أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ لِلهِ رَبِ الْعالَمِينَ؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.
(وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤمِنُون)[1]
سخن در اَنحاء علوم قرآن بود به ظاهر و باطنش كه از مطلع الفجر حجاز در مدّت 260 سال بروز كرده و دنيا را متلألأ و درخشان نموده است. قرآن به ظاهرش و باطنش كه كلمات (مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتاب) است از آن علم، اطّلاعات عجيب عظيم و محیّرالعقولی داده است كه ديروز ده دوازدهتا از هزارتايش را اسم بردم. اجمالى از ابواب علوم قرآن فهرست کردم و هماکنون به ادامه آن میپردازیم.
سه عالم داريم؛ عالم اولى، عالم اخرى و عالم دنيا. از اين سه عالم در زيارت جامعه كبيره هم اسم برده شده است. عالم اولى، عالم قبل از آمدن به دنيا است. در آن عالم، عوامل و موجوداتى است كه از صُقع ربوبى عزّ صدور و خلقت پيدا كرده، خلعت خلقت پوشيدهاند.
يک عالم هم عالم دنياست. در اين عالم دنيا هم از چند چیز نام بردیم: سماويّات، ارضيّات و معادن و نباتات و حيوان و انسان، جنبه روحانى انسان، جنبه مادّى و روانشناسى انسان، تشريع شرع در اين عالم و تقنين قانون براى عمران اين نشئه بشر و نشآت آينده بشر و اخبارات غيبى در ظاهر و باطن قرآن که در اين نشئه نسبت به قصص ماضيه و حكايات و احاديث گذشته يا نسبت به آينده انجام شده است؛ آنهم ده قسم خبر غيبى از حدوث مطالب كه كشف حقايق در آن بین، مهمتر است.
حضرت اميرالمؤمنين7 خطبههاى ملاحم دارند. درباره بعضى از جنگها و وقايع آينده دنيا خبر مىدهند كه چه جنگهاى خونينی خواهد شد؟ ترکها مىآيند و عربها را مىكوبند، همينطور هم شد. مغولها و تاتارها آمدند بنىالعبّاس را از ميان بردند، مراد از ترکها آنها هستند، نه ترک تبريز و قفقاز.[2]
به هر حالت اخبار و ملاحم امیرالمؤمنین7 زياد و عجيب است، وليكن اعجب و اغرب، اخبارى است كه از حقايق علمى مكشوفه دادهاند. من باب مثال، يكى از نواميس علمى كه تا صد سال قبل مخفى بود آن است که بشر خيال مىكرد نر و ماده، مال انسان و حيوان است. نر و مادهای داريم كه با هم نزديک مىشوند و اولاد به عمل مىآید. بعد كشف شد خير، درختها هم نر و مادّه دارند. سابقاً كشاورزها مىگفتند درختى كه ميوه نمىدهد نر است، امّا درختى كه ميوه مىدهد ماده است. لذا بيد و چناران را درخت نر مىدانستند زیرا میوه نمی دهند، امّا آن درختی كه ميوه مىداد مىگفتند ماده. اخيراً معلوم شده است که این سخن اشتباه است. درختان ميوهدارها هم نر و ماده دارند. يک مدّتى خيال مىكردند نر و ماده منحصر به درخت خرما است كه گردى از نرش بگيرند به مادهاش بزنند تا او آبستن شود. قرآن هم میفرماید: (وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِح)[3] قرآن، كشف از اين مطلب كرده كه بادها مىآيند گرد درختهاى نر را مىگيرند و به درخت خرماى ماده مىزنند. مثل منى كه اگر از صلب مرد در رحم زن برود، زن آبستن مىشود. بالاخره مشخص شد که زردآلو هم نر و ماده دارد. هر درختى و هر گياهى، نر و ماده دارد. همين گياهانى كه در كوهستان مىرويند، نر و ماده دارند و بايد گرد نرشان به مادهشان برسد تا اينكه بارور و ميوهدار شوند. اين را علم جديد كشف كرده و به اين كشف افتخار كردهاند. اين نر و مادهها در درختان دو جور است. يكوقت نر و ماده از يک تنه مىرويند و روى يک تنه قائم میباشند مثل پنبه. در درخت پنبه، يک شاخهاش نر است، يک شاخهاش ماده. نر و ماده روى يک پا و يک استوانه میباشند. وقتى باد مىوزد، نر و ماده دست به گردن هم مىكنند، و قِران سعدين پيدا مىشود، به هم مىرسند، هم بسترى مىكنند، و بعد ماده اولاد مىزايد. نر و ماده بعضى درختها روى دو استوانه است. يک درخت نر است و يک درخت ماده؛ مثل درخت سيب، زردآلو، گلابى که نر و ماده دارند، امّا نر و مادهشان از هم جدا هستند و بايد باد بيايد تا درختها آبستن شوند. و به راستى، آیه: (وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِح) جزو معجزات قرآن است و يک خبر غيبى است از این حقيقت علمى که ما بادها را فرستاديم آبستن كننده. باد آبستن مىكند؟ آرى، مثل زن و مرد حيوانات و انسان.[4]
قرآن به ظاهر و باطنش فرموده است از هر چيزى جفت آفريديم، نر و مادّه در هر چيزى است: (وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون)[5] اصلاً ممكنات همينطورند. يک كلمه براى آقايان عرض كنم. آقايان طلاّب علوم دينيّه! آن كسى كه زن ندارد و شوهر ندارد فقط خداست كه صمد است. نه زن دارد نه اولاد و نه همسر: (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ)[6] باقى ممكنات، نر و مادهاند. به تعبیر فلاسفه: «كلّ ممكن زوجٌ تركيبى، له ماهيّتٌ و وجود» وجود نر و ماهيّت ماده است. اين نر و ماده باهم تركيب شدهاند و ممكنات به عمل آمدهاند. همه اشياء نر و ماده دارند جز خدا كه نه زن كسى است نه شوهر كسى.
قرآن در هزار و سيصد و اندى سال قبل به ظاهر و باطن قرآن، به ناموس زوجيّت ساريه در اشياء به صراحت تذكّر داده است. يک روايتى است که خيال مىكنم خرده خرده حقيقتش كشف شود. روايتى است از امام باقر7 كه فرمود: اين ريگهاى تُهامه هم اولاد مىكنند و مىزايند و زياد مىشوند.[7] حالا بايد انتظار كشيد كه این سخن فهميده شود. اين ريگها هم نر و ماده دارند. بايد گفت بعضى جاها مىزايند. انشاءالله خداوند همه شما را با پول خودتان مكّهاى بفرمايد. انشاءالله بروید مشعر. يک مليون حاجى آنهمه ريگ را از مشعر جمع مىكنند. سه جمره است. در هر جمرهاى بايد هفت تا ريگ به آن بخورد. سه هفت تا 21، سه بيست و يكى، 63 تا، و 7 تا هم اگر نخورد هفتاد تا. هفتاد مليون ريگ در آنجا جمع مىشود، باز هم سال ديگر ريگ است، باز هم ريگ است. آن حضرت فرمود همانطورى كه شما مىزاييد، ريگهاى تهامه هم مىزايند. در هر حالت ناموس ازدواج يكى از حقايقى است كه علم جديد آن را آشكار كرده و اسلام اين خبر را در ظاهر و باطن قرآن در هزار و سيصد سال قبل داده است.
قرآن، نظام تشريع را به طورى منظّم كرده و پيوند بين خلق و خالق داده كه اگر آن پيوند بگيرد، وجودهاى بشرى پر از گلستان مىشود. خلق را با هم آشنا و مهربان كرده است، همه را برادر و برابر نموده و فرموده است كه: (إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُم)[8] بر خلاف آن ناموسى كه داروین انگليسى مىگويد «ناموس تنازع در بقاء، ناموس تعاضد در بقاء آورده است»، اسلام و قرآن، قوى را پشتيبان ضعيف كرده، غنى را يار فقير نموده است[9] فرد قوى توانا را عضد و بازوى عاجز و ناتوان نموده است. به قدرى نظام تشريع اسلام منضبط و روى قانون عدل است، كه محيّر العقول مىباشد. اين، علمى است كه مربوط به عالم دنيا است.
در اين عالم، علمهاى غريبه، علمهاى عجيب و غريب ديگرى از ظاهر و باطن قرآن نمايان است. يک بحث، بحث علوم غريبه قرآن است. مگر قرآن در علوم غريبه هم سخنانى دارد؟ آرى، والله در اكسير سخن دارد، در تکسیر سخن دارد. اين دو هم به نسبت ساير علوم غريبه خيلى مهم هستند.
خُـذِ الفَّرار و الطلقا و شَيئاً يَشْبَه البَـرقا |
فإن مزَّجَتَه سَحْقا مَلَكْتَ الغَرْبَ و الشـرقاً |
از شجره زيتونه لا شرقيه و لا غربيه، دُهن حكمت را بگير و در القارعة ماالقارعة، انبيق را بر او سوار كن. از آن دُهن در اين قرع و انبيق، تقطير و يا تصعيد كن. آیا میپندارید این مصداقِ را از خودم مىگويم؟ غلط مىكنم. اين را از بزرگانى مىگويم كه كلام آنها بزرگ سند است، بزرگ حجّت است. گفتار امیرالمؤمنین7 درباره اكسير فراوان است و در روايات نوشتهاند. یکی از آنها را اشاره مىكنم.
«القَلعُ فِضَّةٌ مَبروصَةٌ فَعالِجُوها»، قلع فضّه ايست كه به مرض پيسى و برص مبتلا شده است. قلع را معالجهاش کنید، یعنی برصش را بگير، نقره خوبی میشود. این کلام را به امیرالمؤمنین7 یا به امام صادق7 نسبت مىدهند و به راستى همينطور است. قلع سرير دارد، سواد دارد، سرعت ذوب دارد. اين سه چيز را از او بگيرى نقره است. از اين رديف خيلى است. در اين باب آن قدر روايات داريم.
ابوالشيمى جابربن حيّان، محمد زكرياى رازى، عزّالدّین جلدكى و غيرهم در باب اكسير و به اصطلاح شيمى امروز، حرفها گفتهاند، و مفاتيحى به دست دادهاند که تمامش از ائمه ماست، يا از اميرالمؤمنين7 است يا از امام صادق7. خود جابر مكرّر مىگويد: «سَمِعتُ سيّدى الصّادق»، «قال سيّدى الصّادق»، «قال سيّدى جعفربن محمّد الصّادق». ائمّه: علمشان را از كجا آوردهاند؟ علم ائمه از قرآن است. اين بزرگواران از پيغمبر9 گرفتهاند و پيغمبر9 هم از قرآن گرفته است. فضلا! مطلب را گم نكنيد. استاد پيغمبر، قرآن است. معلّم پيغمبر، قرآن است. بلکه مفاتيح و كليدهاى رمز را به دست پيغمبر9 دادهاند و با هر كليدى که مىچرخاند، يک درِ علم از قرآن را از راه تكسر باز مىكند.
اينجاست كه علم حروف خيلى مهمّ میشود. من طلبهها را به تحصيل اين علم دعوت نمىكنم، از كار شرعيشان مىافتند. ولى اگر يک وقتى هم خواستيد تفريح كنيد، مقدّمات علوم تفريحى را به دست بياوريد. در فنّ علم حروف تفريح كنيد. خود نوشتن حروف نورانيّت مىآورد. اگر بتوانيد جفر جامع قمرى علىّبن ابيطالب7 را بنويسيد، نورانيّت عجيبى در دلتان مىآورد. من در حدود 21 صفحهاش را نوشتم، اسباب مساعدت نكرد. ولى خوشحالم، و به همان و بيست و يک صفحهای که نوشتم، كربلايى شدم. خلاصه نوشتن حروف، نورانيّت مىآورد. آموختن پارهاى از قواعد حروف، عيب و ضرر ندارد، زيرا كه ائمّه: در اين علم حرفها دارند. جفر شمسى و قمرى علىبن ابيطالب7 معروف است. جامعه علىبن ابيطالب7 و امام صادق7 معروف است. در اين باب حرفها هم زدهاند، مخصوصاً از اميرالمؤمنين7 قواعدى نقل شده است. اگر «اصول كافى» را نگاه كنيد، در بحث اشتقاق اسماء الله، اشتقاق الله و الصّمد و ساير اسماء. ائمّه: در آن اشتقاقات روى قواعد حروفى سخنانى گفتهاند. علم بسيار شريفى است. اگر يک وقتى هم لايق و شايسته شديد، خوشا به احوالتان! على7 و امام زمان7 يک سر سوزن، رمزى از قواعد استخراح را به شما حالى میکنند. راه ديگر هم ندارد. من اينها را براى اين گفتم كه ده دوازدهتا را شناختم که اهل اين كارهايند. الآن من قول شرف به شما مىدهم که هيچ كدام از كسانى كه حرفش را مىزدهاند، داراى قانون استخراج و استنباط نيستند. دروغ مىگويند، يا نمىفهمند و دروغ مىگويند، يا مردمان خوش باورى هستند. چهارتا بسط و تعديل به حرف مىدهد يک چيز به دست مىآيد و خيال مىكند چيزى دستش آمده است. كلاّش و عياش و حقّهبازند، مواظب باشيد! يک دسته خرسوارها توى اين دستهها هستند، زود هم خر سفيد مصرى را گير مىآورند و سوار مىشوند. مبادا خرِ سوارى آنها بشويد. آنها هيچ ندارند. جز اينكه از ساحت ولايت به كسى افاضه شود، راه ديگری ندارد. خلاصه كلام، قرآن، علوم غريبهاى دارد. در علم اكسير حرفها زده است. اصول شيمى امروزه دنيا مأخوذ است از شيمىاى كه از ائمه بروز كرده است. ظاهر و باطن قرآن در تكسير حرفها دارد. این مطالب را در روايات گفتهاند. آقايان اهل علم! دست از روايات برنداريد. قانون استخراج را در روايات گفتهاند. اين آخوند عرب، شيخ احسايى بىهيچ نبوده است. در اخبار غور كرده، دو كلمه به گوشش خورده، نهايت پرت و پلا شده است. در اخبار، علوم غريبه هست، قوّت اراده، مفتاح منيتيزم و هيپنوتيزم و اسپورتيزم است. مفتاح اوّليّه اين سه علم، تقويت اراده است. راه تقويت اراده را گفتهاند. يک پرده را هم بدريم و امروز برويم. بالاتر از همه اينها، مفتاح تجريد را به دست دادهاند. بخواهى خودت را از بدن بِكَنى، بخواهى بدن را اينجا بگذارى، و در نشئه روح با ارواح معاشر و مجالس شوى، كليد اين مطلب را در همين آيات و روايات دادهاند، امّا انگشت رويش گذاشتهاند، مهر ولايت رويش خورده است. اين هم اخت النّبوة است. اين هم ناموس عصمت ولايت است. خوشا حال آنكه انگشت را برايش بردارند. تا انگشت را بردارند از روايات مىفهمد و دهنم بسته است و الاّ مىگفتم چه كسانى از همين راه آيات و روايات چى شدند؟ چه طورى شدند؟ در روايات مفتاح تجرید، ولادت دوّم است: «لَن يَلِجَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ مَن لَم يُولَد مَرَّتَينِ» آدم نمیشوى مگر وقتىکه دو مرتبه زاييده بشوى. يک مرتبه از شكم مادر، و يک مرتبه از شكم بدن خودت بپرى بيرون. هر وقت بپرى بيرون، ولادت دوّمت شده است. آنوقت آدم شدهاى، آنوقت خودت را مىبينى، آنوقت خودت را مىشناسى، آنوقت با برزخیها معاشرت خواهى نمود. كليد این امر در همين روايات است.
به حقّ خود پيغمبر9 روايات، باطن قرآن است. يادتان باشد همه چيز در قرآن است، امّا نه در ظاهر قرآن، و ظاهر قرآن برای آن که ما را به تمام مدارج برساند، کافی نیست. اين حرف، حرف عمر است كه گفت «حَسْبُنَا كِتَابُ الله»[10] و هزار جا هم اين نافهم سكندرى خورد.
خير، تنها ظاهر كتاب الله در نيل به مدارج حقايق كفايت نمىكند. كتاب، مختصراست، باطنش مفصلّش است. كتاب مىگويد (أَقيمُوا الصَّلاة) نماز بخوان، ظاهرش مىگويد (آتُوا الزَّكاة) زكات بده، امّا زكات چيست؟ نماز چند ركعت است؟ شرايطش، موانعش، قواطعش، مقدمّاتش، مقارناتش، مؤخّراتش، شكّياتش، ظنّياتش و امثال ذلک چیست؟ نماز چهار هزار مسأله دارد. اينها همه در باطن قرآن است كه روايات باشد. ما اگر بخواهيم نماز صبح بخوانيم و استنباط هفده ركعت كنيم، باید هم به آيات و هم به روايات مراجعه کنیم. معارفش هم همينطور است، اخبار مغيباتش هم همينطور است، مواعظ، انذارات و ابشاراتش نیز همينطور است. اينجا يک پيچى است كه صلاح نيست آن پيچ را باز كنم. خلاصه يک اشاره به دو مطلب مىكنيم.
ظاهر قرآن منطوى در باطن آن است، چنانكه ظهور خدا به عين بطونش است، و بطون خدا در عين ظهورش است. ظاهر است در عين بطون، و باطن است در عين ظهور. خداوند نزديک است در عين دوريش، و دور است در عين نزديكیاش. اعلاى از همه است در عين دنوّش، ادنى و نزديکتر از همه است در عين علوّش. جلوه خدا و تجلّى خدا هم اينچنين است. قرآن، تجلّى خداست: «لَقَدْ تَجَلَّى اللهُ لِعِبَادِهِ فِي كَلَامِهِ وَ لَكِنْ لَا يُبْصِرُون»[11] ظاهرش در باطنش است و باطنش در ظاهرش. در عين قبض، بسط دارد، و در عين بسط، قبض دارد. در اينجا يک سرّى است كه از تيغ تيزتر و از مو باريکتر است. از اينجا بفهميد. در عين اينكه روايات مقيّد مطلقات قرآن است، مخصّص عمومات قرآن است، قرائن مجاز قرآن است، امّا باز هم بايد با قرآن وفق دهد، لذا اگر مخالف شد به ديوارش بزن. حديث را به قرآن عرضه بدار: «فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللهِ فَذَرُوه»[12] آیا هيچ رمز را فهميدى يا نه؟ اگر فهميدى خوشا به احوالت. ظهور و بطون قرآن يكى است، بسط در عين قبض است و قبض در عين بسط. قرآن مقام كلّ فى الكلّ دارد. ديگر امروز بس است. اينها علوم قرآن است.
امّا راجع به نشئه آخرت. گفتم سه تا نشئه داريم. قرآن از هر سه بحث كرده است. يک دريا مطلب ريخته است. يک نشئه، نشئه آخرت است. در مورد نشئه آخرت، گيجيد و خوابيد. نشئه عظيمى است. قرآن از برازخ گفته است: (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون)[13] قرآن از قيامت، از حشر و نشر سخن گفته است. در بعثِ از خاک سخن گفته است. قرآن از قبر سخن گفته است. قرآن از موجودات برزخى، خيال منفصل به قول عرفا، مُثُل معلّقه به قول شيخ اشراق و عالم برزخ به قول آيات و روايات سخن گفته است. از موجودات اين عالم، از ملائكهاش، از فرشتههاى ثوابش، از فرشتههاى عقابش، از تجسم اعمال ما در برزخ سخن گفته است. اين موضوع، يک وادى عجيب و مسأله مهمّى است و اگر زنده ماندم و خدا توفيق داد يک ماه رمضان يک دوره معاد هم مىگويم. اسلام حرفهاى بكر عجيب و بدع تازهاى در اين باب دارد. حكماى يونان از اشراق و مشّاء بويش را نبردهاند، استشمام نكردهاند. بعضىها در آن مجلس بودند و شنيدند چى گفتم. از افلاطونشان تا صدرالمتألّهينشان نفهميدهاند. هيچجاى دنيا هم خراب نمىشود. افلاطون نفهميده است. افلاطون كه پيغمبر و امام نيست. اينها يک بشر قابل خطايى هستند. كسى نيست كه از خطا مصون باشد جز انبياء و اوصيائشان و كسانیكه متحمّل علوم آنهايند. حالا هم به شما مىگويم که آنها در معاد هم نفهميدهاند. قرآن يک ثلثش راجع به عالم آخرت است. عالم آخرتى هم كه قرآن مىگويد، به متفاهم عُرف قرآن حرف مىزند. قرآن احجيّه نياورده است، لغز نياورده است، معمّا نمىگويد. قرآن كه نمىخواهد منتر و جنتر هندى بگويد. قرآن كه نمیخواهد بگوید: «مالكم تكأكأتم علّى كتكأ كؤكم على ذى جنّته افرنقعوا عنّى». قرآن مثل آدم حرف مىزند. حرفش براى اين است كه مردم بفهمند، لذا مىگويد (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها)[14] چرا قفل به دل زدهايد؟ در قرآن تدبّر كنيد، در قرآن فكر كنيد. قرآن میفرماید: (أَ فَلا تَتَفَكَّرُون)، (أَ فَلا تَعْقِلُون)، (أَ فَلا تَتَذَكَّرُون). همواره امر به تفكر است، امر به تفكر، تعقل و تذكّر و تفهّم است. اگر قرآن همهاش رمز باشد كه امر به تدبّر غلط است. قرآن مثل بچّههاى آدم با ما حرف زده است. ظواهرش را خوب مىفهميم. از قانون وادب و ادبيّت بشر قرآن خارج نشده است.
قرآن به لسان مردم سخن میگوید. مىگويد: مىميرى، زير خاكت مىكنند، اين بدنت مىپوسد، دومرتبه همين پوسيده زنده مىشود: (وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ @ قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها اوّل مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليم)[15] قرآن مىگويد طرف براى ما مَثَل زده است، خلقت خودش را فرموش كرده و بر ما اعتراض مىكند و مىگويد اين استخوانها را در موقعى كه نرم شده و خاک شده، چه کسی زنده مىكند ؟ بگو اى محمّد: (قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها اوّل مَرَّةٍ) همين استخوانها را زنده میکند. فضلا! خوب توجّه كنيد. اين معاد قرآن است نه معاد ملاّصدرا. اثبات معادی كه ملاّصدرا گفته است، هر پيرزن مىتواند درست كند. بگو اى پيغمبر! همين استخوان را كه مىبرند مسگرآباد چالش مىكنند، خاک در او تصّرف مىكند و او را خاكش مىكند، همين استخوان را خدا زنده مىكند. آن خدايى كه اين استخوان را در موقعى كه هيچ مادّه سابقه نداشت و معدوم صرف بود، بدون هيچ مايهاى اين استخوان را درست كرد. آن کسى كه استخوان را درست كرده، حالا با مايه بهتر مىتواند درست كند. آن زمانی كه هيچ مايهای نداشتی تو را درست كرد، حالا كه مايهاش را دارى، نمىتواند احوال و اطوارش را عوض كند؟ چرا میتواند: (قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها اوّل مَرَّةٍ) سخن بر سر برگشتنِ اين بدن است، همين بدنى كه دست بهش مىزنند، نه آن معناى خيالى ملاّصدرا، نه مهملات شيخ عرب ديوانه احسايى که به بدن هور قلیایی قائل است. بدن هور قليايى كدام است؟ «انَّ فِى الجَسدِ جَسَدینِ و فِى الجِسمِ جسمَینِ» اين مزخرفات چيست؟! اين حرفها اشبه است به حرفهاى بنگكشها و چرسیها. خدا همين بدن را روز قيامت برمىگرداند: (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى)[16] از همين خاک آفريده شدهايد، در همين خاک فرو مىرويد، و از همين خاک بيرون مىآييد. همين بدن است، همين كثيف عنصرى است، نهايتاً دوتا فرق دارد. اين بدن درعالم آخرت با اين بدن در عالم دنيا دوتا فرق دارد.
فرق اوّل آن است که اين بدن ما الآن فهم ندارد. اين بدن الآن شعور ندارد. شعور مال من است، فهم مال من است. لمس اين بدن، به من است. فهم هم ندارد. اين بدن جز احساسات پنجگانه از بوييدن و چشيدن و ديدن و شنيدن و لمس كردن ندارد. مادامى كه من هستم اين احساسات برای او هست، من كه رفتم اينها یعنی حاسّه شامّه، حاسّه باصره، حاسّه سامعه، حاسّه لامسه، حاسّه ذائقة هم مىرود، امّا بدن آخرتى شعور دارد. اصلاً خود بدن شعور دارد: (إِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ)[17] ديوار آخرت شعور دارد، درِ آخرتى شعور دارد، زمين در آخرت شعور دارد، آسمان در آخرت شعور دارد، همه چيزِ آخرت شعور دارد. اينجا، در و ديوار ما فعلاً صورتاً نمىفهمند، امّا در و ديوار آخرت خوب مىفهمند، و مثل يک ملاّ و پروفسورى فهم دارند. لذا به زمين مىگويند بگو، مىگويد: اى گردن كلفت! تو نبودى فلان شب لحافت را انداختى روى من زنا كردى؟ فلان فلان شده! حيا نمىكنى؟ من خودم ديدم. شروع مىكند به صحبت كردن، چنان زمين و در و ديوار بلبل زبانی میكند كه آدم مبهوت مىشود. چرا اينجورى است؟ حالا وقت ندارم بگويم. اين يک فرق. (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُون)[18] امروز مُهر به دهن مىزنيم و مىگوييم: اى دهن دريده كه در دنيا پشت سر هر كسى هر حرفى را خواستى زدى، و هر افترايى را كه خواستى بستى، امروز دهن بىچاكت را مىدوزيم، مهر مىكنيم، آنوقت مىگوييم دست و پايت حرف بزنند. دست تو بگو، پس دست شروع مىكند به گفتن. مىگويد: اى حاجى ريشو! با من دست دراز كردى به فلان زن نامحرم توى دكّان زرگرى. مىگويد: حاجى پشمى! تو نبودى كه دست آن زن را به عنوان النگو گرفتى؟ دهن مسيو را مىبندند. به پايش مىگويند: حرف بزن. پا مىگويد: مسيو! مستر! تو بگو آیا با من نرفتى در فلان جا؟ مگر تو از اتومبيل پياده نشدى وارد فلان كاباره شدى؟ در آخرت، دست شعور دارد، پا شعور دارد، شكم شعور دارد، لذا سوزش آتش را مىيابد: (إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً)[19] بدن آنجا شعور دارد، سوزندگى مال يتيم و ربا را مىبيند، سوزندگى شرب خمر را درک مىكند. اين يک فرق.
فرق دوم خيلى لطيف است. من بخل مىكردم بگويم، امّا اين جمعيّت را كه مىبينم، مىبينم جاى بخل نيست. فرق دوّم اين است. در اين نشئه، بدن متبوع و نفس ما تابع است. اين هم يک نكته ايست، در اين نشئه، بدن متبوع و نفس تابع است. نفس، فانى در بدن است، البته نه همه نفوس. نفوس مجردّه را كه منقطع شدهاند، كنار بگذار. نفس همين جمعيّتى كه الآن نشستهايم، فانى در بدن است. الآن نفس ما غرق در بدن است. الآن نفس ما توى بدن رفته است. نفس ما توى دست دارد كار مىكند. بدن در جلو، و نفس به دنبال مىآيد. نفس توى زبان حرف مىزند. نفس در ريه و حنجره كار مىكند، صدا بيرون مىآيد، نَفَس بيرون مىآيد. نفس تو چشم كار مىكند شما را مىبينم. پس نفس فانى در بدن شده، نفس تابع بدن شده، نفس پيرو بدن شده، بدن شده آقا و ارباب، و نفس دارد نوكرى بدن را مىكند. الآن نفس تقريبا در ظلّ بدن افتاده است، گويا بدن متبوع است و نفس تابع است، مگر نفوس مجرّده كه خودشان را از اين منجلاب بيرون كشيدهاند و روى پاى خودشان ايستادهاند. آن کسی كه روى پاى خودش ايستاده، نفسش تابع بدن نيست. امّا مابقى، همه تابعيم. الآن همهتان بدون استثنا هر كه به من نگاه مىكند، هركه متوجّه به حرف من است، او نفسش فانى در بدن شده است و نفسش تابع شده، و بدنش متبوع. بدن جلو افتاده، نفس توى بدن دارد كار مىكند. امّا در عالم آخرت امر به عكس است. بدن همين بدن است، امّا بدن تابع نفس است. بدن توى نفس كار مىكند، بدن در ظلّ نفس حركت مىكند. نفس متبوع است و بدن دنبال او. چه طور الآن نفس در فرو رفتگيش توی بدن، استخدام میشود؟ عكسش مال آخرت است. آنجا بدن مستغرق در نفس است. اين نكته عجيبی است که مال رواياتتان هست و الاّ احدى، از افلاطون تا به حكيم پوسيدههاى دوره ما، اين مقلّدينى كه آمدهاند، نفهمیدهاند. در آن مجلس گفتم. يک عدّه استوانهاند و قابل حرف زدن هستند، مثل ارسطو افلاطون، فارابى، ابوعلى سينا، ملاّصدرا. امّا امثال حاج ملاّهادى و شيخ نورى و سيدابوالحسن جلوه و ميرزا هاشم اشكورى، ملاّعلى نورى و امام جمعه خراسان ما و مرحوم آقا بزرگ اينها مقلّدند. اينها مسأله میگويند، مجتهد آنها هستند. به جان خودم اگر اين مجتهدين استشمام اين رائحهاى كه گفتم كرده باشند. همين دوتا نكتهاى كه به شما عرض كردم، در روايات ما بيان شده است. آنوقت از اين دو نكته چيزها برایتان روشن مىشود.
اگر بدن مستغرق در نفس شد، به عکس دنیا:
هردم به جانبى كشدم نفس مضطرب |
و القلـب لا يزال محبّـا لـمـا يزول |
الآن نفس توى زبان كار مىكند، نفس توى بدن كار مىكند، توى چشم كار مىكند. همینطور فرو رفته، چاره ندارد. اگر اينطور نباشد دنيا را نمىتواند اداره كند. اما آخرت به عكس است. امّا در آخرت، بدن مستغرق در نفس است، لذا پرواز مىكند. از اين سر دنيا تا آن سر دنيا در لمحهاى میرود و هرچه را اراده مىكند، حاضر مىشود، رزقنا الله و جميع المشتغلين والمحصّلين بحقّ محمّد و آل محمّد:.
چشمش مىافتد به آن كبوترى كه در هواى بهشت پرواز مىكند. از تيهوهاى فرد اعلا، از درّاجهاى فرد درجه يک كه خدا بين نجف و كربلا قسمتتان كند که جايش آنجا است. دُرّاجهاى بهشتى را مىبيند يک مرتبه اراده مىكند كه بخورد. چون بهشت جاى خوردن و جماع كردن و خوابيدن است: (أُكُلُها دائِم).[20] بهشت يک تنبلخانهايست. آى براى مازندرانیها با آن مزاج مرطوبشان خوب است. خدايا به گل روى علىبن ابيطالب همه اين جمع را اهل بهشت بفرما. الهى به طاق ابروى اميرالمؤمنين7 امروز رقم و فرمان بهشت همه ما را از مرد و زن و امام و مأموم و گوينده و مستمع صادر بفرما.
بنده به مرتضى على7 قسم اگر به غير بهشت جاى ديگر بروم. اگر تكّه تكّهام بكنند جاى ديگر نمىروم. هر كس مىخواهد منبر را بشنود بيايد بهشت. آنجا مجّاناً منبر مىروم. بهشت اصلاً جاى خواب نيست، چون خستگى نمىآورد. بدن مستغرق در نفس شده، احكام نفس سرتاسر توى بدن آمده است. ديگر بس است.
همين بدن در عالم برزخ مىآيد. همين بدن است که در قيامت مىآيد، برزخ را اشتباه گفتم. همين بدن است که در قيامت مىآيد. از اين بدن سؤال مىشود و به همين بدن پاداش مىدهند. همين بدن را عقاب و عذاب مىكنند، نه غير اين بدن را. قانون عقل هم همين را مىگويد. اگر كيفم كشيد، فردا اشاره مىكنم كه عقل چطور اين مطلب را مىگويد.، بايد اين بدن عذاب شود. اين بدن بايد لذّت ببرد. خاصّه اين بدنى كه مستغرق در نفس شده، است.
قرآن به ظاهر و باطنش از عوالم آخرت حرفها گفته است. از قبر گفته، از عذاب قبر گفته، از ثواب قبر گفته، از برزخ، از عذابهاى برزخى، ثوابهاى برزخى، قيامت، مواقف قيامت، موقف حساب، موقف ميزان، موقف تطاير كتب، موقف عرض اعمال گفته است. پنجاه موقف است و هر موقفى هزارسال طول زمان دارد. از موجودات بهشتى، حورش، قصورش، غلمانش، كنيزانش، ولدانش، اشجارش، آنهارش، طيورش، خوراكیهاى آنجا سخن گفته است. مطالب علمى زیادی در ظاهر و باطن قرآن، در اطراف اين حرفها گفته شده است. همانطور راجع به جهنّم، دركاتش، انواع عقوباتش، اصناف موجوداتش. آدم، ديوانه مىشود بخواهد فهرست بدهد. تو بگو اینها بافتنى است، امّا پدر جدّ بشر هم نمىتواند اينها را ببافد. اينها بافتنى نیست، يافتنى است. حقايق علميّهای است كه اين علم حجازى از روى آن پرده برداشته است. به خدا فحول بشر، دانشمندان بشر از احصاء ابواب اين علوم عاجزند تا چه برسد بخواهند مِثلش را بياورند:
(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً)[21]
خسته شدم. خدايا! به حقّ قرآن عظيم ما را از اين قرآن، از ظاهر و باطنش جدا مفرما. ما را به معارف قرآن آشنا بفرما.
حق از آن، حبل خوانده قرآن را |
که بگيرى بسان حبل آن را |
ديشب على7 را خاک كردند. امروز صبح يک قضيّه تازهاى رخ داد و اسباب تعجّب خلق شد. در شام، در بصره، و در بسيارى نقاط، امروز صبح هر سنگى را برداشتند ديدند زير آن سنگ خون تازه مىجوشد.[22] سبحان الله! خون، زير سنگ چه كار مىكند؟ مخصوصاً در شام و فلسطين، در بيتالمقدس، در مراكز انبيا و مدفن انبيا، هر سنگ را كه برداشتند ديدند قطره قطره خون مىجوشد. متحيّر مانده بودند تا بعدها فهميدند على7 شهيد شده است. بله اينها گريههاى زمين است، اينها اشک خونين زمين است كه در قتل على7 ريخته شده است.
سرتاسر همه دشت خاوران سنگى نيست |
كــز خــون دل و ديـده بر او رنگـى نيست |
دل زمين در فراق على7 خونين است و قطرههاى اشک خونين جارى مىكند. آرى هر كه پيوند با على7 دارد اينطور دلش خونآلود است. ديروز شما چقدر گريه كرديد؟ ديشب و پريشب هرجا و هر مجلسى كه مىرويد فرياد وا عليّاه واعليّاهتان بلند است. اشک مىريزيد، ناله مىكنيد. زمين هم خون گريه مىكند، آسمان خون مىريزد. خدا به داد دل دختران على7 برسد. يا ربّ! بچّههاى على7 چه مىكنند؟ همه اينها ديشب سر به گريبان، در عزاى پدر، نالان و سوزان. يک پروازى هم به كربلا كنيد. از نجف يک قدم كربلا برويد. آنجا خدا را بخوانيد. صبح روز يازدهم هم هر سنگى را كه برداشتند ديدند خون تازه از آن جارى است. ديشب بچّههاى اميرالمؤمنين7 ميان خانه جمع شدهاند، سى و شش خواهر و برادر. يكى نوحه مىخواند، يكى گريه مىكند. گاهى بعضى از دوستان به سرسلامتى مىآيند. ولى قربان غربتت حسين! من نمىخواهم كربلا برويم و چشمها خشک باشد. حالا كه رفتيد كربلا، بسم الله زارى كنيد. دل بشكند. چشم اشک بريزد، شب يازدهم اين بچّههاى حسين7 ميان خيمه نيم سوخته، نه شمعى، نه چراغى، فريادشان به ناله: وا محمّداه! وا عليّاه! وا جعفراه!
[1]. سوره اعراف، آيه 52.
[2]. و لما اجتاز بكربلاء في وقعة صفين بكى و قال هذا و الله مناخ ركابهم و موضع قتلهم و أشار إلى ولده الحسين و أصحابه و أخبر بعمارة بغداد. و ملك بني عباس و أحوالهم. و أخذ المغول الملك منهم. (نهج الحق، ص243)
[3]. (وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ). (سوره حجر، آيه 22)
[4]. يكى ديگر از جنبههاى آبستن كننده بودن بادها علاوه بر نباتات و درختان، ممكن است در مورد ابرها و بارانزايى آن باشد. بادها با جابجايى مقدار بسيار زيادى هوا و عبور آن از كنار ابرها آنها را از نظر الكتريكى باردار كرده و با ايجاد الكتريسيته ساكن در آنها ابرها را آبستن باران مىكنند. در آيه شريفه (حجر، 22) نيز بلافاصله بعد از اشاره به لاقح بودن بادها، نزول باران از آسمان ذكر شده است.
[5]. سوره ذاريات، آيه 49.
[6]. سوره توحيد، آيه 4.
[7]. عَنِ الصَّادِقِ7 قَالَ: وَ اللهِ لَقَدْ أُعْطِينَا عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ. فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! أَعِنْدَكُمْ عِلْمُ الْغَيْبِ؟ فَقَالَ لَهُ: وَيْحَكَ إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ، وَيْحَكُمْ وَسِّعُوا صُدُورَكُمْ وَ لْتُبْصِرْ أَعْيُنُكُمْ وَ لْتَعِ قُلُوبُكُمْ، فَنَحْنُ حُجَّةُ اللهِ تَعَالَى فِي خَلْقِهِ، وَ لَنْ يَسَعَ ذَلِكَ إِلَّا صَدْرُ كُلِّ مُؤمِنٍ قَوِيٍّ قُوَّتُهُ كَقُوَّةِ جِبَالِ تِهَامَةَ إِلَّا بِإِذْنِ اللهِ، وَ اللهِ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ أُحْصِيَ لَكُمْ كُلَّ حَصَاةٍ عَلَيْهَا لَأَخْبَرْتُكُمْ وَ مَا مِنْ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ إِلَّا وَ الْحَصَى تَلِدُ إِيلَاداً كَمَا يَلِدُ هَذَا الْخَلْقُ. (بحارالأنوار، ج26، ص27)
[8]. سوره حجرات، آيه 10.
[9]. وَ لْيَعُدِ الْغَنِيُّ عَلَى الْفَقِيرِ وَ الْقَوِيُّ عَلَى الضَّعِيفِ. (وسائلالشيعه، ج10، ص444)
[10]. عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا حَضَرَتِ النَّبِيَّ9 الْوَفَاةُ وَ فِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُبْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ9: هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً. فَقَالَ: لَا تَأْتُوهُ بِشَيْءٍ فَإِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ. فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ وَ اخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَرِّبُوا يَكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: مَا قَالَ عُمَرُ؟ فَلَمَّا كَثُرَ اللَّغَطُ وَ الِاخْتِلَافُ. قَالَ رَسُولُ اللهِ9: قُومُوا عَنِّي. قَالَ عُبَيْدُاللهِ بْنُ عَبْدِاللهِ بْنِ عُتْبَةَ وَ كَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَحِمَهُاللهُ يَقُولُ: الرَّزِيَّةُ كُلُّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللهِ9 وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَنَا ذَلِكَ الْكِتَابَ مِنِ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ. (بحارالأنوار، ج22، ص474)
[11]. مفتاح الفلاح، ص372.
[12]. الف) عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ وَ أَبُو عَبْدِاللهِ7 لَا تُصَدِّقْ عَلَيْنَا إِلَّا مَا وَافَقَ كِتَابَ اللهِ وَ سُنَّةَ نَبِيِّهِ9. (وسائلالشيعة، ج27، ص123 به نقل از تفسیر عیّاشی)
ب) عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ9: إِنَّ عَلَى كُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً وَ عَلَى كُلِّ صَوَابٍ نُوراً فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللهِ فَدَعُوهُ. (الكافي، ج1، ص69)
ج) عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِاللهِ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: إِذَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ حَدِيثَانِ مُخْتَلِفَانِ فَاعْرِضُوهُمَا عَلَى كِتَابِ اللهِ فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللهِ فَذَرُوه. (بحارالأنوار، ج2، ص235)
[13]. سوره مؤمنون، آيه 100.
[14]. سوره محمّد، آيه 24.
[15]. سوره عبس، آيه 78-79.
[16]. سوره طه، آيه 55.
[17]. سوره عنكبوت، آيه 64.
[18]. سوره عنكبوت، آيه 65.
[19]. سوره نسا، آيه 10.
[20]. سوره رعد، آيه 35.
[21]. سوره اسرا، آيه 88.
[22]. عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ7 قَالَ: قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ7: لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي قُتِلَ فِيهَا عَلِيٌّ7 لَمْ يُرْفَعْ عَنْ وَجْهِ الْأَرْضِ حَجَرٌ إِلَّا وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِيطٌ حَتَّى طَلَعَ الْفَجْرُ وَ كَذَلِكَ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي قُتِلَ فِيهَا يُوشَعُ بْنُ نُونٍ7 وَ كَذَلِكَ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي رُفِعَ فِيهَا عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ7 وَ كَذَلِكَ اللَّيْلَةُ الَّتِي قُتِلَ فِيهَا الْحُسَيْنُ7. (بحارالأنوار، ج14، ص336 به نقل از قصص الأنبیاء)