مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. پیامبر اوّل، راه عبودیّت است. دوم مستقلات عقلیّه و معارف نفسیّه که اهمّ مطالب است. سوم به احکام معاملات و طهارات و نجاسات آن هم به نحو الأهم فالأهم می‏پردازد. 2. ترتیب قرآنی که در دست ماست به ترتیب قرآن علی نیست.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلی عِلْمٍ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤمِنُونَ)[1]

معلوم شد به حسب ادعای آورنده قرآن، علوم قرآن یک علوم جمعی است. یک علوم جمعی جملی هست، که قسمتی از آن در ظاهر قرآن و مقداری در باطن قرآن است، و این قرآن به حسب ادّعای آورنده‏اش تعویل به منفصل کرده است، یعنی یک قسمت از مقاصدش را در دهان دیگری گذاشته که او بیان کند. او کیست؟ (و مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ)[2] که پیغمبر9 و اوصیاء ایشان می‌باشد.

حالا این مطلب را که فهمیدید، می‏گوییم قرآن چندین هزار کمالات خاصّ دارد؛ اگر کسی حوصله کند و تا آخر مباحث بیاید، خیلی چیزها گیرش می‏آید. این کمالات را در چند کمال معدود قبض کرده‏اند. اساتید ما برای ما ده‏هزار باب را در ده باب قبض کرده‏اند. آن‏وقت می‏گفتند: اگر کسی به حقایق قرآن درست آشنا شود و چشمش سورمه کشیده شود، می‏تواند چیزهایی پیدا کند و از این قبض‌ها، آن بسط‌ها را بیرون بیاورد. ما که نمی‏توانیم. آن ‏وقت مجموعش را در ده کمال آورده‏اند. یک کمال، مادّه اوّلیّه آن کمالات است. آن‌ها صورتند و این مادّه است. آن نُه کمال دیگر، در این یک کمال وجود دارد. وقتی آدم نگاه کند به کمال اوّلی که در قرآن است، می‏یابد این قرآن درّ منثوری است، گوهرهای پاشیده شده‏ای است که یک رشته، این گوهرها را از اوّل تا آخرش جمع کرده است و در این، عنایت و نکته بزرگی است.

اوّلاً بدانید این قرآن مسلّماً به ترتیبی که آیاتش بر پیغمبر9 نازل شده، جمع‌آوری نشده است؛ حتّی سفیهی نمی‏تواند خلاف این را بگوید. زیرا شما می‌بینید (اقْرَأْ بِاسْمِ‏ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ)[3] در اوّل نازل شده، امّا در جزء سی‌ام آمده است؛ (یا أیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأنْذِرْ)[4] در ماه اوّل نازل شده، (یا أیُّهَا الْمُزَّمِّلُ)[5] در سال اوّل نازل شده است، امّا در جزء 29 آورده‌اند. قصّه‏های بنی‏اسرائیل و حضرت ابراهیم7 و حضرت موسی7 و امثال ذلک، که بعد از هجرت نازل شده، در جزء اوّل و دوم آمده است. پس این ترتیبی که الآن در قرآن هست، عین ترتیب نزول آیات به حسب زمان مقدّم و مؤخّر نیست. اگر کسی سؤال کند که خوب آقاجان! چرا این مطلب را روی منبر می‏گویی؟ می‌گویم: چون غافل هستی! تفاوت قرآنی که نزد امام زمان7 است با این قرآن آن است که به آن ترتیبی که نازل شده، نوشته شده است. اگر قرآن را به آن ترتیبی نازل شده بود می‌نوشتند، حقایق قرآنی را بهتر درک می‌کردیم. ترتیب قرآنی که دست امام زمان7 است، درست است. زیرا آن قرآن، قرآنی است که علیّ‌بن ابی‌طالب7 نوشته است و علی7 می‌دانست که کدام آیه، اوّل نازل شده، برای چه نازل شده و شأن نزولش چه بوده است. لذا آیه‌ای که اوّل نازل شده، اوّل نوشته و ترتیب آیات حفظ شده است. اگر به شرح هم احتیاج داشته، شرحش را در کنارش نوشته است.

اگر آن قرآن در دست‌ها بود، یک تلألؤ عجیبی داشت. اگر قرآن، روی حساب باشد، یک تلألؤ و درخشندگی دارد؛ تو در تو که باشد، آن تلألو را ندارد. چطور؟ آقا هر چیزی حساب دارد، قانون دارد. بی‏قانون که شد، مزّه و لذّتش از بین می‌رود. مثلاً غذا خوردن، قانونی دارد چه طوری بخورد؟ جور چیدن غذا در سفره نیز، قانون دارد. قاب پلو کجا باشد، لیوان آب کجا باشد و... تا اوّلاً زیبایی سفره نمایان شود و در ثانی آن چیزهایی که بیش‌تر مورد لزوم است، به دست نزدیک‌تر باشد.

قصّه‌ای نقل کنم: چندین سال یک مسافرتی به یزد کردم. منزل یکی از رفقایم مهمان بودم. یک روز گفتم: می‌خواهم این سفره تریاکی که در یزد پهن می‌شود، ببینم چطور است. او هم روزی مرا به منزل یکی از رفقایش برد. وقتی وارد منزل شدیم دیدم منزلی بسیار عالیست و سفره بزرگی هم پهن کرده‌اند و روی این سفره، چندین حقّه وافور مرصّع به بقره، با نی‌های مرصّع شده گذاشته‌اند. یک منقل بزرگ برنجی بسیار عالی هم پر از آتش گذاشته بودند. آن حقّه‌های وافور و نی‌ها و آن چیزهایی که با آن تریاک می‌کشیدند لااقل پانزده هزار تومان آن زمان، قیمت داشت. تریاک‌های بسیار اعلای ماهان کرمان هم در ظرف‌های مخصوصی گذاشته بودند. تریاک‌کش‌های آن هم رئیس شهربانی و چند نفر از تجّار درجه اوّل یزد بودند. یک دسرهایی هم گذاشته بودند که بعد از کشیدن تریاک بخورند. من واقعاً از دیدن چنین تریاک کشیدنی حظّ بردم. گفتم اگر تریاک کشیدن اینست که شما می‌کشید، فاتحه خواندم به آن تریاک‌کش‌های مشهدی که واقعاً کاه دود می‌کنند. راستی هرچیزی، ولو تریاک کشیدن، قانون دارد.

پیغمبر که از قِبَل خدا می‏آید، برای چه می‏آید؟ هدف اوّلیه پیغمبر این است که بشر را به خدا آشنا کند؛ بشر را به آن معروف فطری متنبّه کند؛ بشر را به دربار او خاضع کند؛ بشر را عبد او کند؛ بشر را به او امیدوار کند؛ بشر را از او ترسان کند؛ بشر را متوجّه عالم آخرت کند. متوجّه دار جاوید، حیات ابدی، زندگی‏ای که تناهی و حدّ ندارد و تأمین سعادت دارِ جاوید و خانه همیشگی کند. این اهمّ مطالب در نظر پیغمبر است. هیچ جای شبهه نیست که پیغمبر می‌خواهد حتّی ناخن بشر گرفته شود. این ناخن‌های کذایی که مثل بیل درست می‏کنند، غلط است. من نمی‏فهمم، از متجدّدین تعجّب می‌کنم. موها را رنگ می‏کنند، چشمها را ازرق می‏کنند؛ آخر من نمی‌دانم آن حالت طبیعی چه عیب دارد. آخر لعنت بر اروپا. الآن ناخن من خوب، مامانی، قشنگ؛ ناخن آن‌ها مثل بیل، مثل ناخن شغال. مستحبّ است ناخن گرفتن؛ زیرا زیر ناخن‌ها میکروب‏ها جمع می‏شوند، شیاطین خانه می‏کنند[6]، به علاوه به صورت محبوبه‏اش مالیده می‏شود و خراش پیدا می‏کند. شارع اسلام مراقب ناخن گرفتن هم هست؛ موی سر گرفته شود، موی زیر بغل، موی عانه همه را مواظب است. همه اینها را هم می‏خواهد به بشر بگوید تا تنویر میان حمّام را مراقب است. دستور حمام، آب حمام، مستحبّات حمّام، سنن حمّام، آداب حمّام، آداب حمّام رفتن، همه را مراقب است. پیغمبر همه چیز را از موی سر تا ناخن پا و هر چه در بدن است، مراقب است. برای تطهیرِ ضدّ مافوقت هم دستور می‏دهد، امّا به طرز الاهمّ فالاهمّ. این معنا ندارد اوّل کار که پیغمبر می‏آید بگوید: دماء بانوان سه جور است: یکی حیض است، یکی نفاس است و یکی استحاضه. جایش نیست. مگر ما مهم‌ّتر از این نداریم؟ مثل بیماری که قلب او در خطر سکته است، من باید قلب او را مداوا کنم نه این‌که سوهان بردارم ناخن او را کوتاه کنم. قلبِ ایمان، توحید و خداشناسی است. اوّل دعوت پیغمبر، باید به توحید و خداشناسی باشد و همین بوده است:

(اقْرَأ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأ وَ رَبُّكَ الْأکْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ)[7]

اوّل، خداست و صفات جلال خدا تا مردم بترسند و صفات جمال خدا تا مردم مهر پیدا کنند و کمالات غیرمتناهی حق تعالی از بِرّ و رحمتش و از شفقت و رفاقتش؛ این‌ها را بگوید، دل‌ها با خدا آشنا شود، دل‌ها به طرف خدا متوجّه شود، دل‌ها ساکن به خدا شود، معتمد به خدا شود، مطمئن از خدا شود، لرزان از خدا شود؛ این کار که شد، نوبت درون این انسان می‏رسد. چون خدا را در دل وارد کرده، چون بین بنده و خدا پیوند زده است.

پیامبر، اوّل، راه خدا را نشان داد. حالا که خداشناس شد، باید کُرنش و پرستش کند. خوب پیامبر باید طرز کُرنش، بهترین کُرنش و عبادت‌ها را که لُبّ و جوهره و خلاصه و نقاوه و مقام جمعی الجمعی است، بگوید: یعنی نماز. لذا اوّل دعوتی که پیغمبر کرد این است: «ایّهاالناسُ اَدعُوکُم إلی شَهادَةِ ان لاالهَ الّا اﷲ و خلع الأنداد»[8] مردم! شما را به شهادت و یگانگی خدا دعوت می‏کنم. برای این‌که برای خدا، ندّ و شبه و مِثل، قائل نشوید. (لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفواً اَحَدْ)[9] یعنی خداوند همدوش ندارد، مِثل و شِبه ندارد، عدّ و ندّ و قرین ندارد، عِدل ندارد. این‌ها را که گفت، عبد متوجّه معبود شده، آن‏وقت باید راه عبادت و نماز باز شود. (أَقِمِ‏ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّيْلِ)[10]

نماز که وضع شد، یک‌مرتبه با مستحبّات و تعقیباتش وضع نشد. کتاب «مفاتیح الجنان» را جلویشان نگذاشت تا مردم دست از کار و زندگی‌شان بکشند و تمام وقتشان را صرف خواندن نماز کنند. اگر این‌طور بود یک نفر به پیغمبر9 ایمان نمی‌آورد و اصلاً از اسلام گریزان می‌شدند. لذا اوّل گفتند دو رکعت نماز، خیلی مختصر: الله أکبر؛ سوره حمد را بخوان. این سوره حمد، فوق‌العاده است. اصلاً نماز بدون حمد، درست نیست. «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ»[11] آن‏وقت رکوع و سجود، دوم وظیفه و فریضه نماز است.

چون نماز، مَظهر عبودیّت، مُظهر بندگی حق تعالی است، لذا هر که نمازش را خواند، امید نجات در او هست: (إنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اﷲ أکْبَرُ وَ اﷲ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ)[12]. اگر کسی نماز را نخواند، باید مأیوس باشد: «مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ کَفَر»[13] کسی که نماز نمی‏خواند، معلوم نیست به کدام جهنّم درّه بیفتد. به هر حال، نمازِ فرض‏اﷲ، اوّل، دو رکعت بود، بعد فرض‏النّبی آمد و نماز مغرب شد سه رکعت، و نماز ظهر و عصر و عشاء شد چهار رکعت.[14]

بعد از نماز که بزرگ‌ترین مظهر عبودیت ماست، نوبت به فریضه زکات می‌رسد. این پول دادن از نظر امتحان، بالاتر از نماز خواندن است. خیلی‏ها نماز می‏خوانند امّا خمس و زکاتشان را نمی‏دهند. برای این‌که نماز، کارش آسان است، فقط با لفظ، تمام می‌شود ولی پول با جان برابری می‌کند، به قول آن یزدی، این پول است، جان نیست که به آسانی بدهند! بعد از نماز، زکات است؛ این دو در اسلام قرین یکدیگرند؛ هر جا صلاة ذکر شده، زکاة هم ذکر شده است:

(وَ أقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ)[15]

(الَّذِینَ یُؤمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ)[16]

بعد هم به تدریج و اندک‌اندک به مسأله طهارتِ کعبین می‌رسد تا برسد به حیض و نفاس زن‌ها، تا برسد به طهارت و نجاست.

اوّل، راه عبودیّت است. دوم مستقلات عقلیّه و معارف نفسیّه که اهمّ مطالب است. پیغمبر می‏آید اوّل بشر را بنده خدا کند؛ وقتی بنده خدا شد، حرص ندارد، آز ندارد، حسد ندارد، شهوت حیوانی مفرط ندارد، غضب مفرط -سبُعی- ندارد و... پیغمبر این‌ها را با کمک حجّت باطنیّه که عقل باشد، تکمیل می‏کند و درون آدم را صاف می‏کند. دستور به فضائل اخلاقی و نهی از رذائل اخلاقی می‏دهد؛ یک قدری معارف نفسی را بیان می‏کند و خودشناسی را به مردم معرفی می‏کند. این‌ها وظایف پیغمبر است در درجه دوم.

بعد در درجه سوم به احکام معاملات و طهارات و نجاسات آن هم به نحو الأهم فالأهم می‏پردازد. این قانونش است؛ آن‌چه را اهمیّتش بیش‌تر است، باید اوّل بگوید. شعله باید اوّل از آنجا مشتعل شود و سر زند. مسلّم است که این مطلب در قرآن موجود رعایت نشده است. پیغمبر9 در اوّلِ امرِ دعواتش در مکّه، جنگ و جهاد و قصاص و دیات نداشت. طهارت و نجاسات به این شلوغی که ما داریم نداشت.[17] در اوّلِ اسلام می‏گفتند: هر که کلمه شهادتین را بگوید و بمیرد، آمرزیده است و جایش بهشت است. سپس دو رکعت نماز، آن هم مخفّف بوده و کم‏کم مستحبّات اضافه شد. این طبع مطلب است. آیاتی هم که می‏آمد، مطابق با همین طبع می‏آمد. البته آیاتی هم راجع به اذیّت و تشکّر مردم نسبت به این پیغمبر می‌آمد. به جز آیاتی که برای قضایای حاضره بیاید و آیاتی که گفته شد، آیات نازل شده اوّل به معارف مبدئی، سپس معارف معادی، سپس عبودیّت‌های روحی، سپس اخلاق نفسانی و در مرتبه پنجم در صف النّعال اجتماعات خارجیّه به موضوعاتی از قبیل رهن، بیع، نکاح، ازدواج، صوم، حج و... می‌پرداخت. اگر آیات قرآن، این‏گونه باشد یک چیزی است، ولی اگر این‌طور باشد که الآن هست، یک چیز دیگری است. عمر و عثمان و ابوبکر از کجا شعور این حرف‌ها را دارند؟ آن‌ها به امیرالمؤمنین7 گفتند قرآنت را بده و ما قرآنت را می‌خواهیم، امّا تو را نمی‌خواهیم. ایشان فرمودند: هرجا که من هستم، قرآن هم با من است. قرآن از من جدا نمی‌شود و من هم از قرآن جدا نمی‌شوم.

ترتیب قرآنی که در دست ماست به ترتیب قرآن علی7 نیست، مع ذلک این قرآن کمال اوّلیّه را دارد. کمال اوّلیه‏اش این است که قرآن مثل ستاره‏های پراکنده‏ای که جاذبه خورشید آن‌ها را جمع کرده، دور خودش می‏چرخاند؛ مثل لؤلؤها و گوهرهای پراکنده الماس است، یاقوت است، فیروزج است، عقیق است، درّ است، انواع مختلف از جواهرات پراکنده است که یک رشته، همه اینها را جمع کرده است. مثل گردن‏بندی است که سیمی از توی گوهرها عبور داده باشند و دانه‏های جواهرات را آن سیم جمع کرده باشد؛ این آیات یک قطب‏الخطاب دارد که قطب‏الکتاب و محور متفرّقات است. او خورشیدی است که این ستاره‏های 23 ساله رسالت را جمع کرده است. منجّمی آمده این ستاره‏ها را به دور خودش یا جاذبه‏اش جمع کرده است و تمام قرآن توجّه به او دارد و دور او می‏چرخد، با او معاشقه می‏کند، با او مغازله می‏کند، با او جزر دارد، با او مدّ دارد، با او به مهر سخن می‏گوید، گاهی یک پرده مهری که به ‏صورت قهر است، گاهی با خود او حرف می‏زند؛ گاهی با اطرافیانش حرف می‏زند، گاهی با او حرف می‏زند، گاهی بی او حرف می‏زند. اصولاً تا این را نگویم نمی‏فهیمد.

دو درخت در این عالم کاشته شده است: یکی «شجره طیبه» است که (أصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماء)[18] و یکی هم «شجره خبیثه» است. شجره طیّبه تنه دارد، شاخه‏ها دارد، برگ‌ها دارد، ریشه دارد، شاخه‏هایش از آدم گرفته است تا به خاتم، تا روز قیامت؛ یک شاخه رفته به طرف آدم یک شاخه آمده است تا قیام قیامت؛ آن‏وقت از شاخه، شاخه‏ها روییده است. شاخه‏ها برگ‌ها دارد. ریشه درخت طیبه، بلکه تنه او وجود مسعود اعلی حضرت خاتم‏النبیین و سیّدالمرسلین ابوالقاسم محمد9 است. این درخت شاخه‏ها دارد. یک قسمت شاخه‏ها جلو رفته است. این‌ها که می‏گویم مأخذ دارد. شاخه‏ها جلو رفته است؛ یک شاخه‏اش، موسی7 است، یک شاخه‏اش، عیسی7 است، یک شاخه‏اش، ابراهیم7 است، یک شاخه‏اش آدم ابوالبشر7 است. انبیا و رسل همه شاخه‏های این شجره طیبه هستند. شاخه‏هایی هم این طرف دارد؛ یک شاخه علی‏بن ابی‌طالب7 است، یکی امام حسن7 است، الآن یک شاه‌شاخه بزرگ دارد که وجود مسعود اعلی‌حضرت امکان مکنت کیهان شوکت، بقيّةالله فی الأرضین و حجّةالله علی العالمین، محمّدبن الحسن العسکری عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف است. این شاخه‌ها اولیاءالله‌اند. از این شاخه‏ها، برگ‌هایی روییده است. عباداﷲ الصالحین، مؤمنین و متّقین، برگ‌های این شاخه‏ها هستند. ریشه، تنه و ساقه این درخت، وجود مسعود خاتم النّبیّین و سیّد المرسلین، احمد محمود، ابوالقاسم محمّد9 است. یک شجره خبیثه در مقابلش هست که آن هم ریشه و شاخه‏ها دارد، تنه دارد، برگ‌ها دارد، از آن طرف و این طرف.[19]

آن‏وقت خدای متعال نظر لطف به این شجره طیّبه انداخته، روی سخن یار، با دلدار است؛ روی سخن احد با احمد9 است. تمام قرآن حَول محور این پیغمبر می‏چرخد. تمام تعریضات، به قضایای حاضرة پیغمبر9 است. من می‏گویم و بعد از گفته من، قرآن را نگاه کنید؛ تمام قرآن، از سر تا به انتها، تمام، توجّه به پیغمبر9 است، یا به ذکر حالات سابقه پیغمبر9 می‌پردازد: یتیم بودی بزرگت کردیم، نادار بودی دارایت کردیم، دانایت کردیم، نگهداری‌ات کردیم. یا حالات فعلی‌اش را می‏گوید: الآن چطور هستی؟ دورت چه کسانی هستند؟ دوستانت چه کسانی هستند؟ چه باید بکنی؟ حبیب ما! تو عزیز مایی، مبادا غم بخوری... آیاتش را نمی‏خوانم، من همه‏اش را بلد نیستم. اگر بخواهم آیاتش را بخوانم، تمام سی‏جزء را باید بخوانم.

نوعاً و کلاً تمام قرآن متوجّه به پیغمبر9 است. قطب کتاب، پیغمبر9 است. خورشیدی که ستاره‏ها را دورش جمع کرده، پیغمبر9 است. شجره طیّبه، پیغمبر9 است. خطاب یا به پیغمبر9 است، یا ذکر حالات و اطوار پیغمبر9 است قبل از بعثتش، و قبل از مادیّتش (از نظر روحانیّتش)، یا ذکر حالات پیغمبر9 است در هنگام رسالتش؛ و یا دستوراتی است که به پیغمبر9 داده می‏شود بعد از بعثتش از نظر سلوک و زندگانی‌اش، از نظر دعوتش خلق را، از نظر بندگی‌اش خدا را، از نظر ترساندنش مردم را و توجّه به حالات نفسی او: غم مخور که تو را آزار کردند؛ مواظب باش دورت منافقین هستند؛ مبادا گول اینها را بخوری! سپاس و ستایش کن از مؤمنینی که با تو همراه هستند.

گاهی نقل اطوار و حالات خود پیغمبر9 است، گاهی دستورات به خود پیغمبر9 است، گاهی نظر به پیغمبر9 است از منظر شرکای منزلش، زنانش، اولادش، بستگانش، خویشانش:

(وَ أنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأقْرَبِینَ)[20]

(یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأحَدٍ مِنَ النِّساءِ)[21]

گاهی به وسیله پیغمبر خطاب و عتاب با اقارب و ارحام و نزدیکان منزلی پیغمبر9 می‏شود، یا بلاواسطه خطاب می‏شود. گاهی راجع به پیغمبر9 از نظر مشارکین مدینه‏اش است، از نظر یاران و اصحابش، از نظر کسانی که اطرافش جمع شده‏اند: آن‌ها مؤمن‏اند، اینها ملحدند، اینها خدعه می‏کنند...

قصّه‏ها را اگر بگویم به پیغمبر قسم! یک ماه طول می‏کشد. به عنوان مثال در قصّه عبداﷲ‌بن اُبَیّ‌بن سلّول که با چند نفر گفتند می‏رویم متظاهر به اسلام می‏شویم و در دستگاه پیغمبر به اسرارش پی می‏بریم، فوری آیه آمد:

(یُخادِعُونَ اﷲ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إلاّ أنْفُسَهُمْ)[22]

(وَ إذْ یَمْکُرُ بِكَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوكَ أوْ یَقْتُلُوكَ أوْ یُخْرِجُوكَ)[23]

(اﷲ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِي طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ)[24]

گاهی نظر به مشارکین مدنی پیغمبر9 از اصحاب با وفایش، یا اصحاب منافقش است، یا مردم مکّه و مدینه از عرب، یا از تمام بشر دنیا و یا از دو مملکت روم و ایتالیا و ایران است که: (الم @ غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أدْنَی الْأرْضِ)[25]

گاهی خطاب به خود پیغمبر9 است، که تو به اینها بگو، گاهی بدون این‌که پیغمبر9 را واسطه کند، خودش نقل می‏کند.

گاهی قصص انبیای گذشته را نقل می‌کند. در نقل داستان منافقین یا مؤمنین گذشته، باز هم از نظر تعریض، به قضیه حاضره خود پیغمبر9 اشاره می‌کند: ای پیغمبر غصّه مخور! اینها همان مشرکین و  منافق‌های زمان موسایند که:

رگ رگ است این آب شیرین آب شور

 

بر خلایق می‏رود تا نفخ صور

اینها سابقه ‏دارند، اینها بچّه‌های همان باباهای منافق‌اند. باباهای اینها نُظَرا و امثال اینها در قوم عاد چه کردند و ما چه کردیم، در زمان موسی9 چه بودند، چه کردند؟ چطورشان کردیم. الآن هم با این منافقین همین معامله را می‏کنیم؛ در آینده هم اینها هستند و ما آن‌ها را به سزای اعمالشان خواهیم رسانید. نبّی ما! سنخ اینها از روی زمین ور نمی‏افتد؛ تخم تلخ این‌ها در زمان انبیاء گذشته هم بوده است؛ آن‏وقت شرح قصص آن‌ها را می‏گوید، یا برای دلجویی پیغمبر9، یا برای تحکیم قلب پیغمبر9، یا برای مصلحت دیگری.

گاهی بیان منافقین آینده را می‏کند که بعد از تو بعضی از دین بیرون می‏روند:

(وَ ما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أ فَإنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أعْقابِکُمْ)[26]

بعضی مرتد می‏شوند و بعضی باقی می‏مانند. منافقینی که بعداً در بین مسلمان‌ها می‌آیند، چگونه‌اند؟ شرحی راجع به آینده از امّت منافق، و امّت موافق می‌دهد. از قضایای ظاهره گریز به انبیاء و مؤمنین گذشته و مؤمنین و معرضین آینده زده می‏شود.

پس تمام قرآن را که نگاه کنید، حول و حوش این پیغمبر9 می‏گردد و با او حرف می‏زند. یار محبوب را در مقابل گذاشته، گاهی با خودش، گاهی راجع به روحش، گاهی راجع به بچگی‌اش، به بزرگی‌اش، نسبت به مقامات علمی‌اش و نسبت به اخلاقش حرف می‏زند. گاهی با او و مشارکین منزلش، اولادش، ذریّه‌اش با واسطه او یا بلاواسطه با خود آن‌ها حرف می‏زند؛ امّا قطب الخطاب پیغمبر9 است، امّا محور کتاب پیغمبر است. آب حیاتی که مدام از اقیانوس الوهیّت می‏ریزد، به این ریشه شجره می‏ریزد. تمام نظر به این شجره است، به این شجره و شرکای مدنی‌اش، اصحابش، دوستانش، مؤمنین، لطف خدا بر ایشان، کفّار دنیا، مشرکین دنیا و عذاب خدا بر آن‌ها.

آن وقت بحث بهشت را برای پیغمبر می‏کند، بحث دوزخ را برای پیغمبر می‏کند. برزخ داریم، جهنّم داریم، جنّت داریم، جنّت مال مؤمنین به توست، جهنّم مال دشمنان به توست؛ دوستانت را اینجا می‏بریم، دشمنانت را آنجا. بحث بهشت و دوزخ را برای پیغمبر بیان می‌کند برای آن که به او بگوید: زندان جهنّم برای دشمنان تو و بهشت برای دوستان توست.

(إنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ اوّلئِكَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ)[27]

(الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأنْهارُ)[28]

از اوّل قرآن یعنی از آن ساعتی که گفت (اقرَأ بِاسمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ) تا آن ساعتی که گفت: (الْیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِي)[29] و تا آن دقیقه‏ای که گفت: (وَ لَسَوْفَ یُعْطِیكَ رَبُّكَ فَتَرْضی)[30] از مبدأ تا مختم، قطب کتاب، پیغمبر9؛ و نظر به اوست.

آن وقت در تمام این احوال از اعجب عجائب و غریب‏ترین مطلب این است که هم تذکّر و موعظه است، هم نور و هدایت است، هم بیان معرفت است، هم خداشناسی است به خلق، و هم قصّه می‏گوید. قصّه عاد و ثمود می‏گوید تا تسلاّی قلب پیغمبر شود که ای پیغمبر! اینها هم همان مشرکین و منافقین و اراذل و اوباش گذشته هستند، تخمه همان‌ها هستند؛ عذاب خدا به آن‌ها را بیان می‌کند و جلال خدا را می‏نمایاند؛ قهر خدا را آشکار می‏کند که ما با یک زمین‌لرزه قوم لوط را زیر و رو کردیم، با یک فرمان به دریا، قوم فرعون را غرق کردیم، یک جمعی را خنزیر و میمون کردیم، و قوّه قاهره و جلال ما چنین است. همان طور که از جلال خدا می‌گوید، پرده جمال خدا را نیز آشکار می‏کند. در جایی که قصّه یوسف را می‏گوید، پرده رحمت خدا را بالا می‏زند، لطف خدا را، مهر خدا را، احسان خدا را، احصان خدا را بیان می‌کند. هم یوسف را احسان کرد و از چاه درآورد و هم احصان کرد و او را در خانه نهانی از زلیخا نگهداری نمود: (وَ ما أبَرِّئُ نَفْسـِي إنَّ النَّفْسَ لَأمّارَةٌ بِالسُّوءِ إلاّ ما رَحِمَ رَبِّي)[31].

اگر قصه نقل می‏کند، اگر عذاب جهنم می‏گوید، اگر ثواب بهشت می‏گوید، باز پرده‏های معارف و خداشناسی را بالا می‏زدند، پرده‌های احدیّت خدا را، واحدیّت خدا را، صمدیّت خدا را، هویّت خدا را که اگر زنده ماندم روز شنبه در اطراف (قُلْ هُوَ اﷲ اَحَدْ) یک از صد را به عرضتان خواهم رساند. با این‌که خدا نظر به دلجویی پیغمبر دارد، دقایق و رقائق معارف را در طیّ قصص و حکایات گنجانده است. عجیب است! حکم حیض بیان می‏کند؛ در عین این‌که حکم حیض بیان می‏کند، یک دسته از معارف طبیعی و حقایق علمی را بیان می‏کند: (قُلْ هُوَ أذیً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِیضِ)[32]

بگذرم. خسته شدم، شما هم خسته شدید و این وادی بسیار طولانی است. این یکی از کمالات قرآن است. در هیچ کتابی از کتب اوّلین و آخرین، نه از کتب مرسلین نه از کتاب مصنّفین، یک چنین قطب خطاب و محور کتاب که لئالی منثوره را جمع کرده باشد، نداریم. این کمال، منحصر به قرآن است. حالا قرآن را بخوانید، خواهید دید که تمام توجّه، به پیغمبر است و اگر دیدید یک آیه‏اش از این خارج است، به من اعتراض کنید. حتی قصّه اسکندر و ذی‏القرنین و یأجوج و مأجوج و قصّه اصحاب کهف که ارتباط با شئون حاضر پیغمبر ندارند، در عین حال اینها همه به یک مناسباتی است که تعریض به قضایای حاضره دارد و با شؤون حاضر پیغمبر9، ارتباط دارد و هر یک از این‏ها در یک موقع معیّن آمده است. در این هم یک نکته‌ایست، و لذا قرآن حدیث است، تازه است.

گفتند قرآن ساخته و پرداخته چند سال پیش است. قصص و حکایات اوّلین را به صورت کتابی نوشته اند، و برایش می‏خوانند و محمّد می‌آید و برای شما می‌خواند:

(يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ)[33]

(وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْكٌ‏ افْتَراهُ ... وَ قالُوا أساطِیرُ الْأوَّلِینَ اکْتَتَبَها)[34]

ای احمقهای نامربوط! دیشب شما جمع شدید پیغمبر را بکشید. یکی گفت: او را سوار بر استر برهنه می‏کنیم، محکم پاهایش را می‏بندیم، در بیابان رهایش می‏کنیم تا اسب او را ببرد توی صحرا و زیر دست و پا لگدکوبش کند. یکی دیگر گفت: حبسش می‏کنیم. در این بین، بابای علمی همه‏مان شیطان به صورت پیرمردی نجدی و مقدّس و ظاهر الصّلاح آمد -و همیشه در این لباس می‌آید- و گفت: بهتر این است که از هر قبیله، یک نفر جمع شوید و او را بکشید تا خونش به هدر رود.[35] همین که این تصمیم را گرفتند، روز این آیه آمد: (إذْ یَمْکُرُ بِكَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوكَ أوْ یَقْتُلُوكَ أوْ یُخْرِجُوكَ)[36] ای احمقها! این قضیه دیشب پیدا شده است، امّا امروز ما آیه‏اش را می‏گوییم. پس چطور شما احمق‌ها می‌گویید که این کتاب سابقاً نوشته شده است؟ قضایای حادثه ممکن نیست سابقاً نوشته شده باشد؟ پس این کتاب حادث است؛ آناً فآناً قصّه به قصّه آیاتش گفته می‏شود.

عدّه ای گفتند: شب‌ها سلمان این آیات را به پیغمبر یاد می‏دهد، صبح آیه آمد: (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أنَّهُمْ یَقُولُونَ إنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي یُلْحِدُونَ إلَیْهِ أعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِینٌ)[37] ای بدبخت‌ها سلمان عجم است. سلمان اهل اصفهان است، و این، کتاب عربی مبین است - که یک روز ان‌شاءاﷲ عربی مبین را می‏گویم. به هرحال این قضیّه حادث و تازه است، نمی‏شود قبلاً نوشته شده باشد. این کلام، عربی مبین است. سلمان، عجمی است و نمی‏تواند عربی مبین حرف بزند.

پس تمام قضایا مربوط به پیغمبر9 است و اغلب حادث شده، از آنجا سوراخ باز کرده به انبیاء قبل و مؤمنین و ملحدینشان، به عالم اولی و عالم عقبی و عقاب و ثوابشان. پس تمام آیات بر محور و دور سر پیغمبر می‏گردد و می‏چرخد. این یک کمال اوّلی است که مادّه کمالات بعد است. کمالاتِ بعد، هر یک صورتی است که بر این ماده وارد شده و هیچ مصنّفی در دنیا پیدا نمی‏کنی که دارای این کمال باشد.

همین قرآن را پسر فاطمه بالای سرش گذاشت و گفت: «بَیْنِي وَ بَیْنَکُمْ کِتَابُ الله.» مردم! بین من و شما این قرآن حاکم باشد. در کجای این قرآن است که خون من بر شما حلال است. لشکر! آیا حلالی را حرام کردم؟! حرامی را حلال کردم؟! آیا بدعتی در دین نهاده‏ام؟! آخر من بچّه پیغمبر شمایم. پیغمبر در باره من سخنانی گفته است. پیغمبر مرا اهل بهشت دانسته است. اگر باور ندارید، بروید بپرسید. جابربن عبداﷲ انصاری و زیدبن ارقم از اصحاب پیغمبر، هنوز زنده هستند. اینها را دیگر من می‏گویم. می‏دیدند حسین بالای دوش پیغمبر بوده، پیغمبر حسین را می‏بوسید، زیر گلویش را می‏بوسید، به این درخواست امام حسین7، چه جواب دادند؟ آیا جواب مساعد دادند؟ نه خدا می‏داند. جواب آقا را از دم شمشیرها و تیر... که ارباب مقاتل در آخر همین عبارات اینچنین نقل کرده‏اند که صدا زد: لشکر! همه اینها بر کنار، آخر من مهمان شمایم، آخر مرا دعوت کرده‏اید، مهمان آمده از میزبان جرعه آب می‏خواهد. این بچّه‏های من از تشنگی مشرف به هلاکت شده‏اند. ولی در این دم آخر از تشنگی مُردم، مرا برای خدا یک دو جرعه آب دهید. آب ندادند. از گلوی بریده جواب اینها را به ما پیغام داده: «شِیعَتِي مَا إنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبٍ فَاذْکُرُونِي» آی شیعه من! هر وقت آب گوارا خوردید، یاد از لب تشنه من کنید. «أوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِیبٍ أوْ شَهِیدٍ فَانْدُبُونِي»[38]

 

[1]. سوره اعراف، آیه 52.

[2]. سوره رعد، آیه 43.

[3]. سوره علق، آیه 1.

[4]. سوره مدثر، آیات 1-2.

[5]. سوره مزمل، آیات 1-2.

[6]. قَالَ الْبَاقِرُ7: إنَّمَا قُصَّتِ الْأظْفَارُ لِأنَّهَا مَقِیلُ الشَّیْطَانِ وَ مِنْهُ یَکُونُ النِّسْیَان. (بحارالأنوار، ج73، ص123)

[7]. سوره علق، آیات 1 تا 5.

[8]. قَالَ عَلِیُّ بْنُ إبْرَاهِیمَ: وَ لَمَّا أتَی عَلَی رَسُولِ اللهِ9 زَمَانٌ عِنْدَ ذَلِكَ أنْزَلَ اللهُ عَلَیْهِ (فَاصْدَعْ بِما تُؤمَرُ وَ أعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ) فَخَرَجَ رَسُولُ اللهِ9 وَ قَامَ عَلَی الْحِجْرِ وَ قَالَ: یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ یَا مَعْشَرَ الْعَرَبِ! أدْعُوکُمْ إلَی عِبَادَةِ اللهِ وَ خَلْعِ الْأنْدَادِ وَ الْأصْنَامِ وَ أدْعُوکُمْ إلَی شَهَادَةِ أنْ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ وَ أنِّي رَسُولُ الله. (بحارالأنوار، ج18، ص185)

عَنْ مُحَمَّدِبْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أبِي عَبْدِاللهِ 7قَالَ: مَا بَعَثَ اللهُ نَبِیّاً حَتَّی یَأخُذَ عَلَیْهِ ثَلَاثَ خِصَالٍ: الْإقْرَارَ لَهُ بِالْعُبُودِیَّةِ وَ خَلْعَ الْأنْدَادِ وَ أنَّ اللهَ یُقَدِّمُ مَا یَشَاءُ وَ یُؤخِّرُ مَا یَشَاء. (الکافی، ج1، ص147)

[9]. سوره توحید، آیه 4.

[10]. سوره إسراء، آیه 78.

[11]. مستدرک، ج4، ص158.

[12]. سوره عنکبوت، آیه 45.

[13]. بحارالأنوار، ج30، ص673.

[14]. الکافی، ج3، ص273.

[15]. سوره بقره، آیه 43 و بسیاری از آیات دیگر.

[16]. سوره بقره، آیه 3.

[17]. در عربستانی که آب به زحمت پیدا می‌شود، این غسل‌هایی که بعضی از حجّاج انجام می‌دهند، واقعاً ناراحت‌کننده است. خدا رحمت کند مردمانی را که معتدل کار می‌کنند. در 21 سال قبل مهمان یکی از خوبان بودم. رفتم مستراح. دیدم آن‌جا یک آفتابه مسی است که در آن به اندازه یک خم آب بود. یک تکّه صابون و یک کیسه حمّام گذاشته بودند. تعجّب کردم. از او پرسیدم که این‌ها را چرا در مستراح گذاشته‌اید؟ گفت: ممکن است ماتحت انسان، قدری چربی داشته باشد. به همین جهت بعد از شستن مقداری صابون می‌زنم که خوب پاک شود. بالاخره همان چند روزی که میهمان او بودم، این مرض را از سرش رفع کردم.

[18]. سوره ابراهیم، آیه 24.

[19]. عَنْ عَمْرِوبْنِ حُرَیْثٍ قَالَ سَألْتُ أبَا عَبْدِاللهِ7عَنْ قَوْلِ اللهِ: (کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ)؟ قَالَ: فَقَالَ: رَسُولُ اللهِ9 أصْلُهَا وَ أمِیرُالْمُؤمِنِینَ7 فَرْعُهَا وَ الْأئِمَّةُ مِنْ ذُرِّیَّتِهِمَا أغْصَانُهَا، وَ عِلْمُ الْأئِمَّةِ ثَمَرَتُهَا وَ شِیعَتُهُمُ الْمُؤمِنُونَ وَرَقُهَا. هَلْ فِیهَا فَضْلٌ؟ قَالَ: قُلْتُ: لَا وَ اللهِ قَالَ: وَ اللهِ إنَّ الْمُؤمِنَ لَیُولَدُ فَتُورَقُ وَرَقَةٌ فِیهَا، وَ إنَّ الْمُؤمِنَ لَیَمُوتُ فَتَسْقُطُ وَرَقَةٌ مِنْهَا. (الکافی، ج1، ص428)

عَنْ سَلَّامِ بْنِ مُسْتَنِیرٍ عَنْ أبِي جَعْفَرٍ7قَالَ: سَألْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللهِ تَعَالَی: (مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً) الآیَةَ؟ قَالَ: الشَّجَرَةُ رَسُولُ اللهِ9 وَ نَسَبُهُ ثَابِتٌ فِي بَنِي‌هَاشِمٍ وَ فَرْعُ الشَّجَرَةِ عَلِیُّ بْنُ أبِي‌طَالِبٍ7 وَ غُصْنُ الشَّجَرَةِ فَاطِمَةُ3 وَ ثَمَرَاتُهَا الْأئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ3 وَ شِیعَتُهُمْ وَرَقُهَا، وَ إنَّ الْمُؤمِنَ مِنْ شِیعَتِنَا لَیَمُوتُ فَتَسْقُطُ مِنَ الشَّجَرَةِ وَرَقَةٌ، وَ إنَّ الْمُؤمِنَ لَیُولَدُ فَتُورِقُ الشَّجَرَةُ وَرَقَةً. قُلْتُ: أرَأیْتَ قَوْلَهُ (تُؤتِي أکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإذْنِ رَبِّها)؟ قَالَ: یَعْنِي بِذَلِكَ مَا یُفْتِي الْأئِمَّةُ شِیعَتَهُمْ فِي کُلِّ حَجٍّ وَ عُمْرَةٍ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ، ثُمَّ ضَرَبَ اللهُ لِأعْدَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ مَثَلًا فَقَالَ: (وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ) (بحارالأنوار، ج9، ص217-218، به نقل از تفسیر قمی)

[20]. سوره شعرا، آیه 214.

[21]. سوره احزاب، آیه 32.

[22]. سوره بقره، آیه 9.

[23]. سوره انفال، آیه 30.

[24]. سوره بقره، آیه 15.

[25]. سوره روم، آیه 1-3.

[26]. سوره آل عمران، آیه 144.

[27]. سوره بینه، آیه 7.

[28]. سوره نساء، آیه 57.

[29]. سوره مائده، آیه 3.

[30]. سوره ضحی، آیه 5.

[31]. سوره یوسف، آیه 53.

[32]. سوره بقره، آیه 222.

[33]. سوره انعام، آیه 25.

[34]. سوره فرقان، آیه 4-5.

[35]. (وَ إذْ یَمْکُرُ بِكَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوكَ أوْ یَقْتُلُوكَ أوْ یُخْرِجُوكَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللهُ  وَ اللهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ) فَإنَّهَا نَزَلَتْ بِمَکَّةَ قَبْلَ الْهِجْرَةِ وَ کَانَ سَبَبُ نُزُولِهَا أنَّهُ لَمَّا أظْهَرَ رَسُولُ اللهِ9 الدَّعْوَةَ بِمَکَّةَ قَدِمَتْ عَلَیْهِ الْأوْسُ وَ الْخَزْرَج ... فَاجْتَمَعُوا فِي دَارِ النَّدْوَةِ وَ کَانَ لَا یَدْخُلُ دَارَ النَّدْوَةِ إلَّا مَنْ أتَی عَلَیْهِ أرْبَعُونَ سَنَةً، فَدَخَلُوا أرْبَعِینَ رَجُلًا مِنْ مَشَایِخِ قُرَیْشٍ وَ جَاءَ إبْلِیسُ فِي صُورَةِ شَیْخٍ کَبِیرٍ. فَقَالَ لَهُ الْبَوَّابُ: مَنْ أنْتَ؟ قَالَ: أنَا شَیْخٌ مِنْ أهْلِ نَجْدٍ لَا یَعْدَمُکُمْ مِنِّي رَأيٌ صَائِبٌ إنِّي حَیْثُ بَلَغَنِي اجْتِمَاعُکُمْ فِي أمْرِ هَذَا الرَّجُلِ فَجِئْتُ لِأشِیرَ عَلَیْکُمْ. فَقَالَ: ادْخُلْ فَدَخَلَ إبْلِیس ... الحدیث. (بحارالأنوار، ج19، ص48 به نقل از إعلام الوری و تفسیر قمی)

[36]. سوره انفال، آیه 30.

[37]. سوره نحل، آیه 103.

[38]. مستدرک الوسائل، ج17، ص26.