مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. فایده امام غائب: امام زمان (علیه‌السلام) برای ما دو نوع فایده دارد: تکوینی و تشریعی. 2. مسخ و عذاب‌های خصوصی: مسخ افراد به صورت‌های دیگر (مثلاً خوک یا قورباغه) مختص به افراد خاصی مثل بنی‌امیه است که پس از پیامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله) دچار این عذاب شدند. 3. توضیح فلسفی: فلاسفه قدیم تغییر جوهره به جوهره دیگر را ممتنع می‌دانند. مسخ‌ها در قرآن و روایات به تغییرات عرضی تعبیر می‌شوند نه تغییرات جوهری. 4. فایده عمومی دیگر امام غائب: امام زمان (علیه‌السلام) به عنوان واسطه فیض، موجب وجود و کمالات الهی در این دنیا می‌شود. تمام فیض‌ها و نعمت‌ها از طریق او به ما می‌رسد، به‌طور مثال، رزق و بقای زمین و آسمان به برکت اوست. 5. قانون "امکان اشرف": طبق این قانون، فیض از عوالم عالی به پایین‌تر منتقل می‌شود، و امام زمان (علیه‌السلام) به عنوان عالی‌ترین موجود، واسطه انتقال فیض به انسان‌ها است.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ المُنْتَظَرِ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الابِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(بَقِيَّتُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ‏ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ)[1]

كلام در فواید وجودى امام غائب بود كه امام غائب چه فایده‌ای دارد؟ در بيان اين مطلب گفتيم امام وجودى دارد «فى نفسه و لنفسه»، و وجودى دارد «فى نفسه لغيره.» اين، اصطلاح علمي آن بود. فارسي آن اينست كه امام يك فایده‌هایى براى خودش دارد و يك فایده‌هایى براى ما. امام را كه در اين نشئه مي‌آورند براى رسيدن امام به فواید وجودى خودش هست نه براى فایده رساندن به من؛ و الاّ لازم مي‌آيد عالى فداى سافل شده باشد. مثل همان مَثَلى كه گفتم: گلابى را مي‌آورند كه بزرگان، علما و روحانيّون بخورند.

برّه و مرغ را بدان ره كُش
جز بدين ظلم باشد ار بكشد

 

كه به انسان رسند در مقدار
بى‌نمازى مسبّحى را زار

اين گلابى را آوردند که خورده شود و انسانى در راه كمال برود و كمال وجودى پيدا كند. گلابى را براى پشّه نياوردند كه او نيش بزند. امام را در اين نشئه مي‌آورند براى اينكه خودش ترقّى كند. او را براى بهره‌بردارى خودش آورده‌اند. آن وقت بهره‌بردارى او از طريقى است كه من هم بهره‌مند مي‌شوم. بنائاً علي هذا، فایده امام غائب، كمال وجودى خودش هست. مخصوصاً امام ما.

امام ما يك شغل عظيمى دارد كه هيچ امامى داراى اين مقام نبوده و اين دليل بر اين نیست كه بالاتر از پيغمبر باشد. نه! آقازاده اوست. آقا مالك برليان‌ها بوده، امّا مصلحت در اين ديده که پسرش در انگشت كند نه خودش. آقازاده هر چه مجلّل‏تر باشد به جلال آقا، افزوده‌تر مي‌شود. تمام علم و قدرت‌هاى امام زمان7 در پيغمبر بوده، بلاشك در على7 بوده. مصلحت اينست آقازاده اينها ابراز اين علم و قدرت را بكند. پس امام يك شغل عظيمى دارد. بايد دنيا را به «أَشْهَدُ أَنْ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللهُ‏ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ» مجتمع بفرمايد. دنيا را به عدل و داد بكشاند و اين كار، آسان نيست. از منِ بالاى منبر تا شماى پائين منبر صد نود نه با او مخالفيم. چون منافى با منافع ماست. او مي‌گويد آشيخ! چرا بى‌جهت خودت را بار مردم كردى؟! تو بايد بروى حمّالى كنى! از منبر بيا پائين. من نمي‌آيم و 999 شبهه ايجاد مي‌كنم كه تو مهدى ما نيستى. حاج آقاى در بازار هم مثل بنده است. او هم وقتى حضرت بيايد، دارد شب و روز اقلاً صد تومان از ربا به جيب مي‌زند. امام مي‌گويد تمام اين پول‌ها حرام است. خانه مال خودت نيست. اين قالي‌ها مِلك تو نيست. همه‌اش حرام است. حاج آقا مي‌گويد چشم آقا؟! اَبَدا! اَبَدا! خدا پدرت را بيامرزد. الآن ما آخوندها يك حرف بر خلاف آنها بگویيم آتشمان مي‌زنند، پدرمان را درمي‌آورند. اينست كه صد نود و نه با او مخالفيم. آن وقت او بايد مجهّز به يك تجهيزاتى صد برابر تجهيزات ائمّه: باشد تا بتواند اين كار بزرگ را در ظرف مدّت كم از پيش ببرد؛ تا بتواند با سلاطين دنيا بجنگد، با حكّام ظلم و جور بجنگد، با من آخوند بجنگد، با توی ريش‏دار كه ظالم هستى در حقّ خودت، بجنگد. فقط با كسى كه نمى‌جنگد با اداري‌هاست. به هر حالت آن وقت بايد تجهيزاتش قوى شود. عمرش را زياد مي‌كنند. مدام او را مجهّز مي‌كنند. هر شبى حضرت تجهيزات قوىّ زيادترى پيدا مي‌كند. به هر عبادتى يك درجه قواى وجودى حضرت زيادتر مي‌شود. ديروز اين حرف‌ها را گفتيم كه ائمّه: روز به روز ترقّى مي‌كنند. اين يكى، اين را حالا ختمش كنم.

فایده امام غائب براى ما چيست؟ میلياردها فایده دارد. فایده امام غائب براى ما دو جور است. يكی فایده‌هاى تكوينى دارد و يك فایده‌هاى تشريعى. اوّل فایده تكويني آن را بگويم. اصلاً وجود مقدّس امام زمان7 در اين عالم جسمانى براى ما «امان» است. امان از چه چیزى؟ امان از عقوبت‌هاى عمومى و عذاب‌هاى عامّى كه بر ساير امم و ملل وارد شد.

يكى از امتيازات مسلمان‌ها و اسلام نسبت به ساير اديان كه اين امّت را «مرحومه» مي‌گويند اينست. در امم سابقه اگر انبياء مي‌آمدند امّت را دعوت مي‌كردند، اقامه برهان و معجزه مي‌كردند و مردم قبول نمي‌كردند، يا اوّل يا براى نوبت دوم پيغمبر آنها را به عذاب عمومى تهديد مي‌كرد. در نوبت دوم عذاب عمومى مي‌آمد يا زمين لرزه مي‌شد. زمين اينها را به خود فرو مي‌برد يا قلّه‌هاى كوه بر سر آنها مي‌ريخت و و و... يا اينكه اينها عنتر مي‌شدند، خوك مي‌شدند. اينجا يك نكته هم هست البتّه اشاره خواهم كرد چون در مجلس، فضلاء زياد هستند؛ چه در لباس روحانيّت چه غير روحانيّت. ناچار بعضى چيزها را بايد بگويم.

«مسخ» يعنى انقلاب پيدا كردن يك انسان از يك صورت به صورت ديگرى. هيچ مانع عقلى ندارد. در وسط اشاره مي‌كنم.

در امم قبلى اگر انبياء آنها را دعوت مي‌كردند و اقامه برهان مي‌كردند و آنها نمى‌پذيرفتند، عذاب عمومى بر آنها نازل مي‌شد. آتش بر آنها مي‌باريد. باد مي‌آمد. خانه‌ها را روي هم مي‌ريخت، مثل قوم عاد و ثمود و ديگران. خداوند بر اين امّت ترحّم فرموده است و دو چيز را به بركت حضرت خاتم9 به اين امّت مرحمت كرده كه به امم سابق آن دو چيز را مرحمت نكرده و آن اينست كه در اين آيه مي‌فرمايد:

(وَ ما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ‏ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ)[2]

يكى اينكه اين قدر خدا دامنه استغفار را در اين امّت توسعه داده كه يك‌صدمش در امم سابقه نبود. در امم سابقه اگر كسى يك گناه مي‌كرد و هفتاد سال توبه مي‌كرد معلوم نمي‌شد بخشيده مي‌شود يا خير! به بركت اين پيغمبر اگر كسى هفتاد سال گناه كند و يك توبه واقعى كند خدا قول داده كه توبه‌اش را بپذيرد و اين عجيب است. آن‌ها يك گناه مي‌كردند و بعد از هفتاد سال زارى و تضرّع به درگاه خدا معلوم هم نبود توبه‌شان قبول شود يا نه؟ در اين امّت به آبروى پيغمبر اگر هفتاد سال گناه كند و يك آن، برگردد به توبه حقيقى، خدا توبه‌اش را قبول مي‌كند. اين يكى.

دوّم رحمتى كه شده اينست كه پيغمبر و اوصياء پيغمبر را از عذاب عمومى امان قرار داده است. تا پيغمبر در دنيا بود اين امّت عذاب عمومى نشد. مثلاً صاعقه‌اى بيايد و دسته‌جمعى دسته‌اى را بكشد. نه! تا پيغمبر و دوازده وصىّ پيغمبر هستند عذاب عمومى بر اين امّت نخواهد شد. عذاب خصوصى ممكن است امّا عذاب عمومى نمي‌شود. يك زمين لرزه‌اى بشود و نصف امّت اسلام را ببرد، به بركت پيغمبر و دوازده وصيّش: نخواهد شد. لذا پيغمبر فرمودند آنچنان كه ستاره‌ها براى اهل آسمان از عذاب‌هاى آسمانى امانند، اهل بيت: (كه در اينجا خصوص معصومين: مراد است) براى اهل زمين از عذاب‌هاى عمومى امانند. خسف و مسخ و صاعقه براى اين امّت نيست. بله مسخ‌هاى خصوصى شده است. بنى‌اميّه مسخ مي‌شوند. آن‌ها كه معاصر با پيغمبر و تخم «اميّة‌بن عبدالشّمس» هستند بعد از پيغمبر، يا به صورت قورباغه، يا به صورت خوك، و يا به صورت ميمون در مي‌آيند. مخصوصاً نسبت به عبدالملك مردان كه از آن خبيث‌هاى عجيب بود. مي‌گويند وقتى مي‌خواست به درك برود، چهار تا سگ‌طوله‌اش پهلوي او بودند. همين كه نَفَس آخرش شد چهار تا پسرش هشام و وليد و يزيد و آن يكى ديگر سليمان، با چشمشان ديدند كه پدرشان ناپديد شد. يك قورباغه‌اى یا يك وَزَغى زد و بيرون رفت. بعد گفتند سر و صدايش را خاموش كنيد. رفتند تنه درختى را آوردند، آن را بريدند و كفن دورش پيچيدند و به اسم جنازه پدرشان دفن كردند.

روزى امام باقر7 در مسجدالحرام بودند. چند نفر از اصحاب دور ایشان بودند. ديدند يكى از اين چلپاسه‌ها (از اين وَزَغ‌ها) در حجر اسماعيل قال قال راه انداخته. حضرت به اصحابشان رو كردند و فرمودند مي‌دانيد چه مي‌گويد؟ عرض كردند: نه! فرمود: اين از بنى‌اميّه است كه مسخ شده، از مُسُوخات است. چشمش به من افتاده، مرا مي‌شناسد دارد مي‌گويد: آى محمّدبن علىّ الباقر7! اگر به عثمان فحش دادى، من هم به على7 فحش مي‌دهم. پدرسگ، مسخ شده، باز اين‌جور مي‌گويد. يك نكته اينجا بگويم.

اوّل بنده بى‌اطّلاع از مبانى فلسفه نيستم. اگر گاهى حمله به فلسفه مي‌كنم، فحش خواهر و مادر نمي‌دهم. من خودم اگر درس فلسفه بگويم، از خيلى مدرّسين اين شهر بهتر درس مي‌گويم. من يگانه مدرّس اين كار بودم. اگر به حكما و فلاسفه حمله‌اى مي‌كنم، مي‌گويم اينجا را نفهميده‌اند. يازده سال است در تهران علنى داد مي‌زنم. اگر من نفهميدم بيايند به من بفهمانند. من نوكرشان هستم! نيامده‌اند. خودشان مي‌دانند كه نمي‌توانند. نوعاً با من رفيق هستند. پس بدانيد روى يك علاقه‌اى که دارم با شما حرف مي‌زنم. انسان نبايستى معاند با حق و حقيقت باشد. فلاسفه روى حركت جوهرى و روى اعتقاد به صورت نوعيّه جوهريّه و اينكه هيولا در مراتب صور جوهرىِ نوعى، حركت مي‌كند و دائماً به اِحدى الصّور متصوّر است و در جوهر ذاتش متحرّك است كه ما فيه الحركة و متحرّك يكى است؛ روى اين، سلسله حرف‌هایى كه دارند قائل به صور نوعيّه جوهرى‌اند. روى اين مي‌گويند تبديل صور نوعى جوهرى به صورت نوعى جوهرى ديگر غلط و ممتنع است، و نفس انسانى نیز به منزله صورت نوعيّه است. چون صورت نوعى وقتى در نباتات آمد، «نَفْس» گفته مي‌شود. در نباتات نفس نباتى، در حيوانات نفس حيوانى و در انسان نفس انسانى مي‌گويند. جوهر خنزير غير از وزغ و جوهر وزغ غير از خنزير است. او يك هويّت خاصّه و يك نفس ديگرى دارد، و اين، يك نفس ديگر. تبديل صورت به صورت ديگر عقلاً ممتنع است. لذا مسخ را منكرند. مسخ‌هایى را كه در آيات و روايات وارد شده تعبير به مسخ ملكوتى مي‌كنند نه مسخ مُلكى! ملامحمّد بلخى مثنوى كه او هم مقلّد همين حكما و عرفاست مي‌گويد:

اى برادر تو همان انديشه‌اى
گر گلست انديشه تو گلشنى

 

مابقى تو استخوان و ريشه‌اى
ور بود خارى تو هيمه گلخنى

او هم مسخ‌ها را مسخ ملكوتى گرفته. مي‌گويند اگر كسى صفت خنزيرى داشته، در عالم ملكوت به صورت خنزير مصوّر مي‌شود، امّا در دنيا خير! اين حرف‌ها غلط است.

اوّلاً فضلاء بدانيد ما در عالم، چه در دنيا و چه در آخرت، هيچ تغيير و تبديل جوهرى نداريم. قرآن و روايات كاملاً اين مطلب را تشريح كرده‌اند. علم امروز هم تا جایى كه رفته مخالفت نكرده، بلكه موافقت كرده. آنچه را به حسب آيات و روايات مي‌فهميم اينست که: يك جوهر جسمانى خدا خلق كرده كه تمام نَشَئات (نشئه اولى، نشئه دنيا و نشئه آخرت)، همان يك جوهر جسمانى است و او داراى كميّت است. آنجا که حضرت رضا7 به عمران صابى فرمود:

«... خَلَقَ‏ خَلْقَيْنِ‏ اثْنَيْنِ التَّقْدِيرُ وَ الْمُقَدَّرُ ...»[3]

اشاره به اينست. يك جوهر جسمانى عوالم را پر كرده است. عالم ملائكه همان است. عالم جنّ همان است. عالم شياطين همان است. عالم دنيا همان است. عالم برزخ همان است. عالم بهشت و جهنّم همان است. همه همان يك جوهر جسمى است كه نه سر دارد و نه ته. همه را پر كرده است. آن وقت او اَعراض مي‌گيرد، و به اختلاف اَعراض، اشياء مختلفه پيدا مي‌شود. مثلاً تفاوت بنده با ميكروفون چیست؟ چرت و پرت‌هایى كه فلاسفه قديم مي‌گفتند نيست. تفاوت من و او اينست که هر دو جسم هستيم. اين چند تا عرض دارد من چند تا؟ اختلافمان به اين اَعراض است. يكى اينكه من كلفتم، اين باريك است. اين هم عرض است. يكى اينكه اين سفيد است من زردم. سفيدى و زردى، عرض است. يكى اينكه اين قرص است و من سستم. به اين ميخ فرو نمي‌رود، به بنده سوزن هم فرو نمي‌رود. عزمى و صلابت دو تا عرض هستند. اين نمي‌سوزد، دست من مي‌سوزد. احتراق و عدم احتراق دو تا عرض است. همينطور بگير برو بالا. يا در «فعل» يا در «انفعال» يا در «اَين» يا در «متى» در اينها اختلاف داريم. او شده ميكروفون من شده‌ام بدن. من و منبر اختلافمان با هم اينست. تفاوت و اختلافات در تمام مراحل به اعراض است. ما با ملائكه اختلاف عرضى داريم نه جوهرى. اختلاف ما با جنّ، اختلاف عرضى است نه جوهرى. تمام تغييرات، عرضى است. اختلافات، عرضى است. جوهرى نداريم. بلكه اختلاف بين دنيا و آخرت هم عرضى است نه جوهرى. هر كه ديروز در آن مجلس بود فهميد چه گفتم. همين بدن است. همين جسم است. اعراضش جور ديگر است. اينجا متبوعِ نَفْس است. آنجا تابع نفس است. هر چه هست تغييرات عرضى است. تغييرات عرضى اهمّيّت ندارد، مثلاً سفيدى را سياه كردن. اختلاف عنتر با انسان چيست؟ اينست که انسان مستوى القامة است، انسان، عريض الظفرة[4] است. پيشانى انسان پشم ندارد. انسان دم ندارد. عنتر پشم دارد و دم دارد. انسان راست است، او چهار دست و پایى است. همه اينها اعراض است. هر دو جسمند. اين جسمى است معروض آن اعراض شده و اين معروضِ اين اعراض. تغيير دادن عرض مثل آب است. اين كلمه از اسرار مگو بود که گفتم. كسى بتواند روى پاى خودش بايستد، تكيه به بدن ندهد، چون اين بدن عصاست، آن وقت راهى با خدا پيدا مي‌كند. يك قدرى مي‌تواند حركت كند. ما تكيه به عصا داريم. عصا را ول كن. آن وقت تغيير اعراض مي‌دهى.

تكيه‏گه تو حق شد نه عصا

 

انداز عصا و آن را يله كن

شير پرده امام رضا7 از اين قبيل است. اغلب تصرّفاتى كه مي‌شده و به چشم مي‌آمده تغيير اعراض بوده. سفيدى را سياه كنند هيچ تغيير جوهرى نبوده. بشر مي‌تواند اين كارها را بكند؟ بشر كه رياضت بكشد، بله! آن وقت چه برسد به خدا. مسخ هم تغيير عرضى است. انسان، ميمون بشود. انسان چلپاسه بشود. مارمُولَك بشود. خنزير بشود. تغيير دادن يك دسته اعراضی است كه بر مادّه جوهرى وارد شده كه به آن اعراض، او را انسان مي‌گفتند، حالا اعراض را برمي‌دارند اعراض ديگر روى او مي‌گذارند، مي‌شود كلپاسه. بابا اين اديان موسى و عيسى و پيغمبر9 را نمي‌شود كنار انداخت. حرف‌هاى ملاصدرا را كه روى بخار معده گفته بايد انداخت دور. آخر اين همه آيات را توجيه كردن يعنى چه؟!

بنده صور نوعيّه جوهريّه را قبول ندارم. دليلش را باطل مي‌كنم. همه حرف‌هاى اسفار بايد در آب ريخته شود! چرا تعصّب به خرج مي‌دهيد؟ قرآن مي‌گويد ما قوم بنى‏اسرائيل را مسخ كرديم. يك عدّه كه به حقّه مي‌آمدند تا منافع دنيوى را تأمين كنند، روز سبت و شنبه گفتيم كار حرام است. از يك طرف نمي‌توانستند كار كنند، مي‌آمدند روز جمعه جلو آب را مى‌بستند و روز يكشنبه مي‌آمدند مي‌گرفتند. بعد مي‌گفتند ما شنبه كار نكرديم. خدا اينها را به صوررت قرده و خنازير مسخ كرد، خوك كرد. «فسخ» و «رسخ» و «مسخ» هيچ كدام مانع علمى و عقلى ندارد. با يك توجّه ممكن است اين عمل صورت گيرد.

حضرت امام حسن7 بالاى منبر نشسته بودند. قريب به اين مضامين و عبارات فرمود: اگر خواسته باشم معاويه را از بالاى تخته مي‌كشم پائين. يكى گفت چه مي‌گویید؟! حضرت فرمود: «اخسأ» (چخ) پامشو برو. يك سگى شد. افتاد به گريه كردن. بالاخره حضرت او را برگرداندند. آن يكى مرد بود زنش كردند. اينها تغييرات عرضى است. چيزى نيست! الآن جلو دهن را مي‌گيرم و الاّ ممكن است حمله كنيد. بابا اينها شأن امام نيست. نوكرهاى امام اين كارها را مي‌كردند. معجزات كه شأن پيغمبر و دوازده امام نيست. شأن اين‌ها علوم الهى و تقوا و بندگي خداست؛ و الاّ شير پرده را زنده كردن براى ما بچّه‌هاست. اينكه شير پرده را حمله دادند براى اينست بچّه‌ها را از لولو بترسانند و الاّ اينها شأن ائمّه نيست. شأن على7 در بندگي‌اش خدا راست. ما علي7 را بزرگ مي‌دانيم، چون بزرگ بنده خداست. شأن على7 در تقواى على7 است، در اخلاص على7 است، در علمِ على7 است. امّا اينكه چهار تا از اين كارها مي‌كردند، به قول ابوعلى سينا مي‌گويد «العارف یخلق بهمّته» گاهى که آدم قوى مي‌شود، با همّتش خلق مي‌كند. وقتى انسان كامل شد، صور خياليّه خودش را من الخارج مى‌بيند. تا من الخارج ديد، فورى در خارج موجود مي‌شود. به خدا با اين چشمهايم ديده‌ام. آن وقت ما در مسخ گير مي‌كنيم كه چطور خدا مسخ كرد؟ تو شدى حكيم؟ نوكرهاى مظاهر امرالله اين تغييرات عرضيّه را مي‌دهند تا چه برسد به مظاهر، چه برسد به خدا كه با يك اِخسأ فرد را سگ كند.

خوب، فرقشان اندك است. اين تغيير جوهرى نيست، عرضى است و هكذا و هكذا. آن وقت قرآن را منكر نشويد. آتش به اين حكمتى كه انسان، همه را پشت سر بيندازد. جن را منكر مي‌شوند. مَلَك را منكر مي‌شوند. اين قوّه واهمه، اين را قوّه خياليّه مي‌گويند. مسخ را منكر مي‌شوند. كه چه؟ كه چه؟ كه چهار تا خيالات بخار معده‌اى هيولا و صورت، آقايان را به اين حرف‌ها كشيده.

به هر حالت، حرفى كه داروین مي‌گويد و مي‌خواهد انسان را مقام كامل ميمون بداند، چون زياد ديده انسان، شبيه ميمون است، قائل به تسلسل انواع شده است. یعنی میمون در میلياردها سال پشم‌هايش ريخته، خورده خورده كمرش را راست كرده تا انسان شده. لعنت بر حكمتى كه عاقبت الأمر بخواهد خود آقا را پسر عموى ميمون و عنتر كند. اين هم شد حكمت؟ همه‌اش خيال است. با تمام اين مقدّمات هنوز از تئورى در نيامده. يك حلقه فيمابين مفقود است كه نتوانسته‌اند حل كنند. بر فرض هم حل كنند، اين درست نيست. آهاى مستر داروین! ميمون را انسان متنزّل بدان، نه اينكه انسان را ميمون مترقّى! انسان تنزّل كرد، ميمون شد. چه كار كردند كه مسخ شدند. مي‌خواهم بگويم همه اينها مسخ‌اند. اگر اين احتمال آمد، احتمال آقاى داروین فاتحه‌اش خوانده است.

بگذرم! بحث علمى در اينجا همين قدر بس است. تا امام زمان7 در روى اين زمين هست، يكى از فوائد وجودى و عمومى امام عصر7 اينست كه اين امّت از فسخ و مسخ و عذاب‌هاى عمومى محفوظند. كدام فایده از اين بالاتر؟ اين يك فایده.

فایده ديگر، فایده عمومى كه نسبت به دنيا دارد. به حكم قانون «امكان اشرف» كه در اوایل ماه بيان كرديم كه فيض بايد از عالی به دانى و از اشرف به اخسّ برسد، امروز تمام فيض‌هاى وجودى كه به ما مي‌رسد به بركت حضرت بقيّةالله7 است. اگر او نباشد، مرگ هم به ما نمي‌دهند. هر چه الآن به ما مي‌رسد از حيات، وجود، علم، قدرت، رأفت، رحمت ساير كمالات وجودى كه حدّ و عدّ ندارد، همه از مجراى فيض اعلي‌حضرت بقيّةالله7 است.

«بيمنه رزق‏الورى و بوجوده ثبتت الارض و السّماء.»

«بِهِمْ سَكَنَتِ‏ السَّوَاكِنُ‏ وَ تَحَرَّكَتِ الْمُتَحَرِّكَاتُ.»

اينجا دو راه دارند. يك راه، قانون «امكان اشرف» است كه فيض بايد به عالى برسد و از عالى به دانى برسد. اگر عالى نباشد دانى فيض نمى‌گيرد. اين را مفصّل گفتم.

يك بيان استحسانى ديگر كه معاضد برهان امكان اشرف این است که تا يك نفر محبوبى نباشد كه آدم به او دل نبسته باشد، آدم بذل و بخشش نمي‌كند. بذل و بخشش، معلول محبّت است. حديث قدسى را فضلاء بخوانيد.

«كُنْتُ‏ كَنْزاً مَخْفِيّاً، فَأَحْبَبْتُ أَنْ اُعْرَفَ، فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لکَی اُعْرَفَ.»

خلقت فيض است. فيض، معلول محبّت شده. بايد محبّت در بين باشد. من، شما را دوست مي‌دارم. چون دوستت مي‌دارم افطارى دعوتت مي‌كنم. براى شما مخارج متحمّل مي‌شوم. سفره مى‌چينم. آن وقت چون شما را دوست دارم چهار تا رجال‌الغيب (روح الاعلام سورچران‌ها هستند) که يكى عصابردار آقا، يكى كفشبردار آقا، يكى خودش را به آقا چسبانده و مسأله سؤال مي‌كند و ... اين كلاّش‌ها را هم مى‌پذيرم. چون آقا را دوست مي‌دارم، به بركت آقا گربه‌هاى در خانه سور مي‌چرانند. چون امشب آقا مي‌آيد بوقلمون مي‌پزند و سگ‌هاى در خانه به بركت آقا سبيلشان چرب مي‌شود، زنبورِ در خانه هم كامياب مي‌شود. مورچه روى زمين هم به بركت آقا امروز دانه‌هاى برنج را به لانه‌اش مي‌برد. مرغ زمين، پرنده هوا، گزنده، چرنده، خزنده، جنبنده‌هاى دوپا، سورچران‌ها و همه اينها به طاق ابروى آقا، سبيل خود را چرب مي‌كنند. اگر آقا نباشد كوفت را به اينها نمي‌دهم. اگر آقا نباشد حتّى به سگ در خانه هم استخوان نمي‌رسد. اين مثال بود که برای شما گفتم. از اين مثال شما به مطلب برسيد، بهتر از برهان است.

خدا بايد روى زمين محبوب داشته باشد تا به گُل روى او اين حضرت مرغ‌ها هم دانه‌هاى برنج را لقمه بزنند. به بركت سر امام زمان7 سورچران‌هاى دور امام زمان7 که علماى اعلام دور حضرتند، نوش جانشان اينها هم سور بچرانند. دشمن‌ها سگ‌هایى هستند كه آنها هم در خانه استخوان مي‌خورند. اين سگ‌هاى شمال (اين روس‌ها) به عقيده من از سگ بدترند؛ براى اينكه سگ مي‌خورد و خدا را شكر مي‌كند، ولی اينها لگد مي‌زنند.

نتيجه اين شد كه بايد روى اين زمين، محبوب ربّ‌العالمين باشد. اگر او نباشد به ما كوفت هم نمي‌دهند. پس «بيمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الأرض و السّماء» اين يك فایده، و كدام فایده از اين بالاتر است؟

علاوه بر اينها فایده ديگرى دارد که خصوصى است. فایده به شيعه‌اش دارد. انشاءالله فردا اشاره خواهم كرد. گوشتان و هوشتان اگر به حرف‌هاى فرداى من باشد، خيلى چيزها را متوجّه مي‌شويد. فوائد از امام زمان7 به من و تو مي‌رسد، ما نمى‌فهميم. شرط رسيدن فيض، فهم من و تو نيست. دنباله‌اش باشد فردا.

علاوه بر اينها يك فوائد مشت پركن حسابى ديگرى هم امام زمان7 دارد. والله كه قسم شرعى است الآن هم دارد از شيعه دستگيرى مي‌كند و كمك مي‌كند. الآن به والله امام زمان7 اين كارها را مي‌كند. نهايت من و تو اشترچرانيم! ما بايد دنبال پشگل شترها برويم. ما از آن محمل‌نشين چه خبر داريم؟! اصلاً به راه او نيستيم. يك خبيثى، يك زنديقى به عقيده بنده از اين زنديق‌ها كه من مخالف ميل و هواى نفس او حرف زده بودم، به امام زمان7 توهين كرده بود. پشت سر من در قيافه دين خودش را در بین مقدّسين جا داد. اينقدر خبيث! آن وقت اين‌ها مي‌خواهند امام زمان7 را ببينند! قاروره نوكرِ امام زمان7 را حيف است در حلق اين‌ها بريزند. گردن اين‌ها را امام، مثل سگ خواهد زد. به هر صورت امام الآن هم فایده مي‌رساند. آن وقت در اين مدّت 1127 سال زندگيشان چقدر فواید عالى علمى، فواید مالى داشته. چقدر به اشخاص عديده كمك كرده است؟

مرحوم شيخ زين العابدين سلماسى رضوان‌الله‌عليه يكى از علماى متديّن و از سنخ مقدّس اردبيلى است. ايشان از اصحاب و شاگردان علامه بحرالعلوم است. ايشان نقل مي‌فرمايند روزى خدمت بحرالعلوم بودم. مرحوم ميرزاى قمّى -صاحب قوانين- هم از مكّه مراجعت كرده بودند و خدمت بحرالعلوم آمده بودند. ميرزاى قمّى استخوان عظيمى است در شيعه. آن وقت صحبت امام زمان7 در بين آمد. ديدم سيّد بحرالعلوم بنا كرد صحبت كردن. در حضور ميرزا سؤال شد از سيّد (حالا سؤال كننده خود ميرزا بوده يا غير ميرزا نمي‌دانم!) بعد سيّد فرمودند: «من يك موقعى در مسجد كوفه بودم، ديدم عربى وارد شد، امّا خيلى جذّاب است. خيلى بانمك است. (خدا، جانِ ما را در معرض يك ديدنش بگيرد.) خيلى مهابت دارد. اين عرب وارد شد و مشغول شد به نماز خواندن و دعا كردن.» سيّد مي‌گويد: «دعاهايش را كه گوش دادم ديدم جور ديگرى است. يك دعاهاى عجيب ديگرى است.» شما انس با دعا كم داريد، رفقا! فرمود: «ديدم دعاهایى كه مي‌خواند از سنخ دعاهاى ما نيست. خيلى با مضامين است. يك مرتبه به فكر رفتم كه اين امام زمان7 نباشد!»

حضرت به لباس‌هاى مختلفه آمده و مي‌آيد. خرهایى كه مي‌گويند مهدى7 عبارت است از صورت ملكوتى شيخ، بايد بروند علف بخورند. حضرت موجود است. مي‌آيد و مى‌بيند. خيال نيست. گفت يك وقت ديدم فرمود: «مهدى فرزندم! بيا.» فهميدم خود حضرت است. چنان شراشر وجود مرا گرفت! حالا مرحوم ميرزا نشسته. مرحوم سلماسى نشسته. فهميدم خود حضرت بقيّةالله7 هستند. يك خورده جلو رفتم ولى ادب كردم. فرمودند: «مهدى! بيا جلو.» باز يك قدم جلوتر رفتم. باز ادب كردم و از شرم حضور خيلى جلو نرفتم. مرتبه سوم فرمودند: «مهدى! ادب در اطاعت است. بيا جلو.» رفتم به طورى كه بازويم به بازوى حضرت بقيّةالله7 متّصل شد. آن وقت حضرت به من كلمه‌اى فرمودند. يكى وارد در مجلس شد و سلام كرد. مطلب گسيخته شد. بعد ميرزا گفتند: «آن كلمه چه بود؟» علامه فرمود آن كلمه سرّ بود. جايز نيست به شما بگويم. اسرار را به شيعيانشان تعليم مي‌كنند. اسم اعظم ياد مي‌دهند. امام زمان7 به سيّدبن طاووس پول مي‌دهد و من سراغ دارم كسى را كه حضرت به او بركت كيسه داد و تا زنده بود از بركت امام زمان7 زندگى مي‌كرد.

خدايا به ذات مقدّست قسمت مي‌دهم پيوند ما را با اماممان محكم‌تر بفرما.

صلّى الله عليك يا اميرالمؤمنين؛ يا ابالحسن. در مشهد ما رسم است ميّتى كه از دنيا مي‌رود صبح روز اوّل، مؤمنين جمع مي‌شوند كنار قبرش خطبه‌اى مي‌خوانند، استرحام مي‌كنند. روز سوم كه مي‌شود بستگانش و عيالاتش حركت مي‌كنند مي‌آيند سر قبر او برايش قرآن مي‌خوانند. امروز هم روز سوم على7 است. شما بچّه اميرالمؤمنين7 هستيد. مقتضى است برويد سر قبر آقا يك خبرى از جسد مقدّسش بگيريد و كسب فيض كنيد. قبر على7 تا زمان امام صادق7 پنهان بود. به صفوان جمّال فرمودند او فقط فهميد. بعد تا زمان هارون الرّشيد پوشيده بود.

روزى هارون بازِ شكاريش را با سگ شكارى برداشت رفت به اطراف كوفه براى صيدكردن. يك آهوى بسيار عالى به چشم هارون خورد. هارون باز شكارى را ول كرد. سگ را ول كرد. باز مي‌آيد با پرهايش در چشم او مي‌زند آن وقت سگ مي‌آيد پاى او را مي‌گيرد. باز هوایى مي‌آيد با پرهايش به چشم‌هاى او مي‌زند، بعد سگ او را مي‌گيرد. هارون باز را از بالا ول كرد و سگ را از پائين. آهوها مستأصل شدند. قدرى از اين طرف و از آن طرف... هارون ديد آهوها يك مرتبه بالاى تلّى و بالاى بلندى پريدند. الآن نجف در بلندى است. ديد آهوها بالاى تلّ غلطيدند. تا غلطيدند باز از آسمان برگشت و سگ از زمين. بعد از چند دقيقه‌اى آهوان از آن تلّ حركت كردند آمدند پائين. هم چه كه از تلّ دور شدند باز پريد. اين آهو خواست فرار كند نتوانست. دو مرتبه خودش را انداخت بالاى تلّ. باز از بالا برگشت، سگ از پائين. سه نوبت اين عمل تكرار شد. هارون حيران ماند. اين يك سرّى است. دستور داد بگرديد زارعى، فلاحى یا كشاورزى را پيدا كنيد از اهالى اين حدود بياوريد. رفتند پيرمرد زارعى را جستند آوردند حضور خليفه وقت. گفتند خليفه با تو كار دارد. خليفه گفت شأن و خصوصيات اين تلّ چيست؟! او يك تلجلجى كرد. بالاخره هارون گفت در امانى؛ بگو. گفت يا اميرالمؤمنين! اينجا قبر آقا «اميرالمؤمنين7» است. ما از پدرانمان شنيده‌ايم كه قبر على7 اينجاست. قبر على7 پناه است. حيوانات پناه مي‌برند. به على7 پناه مي‌بريم. اين قضيّه سابقه فراوان دارد. حيوانات مي‌آيند به قبر على7 پناهنده مي‌شوند و از مهالك خلاص مي‌شوند.

محمّدبن علىّ‌بن دُهيم مي‌گويد با چند نفر رفته بوديم به قبر على7 زيارت. آن موقعى كه مخفى بود. چند نفرى از قول امام صادق7 فهميده بودند. گفت رفتيم چند تا تكّه سنگ‌هاى سياه آنجا بود؛ رفتيم زيارت. در اين بين ديديم جنبنده‌اى دارد مي‌آيد. نگاه كرديم ديديم شير است. همه وحشت كرديم. گفت حيوان آمد سر بیست قدمى ايستاد. به زمين نشست. به عمل به ما حالى كرد که من قصد سوء ندارم. خلاصه فهماند من هم مثل شما زائر قبر على7 هستم. گفت اضطراب قلبى ما كم شد. بعد عموى من به من گفت اين حيوان قصّه دارد. چون ما هستيم نمي‌آيد. ما بلند شويم و دورتر برويم. ما دو سه نفرى حركت كرديم و ده قدم رفتيم آن طرف. حيوان از جا حركت كرد. آهسته آهسته آمد كنار قبر على7. دستش را به قبر على7 مي‌ماليد. يكى از ما جلو آمد فهميد اين حيوان زائر است. گفت ديدم دست حيوان زخمى است. زخمش را مي‌خواهد شفا بگيرد و از تربت قبر على7 استشفاء كند.

يا اميرالمؤمنين يا ذا النّعم

 

يا امام المتّقين يا ذا الكرم

قافله را ببنديد. امروز مي‌خواهم نجف برويد. من چاوشم اين شعرهاى چاوشى است که مي‌خوانم.

انّنا جئناك فى حاجاتنا

 

لا تُخيّبنا فقل فيها نعم

«فمن دقّ باب الكريم افتتح» حيوانات را على7 مشكل‌گشایى مي‌كرده. هارون منقلب شد. گفت آب بياوريد تا وضو بگيرم. آب آوردند. وضو گرفت. رفت كنار قبر على7. يابن عمّ! من بچّه‌هايت را اذيّت كردم. يابن عمّ! هر چه داريم از تو داريم. خلاصه بعد دستور داد يك ضريح براى على7 ساختند. از آن ساعت قبر على7 آشكار شد. اين قبر پناه شير است. پناه آهو است.

آئينه كبريا على7 بود
آن نقطه با كه پيش يكتا
شاهى كه بسر نهاد ديهيم
كام همه را روا على7 بود

 

مرآت خدانما على7 بود
پشتش ‌ز دعا دو تا على7 بود
از افسر انّما على7 بود
درد همه را دوا على7 بود

چرا قبر، پنهان بود. خود على7 وصيّت كرد. من وصيّت را بگويم شما بلند بلند بناليد.

خود على7 وصيّت كرد بابا حسن، بابا حسين، من را كه دفن كرديد يك جنازه طرف مدينه بفرستيد. مردم خيال كنند بدن مرا به مدينه برده‌اند. يك صورت قبر خانه جُعدةبن عميره درست كنيد. يك صورت قبر در رُحبه درست كنيد كه خوارج نهروان نفهمند قبر من كجا است؟ از سادات اجازه مي‌خواهم. چرا بابا؟! نور چشمان من! اگر بفهمند قبر من كجاست مي‌آيند قبر مرا مي‌شكافند. نشنود گوشى اين كلمه را و نعره‌اش را بلند نكند. هر كه بشنود دست و سرش را مرخّص كند. بابا بدنم را درمي‌آورند آتش مي‌زنند. اي واى! اگر ميل داريد كه بالا بيایيد بيایيد. بگويم؟ يا على7! تو براى بدن خودت وصيت كردى قبرت را پنهان كنند. قربان دل پسرت حسين7 بروم. نتوانست وصيّت كند بدنش را دفن كنند. بدن مباركش را زير سمّ اسبها نرم نمودند. «و بجرد الخيل بعد القتل عَمْداً سحقونى.»

 

[1]. هود: 86

[2]. انفال: 33

[3]. بحارالأنوار، ج 10، ص 316

[4]. ناخن