أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ لِلهِ رَبِ الْعالَمِينَ؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.
(وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤمِنُون)[1]
در سنه دويست و شصت هجرى حضرت امام حسن عسكرى7 از دنيا رحلت فرمودند. تا آن تاريخ باب علم به روى مردم مفتوح بوده است؛ يعنى كسى كه علم قرآن دارد و قرآن ما را با عنوان: (وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب)[2] به او ارجاع داده است، وجود داشت و در دسترس عموم مردم بود. امّا از آن تاريخ به بعد باب علم به روى مردم مسدود شد؛ يعنى امام مفترضالطّاعه كه علم قرآن را مىداند، در دسترس عموم انام نبود. گو اينكه گاهگاهى گوشه ابرويى به اين و آن مىنماياند، گاهگاهى مطالبى را به اين و آن مىفرمود، ولى علىالرّسم اينچنين نبود که مردم بتوانند خدمت امام برسند و حقايق علمى را از او اخذ كنند و باب علم به اين معنا به روى مردم مسدود شد، و با اينكه حرف خيلى است و دوازده برابر اين علم در سينه امام زمان مانده است كه وقتى بيايد اظهار خواهد كرد، امّا ما حالا تا همينجا را در نظر مىگيريم. از ساعتى كه پيغمبر از كوه حرا به زير آمد و صدا زد: «يَا مَعْشَـرَ الْعَرَبِ! أَدْعُوكُمْ إِلَى عِبَادَةِ اللهِ وَ خَلْعِ الْأَنْدَادِ وَ الْأَصْنَامِ وَ أَدْعُوكُمْ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله»[3] تا سنه 260 هجرى، آنچه از مطلعالفجر حجاز، يعنى مكّه و مدينه در آمده، و بعد يک قسمتش زمان حضرت عسكرييّن8 آمد به عراق، اينها تمام علم قرآن است.
ما هشت روز تمام در اين مطلب پافشارى كرديم كه علم امام منحصر به همان عبارات ظاهرى و معانى تحت اللّفظى عبارات قرآن نيست. اين، يک هزارم علم قرآن هم نيست. قرآن بطون دارد، قرآن تخوم دارد، قرآن مطَّلع دارد. قرآن چندين بطن در بطن دارد مثل بادام كه پوست و مغز دارد و باز مغزش، پوست و مغز دارد و باز مغز مغزش پوست و مغز دارد. روغن مغز است، باز آن روغن پوست و مغز دارد. همينطور قرآن مغزش مغز دارد، مغزش مغز دارد تا هفتاد بطن.[4] اين بطنها و مغزها از زبان يازده امام و خود پيغمبر9 -یعنی دوازده معصوم- بيرون آمده است و معصوم آخرش حضرت عسكرى7 است. همه آنچه از اين بزرگواران بروز كرده، علم قرآن است. اگر بخواهم فهرست کنم، فهرستش بيش از يک ساعت طول مىكشد. ديروز براى نمونه يک اشاره مختصر كردم و در وسطش ماندم. امروز هم بايد يک مقدار اشاره كنم. قرآن به ظاهر و باطنش در ظرف 260 سال دنيا را مملوّ از علوم كرد.
يک سلسله علمهاى مبدئى قرآن راجع به خدا، ذات خدا، صفات خدا، اسماء جلال و جمال خدا، قضاء خدا، قدر خدا، بداء خدا، مشيّت خدا، اراده خدا، اذن خدا، كتاب خدا، اجل معيّن شده از نزد خدا، راجع به جبر و تفويض، راجع به حقايق جمال و جلال و اندراجشان در يكديگر، راجع به توحيد خدا بلاتشبيه و بلاتمثيل است. درياها مطلب ريخته است. هر كس مىخواهد بفهمد، اوّلاً ظاهر قرآن را بايد به خوبى بخواند و بداند و سپس به خطب اميرالمؤمنين7 و ائمّه طاهرين: و به دعاها و مناجاتها، مخصوصاً ادعيه زينالعابدين7 و «صحيفه سجّاديّه» مراجعه كند و اينها را بخواند و معانى آنها را از نظر و فكر بگذراند. در اینصورت است که مىفهمد قرآن در ابواب توحيد و خداشناسى چقدر بيانات دارد و هزار يكش را حكما ندارند. آخوند ملاصدرا اوّل فيلسوف شرق، سيصد و شصت سال يا بيشتر است که فلسفه او بر شرق حكومت مىكند. وی يک شرحى بر «اصول كافى» نوشته است. طلبهها! مراجعه كنيد و ببينيد که چه جور در برابر كلمات اميرالمؤمنين7 خاضع و خاشع است و زانو مىزند و سر تسليم را فرود مىآورد، و بزرگان ديگرشان نیز همینگونهاند.
يک سلسله علوم قرآن مربوط به خلقت عوالم قبل است. ما پيش از اين دنيا عالمها داشتهايم و اطوارى را سير كردهايم و حالا ما را توى قفس كردهاند.
من از اين خاك نيم، زآب و هواى دگرم |
جامه عاريت است اينكه تو بينى ببرم |
اين بدن، لباس عاريه ماست. آن ساعتى كه (فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ)[5]، اين لباس را از ما مىكنند. آن وقتى را كه نفس مىآيد به اين حنجره، آن ساعتى را كه اعضاى بدن يكديگر را وداع مىكنند، فراموش نكنيد! دنيا يک چنين ساعتى دارد. اينقدر هوا و هوس و شيطنت نكنيد، اينقدر شهوترانى نكنيد، اينقدر از جادّه اعتدال انسانى خارج نشويد، دير يا زود ساعتى كه اين اعضا با يکديگر وداع مىكنند مىآيد. چشم به گوش مىگويد: رفيق! پنجاه سال ما با هم همسايه بوديم، امّا ديگر خداحافظ! ديگر تا روز قيامت یکدیگر را نمىبينيم: (مِنْها خَلَقْناكُم وَ فيها نُعيدُكُم وَ مِنْها نُخْرِجُكُم تارِةً اُخرى)[6] تا روز قيامت ديگر اين صورت را نمىبينند. اين شكم به هم مىخورد و متلاشى مىشود. اعضاى بدن، يكديگر را وداع مىكنند: «يُوَدِّعُ بَعضُهُم بَعضاً» آن ساعت، اين لباس بدن را از ما مىكنند، ما عريان مىشويم، آنجا مىفهميم ما كيستيم، ما اين بدن نيستيم، اين لباس ماست نه خود ما. پيش از آنى كه اين لباس را به ما بپوشانند ما در عالم بالاترى بوديم، عالمى نورانى، عالم فرح و انبساط، عالم لطيف، عالم قدرت، عالم علم و معرفت. آن عالم، عالم ارواح است. آن عالم، عالم اشباح است. حالا فراموش كردهايم. انشاءالله بعد از 180 سال عمر طبيعى كه از دنيا رفتيد خواهيد فهميد. آنوقت، از اين عوالم خبردار مىشويد. قرآن اخبار كرده، عالم ارواح، عالم اظلّه، عالم اشباح، عالم ملائكه، عالم روح، عالم ذرّ اوّلى، عالم ذرّ ثانيه، عالم ميثاق و عهدِ الستُ بربّكم، موجودات ملائكه به انواعشان، ملائكه كرّوبين، ملائكه مهيمنين، ملائكه حاملين عرش، ملائكه كرسى، ملائكه سدرةالمنتهى، ملائكه نمازخوان، ملائكه قرآنخوان، ملائكهاى كه نصفشان از برف است نصفشان از آتش. اينقدر قرآن در اين باب، به ظاهر و باطنش خبر داده و حرف زده كه آدم حيران مىشود. آنوقت قرآن از شياطين اخبار كرده است، مبدأ خلقت شياطين، خوراک شياطين، اَعمال شياطين، فرق شياطين با بنىالجان، فرق بنىالجان با بنىآدم، اطوار بنىالجان و شياطين، طرز زندگى آنها، يکمقدار زيادى در اين باب صحبت كرده است. سپس قرآن به اين عالم مىآيد و حقايق اين عالم را كشف میکند. قرآن از مخلوق اوّل اجسام سخن میگوید، قرآن از كيفيّت تركيب بسائط صحبت میکند، از پيدايش معدن و نبات و حيوان و تنوّع آنها سخن میگوید. اينجا من يک چيزهايى به صورت سرّ و رمز از روايات مىدانم، نمىدانم بگويم؟
روايات ما مبدأ حيوان و نباتات را از اين كره نمىدانند. حضرات طبيعيّون گيجند. الآن چه جورى درخت گردو پيدا شد؟ بذر اين درخت از كجا پيدا شد؟ بذر سيب از كجا پيدا شد؟ آيا طبق قانون نشو و ارتقاى موسيو داروین، از عنصرهاى بسيط چگونه دانه گلابى ایجاد شده است؟
روايات ما كه باطن قرآنند تمام اين مسائل را حل كردهاند. روایات در انواع معادن، در انواع نباتات، در انواع حيوانات، حيوانات برّى و بحرى سخن گفتهاند، اصنافشان، انواعشان، خواصّ طبيعىشان، خواصّ طبّىشان، خواصّ روحانيشان. اين مطالب را شما اينطور ساده نگيريد. با يک نظر عميقتر و دقيقترى به اين مطالب نگاه كنيد. اينكه مىگويد خوردن انگور يا انار مستحبّ است و ثواب دارد، انار دانه بهشتى است و بخوريد و نگذاريد يک دانهاش از بين برود، يک انار بخوريد، شركت ندهيد كسى را[7]، پوستش چه خاصيّتى دارد؟ پيههايش چه خاصيّتى دارد؟ همه را روايات گفتهاند. اگر زنى در موقع حامله بودن انار بخورد، دهن بچّهاش اگر دختر شد خوشبو مىشود. يكى از چيزهايى كه شوهر را از عيال متنفّر مىكند، بوى دهن عيال است. ببين اسلام تا كجاها را خوانده است. آن خرها كه مىگويند اسلام دورهاش تمام شد، بايد آنها را افسار زد. احمق! اسلام تا اين حدّ رعايت كرده و خصوصيّات زندگى بشر را در نظر گرفته است. مىگويد زن حامله، انار بخورد كه اگر بچّهاش دختر شد، دهانش خوشبو مىشود. زن حامله به بخورد كه اگر اولادش دختر شد، سُرينش فربه مىشود. اين را به فارسى نمىگويم. آنوقت بهداشت طبّ را مىگويد. خواص طبّى به را مىگويد، خواصّ طبّى انار را مىگويد، خواص طبيعى و آثار شيميائي آنها را در جاهاى ديگرى بیان مىكند که مثلاً براى فلان مرض خوب است. بعد از همه اينها يک خواصّ روحانى نقل مىكند و مثلاً مىگويد خوردن انار مثلاً نورانيّت در قلب مىآورد.[8] آنوقت مىگويد فلان ميوه ايمان به ولاى على آورده است لذا از او بخوريد. خربزه شيرين، ايمان به ولاى على آورده، دستور مىدهد اگر بخوريد، ولايت قوى مىشود. شما با نظر دقّت نگاه كنید. گويندههاى اين روايات از تو بچّهاى كه پوزهات را نشُستهاى داناتر بودهاند، آنها محيط به عوالم روحانيّتاند، ملكوت سيب و به را مىبينند. مگر آنها ملكوت دارند؟ آرى.
چرخ با اين اختران، نغز و خوش و زيباستى |
صورتـى در زيـر دارد آنچـه در بالاستى |
اين عالم، رقائق و حقائقى دارد. اين عالم، پوست است، مغز هم دارد. مغزش را ملكوت آن مىگويند. آنچنان كه بدن ما روح دارد و روح ما ملكوت بدن ما است، اين ميوهها هم ملكوت دارند، روييدنیها ملكوت دارند. باطن قرآن از ملكوت اينها سخن مىگويد. مثلاً اثر عقيق چيست؟ اثر فيروزج چيست؟ اثر ياقوت چيست؟ اثر حديد چيست؟ براى دفع شرّ درندگان و حيوانات بيابانى و سلامتى از دزدان همراه بودن حديد چينى بسيار مفيد و مؤثر است و من اين مورد را امتحان كردهام. در روايات براى اينها خواصّ نقل مىكنند، آثار طبّى و طبيعى و روحانى بیان میکنند. خدا مىداند اگر بخواهيم مفصّلات روايات ائمّه: را در نباتات، در حيوانات، در بندگى حيوانات خدا شرح و بسط بدهم، همين شبستان پر از كتاب مىشود. شما خيال مىكنيد حيوانات خدا نمىشناسند. خدانشناس من و تو هستیم كه با اعتراف به خدا باز هم فسق و معصيت مىكنيم، بازهم نمازمان را نمىخوانيم. آن گردن كلفتى كه شب و روز غرق در نعمت خداست و نماز نمىخواند، او خدا نشناس است، در حالیکه: (وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم)[9] در روايات ما ذكر و تسبيح الاغ را گفتهاند، بلبل چه مىگويد، قمرى چه مىگويد، هدهد چه مىگويد. ذکر همه اينها در روايات نقل شده است. قرآن درباره تسبيح اينها میفرماید: (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ وَ اللهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ)[10] نماز و اطاعت اين پرندگان در روايات نقل شده است. تا ذكر و تسبيح ماهيان دريا، آهوان صحرا، ذكر و تسبيح درختها[11]، همه اينها را بیان کردهاند. بعد از این، وارد مىشود به قسمت تركيبات و نشو و نماهايى كه انسان از وقتى كه نطفه پشت پدر است دارد تا وقتىکه مىرود داخل رحم مادر، تا بعد که مىشود معبّا و معصّا و معمّم. براى اثبات مدّعايم بس است. كلمات ابوالشيمى جابربن حيّان، كلمات عزالدّین جَلدكى، كلمات محمّدبن زكرياى رازى، همه مأخوذ از ائمه: است. گفتار ائمّه:، باطن قرآن است. پس اصول و امّهات شيمى قديم نیز هست. به هر حالت بعد مىرسد به انسان، و در انسان ميداندارى مىكند در زمینههای روح انسان، جان انسان، قواى ظاهره انسان، قواى باطنه انسان، مبدأ انديشههاى انسان، قدرت انسان، اختيار انسان، شعور انسان، افعال نفسى انسان. اگر بخواهم این موارد را شرح دهم، میتوانم يک ربع ساعت در معرفهالنّفس (روانشناسى) اسلام حرف بزنم، به آنگونه كه يكي از آنها را اين جوانها نشنيده باشند. قرآن در اين باب به باطن و ظاهرش حرفها دارد. در ظاهرش يک كلمه گفته است، و در باطنش روايات يک كتاب شرح داده اند.
بعد قرآن، تشريع شرايع مىكند. وضع قانون و تشريع شرع خيال مىكنيد كار آسانى است، پنجاه و شش سال است اين مملكت مشروطه شده و وضع قوانين مىفرمايند، امّا به قدرت خدا قانونهاى مِنعنديشان هر سال زير و رو مىشود. هر دوره، يا قانون قبل را تغيير مىدهند، يا به آن تبصرهای ملحق مىكنند، يا مادّهاى را كم مىكنند. هى انگولكش مىكنند. شما دو دوره از دورههاى اين مجلس را نگاه كنيد، نه اينجا بلکه در تمام دنيا. شما یک مجلس قانونگذارى پيدا نمىكنيد كه دو دوره آن، مطابق با هم صحبت كرده باشند؛ يا مادّه آن زياد شده، يا كم شده، يا قانون برداشته شده است. جهت آن چيست؟ به این دلیل است که اينها روى بخار معده بشر است، معدهاش موهوم است تا چه برسد به بخارش. امّا قانون الهى براى هميشه زنده است، قابل هيچگونه تغييرى نيست. امتحان كنيد و ببینید که به حقّ قرآن عظيم -که قسم است- دنيا از حماقتى كه دارد بيرون نمیآید. من متمدّنين امروز را احمقترين مردم مىدانم زيرا كه حاضر نيستند براى آزمايش بيايند يک داروى مفيد عمومى را تهيّه كنند. انسان عاقل آن كسى است كه از هر چيزى به نفع خودش استفاده كند. يكى از مواردی كه انسان را به منافع مىرساند، موضوع تجربه و آزمايش است. آزمايش براى رسيدن به نتايج بهترين طريق و راه است.
قرآن میفرماید: (وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما) [12] دست دزد را با آن شرايطى كه دارد ببريد. اين سخن را كربلایى سيّد محمّد عطار نگفته است، بلکه اين سخن را ليدرى گفته كه هفت ميليون عرب حيوان سوسمار خور آدمكش دختركش را در ظرف پنجاه سال آدميزاد كرد. کسانی که هشت نفر به يک زن قناعت کرده، آنوقت سر بچّه دعواشان میشد و به حکم قرعه پدر را معيّن میکردند. اينطور حيوانات دُم دار را در ظرف پنجاه سال مربّى امم كرد، نافذ در كشورها كرد. دو امپراطور بزرگ دنيا، یعنی ايران و روم را زير پاى آنها كرد. خاتمالنّبيين اينچنين كسى است. اينچنين آدمى كه هفت ميليون آدم وحشى را در ظرف پنجاه سال آدميزاد كرده، اينچنین کسی از قِبَل خدا مىگويد كه دست دزد را ببر.
اى عقلاى بنىآدم! اى ملّت راقى اروپا! خوب بود در يک شهر، در يک استان، در يک ده، براى نمونه ده سال امتحان مىكرديد تا مشخص شود كه اگر ما اين قانون را عملى كنيم بهتر است يا آنکه طرف را ببريم حبس كنيم و ده تومان جريمه بگيريم. كداميک از اين دو قانون است كه زندانهاى شهربانى را پر يا خالى مىكند؟ كداميک از اين دو قانون است كه به افراد آسايش مىدهد؟ مىخواستيد براى نمونه يک شهر از شهرهاى اروپا را استثنائاً تحت اين قانون بياوريد و امتحان کنید. البته دزد را آنطورى كه اسلام معيّن كرده است، باید تعیین کنند. اگر این حکم اجرا شود، و یکی بيايد دزدی، آنوقت به اقرار خودش يا به شهادت عدلين، 4 انگشت را ببرند، ببنید در آن كشور ريشه دزدى خشک میشود یا خیر. اى احمقهايى كه حاضر نيستيد تجربه كنيد! مىگويند بشر را چطور بى دست كنيم؟ اى احمق! اگر پنج تا بشر را بى دست كنى، پنج ميليون بشر راحت مىشوند. لذا اين کار، به حكم قوانين عقلى و قوانين حياتی اجتماعى ارزش دارد.
خلاصه، قوانين قرآن قابل قبول است و لا يتغيّر. من در موضوعهای جهاد اسلام، حجاب اسلام، زناشويى اسلام و موضوعهاى ديگر اسلام، بحثهایی را به طور مستدلّ با عقلاء داشتهام و آنها هم قبول كردهاند. سه قانون اسلام از تمام قوانين بشرى بهتر است و ساير قوانينش هم همينطور است. افسوس كه به آن عمل نمىشود. هواها و هوسها، شهوت و غضبها، حيوانيّتها منشأ شده است كه به قرآن اعتنا نکرده و عمل نكنند.
قرآن راجع به قوانين عمرانى بشر بهترين حكمتها را به دنيا عرضه کرده است. راجع به جهات بهداشتى، راجع به اصول معاملات از بيع، رهن، جعاله، وكاله، و ساير ابواب معاملاتش و جلوگيريش از بعضى معاملات مثل قمار، ربا، رشوه و امثال ذلک باید گفت که تمام اينها مطابق اصول وجدان و عقل است. اينها يک وجه از وجوه علم قرآن است.
ديگر خسته شدم. يک وجه خيلى كوچک از وجوه علوم قرآن را گفتم و وجوه ديگر برای فردا باشد. بشر عاجز است و دهنش مىچايد از اينكه به وجوه علوم قرآن احاطه پيدا كند تا چه برسد به اينكه مثل قرآن بياورد.
فرمان همايون ظفر قرآن است |
مجموعه دانش و هنر قرآن است |
امیرالمؤمنین7 فرمود: اوصيک يا حسن و يا حسين! بابا پسرم حسنم حسينم! خويشانم و همه شيعيانم تا دامنه محشر! که اين كلام كه به ايشان مىرسد. بنابراین، همه شما الآن مورد وصايت على هستيد. امیرالمؤمنین7 با آن چشم زهر خوردهاش، با آن چشم ضعيفش، هرچه شيعه آمده همه را زير نظر گرفته، چنین وصيّت مىكند: وصيّت مىكنم همه شما را به پرهيز از خدا و ملاحظه از حق تعالى، و شما را دعوت مىكنم به نماز، نماز را تعطيل نكنيد زيرا ركن دين است پايه مذهب و آيين شماست. باز شما را سفارش مىكنم درباره قرآن: «اللهَ اللهَ فِي الْقُرْآنِ فَلَا يَسْبِقَنَّكُمْ إِلَى الْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُم» غير شما در عمل كردن به قرآن بر شما مردم سبقت نگيرند. نگذاريد يک عدّهاى به قرآن عمل كنند، اخلاق حسنه قرآن را بگيرند و پيشدستى كنند و به واسطه عمل به قرآن بر شما حكومت كنند. شما به قرآن عمل كنيد و قرآن را ترک نكنيد. روز قيامت سه كس به خدا شكايت مىكنند و شكايت آن سهكس پذيرفته میگردد: يكى آن قرآنى كه در خانهاى باشد و مهجور و متروک بماند. نه تنها خوانده نشود بلكه به آن عمل نشود. اين متروكيّت بالاتر است از مهجوريّت در ترک قرائت است. يكى ملاّیی كه در ميان عوام باشد و از او مسأله نپرسند، و يكى مسجدى كه در محلّی باشد و مردم نروند در آن مسجد نماز بخوانند. اينها به خدا شكايت مىكنند.
امیرالمؤمنین7 در ادامه فرمود: «اللهَ اللهَ فِي الْأَيْتَامِ فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُم» بابا حسن! بابا حسين! فرزندان روحانى من! شيعيان من! شما را به خدا قسم درباره يتيمها (بچّههائى كه بابا ندارند)، مبادا از آنها غفلت كنيد. اين، يک نكته خيلى عالى است. غِبّ، يعنى مبادا كارى كنيد كه يتيمها يک روز خوراک خوب بخورند، يک روز خوراک بد. همه روزه به آنها خوراک خوب بدهيد. در يک نسخه دیگر، «لا تَغَيَّرُوا» آمده است.
امیرالمؤمنین7 در ادامه فرمود: «اللهَ اللهَ فِي جِيرَانِكُمْ فَإِنَّهُ وَصِيَّةُ نَبِيِّكُم» بابا حسن! حسين! بچّههاى من! بچّههاى روحانیام! دختران روحانیام! شما را به خدا قسم مىدهم راجع به همسايگانتان. با همسايگان به رفق و مدارا رفتار كنيد، همسايه حقّ زيادى دارد، پيغمبر اسلام اينقدر درباره همسايه توصيه مىكرد كه گمان میكرديم همسايه ممكن است حقّ ارث ببرد.[13]
اين کلام حضرت، يک جهت دارد، بگويم و عرضم را تمام كنم. علامه مجلسى و مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى نقل كردهاند پيغمبر9 به سلمان و ابوذر و يكى دو نفر دستور فرمودند که بلند شوند و در کوچه و بازار مدينه فریاد بزنند: «مَا آمَنَ بِي مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِع»[14] اينها در كوچه و بازار مدينه فریاد میزدند و مىگفتند: پيغمبر9 فرموده است به من كه محمّدم ايمان نياورده است آن كسى كه شب سير بخوابد و همسايهاش گرسنه باشد.
شنيديد اى امّت اسلام؟ اى فرزندان اميرالمؤمنين! سفارش باباتان على7 را به شما مىرسانم. زمستان است هوا سرد است، فقرا در زحمتاند. آنها كه كسب و كار دارند ناراحتاند تا چه رسد به فقرا. مخصوصاً اينها كه عائلهمندند، اولاد دارند، آبرومندند، مخصوصاً و لاسيّما بچّههاى فاطمه زهرا. مبادا در همسايگى شما فقيرى گرسنه باشد كه اوّل افطار خوراک نداشته باشد و شما خوراكى متنوّع بخورید. پيغمبر9 فرمود: ايمان به من نياورده است آن كسى كه شب سير بخوابد و همسايهاش گرسنه باشد. همسايه را هم معيّن كرده است، از هر سو تا چهل خانه همسايه است شرعاً. از آن سو تا چهل خانه، از اين سو تا چهل خانه، از چهار جانب، میشود صد و شصت خانه. اينها شرعاً همسايهاند و هر كه سير بخوابد و همسايههايش گرسنه باشندۀ ايمان به پيغمبر9 نياورده است.[15] امیرالمؤمنین7 مىفرمود: من چطور سير بخورم، من چطور با شكم سير بخوابم و در حجاز و يا يمامه كسى باشد كه گرسنه باشد؟ من امير آنهايم، من پادشاه آنهايم. چطور من سير بخوابم و در اين سر كشور يا آن سر كشور، يک نفر گرسنه باشد؟[16]
صلّى الله عليك يا اميرالمؤمنين؛ روحى فداك يا على! هذا عزاك يا على!
امیرالمؤمنین7 مشغول به گفتگو بود. بچّهها هم با گردن كج نشسته بودند، مخصوصاً دختر بچّهها. چشمها را به صورت بابا دوخته بودند. بابا دارد وصيّت مىكند. بابا دارد خبر از مرگ مىدهد. در همين بين امام حسن7 طاقت نياورد، صدا زد: بابا! شما از كجا خبر دارى مىميرى؟ يعنى بابا! خدا عمر تو را طولانى كند! خدا سايهات را بر سر ما مستدام كند! چرا خبر از مرگ مىدهى؟ فرمود: فرزندم! من مردنى هستم. دو شب قبل در عالم رؤيا خدمت جدّت پيغمبر9 رسيدم. درد دل كردم. شكايت از امّت كردم. پيغمبر فرمود: دعا كن. دعا كردم و مرگم را خواستم، قبول شد. جدّت به من فرمود: يا على! پس فردا شب مهمان مايى. من امشب نزد جدّت پيغمبر مىروم. باباجان! گوش بده، وصايايم را عمل كن. من مىميرم. مرا غسل بده، حنوط كن به همان كافورى كه يک قسمتش را به بدن پيغمبر زدم، و يک قسمتش را به بدن مادرت فاطمه. مرا كفن كن، بر بدنم نماز بخوان. بدنم را در جنازه بگذاريد، دنبال جنازه را بگيريد و جلو جنازه را رها كنيد. جبرييل جلو جنازه را دارد. هر جا فرود آمد بگذاريد. زمين را حفر كن. قبرى ساخته و لحدى پرداخته میبینید كه نوح نبىالله آن را براى من درست كرده است. آنوقت يک صورت قبر در خانه جُعدة بن هُبَيرة درست كنيد، يک صورت قبر هم در غرى درست كنيد.[17] فردا هم يک محمل ببنديد و يک تابوتى همراهش باشد و آن را به جانب مدينه روانه كنيد كه خوارج نفهمند بابایتان كجا دفن شده است. آقا فرمود: اگر بدانند بدنم كجا است، مىآيند بدنم را آتش مىزنند.[18] اى واى! بابا! امر را مشتبه كن. على7 مشغول گفتن است و همه بچّهها گوش مىدهند و به حرفهاى على7 اشک مىريزند. شما هم گوش بدهيد و اشک بريزيد. بيست و هشت بچّه نشستهاند. على7 دارد وصيّت مىكند. يک مرتبه ديدند سخنان على7 قطع شد. ياالله ياالله! يک وقت ديدند بابا، پاها را رو به قبله دراز كرده است. يکوقت ديدند عرق مرگ به پيشانى على7 نشسته است. يکوقت ديدند لبهاى على7 باز شد و اين كلمه را كه شنيدند! فرياد وا عليّا از ميان خانه على7 بلند شد. يکوقت ديدند لبهاى على7 باز شد و صدا مىزند: «أشهد أن لا إله الاّ الله»[19].
[1]. سوره اعراف، آيه 52.
[2]. سوره رعد، آيه 43.
[3]. قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ: وَ لَمَّا أَتَى عَلَى رَسُولِ اللهِ9 زَمَانٌ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْزَلَ اللهُ عَلَيْهِ فَاصْدَعْ بِما تُؤمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ فَخَرَجَ رَسُولُ اللهِ9 وَ قَامَ عَلَى الْحِجْرِ وَ قَالَ يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ يَا مَعْشَرَ الْعَرَبِ أَدْعُوكُمْ إِلَى عِبَادَةِ اللهِ وَ خَلْعِ الْأَنْدَادِ وَ الْأَصْنَامِ وَ أَدْعُوكُمْ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللهِ فَأَجِيبُونِي تَمْلِكُونَ بِهَا الْعَرَبَ وَ تَدِينُ لَكُمْ بِهَا الْعَجَمُ وَ تَكُونُونَ مُلُوكاً. (بحارالأنوار، ج18، ص185)
[4]. عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاجَعْفَرٍ7 عَنْ هَذِهِ الرِّوَايَةِ: «مَا فِي الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ، وَ مَا فِيهِ حَرْفٌ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ، وَ لِكُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ» مَا يَعْنِي بِقَوْلِهِ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ؟ قَالَ: ظَهْرُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِيلُهُ مِنْهُ مَا مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ بَعْدُ يَجْرِي كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ كُلَّمَا جَاءَ مِنْهُ شَيْءٌ وَقَعَ قَالَ اللهُ تَعَالَى: (وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ) نَحْنُ نَعْلَمُهُ. (بحارالأنوار، ج89، ص94)
[5]. سوره واقعه، آيه 83.
[6]. سوره طه، آيه 55.
[7]. عَنْ مُفَضَّلٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللهِ7 يَقُولُ: مَا مِنْ طَعَامٍ آكُلُهُ إِلَّا وَ أَنَا أَشْتَهِي أَنْ أُشَارَكَ فِيهِ أَوْ قَالَ: يَشْرَكَنِي فِيهِ إِنْسَانٌ إِلَّا الرُّمَّانَ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ رُمَّانَةٍ إِلَّا وَ فِيهَا حَبَّةٌ مِنَ الْجَنَّةِ. (الكافي، ج6، ص353)
[8]. عَنْ يَزِيدَبْنِ عَبْدِالْمَلِكِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللهِ7 يَقُولُ: مَنْ أَكَلَ رُمَّانَةً أَنَارَتْ قَلْبَهُ وَ مَنْ أَنَارَ اللهُ قَلْبَهُ بَعُدَ الشَّيْطَانُ عَنْهُ. قُلْتُ: أَيَّ الرُّمَّانِ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ فَقَالَ: سُورَانِيَّكُمْ هَذَا. (الكافي، ج6، ص354)
[9]. سوره اسراء، آيه 44.
[10]. سوره نور، آيه 41.
[11]. رُوِيَ أَنَّ الْحُسَيْنَ7 سُئِلَ فِي حَالِ صِغَرِهِ عَنْ أَصْوَاتِ الْحَيَوَانَاتِ لِأَنَّ مِنْ شَرْطِ الْإِمَامِ أَنْ يَكُونَ عَالِماً بِجَمِيعِ اللُّغَاتِ حَتَّى أَصْوَاتِ الْحَيَوَانَاتِ؟ فَقَالَ عَلَى مَا رَوَى مُحَمَّدُبْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْحَارِثِ التَّمِيمِيُّ عَنِ الْحُسَيْنِ7 أَنَّهُ قَالَ: إِذَا صَاحَ النَّسْرُ فَإِنَّهُ يَقُولُ: يَا ابْنَ آدَمَ! عِشْ مَا شِئْتَ فَآخِرُهُ الْمَوْتُ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْبَازِي يَقُولُ: يَا عَالِمَ الْخَفِيَّاتِ وَ يَا كَاشِفَ الْبَلِيَّاتِ! وَ إِذَا صَاحَ الطَّاوُسُ يَقُولُ: مَوْلَايَ! ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ اغْتَرَرْتُ بِزِينَتِي فَاغْفِرْ لِي؛ وَ إِذَا صَاحَ الدُّرَّاجُ يَقُولُ الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى؛ وَ إِذَا صَاحَ الدِّيكُ يَقُولُ: مَنْ عَرَفَ اللهَ لَمْ يَنْسَ ذِكْرَهُ؛ وَ إِذَا قَرْقَرَتِ الدَّجَاجَةُ تَقُولُ: يَا إِلَهَ الْحَقِّ! أَنْتَ الْحَقُّ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ، يَا اللهُ يَا حَقُّ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْبَاشَقُ يَقُولُ: آمَنْتُ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ؛ وَ إِذَا صَاحَتِ الحداء ]الْحِدَأَةُ[ قُولُ تَوَكَّلْ عَلَى اللهِ تُرْزَقْ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْعُقَابُ يَقُولُ: مَنْ أَطَاعَ اللهَ لَمْ يَشْقَ؛ وَ إِذَا صَاحَ الشَّاهِينُ يَقُولُ: سُبْحَانَ اللهِ حَقّاً حَقّاً؛ وَ إِذَا صَاحَتِ الْبُومَةُ يَقُولُ الْبُعْدُ مِنَ النَّاسِ أُنْسٌ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْغُرَابُ يَقُولُ يَا رَازِقُ! ابْعَثِ الرِّزْقَ الْحَلَالَ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْكُرْكِيُّ يَقُولُ: اللهُمَّ احْفَظْنِي مِنْ عَدُوِّي؛ وَ إِذَا صَاحَ اللَّقْلَقُ يَقُولُ: مَنْ تَخَلَّى عَنِ النَّاسِ نَجَا مِنْ أَذَاهُمْ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْبَطَّةُ تَقُولُ: غُفْرَانَكَ يَا اللهُ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْهُدْهُدُ يَقُولُ: مَا أَشْقَى مَنْ عَصَى اللهَ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْقُمْرِيُّ يَقُولُ: يَا عَالِمَ السِّرِّ وَ النَّجْوَى يَا اللهُ!؛ وَ إِذَا صَاحَ الدُّبْسِيُّ يَقُولُ: أَنْتَ اللهُ لَا إِلَهَ سِوَاكَ يَا اللهُ!؛ وَ إِذَا صَاحَ الْعَقْعَقُ يَقُولُ: سُبْحَانَ مَنْ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ خَافِيَةٌ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْبَبَّغَاءُ يَقُولُ: مَنْ ذَكَرَ رَبَّهُ غَفَرَ ذَنْبَهُ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْعُصْفُورُ يَقُولُ: أَسْتَغْفِرُ اللهَ مِمَّا يُسْخِطُ اللهَ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْبُلْبُلُ يَقُولُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ حَقّاً حَقّاً؛ وَ إِذَا صَاحَ الْقَبْجَةُ تَقُولُ: قَرُبَ الْحَقُّ قَرُبَ؛ وَ إِذَا صَاحَتِ السُّمَانَاةُ يَقُولُ: يَا ابْنَ آدَمَ! مَا أَغْفَلَكَ عَنِ الْمَوْتِ؛ وَ إِذَا صَاحَ السَّوْذَنِيقُ يَقُولُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ خِيَرَةُ اللهِ؛ وَ إِذَا صَاحَتِ الْفَاخِتَةُ تَقُولُ: يَا وَاحِدُ يَا أَحَدُ يَا فَرْدُ يَا صَمَدُ!؛ وَ إِذَا صَاحَ الشِّقِرَّاقُ يَقُولُ: مَوْلَايَ! أَعْتِقْنِي مِنَ النَّارِ؛ وَ إِذَا صَاحَتِ الْقُنْبُرَةُ تَقُولُ: مَوْلَايَ! تُبْ عَلَى كُلِّ مُذْنِبٍ مِنَ الْمُذْنِبِينَ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْوَرَشَانُ يَقُولُ: إِنْ لَمْ تَغْفِرْ ذَنْبِي شَقِيتُ؛ وَ إِذَا صَاحَ الشِّفْنِينُ يَقُولُ: لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ؛ وَ إِذَا صَاحَتِ النَّعَامَةُ تَقُولُ: لَا مَعْبُودَ سِوَى اللهِ؛ وَ إِذَا صَاحَتِ الْخُطَّافَةُ فَإِنَّهَا تَقْرَأُ سُورَةَ الْحَمْدِ وَ تَقُولُ: يَا قَابِلَ تَوْبَةِ التَّوَّابِينَ! يَا اللهُ! لَكَ الْحَمْدُ؛ وَ إِذَا صَاحَتِ الزَّرَافَةُ تَقُولُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْحَمَلُ يَقُولُ: كَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً؛ وَ إِذَا صَاحَ الْجَدْيُ يَقُولُ: عَاجَلَنِيَ الْمَوْتُ ثَقُلَ ذَنْبِي وَ ازْدَادَ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْأَسَدُ يَقُولُ: أَمْرُ اللهِ مُهِمٌّ مُهِمٌّ؛ وَ إِذَا صَاحَ الثَّوْرُ يَقُولُ: مَهْلًا مَهْلًا يَا ابْنَ آدَمَ! أَنْتَ بَيْنَ يَدَيْ مَنْ يَرَى وَ لَا يُرَى وَ هُوَ اللهُ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْفِيلُ يَقُولُ: لَا يُغْنِي عَنِ الْمَوْتِ قُوَّةٌ وَ لَا حِيلَةٌ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْفَهْدُ يَقُولُ: يَا عَزِيزُ يَا جَبَّارُ يَا مُتَكَبِّرُ يَا اللهُ!؛ وَ إِذَا صَاحَ الْجَمَلُ يَقُولُ: سُبْحَانَ مُذِلِّ الْجَبَّارِينَ، سُبْحَانَهُ؛ وَ إِذَا صَهَلَ الْفَرَسُ يَقُولُ: سُبْحَانَ رَبِّنَا سُبْحَانَهُ؛ وَ إِذَا صَاحَ الذِّئْبُ يَقُولُ: مَا حَفِظَ اللهُ لَنْ يَضِيعَ أَبَداً؛ وَ إِذَا صَاحَ ابْنُ آوَى يَقُولُ: الْوَيْلُ الْوَيْلُ لِلْمُذْنِبِ الْمُصِرِّ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْكَلْبُ يَقُولُ: كَفَى بِالْمَعَاصِي ذُلاًّ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْأَرْنَبُ يَقُولُ: لَا تُهْلِكْنِي يَا اللهُ! لَكَ الْحَمْدُ؛ وَ إِذَا صَاحَ الثَّعْلَبُ يَقُولُ: الدُّنْيَا دَارُ غُرُورٍ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْغَزَالُ يَقُولُ: نَجِّنِي مِنَ الْأَذَى؛ وَ إِذَا صَاحَ الْكَرْكَدَّنُ يَقُولُ: أَغِثْنِي وَ إِلَّا هَلَكْتُ يَا مَوْلَايَ؛ وَ إِذَا صَاحَ الْإِبِلُ يَقُولُ: حَسْبِيَ اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ، حَسْبِيَ اللهُ؛ وَ إِذَا صَاحَ النَّمِرُ يَقُولُ: سُبْحَانَ مَنْ تَعَزَّزَ بِالْقُدْرَةِ، سُبْحَانَهُ؛ وَ إِذَا سَبَّحَتِ الْحَيَّةُ تَقُولُ: مَا أَشْقَى مَنْ عَصَاكَ يَا رَحْمَانُ!؛ وَ إِذَا سَبَّحَتِ الْعَقْرَبُ تَقُولُ: الشَّرُّ شَيْءٌ وَحْشٌ. ثُمَّ قَالَ7: مَا خَلَقَ اللهُ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا وَ لَهُ تَسْبِيحٌ يَحْمَدُ بِهِ رَبَّهُ، ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الآيَةَ: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ». (بحارالأنوار، ج61، ص27 به نقل از خرائج)
عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ7 أَنَّهُ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ: فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي! إِنِّي أَجِدُ اللهَ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: (وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ) فَقَالَ: هُوَ كَمَا قَالَ. فَقَالَ لَهُ: أَ تُسَبِّحُ الشَّجَرَةُ الْيَابِسَةُ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، أَ مَا سَمِعْتَ خَشَبَ الْبَيْتِ تَنَقَّضَ وَ ذَلِكَ تَسْبِيحُهُ فَسُبْحَانَ اللهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ. (بحارالأنوار، ج57، ص177)
فی تفسیر علیّ بن ابراهیم القمی فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: (وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ) فَحَرَكَةُ كُلِّ شَيْءٍ تَسْبِيحٌ لِلهِ عَزَّ وَ جَلَّ. (بحارالأنوار، ج57، ص179)
[12]. سوره مائده، آيه 38.
[13]. عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: بَعَثَ إِلَيَّ أَبُوالْحَسَنِ مُوسَى7 بِوَصِيَّةِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ7 وَ هِي: إِنِّي أُوصِيكَ يَا حَسَنُ وَ جَمِيعَ أَهْلِ بَيْتِي وَ وُلْدِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي ... فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ9 يَقُولُ: اللهَ اللهَ فِي جِيرَانِكُمْ، فَإِنَّ النَّبِيَّ9 أَوْصَى بِهِمْ، وَ مَا زَالَ رَسُولُ اللهِ9 يُوصِي بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُم. (الكافي، ج7، ص51)
[14]. عَنْ عُبَيْدِاللهِ الْوَصَّافِيِّ عَنْ أَبِيجَعْفَرٍ7 قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ9: مَا آمَنَ بِي مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِعٌ قَالَ وَ مَا مِنْ أَهْلِ قَرْيَةٍ يَبِيتُ وَ فِيهِمْ جَائِعٌ يَنْظُرُ اللهُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. (الكافي، ج2، ص668)
[15]. عَنْ عَمْرِوبْنِ عِكْرِمَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ قَالَ رَسُولُ اللهِ9 كُلُّ أَرْبَعِينَ دَاراً جِيرَانٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِه. (الكافي، ج2، ص669)
[16]. نهجالبلاغة صبحی صالح، 418
[17]. حَدَّثَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْجَعْفَرِيُّ قَالَ: وَجَدْتُ فِي كِتَابِ أَبِي وَ حَدَّثَتْنِي أُمِّي عَنْ أُمِّهَا أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حَدَّثَهَا أَنَّ أَمِيرَالْمُؤمِنِينَ7 أَمَرَ ابْنَهُ الْحَسَنَ7 أَنْ يَحْفِرَ لَهُ أَرْبَعَ قُبُورٍ فِي أَرْبَعِ مَوَاضِعَ فِي الْمَسْجِدِ، وَ فِي الرَّحْبَةِ، وَ فِي الْغَرِيِّ، وَ فِي دَارِ جَعْدَةَ بْنِ هُبَيْرَةَ وَ إِنَّمَا أَرَادَ بِهَذَا أَنْ لَا يَعْلَمَ أَحَدٌ مِنْ أَعْدَائِهِ مَوْضِعَ قَبْرِهِ. (بحارالأنوار، ج42، ص214)
[18]. و كان غرضه7 بذلك لئلا يعلم بموضع قبره أحد من بني أمية فإنهم لو علموا بموضع قبره لحفروه و أخرجوه و أحرقوه كما فعلوا بزيد بن علي بن الحسين7 ثم يا بني بعد ذلك إذا أصبح الصباح أخرجوا تابوتا إلى ظهر الكوفة على ناقة و أمر بمن يسيرها بما عليها كأنها تريد المدينة بحيث يخفى على العامة موضع قبري الذي تضعني فيه و كأني بكم و قد خرجت عليكم الفتن من هاهنا و هاهنا فعليكم بالصبر فهو محمود العاقبة. (بحارالأنوار، ج42، ص292)
[19]. ثم أغمي عليه ساعة و أفاق و قال هذا رسول الله9 و عمي حمزة و أخي جعفر و أصحاب رسول الله9 و كلّهم يقولون: عجل قدومك علينا فإنا إليك مشتاقون، ثم أدار عينيه في أهل بيته كلهم و قال: أستودعكم الله جميعاً سددكم الله جميعا حفظكم الله جميعا خليفتي عليكم الله و كفى بالله خليفة ثم قال: و عليكم السلام يا رسل ربي! ثم قال: لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ إِنَّ اللهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ و عرق جبينه و هو يذكر الله كثيرا و ما زال يذكر الله كثيرا و يتشهد الشهادتين، ثم استقبل القبلة و غمض عينيه و مد رجليه و يديه و قال: أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له و أشهد أن محمدا عبده و رسوله، ثم قضى نحبه7 و كانت وفاته في ليلة إحدى و عشرين من شهر رمضان و كانت ليلة الجمعة سنة أربعين من الهجرة. (بحارالأنوار، ج42، ص292)