مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. فقه اصغر به احکام عملی و عبادی (مانند نماز، روزه، معاملات و قصاص) مربوط است و فقه اکبر شامل معارف اعتقادی، اخلاقی و شؤون نفسی انسان در دنیا و آخرت می‌شود. هر دو از وحی الهی سرچشمه می‌گیرند و پیامبر (ص) در بیان آن‌ها از خود سخنی نگفته‌اند. 2. روز قیامت روز آشکار شدن حقایق است و قرآن در آن روز به اشکال مختلفی مانند انبیا، شهدا و مؤمنین ظاهر می‌شود، ولی برتری آن بر همگان آشکار است. 3. این کتاب عیناً از رب العالمین بر قلب پیغمبر نازل شده است. عین این الفاظ القاء شده است. این الفاظ دسته‏بندی کارخانه خود خدا و به دست خود خداست. این است که اشاراتش غیرمتناهی است.

أَعُوذُ باللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(وَ إذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یَکُونُ لِي أنْ أبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إنْ أتَّبِعُ إلاّ ما یُوحَی إلَیَّ إنِّي أخافُ إنْ عَصَیْتُ رَبِّي عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ)[1]

یک القائاتی بر خود پیغمبر9 در مقام بی‌حجابی می‏شده که او فعلاً مربوط به بحث ما نیست. مابقی وحی‏هایی که توسط روح‏الامین حضرت جبرائیل بر پیغمبر9 ما نازل می‌شده، دو جور بوده است.

یک وقت جبرائیل مطالبی را می‏آورده و در قلب پیغمبر9 آن مطالب را القاء می‏کرده، مانند این که خدای متعال فرموده حکم روزه را به مردم بگو، روزه عبارت است از امساک از اوّل طلوع فجر تا اوّل شب. جبرئیل هم می‏آمد و این مطلب را به پیغمبر می‏گفت و پیغمبر هم به مردم می‏گفت: ایّها الناس! روزه در ماه رمضان بر شما واجب است و هکذا چیزهای دیگر. معنا در دل پیغمبر9 می‏آمده است. مثل این‌که من به شما می‏گویم خواهشمندم تشریف ببرید پیش آقای فلانی و از طرف من، حجة‏الاسلام آقای سبط و واعظشان را به منزل ما دعوت کنید. این مطلب به استعداد گوینده و شنونده، هر دو، بستگی دارد. یک وقت آن کسی که از طرف من برای دعوت کردن می‌رود، مدعوّ را شخص زیرک و عاقلی می‏بیند، لذا مطلب را مختصر و مفید می‏گوید. یک وقت هم می‌بیند آن استعداد و زیرکی در مدعوّ و گیرنده نیست. در این موقع باید او را شیرفهم کند و مطلب را توسعه و بسط دهد و مفصّل و مبسوط در چند نوبت به عبارات مختلفه به او بفهماند و به هر عبارتی که مؤثر می‏داند بگوید. این امر دائر مدار فهم و استعداد طرف است.

یک وقت هم بنده عبارت را می‏نویسم که جناب عمدةالتّجّار و الأخیار، حاجی محمّد تقی فلان، فردا شب که لیله فلان است حضرت حجّة‏الاسلام سبط را که امام جماعت مسجد مروی است، دعوت کنید. می‏گویم این نوشته را ببرید و برای طرف بخوانید. در اینجا من دعوتم را روی کاغذ می‌نویسم، زیرا می‌بینم آن کسی که می‌خواهد از طرف من دعوت کند، در صحبتش نمی‌تواند آن نکات، لطایف، دقایق، رقایق و خصوصیّات و رموزی را که مؤثر در کار است بگنجاند. اگر این رموز و لطایف و دقایق و خصوصیات در این دعوت گنجانده نشود، ممکن است مدعوّ نیاید. بدین جهت در این دعوت‌نامه القاب جناب مستطاب عمادالتجار و ... را می‌نویسم تا او بیاید، زیرا آن کسی که واسطه است نمی‌تواند تمام خصوصیات آن بیان را برساند.

وحی‏هایی که بر قلب پیغمبر9 می‌شده بر این دو قسم است: در یک قسم، جبرئیل می‏آمد و مطلب را من قِبَل‏الله به پیغمبر می‏گفت؛ احکام، اخلاق، مواعظ و دستورات خدا را اعلام می‏کرد و پیغمبر9 هم طبق عباراتی که خودش مقتضی می‏دانست بیان می‏کرد. مطلق سنّت پیامبر9 از این قبیل است. پیغمبر9 از هوی و هوس خودش حرف نزده است؛ بلکه هر چه از اوّل طهارت تا آخر دیات گفته، همه به امر و اذن خداوند متعال بوده است.

ما دو تا فقه داریم یک فقه اصغر و یک فقه اکبر:

فقه اصغر ما همین فقه مصطلحی است که با طهارت شروع می‌شود و بعد ابواب صلوة، زکوة، حجّ، صوم و معاملات بالمعنی الاعم و بالمعنی الاخص تا قصاص و دیات و... می‏آید و با ابواب عبادیّات تمام می‏شود. این فقه اصغر است. فقه اصغر مربوط به احکام بدنی ماست و در این فقه، هر چه پیامبر9 می‌گوید به امر خداست. (وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إنْ هُوَ إلاّ وَحْيٌ یُوحی)[2] هر چه می‏گوید به اذن الله است. خدا فرموده حکم این است، پیغمبر9 آن حکم را به عبارت خودش بیان می‏کند. تناسب حال را تشخیص می‌دهد و بعد به‏طور مناسب می‏گوید.

یک فقه اکبر هم داریم. فقه اکبر عبارت است از: معارف توحیدی، معارف مبدئی و معادی، ابواب معارف نفسی، ابواب معارف روانی، ابواب اخلاقیّات، و تمام اطوار و شؤون و مراتبی که نفس انسان در نشئه دنیا، در نشئه برزخ (نشئه مثال معلّق به قول حکمای اشراق)، در نشئه قیامت و در نشئه مابعد القیامة دارد. این مجموعه معارف نفسی و اخلاقی و مستقلات عقلیّه به همراه مجموعه احکام و وظایف بدنی، همه اینها را فقه اکبر می‏گویند. در تمام این مراحل و شؤون پیغمبر9 یک کلمه از خودشان ندارند. از روی هوی و هوس و اراده شخصی خودشان یک کلمه پیغمبر9 ندارند. هرچه دارند عن‏الله است. این یک قسم از گفته‏های پیغمبر9 است.

یک قسم این است که پیغمبر تمام آن رموزی که اینجا باید به‏کار برده شود، نمی‏داند. آقایان! این حرف به گوشتان سنگین نیاید. پیغمبر9، آن اشارات، لطائف، رموز، کنایات و خصوصیاتی که باید به‏کار برده شود، نمی‏داند. پیغمبر9، جان ما به قربانش، هموست که خاک کف پای او شرف بر همه افراد دارد، هموست که در میان انبیاء، کسی داناتر و ملاتر از او نداریم. پیغمبر افضل تمام موجودات و اشرف تمام ممکنات است. امّا همین پیغمبر9 نسبت به خدا هیچ و نادان است: «لَا أَعْلَمُ إِلَّا مَا عَلَّمَنِي‏ رَبِّي‏»[3] (عَلَّمَكَ ما لَمْ تَکُنْ تِعْلِمُ)[4]، (وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً)[5].

پیغمبر9، خیلی چیزهایی که خدا می‏داند، نمی‏داند. این، نقصِ پیغمبر9 نیست. پیغمبر9 با تمام کمالاتی که دارد و کمالاتش در طرف ابد، لایتناهی است، امّا نسبت به خدا نسبت صفر به رَقم، و نسبت عدم به وجود است. اصلاً تعالی‏الله از این‌که بشود این را طرف نسبت با او، و او را طرف نسبت با این، قرار داد. چون چنین است، و باید رموزی، کنایاتی، اشاراتی، لطایفی و بشاراتی گنجانده شود که بیان آن‌ها از عهده این پیغمبر9 خارج است، لذا باید بنویسند و بگویند: آقا از رو بخوان. قرآن از این قبیل است و دلیل بر این مطلب زیاد است:

(وَ اتْلُ ما أوحِيَ إلَیْكَ مِنْ کِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً)[6]

(وَ إذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أوْ بَدِّلْهُ قُلْ مایَکُونُ لِي أنْ أبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إنْ أتَّبِعُ إلاّ ما یُوحَی إلَیَّ إنِّي أخافُ إنْ عَصَیْتُ رَبِّي عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ)[7]

روزی ابوجهل به ولید گفت: این محمّد با این قرآنی که آورده و می‌خواند جوان‌های ما را به سمت خودش می‌برد و با این عمل یک انقلابی در مکّه به پا کرده است. این خودش یک گرفتاری است که برای ما پیش آمده و باید چاره‌ای برای آن درست کنیم. ولید گفت: مگر چه چیزی می‌خواند؟ گفت: نمی‌دانم، ولی یک چیزهایی می‌خواند که مردم را به سمت خودش می‌کشد. ولید گفت: من می‌روم ببینم چه می‌گوید. ابوجهل گفت: برو، امّا مواظب باش مبادا گول بخوری و تو هم مسلمان شوی. ولید آمد خدمت پیغمبر9 و گفت: یا محمّد! از آن شعرهایت بخوان ببینیم. پیغمبر9 فرمود: این‌ها شعر نیست؛ کلام خداست. گفت: حالا هر چه می‌خواهد باشد. پیغمبر9 شروع کرد به قرآن خواندن و ولید هم گوش می‌داد، تا رسید به این آیه: (فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ)[8] این آیه را که شنید مو بر بدنش راست شد و در حالت بهت و تحیّر قرار گرفت. کفّار گفتند: دیدید ولید هم از دست ما رفت و مسلمان شد. بعد که برگشت، ابوجهل از او پرسید: چرا رنگ و رویت این‌طور شده است؟! چرا این‌طور بهت‌زده شده‌ای؟! گفت نمی‌دانم آن چیزهایی که خواند چه بود! بگویم شعر است که شعر نبود، بگویم نثر است که نثر نبود، بگویم ارجوزه است که ارجوزه نبود، بگویم اسطوره است که اسطوره نبود، هر چه را من فکر می‌کنم باشد، می‌بینم آن نبود. این یک چیز دیگری است که ما نمی‌دانیم.

یک عده از این جوان‌های فضولِ کافر، از آن جوان‌های بی‏باک دهن‌چاک که مایل به خدا نبودند، نزد پیغمبر9 آمدند. وقتی پیغمبر آیات را می‏خواند، آن‌ها را تکان می‏داد، همان‌هایی که مایل به ‏قرآن نبودند، همان‌هایی که از مرگ وحشت نداشتند. کفّار می‌گفتند: ای محمّد! قرآنی غیر از این بیاور. بهانه‏جویی می‏کردند و می‌گفتند: این را تبدیل کن، کم و زیاد کن. لذا خدا به پیغمبر9 می‌فرماید: (قُلْ ما یَکُونُ لِي أنْ أبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي)[9] بگو: من نمی‏توانم قرآن را از پیش خودم، پس و پیش کنم. واقعاً هم نمی‏داند و نمی‏تواند. راست هم می‌گوید، زیرا قرآن، کلام خداست.

قرآن، کتاب عجیبی است. حروف مقطّعه دارد. اینجا یک رمزی برای طلبه‌ها بگویم: در قرآن می‌خوانید (المص). اگر بگویید «الصم»، با مقدّم و مؤخّر شدن صاد و میم، معنای آن به قدر مشرق تا مغرب فرق می‌کند. اگر صاد قبل از میم باشد، زِبَرش اشاره به چه چیزی و بیّنه‏اش اشاره به چه چیزی دارد؟ اگر صاد بعد از میم باشد، زِبَرش اشاره به چه چیزی و بیّنه‏اش اشاره به چه چیزی دارد؟ اگر صاد قبل از میم باشد عدد صغیرش چه حکمی دارد؟ عدد کبیرش چه حکمی دارد؟ عدد متوسطش چه حکمی دارد؟ و چه فرق‌هایی بین عدد صغیر و کبیر و متوسط هست؟ زیرا ممکن است هر یک از این‌ها را برای یک کنایه، یک اشاره و یک استعاره‌ای به کار برده باشد. ممکن است همین (المص) کلیدی باشد برای باز کردن علوم همان سوره، و مفتاحی برای گشایش علومی باشد. ما چه خبر داریم؟! تمام اینها را إلی ما لا نهاية پیغمبر9 نمی‏داند. پیغمبر9 به قدر خدا علم ندارد. خدا می‌داند که هر حرفی باید در کجا باشد. اگر یکی از حروف این شش‌هزار و ششصد و چند آیه، در جایی باشد، ممکن است میلیاردها ابواب علم باز شود و اگر در جای دیگری باشد ممکن است ابواب دیگری باز یا بسته شود. این‌ها را فقط خدا می‏داند. دیروز من عرض کردم که قرآن برای من و تو نیست، قرآن برای انبیاء هم هست.

آن حدیثی که در کافی نقل است در موضوع «آمدن قرآن در روز قیامت»، دلیل بر این مطلب است که ان‌شاء‌الله یک روز نقل خواهم کرد.

روز قیامت، روز کشف حقایق است و حقایق معلوم می‌شود. در آن روز قرآن به هر جنبه‌ای خودنمایی می‌کند. مطابق حدیث کتاب کافی، قرآن به صورت انبیاء، شهدا، مؤمنین، زهّاد، عبّاد و ملائکه می‌آید. داخل هر دسته‌ای که می‌شود به شکل آن‌هاست ولی به صورت خیلی عالی‌تر از آن‌ها. داخل انبیاء که می‌شود انبیاء می‌گویند این از ماست، ولی مقام و رتبه‌اش خیلی بالاتر از ماست. داخل شهدا که می‌شود می‌گویند او از ماست، ولی مقامش خیلی از ما بالاتر است و او ممکن است از شهدای بدر باشد. همین طور داخل عبّاد و زهّاد و ملائکه و اخیار می‌شود.[10] این‌ موارد، نکته دارد. روز قیامت، روز بروز حقایق است: (فَکَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ)[11] در روز قیامت، پرده‏برداری می‏شود و حقایق آشکار می‏گردد. آن روز معلوم می‏شود قرآن چه درجات و چه جنبه‏های مختلفی دارد و در هر جنبه‏ای برای همان جنبه، حجّتِ خداست، زیرا قرآن فقط به ما تعلّق ندارد. این‏قدر رموز و اسرار در آن گنجانده شده که از حوصله فکر خارج است. حتّی پیغمبر9 هم نمی‌تواند بفهمد، لذا فقط باید خدا این ورقه را بنویسد و بدهد به جبرئیل که بیاید و بگوید: (فَإنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّـر بِهِ الْمُتَّقِینَ)[12] قرآن را آسان کردیم، الفاظ را روی زبانت گذاشتیم، نوشتیم مرتّب و منظم کردیم، تمام دقایق و فوت و فن‌های شیشه‌گری را به کار بردیم، رموزی در خود قرآن نهادیم که الی‏الابد خود پیغمبر9 به وسیله آن رموز، بتواند از قرآن استکشاف علوم کند و بتواند استفتاح ابواب علوم کند.

قرآن، همین ظاهر تنهایش که نیست؛ قرآن، مفاتیح غیب و کلیدهای رمز دارد که با آن کلیدها از ظاهر قرآن پی به حقایق باطنی‌اش می‌برند.

حرف قرآن را مدان که ظاهر است
زیـر آن باطـن یکی بطـن دگر

 

زیر ظاهر باطنی بس باهر است
خیره گردد اندر او فکـر و نظـر

قرآن، فقط ظاهرش نیست، بلکه باطن دارد. باطنش هم به وسیله کلیدهای رمزی گشوده می‌شود. کلیدش را هم جای دیگری گذاشته‌اند که هر کسی خبر ندارد.

قرآن یک دری دارد که باز می‏شود. وقتی که وارد آن شوند، باز درهای دیگر هست، که کلیدهایش در جاهای مخصوصی گذاشته شده است. از این هزار نفری که در این مدرسه می‌آیند ده نفرشان می‌دانند که کلیدهای اتاق‌های مدرسه کجاست. و از این ده نفر، سه نفرشان شاید کلیدهای اتاق‌ها را بشناسند و از این سه نفر هم ممکن است یک نفرشان کاملاً به خصوصیات اتاق‌ها آشنا باشد.

آن‏هایی که جای کلید را می‌دانند، کلید را برمی‏دارند و در خانه را باز می‏کنند. عجب جای خوبی است، گل دارد، بلبل دارد، چراغ دارد، باز آنجا که می‏روند، درهای دیگری را می‌بینند. بعضی از آن‌ها که جای کلید را می‌دانند، در را باز می‏کنند، می‏بینند باغ عجیب دیگری آن طرف است؛ چه شمشادهایی، چه درخت‌های میوه‏داری، چه انهاری، چه بلبل‏هایی، چه تغنّیاتی و چه ترنّماتی دارد.

قرآن هفتاد بطن دارد. هفتاد برای کثرت است. باز در این هفتاد بطن، هفتاد هزار بطن خوابیده است. در این هفتاد هزار بطن، هفت‌صد میلیارد بطن وجود دارد. همین‌طور خانه توی خانه، بطن اندر باطن، باطن‌ اندر باطن. خداوند خودش این‌گونه بسته‌بندی کرده است.

(قُلْ ما یَکُونُ لِي أنْ أبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي)[13]

منِ پیامبر نمی‏توانم این قرآن را زیر و رو کنم. این‌که حدیث نبوی نیست، سنّت نبوی نیست. این‌گونه نیست که معنا را به من گفته باشند و من بخواهم به الفاظ خودم آن را بیان کنم. پیامبر شاگرد ابجدی است که استاد جمله‏ای را می‏نویسد و به او می‏گوید برو بخوان؛ او فقط همان نوشته‌ها را حفظ کرده است و الاّ نوشته او نیست. این را استاد نوشته است. استاد، خداست و شاگرد که طفل دبستان خداست، خاتم‏الانبیاء9 است. قرآن لایحه مکتوب حق تعالی است. آن وقت، پیشخدمت مخصوص، جبرئیل است. جبرئیل لایحه را به حضور مقدس پیغمبر9 می‏آورد و در دل پیغمبر9 می‏اندازد.

این‌جا یک نکته‌ای برای طلبه‏ها عرض کنم. آقایان اهل علم! گاهی من یک معنایی را می‏خواهم به مردم برسانم؛ مثلاً می‏خواهم بگویم: «از شما متشکرم.» این معنای تشکر را در نفسم می‏آورم و صورت خیالی به آن معنا می‏دهم. حقیقت و معنای تشکر، کرنش و تواضع من نسبت به آقا را، در نفسم و در صورت عقلیه‌ام می‏آورم. بعد همین را در صورت متخیّله می‏آورم و بعد آن را تنزّل می‌دهم و به صورت لفظ «متشکرم» بیرون می‏اندازم. در این حال، معنا را در قالب عبارت بیرون ریخته‌ام و به خود لفظ و عبارت، هیچ نظری نداشته‌ام، بلکه تمام مقصود، معنای سپاسگزاری است. وقتی می‌گویم 10 تا پرتقال چند است؟ نظر به لفظ «10 تا پرتقال» ندارم، بلکه نظر به معنای پرتقال دارم نه نظر به لفظ «پ» و «ر» و «ت» و «ق» و «ل».

گاهی این‌طور نیست و لفظ مورد نظر است، مانند قرائت سوره حمد یا سوره (قُلْ هُوَ الله) که خود لفظ را باید بیرون بیندازید. در اینجا لفظ، قوس صعود پیدا می‌کند. در اینجا اگر نظر به معنا باشد، نماز باطل است. این توجه و نظر به معنا که حضرات شیخیّه در (ایّاكَ نَعْبُدُ وَ اِیّاكَ نَسْتَعِینُ) دارند، مبطل نماز است. در (ایّاكَ نَعْبُدُ وَ اِیّاكَ نَسْتَعِینُ) دعا نمی‏کنیم، معنای انشایی نداریم. «خدایا! تو را می‏پرستم، خدایا! از تو یاری می‏طلبم» به عنوان دعا که معنا را در قالب لفظ بیندازی نیست، پس چیست؟ خود لفظ را بیرون می‏ریزی، نهایت متوجّه به معنا هستی. ولی در «الله اکبر» نظر به معنی «الله اکبر» است که خدا بزرگتر است. در «سبحان ربی العظیم و بحمده» نیز نظر به معناست. اما در (غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ‏) لفظ در فکر آمده و صورت عقلی پیدا کرده و بعد صورت هندسه خیالی پیدا کرده و بعد بیرون آمده است. امّا وقتی در قنوت، دعا می‏کنی و می‏گویی: (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ)، این، غیر از (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ) در قرائت سوره حمد است. در قرائت، خود (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ) القا شده ولی در دعا، معنای آن. حالا گاهی در دل سالک، معنی القا می‏کند و گاهی در دل سالک، لفظ القا می‏کند.

حدیثی است در اصول کافی راجع به اسماء و خدمه اسماء و عدد اسماء و اسمائی که خدا آن‌ها را اظهار کرده است. حدیث عجیبی است. حضرات شیخیّه هم دور این حدیث می‏چرخند. یکی از کسانی که دور این حدیث خیلی غور و غوص کرده، شیخ احمد احسایی است ولی انحراف پیدا کرده است. به هر حال حدیث عجیبی است. در آن حدیث آمده است که خداوند سه اسم را برای احتیاج مردم، آشکار کرد که یکی از آن‌ها «الله» است. با این‌که سه اسم، ظاهر بوده، ولی بزرگانِ کشف و شهود، خیلی زحمت کشیده‏اند. یکی شیخ احمد احسایی است که بزرگی می‏گفت به دو اسم برخورده است. یک نفری مدّت‌ها در غور بود تا دو اسم دیگر را در بیاورد، اسم لفظی حسابی. صدی نود صوفی‌ها را بیانداز دور، من خیلی از این‌ها بغض دارم. خضر و الیاس را که دو موجود خارجی‏اند، دو جنبه قبض و بسط سالک کرده‏اند. خدای متعال اسم لفظی دارد، حضرت می‌فرماید: اسم اعظم هفتاد و سه حرف است یک حرفش را آصف برخیا داشت.[14] حروف است مثل الف، ب، ج و ... . محمود دهدار[15] قصیده‏ای دارد که به نام شیخ بهایی مشهور شده است. می‏گوید:

هشت حرفست به ترتیب و نظام
در سه جا مصدر اسمش دال است
هست در مصحف ما بعد سه میم

 

بسط حرفیش چهل گشته تمام
بر سـر آیه‌ای از انفـال اسـت
درمیان‌های سور در حامیم

یک حرف از اسم اعظم خدا را آصف‏برخیا می‏دانسته، زمین و آسمان‏کَن شده است و آسمان و زمین‏کَن. این‌که صوفیه می‏گویند وجودِ ولی، اسم خداست، درست است، ولی به جای خودش. سه اسم است که خدا آن سه اسم را برای احتیاج مردم آشکار کرده و یکی را در سرّ مستتر خودش پنهان کرده است. از اسامی ظاهرش یکی الله است. ارباب کشف و شهود، در دوتای دیگر مانده‏اند. ارباب سیر و سلوک برای کشف آن دوتا، زحمت و ریاضت می‏کشند.

شب جمعه‌ای با یک نفر از استاتیدم که واقعاً مرد بزرگواری بود، در چهار فرسخی خارج شهر مشهد دعوت بودیم. صاحب منزل خیلی آدم خوش‌باطنی بود. آن شب را بیدار بودیم. صبح جمعه که شد، استاد ما چند تا از دعاها و گوهرهای شاه‌واری را که هیچ وقت به هیچ کس نمی‌داد، به صاحب منزل داد. بعد دیدیم خیلی به او اظهار علاقه نمود و گفت: هر وقت به شهر آمدی، به منزل ما بیا. من تعجّب کردم که ایشان چطور این‌ها را به این سادگی به آن صاحب‌خانه داد. در همین فکر بودم که گفت: دیشب آن دو اسم به من القاء شد و این، از برکات نیّات صاحب‌خانه بود. اسم، بر قلب القاء می‏شود. حال، آن دو اسم دیگر چه بود، خدا می‌داند. من هم از ایشان نپرسیدم. زیرا من شاگرد مرتّب و مؤدّبی بودم. چه کار دارم که بپرسم.

درویش‌ها، یک درِگوشی دارند. آن بدو امر که می‏خواهند روزنه‌ای به آن طرف پیدا کنند، استادِ آن‌ها، در حین ذکر یا در حال فکر، گاهی معنایی و گاهی لفظی را القاء می‌کند. در گوشش صدا بلند می‏شود که فلان اسم را بگو و یا فلان چیز را بخوان و آیه‏ای یا خبر غیبی به او گفته می‏شود. هر سالک اسم خاصّی دارد. هم اسم لفظی دارد، هم اسم باطنی. اگر خودش را روی اسم خاصّ خود سلوک داد، ترقّی می‏کند و چندین منزل جلو می‌افتد. این جلو افتادن برای این است که اسم لفظی القاء شده است. گاهی اسم لفظی سالک را به او می‏گویند، یعنی صورت لفظ بر او القاء شده است نه معنا.

در مورد پیامبر9 گاهی عیناً صور الفاظ قرآن یعنی (الم) و (الر)، عین این الفاظ به وسیله جبرئیل در دل مقدّس و قلب مطهّر پیغمبر9 القاء می‌شود:

(نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأمِینُ عَلی قَلْبِكَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ)[16]

همان‌طور که در آن مکاشفه، دو اسم را در قلب آن سالک انداختند، لفظ قرآن بر پیغمبر القا می‌گردد، نه معنایش. در این موضوع، حدیث قدسی نیز از سنّت پیغمبر‌9ممتاز می‌گردد. معانی سنّت پیغمبر9 با خداست، ولی الفاظش به اختیار خود پیغمبر9 است. ولی حدیث قدسی این چنین نیست. آنجا تلاوت نیست، ولی اینجا تلاوت است. آنجا تنزیل نیست، ولی اینجا تنزیل است:

(تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ)[17]

(تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ)[18]

(تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ)[19]

این کتاب عیناً از رب العالمین بر قلب پیغمبر نازل شده است. عین این الفاظ القاء شده است. این الفاظ دسته‏بندی کارخانه خود خدا و به دست خود خداست. این است که اشاراتش غیرمتناهی است.

در حدیث آمده است که در روز قیامت، تصاعد درجات به قرائات آیات است. به قاری قرآن در بهشت می‏گویند: «اقْرَأْ وَ ارْقَأ».[20] ای قاری قرآن! بخوان و بالا برو؛ پس یک آیه می‏خواند، یک درجه بالا می‏رود. این بالا رفتن درجه، مانند بالا رفتن از پلّه منبر نیست؛ بلکه هر یک آیه که می‏خواند، یک تجلّی خدا می‏شود. حضرت صادق7 می‌فرمایند: «لَقَدْ تَجَلَّی اللهُ لِعِبادِهِ فِی کَلامِهِ»[21] با خواندن قرآن، یک رمز از رموز پنهانی آشکار می‏شود، باز می‏خواند یک رمز دیگر آشکار می‏شود؛ همین‌طور الی الأبد. پس رموز و اسرار قرآن، غیرمتناهی است.

پیغمبر9، متناهی است، چون ممکن است. از این سرش محدود است و در قبضه نامحدود است که خداست. محدود نمی‏تواند نامحدود را به قبضه بگیرد. تمام بشارات، اشارات، رموز، اسرار و هر چه که در قرآن است، الی ما لایتناهی است و همه این‌ها را خداوند در قرآن گنجانده است و باید برهان نبیّ خاتم9، این‌چنین برهانی باشد. این نبیّ، اینچنین معجزه باقیه‌ای برای تمام عوالم لازم دارد:

(تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً)[22]

خدا به محمد و آل محمد: به همه شما از اشارات قرآن و بشارات آن عطا کند. چشمتان باز شود که اگر یک گوشه باز بشود آن‏قدر لذّت دارد که حدّ ندارد. خدایا! به حقّ قرآن عظیم، یک گوشه ابرویی از حقایق قرآن تصدّق سر این مردم به من روسیاه بنمایان:

شهباز فضای لامکانی
گنجینه کیمیای عالم
محجوبه‏ گشای عالم غیب
بر کنگره‏ای کشیده فتراک

 

غوّاص جواهر معانی
پیش از همه پیشوای عالم
گنجور خزانه‏های لاریب
کانجا نرسـد سمند ادراک

پیغمبر9 هیچ دست نمی‏زند. جرأت یک حرف جلو و عقب کردن را ندارد. قدرت یک نقطه زیر و بالا کردن ندارد. می‏گویند: بخوان! چشم. الآن اگر قرآن را به دست قاری بدهیم و بگوییم: بخوان! او حق ندارد کم و زیاد کند. همین‌گونه به پیغمبر دادند و گفتند: بخوان! گفت: چشم. او حق ندارد حرفی کم و زیاد کند. می‌گویند: (قُلْ أوحِيَ إلَیَّ أنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ)[23] و پیغمبر9 هم می‏گوید: (قُلْ أوحِيَ إلَیَّ أنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ). می‏گویند بگو: (إنّا أعْطَیْناكَ الْکَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ إنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأبْتَرُ)[24] او هم می‏گوید: (إنّا أعْطَیْناكَ الْکَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ إنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأبْتَرُ) نمی‏گوید: «إنَّه أعطانِیَ الکَوْثَر»، نمی‏گوید: «فَصَلَّیْتُ لِرَبّی و انْحَرْ»، نمی‏گوید «إنَّ شانِئی هُوَ الأبْتَر». اگر به پیغمبر معنا القا می‌شد و می‏گفتند بگو، آن جور می‏گفت؛ امّا به او گفتند لفظ را بگو. این حروف و تمام حروفات قرآن از مرکّبات و مقطّعاتش به جای خودش هزارها رمز دارد. همین حروف در جای دگر رمز دیگری دارد. این‌ها را من و شما نمی‏دانیم.

در «اعطینا»، الفِ اوّلی قبل از عشراتِ نون (آحاد قبل العشرات)، و الفِ آخرِ بعد از عشراتِ نون (آحاد بعد العشرات)، هر کدام مکانی و مقامی دارند. اهل علم هستند و می‏شنوند چه می‏گویم.

میان عاشق و معشوق رمزی است

 

چه داند آن‌که اشتر می‌چراند

«الْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ» عبارات قرآن، مال عوام است. اشارات قرآن، مال خواصّ است. لطایف قرآن، مال اولیاء است. حقایق قرآن، مال حکما و انبیاء است.[25]

خلاصه، پیغمبر9هیچ به قرآن دست نمی‏زند. پیغمبر9 مانند یک طوطی است. هر چه به طوطی می‌گویند، او هم همان را می‌گوید.

در پس آینه طوطی‌صفتم داشته‏اند

 

آن‌چه استاد ازل گفت بگو می‏گویم
ج

این قرآن، اوّل به بیت‌العزّة نزد سفره کرام بررة آمد. از آنجا دفعة واحدة، یک مرتبه بر قلب پیغمبر9 نازل شد. حال چطور داخل فؤاد پیغمبر9 شد، بماند. غیر از این یک دفعه هم، قرآن در ظرف 23 سال، آیه آیه نازل شد. آن‌وقت گفت این، برهان من است.

پیغمبر9 به قرآن، پیغمبر9 شد، نه این‌که قرآن به پیغمبر9، قرآن شده باشد. این مطلب، بسیار لطیف است. اهل فضل درک می‌کنند. قرآن به پیغمبر9، قرآن نشد، بلکه پیغمبر9 به قرآن، پیغمبر شد. پیغمبر9 به قرآن ثابت شد، قرآن به پیغمبر9 ثابت نشد. قرآن جلوه خاصّ خداست و بر سر پیغمبر9 سایه افکنده است. همین قرآن، مزید علم و درجات پیغمبر9 است، مزید درجات پیغمبر9 است. پیغمبر9 به قرآن، بلبلِ گویا و سخن سرای عالم بالا شده است. پیغمبر9، غیر از این قرآن، پناهگاه ندارد:

(وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً)[26]

تورات، سِفر تثنیه، باب هیجدهم، آیه 18 و 19 می‏گوید:

«ناوی آقیم لاهِم میقِرِو اَخِیهِم کامُخا وناتَتّی و دِوارَی بِپیو وِدیبِّر اَلِیهِم اِت کُل اَشِر اَصَوونو (18) وِهایا هاایش لُو ییشمَع اِل دیوارَی اَشِر ییدَبِّر بیشمی اَنُخی اِدرُش مِعیمُّ (19)» [27]

«ای موسی! یک پیغمبری از اولاد اسماعیل7 برای این‌ها می‏فرستم که مثل تو است؛ یعنی همان «کامُخا». این شباهت، بشارات را از عیسی7 مسیح منصرف و منسلخ می‏کند. عیسی7 مانند موسی7 نبود. موسی7 پدر دارد، پدرش عمران است، ولی عیسی7 پدر ندارد. شریعت موسی، شریعت ناسخ است، شریعتِ بدع و بکر است. شریعتی است که شرع سابق را کند و نسخ می‌کند، ولی شریعت عیسی7 یک چنین شریعتی نیست. در باب پنجم انجیل متی می‏گوید: «من نیامده‏ام که همزه‏ای از تورات را خط بزنم، بلکه من برای تکمیل تورات آمده‌ام». حضرت عیسی7 چیز تازه‏ای نیاورد، بلکه فقط یک مقدار اخلاقیات آورد. سبت، طلاق، ختنه و امثال اینها را پولس و دیگران اسقاط کردند. عیسی7 مثل موسی7 ناسخ شرع و صاحب شرع نبود، ولی خاتم‏الانبیاء9 ناسخ شرع قبل است. موسی، شریعت آتشین دارد، جنگ دارد، جهاد دارد، قصاص دارد، پیغمبر اسلام9 هم قصاص و جنگ دارد. پس این‌که به موسی7 می‏گوید: «کامُخا» یعنی پیغمبری مانند تو را می‏فرستم، مراد، پیغمبر ماست، نه عیسی مسیح7. به علاوه در سِفر تثنیه فصل 34 فراز دهم دارد:

«وِ لُو قام ناوی عُود بِییسرائِل کِمُوشِ اَشِر ییداعُ یِهوا پانیم اِل پانیم.»[28]

میان بنی‌اسرائیل هرگز مانند موسی7، پیغمبری برانگیخته نخواهد شد، پیغمبری که خدا را بشناسد و خدا او را بشناسد، و با خدا روبرو شود. از بنی‏اسرائیل هرگز مانند موسی7 نخواهد آمد. عیسی7 از بنی‌اسرائیل است. پس بشارت مربوط به عیسی7 نیست، مربوط به خاتم‏الانبیاء9 است. آن وقت می‏گوید:

«این پیغمبر از نزدیکانِ برادرانِ اسرائیل است.»

یعنی از بنی‌اسماعیل7 است. عیسی7 از بنی‌اسماعیل7 نبود. بعد می‏گوید:

«کلام خودم را در دهانش می‏نهم.»

شاهدم اینجاست. می‌گوید: کلام خودم را، نه معنا را، در دهان او می‌گذارم. بعد در تورات دارد:

«هرچه را من به او گفته‏ام و امر کرده‏ام، همان را به مردم می‏گوید.»

(وَ إنْ أحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَكَ فَأجِرْهُ حَتّی یَسْمَعَ کَلامَ اللهِ)[29]

قرآن، کلام خداست که در دهان پیغمبر9 نهاده شده است:

(فَإنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ)[30]

پیغمبر9، این سخن‌سرای عالم بالا از دنیا رفت، امّا یک هجده ساله نمونه گذاشت. یک آینه‏ای گذاشت سر تا پا نمونه و نشانه خودش. همان هجده ساله‏ای که امام حسین7 فرمود:

«اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاء الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ‏ النَّاسِ‏ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِك‏.»[31]

وقتی علی‏اکبر7 رفت، حسین7 آیه اصطِفا را قرائت نمود:

(إنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ)[32]

این آیه، آیه‏ای است که ائمّه: برای اثبات ولایت خودشان می‏خواندند؛ حال سیدالشهدا7 این آیه را پشت سر جوانش خواند، و رمزی دارد:

پس قرائت کرد آیه اصطفا
کاین جوان که سوی میدان عازم ‌است
آدم است و تاج صفوت بر سرش
نوح من از دیده من دور شد

 

تا کند فاش آن رموزات خفا
برگزیده جمله اهل عالم است
یا خلیل و دِرْع خلّت در برش
موسی من سوی کوه طور شد
ج

جوان می‏رفت و بابا عقب سرش. یک نگاه مأیوسانه کرد. بَه‏بَه به ناله‏های شما! اغلب جوان‌ها گریان شدند. خدایا! هر چشمی که می‏گرید آن چشم را به جمال صاحب‌الزّمان7 روشن فرما. یک مرتبه دیدند این بابای پیرمرد از عقب سر جوانش دستش را برد زیر ریش سفیدش: «رَفَعَ شَیْبَهُ إلَی السَّماء» اشک بی‏اختیار می‏آید. یک وقت آدم با زور می‏خواهد گریه کند، یک وقت به قدری متأثر است که اشک مثل آب، جاری می‌شود. این را عرب می‏گوید: «اَرْخی عَیْنَیْهِ». راوی می‏گوید: یک وقت دیدم چشم حسین7 سرخ شد. بی‏اختیار اشک از چشمانش می‏ریزد. یک ساعت بعد هم دیدند حسین7 صورتش را بالای صورت علی7 گذاشت.

 

[1]. سوره یونس، آیه 15

[2]. سوره نجم، آیات 3-4

[3]. بحارالأنوار، ج17، ص229

[4]. سوره نساء، آیه 113

[5]. سوره طه، آیه 114

[6]. سوره کهف، آیه 27

[7]. سوره یونس، آیه 15

[8]. سوره فصّلت، آیه 13

[9]. سوره یونس، آیه 15

[10]. الف) عَنْ سَعْدٍ الْخَفَّافِ عَنْ أبِي‌جَعْفَرٍ7 قَالَ: یَا سَعْدُ! تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ، فَإنَّ الْقُرْآنَ یَأتِي یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِي أحْسَنِ صُورَةٍ نَظَرَ إلَیْهَا الْخَلْقُ وَ النَّاسُ صُفُوفٌ عِشْرُونَ وَ مِائَةُ ألْفِ صَفٍّ ثَمَانُونَ ألْفَ صَفٍّ أمَّةُ مُحَمَّدٍ وَ أرْبَعُونَ ألْفَ صَفٍّ مِنْ سَائِرِ الْأمَمِ فَیَأتِي عَلَی صَفِّ الْمُسْلِمِینَ فِي صُورَةِ رَجُلٍ فَیُسَلِّمُ فَیَنْظُرُونَ إلَیْهِ ثُمَّ یَقُولُونَ: لَا إلَهَ إلَّا اللهُ الْحَلِیمُ الْکَرِیمُ، إنَّ هَذَا الرَّجُلَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ نَعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أنَّهُ کَانَ أشَدَّ اجْتِهَاداً مِنَّا فِي الْقُرْآنِ، فَمِنْ هُنَاكَ أعْطِيَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ، ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّی یَأتِيَ عَلَی صَفِّ الشُّهَدَاءِ فَیَنْظُرُونَ إلَیْهِ الشُّهَدَاءُ ثُمَّ یَقُولُونَ: لَا إلَهَ إلَّا اللهُ الرَّبُّ الرَّحِیمُ إنَّ هَذَا الرَّجُلَ مِنَ الشُّهَدَاءِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أنَّهُ مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ، فَمِنْ هُنَاكَ أعْطِيَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْفَضْلِ مَا لَمْ نُعْطَهُ. قَالَ فَیَتَجَاوَزُ حَتَّی یَأتِيَ عَلَی صَفِّ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ فِي صُورَةِ شَهِیدٍ فَیَنْظُرُ إلَیْهِ شُهَدَاءُ الْبَحْرِ فَیَکْثُرُ تَعَجُّبُهُمْ وَ یَقُولُونَ: إنَّ هَذَا مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أنَّ الْجَزِیرَةَ الَّتِي أصِیبَ فِیهَا کَانَتْ أعْظَمَ هَوْلًا مِنَ الْجَزِیرَةِ الَّتِي أصِبْنَا فِیهَا، فَمِنْ هُنَاكَ أعْطِيَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ. ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّی یَأتِيَ صَفَّ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ فِي صُورَةِ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ فَیَنْظُرُ النَّبِیُّونَ وَ الْمُرْسَلُونَ إلَیْهِ فَیَشْتَدُّ لِذَلِكَ تَعَجُّبُهُمْ وَ یَقُولُونَ: لَا إلَهَ إلَّا اللهُ الْحَلِیمُ الْکَرِیمُ، إنَّ هَذَا النَّبِیَّ مُرْسَلٌ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أنَّهُ أعْطِيَ فَضْلًا کَثِیراً. قَالَ: فَیَجْتَمِعُونَ فَیَأتُونَ رَسُولَ اللهِ9 فَیَسْألُونَهُ وَ یَقُولُونَ: یَا مُحَمَّدُ! مَنْ هَذَا؟ فَیَقُولُ لَهُمْ: أ وَ مَا تَعْرِفُونَهُ؟ فَیَقُولُونَ: مَا نَعْرِفُهُ هَذَا مِمَّنْ لَمْ یَغْضَبِ اللهُ عَلَیْهِ. فَیَقُولُ رَسُولُ اللهِ9: هَذَا حُجَّةُ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ فَیُسَلِّمُ ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّی یَأتِيَ عَلَی صَفِّ الْمَلَائِکَةِ فِي سُورَةِ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ فَتَنْظُرُ إلَیْهِ الْمَلَائِکَةُ فَیَشْتَدُّ تَعَجُّبُهُمْ وَ یَکْبُرُ ذَلِكَ عَلَیْهِمْ لِمَا رَأوْا مِنْ فَضْلِهِ وَ یَقُولُونَ: تَعَالَی رَبُّنَا وَ تَقَدَّسَ، إنَّ هَذَا الْعَبْدَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أنَّهُ کَانَ أقْرَبَ الْمَلَائِکَةِ إلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَقَاماً، فَمِنْ هُنَاكَ ألْبِسَ مِنَ النُّورِ وَ الْجَمَالِ مَا لَمْ نُلْبَسْ، ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّی یَنْتَهِيَ إلَی رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی فَیَخِرُّ تَحْتَ الْعَرْشِ، فَیُنَادِیهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی: یَا حُجَّتِي فِي الْأرْضِ وَ کَلَامِيَ الصَّادِقَ النَّاطِقَ! ارْفَعْ رَأسَكَ وَ سَلْ تُعْطَ وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ، فَیَرْفَعُ رَأسَهُ فَیَقُولُ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی: کَیْفَ رَأیْتَ عِبَادِي؟ فَیَقُولُ: یَا رَبِّ! مِنْهُمْ مَنْ صَانَنِي وَ حَافَظَ عَلَیَّ وَ لَمْ یُضَیِّعْ شَیْئاً، وَ مِنْهُمْ مَنْ ضَیَّعَنِي وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّي وَ کَذَّبَ بِي وَ أنَا حُجَّتُكَ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِكَ. فَیَقُولُ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِي! لَأثِیبَنَّ عَلَیْكَ الْیَوْمَ أحْسَنَ الثَّوَابِ، وَ لَأعَاقِبَنَّ عَلَیْكَ الْیَوْمَ ألِیمَ الْعِقَابِ. قَالَ: فَیَرْجِعُ الْقُرْآنُ رَأسَهُ فِي صُورَةٍ أخْرَی. قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: یَا أبَاجَعْفَرٍ! فِي أیِّ صُورَةٍ یَرْجِعُ؟ قَالَ7: فِي صُورَةِ رَجُلٍ شَاحِبٍ مُتَغَیِّرٍ یُبْصِرُهُ أهْلُ الْجَمْعِ فَیَأتِي الرَّجُلَ مِنْ شِیعَتِنَا الَّذِي کَانَ یَعْرِفُهُ وَ یُجَادِلُ بِهِ أهْلَ الْخِلَافِ فَیَقُومُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَیَقُولُ: مَا تَعْرِفُنِي؟ فَیَنْظُرُ إلَیْهِ الرَّجُلُ فَیَقُولُ: مَا أعْرِفُكَ یَا عَبْدَاللهِ! قَالَ: فَیَرْجِعُ فِي صُورَتِهِ الَّتِي کَانَتْ فِي الْخَلْقِ الْأوَّلِ وَ یَقُولُ: مَا تَعْرِفُنِي؟ فَیَقُولُ: نَعَمْ، فَیَقُولُ الْقُرْآنُ: أنَا الَّذِي أسْهَرْتُ لَیْلَكَ وَ أنْصَبْتُ عَیْشَكَ، سَمِعْتَ الْأذَی وَ رُجِمْتَ بِالْقَوْلِ فِیَّ. ألَا وَ إنَّ کُلَّ تَاجِرٍ قَدِ اسْتَوْفَی تِجَارَتَهُ وَ أنَا وَرَاءَكَ الْیَوْمَ. قَالَ فَیَنْطَلِقُ بِهِ إلَی رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی فَیَقُولُ: یَا رَبِّ یَا رَبِّ! عَبْدُكَ وَ أنْتَ أعْلَمُ بِهِ قَدْ کَانَ نَصِباً فِیَّ مُوَاظِباً عَلَیَّ یُعَادَی بِسَبَبِي وَ یُحِبُّ فِیَّ وَ یُبْغِضُ فَیَقُولُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: أدْخِلُوا عَبْدِي جَنَّتِي وَ اکْسُوهُ حُلَّةً مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةَ وَ تَوِّجُوهُ بِتَاجٍ. فَإذَا فُعِلَ بِهِ ذَلِكَ عُرِضَ عَلَی الْقُرْآنِ فَیُقَالُ لَهُ: هَلْ رَضِیتَ بِمَا صُنِعَ بِوَلِیِّكَ؟ فَیَقُولُ: یَا رَبِّ! إنِّي أسْتَقِلُّ هَذَا لَهُ فَزِدْهُ مَزِیدَ الْخَیْرِ کُلِّهِ فَیَقُولُ: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ عُلُوِّي وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِي! لَأنْحَلَنَّ لَهُ الْیَوْمَ خَمْسَةَ أشْیَاءَ مَعَ الْمَزِیدِ لَهُ وَ لِمَنْ کَانَ بِمَنْزِلَتِهِ، ألَا إنَّهُمْ شَبَابٌ لَا یَهْرَمُونَ وَ أصِحَّاءُ لَا یَسْقُمُونَ وَ أغْنِیَاءُ لَا یَفْتَقِرُونَ وَ فَرِحُونَ لَا یَحْزَنُونَ وَ أحْیَاءٌ لَا یَمُوتُونَ، ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ: «لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إلَّا الْمَوْتَةَ الْأولی» قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ یَا أبَاجَعْفَرٍ! وَ هَلْ یَتَکَلَّمُ الْقُرْآنُ؟ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ: رَحِمَ اللهُ الضُّعَفَاءَ مِنْ شِیعَتِنَا إنَّهُمْ أهْلُ تَسْلِیمٍ. ثُمَّ قَالَ: نَعَمْ یَا سَعْدُ وَ الصَّلَاةُ تَتَکَلَّمُ وَ لَهَا صُورَةٌ وَ خَلْقٌ تَأمُرُ وَ تَنْهَی. قَالَ سَعْدٌ: فَتَغَیَّرَ لِذَلِكَ لَوْنِي وَ قُلْتُ: هَذَا شَيْءٌ لَا أسْتَطِیعُ أنَا أتَکَلَّمُ بِهِ فِي النَّاسِ. فَقَالَ أبُوجَعْفَرٍ: وَ هَلِ النَّاسُ إلَّا شِیعَتُنَا؟ فَمَنْ لَمْ یَعْرِفِ الصَّلَاةَ فَقَدْ أنْکَرَ حَقَّنَا ثُمَّ قَالَ: یَا سَعْدُ! أسْمِعُكَ کَلَامَ الْقُرْآنِ؟ قَالَ سَعْدٌ: فَقُلْتُ: بَلَی صَلَّی اللهُ عَلَیْكَ، فَقَالَ: إنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللهِ أکْبَرُ، فَالنَّهْيُ کَلَامٌ وَ الْفَحْشَاءُ وَ الْمُنْکَرُ رِجَالٌ، وَ نَحْنُ ذِکْرُ اللهِ وَ نَحْنُ أکْبَرُ. (الکافی، ج2، ص596 – 601)

ب) عَنْ جَابِرٍ عَنْ أبِي‌جَعْفَرٍ7 قَالَ: یَجِيءُ الْقُرْآنُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِي أحْسَنِ مَنْظُورٍ إلَیْهِ صُورَةً، فَیَمُرُّ بِالْمُسْلِمِینَ فَیَقُولُونَ: هَذَا الرَّجُلُ مِنَّا، فَیُجَاوِزُهُمْ إلَی النَّبِیِّینَ فَیَقُولُونَ: هُوَ مِنَّا، فَیُجَاوِزُهُمْ إلَی الْمَلَائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ فَیَقُولُونَ: هُوَ مِنَّا حَتَّی یَنْتَهِيَ إلَی رَبِّ الْعِزَّةِ عَزَّ وَ جَلَّ فَیَقُولُ، یَا رَبِّ! فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ أظْمَأتُ هَوَاجِرَهُ وَ أسْهَرْتُ لَیْلَهُ فِي دَارِ الدُّنْیَا وَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ لَمْ أظْمِئْ هَوَاجِرَهُ وَ لَمْ أسْهِرْ لَیْلَهُ، فَیَقُولُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی: أدْخِلْهُمُ الْجَنَّةَ عَلَی مَنَازِلِهِمْ، فَیَقُومُ فَیَتَّبِعُونَهُ فَیَقُولُ لِلْمُؤمِنِ اقْرَأ وَ ارْقَهْ. قَالَ: فَیَقْرَأ وَ یَرْقَی حَتَّی یَبْلُغَ کُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ مَنْزِلَتَهُ الَّتِي هِيَ لَهُ فَیَنْزِلُهَا. (الکافی، ج2، ص601)

[11]. سوره ق، آیه 22

[12]. سوره مریم، آیه 97

[13]. سوره یونس، آیه 15

[14]. عَنْ أبِي‌جَعْفَرٍ7 قَالَ: إنَّ اسْمَ اللهِ الْأعْظَمَ عَلَی ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِینَ حَرْفاً وَ إنَّمَا کَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأرْضِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَرِیرِ بِلْقِیسَ حَتَّی تَنَاوَلَ السَّرِیرَ بِیَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأرْضُ کَمَا کَانَتْ أسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللهِ تَعَالَی اسْتَأثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ.)الکافی، ج1، ص230(

[15]. محمود دهدار غیاثی (م 1016 ق) صاحب کتاب «مفاتیح المغالیق» تمامی عمر خود را صرف آموختن علوم غریبه، علی‌الخصوص جفر نمود. وی در سن 71 سالگی موفق گردید اسم اعظم خداوند و نحوه کاربرد آن را کشف کند و سپس آن را در ابیاتی طولانی و به صورت معماگونه به نظم در آورد که شروح گوناگونی نیز تاکنون بر آن نگاشته شده است.

[16]. سوره شعراء، آیه 193-194

[17]. سوره فصلت، آیه 2

[18]. سوره احقاف، آیه 2

[19]. سوره واقعه، آیه 80

[20]. عَن أبِي عَبْدِاللهِ7: مَنْ مَاتَ مِنْ اوّليَائِنَا وَ شِيعَتِنَا وَ لَمْ يُحْسِنِ الْقُرْآنَ عُلِّمَ فِي قَبْرِهِ لِيَرْفَعَ اللهُ بِهِ فِي دَرَجَتِهِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ عَلَى قَدْرِ عَدَدِ آيَاتِ الْقُرْآنِ فَيُقَالُ لِقَارِئِ الْقُرْآنِ اقْرَأْ وَ ارْقَأْ. (وسائل الشیعة، ج6، ص224)

[21]. مفتاح الفلاح، 372 / تفسیر کنزالدقائق، ج1، ص60 /روایت مشابه: «قَالَ الصَّادِقُ7:‏ لَقَدْ تَجَلَّى‏ اللهُ‏ لِخَلْقِهِ فِي كَلَامِهِ وَ لَكِنَّهُمْ لَايُبْصِرُونَ.» (عوالی اللئالی، ج4، ص116 / بحارالأنوار، ج89، ص107)

[22]. سوره فرقان، آیه 1

[23]. سوره الجن، آیه 1

[24]. سوره کوثر، آیه 1-3

[25]. قالَ الصَّادِقُ7: كِتَابُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ: عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ؛‏ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ.)بحارالأنوار، ج75، ص278(

[26]. سوره کهف، آیه 27

[27]. ترجمه عربی بر اساس نسخه اود (Van Dyke): أُقِيم لَهُمْ نَبِيًّا مِنْ وَسَطِ إِخْوَتِهِمْ مِثْلَكَ، وَأَجْعَلُ كَلاَمِي فِي فَمِهِ، فَيُكَلِّمُهُمْ بِكُلِّ مَا أُوصِيهِ بِهِ. (18) وَ يَكُون أَنَّ الإِنْسَانَ الَّذِي لاَ يَسْمَعُ لِكَلاَمِي الَّذِي يَتَكَلَّمُ بِهِ بِاسْمِي أَنَا أُطَالِبُهُ. (19)

[28]. ترجمه عربی بر اساس نسخه اود (Van Dyke): وَ لَمْ يَقُمْ بَعْدُ نَبِيٌّ فِي إِسْرَائِيلَ مِثْلُ مُوسَى الَّذِي عَرَفَهُ الرَّبُّ وَجْهًا لِوَجْهٍ.

[29]. سوره توبه، آیه 6

[30]. سوره مریم، آیه 97

[31]. بحارالأنوار، ج45، ص42

[32]. سوره آل‏عمران، آیه 33