اثر كرده، زهر حرارت دارد، عطش مى‏آورد. هرچند دقيقه یک‌بار على7 بيهوش مى‏شود. همین که به هوش مى‏آيد، آثار تشنگى و عطش نمايان است. يک كاسه شير برايش مى‏آورند. على7 يک جرعه شير مى‏خورد و سپس كاسه شير را به امام حسن7 مى‏داد. يک كلمه مى‏گفت كه جگر زينب3 آتش مى‏گرفت. يک كلمه مى‏گفت كه دخترها مى‏لرزيدند. صدا مى‏زد بابا! اين شير را ببر به اسيرت بده. جانم قربان رأفتت اى على![26] به امام حسن7 مى‏فرمايد بابا! به جان من بر تو و به حقّ من بر تو بر اسيرت سخت نگيرى، تا من زنده‏ام بر او سخت نگير! اگر مردم، او را با يک شمشير بكشيد و اگر زنده ماندم خودم مى‏دانم و از او مى‏گذرم.[27] اين كلمات را زينب3 مى‏شنيد، و می‌دید که بابايش با قاتلش اين‏طور مهربانى مى‏كند. نزديک غروف آفتاب و شب 21 ماه صيام و شب قدر است. گرچه هرچه نگاه مى‏كنم چشم‌ها را گريان مى‏بينم، امّا نشايد و مبادا چشمى در گوشه و كنار خشک باشد. اين كلمه را مى‏گويم تا آن چشم‌ها گريان شود.

همين‏طور كه على7 افتاده، گاهى به هوش مى‏آيد. يک نگاه به بچّه‏هايش مى‏كند، يک نگاه به قامت جوان‌هايش مى‏كند، يک‏وقت ديدند رو كرد به امام حسين7، ديد حسين اين‏قدر گريه كرده كه مژه‏هايش مجروح شده. گفت: بابا حسين! نزديک بيا بابا، لا ابكَى‏الله‏ُ عَينَيك حسينم! خدا چشمت را نگرياند، چرا اين‏قدر گريه مى‏كنى؟ اين دست‌هاى ضعيفش را بلند كرد و اشک از چشم‌هاى امام حسين7 پاک كرد و فرمود: پسرم! هيچ روزى مانند روز تو نمى‏باشد لا يوم كيومك يا اباعبدالله‏.[28]

از كوفه برويم كربلا، آنجا خدا را بخوانيم‏. يعنى بابا حسين! روز تو سخت‏تر است، یعنی بابا بايد براى تو گريه كند. معناى آن كلمات همين است كه من مى‏گويم، يعنى بابا حسين! روز من گريه دارد، من يک ضربت خورده‏ام، الآن هم روى بستر خوابيده‏ام، بچّه‏هايم دورم را گرفته‏اند، آب مى‏خواهم، برايم شير مى‏آورند، ولى قربان تو اى حسين7 كه عصر عاشورا برهنه و عُريان با بدن چاک چاک مقابل آفتاب تابناک هى صدا مى‏زنى ای لشگر! جگرم از تشنگى مى‏سوزد.

 

[1]. سوره اعراف، آيه 52.

[2]. (شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ). (بقره، آيه 185)

(هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ). (سوره آل عمران، آيه 138)

[3]. (قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ). (سوره مائده، آيه 15)

(يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً). (سوره نساء، آيه 174)

[4]. (يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنِينَ). (سوره يونس، آيه 57)

(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَساراً). (سوره اسراء، آيه 82)

(قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ). (سوره فصلت، آيه 44)

در روايات متعدد نيز قرآن كريم با عناوين ذكر شده معرفى شده‏اند به عنوان مثال:

عَنْ أَمِيرِالْمُؤمِنِينَ7 أَنَّهُ قَالَ فِي خُطْبَةٍ لَهُ: وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ رَبِيعُ الْقُلُوبِ وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ. (وسائل‏الشيعة، ج6 ص167 به نقل از نهج‌البلاغة)

عَنْ أَمِيرِالْمُؤمِنِينَ7 أَنَّهُ قَالَ: عَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ الشِّفَاءُ النَّافِعُ وَ الدَّوَاءُ الْمُبَارَكُ، عِصْمَةٌ لِمَنْ تَمَسَّكَ بِهِ وَ نَجَاةٌ لِمَنِ اتَّبَعَهُ. (وسائل‏ الشيعة، ج27 ص33.)

[5]. سوره رعد، آيه 43.

[6]. قرآن با كلمه «بصائر» در برخی آیات معرفى شده است.

(قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظ). (سوره انعام، آیه104)

(وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِايَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤمِنُون). (سوره اعراف، آیه 203)

(هذا بَصائِرُ لِلنّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ) (سوره جاثیه، آیه 20)

[7]. (يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً). (سوره نساء، آیه 174)

[8]. سوره علق، آيات 1 و 2.

[9]. عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِبْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ بَابَوَيْهِ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُومُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ الْمُكَتِّبُ قَالَ: كُنْتُ بِمَدِينَةِ السَّلَامِ فِي السَّنَةِ الَّتِي تُوُفِّيَ فِيهَا الشَّيْخُ أَبُوالْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ السَّمُرِيُّ قَدَّسَ‌اللهُ‌رُوحَهُ فَحَضَرْتُهُ قَبْلَ وَفَاتِهِ بِأَيَّامٍ، فَأَخْرَجَ إِلَى النَّاسِ تَوْقِيعاً نُسْخَتُهُ: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. يَا عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِيَّ! أَعْظَمَ اللهُ أَجْرَ إِخْوَانِكَ فِيكَ، فَإِنَّكَ مَيِّتٌ مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ سِتَّةِ أَيَّامٍ، فَأَجْمِعْ أَمْرَكَ وَ لَا تُوصِ إِلَى أَحَدٍ فَيَقُومَ مَقَامَكَ بَعْدَ وَفَاتِكَ، فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَيْبَةُ التَّامَّةُ، فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ، وَ ذَلِكَ بَعْدَ طُولِ الْأَمَدِ وَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلَاءِ الْأَرْضِ جَوْراً، وَ سَيَأْتِي شِيعَتِي مَنْ يَدَّعِي الْمُشَاهَدَةَ، أَلَا فَمَنِ ادَّعَى الْمُشَاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْيَانِيِّ وَ الصَّيْحَةِ فَهُوَ كَذَّابٌ مُفْتَرٍ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ». قَالَ فَنَسَخْنَا هَذَا التَّوْقِيعَ وَ خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ، فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ السَّادِسُ عُدْنَا إِلَيْهِ وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ. فَقِيلَ لَهُ: مَنْ وَصِيُّكَ مِنْ بَعْدِكَ؟ فَقَالَ: لِلهِ أَمْرٌ هُوَ بَالِغُهُ وَ قَضَى. فَهَذَا آخِرُ كَلَامٍ سُمِعَ مِنْهُ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ وَ أَرْضَاه. (بحارالأنوار، ج51، ص360)

[10]. عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي‌جَعْفَرٍ7 قَالَ تَفْسِيرُ الْقُرْآنِ عَلَى سَبْعَةِ أَوْجُهٍ مِنْهُ مَا كَانَ وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ بَعْدُ تَعْرِفُهُ الْأَئِمَّةُ:. (وسائل‏الشيعة، ج27، ص197)

[11]. بحارالأنوار، ج34، ص207.

[12]. سوره حشر، آيه 22.

[13]. سوره رعد، آيه 39.

[14]. سوره روم، آيه 4.

[15]. قَالَ أَبُو عَبْدِاللهِ7: إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا صَاحِبَ مِرَّةٍ سَوْدَاءَ صَافِيَةٍ وَ مَا بَعَثَ اللهُ نَبِيّاً قَطُّ حَتَّى يُقِرَّ لَهُ بِالْبَدَاءِ. (كافى، ج8، ص165)

[16]. سوره بروج، آيه 13.

[17]. عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِاللهِ7: التَّقْدِيرُ فِي لَيْلَةِ تِسْعَ عَشْرَةَ وَ الْإِبْرَامُ فِي لَيْلَةِ إِحْدَى وَ عِشْرِينَ وَ الْإِمْضَاءُ فِي لَيْلَةِ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ. (كافى، ج4، ص159)

[18]. سوره قمر، آيه 49.

[19]. عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللهِ7 يَقُولُ: الدُّعَاءُ يَرُدُّ الْقَضَاءَ بَعْدَ مَا أُبْرِمَ إِبْرَاما،ً فَأَكْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ، فَإِنَّهُ مِفْتَاحُ كُلِّ رَحْمَةٍ وَ نَجَاحُ كُلِّ حَاجَةٍ وَ لَا يُنَالُ مَا عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِالدُّعَاءِ وَ إِنَّهُ لَيْسَ بَابٌ يُكْثَرُ قَرْعُهُ إِلَّا يُوشِكُ أَنْ يُفْتَحَ لِصَاحِبِهِ. (كافى، ج2، ص470)

[20]. عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ: سُئِلَ الْعَالِمُ7: كَيْفَ عِلْمُ اللهِ؟ قَالَ: عَلِمَ وَ شَاءَ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وَ قَضَى وَ أَمْضَى فَأَمْضَى مَا قَضَى وَ قَضَى مَا قَدَّرَ وَ قَدَّرَ مَا أَرَادَ فَبِعِلْمِهِ كَانَتِ الْمَشِيئَةُ وَ بِمَشِيئَتِهِ كَانَتِ الْإِرَادَةُ وَ بِإِرَادَتِهِ كَانَ التَّقْدِيرُ وَ بِتَقْدِيرِهِ كَانَ الْقَضَاءُ وَ بِقَضَائِهِ كَانَ الْإِمْضَاءُ وَ الْعِلْمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى الْمَشِيئَةِ وَ الْمَشِيئَةُ ثَانِيَةٌ وَ الْإِرَادَةُ ثَالِثَةٌ وَ التَّقْدِيرُ وَاقِعٌ عَلَى الْقَضَاءِ بِالْإِمْضَاءِ، فَلِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْبَدَاءُ فِيمَا عَلِمَ مَتَى شَاءَ وَ فِيمَا أَرَادَ لِتَقْدِيرِ الْأَشْيَاءِ، فَإِذَا وَقَعَ الْقَضَاءُ بِالْإِمْضَاءِ فَلَا بَدَاء. (كافى، ج1، ص148- 149)

[21]. سوره فاطر، آيه 1.

[22]. سوره اعراف، آيه 172.

[23]. سوره معارج، آيه 40.

[24]. عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: لَمَّا ضَرَبَ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللهُ أَمِيرَالْمُؤمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي‌طَالِبٍ7 عَدَوْنَا نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِنَا أَنَا وَ الْحَارِثُ وَ سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ وَ جَمَاعَةٌ مَعَنَا فَقَعَدْنَا عَلَى الْبَابِ فَسَمِعْنَا الْبُكَاءَ فَبَكَيْنَا فَخَرَجَ إِلَيْنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ7 فَقَالَ: يَقُولُ لَكُمْ أَمِيرُالْمُؤمِنِينَ7: انْصَرِفُوا إِلَى مَنَازِلِكُمْ، فَانْصَرَفَ الْقَوْمُ غَيْرِي. فَاشْتَدَّ الْبُكَاءُ مِنْ مَنْزِلِهِ فَبَكَيْتُ وَ خَرَجَ الْحَسَنُ7 وَ قَالَ: أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ انْصَرِفُوا؟ فَقُلْتُ: لَا وَ اللهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ9 لَا يُتَابِعُنِي نَفْسِي وَ لَا يَحْمِلُنِي رِجْلِي أَنْصَرِفُ حَتَّى أَرَى أَمِيرَالْمُؤمِنِينَ7. قَالَ: فَبَكَيْتُ وَ دَخَلَ فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فَقَالَ لِي: ادْخُلْ فَدَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِالْمُؤمِنِينَ7 فَإِذَا هُوَ مُسْتَنِدٌ مَعْصُوبُ الرَّأْسِ بِعِمَامَةٍ صَفْرَاءَ قَدْ نَزِفَ، وَ اصْفَرَّ وَجْهُهُ مَا أَدْرِي وَجْهُهُ أَصْفَرُ أَوِ الْعِمَامَةُ فَأَكْبَبْتُ عَلَيْهِ فَقَبَّلْتُهُ وَ بَكَيْتُ. فَقَالَ لِي: لَا تَبْكِ يَا أَصْبَغُ! فَإِنَّهَا وَ اللهِ الْجَنَّةُ. فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنِّي أَعْلَمُ وَ اللهِ أَنَّكَ تَصِيرُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِنَّمَا أَبْكِي لِفِقْدَانِي إِيَّاك. (بحارالأنوار، ج42، ص204)

[25]. قال محمد ابن الحنفية رضي‌الله‌عنه: و بتنا ليلة عشرين من شهر رمضان مع أبي و قد نزل السم إلى قدميه. (بحارالأنوار، ج42، ص290)

[26]. عَنِ الشَّيْخِ أَبِي‌الْحَسَنِ الْبَكْرِيِّ فِي حَدِيثِ وَفَاتِهِ7 عَنْ لُوطِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَشْيَاخِهِ قَالَ: ثُمَّ الْتَفَتَ7 إِلَى وَلَدِهِ الْحَسَنِ7 وَ قَالَ: ارْفُقْ يَا وَلَدِي بِأَسِيرِكَ وَ ارْحَمْهُ وَ أَحْسِنْ إِلَيْهِ وَ اشْفَقْ عَلَيْهِ إِلَى أَنْ قَالَ: فَلَمَّا أَفَاقَ نَاوَلَهُ الْحَسَنُ7 قَعْباً مِنْ لَبَنٍ وَ شَرِبَ مِنْهُ قَلِيلاً ثُمَّ نَحَّاهُ عَنْ فَمِهِ. وَ قَالَ: احْمِلُوهُ إِلَى أَسِيرِكُمْ. ثُمَّ قَالَ لِلْحَسَنِ7: بِحَقِّي عَلَيْكَ يَا بُنَيَّ إِلَّا مَا طَيَّبْتُمْ مَطْعَمَهُ وَ مَشْرَبَهُ وَ ارْفُقُوا بِهِ إِلَى حِينِ مَوْتِي وَ تُطْعِمُهُ مِمَّا تَأْكُلُ وَ تَسْقِيهِ مِمَّا تَشْرَبُ حَتَّى تَكُونَ أَكْرَمَ مِنْهُ. (مستدرک الوسائل، ج11، ص79)

[27]. الْتَفَتَ أَمِيرُالْمُؤمِنِينَ7  إِلَى وَلَدِهِ الْحَسَنِ7 وَ قَالَ لَهُ: ارْفُقْ يَا وَلَدِي بِأَسِيرِكَ وَ ارْحَمْهُ وَ أَحْسِنْ إِلَيْهِ وَ أَشْفِقْ عَلَيْهِ. أَ لَا تَرَى إِلَى عَيْنَيْهِ قَدْ طَارَتَا فِي أُمِّ رَأْسِهِ وَ قَلْبُهُ يَرْجُفُ خَوْفاً وَ رُعْباً وَ فَزَعاً؟ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ7 يَا أَبَاهْ قَدْ قَتَلَكَ هَذَا اللَّعِينُ الْفَاجِرُ وَ أَفْجَعَنَا فِيكَ وَ أَنْتَ تَأْمُرُنَا بِالرِّفْقِ بِهِ؟ فَقَالَ لَهُ: نَعَمْ يَا بُنَيَّ! نَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ لَا نَزْدَادُ عَلَى الْمُذْنِبِ إِلَيْنَا إِلَّا كَرَماً وَ عَفْواً وَ الرَّحْمَة. (بحارالأنوار، ج42، ص287)

[28]. قال محمدابن الحنفية: ثم إن أبي7 قال احملوني إلى موضع مصلاي في منزلي. قال: فحملناه إليه و هو مدنف و الناس حوله و هم في أمر عظيم باكين محزونين قد أشرفوا على الهلاك من شدّة البكاء و النحيب. ثم التفت إليه الحسين7 و هو يبكي، فقال له: يا أبتاه! من لنا بعدك؟ لا كيومك إلا يوم رسول الله9 من أجلك تعلمت البكاء يعز و الله علي أن أراك هكذا. فناداه7 فقال: يا حسين يا أبا عبدالله! ادن مني فدنا منه و قد قرحت أجفان عينيه من البكاء، فمسح الدموع من عينيه و وضع يده على قلبه و قال له: يا بنيّ! ربط الله قلبك بالصبر و أجزل لك و لإخوتك عظيم الأجر، فسكن روعتك و اهدأ من بكائك، فإنّ الله قد آجرك على عظيم مصابك، ثم أدخل7 إلى حجرته و جلس في محرابه. (بحارالأنوار، ج42، ص288)