مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. انسان مالک برخی از اعضای خود است (چشم، زبان، گوش) ولی این مالکیت به اذن خداوند است. 2. انسان تنها به‌طور عرضی مالک این اعضاست و این مالکیت وابسته به اجازه خداوند است. 3. در قیامت، مالکیت انسان‌ها از آنها گرفته می‌شود. اعضای بدن انسان‌ها (چشم، گوش، زبان) دیگر نمی‌توانند کار کنند، چون مالکیت از آن‌ها سلب شده است. 4. در روز قیامت، سؤال می‌شود: «مالک امروز کیست؟» 5. تمامی مالکیت‌های انسان‌ها در قیامت به خداوند بازمی‌گردد، و انسان‌ها در آن روز از هرگونه اختیار و مالکیت نسبت به اعضای خود عاجز خواهند بود.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ بِأَمْرِكَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الآبِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلی عِلْمٍ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤمِنُونَ)[1]

هر که را روی به بهبود نبود

 

دیدن روی نـبـی سـود نبـود

آدم باید دلی پاک و صاف و در طلب داشته باشد. اگر دل در طلب بود، البتّه به حقّ و حقیقت می‏رسد. اگر کبر توی دماغش نبود، نخواست مجادله با حقّ و حقیقت کند، نخواست تعصّب به خرج بدهد و به عبارت دیگر نخواست با جان ایمانی خودش بازی کند، و بخواهد چیزی بفهمد، می‌فهمد. اگر کسی در صراط حق‏طلبی باشد، به حق می‏رسد. نوعاً به حق می‏رسند، بلکه کلاً می‌رسند. در این‌صورت قرآن و کلام خدا هم برای اینها خیلی مفید است. اوّل سوره بقره می‌فرماید:

(ذلِكَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ)[2]

قرآن راهنمای متقین و پرهیزکاران است، راهنمای اراذل و اوباشی که دل به قرآن نمی‏بندند، و اعتنایی به قرآن ندارند، نخواهد بود:

(وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلی عِلْمٍ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤمِنُونَ)

در جای دیگر می‌فرماید:

(إنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ)[3]

کسی که انگشتش را به گوشش کرده و خودش را کر کرده است، این صدا هر چقدر قوی باشد، صدا را نمی‏شنود. چون خودش صدا را برخودش مخفی کرده است. بنده‏ای که می‌گوید معتقد به طبابت آقای طبیب نیستم، گوش به حرف‌هایش نمی‏دهم. از وجود این طبیب بهره نمی‏برد:

(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنِینَ [وَ لا یَزِیدُ الظّالِمِینَ إلاّ خَساراً)[4]

باید ایمان باشد. بالاخره با حقّ و حقیقت نباید جدال و عناد کرد. با یک دلِ پاک و چشم بی‌طرفی باید به قرآن نگاه کرد. اگر این‌گونه نگاه کنید، می‏فهمید قرآن عجیب و غریب است و عُجب قرآن و عظمت قرآن هم در علم قرآن است.

پیغمبر هم نظرش به علم و هدایت قرآن بوده و به آن افتخار می‏کرده است و تحدّی هم به علم قرآن شده است. در موضوع تحدّی به قرآن توضیح خواهم داد. در همه چیزش تحدّی شده، امّا برای ما ایرانی‌ها به فصاحت و بلاغتش تحدّی نشده است. پیغمبر به علم قرآن، به نورانیّت قرآن. تکیه کرده است که قرآن کتاب علمی است که من آوردم و این‏چنین کتابی شما نمی‏توانید بیاورید:

(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أنْ یَأتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأتُونَ بِمِثْلِهِ)[5]

آن‏وقت طرز این چیست؟

یکی از جهات کمالیّه‏ای که در طرزهای این قرآن است، آن است که قرآن جوامع علم به جوامع کلم دارد، جوامع علم به جوامع معانی دارد و مفصّلات علم دارد و مجملات علم. یک علم‏های جمعی جُمَلی دارد، کوچولو کوچولو در یک سطر، و یک رشته و فن را در یک سطر تمام کرده است، نظیر آن‌چه دیروز گفتم. می‌فرماید:

(کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ)[6]

بخور، بیاشام، اسراف نکن، زیاده از حد نخور.

تمام طب در همین یک جمله جمع شده است. التزام می‏دهم بنده به هر کس که طبق این آیه عمل کند، ناخوش نشود. من خودم مدت‌هاست این‏طوری هستم. به محض این که می‏بینم ترش می‏کنم یا سرم درد گرفت، امساک می‏کنم، چرا که: (اَلْحِمْیَةُ رَأْسُ کُلِّ دَوَاء)[7] می‏فهمم اسراف شده، به طرف افراط رفته‏ام، حالا باید تعدیل شود، امساک! امساک! همین روزه خیلی برایتان مؤثر است، و هکذا آیات دیگر.

یکی از جوامع العلم قرآن در موضوع معرفت خداست که اهمّ علم قرآن است. کلمه مبارکه «لا اله ‏الاّ اﷲ»، یک قدری مفصّل‌ترش سوره مبارکه اخلاص است. این (قُلْ هُوَ اﷲ اَحد) یک دنیا حرف دارد و یک نکات و رموز و دقایق عجیبی از علم توحید، در این سوره مبارکه گنجانده شده است. کفّار یک مشت خدایانی را جمع کرده بودند، ریخته بودند روی هم، دراز، گرد، سه‏پهلو، مسی، برنجی، سنگی، نقره‏ای به انحاء و اقسام مختلفه و آوردند برای پیغمبر و ‏ به پیغمبر گفتند: هذه آلِهَتَنا؛ یعنی این‌ها، خدایان ماست.

این را بدانید نه این‌که راستی راستی این بت‌ها را خالقشان می‌دانستند، بلکه این‌ها را واسطه می‏دانستند و مرآت تجلّی خدا می‏دانستند: (ما نَعْبُدُهُمْ إلاّ لِیُقَرِّبُونا إلَی اﷲ زُلْفی)[8] تو خدایت را بگو محمّد: آن‌ها گفتند «هذهِ الهتنا»

بـذ الـمــفـــرد مـذکّـر اشــر

 

بذی و ذه‏ تی تا علی الأنثی اقتصر[9]

ذا و ذی حرف اشاره است، اشاره به یک مشارالیه محسوس و قابل مشاهده است. وقتی می‏گوییم این، یا ایشان، اشاره است به یک شیئی که آن شی‏ء، با چشم دیده می‏شود و نزدیک هم هست. امّا اگر دور باشد می‏گوییم اُو. این اُوی ما همان هوی عربی است. او می‏گوید هو، ما می‏گوییم او، و این واو هم اشباع رفع همزه است. اشباع، به منظور افهام بُعد او است. در عربی، این اشباع هم هرچه طولانی‏تر باشد، اشاره به دوری بیش‌تر است. می‏گوییم در گفتن هو، هر چقدر مدّ واو را بیش‌تر طول بدهی، اشاره به ابعدیّت است، یعنی خیلی دور است پس واو، واو اشباعیه است و اصل اشباع به منظور افهام بُعد اوست و چیزی که بُعدش زیاد باشد، به حسّ ادراک نمی‏شود. آنی که جلو چشممان هست، می‏بینیم، امّا اونی که دور است، نه چشم می‏بیند و نه گوش می‏شنود. پس «الهاء تنبیه للثابت» است. اصل اسم خدا در هُو، «هُ» است. و این اسم اعظم است به یک معنا. نه این‌که تمامش اسم اعظم است.[10] «ه»، یک جهت عظمت دارد. اوّلاً دایره است، مبدأ و منتها ندارد، عدد «ه» هم که روحش هست، دایره است؛ یعنی عدد پنج.

این ‌هم نکته‏ایست، اَعداد، روح حروفند. هر حرفی یک عدد دارد. البته حروف، عدد زیادی دارند، امّا یک عددش مهم است که ائمه با آن عدد کارهایی می‏کردند. حدیث ابالبید روی اعداد ابجدی است. ابجد 28 حرف است، 9 حرفش یکان است، نه حرفش دهگان، 9 حرفش صدگان، یک حرفش هزارگان، 9 تا آحاد، 9 تا عشرات، 9 تا مئات، و یکی الوف. به هر حال این عدد را روح حروف می‏گویند.

الف1، ب2،ج3، دال4، ه 5، و6، ز 7، ح 8، ط 9، ی10.

 از «ی» به بالا ده‏گان و عشرات است: ی10، ک20، ل30، م40، ن50، س60، ع70، ف80، ص90. از «قاف» صدگان می‌شود؛ یعنی مآت: ق100، ر200، ش300، ت400، ث500، خ600، ذ700، ض800، ظ900، غ1000. این‌ها اعداد ابجدی هستند.

ائمه: گاهی از روی همین اعداد استخراج‌هایی می‏کردند. عدد «ه» که روحش هست، یعنی پنج، دایره است. یعنی دور می‏زند توی خودش، اوّلش خودش است، آخرش هم خودش. عدد «ه» پنج است. 5 را ضرب در 5 کن می‏شود 25، آخرش 5 است. 25 را ضرب در بیست و پنج کنی، می‏شود 625 تا آخرش پنج است. 625 را ضربدر 625 کن می‏شود، می‌شود 390625 که باز آخرش 5 است. تا ابد که ضرب کنی آخرش 5 است. امّا سه این‏طور نیست 3 سه تا 9 تا. عدد «ه» که پنج است دایره است. او هم دور می‏زند. این امر نشانه آن است که الوهیت به جلال و جمال ظاهری و به خفاء معنویش لانهایه است. از ازل تا به ابد، همه میدان الوهیّت حق متعال است. اوّل ندارد، آخر ندارد، بدأ ندارد، ختم ندارد، بلکه خداییش دور می‏زند به خودش. این یک رمز در هاء، و رموز زیاد دارد و بزرگان به اینها اشاره کرده‏اند. یاوه نیست. «ه» تنبیه و تثبیت به ثابت است. یک موجودی هست که این «ه» ضمیر راجع به اوست. امّا آن موجود، غایب از حوّاس است، دور است، بر عکس آن خدایان. آن‌ها آمدند ‏گفتند هذهِ الهتنا، آیه آمد (قل هُو الله أحد). خدای من هذا نیست، هو است، هذا یعنی این. هذا وقتی است که با چشم و گوش بشود دید و شنید و با انگشت اشاره کرد. امّا خدا اشاره کردنی نیست، دیدنی نیست. لذا اسم اشاره نیاورد، ضمیر غایب هو آورد. این «ه» بنابر مذاق بسیاری، همان‌های اﷲ است. لامِ اختصاص بر سرش آمد، شد: «له»:

(لَهُ مُلْكُ السَّموات وَ الْأرْض)[11]

الف و لام تعریف خارجی برسرش آمد، شد اﷲ. اﷲ هم بعضی می‏گویند همان «ه» است که لام اختصاصی و الف و لام تعریف بر آن وارد شده است.

ها، هو، هی هر سه اسم اﷲ هستند. بدانید به ضمّه و فتحه و کسره بدون اشباع، یعنی هَ- هِ- هُ همه اسماء‌الله هستند. با ابتدا کردن به حرف لین، یا با ابتدا کردن به همزه، «ه» می‌شود: آه، یوه، آهی، این‌ها نیز همه اسماء اﷲ است و تمام اسمیّت آن‌ها مال هاء است و مابقی، زوائد الحاقیّه هستند، و این دلالت بر ذات غیب الغیوب می‌کند بر مقام لا اسم له و لا رسم له.

در آن خلوت که هستی بی نشان بود
وجودی بود از نقش دویی دور
نه با آیینه رویش در میانه
نوای دلبری با خویش می‏ساخـت

 

به کنج نیستی عالم نهان بود
ز گـفـتـگـوی مـایی و تـویی دور
نه زلفش را کشیده دست شانه
قمار عاشقـی با خویش می‏باخـت

این، مقام هویّت غیبیّه است که اسم و رسم، و تعیّن و حد ندارد. اینجا قمار با خودش می‏بازد. خلقی را خلق نکرده، تجلّی نوری به ‏مقام تجلیّات نورانی و صفتی نکرده است. غیب خفی و کنز مخفی و مقام لااسمی و لارسمی خداست. اسم این مقام هو است، هو اشاره به این مقام است. آن‏وقت خدا در مقام تجلّی می‏آید، تجلّی احدیّت دارد، تجلّی واحدیّت دارد، تجلیّات کونی خارجی دارد. به خدا در مقام تجلّی به تمام کمالات، اﷲ گفته می‏شود. پیارسال در همین‏جا در بحث معرفت فطری گفتم: الف و لام اﷲ، الف و لام عهد فطری است. حضرات نحوییّن عهد ذکری و خارجی و ذهنی دارند، امّا ما گفتیم الف و لام عهد فطری است. معرفتش در فطرت تمام بشر خوابیده است. وجدان حقّ متعال بدون کیفیّت و حیرت‏انگیز است. علمای ما اﷲ را از اَلَهَ مشتق می‏دانند که به معنی تحیّر است. می‏گویند اﷲ یعنی آن ذاتی که در فطرت، همه او را می‏یابیم، امّا نمی‏دانیم کیست؟ چیست؟ یک کلمه‏ای چند روز پیش از امام باقر دیدم، پشتم لرزید. نه این‌که من بلرزم، همه بزرگان می‏لرزند؛ و امروز به آن اشاره می‏کنم. اﷲ اسم است برای مقام جمعی تجلیّات حق متعال، به تجلّی اسمی و به تجلّی صفتی که همه را در خدا حیران کرده، خاتم الانبیا را هم حیران کرده است. همه در لا اله الّا الله متحیّرند. همه در مقابل پیچ و تاب زلف یار، خود را فراموش کرده‏اند و بی‌خود شده‏اند.

فيك يا أعجوبة الكون
‌أنت حيّرت ذوي اللّبّ‌
كلّما قدّم فكري فيك‌

 

غـدا الفـكر كلـيلا
و بلبلت العقولا
شبرا فرّ ميلا[12]

اﷲ همین است. تا می‏آیی نزدیک که با فکرت بفهمی، یک لگد می‏زند توی فکرت و میلیاردها عقبت می‏اندازد.

بـه عـقـل نازی حکیـم تا کی

 

به فکرت این ره نمی‏شود طی

این‌جا، جای فکر نیست:

به کنه ذاتش خرد برد پی

 

اگر رسد خس به قعر دریا

کاه را می‏شود به ته دریا رساند، امّا محال است فکر تو به کنه ذات خدا برسد. در سوره توحید، خدا احد است، یعنی شبیه ندارد، یعنی عدیل ندارد. قرآن نفرموده است:  قل هواﷲ واحد. چرا که واحد، اثنان دارد؛ امّا احد، اثنان ندارد. در مقام شماره می‏گویی واحد، اثنان، ثلاث، امّا نمی‏گویی احد، اثنان. احد در موازنه و مقابله با اثنان نمی‏آید؛ احد یعنی یکتا یعنی بی‏همتا. احد یعنی نظیر ندارد، شبیه ندارد، عدیل و بدیل و مثیل ندارد. زیرا خداوند، سنخ ممکنات نیست، شبیه ممکنات نیست. از اینجا فضلا یک نکته‏ای را بفهمند. تشکیک در وجود غلط است، زیرا اگر تشکیک در وجود باشد و خدا هم حقیقت وجود و مرتبه کامله‏اش باشد، دیگر خدا احد نیست و خدا شبیه پیدا کرده است، ولو در اصل وجود. روایات ما به ما می‏گویند خدا شبیه ندارد. حتّی در لفظ شی‏ء که در فارسی می‏گوییم چیز، این لفظ چیز به آن معنا که بر ممکنات اطلاق می‏شود، بر خدا اطلاق نمی‏شود. زیرا چیز عبارتست از اشیاء ممکنه و خدا به کلی از تمام اشیاء امکانیّه جداست: (کُنْهُهُ تَفْرِیقٌ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِه)[13] (شی‏ءٌ لا کالاشیاء)[14] بنابر این، لفظ شیء را که بر خدا اطلاق می‏کنیم، مثل اطلاق لفظ شی‏ء بر سایر اشیاء نیست. چون، قالب الفاظ، تنگ است؛ یعنی لفظی نداریم که بر او اطلاق کنیم، این لفظ را برای خدا به کار می‌بریم. این، معنای احد است.

احد است و اگر تو بشماری

 

واحـدیّت رسـاندت به هـزار

در سوره توحید آمده است: (اﷲ الصّمد)، خدا صمد است و در الصّمدش معرکه است. حضرت باقر7 به آن فلسطینی‏ها که آمده بودند و از (اﷲ الصّمد) سؤال کردند، بیاناتی فرمودند. از جمله در بیاناتش فرمود: الصّمد پنج حرف است: الف، لام، صاد، میم، دال.[15] این از جاهایی است که ائمه درباره حرف، سخن می‌گویند[16] و در جایی دیگر هم درباره نقطه حروف سخن می‌گویند. (اﷲ الصّمد) نقطه ندارد، تشدید دارد و اعراب دارد که آن بماند. آن، بطن دوم است. امام فرمود: الصّمد پنج حرف است. الف، اشاره به انیّت خداست. انیّت خدا چیست؟ می‌فرماید: «انّه لا اله الّا هو». یک چنین تعریضی برای انیّت خدا جز دهان خود خدا، نمی‏تواند بکند. فلاسفه هم گفته‏اند:

الحـق مـاهـیـتـهٌ انـیـتّـه

 

اذ مقتضـی العُروضِ معلولیتّه

اینها چی چی است؟ انیّت خدا انّه لا اله الاّ هو. خدا نه ماهیت است نه وجود. وجود به آن معنایی که شما می‏فهمید، خدا نیست. انیّت خدا وجود نیست، انیّت خدا «لا اله ‏الا هو» است. یعنی نمی‏فهمیم نمی‏فهمیم. انیّت خدا یعنی حقیقتی که ما محال است به هیچ‌وجه او را درک کنیم. او بالاتر از ادراک وجود ماست، و چون بالاتر است، نمی‌توانیم او را درک کنیم. او ادراک نمی‏شود و ما به مدارکمان ولو بوجهٍ ولو بالوجه نمی توانیم او را درک نمی کنیم. طلبه‏ها این حرف‌ها را برای شما می‏گویم! همزه اشاره به انیّت خداست که «انّه لا اله الّا هو». این از الف، امّا لام.

لام اشاره به مالکیّت خداست که له الملک. لام، لامِ اختصاص است و هر چیزی مال خداست، مختصّ به خداست. یکی از لوازم ملک اینست که غیرِ مالک، حقّ تصرف در آن ندارد، مگر به اجازه مالک. الآن همین‏طور است. آن ماهیّت فقیر عاجز بنده، مالک چشم شده به اذن خدا، مالک گوش است به اذن خدا، تصرّف در دماغ و بینی می‏کند به اذن خدا، تصرّف در بدن می‏کند به اذن خدا. پس همه اینها مملوک خدایند که ماهیّت فقیر من بدون اذن او نمی‏تواند در اینها تصرّف کند. فما الرّوح و الجسمان الّا ودیعة. می‏گویند پانصد تومان امانت نزدت باشد، گاهی می‏گویند دست به آن نزنی، گاهی می‏گویند خواستی خرج کنی عیب ندارد. روح و بدن، ودیعه خداست نزد ما، 40 سال 50 سال اجازه می‏دهند که ما در روح و بدن که ودیعه خداست تصرّف کنیم. بعد از چهل پنجاه سال، می‏گویند فضولی موقوف، حقّ تصرّف در این بدن و روح را نداری. مگر در روح هم می‏شود تصرّف کرد؟

در فناء کلّی قبلی از قیامت که می‏شود، به ماهیّت می‏گویند، آنجایی که گفته می‏شود (لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ)[17] مالک امروز کیست؟ ما چون مالک زبان نیستم، نمی‏توانیم جواب بدهیم. الآن من مالک چشمم، ولی به اذن خدا. خدا اجازه می‏دهد که من با این چشمم شما را ببینم. ولی اگر خدا مالکیّت مرا گرفت، چون مالکیّت من عرضی است، مالکیّت من به اذن اوست؛ اگر به من اذن نداد من مالک چشم نمی‏شوم، لذا نمی‏توانم ببینم. من الآن به اذن خدا مالک زبانم؛ اگر خدا اذن را گرفت، مالکیت من سلب می‏شود، مالکیت مال خدا می‏شود، چون ما به تملیک خدا مالکیم. روز قیامت همه‏ مالک‌‌های ما را می‏گیرند، گوش هست امّا نمی‏شنود، چشم هست امّا نمی‏بیند، در این موقع خاص، زبان هست امّا نمی‏تواند حرف بزند.

چشم باز و گوش باز و این عمی

 

حیرتم از چشم بندی خدا

آن‏وقت صدا بلند می‏شود (لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ) امروز مالک کیست؟ این مالکیت‌‌ها، شاه و رعیّت‌ها که به درد نمی‏خورد، همه عرضیّه است، می‏گیرند و می‏دهند.       

دارد دل من هر لحظه دو عید
عیدی است سعید، لبسی است جدید
از راه نهان در محفل جان

 

یک عید فنا، یک عید بقا
هر لحظه مرا، هر لحظه تو را
گویند برو، گویند بیا

افتاده‌ایم توی دست جمال و جلال. به جمال می‏آورند، به جلال می‏افکنند، یک اردنگی می‏زنند می‏افتد آن طرف، باز می‏آورندش. یک معنی تردّد در «ما تردّدت فی شیء انا فاعله»، همین است، و الاّ خداوند که تردید ندارد.

روز قیامت مالکیت‌های عرَضی و مجازی همه می‏رود، و مالکیت حقیقیه که مال خداست، می‏ماند: (مالِكِ یَوْمِ الدِّینِ)[18] مالک، خداست. البته مالکیّت فهم را از ما نمی‌گیرند، ولی سایر مالکیّت‌ها را می‌گیرند. آن‏وقت «بوجه‏ اﷲ الباقی بعد فناء کلّ شی‏ء» یعنی به وجود مقدس حضرت خاتم النبیین ابوالقاسم محمد9 اجازه جواب می‏دهند. زیرا وجه خداست و باقی به بقاء خداست. ایشان از قِبَل ماسوی‏اﷲ عرض می‏کند: (لِلهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّار) پس ملک، مال خداست.[19] قارّ و قور نکن، باد به سبیلت نینداز، ملک من است. چی‏چی ملک توست؟ بدبخت! می‌گیرندت و می‌برندت توی گور. نفست را مالک نیستی، پس من من نکن. انانیّت و انیّت، حقّ خداست.

حجاب رخ مقصود، من و ما و شمایید

 

شمایید مبینید من و ما و شما را

***

بَیْنـی و بَیْنكَ انّـیٌّ ینازعُنی

 

فارفَعْ بلُطْفِكَ انّی من البین

و امّا صاد. صاد «الصّمد» اشاره به صدق خداست. خدا صادق الوعد است، خدا صادق القول است. کلام خدا صدق است، عهد خدا صدق است، دعوت خدا به صدق است. صدق ذات مقدّسش، جوهر و گوهر صدق است، دعوتش هم به صدق است. غیر خدا کذب است، غیر خدا باطل است، غیر خدا واقع ندارد.[20]

ألا کُلُّ شَيْءٍ مَا خَلا اللهَ بَاطِلٌ

 

وَ کُلُّ نُعَیْمٍ لا مَحَالَةَ زَائِل[21]

غير خدا واقع ندارد. يک رمز مى‏گويم و رد مى‏شوم. آقايان! خدا غيور است به واقع. در واقعيّت هم خدا واحد است و متفرّد است. اگر در واقعيّت و صدق، خدا متفرّد است، ديگر بفهميد که شعر زیر، نهايتاً واقعيّت ظلّيه دارد، كه واقعيّت ظليّه‏اش، ظلّ واقعيّت است.

كلّما فى ‏الكون وَهْمٌ او خيالٌ

 

او عكوس فى ‏المرايا او ظلال

امّا میم. ميم اشاره به ملک خداست. اگر من ملک خدا را بخواهم شرح بدهم، دو سه منبر طول مى‏كشد. قرآن خودش اجمالى در اين‌باره گفته است. يكى از علوم جمعى خدا در قرآن، راجع به ملک خداست. ملاّک خداست. ملك‌هاى شش‏دانگى دارد. يک دانگش زمين است، يک دانگش عطارد است،.از اين شش‏دانگی‌ها دارد. منظومه شمسى يک حلقه كوچک از ملک اوست که يک ‏دانگش زمين است. ششصد ميليون از اين شش‏دانگی‌ها دارد. خدا كشور جبروت دارد، خدا كشور ملكوت دارد، ملكوت عليا دارد، ملكوت سفلى دارد، كشور ارواح دارد، كشور اظلّه دارد، كشور انوار دارد، كشور عقول دارد، كشور روح دارد، كشورهاى عالم اولى دارد، كشورهاى آخرت دارد، كشور دنيا دارد. اين را در يک پرده علم قرآن، ان‌شاء‌الله‏ يک روز اشاره مى‏كنم. آدم از ملّاكيّت خدا گيج مى‏شود. همه آب‌ها در كار است، همه زمين‌ها در كار است، هيچ كدامش را بی‌كار نگذاشته است. آفتابش مى‏تابد، آب‌ها تبخیر می‌شوند، باران و برف می‌شوند. زمينش سبزه مى‏دهد، حتى يک پشت ناخن را خدا عاطل و باطل نگذاشته است.

امّا دال. دال (الصّمد) اشاره به دوام ملک خداست. ملک خدا دوام دارد.  صحبت یک میلیارد سال قبل نیست. صحّبت 50 ميليارد سال نيست؛ صحّبت يک ميليارد ميليار ميليارد نيست؛ هرچه بيايى جلو، باز هست. اينست كه عقل درابديّت و ازليّت خدا حيران است، چنان‌چه در تمام صفات خدا حيران است.

حضرت فرمود الصّمد اينست. يعنى آن خداى لا اله الاّ اللّه‏ كه تمام عالم وجود، ملک اختصاصى اوست. اهل بصره به امام حسين7 نوشتند: يابن رسول‏اللّه!‏ معنى صمد چيست؟ فرمود: خدا خودش در قرآن فرموده است: (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ) اين معناى صمد است.[22] یعنی خدا نزاييده است، هيچ‏جور زاييدنى. چيزى از خدا بيرون نرفته و صادر نشده است. حضرت سيدالشهدا7 مى‏فرمايد: هیچ چيز كثيفى از خدا بيرون نیامده است، نه مانند چيزهاى كثيفى كه از ما بيرون مى‏آيد و نه چیزهای لطیف. پس (لم يلد)، یعنی از خدا هيچ چيز لطيفى بيرون نيامده است. ما همه می‌زاييم و اولاد داريم الى ماشاءالله، ولى آن‌ها را نمى‏شناسيم. يكی از اولادمان مدفوعات ماست. لذا بعضى شوخى مى‏كنند و مى‏گويند توليد مثل است. يكى دیگر، فرزند ماست كه ما منى را القا مى‏كنيم و مادرها می‌زایند. حافظه ما فرزند ماست. همّ و غمّ ما فرزند ماست. نشاط و انبساط فرزند ماست. اميد و خوف ما فرزند ماست. قبض و بسط روحی ما فرزند ماست. همه از ما بيرون مى‏آيند. ادراک و فهم و شعور ما آقازاده‏هاى ماست. خدا هيچ يک از اين آقازاده‏ها را ندارد، هيچ سنخش را. يكى از آقازاده‏هاى ما ديدن ماست. يكى از آقازاده‏هاى ما شنيدن ماست. يكى بو كشيدن ماست، يكى چشيدن ماست. اینها آقازاده‏هاى لطيف ما هستند. خدا هيچيک از اين‏ها را ندارد. نه آقازاده كثيف دارد، نه آقازاده لطیف. اين‌ها در كلام امام حسين است. نه آقازاده كثيف از خدا خارج مى‏شود، نه آقازاده لطيف. پس خلقت به صدور نيست، به هر معنايى كه بخواهيد بگوييد. زيرا صدور، ولادت است و خدا لم يلد است. اعيان ثابته مستجن در ذات، در خدا نيستند. اگر این‌گونه بود، خدا زاييده بود و خدا مى‏گويد «لم يلد و اين لم يلد». قرآن اول به كمر نصارى لگد زد كه گفتند: مسيح پسر خداست. دو لگد هم به كمر يهودی‌ها زد. یک بار كه گفتند (نحن ابناء الله)[23] یعنی ما بچّه‏هاى خداييم، و بار دیگر که گفتند: (عزير ابن الله)[24]. قرآن، يک لگد به عرب‌هاى برهنه بى‏شعور زد. آخر همان عرب‌هاى برهنه يک قسمت عرفان داشته‏اند. عرفای آن‌ها كسانى بودند كه فقط اسم جبرئيل را مى‏دانستند. مى‏دانستند يک مَلِكى است به اسم جبرئيل. این عرفا مى‏گفتند: ملائكه دختران خدايند. زیرا اگر خدا به آن‌ها دختری می‌داد، صورت‌هایشان سیاه می‌شد. آيه آمد: فلان فلان شده‏ها! چه‏طور شد پسران، مال شما باشد و دختران، مال من. چيزى كه براى خودتان گوار نمى‏دانيد، مال ما:

(وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ)[25]

آن‌ها كه نقاشى ملائكه مى‏كشند، و مثل دختر مى‏كشند، از این خرها پیروی کرده اند. خيال مى‏كنند ملائكه ‌دخترند. خبر ندارند اگر جبرئيل مردانگى كند، پدر همه را در مى‏آورد. ملائكه بنات اللّه‏ نيستند. امّا آیا قرآن تنها همين را مى‏خواهد بگويد؟ نه! قرآن اجلّ شأناً از آن است که به لفظ «لم یلد» بخواهد فقط این معنا را برساند. قرآن يک جهت كلّى دارد، و يک جهت باسطه واسطه دارد. با تمام عوالم سازش مى‏كند. لفظ مائش با آب مى‏سازد و با علم مى‏سازد، با نهر شير بهشتى مى‏سازد، با اصل حيات مى‏سازد. لذا قرآن به همه عوالم رفته و مى‏رود. قرآن درجاتش لايتناهى است، زیرا جلوه خداست. به‌ هرحال «لم يلد» منحصر به آن معنای ساده نيست. خدا آقازاده‏هاى لطيفه ندارد، همّ و غم ندارد، قبض و بسط ندارد، جهل ندارد، فكر ندارد، تروّى ندارد. تمام آنچه را ما در نفسمان داريم، حالات مختلفه ما را خدا ندارد. اين‏طور ادعاى لطيف، مانند رؤيت، مانند سماع، مانند سمّ، مانند ذوق، مانند لمس ندارد. حسّ ششم‏ هم ندارد. حسّ خيال و بنطاسيا (حس مشترك) ندارد. آقازاده‏هاى عقلى و علمى ندارد. اعيان ثابته كنه ذات هم ندارد. پس خلقت به هر معنا از اين معانى که بگيريد تولّد است و خداى متعال نه والد است و نه ولد. خدا زاييده نشده است، خدا بابا ندارد. اى تف به ريش اين نصاراى نافهم كه هم خداى بابا دارند، هم خداى بچّه دارند. الآن وقتى به کلیسا مى‏آيند، در مقابل عيسى بخورات را بخور مى‏كنند، آن‏وقت در نماز مى‏گويد تو را تسبيح مى‏كنم اى خداى اب (خداى بابا)، تسبيح مى‏كنم تو را اى خدا بچّه، تسبيح مى‏كنم تو را اى خداى ننه كه مريم است. البته اين مال دو فرقه‌شان است. وقتى به آن‌ها مى‏گوييم که سه تا خدا شدند، مى‏گويند: نه، اينها يكى هستند به وحدت حقيقى. مى‏گوييم چرا؟ چطور؟ مى‏گويند اين رمز كليسا است اين حلواى تن‏تنانى است تا نخورى ندانى است. اين زِ لا حول آن‏طرف پريده است. درویش‌های ما هم گاهی از این حرف‌ها می‌زنند.

خدا (لَمْ ‏يَلِدْ وَ لَمْ‏ يُولَد وَ لَمْ‏ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أحَد) است. خدا هم‌دوش ندارد، خانم ندارد، زوجه ندارد، زیرا:

(لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً)[26]

اى به ره جستجو نعره‏زنان، دوست دوست
پرده ندارد جمال غير صفات جلال
دم چو فرو رفت هاست، هوست چو بيرون رود
باز در اين انجمن يوسف سيمين بدن
پرده حجازى بساز، یا به عراقى نواز

 

گربه حرم ور به‌دير كسيت جز او، اوست اوست
نيست بر اين رخ نقاب، نيست براين مغز پوست
يعنى از او در همه، هر نفسى هاى و هوست
آينه خانه جهان، او به همه روبروست
غير يكى نيست راز مختلف از گفتگوست

بهترين شعر که درباره توحيد گفته‏اند، همین اشعار حاج ملاهادى سبزوارى است.

«صلى الله‏ عليك يا اباعبداللّه‏» اى بنده خاصّ خدا! اى مظهر توحيد حق‌تعالى! همين كلمات را هم از طاق ابروى حسين داريم. روى كاكل حسين داريم. در زيارت ناحيه ‏است:

«كُنْتَ لِلرَّسُولِ وَلَداً وَ لِلْقُرْآنِ سَنَداً وَ لِلْأُمَّةِ عَضُداً وَ فِي الطَّاعَةِ مُجْتَهِدا.»[27]

حسين! سند قرآن تويى، بازوى ملت تويى، پشت و پناه اسلام تويى. اگر حسين7 نمى‏بود اثرى از قرآن نمانده بود. احكام اسلام را حسين7 با خون خودش نگهدارى كرد، با خون جوانانش، مخصوصاً با خون بچّه شيرخواره‏اش: «يا قوم! ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطّفل الرضيع.»

اين‏طور ارباب مقاتل نقل كرده‏اند و ما هم نقل مى‏كنيم. صدا زد: ای لشگر! اگر به من رحم نمى‏كنيد، با اينكه پشت و پناه من، بازوى من، پسران من، همه كشته شده‏اند، به اين بچّه شيرخواره رحم كنيد. ببينيد بچه چگونه از سوز عطش، مثل آتش مشتعل است. طفل در دست پدر چون نوگلى، مثل يک غنچه گلى، مثل يک بچّه طاووسى، بالاى دست بابا؛ گاهى هم از شدّت عطش گردنش را بلند مى‏كند، گاهى سر را روى دوش بابا مى‏گذارد، من نمى‏دانم سر چه جور قرار گرفته است. همین‌که حسين سخنش را گفت، يک‌وقت ديد توى بدنش زلزله افتاد. اين مرغ دارد پرپر مى‏زند. هم‏چه كه برگشت نگاه كرد، ديد تمام رگ‌هاى على...

 

[1]. سوره اعراف، آیه 52.

[2]. سوره بقره، آیه 2-3.

[3]. سوره نمل، آیه 80.

[4]. سوره اسراء، آیه 82.

[5]. سوره اسراء، آیه 88.

[6]. سوره اعراف، آیه 31.

[7]. عَنِ الْعَالِمِ7 قَالَ: الْحِمْیَةُ رَأْسُ الدَّوَاءِ وَ الْمَعِدَةُ بَیْتُ الدَّاءِ وَ عَوِّدْ بَدَناً مَا تَعَوَّدَ. (مستدرک الوسائل، ج16، ص452)

[8]. سوره زمر، آیه 3.

[9]. الفیه ابن مالک، باب الضمیر.

[10]. عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ وَهْبِ بْنِ وَهْبٍ الْقُرَشِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِاللهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِبْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ7‏ فِي قَوْلِ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏: (قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ) قَالَ‏: قُلْ‏ أَيْ أَظْهِرْ مَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَ نَبَّأْنَاكَ بِهِ بِتَأْلِيفِ الْحُرُوفِ الَّتِي قَرَأْنَاهَا لَكَ لِيَهْتَدِيَ بِهَا (مَنْ‏ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ) وَ هُوَ اسْمٌ‏ مَكْنِيٌ‏ مُشَارٌ إِلَى‏ غَائِبٍ‏ فَالْهَاءُ تَنْبِيهٌ عَلَى مَعْنًى ثَابِتٍ وَ الْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنِ الْحَوَاسِّ كَمَا أَنَّ قَوْلَكَ هَذَا إِشَارَةٌ إِلَى الشَّاهِدِ عِنْدَ الْحَوَاسِ‏، وَ ذَلِكَ أَنَّ الْكُفَّارَ نَبَّهُوا عَنْ آلِهَتِهِمْ بِحَرْفِ إِشَارَةِ الشَّاهِدِ الْمُدْرَكِ.‏ فَقَالُوا: هَذِهِ آلِهَتُنَا الْمَحْسُوسَةُ الْمُدْرَكَةُ بِالْأَبْصَارِ فَأَشِرْ أَنْتَ يَا مُحَمَّدُ! إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي تَدْعُو إِلَيْهِ حَتَّى نَرَاهُ وَ نُدْرِكَهُ وَ لَا نَأْلَهَ فِيهِ. فَأَنْزَلَ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏ (قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ) فَالْهَاءُ تَثْبِيتٌ لِلثَّابِتِ‏ وَ الْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنْ دَرْكِ الْأَبْصَارِ وَ لَمْسِ الْحَوَاسِّ، وَ أَنَّهُ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ بَلْ هُوَ مُدْرِكُ الْأَبْصَارِ وَ مُبْدِعُ الْحَوَاس. (‏التوحید، ص88-89)

[11]. سوره بقره، آیه 107 و آیات متعدد دیگر.

[12]. شرح نهج‏البلاغه، ج13، ص51.

[13]. عیون اخبارالرضا7، ج1، ص151.

[14]. بحارالأنوار، ج3، ص262.

[15]. قَالَ‏ وَهْبُ‏ بْنُ‏ وَهْبٍ‏ الْقُرَشِيُ‏: سَمِعْتُ‏ الصَّادِقَ‏7 يَقُولُ:‏ قَدِمَ وَفْدٌ مِنْ أَهْلِ فِلَسْطِينَ عَلَى الْبَاقِرِ7 فَسَأَلُوهُ عَنْ مَسَائِلَ، فَأَجَابَهُمْ ثُمَّ سَأَلُوهُ عَنِ الصَّمَدِ فَقَالَ: تَفْسِيرُهُ فِيهِ‏ الصَّمَدُ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ، فَالْأَلِفُ دَلِيلٌ عَلَى إِنِّيَّتِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏: (شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ) وَ ذَلِكَ تَنْبِيهٌ وَ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنْ دَرْكِ الْحَوَاسِّ. وَ اللَّامُ دَلِيلٌ عَلَى إِلَهِيَّتِهِ بِأَنَّهُ هُوَ اللهُ وَ الْأَلِفُ وَ اللَّامُ مُدْغَمَانِ لَا يَظْهَرَانِ عَلَى اللِّسَانِ‏ وَ لَا يَقَعَانِ فِي السَّمْعِ وَ يَظْهَرَانِ فِي الْكِتَابَةِ دَلِيلَانِ عَلَى أَنَّ إِلَهِيَّتَهُ بِلُطْفِهِ خَافِيَةٌ لَا تُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا تَقَعُ فِي لِسَانِ وَاصِفٍ وَ لَا أُذُنِ سَامِعٍ لِأَنَّ تَفْسِيرَ الْإِلَهِ هُوَ الَّذِي أَلِهَ الْخَلْقُ عَنْ دَرْكِ مَاهِيَّتِهِ وَ كَيْفِيَّتِهِ بِحِسٍّ أَوْ بِوَهْمٍ لَا بَلْ هُوَ مُبْدِعُ الْأَوْهَامِ وَ خَالِقُ الْحَوَاسِّ، وَ إِنَّمَا يَظْهَرُ ذَلِكَ عِنْدَ الْكِتَابَةِ دَلِيلٌ عَلَى أَنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ أَظْهَرَ رُبُوبِيَّتَهُ فِي إِبْدَاعِ الْخَلْقِ وَ تَرْكِيبِ أَرْوَاحِهِمُ اللَّطِيفَةِ فِي أَجْسَادِهِمُ الْكَثِيفَةِ، فَإِذَا نَظَرَ عَبْدٌ إِلَى نَفْسِهِ لَمْ يَرَ رُوحَهُ كَمَا أَنَّ لَامَ الصَّمَدِ لَا تَتَبَيَّنُ وَ لَا تَدْخُلُ فِي حَاسَّةٍ مِنَ الْحَوَاسِّ الْخَمْسِ، فَإِذَا نَظَرَ إِلَى الْكِتَابَةِ ظَهَرَ لَهُ مَا خَفِيَ وَ لَطُفَ، فَمَتَى تَفَكَّرَ الْعَبْدُ فِي مَاهِيَّةِ الْبَارِئِ وَ كَيْفِيَّتِهِ أَلِهَ فِيهِ وَ تَحَيَّرَ وَ لَمْ تُحِطْ فِكْرَتُهُ بِشَيْ‏ءٍ يَتَصَوَّرُ لَهُ لِأَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُ الصُّوَرِ، فَإِذَا نَظَرَ إِلَى خَلْقِهِ ثَبَتَ لَهُ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُمْ وَ مُرَكِّبُ أَرْوَاحِهِمْ فِي أَجْسَادِهِمْ. وَ أَمَّا الصَّادُ فَدَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَادِقٌ وَ قَوْلَهُ صِدْقٌ وَ كَلَامَهُ صِدْقٌ وَ دَعَا عِبَادَهُ إِلَى اتِّبَاعِ الصِّدْقِ بِالصِّدْقِ وَ وَعَدَ بِالصِّدْقِ دَارَ الصِّدْقِ. وَ أَمَّا الْمِيمُ فَدَلِيلٌ عَلَى مُلْكِهِ وَ أَنَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ وَ لَا يَزُولُ مُلْكُهُ. وَ أَمَّا الدَّالُ فَدَلِيلٌ عَلَى دَوَامِ مُلْكِهِ وَ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دَائِمٌ تَعَالَى عَنِ الْكَوْنِ وَ الزَّوَالِ بَلْ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ يُكَوِّنُ الْكَائِنَاتِ الَّذِي كَانَ بِتَكْوِينِهِ كُلُّ كَائِنٍ. ثُمَّ قَالَ7: لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِيَ الَّذِي آتَانِيَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِيدَ وَ الْإِسْلَامَ وَ الْإِيمَانَ وَ الدِّينَ وَ الشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَ كَيْفَ لِي بِذَلِكَ وَ لَمْ يَجِدْ جَدِّي أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ7 حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى كَانَ يَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَ يَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ: سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَإِنَّ بَيْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّي عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ، أَلَا لَا أَجِدُ مَنْ يَحْمِلُهُ، أَلَا وَ إِنِّي عَلَيْكُمْ مِنَ اللهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ. ثُمَّ قَالَ الْبَاقِرُ7: الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنَا وَ وَفَّقَنَا لِعِبَادَتِهِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي‏ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ وَ جَنَّبَنَا عِبَادَةَ الْأَوْثَانِ حَمْداً سَرْمَداً وَ شُكْراً وَاصِباً وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ يَقُولُ‏ لَمْ يَلِدْ عَزَّ وَ جَلَّ فَيَكُونَ لَهُ وَلَدٌ يَرِثُهُ‏ وَ لَمْ يُولَدْ فَيَكُونَ لَهُ وَالِدٌ يَشْرَكُهُ فِي رُبُوبِيَّتِهِ وَ مُلْكِهِ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ فَيُعَاوِنَهُ فِي سُلْطَانِه‏. (التوحید، ص92-93)

[16]. التوحید، ص236.

[17]. سوره غافر، آیه 16.

[18]. سوره حمد، آیه 3.

[19]. التوحید، ص231، حدیث 1.

[20]. بحارالأنوار، ج67، ص295.

[21]. قَالَ النَّبِیُّ9: أصْدَقُ کَلِمَةٍ قَالَتْهَا الْعَرَبُ کَلِمَةُ لَبِیدٍ:

أَلا كُلُّ شَيْءٍ مَا خَلا اللهَ بَاطِلٌ            وَ كُـلُّ نُـعَـيْـمٍ لا مَـحـَالَةَ زَائِل. (بحارالأنوار، ج67، ص295)

[22]. قَالَ وَهْبُ بْنُ وَهْبٍ الْقُرَشِيُّ: وَ حَدَّثَنِي الصَّادِقُ جَعْفَرُبْنُ مُحَمَّدٍ7 عَنْ أَبِيهِ الْبَاقِرِ7 عَنْ أَبِيهِ7: أَنَّ أَهْلَ الْبَصْرَةِ كَتَبُوا إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ7 يَسْأَلُونَهُ عَنِ الصَّمَدِ؟ فَكَتَبَ إِلَيْهِمْ: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ فَلَا تَخُوضُوا فِي الْقُرْآنِ وَ لَا تُجَادِلُوا فِيهِ وَ لَا تَتَكَلَّمُوا فِيهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ. فَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللهِ9 يَقُولُ: مَنْ قَالَ فِي الْقُرْآنِ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ وَ إِنَّهُ سُبْحَانَهُ قَدْ فَسَّرَ الصَّمَدَ. فَقَالَ: اللهُ أَحَدٌ اللهُ الصَّمَدُ ثُمَّ فَسَّرَهُ فَقَالَ: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ. لَمْ يَلِدْ لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ شَيْءٌ كَثِيفٌ كَالْوَلَدِ وَ سَائِرِ الْأَشْيَاءِ الْكَثِيفَةِ الَّتِي تَخْرُجُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ، وَ لَا شَيْءٌ لَطِيفٌ كَالنَّفْسِ، وَ لَا يَتَشَعَّبُ مِنْهُ الْبَدَاوَاتُ كَالسِّنَةِ وَ النَّوْمِ وَ الْخَطْرَةِ وَ الْهَمِّ وَ الْحَزَنِ وَ الْبَهْجَةِ وَ الضَّحِكِ وَ الْبُكَاءِ وَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ وَ الرَّغْبَةِ وَ السَّأْمَةِ وَ الْجُوعِ وَ الشِّبَعِ تَعَالَى أَنْ يَخْرُجَ مِنْهُ شَيْءٌ، وَ أَنْ يَتَوَلَّدَ مِنْهُ شَيْءٌ كَثِيفٌ أَوْ لَطِيفٌ، وَ لَمْ يُولَدْ لَمْ يَتَوَلَّدْ مِنْ شَيْءٍ، وَ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ شَيْءٍ كَمَا تَخْرُجُ الْأَشْيَاءُ الْكَثِيفَةُ مِنْ عَنَاصِرِهَا كَالشَّـيْءِ مِنَ الشَّيْءِ وَ الدَّابَّةِ مِنَ الدَّابَّةِ وَ النَّبَاتِ مِنَ الْأَرْضِ وَ الْمَاءِ مِنَ الْيَنَابِيعِ وَ الثِّمَارِ مِنَ الْأَشْجَارِ، وَ لَا كَمَا تَخْرُجُ الْأَشْيَاءُ اللَّطِيفَةُ مِنْ مَرَاكِزِهَا كَالْبَصَرِ مِنَ الْعَيْنِ وَ السَّمْعِ مِنَ الْأُذُنِ وَ الشَّمِّ مِنَ الْأَنْفِ وَ الذَّوْقِ مِنَ الْفَمِ وَ الْكَلَامِ مِنَ اللِّسَانِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ التَّمْيِيزِ مِنَ الْقَلْبِ وَ كَالنَّارِ مِنَ الْحَجَر،ِ لَا بَلْ هُوَ اللهُ الصَّمَدُ الَّذِي لَا مِنْ شَيْءٍ وَ لَا فِي شَيْءٍ وَ لَا عَلَى شَيْءٍ، مُبْدِعُ الْأَشْيَاءِ وَ خَالِقُهَا وَ مُنْشِئُ الْأَشْيَاءِ بِقُدْرَتِهِ يَتَلَاشَى مَا خَلَقَ لِلْفَنَاءِ بِمَشِيئَتِهِ وَ يَبْقَى مَا خَلَقَ لِلْبَقَاءِ بِعِلْمِهِ، فَذَلِكُمُ اللهُ الصَّمَدُ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ. (بحارالانوار، ج3 ، ص223)

[23]. سوره مائده، آیه 18.

[24]. سوره توبه، آیه 30.

[25]. نحل، 58.

[26]. سوره اسرا، آيه 111.

[27]. بحارالانوار، ج98، ص239، زيارت ناحيه مقدسه.