مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. یادگیری اصول اعتقادی برای شیعیان ضروری است؛ اما مردم کم‌توجه‌اند. 2. امام زمان(عج) به‌عنوان حجت الهی، حتی در غیبت، فایده و نقش معنوی دارد. 3. وجود امام برای کمال خود امام و نظام هستی است، نه فقط برای نیازهای ظاهری مردم. 4. علم و قدرت ائمه اطهار(ع) برتر از انبیای اولوالعزم است. 5. حضور باطنی امام علی(ع) در کنار انبیا و تصرفات معنوی ایشان در تاریخ.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ  المُنْتَظَرِ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الابِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(الم @ ذلِكَ‏ الْكِتابُ‏ لا رَيْبَ‏ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ‏ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ)[1]

ما در اين بیست روزی كه بعضى از شما مؤمنين تشريف نداشتيد يعنى مرتّب و منظّم نبوده‌ايد ولى اكثريّت جمعيّت منظّماً بوده‌اند يك رشته مطالبى را شروع كرده بوديم. آن رشته مطلب را نمي‌توانيم امروز براى كسانى كه تازه آمده‌اند بالكلّ قطع كنيم. از اين طرف روز مربوط به حضرت على7 است. تناسب زمان اقتضا مي‌كند يك مقدارى راجع به آن حضرت هم صحبت كنيم. گر چه دوره سال راجع به حضرت على7 صحبت مي‌شود ولى اين دو سه روزه تناسبش بيشتر است. لهذا ما جمع بين هر دو قسمت خواهيم كرد؛ انشاءالله. اوّل آن رشته حرفى كه داشتيم كه بر همه شما واجب است. به عقيده من از نان‌تان لازم‌تر، فهم همان دسته از مطالب است و از سوء اتّفاق، شما مردم به آن مطالب كم‌اعتنا مي‌كنيد. بر شما مردم واجب است كه اصول اعتقادتان را ياد بگيريد؛ ولی دنبال آن نمي‌رويد. اين اعتراض را بايد بر شما بكنم. شما يك مكتب تبليغى كه درس عقائد به شما بگويند نداريد. عرض مي‌كنم. عقيده پيدا كردن به خدا و نبوّت حضرت خاتم النّبيين9 و امامت ائمّه طاهرين: مخصوصاً اعتقاد به امامت امام عصر7 واجب است يا واجب نيست؟! يا اين دين، مذهب درست است يا نه؟! اگر درست نيست چرا نماز مي‌خوانيد؟! چرا پاى منبر مي‌آیيد؟! و اگر اين دين درست است به چه دليل شما قبول داريد؟! به چه دليل مي‌خواهيد بر ديگران ثابت كنيد؟ بچّه‌هاى شما نبايد ادلّه درست بودن اين دين را بفهمند؟! نبايد در مقابل معترضين، دين خود را ثابت كنند و لااقل دفع كنند؟! بايد بگويم؛ چاره نيست. شما صدى نود و نه‌تان خوابيد. چنان اين رمه بى‌صاحب را گرگان مي‌برند و مي‌درند كه بدتر از گرگ‌هاى يك ماه پيش است كه ريختند گوسفندها را خوردند. از صدر تا ذيل شما لالا كرده‌ايد. صد يك‌تان اگر بيدار باشد، آن هم نمي‌تواند كارى كند. در اين شهر و در اين كشور بچّه‌هاتان را دارند به هر رويّه خرابى، منحرف مي‌كنند. بچّه شيعه‌اى كه 25-26 سال مي‌گفت «يا على» و دست باز، نماز مي‌خواند، الآن در همين شهر جلساتى منعقد شده که بچّه‌ها را سنّى مي‌كنند؛ دست بسته نماز مي‌خوانند؛ بعد از سى سال تشيّع! من گلايه اين را به چه كسى كنم؟ شكايت اين را جز به امام زمان7 به چه كسى كنم؟ من نمي‌دانم مسئول حفظ جوان‌هاى مسلمين از انحراف در عقيده كيست؟ بنا نبود كه اين مطالب را اشاعه بكنم امّا نمي‌دانيد چه عقده‌ها در دل من است. به خدا نصف ريش‌هاى من روى همين‌ها سفيد شده.

در شهر شيعه، بچّه شيعه را ببرند سنّى كنند! ببينید مسئول حفظ مردم كيست، ريشش را بگيريد و اگر زلفى است زلفش را. يك جا بچّه‌ها را كِسروى مي‌كنند. من از باندهاى اين‌ها مطّلع هستم. من مؤسّسات اينها را خبر دارم. بي‌خود لاف نمي‌زنم. هياهو نمي‌كنم. رمه هم آرام، يك تكّه‌اش را اين گرگ مي‌برد، يك تكّه‌اش را آن گرگ. ما نمي‌دانيم مسئول حفظ كيست؟ يك عدّه را دارند بي‌دين صرف مي‌كنند. «و هو الشّايع فى الفرهنگ» اين عمل شايع فرهنگ است. نمى‌فهمم مسئول آنجا كيست؟ يك عدّه را دارند به يك حزب نجس كثيفى كه قابل ذكر نيست، مي‌برند. در تمام نقاط اداره، بازار، پشت مسجد سيّد عزيزالله از آنجا شروع كن برو در رقّاص‌خانه‌ها، سينماها، ادارات، مدارس قديم، جديد، در بازار و به عنوان دلال، به عنوان تاجر، شما هم خواب! اي خاك بر سر آن كسى كه عِرق دينى ندارد! شما هم خوابيد. تازه يك صداى ديگرى بلند شده كه آن هم خيلى تأثير ندارد.

خلاصه رمه بى‌صاحب، گرگان از اطراف افتاده‌اند هيچكس هم به فكر نگهدارى رمه نيست. فقط شيرش را بدوشند و پشمش را مقراض كنند و بس. دوشيدن شير است و مقراض كردن پشم و رعايت نكردن. اين درد را به چه كسى بگويم؟! خبر نداريد. بيایيد تا خبر بدهم كجا چه مي‌كنند، كجا چه مي‌كنند و به خدا همين‌ها مرا از كار منبر و زندگى انداخته‌اند. بعضى خبردار هم هستند اما ابداً ككشان نمي‌گزد.

برگردم. شما شيعه، مكتب اعتقادى نداريد. خوابيد. يك وقت بيدار مي‌شوید مى‌بينید بچّه‌تان كِسروى شده، يك وقت صوفى شده، دو من شارب گذاشته و «هو يا على مدد» می‌گوید. يك دسته را صوفى مي‌كنند، يك دسته را چه مي‌كنند. همينطور. يك جنگل مولایى شده اين شهر و اين كشور. مكتب اعتقادى نداريد و بايد داشته باشيد. اين منبرها مكتب اعتقادى شما نيست. دوره تفسير قرآن، اعتقاد شما را درست نكرده. اگر درست مي‌كرد، اين طور منحرف نمي‌شد. دوره‌هاى سينه‌زنى و زنجيرزنى همه خوب است، همه دينى است. قربان امام حسين7 بروم. جان من فداى آن‌هایى كه در مقام تعليم و تعلّم قرآنند. چه از اين بهتر؟! خيلى خيلى خوب. منكر اين‌ها نيستم. نمي‌گويم تعطيل كنيد. زيادش هم بكنيد. بهتر از اينست که سينما زياد بشود. بهتر از اينست که رقص‌هاى شبانه زن و مردى زياد بشود. ولی اينها اعتقادها را درست نمي‌كند. من عقيده‌ام اينست. واجب است بر منبرى كه اصول اعتقادى اين مردم را بگويد و بر مردم واجب است كه پاى آن منبر بنشينند، عقایدشان را درست كنند. دهانم بسته است و الا چند كلمه الآن مي‌گويم، نصف از جوان‌هاتان متزلزل مي‌شوند، فكرشان خراب مي‌شود. خوب بچّه‌تان را بفرستيد اين شبهات را ياد بگيرند، ردّش را ياد بگيرند. در دينشان محكم بشوند.

خلاصه مطلب اينست: در اين يازده سالى كه من در تهران منبر مي‌روم، يازده ماه رمضان منبر رفته‌ام، يك كلمه از اعتقادیّات خارج نشده‌ام. يعنى بلد نيستم چهار تا قصّه و تاريخ بگويم؟! وظيفه من اينست اعتقاديّات را بگويم. خوب من چند روز در اينجا درباره امام زمان7 صحبت كردم! براى اينكه فردا اگر شبهه‌اى كردند بتوانيد جواب بدهيد. اينست كه من از رويّه خودم دست برنمي‌دارم ولو روز 21 ماه رمضان است. بايد به مردم يك مطلب اعتقادى بگويم. مي‌گويند اين منبر قديمى است! نيايند به جهنّم. چرا در اين پرت و پلاها رفتم؟ اينها وظيفه شرعى بود كه بگويم. بيدار باشيد! بچّه‌هاتان را دارند از دين بيرون مي‌كنند و خوابيد. صحبت چوب و چماق نيست. با اين‌ها كار درست نمي‌شود. منطق مي‌خواهد. علم و حلم مي‌خواهد. اخلاق مي‌خواهد. خلوص و اخلاص مي‌خواهد كه فقط براى خدا بخواهيد كار كنيد نه براى اسم و رسم. چوب و چماق و تكفير، اثر ندارد، ضرر دارد. فقط چيز دانستن و با اخلاق نشستن و گفتن براى خدا، اين هم راهش. نه در اين كشور، حتّى در نجف دارند افراد را بي‌دين مي‌كنند و مصادر ما هم خبر ندارند.

به هر حالت صحبت ما در ايّام گذشته راجع به امام زمان7 بود. ما با يارى خدا مثل چراغ اثبات كرديم آن طورى كه ساير ائمّه: اثبات شده‌اند و به همانطور بلكه محكم‌تر اثبات شده كه الآن شخص شخيص اعلي حضرت بقيّةالله7، فرزند امام حسن عسکرى7 مولود و موجود و در همين قالب عنصرى و بدن مادّى روى همين كره دارد زندگى مي‌كنند. اينها كلّي‌اش، به دليل عقل، و جزئي‌اش به دليل نقل ثابت شد. بعضى شبهات در قلب پاره‌اى از جوان‌هاست و ما نقل آن شبهات را كرديم. يكى بعد از ديگرى جواب مي‌دهيم.

يكى از شبهه‌ها اينست كه امام غائب چه فائده دارد؟ ما در بيان اين مطلب بوديم. امامى كه ما نمى‌بينيم و نمي‌شناسيم، فائده‌اش چيست؟ امام آنست که ببينيم، مسأله از او بپرسيم، كشف و رفع مجهولاتمان را بكنيم، ساير نيازمندي‌هامان را از آن امام برطرف كنيم. خوب امامى كه ما نمى‌بينيم به قدر يك پيش‌نماز محلّ هم اثر ندارد، بود و نبودش يكسان و لغو است.

يك جواب نقضى داديم كه اين طور نيست. اگر اين طور باشد، در آن چند شبانه روزى كه وجود پيغمبر از مكّه هجرت كرد و به مدينه رفت بايد لغو باشد. در مدّتى كه امام صادق7 در حيره در حبس منصور بودند بايد وجودشان لغو و امامتشان باطل باشد، زيرا در آن مدّت شيعه به او دسترسى نداشت. در مدّتى كه موسى‌بن جعفر8 در زندان بود، بايد امامتش لغو باشد. اين را كه نمي‌توانيد بگویيد؛ اين هم مثل همان‌ها. غيبت يك‌ساله و چهارساله و چهارصدساله يكسان است.

امّا جواب حلّى: يكي را مختصراً امروز مي‌گويم. امام، وجودى دارد «فى نفسه لنفسه» و وجودى دارد «فى نفسه لغيره.» اينها بايد از هم جدا شوند. مگر امام را در اين نشأه براى من و تو آورده‌اند؟ خوب گوش بدهيد. مگر امام و پيغمبر را براى من و تو آورده‌اند که اگر از او بهره نبرديم وجودش لغو باشد؟! تو كيستی كه شهباز عالم قدس را از صُقع لاهوت و مقام قدس جبروت تنزّل دهند براى من و توی پشّه و مگس! معنا ندارد. در اوائل ماه گفتم عالى را فداى سافل نمي‌كنند. مقام بالا را در راه پائين استخدام نمي‌كنند. پيغمبر را براى من به دنيا نياورده‌اند، امام را براى من به دنيا نياورده‌اند. بلكه مرا براى امام آورده‌اند. مرا براى پيغمبر آورده‌اند. من فداى پيغمبر مي‌شوم، نه پيغمبر فداى من شود، نه امام فداى من گردد.

امام عصر7 را آورده‌اند در دنيا براى اينكه خود امام عصر7 كامل و اكمل شود؛ براى اينكه درجات او بالا برود. پيغمبر را هم كه به دنيا آورده‌اند براى اين است كه خود پيغمبر بالا برود. مگر پيغمبر ناقص است؟ بله؛ به نسبت خدا ناقص است؛ اگرچه نسبت به تمام ماسواء كامل‌تر از پيغمبر و دوازده امام:، كامل‌ترى در عالم وجود، نداریم حتّى انبياء اولوالعزم. اينها شاگردهاى دبستان دوازده امام ما هستند.

حضرت موساى كليم با حضرت خضر كنار دريا ايستاده بودند. يك وقت ديدند مرغى از آسمان آمد، يك قطره از آب دريا برداشت به طرف مشرق انداخت، سپس قطره ديگرى برداشت برد به جانب مغرب انداخت، قطره‌اى به طرف جنوب و قطره‌اى به طرف شمال، قطره‌اى به هوا، قطره‌اى به زمين. موسى و خضر حیرانند که اين مرغ چرا اينچنين مي‌كند. اين رمزى است كه به كار مي‌برد. رمزش را نمي‌دانيم چيست؟ در اين بين، ملكى به صورت آدمى به زمين آمد. به موسى و خضر سلام كرد. حيران و سرگردانِ چه هستيد؟ فرمودند حيران عمل اين مرغ هستیم. حديث را علامه مجلسى در جلد نهم «بحارالأنوار» به دو سه سند و دو سه طريق مرقوم فرموده. متحيّرم كه چرا اين مرغ اينچنين مي‌كند. چهار قطره برداشته به شرق و غرب و جنوب و شمال انداخته. چه مي‌خواهد بگويد؟! گفت اين مرغ مي‌خواهد بگويد به خداى آسمان و زمين كه شرق و غرب و جنوب و شمال را آفريده، علم شما دو تا پيغمبر پهلوى علم خاتم انبياء حضرت محمدبن عبدالله9 و وصيّ او على7 به قدر همين قطره است نسبت به اين دريا. فهميدى؟! على7 را شناختى؟! علم موساى كليم اینچنین است. موسى7 از انبيای اولوالعزم است. موسى صاحب كتاب است. موسى از پيغمبران بزرگ بنى‌اسرائيل است كه از زمان يوسف پيغمبر به او وعده داده‌اند. بنى‌اسرائيل، فرج و نجاتشان، روُح و ريحانشان به دست موسى بوده است. اين شخصيّت بزرگی است كه خدا با او بى‌حجاب صحبت كرده (وَ كَلَّمَ اللهُ مُوسى‏ تَكْليماً)[2] خدا در كوه طور با موسى سخن گفته است. تمام علوم و دانایي همين موساى داراى اين مقام، نسبت به آقاى ما على7، نسبت به امام ما امام زمان7 (چون در اين ابواب تمام ائمّه: يكسانند) مثل قطره‌اى نسبت به دريا مي‌ماند. قطره با دريا چه نسبت دارد؟ يك صد میليارد میليارد میلياردم هم كمتر است. صد تا میليارد بگو آخرش میلياردم، اين نسبت به درياى بزرگ چه عددى دارد؟ علم موسى و خضر نسبت به ائمّه: ما اينست و هكذا قدرت آن‌ها. علم و قدرت انبياء هم نسبت به قدرت مولاى ما على7 همين نسبت را دارد. على7 به اذن الله به آنها قدرت داده و مي‌دهد. ما غالى نيستيم. على7 را خدا نمي‌دانيم. على7 را هم رتبه با پيغمبر هم نمي‌دانيم. على7 را كوچكتر از پيغمبر و شاگرد پيغمبر مي‌دانيم. پيغمبر فرمودند: «أَنَا أَدِيبُ‏ اللهِ‏ وَ عَلِيٌّ أَدِيبِي.‏»[3] من شاگرد و تربيت شده خدايم، و على7 شاگرد و تربيت شده من است. خود على7 هم پيغمبر را به مقام استادى قبول دارد. اينها همه سر جاى خود محفوظ است. درويش‌مآبى حرف نمي‌زنيم. على7 شاگرد پيغمبر9 است، ولى استاد موساى كليم است. على7 شاگرد پيغمبر9 است ولى چرخاننده موساى كليم است. على7 «صَاحِبُ‏ الْكَرَّاتِ وَ صَاحِبُ الدُّولَاتِ» است، چنانكه خودش در خطبه خود فرموده است.[4] على7 نه تنها همين است كه ديشب يا امروز صبح جسد عنصريش را زير خاك كردند، على7 تنها این نيست. اين، قالب على7 است. اين، لباس على7 است. اين يك لباس على7 بود كه از تنش كند. على7 لباس‌هاى لطيف ديگر داشته و دارد. على7 جلوه‌گري‌ها داشته و الآن هم دارد. على7 در باطن انبيای گذشته، تصرّفات داشته است.

«بَعَثَ عَلي مَعَ كل نبي سراً و معي‏ جهراً.»[5]

این جمله به پيغمبر نسبت داده شده که یا على! تو با پيغمبران ديگر در باطن بودى و با من به ظاهر آمده‌اى.

مرحوم سيّد نعمت‌الله جزائرى در كتاب «الأنوار النعمانیة» حديثى نقل مي‌كند. حديثى از اميرالمؤمنين7 قريب به اين عبارات نقل مي‌كند كه خوب نيست افتخار و فخريّه كردن. خوب نيست آدم به خودش ببالد، ولى حق‌گویى، غير از خودستایى است. من با ابراهيم در آتش بودم و به اذن خدا ابراهيم را از آتش نجات دادم. اين را سيّد جزائرى نقل مي‌كند كه يكى از بزرگان محدّثين اماميّه است. مانند ميرزا حسين نورى و مرحوم نراقى كه استاد حديث بوده‌اند در سلسله اجازات حديثى‌شان به اجازه سيّد جزائرى افتخار مي‌كنند. من با موسى بودم و به اذن خدا او را از غرق شدن نجات دادم. من با نوح در كشتى بودم و كشتى او را از غرق و طوفان نجات دادم.

گاه زردشتم پديدآرنده پازند و زَندم
مدرس دارالفنون عقل را والا مدرّس
نقطه‌ام حرفم مدادم قطره‌ام بحرم حبابم

 

گه مسيحايم جمال آراى زنّار و صليبم
منبر والا شئون عشق را شيوا خطيبم
چشم دل بگشاى بر اطوار والاى حسيبم

«أنا صاحب الدّولات و الكرّات»[6] على7 را دولت‌هاست و على7 را سلطنت‌هاست.‏

حديث را ابوالحسن بَكرى مي‌نويسد و بزرگان ارباب حديث از او نقل مي‌كنند: سلمان گفت در يك جلوه‌اى ديدم ملكى را، به دو دستش يكى امر يوم، و يكى امر ليل را مي‌چرخاند. (اين چطورى است؟ وقت بيانش را ندارم.) گفت در جلوه ملكوتى ديدم ملكى چرخاننده جهان است. آورنده روز پس از شب و شب پس از روز است. انحاء ملائكه داريم از ملائكه مدبّرات امر، ملائكه صافّات. گفت من از او سؤال كردم: ای مَلَك! چه مي‌كنى؟ گفت: از روزى كه خدا مرا آفريده امر ليل و نهار را على7 به دست من داده و من به امر على7 مي‌چرخانم. چون على7 يدالله است. چون على7 جَنب‌الله است. در زيارت على7 مي‌خوانیم:

«السَّلَامُ‏ عَلَى نَفْسِ‏ اللهِ‏ تَعَالَى الْقَائِمَةِ فِيهِ بِالسُّنَنِ.»[7]

على7 عين‌الله، على7 اذن‌الله، على7 لسان‌الله، على7 يدالله، على7 نفس‌الله القائمة فیه بالسّنن است. آن وقت وعاء مشيّت خدا، على7 است. معدن علم خدا، على7 است. مخزن وحى خدا، على7 است. همه چيز را خدا به على7 داده است.

على اسم اعظم، على سرّ مبهم

 

على فرد اكمل، على شخص اوّل

آن وقت فرمود من در كشتى با نوح بودم و كشتى را از غرقاب نجات دادم. به مرتضى على7 قسم است تا حالا اين حرف در تهران از دهان من در نيامده است. چون چند نفر از دانشمندان به چشمم خوردند براى آن‌ها مي‌گويم.

«إنّ اِياب الخلق إليهم و حسابَهُم عليهم.»

دانشمندان مجلس! كلّ انسان كبير، بايد در ولايت كلّيّه فانى شود تا به حيات ابدى حيات پيدا كند و به بقای ابدى و سرمدى بقا بجويد. محور ولاى كلّ، على7 است. مركز ولايت كلّيّه، على7 است. فناى انسان كبير در نشئه بعدالقيامه در على7 است. حىّ به حيات على7 و شاعر به شعور على7 و دائم به دوام على7 است.

(إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ‏ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُم)[8] برويد روايات زير اين آيه را نگاه كنيد. امروز على7 در مرآت و آئينه وجود حضرت بقيّةالله7 جلوه‌گرى مي‌كند. می‌خواهيد بفهميد على7 كيست، روايات را بخوانيد.

«الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ‏ الْمُتَمَسِّكِينَ‏ بِوَلَايَتِكَ یا أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَ ابْنائُكَ الطَّیِبین.»

يك شعر بخوانم.

ناف ما بر مهر او ببريده‌اند

 

در دل ما عشق او كاويده‌اند

***

نه مراست قدرت آنكه دم زنم از جلال تو يا على7
شده مات عقل موحّدين همه در جمال تو ياعلى7
هله اى مولِّه عاشقان توچه شاهدى تو چه دلبرى
هله اى مُجلّی عارفان توچه مطلعى توچه منظرى
چه در انبياء چه در اوليا نه تو را عدیلى و همسرى

 

نه مرا زبان كه بيان كنم صفت كمال تو يا على7
چو يافت غير تو آگهى ز مقام حال تو يا على7
نبرد به‌وصف تو ره كسى به‌جز ازمقال‌تو ياعلى7
که‌‌نديده‌ام ‌به‌‌دوديده‌ام‌‌چوتوگوهری چوتوجوهرى
به كدام كس مثلت زنم كه بود مثال تو يا على7

اصبغ‌بن نباته آمد. حجربن عدى آمد. تا چشمشان به علی7 افتاد، پاهای‌شان سست شد. على7 دراز كشيد. بنا بر فرمايش مجلسى 28 بچّه و بنا بر گفته سپهر در «ناسخ التّواريخ»، 36 بچّه، دور بستر پدر نشسته‌اند. اصبغ و حجر براى آخرين ملاقات آمده‌اند. حجربن عدى از جا بلند شد و چند شعر خواند. على7 نگاه مي‌كرد. فرمود: «حجر! چه خواهى كرد آن روزى كه بر تو تبرّى از مرا عرضه بدارند؟» گفت: يا على! به جان خودم اگر مرا ريز ريز كنند محال است از تو تبرّى بجويم. خون من، گوشت و پوست و استخوان من و جان من با عشق تو يا على تربيت شده؛ چطور من از تو تبرّى بجويم. كلمات حجر تمام شد. على7 درباره‌اش دعا كردند. يك مرتبه ديدند على7 بي‌هوش شد. عذر حجر و اصبغ و ديگران را خواستند. آخر دختر بچّه‌هاى على7 مي‌خواهند بيايند. على7 به هوش آمد. يك نگاه كرد، ديد بچّه‌هايش دور او نشسته‌اند. حسنين8، بچّه‌هاى فاطمه، مقدّم بر بچّه‌هاى ديگرند. آخر اين‌ها مادرشان فاطمه زهرا3 است. بر همه بچّه‌ها مقدّمند. على7 اينها را به حرمت مادرشان فاطمه3 احترام مي‌كرد. على7 سرش را بلند كرد. بنا كرد صحبت كردن. اوّلاً به همه بچّه‌ها و همه شيعيانش يك وصيّت عمومى کرد. آن وقت وصاياى خصوصى. بابا حسن! تو بعد از من حجّت خدا و امام و پيشوایى بر خلق. بعد از تو برادرت حسين. بابا اين‌ها بچّه‌هاى پدر شمايند و به ابا‏الفضل و محمّد حنفيّه اشاره كرد. اين‌ها بچّه‌هاى پدر شمايند. اينها را نگهدارى كنيد. بچّه‌ها اينها آقازاده‌هاى شمايند. حسن7 آقاى شماست. بابا حسن! من مي‌ميرم. عمر من تمام شده. إنّى مغلوب. ديگر چيزى به آخر عمرم نمانده. اشك امام حسن7 ريخت. بابا از كجا خبر دارى؟ بابا چرا اين كلمات را به زبان مي‌آورى؟ چرا دل ما را كباب مي‌كنى؟ بابا! ديشب جدّت پيغمبر9 را به خواب ديدم. او به من فرمود: «يا على! تو همين شب مهمان مایى. به زودى نزد ما مي‌آیى.» ديگر عمر من قريب به اتمام شده. چون من بميرم مرا غسل بده و خودت مرا به آن كافور مثلّث، كافور بهشتى حنوط كن. يك قسمت، جدّت پيغمبر9 به آن حنوط شد. يك قسمت، مادرت فاطمه3. يك قسمت سوم هم مال پدرت على7 است. مرا كفن كن. بر من نماز بخوان. در قبرى كه آن قبر را آدم و نوح تهيّه كرده‌اند مرا دفن كن. چند پارچه آجر دارد. وقتى بردارى قبرى ساخته و لحدى پرداخته مى‌بينى. شما عقب جنازه را بگيريد. جلو جنازه را جبرئيل مي‌گيرد. هر جا فرود آمد آنجا محلّ قبر من است. اين كلمه‌ها را زينب3 هم مي‌شنود. امّ‌كلثوم3 هم مي‌شنود. خدا مي‌داند اين دخترها چه حالتى دارند. يك وقت ديدند على7 از هوش رفت. تا نگاه كردند ديدند پاى على7 قرمز شد. زهر به قدرى اثر كرده كه پاى على7 قرمز شد. على7 به حال بي‌هوشی. يك وقت هم چشم‌هايش را باز كرد. يك نگاه كرد. «اَدارَ عَيْنَيْه» يعنى يك نگاه مأيوسانه‌اى به بچّه‌هايش كرد. اين كلمه را من با سر برهنه مي‌گويم. ناله شما بايد زلزله در مسجد بياندازد. «ثم اَدارَ عَيْنَيْهِ» يک نگاه اين طورى به همه بچّه‌ها كرد. يك كلمه‌اى گفت كه فرياد بچّه‌ها بلند شد. يك مرتبه صدا زد بچّه‌ها خداحافظ ...

 

[1]. البقره: 1-3

[2]. النساء: 164

[3]. بحارالأنوار، ج 16، ص 231

[4]. بحارالأنوار، ج 53، ص 47

[5]. جامعه الأسرار، ص 401

[6]. أَنَا صَاحِبُ‏ الرَّجَعَاتِ وَ الْكَرَّاتِ وَ صَاحِبُ الصَّوْلَاتِ وَ النَّقِمَاتِ وَ الدُّولَاتِ‏ الْعَجِيبَاتِ. (بحارالأنوار، ج 53، ص 47)

[7]. بحارالأنوار، ج 97، ص 331

[8]. الغاشیه، 25-26