مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. عوالم قرآن: عالم اولی (پیش از خلق دنیا) ، عالم آخرى، و عالم دنیا 2. اخبار آینده در قرآن: جنگ‌ها و حوادث تاریخی 3. علم غریبه قرآن: نر و ماده در گیاهان و کشف حقیقت نر و ماده بودن درختان و گیاهان 4. علم تشریع در قرآن 5. تفاوت دیدگاه قرآن با نظریه‌های داروین 6. علوم غریبه و اکتشافات علمی و علوم شیمی در قرآن 7. ذکر علومی چون جفر و قواعد حروف 8. علوم آخرت در قرآن و بحث در مورد نشئه آخرت 9. بررسی رابطه میان ظاهر و باطن قرآن

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤمِنُون)[1]

سخن در اَنحاء علوم قرآن بود به ظاهر و باطنش كه از مطلع الفجر حجاز در مدّت 260 سال بروز كرده و دنيا را متلألأ و درخشان نموده است. قرآن به ظاهرش و باطنش كه كلمات (مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتاب) است از آن علم، اطّلاعات عجيب عظيم و محیّرالعقولی داده  است كه ديروز ده دوازده‏تا از هزارتايش را اسم بردم. اجمالى از ابواب علوم قرآن فهرست کردم و هم‌اکنون به ادامه آن می‌پردازیم.

سه عالم داريم؛ عالم اولى، عالم اخرى و عالم دنيا. از اين سه عالم در زيارت جامعه كبيره هم اسم برده شده است. عالم اولى، عالم قبل از آمدن به دنيا است. در آن عالم، عوامل و موجوداتى است كه از صُقع ربوبى عزّ صدور و خلقت پيدا كرده، خلعت خلقت پوشيده‏اند.

يک عالم هم عالم دنياست. در اين عالم دنيا هم از چند چیز نام بردیم: سماويّات، ارضيّات و معادن و نباتات و حيوان و انسان، جنبه روحانى انسان، جنبه مادّى و روانشناسى انسان، تشريع شرع در اين عالم و تقنين قانون براى عمران اين نشئه بشر و نشآت آينده بشر و اخبارات غيبى در ظاهر و باطن قرآن که در اين نشئه نسبت به قصص ماضيه و حكايات و احاديث گذشته يا نسبت به آينده انجام شده است؛ آن‌هم ده قسم خبر غيبى از حدوث مطالب كه كشف حقايق در آن بین، مهم‏تر است.

حضرت اميرالمؤمنين7 خطبه‏هاى ملاحم دارند. درباره بعضى از جنگ‌ها و وقايع آينده دنيا خبر مى‏دهند كه چه جنگ‌هاى خونينی خواهد شد؟ ترک‌ها مى‏آيند و عرب‌ها را مى‏كوبند، همين‏طور هم شد. مغول‌ها و تاتارها آمدند بنى‏العبّاس را از ميان بردند، مراد از ترک‌ها آن‌ها هستند، نه ترک تبريز و قفقاز.[2]

به هر حالت اخبار و ملاحم امیرالمؤمنین7 زياد و عجيب است، وليكن اعجب و اغرب، اخبارى است كه از حقايق علمى مكشوفه داده‏اند. من باب مثال، يكى از نواميس علمى كه تا صد سال قبل مخفى بود آن است که بشر خيال مى‏كرد نر و ماده، مال انسان و حيوان است. نر و ماده‌ای داريم كه با هم نزديک مى‏شوند و اولاد به عمل مى‏آید. بعد كشف شد خير، درخت‌ها هم نر و مادّه دارند. سابقاً كشاورزها مى‏گفتند درختى كه ميوه نمى‏دهد نر است، امّا درختى كه ميوه مى‏دهد ماده است. لذا بيد و چناران را درخت نر مى‏دانستند زیرا میوه نمی دهند، امّا آن‌ درختی كه ميوه مى‏داد مى‏گفتند ماده. اخيراً معلوم شده است که این سخن اشتباه است. درختان ميوه‏دارها هم نر و ماده دارند. يک مدّتى خيال مى‏كردند نر و ماده منحصر به درخت خرما است كه گردى از نرش بگيرند به ماده‏اش بزنند تا او آبستن شود. قرآن هم می‌فرماید: (وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِح)[3] قرآن، كشف از اين مطلب كرده كه بادها مى‏آيند گرد درخت‌هاى نر را مى‏گيرند و به درخت خرماى ماده مى‏زنند. مثل منى كه اگر از صلب مرد در رحم زن برود، زن آبستن مى‏شود. بالاخره مشخص شد که زردآلو هم نر و ماده دارد. هر درختى و هر گياهى، نر و ماده دارد. همين گياهانى كه در كوهستان مى‏رويند، نر و ماده دارند و بايد گرد نرشان به ماده‏شان برسد تا اينكه بارور و ميوه‏دار شوند. اين را علم جديد كشف كرده و به اين كشف افتخار كرده‏اند. اين نر و ماده‏ها در درختان دو جور است. يك‏وقت نر و ماده از يک تنه مى‏رويند و روى يک تنه قائم می‌باشند مثل پنبه. در درخت پنبه، يک شاخه‏اش نر است، يک شاخه‏اش ماده. نر و ماده روى يک پا و يک استوانه می‌باشند. وقتى باد مى‏وزد، نر و ماده دست به گردن هم مى‏كنند، و قِران سعدين پيدا مى‏شود، به هم مى‏رسند، هم بسترى مى‏كنند، و بعد ماده اولاد مى‏زايد. نر و ماده بعضى درخت‌ها روى دو استوانه است. يک درخت نر است و يک درخت ماده؛ مثل درخت سيب، زردآلو، گلابى که نر و ماده دارند، امّا نر و ماده‏شان از هم جدا هستند و بايد باد بيايد تا درخت‌ها آبستن شوند. و به راستى، آیه: (وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِح) جزو معجزات قرآن است و يک خبر غيبى است از این حقيقت علمى که ما بادها را فرستاديم آبستن كننده. باد آبستن مى‏كند؟ آرى، مثل زن و مرد حيوانات و انسان.[4]

قرآن به ظاهر و باطنش فرموده است از هر چيزى جفت آفريديم، نر و مادّه در هر چيزى است: (وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون)[5] اصلاً ممكنات همين‌طورند. يک كلمه براى آقايان عرض كنم. آقايان طلاّب علوم دينيّه! آن كسى كه زن ندارد و شوهر ندارد فقط خداست كه صمد است. نه زن دارد نه اولاد و نه همسر: (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ)[6] باقى ممكنات، نر و ماده‏اند. به تعبیر فلاسفه: «كلّ ممكن زوجٌ تركيبى، له ماهيّتٌ و وجود» وجود نر و ماهيّت ماده است. اين نر و ماده باهم تركيب شده‏اند و ممكنات به عمل آمده‏اند. همه اشياء نر و ماده دارند جز خدا كه نه زن كسى است نه شوهر كسى.

قرآن در هزار و سيصد و اندى سال قبل به ظاهر و باطن قرآن، به ناموس زوجيّت ساريه در اشياء به صراحت تذكّر داده است. يک روايتى است که خيال مى‏كنم خرده خرده حقيقتش كشف شود. روايتى است از امام باقر7 كه فرمود: اين ريگ‌هاى تُهامه هم اولاد مى‏كنند و مى‏زايند و زياد مى‏شوند.[7] حالا بايد انتظار كشيد كه این سخن فهميده شود. اين ريگ‌ها هم نر و ماده دارند. بايد گفت بعضى جاها مى‏زايند. ان‌شاء‌الله‏ خداوند همه‏ شما را با پول خودتان مكّه‏اى بفرمايد. ان‌شاء‌الله‏ بروید مشعر. يک مليون حاجى آن‌همه ريگ را از مشعر جمع مى‏كنند. سه جمره است. در هر جمره‏اى بايد هفت تا ريگ به آن بخورد. سه هفت تا 21، سه بيست و يكى، 63 تا، و 7 تا هم اگر نخورد هفتاد تا. هفتاد مليون ريگ در آنجا جمع مى‏شود، باز هم سال ديگر ريگ است، باز هم ريگ است. آن حضرت فرمود همان‏طورى كه شما مى‏زاييد، ريگ‌هاى تهامه هم مى‏زايند. در هر حالت ناموس ازدواج يكى از حقايقى است كه علم جديد آن را آشكار كرده و اسلام اين خبر را در ظاهر و باطن قرآن در هزار و سيصد سال قبل داده است.

قرآن، نظام تشريع را به طورى منظّم كرده و پيوند بين خلق و خالق داده كه اگر آن پيوند بگيرد، وجودهاى بشرى پر از گلستان مى‏شود. خلق را با هم آشنا و مهربان كرده است، همه را برادر و برابر نموده و فرموده است كه: (إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُم)[8] بر خلاف آن ناموسى كه داروین انگليسى مى‏گويد «ناموس تنازع در بقاء، ناموس تعاضد در بقاء آورده است»، اسلام و قرآن، قوى را پشتيبان ضعيف كرده، غنى را يار فقير نموده است[9] فرد قوى توانا را عضد و بازوى عاجز و ناتوان نموده است. به قدرى نظام تشريع اسلام منضبط و روى قانون عدل است، كه محيّر العقول مى‏باشد. اين، علمى است كه مربوط به عالم دنيا است.

در اين عالم، علم‏هاى غريبه، علم‌هاى عجيب و غريب ديگرى از ظاهر و باطن قرآن نمايان است. يک بحث، بحث علوم غريبه قرآن است. مگر قرآن در علوم غريبه هم سخنانى دارد؟ آرى، والله‏ در اكسير سخن دارد، در تکسیر سخن دارد. اين دو هم به نسبت ساير علوم غريبه خيلى مهم هستند.

خُـذِ الفَّرار و الطلقا و شَيئاً يَشْبَه‏ البَـرقا

 

فإن مزَّجَتَه سَحْقا مَلَكْتَ الغَرْبَ و الشـرقاً

از شجره زيتونه لا شرقيه و لا غربيه، دُهن حكمت را بگير و در القارعة ماالقارعة، انبيق را بر او سوار كن. از آن دُهن در اين قرع و انبيق، تقطير و يا تصعيد كن. آیا می‌پندارید این مصداقِ را از خودم مى‏گويم؟ غلط مى‏كنم. اين را از بزرگانى مى‏گويم كه كلام آن‌ها بزرگ سند است، بزرگ حجّت است. گفتار امیرالمؤمنین7 درباره اكسير فراوان است و در روايات نوشته‏اند. یکی از آن‌ها را اشاره مى‏كنم.

«القَلعُ فِضَّةٌ مَبروصَةٌ فَعالِجُوها»، قلع فضّه ايست كه به مرض پيسى و برص مبتلا شده است. قلع را معالجه‌اش کنید، یعنی برصش را بگير، نقره خوبی می‌شود. این کلام را به امیرالمؤمنین7 یا به امام صادق7 نسبت مى‏دهند و به راستى همين‏طور است. قلع سرير دارد، سواد دارد، سرعت ذوب دارد. اين سه چيز را از او بگيرى نقره است. از اين رديف خيلى است. در اين باب آن قدر روايات داريم.

ابوالشيمى جابربن حيّان، محمد زكرياى رازى، عزّالدّین جلدكى و غيرهم در باب اكسير و به اصطلاح شيمى امروز، حرف‌ها گفته‏اند، و مفاتيحى به دست داده‏اند که تمامش از ائمه ماست، يا از اميرالمؤمنين7 است يا از امام صادق7. خود جابر مكرّر مى‏گويد: «سَمِعتُ سيّدى الصّادق»، «قال سيّدى الصّادق»‌،  «قال سيّدى جعفربن محمّد الصّادق». ائمّه: علمشان را از كجا آورده‏اند؟ علم ائمه از قرآن است. اين بزرگواران از پيغمبر9 گرفته‏اند و پيغمبر9 هم از قرآن گرفته است. فضلا! مطلب را گم نكنيد. استاد پيغمبر، قرآن است. معلّم پيغمبر، قرآن است. بلکه مفاتيح و كليدهاى رمز را به دست پيغمبر9 داده‏اند و با هر كليدى که مى‏چرخاند، يک درِ علم از قرآن را از راه تكسر باز مى‏كند.

اينجاست كه علم حروف خيلى مهمّ می‌شود. من طلبه‏ها را به تحصيل اين علم دعوت نمى‏كنم، از كار شرعيشان مى‏افتند. ولى اگر يک وقتى هم خواستيد تفريح كنيد، مقدّمات علوم تفريحى را به دست بياوريد. در فنّ علم حروف تفريح كنيد. خود نوشتن حروف نورانيّت مى‏آورد. اگر بتوانيد جفر جامع قمرى علىّ‏بن ابيطالب7 را بنويسيد، نورانيّت عجيبى در دلتان مى‏آورد. من در حدود 21 صفحه‏اش را نوشتم، اسباب مساعدت نكرد. ولى خوشحالم، و به همان و بيست و يک صفحه‌ای که نوشتم، كربلايى شدم. خلاصه نوشتن حروف، نورانيّت مى‏آورد. آموختن پاره‏اى از قواعد حروف، عيب و ضرر ندارد، زيرا كه ائمّه: در اين علم حرف‌ها دارند. جفر شمسى و قمرى على‌بن ابيطالب7 معروف است. جامعه على‌بن ابيطالب7 و امام صادق7 معروف است. در اين باب حرف‌ها هم زده‏اند، مخصوصاً از اميرالمؤمنين7 قواعدى نقل شده است. اگر «اصول كافى» را نگاه كنيد، در بحث اشتقاق اسماء الله‏، اشتقاق الله‏ و الصّمد و ساير اسماء. ائمّه: در آن اشتقاقات روى قواعد حروفى سخنانى گفته‏اند. علم بسيار شريفى است. اگر يک وقتى هم لايق و شايسته شديد، خوشا به احوالتان! على7 و امام زمان7 يک سر سوزن، رمزى از قواعد استخراح را به شما حالى می‌کنند. راه ديگر هم ندارد. من اين‌ها را براى اين گفتم كه ده دوازده‏تا را شناختم که اهل اين كارهايند. الآن من قول شرف به شما مى‏دهم که هيچ كدام از كسانى كه حرفش را مى‏زده‏اند، داراى قانون استخراج و استنباط نيستند. دروغ مى‏گويند، يا نمى‏فهمند و دروغ مى‏گويند، يا مردمان خوش باورى هستند. چهارتا بسط و تعديل به حرف مى‏دهد يک چيز به دست مى‏آيد و خيال مى‏كند چيزى دستش آمده است. كلاّش و عياش و حقّه‏بازند، مواظب باشيد! يک دسته خرسوارها توى اين دسته‏ها هستند، زود هم خر سفيد مصرى را گير مى‏آورند و سوار مى‏شوند. مبادا خرِ سوارى آن‌ها بشويد. آن‌ها هيچ ندارند. جز اينكه از ساحت ولايت به كسى افاضه شود، راه ديگری ندارد. خلاصه كلام، قرآن، علوم غريبه‏اى دارد. در علم اكسير حرف‌ها زده است. اصول شيمى امروزه دنيا مأخوذ است از شيمى‏اى كه از ائمه بروز كرده است. ظاهر و باطن قرآن در تكسير حرف‌ها دارد. این مطالب را در روايات گفته‏اند. آقايان اهل علم! دست از روايات برنداريد. قانون استخراج را در روايات گفته‏اند. اين آخوند عرب، شيخ احسايى بى‏هيچ نبوده است. در اخبار غور كرده، دو كلمه به گوشش خورده، نهايت پرت و پلا شده است. در اخبار، علوم غريبه هست، قوّت اراده، مفتاح منيتيزم و هيپنوتيزم و اسپورتيزم است. مفتاح اوّليّه‏ اين سه علم، تقويت اراده است. راه تقويت اراده را گفته‏اند. يک پرده را هم بدريم و امروز برويم. بالاتر از همه اين‌ها، مفتاح تجريد را به دست داده‏اند. بخواهى خودت را از بدن بِكَنى، بخواهى بدن را اين‌جا بگذارى، و در نشئه روح با ارواح معاشر و مجالس شوى، كليد اين مطلب را در همين آيات و روايات داده‏اند، امّا انگشت رويش گذاشته‏اند، مهر ولايت رويش خورده است. اين هم اخت النّبوة است. اين هم ناموس عصمت ولايت است. خوشا حال آن‌كه انگشت را برايش بردارند. تا انگشت را بردارند از روايات مى‏فهمد و دهنم بسته است و الاّ مى‏گفتم چه كسانى از همين راه آيات و روايات چى شدند؟ چه طورى شدند؟ در روايات مفتاح تجرید، ولادت دوّم است: «لَن يَلِجَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ مَن لَم يُولَد مَرَّتَينِ» آدم نمی‌شوى مگر وقتى‌که دو مرتبه زاييده بشوى. يک مرتبه از شكم مادر، و يک مرتبه از شكم بدن خودت بپرى بيرون. هر وقت بپرى بيرون، ولادت دوّمت شده است. آن‏وقت آدم شده‏اى، آن‏وقت خودت را مى‏بينى، آن‏وقت خودت را مى‏شناسى، آن‏وقت با برزخی‌ها معاشرت خواهى نمود. كليد این امر در همين روايات است.

به حقّ خود پيغمبر9 روايات، باطن قرآن است. يادتان باشد همه چيز در قرآن است، امّا نه در ظاهر قرآن، و ظاهر قرآن برای آن که ما را به تمام مدارج برساند، کافی نیست. اين حرف، حرف عمر است كه گفت «حَسْبُنَا كِتَابُ الله»[10] و هزار جا هم اين نافهم سكندرى خورد.

خير، تنها ظاهر كتاب الله‏ در نيل به مدارج حقايق كفايت نمى‏كند. كتاب، مختصراست، باطنش مفصلّش است. كتاب مى‏گويد (أَقيمُوا الصَّلاة) نماز بخوان، ظاهرش مى‏گويد (آتُوا الزَّكاة) زكات بده، امّا زكات چيست؟ نماز چند ركعت است؟ شرايطش، موانعش، قواطعش، مقدمّاتش، مقارناتش، مؤخّراتش، شكّياتش، ظنّياتش و امثال ذلک چیست؟ نماز چهار هزار مسأله دارد. اينها همه در باطن قرآن است كه روايات باشد. ما اگر بخواهيم نماز صبح بخوانيم و استنباط هفده ركعت كنيم، باید هم به آيات و هم به روايات مراجعه کنیم. معارفش هم همين‏طور است، اخبار مغيباتش هم همين‏طور است، مواعظ، انذارات و ابشاراتش نیز همين‏طور است. اين‏جا يک پيچى است كه صلاح نيست آن پيچ را باز كنم. خلاصه يک اشاره به دو مطلب مى‏كنيم.

ظاهر قرآن منطوى در باطن آن است، چنان‌كه ظهور خدا به عين بطونش است، و بطون خدا در عين ظهورش است. ظاهر است در عين بطون، و باطن است در عين ظهور. خداوند نزديک است در عين دوريش، و دور است در عين نزديكی‌اش. اعلاى از همه است در عين دنوّش، ادنى و نزديک‌تر از همه است در عين علوّش. جلوه خدا و تجلّى خدا هم اين‌چنين است. قرآن، تجلّى خداست: «لَقَدْ تَجَلَّى‏ اللهُ لِعِبَادِهِ‏ فِي‏ كَلَامِهِ‏ وَ لَكِنْ لَا يُبْصِرُون»[11] ظاهرش در باطنش است و باطنش در ظاهرش. در عين قبض، بسط دارد، و در عين بسط، قبض دارد. در اين‏جا يک سرّى است كه از تيغ تيزتر و از مو باريک‌تر است. از اينجا بفهميد. در عين اين‌كه روايات مقيّد مطلقات قرآن است، مخصّص عمومات قرآن است، قرائن مجاز قرآن است، امّا باز هم بايد با قرآن وفق دهد، لذا اگر مخالف شد به ديوارش بزن. حديث را به قرآن عرضه بدار: «فَمَا وَافَقَ‏ كِتَابَ‏ اللهِ‏ فَخُذُوهُ‏ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللهِ فَذَرُوه‏»[12] آیا هيچ رمز را فهميدى يا نه؟ اگر فهميدى خوشا به احوالت. ظهور و بطون قرآن يكى است، بسط در عين قبض است و قبض در عين بسط. قرآن مقام كلّ فى الكلّ دارد. ديگر امروز بس است. اينها علوم قرآن است.

امّا راجع به نشئه آخرت. گفتم سه تا نشئه داريم. قرآن از هر سه بحث كرده است. يک دريا مطلب ريخته است. يک نشئه، نشئه آخرت است. در مورد نشئه آخرت، گيجيد و خوابيد. نشئه عظيمى است. قرآن از برازخ گفته است: (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون)[13] قرآن از قيامت، از حشر و نشر سخن گفته است. در بعثِ از خاک سخن گفته است. قرآن از قبر سخن گفته است. قرآن از موجودات برزخى، خيال منفصل به قول عرفا، مُثُل معلّقه به قول شيخ اشراق و عالم برزخ به قول آيات و روايات سخن گفته است. از موجودات اين عالم، از ملائكه‏اش، از فرشته‏هاى ثوابش، از فرشته‏هاى عقابش، از تجسم اعمال ما در برزخ سخن گفته است. اين موضوع، يک وادى عجيب و مسأله مهمّى است و اگر زنده ماندم و خدا توفيق داد يک ماه رمضان يک دوره معاد هم مى‏گويم. اسلام حرف‌هاى بكر عجيب و بدع تازه‏اى در اين باب دارد. حكماى يونان از اشراق و مشّاء بويش را نبرده‏اند، استشمام نكرده‏اند. بعضى‏ها در آن مجلس بودند و شنيدند چى گفتم. از افلاطون‌شان تا صدرالمتألّهين‌شان نفهميده‏اند. هيچ‏جاى دنيا هم خراب نمى‏شود. افلاطون نفهميده است. افلاطون كه پيغمبر و امام نيست. اين‌ها يک بشر قابل خطايى هستند. كسى نيست كه از خطا مصون باشد جز انبياء و اوصيائشان و كسانی‌كه متحمّل علوم آن‌هايند. حالا هم به شما مى‏گويم که آن‌ها در معاد هم نفهميده‏اند. قرآن يک ثلثش راجع به عالم آخرت است. عالم آخرتى هم كه قرآن مى‏گويد، به متفاهم عُرف قرآن حرف مى‏زند. قرآن احجيّه نياورده است، لغز نياورده است، معمّا نمى‏گويد. قرآن كه نمى‏خواهد منتر و جنتر هندى بگويد. قرآن كه نمی‌خواهد بگوید: «مالكم تكأكأتم علّى كتكأ كؤكم على ذى جنّته افرنقعوا عنّى». قرآن مثل آدم حرف مى‏زند. حرفش براى اين است كه مردم بفهمند، لذا مى‏گويد (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها)[14] چرا قفل به دل زده‏ايد؟ در قرآن تدبّر كنيد، در قرآن فكر كنيد. قرآن می‌فرماید: (أَ فَلا تَتَفَكَّرُون)، (أَ فَلا تَعْقِلُون)، (‏أَ فَلا تَتَذَكَّرُون). همواره امر به تفكر است، امر به تفكر، تعقل و تذكّر و تفهّم است. اگر قرآن همه‏اش رمز باشد كه امر به تدبّر غلط است. قرآن مثل بچّه‏هاى آدم با ما حرف زده است. ظواهرش را خوب مى‏فهميم. از قانون وادب و ادبيّت بشر قرآن خارج نشده است.

قرآن به لسان مردم سخن می‌گوید. مى‏گويد: مى‏ميرى، زير خاكت مى‏كنند، اين بدنت مى‏پوسد، دومرتبه همين پوسيده زنده مى‏شود: (وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ @ قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها اوّل مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليم)[15] قرآن مى‏گويد طرف براى ما مَثَل زده است، خلقت خودش را فرموش كرده و بر ما اعتراض مى‏كند و مى‏گويد اين استخوان‌ها را در موقعى كه نرم شده و خاک شده، چه کسی زنده مى‏كند ؟ بگو اى محمّد: (قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها اوّل مَرَّةٍ) همين استخوان‌ها را زنده می‌کند. فضلا! خوب توجّه كنيد. اين معاد قرآن است نه معاد ملاّصدرا. اثبات معادی كه ملاّصدرا گفته است، هر پيرزن مى‏تواند درست كند. بگو اى پيغمبر! همين استخوان را كه مى‏برند مسگرآباد چالش مى‏كنند، خاک در او تصّرف مى‏كند و او را خاكش مى‏كند، همين استخوان را خدا زنده مى‏كند. آن خدايى كه اين استخوان را در موقعى كه هيچ مادّه سابقه نداشت و معدوم صرف بود، بدون هيچ مايه‏اى اين استخوان را درست كرد. آن کسى كه استخوان را درست كرده، حالا با مايه بهتر مى‏تواند درست كند. آن زمانی كه هيچ مايه‌ای نداشتی تو را درست كرد، حالا كه مايه‏اش را دارى، نمى‏تواند احوال و اطوارش را عوض كند؟ چرا می‌تواند: (قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها اوّل مَرَّةٍ) سخن بر سر برگشتنِ اين بدن است، همين بدنى كه دست بهش مى‏زنند، نه آن معناى خيالى ملاّصدرا، نه مهملات شيخ عرب ديوانه احسايى که به بدن هور قلیایی قائل است. بدن هور قليايى كدام است؟ «انَّ فِى الجَسدِ جَسَدینِ و فِى ‏الجِسمِ جسمَینِ» اين مزخرفات چيست؟! اين حرف‌ها اشبه است به حرف‌هاى بنگ‌كش‌ها و چرسی‌ها. خدا همين بدن را روز قيامت برمى‏گرداند: (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى)[16] از همين خاک آفريده شده‏ايد، در همين خاک فرو مى‏رويد، و از همين خاک بيرون مى‏آييد. همين بدن است، همين كثيف عنصرى است، نهايتاً دوتا فرق دارد. اين بدن درعالم آخرت با اين بدن در عالم دنيا دوتا فرق دارد.

فرق اوّل آن است که اين بدن ما الآن فهم ندارد. اين بدن الآن شعور ندارد. شعور مال من است، فهم مال من است. لمس اين بدن، به من است. فهم هم ندارد. اين بدن جز احساسات پنج‏گانه از بوييدن و چشيدن و ديدن و شنيدن و لمس كردن ندارد. مادامى كه من هستم اين احساسات برای او هست، من كه رفتم اين‌ها یعنی حاسّه شامّه، حاسّه باصره، حاسّه سامعه، حاسّه لامسه، حاسّه ذائقة هم مى‏رود، امّا بدن آخرتى شعور دارد. اصلاً خود بدن شعور دارد: (إِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ)[17] ديوار آخرت شعور دارد، درِ آخرتى شعور دارد، زمين در آخرت شعور دارد، آسمان در آخرت شعور دارد، همه چيزِ آخرت شعور دارد. اين‏جا، در و ديوار ما فعلاً صورتاً نمى‏فهمند، امّا در و ديوار آخرت خوب مى‏فهمند، و مثل يک ملاّ و پروفسورى فهم دارند. لذا به زمين مى‏گويند بگو، مى‏گويد: اى گردن كلفت! تو نبودى فلان شب لحافت را انداختى روى من زنا كردى؟ فلان فلان شده! حيا نمى‏كنى؟ من خودم ديدم. شروع مى‏كند به صحبت كردن، چنان زمين و در و ديوار بلبل زبانی می‌كند كه آدم مبهوت مى‏شود. چرا اين‌جورى است؟ حالا وقت ندارم بگويم. اين يک فرق. (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُون)[18] امروز مُهر به دهن مى‏زنيم و مى‏گوييم: اى دهن دريده كه در دنيا پشت سر هر كسى هر حرفى را خواستى زدى، و هر افترايى را كه خواستى بستى، امروز دهن بى‏چاكت را مى‏دوزيم، مهر مى‏كنيم، آن‏وقت مى‏گوييم دست و پايت حرف بزنند. دست تو بگو، پس دست شروع مى‏كند به گفتن. مى‏گويد: اى حاجى ريشو! با من دست دراز كردى به فلان زن نامحرم توى دكّان زرگرى. مى‏گويد: حاجى پشمى! تو نبودى كه دست آن زن را به عنوان النگو گرفتى؟ دهن مسيو را مى‏بندند. به پايش مى‏گويند: حرف بزن. پا مى‏گويد: مسيو! مستر! تو بگو آیا با من نرفتى در فلان جا؟ مگر تو از اتومبيل پياده نشدى وارد فلان كاباره شدى؟ در آخرت، دست شعور دارد، پا شعور دارد، شكم شعور دارد، لذا سوزش آتش را مى‏يابد: (إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً)[19] بدن آن‏جا شعور دارد، سوزندگى مال يتيم و ربا را مى‏بيند، سوزندگى شرب خمر را درک مى‏كند. اين يک فرق.

فرق دوم خيلى لطيف است. من بخل مى‏كردم بگويم، امّا اين جمعيّت را كه مى‏بينم، مى‏بينم جاى بخل نيست. فرق دوّم اين است. در اين نشئه، بدن متبوع و نفس ما تابع است. اين هم يک نكته ايست، در اين نشئه، بدن متبوع و نفس تابع است. نفس، فانى در بدن است، البته نه همه نفوس. نفوس مجردّه را كه منقطع شده‏اند، كنار بگذار. نفس همين جمعيّتى كه الآن نشسته‏ايم، فانى در بدن است. الآن نفس ما غرق در بدن است. الآن نفس ما توى بدن رفته است. نفس ما توى دست دارد كار مى‏كند. بدن در جلو، و نفس به دنبال مى‏آيد. نفس توى زبان حرف مى‏زند. نفس در ريه و حنجره كار مى‏كند، صدا بيرون مى‏آيد، نَفَس بيرون مى‏آيد. نفس تو چشم كار مى‏كند شما را مى‏بينم. پس نفس فانى در بدن شده، نفس تابع بدن شده، نفس پيرو بدن شده، بدن شده آقا و ارباب، و نفس دارد نوكرى بدن را مى‏كند. الآن نفس تقريبا در ظلّ بدن افتاده است، گويا بدن متبوع است و نفس تابع است، مگر نفوس مجرّده كه خودشان را از اين منجلاب بيرون كشيده‏اند و روى پاى خودشان ايستاده‏اند. آن کسی ‏كه روى پاى خودش ايستاده، نفسش تابع بدن نيست. امّا مابقى، همه تابعيم. الآن همه‏تان بدون استثنا هر كه به من نگاه مى‏كند، هركه متوجّه به حرف من است، او نفسش فانى در بدن شده است و نفسش تابع شده، و بدنش متبوع. بدن جلو افتاده، نفس توى بدن دارد كار مى‏كند. امّا در عالم آخرت امر به عكس است. بدن همين بدن است، امّا بدن تابع نفس است. بدن توى نفس كار مى‏كند، بدن در ظلّ نفس حركت مى‏كند. نفس متبوع است و بدن دنبال او. چه طور الآن نفس در فرو رفتگيش توی بدن، استخدام می‌شود؟ عكسش مال آخرت است. آن‌جا بدن مستغرق در نفس است. اين نكته عجيبی است که مال رواياتتان هست و الاّ احدى، از افلاطون تا به حكيم پوسيده‏هاى دوره ما، اين مقلّدينى كه آمده‏اند، نفهمیده‌اند. در آن مجلس گفتم. يک عدّه استوانه‏اند و قابل حرف زدن هستند، مثل ارسطو افلاطون، فارابى، ابوعلى سينا، ملاّصدرا. امّا امثال حاج ملاّهادى و شيخ نورى و سيدابوالحسن جلوه و ميرزا هاشم اشكورى، ملاّعلى نورى و امام جمعه خراسان ما و مرحوم آقا بزرگ اين‌ها مقلّدند. اين‌ها مسأله می‌گويند، مجتهد آن‌ها هستند. به جان خودم اگر اين مجتهدين استشمام اين رائحه‏اى كه گفتم كرده باشند. همين دوتا نكته‏اى كه به شما عرض كردم، در روايات ما بيان شده است. آن‏وقت از اين دو نكته چيزها برایتان روشن مى‏شود.

اگر بدن مستغرق در نفس شد، به عکس دنیا:

هردم به جانبى كشدم نفس مضطرب

 

و القلـب لا يزال محبّـا لـمـا يزول

الآن نفس توى زبان كار مى‏كند، نفس توى بدن كار مى‏كند، توى چشم كار مى‏كند. همین‏طور فرو رفته، چاره ندارد. اگر اين‏طور نباشد دنيا را نمى‏تواند اداره كند. اما آخرت به عكس است. امّا در آخرت، بدن مستغرق در نفس است، لذا پرواز مى‏كند. از اين سر دنيا تا آن سر دنيا در لمحه‏اى می‌رود و هرچه را اراده مى‏كند، حاضر مى‏شود، رزقنا الله‏ و جميع المشتغلين والمحصّلين بحقّ محمّد و آل محمّد:.

چشمش مى‏افتد به آن كبوترى كه در هواى بهشت پرواز مى‏كند. از تيهوهاى فرد اعلا، از درّاج‌هاى فرد درجه يک كه خدا بين نجف و كربلا قسمتتان كند که جايش آنجا است. دُرّاج‌هاى بهشتى را مى‏بيند يک مرتبه اراده مى‏كند كه بخورد. چون بهشت جاى خوردن و جماع كردن و خوابيدن است: (أُكُلُها دائِم).[20] بهشت يک تنبل‏خانه‏ايست. آى براى مازندرانی‌ها با آن مزاج مرطوبشان خوب است. خدايا به گل روى على‏بن ابيطالب همه اين جمع را اهل بهشت بفرما. الهى به طاق ابروى اميرالمؤمنين7 امروز رقم و فرمان بهشت همه ما را از مرد و زن و امام و مأموم و گوينده و مستمع صادر بفرما.

بنده به مرتضى‏ على7 قسم اگر به غير بهشت جاى ديگر بروم. اگر تكّه تكّه‏ام بكنند جاى ديگر نمى‏روم. هر كس مى‏خواهد منبر را بشنود بيايد بهشت. آن‌جا مجّاناً منبر مى‏روم. بهشت اصلاً جاى خواب نيست، چون خستگى نمى‏آورد. بدن مستغرق در نفس شده، احكام نفس سرتاسر توى بدن آمده است. ديگر بس است.

همين بدن در عالم برزخ مى‏آيد. همين بدن است که در قيامت مى‏آيد، برزخ را اشتباه گفتم. همين بدن است که در قيامت مى‏آيد. از اين بدن سؤال مى‏شود و به همين بدن پاداش مى‏دهند. همين بدن را عقاب و عذاب مى‏كنند، نه غير اين بدن را. قانون عقل هم همين را مى‏گويد. اگر كيفم كشيد، فردا اشاره مى‏كنم كه عقل چطور اين مطلب را مى‏گويد.، بايد اين بدن عذاب شود. اين بدن بايد لذّت ببرد. خاصّه اين بدنى كه مستغرق در نفس شده، است.

قرآن به ظاهر و باطنش از عوالم آخرت حرف‌ها گفته است. از قبر گفته، از عذاب قبر گفته، از ثواب قبر گفته، از برزخ، از عذاب‌هاى برزخى، ثواب‌هاى برزخى، قيامت، مواقف قيامت، موقف حساب، موقف ميزان، موقف تطاير كتب، موقف عرض اعمال گفته است. پنجاه موقف است و هر موقفى هزارسال طول زمان دارد. از موجودات بهشتى، حورش، قصورش، غلمانش، كنيزانش، ولدانش، اشجارش، آن‌هارش، طيورش، خوراكی‌هاى آن‏جا سخن گفته است. مطالب علمى زیادی در ظاهر و باطن قرآن، در اطراف اين حرف‌ها گفته شده است. همان‏طور راجع به جهنّم، دركاتش، انواع عقوباتش، اصناف موجوداتش. آدم، ديوانه مى‏شود بخواهد فهرست بدهد. تو بگو این‌ها بافتنى است، امّا پدر جدّ بشر هم نمى‏تواند اين‌ها را ببافد. اين‌ها بافتنى نیست، يافتنى است. حقايق علميّه‌ای است كه اين علم حجازى از روى آن پرده برداشته است. به خدا فحول بشر، دانشمندان بشر از احصاء ابواب اين علوم عاجزند تا چه برسد بخواهند مِثلش را بياورند:

(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً)[21]

خسته شدم. خدايا! به حقّ قرآن عظيم ما را از اين قرآن، از ظاهر و باطنش جدا مفرما. ما را به معارف قرآن آشنا بفرما.

حق از آن، حبل خوانده قرآن را
به در آيى ز چاه نفس و هوا
تو بدان دست و پاى خود بستى

 

که بگيرى بسان حبل آن را
كـنــى آهــنـگ عـالـم بـالا
و نـدريـن تنگنـاى بنشستى

ديشب على7 را خاک كردند. امروز صبح يک قضيّه تازه‏اى رخ داد و اسباب تعجّب خلق شد. در شام، در بصره، و در بسيارى نقاط، امروز صبح هر سنگى را برداشتند ديدند زير آن سنگ خون تازه مى‏جوشد.[22] سبحان الله!‏ خون، زير سنگ چه كار مى‏كند؟ مخصوصاً در شام و فلسطين، در بيت‏المقدس، در مراكز انبيا و مدفن انبيا، هر سنگ را كه برداشتند ديدند قطره قطره خون مى‏جوشد. متحيّر مانده بودند تا بعدها فهميدند على7 شهيد شده است. بله اين‌ها گريه‏هاى زمين است، اين‌ها اشک خونين زمين است كه در قتل على7 ريخته شده است.

سرتاسر همه دشت خاوران سنگى نيست

 

كــز خــون دل و ديـده بر او رنگـى نيست

دل زمين در فراق على7 خونين است و قطره‏هاى اشک خونين جارى مى‏كند. آرى هر كه پيوند با على7 دارد اين‏طور دلش خون‌آلود است. ديروز شما چقدر گريه كرديد؟ ديشب و پريشب هرجا و هر مجلسى كه مى‏رويد فرياد وا عليّاه واعليّاه‌تان بلند است. اشک مى‏ريزيد، ناله مى‏كنيد. زمين هم خون گريه مى‏كند، آسمان خون مى‏ريزد. خدا به داد دل دختران على7 برسد. يا ربّ! بچّه‏هاى على7 چه مى‏كنند؟ همه اين‌ها ديشب سر به گريبان، در عزاى پدر، نالان و سوزان. يک پروازى هم به كربلا كنيد. از نجف يک قدم كربلا برويد. آنجا خدا را بخوانيد. صبح روز يازدهم هم هر سنگى را كه برداشتند ديدند خون تازه از آن جارى است. ديشب بچّه‏هاى اميرالمؤمنين7 ميان خانه جمع شده‏اند، سى و شش خواهر و برادر. يكى نوحه مى‏خواند، يكى گريه مى‏كند. گاهى بعضى از دوستان به سرسلامتى مى‏آيند. ولى قربان غربتت حسين! من نمى‏خواهم كربلا برويم و چشم‌ها خشک باشد. حالا كه رفتيد كربلا، بسم الله‏ زارى كنيد. دل بشكند. چشم اشک بريزد، شب يازدهم اين بچّه‏هاى حسين7 ميان خيمه نيم سوخته، نه شمعى، نه چراغى، فريادشان به ناله: وا محمّداه! وا عليّاه! وا جعفراه!

 

[1]. سوره اعراف، آيه 52.

[2]. و لما اجتاز بكربلاء في وقعة صفين بكى و قال هذا و الله مناخ ركابهم و موضع قتلهم و أشار إلى ولده الحسين و أصحابه و أخبر بعمارة بغداد. و ملك بني عباس و أحوالهم. و أخذ المغول الملك منهم. (نهج الحق، ص243)

[3]. (وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ). (سوره حجر، آيه 22)

[4]. يكى ديگر از جنبه‏هاى آبستن كننده بودن بادها علاوه بر نباتات و درختان، ممكن است در مورد ابرها و باران‏زايى آن باشد. بادها با جابجايى مقدار بسيار زيادى هوا و عبور آن از كنار ابرها آن‌ها را از نظر الكتريكى باردار كرده و با ايجاد الكتريسيته ساكن در آن‌ها ابرها را آبستن باران مى‏كنند. در آيه شريفه (حجر، 22) نيز بلافاصله بعد از اشاره به لاقح بودن بادها، نزول باران از آسمان ذكر شده است.

[5]. سوره ذاريات، آيه 49.

[6]. سوره توحيد، آيه 4.

[7]. عَنِ الصَّادِقِ7 قَالَ: وَ اللهِ لَقَدْ أُعْطِينَا عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ. فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! أَعِنْدَكُمْ عِلْمُ الْغَيْبِ؟ فَقَالَ لَهُ: وَيْحَكَ إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ، وَيْحَكُمْ وَسِّعُوا صُدُورَكُمْ وَ لْتُبْصِرْ أَعْيُنُكُمْ وَ لْتَعِ قُلُوبُكُمْ، فَنَحْنُ حُجَّةُ اللهِ تَعَالَى فِي خَلْقِهِ، وَ لَنْ يَسَعَ ذَلِكَ إِلَّا صَدْرُ كُلِّ مُؤمِنٍ قَوِيٍّ قُوَّتُهُ كَقُوَّةِ جِبَالِ تِهَامَةَ إِلَّا بِإِذْنِ اللهِ، وَ اللهِ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ أُحْصِيَ لَكُمْ كُلَّ حَصَاةٍ عَلَيْهَا لَأَخْبَرْتُكُمْ وَ مَا مِنْ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ إِلَّا وَ الْحَصَى تَلِدُ إِيلَاداً كَمَا يَلِدُ هَذَا الْخَلْقُ. (بحارالأنوار، ج26، ص27)

[8]. سوره حجرات، آيه 10.

[9]. وَ لْيَعُدِ الْغَنِيُّ عَلَى الْفَقِيرِ وَ الْقَوِيُّ عَلَى الضَّعِيفِ. (وسائل‏الشيعه، ج10، ص444)

[10]. عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا حَضَرَتِ النَّبِيَّ9 الْوَفَاةُ وَ فِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُبْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ9: هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً. فَقَالَ: لَا تَأْتُوهُ بِشَيْءٍ فَإِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ. فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ وَ اخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَرِّبُوا يَكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: مَا قَالَ عُمَرُ؟ فَلَمَّا كَثُرَ اللَّغَطُ وَ الِاخْتِلَافُ. قَالَ رَسُولُ اللهِ9: قُومُوا عَنِّي. قَالَ عُبَيْدُاللهِ بْنُ عَبْدِاللهِ بْنِ عُتْبَةَ وَ كَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَحِمَهُ‌اللهُ يَقُولُ: الرَّزِيَّةُ كُلُّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللهِ9 وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَنَا ذَلِكَ الْكِتَابَ مِنِ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ. (بحارالأنوار، ج22، ص474)

[11]. مفتاح الفلاح، ص372.

[12]. الف) عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ وَ أَبُو عَبْدِاللهِ7 لَا تُصَدِّقْ عَلَيْنَا إِلَّا مَا وَافَقَ كِتَابَ اللهِ وَ سُنَّةَ نَبِيِّهِ9. (وسائل‏الشيعة، ج27، ص123 به نقل از تفسیر عیّاشی)

ب) عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ9‏: إِنَّ عَلَى كُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً وَ عَلَى كُلِّ صَوَابٍ نُوراً فَمَا وَافَقَ‏ كِتَابَ‏ اللهِ‏ فَخُذُوهُ‏ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللهِ فَدَعُوهُ. (الكافي، ج‏1، ص69)

ج) عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِاللهِ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: إِذَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ حَدِيثَانِ مُخْتَلِفَانِ فَاعْرِضُوهُمَا عَلَى كِتَابِ اللهِ فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللهِ فَذَرُوه‏. (بحارالأنوار، ج‏2، ص235)

[13]. سوره مؤمنون، آيه 100.

[14]. سوره محمّد، آيه 24.

[15]. سوره عبس، آيه 78-79.

[16]. سوره طه، آيه 55.

[17]. سوره عنكبوت، آيه 64.

[18]. سوره عنكبوت، آيه 65.

[19]. سوره نسا، آيه 10.

[20]. سوره رعد، آيه 35.

[21]. سوره اسرا، آيه 88.

[22]. عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ7: لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي قُتِلَ فِيهَا عَلِيٌّ7 لَمْ يُرْفَعْ عَنْ وَجْهِ الْأَرْضِ حَجَرٌ إِلَّا وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِيطٌ حَتَّى طَلَعَ الْفَجْرُ وَ كَذَلِكَ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي قُتِلَ فِيهَا يُوشَعُ بْنُ نُونٍ7 وَ كَذَلِكَ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي رُفِعَ فِيهَا عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ7 وَ كَذَلِكَ اللَّيْلَةُ الَّتِي قُتِلَ فِيهَا الْحُسَيْنُ7. (بحارالأنوار، ج14، ص336 به نقل از قصص الأنبیاء)