مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. پذیرش غیبت در صدر اسلام: حتی در میان غیرشیعیان، غیبت مهدی (ع) پذیرفته شده بود و از آن سوءاستفاده‌هایی مانند غیبت‌سازی برای محمد حنفیه و اسماعیل بن جعفر شد. 2. پشتیبانی از مذهب توسط امام عصر (ع): قواعد و اصول مذهب شیعه توسط امام مهدی (ع) حفظ می‌شود. 3. غیبت در تاریخ انبیا و اوصیا: غیبت مختص امام مهدی (ع) نیست و در تاریخ انبیا نیز نمونه‌هایی از غیبت وجود داشته است. 4. جایگاه شیخ صدوق 5. توصیه به توسل به امام عصر (ع)

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ  المُنْتَظَرِ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الابِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ‏)[1]

دو موضوع مختصر ديگر هست كه بايد به نحو اجمال تذكّر داده شود و بعد در مشكلات مشهوره‌اى كه اسباب توقّف و شبهه بعضى از ضعفاء نسبت به وجود امام عصر7 شده است وارد شويم. امّا دو موضوع كوچك كه باقى مانده، اينست:

غيبت حضرت مهدى7 از ضروريّات اسلام است نه شيعه. از بديهيّات اوّليّه اسلام مثل نماز و روزه و حج و خمس و امثال اينها. همان طور كه اينها معروف و مشهور و از بديهيّات اسلام بوده، غيبت حضرت مهدى7 هم اينچنين بوده است. پيغمبر9 به هر نحوى در اين باب سخنان فرموده‌اند، عمومى و خصوصى، بالاى منبر و پائين منبر، بالصّراحه و بالكنايه، بالتّضمن و بالالتزام؛ و لذا مطلب از بديهيّات شده است. اصلاً مسأله غيبت كه شخص، زنده باشد و پنهان باشد، خود اين يك موضوع عجيبى شده. وقتى پيغمبر از دنيا رحلت كردند خليفه ثانيه خواست عرفان‌بافى كند. مَثَلى است معروف که: «آخر تو خرى سر بجنبان!» بايد اظهار لحيه‏اى كرد! ايشان يك اظهار لحيه كرد كه تا قيامت اين اظهار لحيه، سنّي‌ها را سر به زير كرده است. وقتى گفتند پيغمبر مرده، آمد در ميان مسجد داد زد: «كى گفت مرده؟ پيغمبر نمرده! پيغمبر غيبت كرده است!» چون پيغمبر غيبت مهدى7 را زياد فرموده بودند، اين هم لفظ «غيبت» را به زبان گرفت. گفت پيغمبر نمى‌ميرد! اگر بميرد با ما چه فرق دارد! آن وقت خليفه اوّل آمد گفت: كاسه از آش داغ‌تر، ترمز كن. خدا در قرآن مي‌گويد: (إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ‏) هم تو مي‌ميرى هم مردم. گفت: شما اين جور مي‌فرمائيد. اين بود كه قدرى عقب كشيد.

غرض، مسأله «غيبت مهدى7» به قدرى واضح و آشكار بوده كه عمر، خواست مرگ پيغمبر را تبديل به غيبت كند و به عنوان غيبت بگويد پيغمبر غائب است. بعد از رحلت پيغمبر هم مسأله غيبت حضرت مهدى7 به قدرى زياد بود كه هر كس غيبت المهدى را به مقصود و مراد خودش متوجّه مي‌كرد. مثلاً «كيسانيه» به امامت محمّد حنفيّه، فرزند بزرگ حضرت على7 بعد از حسنين8 قائل شدند. گفتند بعد از امام حسن7، امام، محمّد حنفيّه است. بعد كه از دنيا رحلت كرد براى اينكه اين دستگاه را باقى بدارند گفتند محمّد حنفيّه، نمرده و غيبت كرده است و در كوه رَضْوى‏ پنهان است و بعد هم ظاهر خواهد شد. پيغمبر هم از اينكه مهدى غائب مي‌شود خبر داده و پيغمبر گفته مهدى هم اسم من است. ايشان هم كه با پيغمبر هم اسم هستند، پس اين، همان مهدى غائب است. خلق را به غيبت و انتظار او دعوت مي‌كردند.

مسلمين نگفتند غيبت مهدى غلط است. گفتند غيبت مهدى درست است ولى اين، آن مهدى كه پيغمبر فرموده نيست. فرموده «سميّى و كنيتى» هم اسم من است و هم كنيه من است. نام و كنيه‏اش، نام و كنيه من است. به علاوه گفته از وُلد من است. محمّد حنفيّه از ولد فاطمه3 نيست. خلاصه كيسانيّه را كوبيدند و عقب نشاندند. گذشت تا زمان حضرت صادق7 و جناب اسماعيل فرزند بزرگ امام صادق7 كه حضرت او را خيلى دوست مي‌داشت. لولا وجهه امامت حضرت موسى‌بن جعفر8، اسماعيل براى حضرت صادق7 احبِّ اولاد بود. وقتی ايشان هم رحلت كردند يك عدّه الواط و الدنگ‌هایى كه نمي‌خواستند زير بار موسى‌بن جعفر8 بروند، دستگاهى درست كردند. اصلاً دستگاه دين‌سازى براى آجيل‌پرست‌ها از زمان اوّل دایر بوده، الآن هم هست. در آمريكا كه متمدّن‌ترين كشورهاست از اين خرسوارى‌ها بيشتر مي‌شود. آنجا مدّعى پيغمبرى مي‌شوند و سوار مي‌شوند بر آن‌ها، چهار نعله مي‌تازند. به هر حالت راه خرسوارى خوبى است.

يك عدّه که خرسوارى و پول و خانه و خانم می‌خواستند، آمدند اين بامبول را راه انداختند و گفتند اسماعيل نمرده. بعد از حضرت صادق7 او امام است. او زنده است. همان حرف‌هایى كه كيسانيّه راجع به محمّد حنفيّه مي‌گفتند اينها راجع به اسماعيل گفتند. مردم نگفتند غيبت مهدى غلط است. گفتند غيبت مهدى درست است ولى اسماعيل آن مهدى نيست. دلائل و شواهدى كه بايد در مهدى باشد در اسماعيل نيست. همينطور بيا تا آخر.

پس معلوم شد كه مسأله غيبت و به خصوص غيبت مهدى در صدر اسلام جزو مطالب رایج مشهور معروف بوده و از زمان پيغمبر امّت راجع به غيبت حضرت مهدى7 زياد شنيده بودند و معتقد بودند به اينكه مهدى غائب مي‌شود و بعد از غيبتش ظهور مي‌كند. نهايت در مصداقش اختلاف شده است. اغلب سنّي‌ها مي‌گويند مهدى7 از اولاد امام حسن7 است، ما مي‌گوئيم از اولاد امام حسين7 است. آنها مي‌گويند مولود در آخرالزّمان است، شيعه مي‌گويد مولود در آخر زمانِ امامت است. زمان حضرت عسکرى7 که آخر زمانِ امامت بود، ايشان متولّد شدند. در شيعه كيسانيّه، محمّد حنفيّه را مهدى غائب مي‌دانند؛ اسماعيليّه، اسماعيل‌بن جعفربن محمّد الصّادق را مهدى غائب مي‌دانند؛ واقفيّه هم، موسى‌بن جعفر8 را مهدى غائب مي‌دانند؛ شيعه اثناعشريّه، مهدى غائب را حضرت «أباصالح» فرزند امام حسن عسکرى7 مي‌داند. اين يك مطلب كه پس غيبت مهدى يك چيزى نيست كه مجلسى و صَفَويّه درست كرده باشند. اين شرّ و ورها را كه بعضى نافهم‌ها مي‌زنند، دور بريزيد. رئيس‌المحدّثين مجلسى، رئيس‏الفقها شيخ طوسى، اينها كوچكترند از اينكه بتوانند از جانب خود بر مذهب شيعه ركنى اضافه كنند يا كم كنند. صاحب شرع، زنده است. مذهب شيعه اثناعشريّه صاحب دارد. حضرت بقيّةالله7 هشيار و بيدارند كه اركانى و اصولى بر اين دين زياد نشود و از اين دين كم نشود. (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون)[2] اركان و قواعد اساسى اين مذهب را امام عصر7 حفظ مي‌كند. ما آخوندها كوچكتر از آنيم که بتوانيم از مطالبِ اركانى و اصولى، چيزى بر دين بيفزاییم يا كم كنيم. اين مطلب از صدر اسلام بوده.

پيغمبر آن قدر گفته‌اند که مسلمان‌ها «مهدى» داريم و مهدي ما پنهان مي‌شود و بعد آشكار مي‌شود. آن قدر گفته‌اند كه از اوّل عمر، زبانشان به غيبت آشنا شد و بعد مدام مهدي‌هاى غائب درست كردند. اگر جز اين بود كه غيبت مهدى جزء مسلّمات است، اين قدر مهدى‌تراشى نمي‌كردند. اين يك موضوع.

موضوع دوم این که نگویيد چطور شده در تمام دنيا از پيدايش آدم تا الآن هيچ يك از انبياء پنهان نشده‌اند؟! هيچيك از اوصياء پنهان نشده‌اند؟! فقط بايد اين «مهدى» غائب شده باشد؟! چون نسبت به ديگران از ائمّه غيبتى نيست. نسبت به انبياء هم مي‌گويند غائب نشدند. پس در اين هشت هزار سال عمر دنيا، غيبت منحصراً مال امام دوازدهم شيعه باشد؟! اين چه جورى مي‌شود؟ نه؛ اين را هم بدانيد كه غيبت مختصّ به مهدى ما نيست. غيبت در ساير انبياء هم بوده است.

مرحوم صدوق كه من ناچارم در مقابل اين بزرگوار عرض خضوع و ارادت كنم، به شما هم تذكّر مي‌دهم از اين مرد خيلى احترام كنيد. ركن مذهب شيعه و استوانه مذهب ما، شيخ صدوق است. همين ابن بابويه، مثل كوهى است که خدا او را پشتيبان تهران قرار داده است. عاصمه مملكت بايد كوهِ پشتيبانى داشته باشد و آن كوه، شيخ صدوق است. او به دعاى حضرت مهدى7 به دنيا آمده است. پدرش آدم خوبى بوده و متوسّل شده و حضرت دعا كردند که خدا به او فرزند فقيه اهل‌البيت: بدهد؛ و خدا به او صدوق را داده است. او خيلى به اين مذهب خدمت كرده. شيخ الطائفه است. در ميان علما، متجاوز از دويست جلد كتاب تأليف و تصنيف كرده. علاوه بر تصنيفاتى كه دارد خيلى هم اهداء و ارشاد كرده است. خيلى سنّي‌ها را شيعه كرده. خيلى آخوندهاى سنّى مُشكِّكى که گمراه‌كننده بوده‌اند را سركوب كرده كه به عقيده بنده اين مطلب، اهمّ خدمات دينى است.

اهمّ خدمات دين اینست كه روحانيّت، ثغر و مرز دين را نگه دارند و نگذارند گمراه‌كنندگان، مردم را از دين خارج كنند و بلكه اگر بتوانند خارج از مرز را داخل در مرز كنند و غيرمسلمان را مسلمان كنند. اين بالاترين خدمت است. البتّه همه مشاغلى كه روحانيّون دارند خدمت است. نمي‌گويم خدمت نيست. «اوّل العلم معرفة الجبار» از آن طلبه‌اى كه جامع‌المقدمات به دست مي‌گيرد تا آية‌الله العظمایى كه استنباط احكام مي‌كند و مستنبطات خود را به مقلّدين عرض مي‌كند؛ از پائين تا بالا و ما بينهما متوسّطات، خدمتگزار شرع انور هستند. ولى اهمّ خدمات، آن خدمت جوهرى و اساسى كه در پلّه ترازو بگذارى، هر نخودش برابر يك تُن آن‌هاى ديگر قيمت دارد، مرزبانى اسلام و تشيّع است كه نگذارند اجانب و اراذل بيايند بچّه شيعه‌ها را بكِشند و سنّى كنند كه الآن در اين شهر مي‌كنند، يا ببرند كِسروي كنند چنانكه مي‌كنند و من اطّلاع دارم. شما اطّلاع نداريد. يا يك كثافت‌مآب ديگرش كنند. اهمّ خدمات اينست كه جلو مرز را بگيريم و نگذاريم بچّه شيعه‌ها را خارج كنند. بلكه اگر بتوانيم يك نفر غيرمسلمان را مسلمان كنيم. آقا! دستگاه تبليغات نصارى به قدرى قوى شده كه اخيراً چند تا از جوان‌ها را به دين خودشان برده‌اند. برگردم به مطلب.

يكى از كارهاى مهمّ مرحوم شيخ صدوق، اين بود با آخوندهاى سنّى مباحثه مي‌كرد و آن‌ها را منكوب مي‌كرد، يك اردنگى مي‌زد و بيرون‌شان مي‌كرد. نه اينكه چوب و چماق مي‌كشيد. با چوب و چماقِ علم و بيان و با اردنگي‌هاى منطق و استدلال بايد زد و انداختشان پشت كوه قاف. اتّفاقاً مرحوم شيخ صدوق يك سفر آمد مشهد و رفت نيشابور. با پنج شش مجلس آن آخوند سنّی را كوبيد و شيعه‌هاى آن اطراف را از شرّ اين سنّی خلاص كرد. آمد به طرف قم. يك گرفتارى عجيبى براي ایشان پيش آمده بود كه خيلى ناراحت بود. شب در خواب ديد كه مشرّف شده به بيت‌الله و جلوی حجرالاسود ايستاده و آن دعاى وارده را مي‌خواند: «أَمَانَتِي‏ أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوَافَاة» يك وقت ديد حضرت بقيّةالله7 آن كنار ايستاده‏اند. به حضرت تعظيم كرد. حضرت را مي‌شناخت. اينها مكرّر خدمت حضرت رسيده‏اند. اين بزرگان ما از ناحيه صاحب كار، بزرگ شده‌اند. مخصوصاً اوائل امر كه زياد خدمت حضرت مي‌رسيدند. خلاصه حضرت را مي‌شناخت. رفت جلو و به حضرت درد دل كرد كه ما چنين گرفتارى داريم. حضرت قريب به اين عبارات فرمودند که «لِمَ‏ لَا تُصَنِّفُ‏ كِتَاباً فِي الْغَيْبَةِ حَتَّى تُكْفَى مَا قَدْ هَمَّكَ؟» چرا در غيبت كتاب نمي‌نويسى؟ كتاب بنويس تا گرفتاري‌ات برطرف شود.

من مي‌خواهم داخل پرانتز پنج دقيقه با شما صحبت كنم. بنده حدود 23 سال تمام است كه بحمدالله و المنّة و از لطف خاصّ خدا يك شبانه روز بر من نگذشته كه از توسّل به امام زمان7 غفلت كرده باشم[3] و سپاس خدایى را كه مرا مختصّ به فضل خاصّش فرمود، كه بر من شب و روزى نگذشته كه آن حضرت را فراموش كرده باشم. اين شد؟ پيش از اين 23 سال هم من به واسطه اخلاق و رويّه پدرم متوجّه حضرت بقيّةالله7 بوده‏ام. پدر من خيلى به حضرت بقيّةالله7 ارادت داشت، شمشيرى تهيّه كرده بود و روزهاى جمعه عوالمى داشت. از بچّگى كه قريب 10 سال داشتم پدرم مرا زير دست ملاى واعظى در خراسان انداخت كه او فدایى امام زمان7 بود و اخيراً كتابى بنام «لَمَعات النّور فى بشارات الظّهور» چاپ كرد. غرض؛ من بحمدالله و المنّة از كودكى، دور و بر خانه امام زمان7 چرخ خورده‏ام. حالا زنبورى بوده‏ام، مار و افعى و كژدمى بوده‏ام، سگى بوده‏ام، آن دور و بر چرخ خورده‌ام. بگويند سگ بودى، خوشحال هستم. امّا سگى بودم كه هر كس مي‌خواسته وارد شود و دزدى كند، جلوی او را مي‌گرفتم. امتحانات زياد دارم. على التّحقيق به قدرى كه من امتحانات دارم، نفر به نفر شما آن قدر نداريد. در اين چندين سال كه بر من گذشته، امتحاناتى را خودم شخصاً كرده‏ام. اخيراً خدا در خراسان به من و جمعى يك استاد عجيبى مرحمت فرمود كه او بين قلوب روحانيّين و وجود مسعود اعلي حضرت امام عصر7 پيوند زد. توحيد و ولايت خيلى از طلاّب را هم محكم كرد. او مردى بود خدمتگزار دربار اعلي حضرت بقيّةالله7 و فدایى آن بزرگوار. امتحاناتى كه پدرم كرده بود و نتايج آن را مي‌گفت، امتحاناتى كه اين بزرگوار كرده، امتحاناتى كه رفقايم كرده‏اند، مجموعه اين امتحانات از پانصد متجاوز است. اين امتحانات راجع به همين مطلبى است كه من مي‌خواهم بگويم و آن اينست که: هر كس در رشته خدمتگزارى به امام زمان7 وارد شود و به ساحت مقدّس حضرت خدمت كند، ترويج حضرت، تعظيم حضرت و دفاع از حومه حضرت کند، قلماً قدماً مالاً زباناً دفاع كند و مشغول خدمتگزارى دربار حضرت بشود، بنده ضمانت شرفى مي‌دهم، بر اثر آزمايش‌هایى كه از پانصد گذشته است، و خودم، اساتيدم، پدرم، مادرم، دوستان و رفقایى كه به آنها گفته‏ايم و كرده‏اند و آمده‏اند به من گفته‌اند، اگر كسى در رشته خدمت به امام زمان7 باشد، آن حضرت گرفتاري‌هاى او را برطرف مي‌كند. چه در رشته تجارت، چه در رشته آخوندى، در هر رشته‏اى كه هست، در هر كار و صنعتى كه هست، حضرت نمي‌گذارند او گرفتار شود. البته شما غافليد و شيطان بى‌پدر و مادر نمي‌گذارد كار اساسى كنيد. امام زمان7 خیلی غيور است، اين حضرت آن قدر آقا و بزرگوار و جوانمرد است، كه با اندك قدم که در راه خدمتگزارى به دربار مطهّرش برداشتنی، حضرت جبران می‌کند. هر نوع آدم عادى و ساده‌ای، آقایى و بزرگوارى اين حضرت را در مى‌يابد. مي‌فهمد اين حضرت آقايند، بزرگوارند. اگر کسی نوكرى داشته باشد، کمی اين نوكر، مشغول خدمت او باشد، به وظيفه‏اش عمل كند، هر طور ارباب كم‌غيرتى باشد نمي‌گذارد اين نوكر، گرفتار بشود كه گرفتارىِ نوكر، او را از خدمت باز می‌دارد. همه همينطورى هستيد. آن مقدارى كه در فكر تأمين زندگى خودتان هستيد همان مقدار در مقام تأمين زندگى نوكرتان هستيد. يعنى خاك بر سر من، امام زمان7 به قدر ما هم به وظيفه آقایي‌اش عمل نمي‌كند؟! نوكرِ خدمتگزارش را نگهدارى نمي‌كند؟! اگر چنين نباشد امام نيست. به موى ابروى خودش قسم که اين مطلب تا از اين چراغ پيشم روشن‌تر نباشد نمي‌گويم. به قدرى امام زمان7 غيرتمند است، به قدرى جوانمرد است، به قدرى حقّ‌شناس است، به قدرى آقاست كه حدّ و وصف ندارد. اوّلاً يك قدم برو در خانه امام زمان7. نمي‌رويم، حُقّه است. امام حقّه‌بازى را از واقعيّت تشخيص مي‌دهد. جوهر اخلاص و ارادات قلبى را از تظاهر به علاقه تشخيص مي‌دهد. راست است. معتقديم شيعه‏ايم، امّا خدمت نمي‌كنيم. وقتى كه در گرفتارىِ سخت است، مي‌گويد يا صاحب‌الزّمان7! اين علاقه به صاحب‌الزّمان نيست. علاقه به خودت هست. چون در وقتى كه گرفتارى براي تو پيش آمد، هر كس بتواند گرفتاريت را برطرف كند، متوسّل به او مي‌شوى. ما اغلب دروغ مي‌گویيم که به صاحب‏الزّمان7 علاقه داريم. داريم؟! كدام وقت شده از سوز جگر و گداز سينه دعایى براى سلامتى صاحب‌الزّمان7 كرده باشیم؟ اگر كردى به قول مشهدي‌ها ما نوكرت هستيم. ما آتش سر چپقت هستيم. ولكن من قليل و اقلّ ديدم. چون آنها را ديده‏ام، على‌البدل را مي‌فهمم. عضوهاى اصلى را ديده‌ام، عضوهاى ديگر را نسبت به على‌البدل تشخيص مي‌دهم. وقتى بازارت خراب مي‌شود، می‌گویی يا صاحب‌الزّمان، شيعه‌ات هستم. مرگ! وقتى روزى 500 تومان به جيب مي‌زدى چرا نگفتى.

خدايا! صاحب‌الزّمان7 را از زندان غيبت خلاص كن. به خداى واحد و احد، روز 18 ماه رمضان است. در خانه خدا مي‌گويم اگر كسى به صفا معتقد به امام زمان7 باشد و بناي خود را در خدمتگزارى بر حضرت بگذارد، والله حضرت نمي‌گذارند كوچكترين گرفتارى در زندگى براى او پيدا شود. نمي‌گويم ناخوش نمي‌شود، ولی حضرت مهمّات را كفايت مي‌كند.

اين بود که به صدوق فرمود «چرا كتاب در غيبت نمي‌نويسى تا مشكلت حل شود؟!»

چاره‌ساز ما به فكر كار ماست

 

فكر ما در كار ما آزار ماست

تو مشغول خدمت به آقا باش، باقى را ول كن به ذمّه خود آقا. برو مشغول تصنيف شو. به خود امام زمان7 همين مطلب را به رأى‌العين خودم دیده‌ام. مشكلاتی را حضرت حلّ كرده كه عقل من مبهوت مانده. براى همين بوده که هر چه هستم اگر سگم، فاسقم، نجسم، پليدم، هر چه هستم دور اصطبل امام زمان7 داد و فرياد مي‌زنم. تا آنجایى كه مي‌توانم نمي‌گذارم دزدها نزديك بشوند. به حقّ خودش نگذاشته تا به حال پيچ در كارم پيدا شود. اگر دروغ مي‌گويم خدا مرا مرگ دهد. فقط نظرم حقّ است. مي‌خواهم شما را راهنمائى كنم. مي‌خواهم راه حلّ مشكلات را به روى شما باز كنم. ايّها النّاس! اگر مشكلى داريد مشغول خدمت به امام زمان7 شويد، قلماً، قدماً، جاناً، عرضاً، هر طور مي‌توانيد؛ مهمّات شما را كفايت مي‌كند. بي‌خود اين در و آن در نزنيد. در محكم، در خانه امام زمان7 است. حلاّل مشكلات به اذن خدا اوست. كافىِ مهمّات به اذن خدا اوست. اينها خزّان الهيّه هستند. اينها مفاتيح و كليدهاى غيب خدايند.

مي‌خواستم مطلب بگويم ولی در مقدّمات مانديم. بالجمله شيخ از خواب بيدار شد. خواب نیست. اين بزرگواران خوابشان به منزله بيدارى ما مي‌باشد. در عالم رؤيا عرض كرد آقا من در اصل غيبت، كتاب خيلى نوشته‌ام. فرمودند مقصودم اين نيست. چرا در موضوع غيبت كتاب نمي‌نويسى؟! اين بزرگوار بيدار شد. آن وقت كتاب مستطاب «كمال‌الدّين و تمام‌النّعمه» كه «اكمال‏الدّين و اتمام‏النّعمه» هم گفته مي‌شود مرقوم داشته‏اند. الحقّ و الانصاف در وادى خودش كتاب بى‏نظيرى است. آن وقت اين بزرگوار در مقدّمه كتاب که در امر غيبت وارد شده‏اند، غيبات انبياء را نوشته‏اند. موسى7 غيبت داشته است. ادريس7 پيغمبر كه اوّلين پيغمبر قبل از طوفان است، بعد از آدم ابوالبشر7، از نظر شيعيان و غيرشيعيان خود غيبت داشته است. اوصيای حضرت نوح7 كه از اولاد سام هستند غيبت داشته‏اند و از ديدگان شيعيانشان پنهان بوده‌اند. تا زمان هود پيغمبر. بعد از هود7 باز اوصيای هود7 غيبت داشتند تا زمان حضرت ابراهيم7. بعد از آن كه حضرت ابراهيم7 را در آتش نمرودى انداختند و او را از ايران خارج كردند و به طرف مصر و شامات روانه شد، از نظر شيعيانش غيبت داشته. بعد از حضرت خليل، حضرت موسى7 از نظر شيعيان بنى‏اسرائيل غيبت داشته. بعد از حضرت موسى7، حضرت يوشع7 كه از دنيا رفت، در اوصياء حضرت يوشع7 كه اوصياء حضرت موسی7 هستند 400 سال غيبت بوده است. حضرت يونس پيغمبر7 مدّتى غيبت داشته و در شكم ماهى پنهان بوده. حضرت صالح پيغمبر7 كه در زمان هود7 یهود غيبت داشته است، به سنّ پيرى رفت و بعد از مدّتى جوان و تر و تازه برگشت. يك عدّه از همين راه، گمراه شدند. گفتند تو صالح نيستى! زيرا صالح در سنّ پيرى رفت و تو جوانى. يك عدّه گفتند پيش خدا طَوْلى ندارد. «يمحوا الله ما يشاء و يثبت». در عالم تشريع در عالم تكوين مي‌تواند پير را جوان كند آنچنان كه جوان را پير مي‌كند.

غمزه جان ستانش با من نا اميد

 

يحكم ما يشاء يفعل ما يريد

اگر بخواهد پير را جوان مي‌كند. صالح همان صالح است. يك عدّه ايمان آوردند، يك عدّه ايمان نياوردند. حضرت يوسف7 از ديدگان يعقوب7 غيبت كرد و از برادران پنهان شد. با اينكه مسافت، بسيار نزديك بود و بين يعقوب7 و يوسف7 9 روز راه بيشتر فاصله نبود، و يعقوب مي‌دانست بچّه‌اش نمرده ولى يوسف را نمي‌ديد و نمي‌دانست كجاست. يوسف از پدرش و برادرانش غيبت داشت. نمي‌دانستند كجاست. در معنى غيبت گفتم يا نمی‌بينند و يا می‌بينند و نمی‌نشناسند. برادران يوسف آمدند و يوسف را ديدند ولى نشناختند. در روايات داريم چه بسا اشخاصى يوسفِ مصرِ عالمِ لاهوتِ اعلي حضرت بقيّةالله7 را مى‌بينند ولى نمي‌شناسند. با او هم‏كلام مي‌شوند ولى حضرت را نمي‌شناسند. معنى غيبت همين است. يوسف نبى غيبت كرد و چندين سال از ديدگان يعقوب و برادرانش و ساير دوستان و شيعيانش پنهان شد تا وقتى كه مدّت منقضى شد و بناى بر ظهور شد. بنا شد يوسف از پرده غيبت به در آيد. يك نفر نزد حضرت يوسف7 آمد. يوسف پادشاه مصر است. آمد و كارى داشت. حاجتى داشت برآوردند. پرسید: تو اهل كجائى؟ گفت اهل كنعانم. بسيار خوب يك سفارش به تو مي‌كنم؛ مي‌توانى عملى كنى؟ آرى! فرمود: قريب به اين عبارات که چون به كنعان رفتى به فلان محلّ مي‌رسى، در فلان نقطه بايست و با صداى بلند بگو «يا يعقوب! يا يعقوب!» پيرمردى خواهد آمد با قامت منحنى، چشم‌ها نابينا شده است.

(ابْيَضَّتْ عَيْناهُ‏ مِنَ‏ الْحُزْنِ‏ فَهُوَ كَظِيمٌ‏)[4]

چون او را ديدى به او بگو «انّ أمانتك عند الله لم تُضَيْعَ» امانتى كه به خدا سپردى ضايع نگرديده است. گفت سمعاً و طاعةً. مرد آمد در كنعان به محلّ معهود رسيد، به يكى از همراهان و ملازمين خود گفت من اينجا كارى دارم صبر كنید تا آن كار را انجام دهم. در نقطه معيّن ايستاد و فرياد زد «يا يعقوب! يا يعقوب!» يك مرتبه ديد پيرمردى آمد قدخميده، چشم‌ها سفيد شده و حالش منقلب است. آثار دل‌شكستگى و افسردگى از سيماى او نمايان است. همین كه نزديك آمد گفت: «يا يعقوب! انّ أمانتك عند الله لم تُضَيّع» آن امانتى كه به خدا سپرده‏اى محفوظ است. تا اين كلمه را شنيد فهميد اين خبر، خبر يوسف اوست. يوسف به او پيام داده. امانتى كه به خدا سپرده بود، يوسفش بود كه او را به خدا سپرد. حالا مژده و بشارت سلامتى او آمده است كه اين امانت محفوظ است. مي‌نويسند يك مرتبه چنان صيحه‌اى زد كه غش كرد و روى زمين افتاد. بچّه‌ها و خويشانش ريختند آب به صورتش ترشّح نمودند و او را به حال آوردند. بابا چرا فرياد زدى؟! براى چه نعره مي‌زنى؟ چشم‌هايت را از دست دادى! گفت: خبر سلامتى يوسفم را شنيدم. عزيزم سالم است. پيام سلامتى پسرم به من رسيده.

اين قصّه را كه دارم مي‌گويم صدى چهل شما را گريان ديدم. اين قصّه كه گريه ندارد. من نمي‌دانم چه چیزی شما را منقلب كرده است. شما مي‌خواهيد بگویيد قربان يعقوب كربلا برويم. يعقوب خبر سلامتى يوسف را که شنيد غش كرد. قربانِ آن يعقوبى كه صداى يوسفش را شنيد. صدا مي‌زند:

«يا أبه عليك منّى السّلام؛ هذا جدّى رسول الله قد سقانى بكأس من ماء شربةً لاظلمأ بعدها ابداً» «يا أبتاه هذا جدّي رسول الله9 قد سقاني‏ بكأسه الأوفى شربة لا أظمأ بعدها أبداً»

يك ساعت است فرزند از جلوی پدر رفته است. خدا دل شما را به داغ جوانتان مبتلا نكند. على7 رفته امّا با لب تشنه رفته. دل امام حسين7 كباب است. بچّه‌اش جنگ كرده، تشنه شده، از پدر آب خواسته، بابا آب نداشته. اي واى! جوانم با لب تشنه رفت. ابى‌عبدالله7 دو نگرانى دارد: نگرانى اوّل اينكه جوان رفته و از جوان خبر ندارد. جوان افتاده در سپاه پر از آتش، در لشكر خنجر است، نيزه است، تير است. اين يكى. دوم اینکه پسرم با لب تشنه رفت. نمي‌دانم به آب رسيده يا نه؟! يك مرتبه شنيد که صداى على7 بلند شد: «بابا من رفتم خداحافظ، بابا جدّم پيغمبر مرا سيراب كرد.»

 

[1]. الملک: 30

[2]. الحجر: 9

[3]. با توجه به زمان ایراد سخنرانی (سال 1383 ق) احتمالاً این 23 سال بر اساس سال‌های آغازینِ آشنایی مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمود حلبی با مرحوم آیت‌الله میرزا مهدی غروی اصفهانی (سال 1359 ق) می‌باشد.

[4]. یوسف: 84