مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. قرآن تنها ظاهر ندارد، بلکه باطن و علوم عمیق نیز دارد که به علوم اهل بیت علیهم‌السلام مربوط است. این علوم از خود قرآن استخراج شده و پیامبر و اهل بیت نیز از همین علوم بهره‌مند بوده‌اند. 2. قرآن حاوی علوم مختلف است، از جمله حکمت‌های الهی، طبیعی، ریاضی و عملی. این علوم تنها به خداوند اختصاص دارند و هیچ‌کس جز خدا توان احاطه به آنها را ندارد. 3. جمع شدن انسان‌ها و جنّ‌ها: آیه اشاره دارد که جمع شدن انسان‌ها و جنّ‌ها به معنای جمع شدن فکری و روحی است، نه فقط جمع شدن فیزیکی. حتی اگر تمامی افراد با افکار متفاوت جمع شوند، هیچ‌کدام نمی‌توانند مانند قرآن بیاورند.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لايَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً)[1]

اين آيه مباركه كه تلاوت كردم معناى تحت اللفظيش خطاب به پيغمبر9 چنین است: بگو هر آينه اگر انس و جن با هم جمع شوند و بخواهند مثل اين قرآن بياورند، محال است بتوانند مثل اين قرآن بياورند و لو اين‌كه پشت به پشت يكديگر دهند، و لو تمام بشر، جنّ و انس، همه با هم جمع بشوند نمى‏توانند مثل قرآن بياورند. اين، ادّعايى است كه صاحب اين كلام مى‏كند. اين ادّعا وقتى درست است كه اين كلام، كلام خدا باشد. اگر كلام خدا شد درست است. جنّ و انس نمى‏توانند مثل كلام خدا بياورند، زیرا در افق خدا نيستند. كلام متكلّم در رتبه خود متكلّم است، تنزّل وجودى خود متكلّم است. متكلّم كه خدا شد و كلام، كلام او شد كلام او بالاتر از كلام بشر است و جنّ و انس نمى‏توانند مثلش بياورند.

مدّعاى ما اين بود كه اين كلام، كلام خداست و كلام خدا بودنش بديهى است. وقتى كه بديهى شد که اين كلام، کلام خداست، بديهى مى‏شود كه جنّ و انس نمى‏توانند مثلش بياورند. امروز مى‏خواهم خلاصه‌اى از حرف‌هاى گذشته را بگويم و بعد بر شما روشن كنم كه الآن بشر پشت به پشت داده‏اند و نمى‏توانند مثل قرآن بياورند.

شما اگر خلاصه عرايض چند روز مرا در نظر بگيريد و الآن توجّه كنيد، براى شما بديهى مى‏شود كه قرآن، كلام‏الله‏ است. زیرا گفتيم که قرآن، فقط ظاهر خالى‌اش نيست، بلکه قرآن باطن دارد. به دو وجه اين مطلب را ثابت كرديم كه قرآن، باطن دارد. باطن قرآن عبارت است از علوم اهل البيت:، علوم پيغمبر9 و دوازده امام:. خود اين بزرگواران هم مى‏گويند: ما اين باطن را از آن ظاهر گرفتيم و از جاى ديگر به دست نياورده‌اند. اينها علوم قرآنى است كه ائّمه و پيغمبر دارند. قرآن می‌فرماید: (عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَم) [2]، (وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى)[3] فَهَدى بالقرآن. این هدایت قرآنی به چه چیز است؟ به تمام حقايق عالم وجود است. اين قرآن، معلّم پيغمبر بوده است، معلّم على بوده است، معلّم من و شما هم هست و هركس به قدر استعدادش از قرآن استفاده مى‏كند. علوم ائمّه، باطن قرآن، و اين علوم مأخوذ از خود قرآن است.

بنا بر این، قرآن چیست؟ قرآن همين ظاهر و باطن آیات است. ظاهر و باطن آیات را كه روى هم ريختيم چه می‌شود؟ يک شعله علمى عجيبى كه داراى صدهزار صورت است و هر صورتش كلّ صورت‌ها را گرفته، احكام غيبى دارد، قصص دارد، اخبار از مغيبات دارد، حكمت الهى دارد، حكمت طبيعى دارد، حكمت رياضى دارد، حكمت عملى دارد. از حقايق عوالم وجود از گذشته، موجود و از آينده غيرمتناهى خبر مى‏دهد. از جواهر، از اعراض و اطوار و اصناف و انواع، از مبدأ پيدايششان، از منتهاى بلانهايتشان، از تحوّلات جوهريشان خبر می‌دهد كه هر كدام، هزار باب علم است. مجموع اين‌ها قرآن است. قرآن عبارت است از اين علم كلّى كه مدت دويست و شصت سال از حجاز طلوع كرده است و این‌چنین كلامى كه اين علم، مفاد و مدلول اوست،  بالبداهه كلام خدا است.

چرا؟ زيرا اين كلامى كه حاوى اين‏همه علوم است، جز از آن كسى كه محيط و عالم به اين علوم باشد صادر نمى‏گردد. عالم به اين علوم منحصر به خداست. كسى غير خدا به عوالم اولى و عوالم اخرى و نشئه دنيا به اين وسعتى كه گفتيم احاطه ندارد. اين احاطه از ازل تا به ابد، به قبل از خلقت ممكنات و بعد از فناى كلّى ممكنات است. اين احاطه منحصر به خداست. پس خداست كه اين همه علم دارد. خداست كه محيط به اين علوم لايتناهى است. در نتیجه، كلامى كه مفادش اين علوم باشد، كلام خداست و كلام خدا در رتبه و در افق خود خداى متعال است. كلام و معلومات خلق در رتبه وجودی خودشان است. وجود امكانى در رتبه وجود وجوبى نمى‏آيد. پس اگر جنّ و انس، تمامى ممكنات[4] و ملائكه بيايند پشت به پشت بشر بدهند، جنّ و انس و ملک مجتمع شوند که مانند قرآن بیاورند، محال است بتوانند بياورند، زیرا قرآن كلام خداست و گفته اين‌ مخلوقات، كلام ممكن است. كلام ممكن با كلام واجب در يک رتبه و تشاكل و متماثل نيستند. نسبت ممكن به واجب، نسبت مخلوق به خالق و نسبت صفر به رقم و نسبت وجود به عدم است. نسبت كلام تمام ممكنات نسبت به کلام خدا عيناً نسبت صفر به رقم است. پس ما به يک بيّنه عاليه و برهان متين مى‏گوييم كه موجودات امكانيّه نمى‏توانند مانند قرآن بياورند. به همين بيان است كه قرآن كلام خداست و كلام ممكنات، مماثل كلام خدا نمی‌تواند باشد، زيرا مضمون قرآن به ظهر و بطنش مفيد علوم غيرمتناهيه‌اي است كه آن علوم را غير از خدا كسى احاطه ندارد. چون چنين است پس اين كلام مال خداست و كلام خدا را بشر، جنّ و انس نمى‏توانند بياورند. اين يک برهان.

حالا بيان دوّم: اوّلاً این آیه:‌(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ‌) بیان می‌‌کند که بشر پشت به پشت داده‏اند،  جنّ و انس اجتماع کرده‌اند. اجتماعى كه در اين آيه مى‏گويد، اجتماع جسمانى كه نيست. اجتماع جسمانى كه تأثيرى ندارد، عمده اجتماع روحى و فكرى است. آيه مى‏خواهد بگويد اگر افكار تمام جنّ و انس مجتمع شود و بخواهند مثل قرآن بياورد نمى‏توانند. مراد از اين اجتماع نه اين است كه يك‏جا جمع بشوند، اين اجتماع جسمانى است. ممكن است شما الآن اين‏جا از نظر جسم مجتمعيد، امّا روحاً با هم مختلف هستيد. يكى در فكر افطارى است كه چى بخورد. يكى به فكر نماز جماعتش هست و در ذهنش است که آشيخ زودتر بيايد پايين كه ما به نماز جماعتمان برسيم. يكى به فكر پول درآوردن است. پس الآن ابدان مجتمع است، ولى افكار مجتمع نيست. اين اجتماعى كه قرآن مى‏گويد اگر جنّ وانس اجتماع كنند اجتماع فكرى است نه اجتماع جسمى. و اجتماع فكرى شده است.

هزار و سيصد و هشتاد و سه سال از هجرت حضرت پيغمبر9 مى‏گذرد و دانشمندان عرب و عجم و يهود و نصارى و ملل اُخرى همه دندان‌هايشان را بالاى قرآن تيز كرده‏اند. هرچه زورشان رسيده گفته‏اند. فضلا و دانشمندان ملل اخرى كه عليه اسلامند، آن‌چه به ذهنشان مى‏رسيده عليه اسلام و قرآن گفته‏اند، شبهه‏ها كرده‏اند، تزريقاتِ برخلاف كرده‏اند، راه ريشه‏كنى اسلام را در كتاب‌هاشان گفته‏اند. هر قرنى فكرهايش جمع شده پخته شده به دست قرن دوّم و قرن بعد افتاده، ملاّهاى قرن بعد در حقيقت با ملاّهاى قرن قبل مجتمع شده‏اند، زیرا افكار آن‌ها به اين‌ها رسيده است. آن افكار به اين افكار، افراد قرن دوّم از عرب و عجم و ترک اين‌ها افكارشان جمع شده و به قرن سوّم رسیده است. افكار قرن سوّمی‌ها جمع شده به قرن چهارم رسيده است. الآن فكر سيزده قرن علماى عرب و عجم و ترک و فارس و نصرانى و يهودى و زرتشتى و مادّى اين‌ها همه مجتمع شده عليه اسلام. اين فكرهاى مجتمع تا حالا يک قاز هم نتوانسته كار كند و تا دامنه قيامت هم نمى‏تواند. حالا بنده براتان بيان مى‏كنم خوب توجّه بفرماييد.

جمعيت روى زمين چقدر است؟ به حسب آمارى كه اخيراً اعلام کرده‌اند سه مليارد و دويست و پنجاه ميليون است. بسيار خوب از اين جمعیت، نصفش على التحقيق مادّى‏اند. نصفش آن‌هايى هستند كه به كلّى منكر خدا و منكر عوالم عقبايند. اين عدّه على التّحقيق نمى‏توانند مثل قرآن بياورند. چرا؟ زيرا كه قرآن يک قسمت مهمّش ابواب علوم الهى است كه روزهای گذشته برای شما شرح دادم. این علوم عبارتند از: علم به حقيقت مبدأ، علم به صفات مبدأ، علم به جمال و جلال مبدأ، علم به قضا و قدر مبدأ، علم به مشيّت مبدأ، علم به افعال قائمه به ذات مبدأ، علم مُبدَعات، علم مخترعات كه اينها افعال اشرف مبدأند، علم به الواح قضائيّه و قدريّه. این مادیون، همه اين‌ها را منكرند. علم به ملائكه و فرشته‏ها را منكرند، علم به جنّ و پريان و ديوان پنهان مانند شياطين، را منكرند. علم به برزخ و قيامت و عوالم بعد را منكرند. علم به ماوراء مادّه را منكرند. علوم غريبه را منكرند. كسى كه منكر اين‌ها است، چطور مى‏تواند مثل اينها بياورد؟!

فهميديد؟ دو مرتبه مى‏گويم سه مرتبه مى‏گويم. چون این مطلب، خيلى رشيق و عالى است. منى كه علم نجّارى ندارم، چطور مى‏توانم يک منبرى مثل اين منبر بياورم؟ منى كه علم به تذهيب كارى ندارم، چطور مى‏توانم يک مرقع تذهيب شده به مثل مرقّعات كتابخانه ملک يا كتابخانه آستانه بياورم؟ منى كه قالى بافى را منكرم و اصلاً علم به تار و پود و رنگ‏آميزى و آليجه و نقشه ندارم، چطور مى‏توانم قاليچه تركمن ببافم؟

بشر مادى علوم الهى ندارد، علوم مبدئى ندارد، از او مى‏پرسى خدا؟ مى‏گويد نمى‏فهمم. روز جزا؟ مى‏گويد ماكو. ملائكه؟ يُخْدُر. جنّ؟ قوّه واهمه است. اين حرف‌هاى خرافى چيه؟ هرچه مى‏گويى، مى‏گويد يا نمى‏فهمم يا نمى‏دانم. كسى كه جوابش لاادرى، لااَفهم، لا نَفهَم است، كسى كه نسبت به اين علوم لايعلم است، چطور مى‏تواند مثل اين علوم بياورد؟ فهميديد؟

تا کنون نصف بشر را يك‏جا کنار گذاشتیم. اين نصف اگر صد هزار سال ديگر هم باشند، نمى‏توانند مثل قرآن بياورند. حال می‌رسیم به نصف ديگر بشر. آن نصف ديگر بر دو قسمند. يک قسم، ضعفا و عجزه پير و پوسيده افتاده از كار می‌باشند كه اصلاً اين حرف‌ها حاليشان نمى‏شود. آیا كُرد پشت كوه قوچان مى‏تواند مثل اين حرف‌ها را بياورد؟ ابداً. آیا فلان قشقايى و لر كرمانشاهى مى‏تواند این حرف‌ها را بياورد؟ ابداً. اين همه علوم را كه ديروز و پريروز مختصراً فهرست دادم، كُرد و كَوَل چه مى‏فهمد؟! از اين نصف بشر، هشت قسمتش اين‏طور است، و دو قسمتش اين‏طور نيست. هشت قسمتش كربلايى ننه طيّبه‏اند. اين‌ها چى مى‏فهمند؟ میان آن‌ها اگر تک و توكى با فهم باشند. نوعاً پيرزن‌ها چيزى نمى‏فهمند. بچّه‏هاى نابالغ چیزی مى‏فهمند؟ هيچ‏چيز. شش دهم جمعيّت ملّى بشر، بلكه بيشتر، هشت دهمش يا دهاتى‌ها هستند که نانفهمند يا زن‌هاى بى‏عقل و بى شعورند، يا خُل‌ها و ديوانه‏هايند، يا بچّه‏اند. اين‌ها كه نمى‏توانند مثل قرآن بياورند. اين‏همه علوم و معارف توحيدى كه فحلهاى دنيا را خوابانده است، آیا كربلايى الله‏ قلى مى‏تواند مثل آن بياورد؟

و امّا الباقى، یعنی دو دهم ديگر. اين دو دهم، يک قسمتش مسلمانند و يک قسمت غير مسلمان. امّا آن قسمتش كه مسلمان است، خودش مى‏گويد من مثل قرآن نمى‏توانم بياورم، چون اگر بگويد مى‏توانم مثل قرآن بياورم كه مسلمان نيست. پس او بشر را عاجز از اتيان به مثل مى‏داند. باقى می‌ماند غير مسلمانان. از اين عدّه دو دهم، نصفش یعنی دو بيستم، مسلمان‌اند. اين‌ها هم كه از ميدان در رفتند. اين‌ها خودشان مى‏گويند پهلوان اين كار نيستم و ما يک جمله و يک كلمه از قرآن را نمى‏توانيم به مضامين هفتادگانه ظهر و بطنش بياوريم تا چه رسد به يک سوره. الباقى، يک جمع از دانشمندان نصارى و يهود و زرتشت و ملل اخرى می‌ماند که باید حساب آن‌ها را هم برسیم.

نصارايى كه مى‏گويند خدا سه تا است و در عين سه تايى يكى است، هم كوسه است و هم ريش پهن، هم پخته است هم نپخته. يک سيّدى داشتيم در مشهد -خدا رحمتش كند- آدم خوبى بود، در لباس روحانيّت بود، حجّة‏الاسلام بود، امّا خُل بود. اين آقا يک شب آمده بود به خانه و عیالش گوشتى گذاشته بود جلوش که معلوم نبود گوشت گاو بوده يا شتر. خلاصه خورده بود، امّا صبح رفته بود بالاى منبر و گفته بود: يک گوشتى ديشب خوردم، اين بى‏پير نپخته بود. مى‏گفتيم: چطور نپخته بود؟ مى‏گفت: چرا پخته بود، امّا نپخته بود. مى‏گفتيم: پخته بود، يعنى جوش نخورده بود؟ مى‏گفت: نه، پخته بود، امّا نپخته بود. حالا نصارى هم اين‌جور حرف مى‏زنند. سه تاست، امّا يكى است. واحدند به وحدت حقيقى و متعدّدند به تعدّد حقيقى. هم سه تاست هم يكى. سه تا كه يكى نمى‏شود، يكى هم که سه تا نمى‏شود. می‌گوییم آخر چطور هم كوسه هم ريش‏پهن؟ چطور جمع بين ضدّين است؟ مى‏گويد اين رمز كليسا است، حلواى تنتنانی است تا نخورى ندانى است. بيا زير خرقه ما تا بدانى. همان‏طور كه درويش‌ها خرقه دارند و زير خرقه چيزهايى پيدا مى‏شود، اين‌ها هم همين‏طورند. این‌ها خدا را مى‏خورند و با خدا متحّد مى‏شوند، عيسى را مى‏خورند و با روحانيّت عيساى مسيح متحّد مى‏شوند. كجا و كِى و كى این اعتقاد را دارد؟ الآن روى اين زمين پروفسورهاى اروپا و آمريكا اين‏قدر خر هستند؟ بله، از اين هم خرترند. شما گول قمر مصنوعى و موشک پرتاب شده به فضا و راديو و راديوم‌شان را نخوريد. اين‌ها ربطى به روحانيّت ندارد. از علوم روحانى به كلّى بى‏خبرند. لذا چندتا كشيش اينها را زير كار كشيده‏اند، همين كشيش‌هاى قد بلند سوار مى‏شوند بر مسيوها و مسترها و صد رحمت به آخوندهاى ما. خدا شاهد است آخوندهاى مسلمان خيلى با شما رفاقت مى‏كنند. گاهى اگر سهم امامى بدهيد، خودتان را بكشيد يک افطارى بدهيد، اين‏قدر از شما اظهار تشكر مى‏كنند. آن‌وقت برو ببين آخوندهاى نصارى چقدر خرسوارى مى‏كند، پول از اين‌ها مى‏گيرند تا گناهان آن‌ها را ببخشند. اين است علوم و معارفشان. طرف را مى‏آورند سرطشت مى‏نشانند و بر تكّه‏هاى نان كوچولو، دعاى عشاى ربانى حضرت مسيح7 را مى‏خوانند و مى‏گويد دهنت را بازكن. چيه؟ مى‏خواهى چه كار كنى؟ مى‏گويد مى‏خواهم خدا را بيندازم توى حلقت، مواظب باش نجوى! چه كاركنم؟ بايد قورت بدهى. خدا مى‏داند راست مى‏گويم. همه دهنهایشان باز است. آن‏وقت آن آخوند از يک طشت نان ريز، در حلق اين جناب مهندس، اين جناب دكتر مى‏اندازد و می‌گوید قورت بده، او قورت مى‏دهد. سپس اين فرد، خدا مى‏شود، عيسى مسيح7 مى‏شود. پُروتستان‌ها هم‌اکنون اين كارها را مى‏كنند. آیا كسى كه داراى اين معارف است و كسى كه خدا را قورت مى‏دهد و با خداى اِبن متّحد مى‏شود، كسى كه براى خدا ننه قائل است، كسى كه خدا را زاييده مى‏داند، كسى كه براى خدا بابا قائل است، براى خدا بچّه قائل است، آیا اين فرد مى‏تواند مثل علوم و معارف قرآن بياورد؟ حاشا و كلاّ. این فرد در قطب مخالف است، در ظلمات و تيرگی‌ها گرفتار است، توى چاه تاريک افتاده است. اين فرد چگونه مى‏تواند آفتاب را به دست بگيرد و عالم را روشن كند؟! كسى كه مى‏گويد خدا سه روز به جهنّم رفت و بر آن خدا لعنت شد تا ماها از عذاب نجات پيدا كنيم، خداى ابن را به جهنّم مى‏برد، ملعونش مى‏كند و بعد او را برمى‏گرداند، آیا اين فرد مى‏تواند مثل علوم و معارف توحيدى قرآن بياورد؟ حاشا و كلاّ.

يهودى خدایی را مى‏آورد که با يعقوب روبرو شده، كشتى می‌گیرد. آیا اين یهودی مى‏تواند معارفى مثل معارف قرآن بياورد؟ حاشا و كلاّ. كسى كه مى‏گويد از بينى خدا شعله آتش بيرون مى‏آيد مثل تنور، مثل آتش‏فشان كوه دماوند، و در عين حال مى‏گويد دهن خدا به قدرى سرد است كه آب در دهانش يخ مى‏كند، یا كسى كه می‌گوید خدا از سرشب تا صبح مانند شير ماده كه بچّه‏هايش را برده‏اند، اين‏طور نعره می‌زند، آیا چنین کسی مى‏تواند مانند قرآن بياورد؟ حاشا و كلاّ. چاقوكش لات سرميدانى مى‏تواند كتابى مانند کتابی كه وزير فرهنگ نوشته بياورد؟ غلط مى‏كند.

زرتشتی‌ها بدترند، سگ زرد و برادر شغالند. آن‌ها هم يک دستگاه نان دانى عجيبى درست كرده‏اند. این‌ها باباهاى بيچاره ما ايرانی‌ها را وطى مى‏كردند، وطى روحانى، و هى مى‏دوشيدند. باباهاى ما را مى‏بردند جلو آتش با گردن كج و دست بسته نگه مى‏داشتند و زيارت‏نامه آتش مى‏خواندند. يكى زيارت نامه خوانى مى‏كند. يكى دور آتش طواف مى‏کند. به دست پدر ما آتشى دادند كه با يک كبريت روشن و با یک ادرار خاموش مى‏شود. سپس براى آن‌ها زيارتنامه مى‏خواندند. آیا اين‌ها مى‏تواند معارف توحيدى مانند قرآن بياورند؟ دهنشان مى‏چايد. قرآن می‌فرماید:

(هُوَ اللهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللهِ عَمّا يُشْرِكُون)[5]

(وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْر)

يک نكته‏اى دراين آيه هست که هر كدام از شما آن نكته را بداند خيلى چيزها مى‏داند.

(وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ)[6]

تمام تورات و انجيل و همه كتب عهد عتيق و جديد را روى هم بريز در شكم اين آيه، همه را به هضم مى‏آورد.

هنوز بشر دنيا نتوانسته معارف قرآن را به ظاهر و باطنش احصا كند و بفهمد. كسى كه نتوانسته بفهمد، چه‌طور مى‏تواند مانندش بياورد؟ الى الابد نمى‏توانند بياورند، چنان‏چه تا حالا نتوانستند بياورند.

مادّى كه منكر خداست چه‌طور مى‏تواند معارف مبدئى و توحيدى و معادى به مانند قرآن بياورد؟

در مورد غیر مادّی‌ها، الهيّون و مليّونى كه هستند، كردها، زنها و ديوانه‏ها و دهاتی‌ها همه را توى جوال كن ببر بريز در آب كرج، اينها هم نمى‏توانند مثل قرآن بياورند. چون شعور ندارند، فهم ندارند. خودمان را بكشيم سى میليون چيز فهم داريم. آن قسمتى كه مسلمان است به اسلامش، به مسلمان بودنش مى‏گوید كه قرآن كلام خداست و ما نمى‏توانيم مثلش را بياوريم. آن کسی هم كه غير مسلمان است، معارفش بیان شد! آیا اين شلغم‌هایی که گفتم مى‏تواند جاى گلابی‌هاى نمره يک را بگيرد؟ حيف از اين مثالى كه زدم. اين‏گونه مى‏گويد خدا سه تاست و يكى است، خدا را بخورى نجويش، خدا را مى‏برد داخل جهنّم تا لعنت ‏شود تا ما عذاب نشويم. آیا اين معارف مى‏تواند مانند معارف توحيدى قرآن باشند؟ آن ديگری که سگ زرد برادر شغال است، می‌گوید خدا كف پايش را مى‏گذارد روى رگ كف پاى يعقوب و يعقوب مبتلا به عرق النّساء مى‏شود. آن‌وقت یعقوب بيخ گلوى خدا را گرفته، عاقبت پيغمبرى را مانند توپچى‏ها به زور می‌گیرد. سپس می‌گوید برو.

آیا اين معارف و مهملات مى‏تواند در مقابل (اللهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض)[7] قرار گيرد. آن فهم كوچولو، آن عقيده كثيف مى‏تواند در قبال اين مطلب شامخ، مثل بياورد؟ حاشا و كلاًّ. پس كسى جا نمی‌ماند. مادّى رفت، مليّون ضعفا رفتند، مليّون دانشمند هم كه گفتند محال است كسى به مثل قرآن بتواند بياورد، لذا تا دنيا اين‏طورى است كه ما مى‏بينيم، محال است بتوانند بياورند. الآن حكما و دانشمندان بشر پشت به پشت هم داده‏اند هرچه پيش‏اندازى قرن قبل است به قرن بعد مى‏رسد، قرن بعد با تعاضد قرن قبل فكرش را به جنبش مى‏آورد. تا حالا چهارده قرن گذشته بشر مجتمع شده است، جنی‌ها هم مجتمع شده‏اند، زیرا قرآن می‌فرماید: (إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى اوّليائِهِمْ)[8] هر يک از دانشمندان يک قرينى دارد. ممكن است اين مطلب را فردا در آن مجلس اشاره كنم. در لمّه‌های شيطانى، اين دانشمندان ضدّ اسلامى قرين دارند، و قرنايشان جنّ‏اند و شياطين. آن‌ها لمّه دارند، القائات دارند و با القائات آن‌ها و با افكار اين‌ها دراين چهارده قرن نتوانسته‏اند و نخواهند توانست به مثل يک آيه قرآن بياورند. (الْحَمْدُ لِلهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا الله)[9] شكر آن خدايى كه قرآن را كتاب ما قرار داده است. اگر ما در اتريش و ايتاليا به دنيا مى‏آمديم، از پشت يک باباى نصرانى در شكم يک مادر نصرانى مى‏رفتيم و از پشت مادر نصرانى به دنيا مى‏آمديم و بعد هم ما را مى‏بردند پيش يک آخوند و ملاّی كشيش، و ما را غسل تعميد مى‏داد، بعد هم از آن روغن كثيف می‌مالید، بعد هم ما را در مقابل صليب عيسى مى‏بردند، بعد هم همين انجيل پوسيده‏ها را كه انجيرهاى خشک ما از آن‌ها بهترند به عنوان كتاب آسمانى به ما مى‏گفتند، چه خاكى بر سر مى‏كرديم؟ اوّل پروفسور دنيا بايد پيش بچّه طلبه‏های ما زانو به زمين بزند و منافات ندارد مسائلش را سؤال كند. البتّه افتخار مى‏كنيم كه كشور ما استاد رياضى داشته باشد، ولى ايشان براى شستن ضدّ مافوقشان بايد بيايند پيش طلبه زانو بزنند و ياد بگيرند.

خلاصه كلام آن‌که تا كنون نتوانسته‏اند مانند قرآن بياورند، مثل آيات قرآن بياورند و شكر خدا را كه ما را در مملكت اسلامى از پشت پدر مسلمان و از رحم مادر مسلمان و در كشور اسلام به دنيا آورد. اوّل ما را بردند دادند بغل يک آقايى که سر به گوش ما گذاشت و گفت: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم اللهُ أَكْبَر اللهُ أَكْبَر أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» تا دم مردن هم به ما مى‏گويند «یا عَبدَاللهِ‏ وَ ابنَ عَبدِهِ! اِسمَع اِفهَم اِذا جائَكَ المَلِكانِ المُقَرَّبانِ» هرگاه از تو پرسيدند: خدايت كيست؟ بگو: الله‏ ربّى. كتابت چيست؟ بگو: القرآن كتابى. اگر پرسيدند: پيغمبرت كيست؟ بگو: خاتم النبيّن. امامت كيست؟ بگو: همان آقايى كه فرقش را با شمشير جفا شکافتند. همان آقايى كه امروز سه روز است زير خاک پنهان است. خدايا! به حقّ قرآن عظيم ما و اولادمان را بر همين عقيده محكمه ثابته زنده بدار.

يک دسته از عرب‌ها هستند به نام قبيله بنى خفاجه. الآن هم در اطراف نجف هستند. اين‌ها شيعيان على‏اند. از اوّل هم تشيّع بر اينها غالب بوده است. ناصبی‌ها نوعاً اين‌ها را خيلى اذيّت مى‏كردند.

اوايل امر، عراق در حقيقت دست ايرانی‌ها بود. دوره بنى‏اميه و بنى‏العبّاس گرداننده ايرانی‌ها بودند. اصلاً انقلاب را ايرانی‌ها درست كردند. چه کسی امويّه را منقلب كرد؟ چه کسی عبّاسی‌ها را منقلب كرد؟ باز هم خواجه نصير بود، هلاكو كى بود؟ خواجه، او را انگشتش كرده بود.

ناصبی‌ها اين‏ قبیله را اذيّت مى‏كردند. يک امير و حاكمى است در نواحى نجف به نام امير مجاهدالدّين سنقر. لقبش سنقر است. او بخشدارى اطراف نجف را دارد و در زمان اين خبيث، شيعيان خيلى در ناراحتى‏اند. قبر امیرالمؤمنین7 هم در زمان وی پنهان است. قبر على7 تا زمان امام صادق7 پنهان بود. امام صادق7 كه تشريف بردند به طرف حيره، قبر على7 را به صفوان جمّال یاد دادند. بعد قبر پنهان بود تا زمان هارون و فقط بعضى از خواص مى‏دانستند قبر على7 كجاست. عرب‌هاى بنى خفاجه روى علاقه‏اى‏كه به على7 داشتند محرمانه قاچاقی به زیارت مى‏آمدند. يک روز دو تا از عرب‌ها براى زيارت آمدند. يكى گفت من مى‏روم در حرم زيارت مى‏كنم و آن ديگرى گفت من كشيک مى‏كشم مبادا از طرف سنقر خبردار شوند. در اين بين اداره آگاهى اطّلاع داد. آقا! اين‌ها خيلى مردمان خبيثى‏اند، اينها كه در امور دينى اين طور خرابكارى مى‏كنند، خيلى خبيث‏اند و تمام گناهان روى گردن اينهاست، زیرا اين‌ها راه فتنه و شرّ را باز مى‏كنند.

يک‌مرتبه سنقر حركت كرد سوار شد و به تاخت به طرف حرم آمد. طرف كه دم در بود به رفيقش گفت فرار كن كه عجم‌ها آمدند. من كه در رفتم و پايش را گذاشت روى اسبش فرار كرد. آن يكى تاخواست برود سنقر رسيد، به نوكرهايش گفت بگيريد اين عرب پدرسوخته را. اين عرب هم هى ضريح را گرفته، می‌گفت: يا ابالحسن! دخيلک. من اوّليّن مرتبه كه اين قصّه را در «بحارالأنوار» مجلسى ديدم گريه كردم.

دوتا از حرامزاده‏ها دورش ريخته بودند و او هم می‌گفت: يااباالحسن! انت العرب و انا عرب. میان عرب رسم است كه دخيل مى‏شوند و می‌گویند: يا علىُّ! انا دخيلک. همين‏طور مى‏گفت و مى‏گريست. اين شقى‏زاده‏ها ريختند دست او را گرفتند كشيدند و بردند. او هم مى‏گفت: ابالحسن! انا دخيلک. چون در عرب دخيل شدن خيلى مهمّ است و كسى به كسى پناه ببرد ولو پسر او را كشته باشد، از قتل پسرش مى‏گذرد.

او را كشيدند و پيش سنقر بردند. سنقر گفت: بايد تو را بكشم. مگر نمى‏دانى قدغن است؟ آن عرب، بناى جزّ و وزّ و ناله و زارى گذاشت. بالاخره گفت نمى‏شود مگر آن‌که دويست دينار يعنى دويست مثقال طلا، معادل دويست تا شصت تومان كه 12 هزار تومان مى‏شود، پول نقد بدهى به همراه يكى از اسب‌هاى خوب حسان الخيل. عرب گفت: اين‌جا چيزى ندارم، اجازه بدهيد بروم بياورم. گفت: نمى‏شود، بايد تو را بكشم. يكى بود به نام ابن بطن الحق که این عرب را می‌شناخت. وی گفت: من ضامنم، او را نكش. ابن بطن الحق گفت: من مى‏روم پول تهيّه مى‏كنم و برمى‏گردم. دو فرسخ سه فرسخ آمد، شب شد و خوابش برد. در عالم خواب به او گفتند: ابن بطن الحق! برگرد، على اصلاح كرد. از خواب پريد و به نجف برگشت. ديد آن عرب، عجب به حال آمده است. سؤال کرد: چه شده است؟ گفت: من نمى‏دانم، فقط يک‌وقت ديدم سنقر و نوكرهايش افتاده‏اند روى دست و پاى من و هى مى‏بوسند و مى‏گويند: عرب! امير مى‏گويد بيا بگذر. اين عرب هم زود راضى مى‏شود و می‌گوید راضى هستم. پس يک شال قرمز قشنگ آوردند به سرش بستند مانند بابا شمل‌هاى شهر، و يک دانه از پيراهن‌هاى عربى خوب هم برش كردند. آن عرب گفت: به من گفتند بلند شو برو خدمت على7 و عذر بخواه. گفتم: ما گذشتيم. گفتند: نه، برو عذر بخواه. پس سنقر يک طبق از آلات و ادوات نقره پركرد و روى سر نوكرش گذاشت و گفت: عرب! برو خدمت على7 عذرخواهى كن و بگو سنقر غلط كرده كه به دخيلتان جسارت كرده است. خادم حرم نشسته بود ديد در مى‏زنند. ناگهان ديد غلام سنقر آمده به همراه یک طبق پر از آلات نقره. آن عرب هم نو نوار شده و خيلى سرحال آمد مقابل قبر على7 ايستاد و گفت: يا اباالحسن! معذرة الى الله‏ و اليک، يا ابالحسن! سنقر عذر مى‏خواهد، او را ببخش. چه شده سنقر اين جورى شده است؟ سنقر خودش به ابن بطن الحق گفت: به محض اين‌كه خوابمان برد، يک وقت ديدم على آمده با يک شمشير برهنه، حواله به جانب من كرده، می‌گوید: خبيث! تو دخيل مرا گرفته‏اى؟ كسى كه به حرم من پناه آورده، مى‏خواهى او را بكشى؟ اگر دخيل مرا رها نكنى او را خشنود و راضى نكنى، الآن با اين حربه گردنت را خواهم زد.[10] از خواب بيدار شدم و آن عرب را خواستم و عذرخواهى كردم. يا اباالحسن يا اميرالمؤمنين! ما همه دخيل توييم همه پناهنده بتوييم.

يا اميرالمؤمنين يا ذاالنّعم
انّنا جئناك فى حاجاتنا

 

يا امام المتّقين يا ذاالكرم
لا تخيّبنا و قل فيها نعم

***

مرغ دولت برسرم پرمى‏زند، پرواز كن
سخت در كارم گره افتاده، اى مشكل گشا

 

دست همّت بردرم در مى‏زند در باز كن
يا غياث المستغيثين اين گره را باز كن

على جان! عرب به تو دخيل شده است، اين‏طور به او پناه دادى، جايت خالى بود عصر عاشورا آن وقتى كه لشگر ريختند به خيمه‏ها. عبارت اينست: «وَ تَسَابَقَ الْقَوْمُ عَلَى نَهْبِ بُیُوتِ آلِ الرَّسُولِ»[11] لشكر ريختند و بر يكديگر سبقت مى‏گرفتند؛ يعنى اين دسته مى‏خواست زودتر به خيمه‏ها بريزد، و آن دسته مى‏خواست زودتر به خيمه‏ها بريزد. خيمه‏ها صاحب ندارد، مرد ندارد، يك‏وقت يک مشت زن و بچّه يتيم بى‏كس ديدند لشكر ريختند. يا الله‏ يا الله‏! اين زن به آن زن پناه مى‏برد، اين بچّه به آن بچّه پناه مى‏برد. هر كس اشكش مى‏آيد دست و سرش را مرخص كند. اين لا مذهب‌ها ريختند گوشواره‏ها از گوش مى‏كشند، خلخال از پاى درمى‏آورند. شصت و شش بچّه هى داد مى‏زند: وا محمّداه! وا عليّاه! وا جعفراه!

 

[1]. سوره اسراء، آيه 88.

[2]. سوره نساء، آيه 113.

[3]. سوره ضحى، آيه 7.

[4]. اين‏جا قدرى تفضّل شده است که اسم ملائكه برده نشده است.

[5]. سوره حشر، آيه 23.

[6]. سوره انعام، آيه 59.

[7]. سوره بقره، آيه 255.

[8]. سوره انعام، آيه 121.

[9]. سوره اعراف، آيه 43.

[10]. بحارالأنوار، ج42، ص323.

[11]. اللهوف، ص130.