مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. فایده وجود امام زمان 2. فیض‌های جسمانی: موهبت‌های مادی که نیاز به درک و دیدن دارند. 3. فیض‌های روحانی: موهبت‌های معنوی که انسان‌ها معمولاً از آن‌ها بی‌خبر هستند، زیرا درگیر جسم خود هستند. 4. برای بهره‌مندی از ولایت اهل بیت باید از واسطه امام زمان بهره برد. 5. امام زمان علاوه بر داشتن علم و توانایی، از اشتباهات علمی در جامعه جلوگیری می‌کند.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ المُنْتَظَرِ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الابِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(بَقِيَّتُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ‏ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ)[1]

كلام در فوائد وجودى كَونى و تكوينى اعلي حضرت بقيّةالله ارواحنافداه نسبت به امّت و ملّت بود. گفتيم وجود مقدّس آن حضرت براى ما يك فایده‌اى دارد و آن فایده اينست كه با بودن آن حضرت اين امّت از مسخ و فسخ و عذاب‌هاى عمومى از قبيل خسف و بادهاى تند و صاعقه و زلزله و امثال ذلك محفوظ مي‌ماند. اين يك فایده.

«مَثَلُ‏ أَهْلِ‏ بَيْتِي‏ مَثَلُ نُجُومِ‏ السَّمَاءِ.»

آنچنان كه آنها امانند براى اهل آسمان، اين‌ها هم امانند براى اهل زمين. اين يك فایده.

فایده ديگر اينكه اين بزرگوار بين خلق و حقّ، واسطه فيض است. اگر ايشان نباشند فيض حقّ، به ما نمي‌رسد. خداى متعال دست قدرتش را از آستين وجود مسعود امام عصر7 بيرون مي‌آورد و به ما بذل لطف و عنايت مي‌كند. فيض‌هایى كه از خدا به ما مي‌رسد تماماً از مجراى امام زمان7 و به وسيله اين بزرگوار است.

«وَ بِكُمْ‏ يُمْسِكُ‏ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ‏، وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ، وَ بِكُمْ يَكْشِفُ الضُّرَّ.»

«زيارت جامعه كبيره» را زياد بخوانيد. زيارت جامعه بسيارى از معارف ولايتى اهل‏البيت: را دارد و اگر كسى زيارت جامعه را على ما هو عليه بداند، معرفتش به مقامات ولايت معصومين: كامل است. اى آل محمّد:! خدا به شما كشف هموم و غموم را مي‌فرمايد. خدا به شما آسمان را نگاه مي‌دارد كه به زمين سقوط نكند. اينكه به شما چنين مي‌كند دو معنا دارد. فرصت ندارم هر دو را مفصّلاً بگويم. اجمالاً دست خدا از آستين وجود اين بزرگوار درمي‌آيد. اگر او نباشد فيض خدا به ما نمي‌رسد، هم از جهت اينكه فيض را اوّل بايد عالی بگيرد و هم از جهت اينكه ما مناسبت نداريم با مقام قدس حقّ كه فيض را بگیریم. اين نكته را حضور آقايان عرض كنم كه ما به واسطه ضعف استعداد و كمى ظرفيّت نمي‌توانيم از منابع قوّيه نور استفاده كنيم.

چند روز قبل گفتم حالا هم مي‌گويم. اين نكته مهمّى است. بايد بدانيد من و شما بی واسطه امام زمان7 نمي‌توانيم از على‌بن ابيطالب7 بهره‌بردارى كنيم. ما اگر متوسّل شويم به على7 و بخواهيم از ساحت ولايت حضرت على7 بهره‌بردارى كنيم، بهره‌اى كه به ما مي‌رسد از مجراى امام زمان7 مي‌رسد. يعنى على7 از راه امام زمان7 بايد به ما عنايت كند. چرا؟! چون بين ما و روح مطهّر على7 به هيچ وجه تناسب نيست. آن روح خيلى قوى است و با اين روح ضعيف خيلى فاصله دارد. واسطه‌اى لازم است كه فى‌الجمله سنخيّت داشته باشد و نزديك به روح ما باشد و آن، روح مطهّر امام زمان7 است كه در قالب بدن است و هم سنخ با ما شده. آن وقت روى اين سنخيّت، با ما مناسبت پيدا كرده است. ما مي‌توانيم فيض را از او بگيريم. پس اگر على7 به ما افاضه فيض كند، از مجراى امام زمان7 مي‌كند. لذا اگر امام عصر7 نباشد هيچ فيضى به ما نمي‌رسد. چون ما استعداد نداريم، ظرفيّت نداريم. عوالم روحانيّت قوى است، ما ضعيفيم. رابط مي‌خواهد. رابط، وجود امام زمان7 است در رساندن فيض علم، فيض حيات، فيض قدرت و ساير كمالاتى كه هست و شرط در رساندن فيض، فهميدن ما و ديدن ما نيست. اين يك نكته‌اى كه ديروز وعده كردم بگويم. فيض‌هایى كه به ما مي‌رسد دو جور است.

اوّل: مواهب و فيض‌هاى جسمانى است. اين‌ها شرطش ديدن است و فهميدن. مثلاً شما به بنده پاكت پول مي‌دهيد. اين موهبتى است جسمانى. اطعام مي‌خواهى بكنى، اين موهبت جسمانى است. در اين طور مواهب و عطايا چون جسمانى است، من بايد ببينم. در اين طور عطايا ديدن هست و شرط هم هست. من بايد ببينم كه پاكت را تو به دست من دادى و ملتفت هم مي‌شوم عطاى تو را. امّا مواهب روحانى اينطور نيست. مگر براى كسى كه روى پاى روح ايستاده باشد، و او نوع ما نيستيم. من سراغ ندارم. براى اينكه من كُخ اينكارها بودم. الآن كسى بتواند خود را از بدنش بكند سراغ ندارم. هيچ! نه در اينجا، نه در عراق. آنكه روى پاى خودش بايستد، نه روى بدن، حسابش غير از حساب ماست. ما مواهب روحانى را اصلاً نمى‏فهميم كه به ما موهبتى شد. اگر هم بفهميم موهبتى شد، نمى‌فهميم از كجا شد. چون ما مستغرق و متوغّل[2] در بدن هستيم. جلو چشممان و جلو نور چراغ وجودمان را پرده‌هاى تاريك بدن گرفته، نمى‌فهميم و الا شما مطمئن باشيد در هر دقيقه‌اى چيزى در وجود شما مي‌آيد اِمّا لمّه‌هاى رحمانى اِمّا لمّه‌هاى شيطانى. يك چيز عجيبى است. شيطانى مي‌آيد يك پهلو به روح مي‌زند و در مي‌رود. به محض پهلو زدن و به محض اينكه فضله انداخت (چون در روح آدم فضله مي‌اندازد) در می‌رود. به عكس، هم ملائكه مي‌آيند و يك پهلو مي‌زنند. چون ما جسم هستيم. روح ما هم جسم است بر خلاف مشرب حكماء. امام صادق7 فرمود روح جسمى است لطيف، يك قالب كثيفى را به او پوشانده‌اند. اين بدن، لباس ضخيمى است که به تن او كرده‌اند. ملائكه هم جسم‌اند. ملائكه در شب‌هاى قدر زیاد آمد و شد مي‌كنند.

شخصى در چهار پنج سال پيش در شب 21 ماه مبارک، حال تجرّدى برايش پيدا شده بود، صاف مي‌ديد شياطين را كه شياطين، خودشان را پراكنده مي‌كنند، امّا ملائكه آنها را دور مي‌كنند. خلاصه شیطان مي‌آيد و يك پهلو مي‌زند اين روح پليد مي‌شود، كأنّه آنجا قاروره‌اى مي‌اندازد. به عكس لمّه روحانى و پهلوهایى كه فرشته‌ها مي‌زنند. يك پهلو به روح مي‌زنند، روح ما نورانى مي‌شود، منتهى ما نمى‌فهميم. امّا من نشاني آن را مي‌دهم. هر وقت ديديد يك خيال سوئى، يك انديشه باطلى در نفس شما پيدا شد، (نشسته‌اى يك مرتبه به فكر شدى يك نقشه براى فلانى بسازى؛ در اين فكر شدى که الآن بروم فلان خيابان خلوت است با خانم‌ها لاس بزنم) اينها آن لَمّه‌هاى شيطانى است که به تو خورده و نفست را پليد كرده است. هر وقت در انديشه معصيتى شديد، هر وقت يك فكر سوئى در نفس شما حادث شد، بدانيد آن وقتى است كه شيطان به شما رسيده، يك پهلو به شما زده، نجست كرده و رفته. به عكس لمّه‌هاى روحانى آن وقتى است كه ديدى يك مرتبه به فكر افتادى بروم خواهرى دارم فقير است يك صله‏رحمى بكنم، يك كيسه برنجى، يك كيلو روغنى بستانم و برايش ببرم. همین كه اين فكر در تو آمد بدان لمّه روحانى است. ملكى به تو پهلو زده و نوراني‌ات كرده. انديشه‌هاى سوء، تمام از لمّه‌هاى شيطانى است و انديشه‌هاى خوب، تمام از لمّه‌هاى روحانى است. بسيارى از اوقات حقایقى را در قلب القاء مي‌كنند، چه شياطين چه فرشتگان و ما اصلاً نمى‌فهميم تا چه برسد ما بفهميم كه چه کسی القاء كرده؟

يكى از اساتيد بزرگوار من، شخصيّتى بود كه اغلب نتوانسته‌اند مقامات او را بفهمند. او الآن فوت شده است، يك وقتى در مباحث نفسى سخن مي‌گفت. مي‌گفت ملتفت باشيد گول اين درويش‌مسلك‌ها و صوفى‌مسلك‌ها را نخوريد. چون بعضي‌ها در لباس عبا و عمامه هستند و رشته صوفيگرى دارند. مي‌گفت اگر يك وقتى از ما فى الضّميرتان اِخبار كردند، گول آن‌ها را نخوريد. اينها ولىّ خدا نيستند. فرمود به رياضت، آدم قوى مي‌شود و مي‌تواند مطلبى را در فكر طرف بيندازد. مي‌گفت در نجف بودم. يك وقت يك اشكالى راجع به جبر و تفويض پيدا كردم. قدرى در اطراف اشكال، فكر كردم. فردا رسيدم پيش فلان شخص او به من گفت اگر چنانچه به شما چنان اشكالى وارد شود جوابش اينست. بُهتم زد. خيلى خاضع شدم. می‌فرمود به بزرگى كه بزرگتر از اينها بود برخوردم. او گفت گول اينها را نخوريد. اينها خودشان مطلب را در دل شما القاء مي‌كنند بعد همان را به شما مي‌گويند. تو نمي‌دانى از كجا القاء شد!

يك عالم عجيبى است عالم روحانيّت. اگر كسى در اين رشته‌ها وارد شود يك لذّت‌هایى مي‌برد. الآن يك علمى است اروپائي‌ها و آمريكائي‌ها مدّت نود سال است شروع كرده‌اند و آن را علم «قرائة الافكار» مي‌گويند. همين‌طور اينجا كه نشسته تماشا مي‌كند، مي‌فهمد كه اين دارد به چه فكر مي‌كند و فكر طرف را مي‌خواند. آن وقت اين يك مقدّمات رياضتى دارد. اين ربطى به خدا و دين ندارد. اينكه مي‌گويم معجزات شأنيّت، برهانيّت را ندارند روى اينست. بعضى خرق عادت‌هایى است كه از روى اين امور پيدا مي‌شود. قريب 80-70 سال است اروپائي‌ها رفته‌اند در روحيّات و علوم روحى را به دست آورده‌اند. يكى «هيپنوتيزم» است. يكى همين «قرائة الافكار» است و امثال اينها. نشسته‌اى در خانه مى‌بينى يك‌مرتبه يك فكر برايت پيدا شد. خودت نمي‌فهمى چه شد؟! اين فكر آمد و ممكن است اين فكر را بنده از خانه‌ام در قلب تو انداخته باشم. او در نيويورك است، اين در تهران در قلب او مي‌اندازد. فكر او را از همين جا مي‌گيرد. مي‌فهمد او چه فكر مي‌كند؟ قرائة الافكار اوّل نسبت به كسانى است كه طرف را ببينند. كم كم قوى مي‌شود به درجه‌اى كه حتّی با نديدن، يك توجّه مي‌كند، فكر شما را مي‌گيرد. همين‌طور هم در فكر شما مطلب مي‌اندازد. اين كار الآن در اروپا دارد مي‌شود. در آمريكا دارد مي‌شود. در ايران من نديدم.

استاد من همين را مي‌گفت. مي‌گفت مواظب باشيد اگر كسى خبر داد از انديشه نهانى‌تان، گول او را نخوريد. ممكن است آن مطلب را خودش در فكر شما بيندازد، بعد بيايد همان را براى شما اظهار كند. اين عالم ارواح، عالم عجيبى است. ما بچّه‌ايم! يك حقایقى، اسرارى، رموزى در روان انسان هست كه آدم اگر راه آنجا را پيدا كرد و رفت، لذّت‌ها مي‌برد. حالا هر آن در فكر من و تو انديشه‌هایى مي‌آيد، چه خبر دارى اين انديشه‌ها را چه كسى القاء مي‌كند؟ كارهاى خير را چه كسى القاء مي‌كند؟ شايد امام زمان7 القاء كند. شكّى نيست كه او القاء مي‌كند و لازم نيست متأثّر، مؤثّر خودش را ببيند يا اينكه بفهمد او در وجودش تأثير كرده است. نه!

همين بزرگوار در يك شبى به من مي‌فرمود: «يك وقتى من در كنار شريعه كوفه كه شب پنجشنبه يا جمعه بود رفته بودم. تك و تنها گوشه‌اى نشسته بودم و مشغول تجريد و انخلاع بودم.» چون ممكن است بدن را كند، آويزان كردش سر ميخ. «خلع بدن» موهوم نيست، متصوّر است و من شخصش را ديده‌ام. فرمود: «در مقدّمات اين كار بودم يك مرتبه به خود آمدم ديدم در دو سه تا نخلستانى آن طرف‌تر هستم. يعنى چه؟! خوابم؟ بيدارم؟ مستم؟ هشيارم؟ من در كنار شريعه بودم؛ حالا دويست قدم پائين ترم! يعنى چه؟! همين‌طور گيج بودم تا بعد آمدم نجف. بعد از دو روز برخورد كردم به شخصى.» اگر بگويم همه‌تان او را مي‌شناسيد. يكى از اعلام بزرگ بود. فرمود: «آن بزرگوار به من گفت فلانى! وقتى كه مي‌خواهى به خودت برسى در مرآ و منظر مردم نيا که مردم خيال نكنند در رشته صوفيگرى افتاده‌اى. من پريروز آمدم كنار شريعه ديدم تو در حال انخلاعى، چند نفر هم دارند تو را تماشا مي‌كنند. تو را انداختم آن طرف‌تر كه تو را نبينند.» خوب اصلاً نفهميد از كجا او را بلند كردند آن طرف انداختند.

سيّدى هندى در خراسان بود که بعد هم رفت كربلا و فوت كرد. مرد بدى نبود. اهل حال بود. او يك اربعين در حرم امام رضا7 ذكرى گرفته بود. چون در «اربعينيّات» شرط عمده، وحدت زمان و مكان است. یعنی در يك محلّ و در يك زمان مشغول شوند. آمده بود پشت سر امام رضا7. آنجا را انتخاب كرده بود كه آنجا چهل روز بنشيند و روزى يك ساعت مشغول ذكر شود. بنده عصر پنجشنبه‌اى بود وارد حرم شدم. نشستم و مشغول زيارت بودم. چند تا از زوّار حضرت، زيارتشان را كرده بودند. بعد هم لميده بودند. راستى لميده بودند. كُرْد و كَوَلند. داشتند قنديل‌ها را به هم نشان مي‌دادند، شيشه‌ها و چراغ‌ها را نشان مي‌دادند. خوب تفريحى بود براى اينها!

از قضا جایى كه اينها نشسته‌اند محلّى است كه اين آقا هر روز در آنجا مشغول ذكر مي‌شد. آقا وارد شد. نگاه كرد ديد سه چهار تا از زوّار دهاتى ريخته‌اند جاى او را گرفته‌اند. خلقش تنگ شد. موقع بين الصّلوتين (نماز مغرب و عشاء) موقع ذكرش بود. قدرى ايستاد، ديد اينها به فكر حركت كردن نيستند. يك توجّه كرد، هر سه چهار تا را حركت داد. اينها مثل سپند روى آتش حركت كردند و بيرون رفتند. آمد ايستاد مشغول ذكر شد. من نمازم را خواندم، آمدم گفتم به پيرم مرتضى على7 ذكرت باطل است. چرا زوّار امام رضا7 را بلند كردى؟! بالاخره اقرار كرد كه بلند كرده. نتوانست انكار كند. گفتم اين چلّه را به هم بزن. به هم زد. خوب آنها را با يك توجّه حركت داد، آنها خودشان نفهميدند.

اين عالم ارواح اينطورى است. شما بعيد ندانيد اگر متوسّل به امام زمان باشيد، اغلب كارهاى خير را حضرت در قلبتان بيندازد. منتهى عالم ارواح، ديدن ظاهرى نمي‌خواهد. فهميدن شهودىِ حسّى نمي‌خواهد. تو يك مرتبه مي‌فهمى يك امر خيرى در قلبت القاء شد و مسلّماً نسبت به شيعيانشان حضرت القائات خير مي‌فرمايند و اين فوائد را حضرت مي‌رساند و اگر حضرت در اين نشأه نباشد اين القائات به ما نمي‌شود. به همين جهت كه ما ظرفيّتمان كم و آن طرف قدرتش زياد است، ناچار قدرت قويّه بايد با ما متناسب باشد. اينها فوائد وجودى امام زمان7 است.

بالاتر از اين بگويم. حضرت فوائد وجودى ائمه ديگر را هم دارند. اگر بيشتر نداشته باشند كمتر ندارند. فوائد وجودى ائمّه ديگر در زمان خودشان چه بود؟ يا «علم» بود يا «عمل» يا مردم را دانا مي‌كردند يا توانایى بود كه به كار مردم مي‌رسيدند. هر دو را امام زمان7 دارد و انجام مي‌دهد. در جاهایى كه تمام علماى امّت بخواهند اشتباه كنند حضرت على التّحقيق جلو را مي‌گيرد و نمي‌گذارد امّت بر خلاف برود. يعنى نمي‌گذارد علماى شيعه در امرى از امور دين مجتمعاً بر خلاف بروند. اين را نمي‌خواهم در عصر حاضر توضيح بدهم. «اختلاف امّتى رحمة» كه نقل از پيغمبر9 شده است اگر به همين معنایى باشد كه از لفظ اختلاف مى‌فهميم، راستى در اين امرى كه مي‌گويم رحمت است. اگر تمام علماى شيعه در امرى از امور متّفق شوند مسلّماً بدانيد آن امر، حقّ قطعى است. چون اگر اشتباه بود حضرت، جلو را مي‌گرفتند تا باطل در محيط تشيّع تمركز پيدا نكند.

علاوه بر اين، حضرت معلوماتى را به شيعه تعليم مي‌دهند. چقدر از احراز است که حضرت بقيّة‌الله7 مرحمت فرموده‌اند يا تصحيح فرموده‌اند. يك كتابى است به نام «نجم ثاقب» تأليف «حاجى ميرزا حسين نورى» كه مجلسى زمان خودش بوده. اين بزرگوار مجتهد مسلّم در باب حديث است. مرحوم حاج شيخ عبّاس مثل يك كاسه آب بود پيش يك دريایى با اينكه مرحوم شيخ عبّاس قمّى يك فحلى بود در حديث، واقعاً مرد عجيبى بود. ايمان داشت به ائمّه:. چشم‌هايش به درد آمده بود. وضو گرفته بود و چشم‌ها را روى روايات اهل البيت: ماليده بود و شفا پيدا كرده بود. غرض، مرحوم حاجى ميرزا حسين كتابى نوشته به نام «نجم ثاقب» بخريد و اعتنا به پولش نكنيد. ده دوازده تومان بيشتر نمي‌شود. دو فصلش را مخصوصاً سه چهار نوبت همه‌تان بخوانيد. يك فصل آن، فصل اشخاصى كه خدمت امام زمان7 رسيده‌اند. يك باب هم باب وظيفه شيعه در عصر غيبت نسبت به حضرت است. من به شما قول شرف مي‌دهم كه اگر اين كتاب را گرفتيد و به نصيحت من عمل كرديد در شما تغيير حالت بدهد. روح شما را نسبت به امام زمان7 جور ديگری بكند. آن وقت در كتاب «نجم ثاقب» نسبت به اشخاصى كه خدمت حضرت رسيده‌اند قضايایى هست که حضرت نوعاً تعليم كرده‌اند. يك قاموسى است به نام «قاموس هيبت» که حضرت تعليم فرموده‌اند. حرز تعليم فرموده‌اند.

اميراسحاق استرآبادى به مكّه مشرّف مي‌شود و پياده هم مي‌رود. در بين راه خسته مي‌شود و از قافله عقب مي‌ماند. بعد يك مرتبه به خود مي‌آيد و مى‌بيند ضعفش گرفته. مي‌افتد روى زمين. به حال مرگ مي‌افتد. يك مرتبه مى‌بيند يك آقاى شترسوارى پيدا شد. خيال مي‌كند از اشراف و بزرگان باديه است. نيزه‌اى به دستش هست. مي‌زند به بدن اميراسحاق. «امير اسحاق! تشنه هستی؟» عرض می‌کند: بله. مرد سوار پایين مي‌آيد. ظرف آبى را لب دهان او مي‌گذارد. مي‌گويد در تمام عمرم آبى از اين لذيذتر نخوردم! چه آب شيرين گواراى خنك لذيذى است! «اميراسحاق! عقب افتاده‌اى از قافله؟» بله. «پاشو تو را به قافله برسانيم.» او را پشت سر، بالاى شتر سوار كرد. امّا اميراسحاق نمي‌فهمد این كيست؟ اميراسحاق شروع كرد به خواندن «حرز على7» («حرز يمانى» كه معروف است به «سيفى») حرز عجيبى است. هر كس حق ندارد بخواند. صدمه‌اش مي‌زند. اميراسحاق حرز يمانى را از بَر داشته است. مي‌گويد شروع كردم به خواندن حرز يمانى به شكرانه اين نعمت كه از مرگ نجات يافتم. گفت ديدم اين عرب دارد غلط‌هاى مرا مي‌گيرد. اين‌طور بخوان، آن‌طور بخوان. گيج شدم! عرب بيابانى كجا و حرز يمانى؟! خلاصه رسيديم به يك آبادى. فرمود: «بيا پائين. همين جا باش. قافله مي‌آيد.» وقتى آمدم پائين، ديدم ابطح است. هشت روز بعد قافله رسيد و صدا بلند شد که اميراسحاق طىّ الأرض دارد. گفت همین که مرا پایين كرد و رفت، يك وقت ملتفت شدم حضرت بقيّةالله7 است.

خوب! گاهى مي‌آيد حرز تعليم مي‌كند. گاهى حرز، تصحيح مي‌كند. گاهى دعا مي‌دهد. اين كتاب را بخوانيد، ببينيد حضرت در حقّ شيعيان چه لطف‌هایى كرده. دعا مي‌دهد. دوا مي‌دهد. حرز و حجاب تعليم مي‌كند. مسائل دينى تعليم مي‌دهد. قصّه حاجى على بغدادى، مختصراً در مفاتيح نوشته است. مرحوم حاجى ميرزا حسين نورى آن قصّه را به زحمت از حاجى على بغدادى گرفته بود. زيرا آن شيخ بزرگ، اصرار كرده بود كه اين قصّه را به كسى نگويد. خلاصه حاجى نورى با اصرار زياد اين قصّه را از او كشيده بود. قصّه حاجى علياى مكّى و قاموسى كه حضرت به او اعطا فرمودند را بخوانید. چقدر دعاها و قواميس و حُجُب به شيعيان خود ياد داده است. چقدر مسائل علمى ياد داده. مرحوم مقدّس اردبيلى; به حرم حضرت اميرالمؤمنين7 رفت سؤالى كند. يك مطلبى بر مقدّس اردبيلى مشكل شده بود. مقدّس اردبيلى خيلى ملا بود. شايد اعلم علماى زمانش بوده ولى چون جنبه قداستش زياد بوده مشهور به «مقدّس» شده، نه اينكه خيال كنيد بي‌سواد بوده. چون غالب مقدّس‌ها بي‌سوادند و غالب باسوادها مقدّس نيستند. اشتباهى براى او پيش آمده، هر چه مي‌كرد حلّ اشتباه نمي‌شد. شب با خودش مي‌گويد احمد! تو در كنار آبى و تشنه لبى؟ باب مدينه علم اينجاست. بلند شو برو خدمت على7 سئوال كن. على7 كه مرده ندارد.

«أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشْهَدُ مَقَامِي‏ وَ تَسْمَعُ‏ كَلَامِي وَ أَنَّكَ حَيٌّ عِنْدَ رَبِّكَ تُرْزَقُ.»

برو سؤال كن. پا مي‌شود مي‌آيد سؤال كند. شاگردى دارد به نام «امير علاّم» که او مى‌بيند مقدّس اردبيلى ساعت 12 شب آمد در صحن اميرالمؤمنين7. آمد در حرم، تا رسيد دم در، درِ حرم باز شد. مقدّس اردبيلى وارد حرم شد. امير علاّم خيلى خاضع شد. با خودش گفت ما مقدّس اردبيلى را مقرّب دربار مي‌دانستيم ولى نه به اين پايه كه درب حرم براى او باز شود. آمد در يك كنجى براى تحقيق. ديد مقدّس اردبيلى دارد حرف مي‌زند. مقدّس اردبيلى بيرون آمد. گفت بايد امشب دنبال اين مرد را بگيرم. مقدّس اردبيلى رفت به طرف كوفه و مسجد كوفه. امير علاّم هم عقبش رفت. آمد تا وارد مسجد كوفه شد. امير علاّم جرأت نكرد برود. زيرا اگر برود وسط مسجد كوفه، مقدّس او را مى‌بيند. بعد از ده دقيقه يك ربع، مقدّس از مسجد كوفه بيرون آمد و رو به نجف مي‌آيد. هوا خيلى آرام و صاف است. يك مرتبه سرفه بر اميرعلاّم مسلّط شد. دو سه تا سرفه كرد. مقدّس اردبيلى برگشت. نگاه كرد. كيستى؟! غلام شما اميرعلاّمم. اين‌جا چه كار مي‌كنى؟ گفت هيچ چیز! گفت راستش را بگو. گفت خلاصه از اوّلى كه به حرم حضرت اميرالمؤمنين7 رفتى با شما بودم. شما را به خدا مرا از قضيّه آگاه كن. مقدّس اردبيلى فهميد او قدرى آگاه شده. اجازه دارد از عالم غيب كه او را از قضيّه آگاه كند. بعد از اينكه از او پيمان گرفت كه تا زنده‌ام به كسى نگویى، اين گفتنى نيست.

سرّ غيب آنرا سزد آموختن
هر كه را اسرار حق آموختند

 

كه ز گفتن لب تواند دوختن
مُهر كردند و دهانش دوختند

من الآن در قيافه شما اشخاص خوب مى‌بينم. مهذّب بسيار نورانى لايق و قابل براى افاضات غيبى؛ ولى يك عيب بزرگ است كه ما را محروم داشته و آن اينست که اغلب طاقت نداريم نگه داريم. بعضى خوب‌اند ولى چشم‌شان را نمي‌گذارند به غيب باز شود. براى اينكه حال تحمّل و حوصله و استعداد نگهداري آن را ندارند. ضابطه در آنها نيست. مثل مرغ يك تخم مي‌كند قار قار مي‌كند و يك محلّه را به سر مي‌كشد. اين قار قارى بودن خوبان ما را محروم كرده مخصوصاً رشته شرفيابى خدمت امام زمان7 كه سرّ مقنّع به سرّ است و بايد پوشيده بماند. بنابراين اگر نبود كساني كه خدمت حضرت رسيده‌اند بايد پوشيده باشد تا حالا ده كتاب قطور در شرح حال آنها نوشته شده بود. 50 هزار نفر خدمت امام زمان7 رسيده‌اند که 50 تا كتاب قطور مي‌شد. از هزار تا يكي را ابراز نكرده‌اند. اگر بخواهيد چشمى به جایى باز كنيد، اوّل بايد زبان‌تان را مُهر كنيد. اوّل بايد قوّه ضبط‌تان محكم باشد كه اشاعه سرّ خدا را نكنيد.

عهد و پيمان گرفت از امير علاّم كه تا زنده‌ام نگویى. آن وقت گفت واقع مطلب اينست که ديشب مسأله‌اى بر من مشكل شده بود. عقل بر من، هى زد كه بيایيم از على7 بپرسيم. آمدم وارد شدم خدمت حضرتش. سلام كردم، جواب شنيدم. مسأله‌ام را عرضه داشتم. قريب به اين مضامين و عبارات به من فرمودند که «وظيفه تو اينست كه پيش امام زمانت بروى و مسأله‌ات را از او بپرسى. الآن فرزندم مهدى7 در مسجد كوفه است. برو مسأله‌ات را سؤال كن.» اين بود که به راه افتادم. ديدم آقا در مسجد كوفه مشغول عبادت است. سؤال كردم جوابم را شنيدم. حالا دارم مي‌روم.

اينگونه فوائد را هم امام دارد و باقى ماند فایده تشريعى آن هم مال فردا انشاءالله.

خدايا هر دلى كه به امام زمان7 پيوند گرفته است، خدايا به حق امام زمان7 چشم ما را ولو يك نوبت شده به جمالش روشن بفرما.

صلّی الله عليك يا أباعبدالله.

اينكه بدين كودكى گناه ندارد
بس كه دل افسرده است آه ندارد

 

يا كه سر رزم اين سپاه ندارد
راه دهيد آنكه را پناه ندارد

پيش كز ايزد بريد كيفر اکمل

بچّه را بالاى دست گرفته. منظره بچّه دلخراش است. بچّه لاغر شده. بچّه رنگ از صورتش پريده. دماغ بچّه تيغ كشيده. اين لب‌ها از شدّت تشنگى مثل چوب خشكيده. هى سر را روى دوش بابا مي‌گذارد. گاهى بلند مي‌كند، گاهى سر را به سينه پدر مى‌نهد. يك عبارت دارد بنابر آنچه ارباب مقاتل نقل كرده‌اند. فرمود: «أما ترونه كيف یتلظّى عطشاً» لشگر مگر نمى‌بيند بچّه چطور از شدّت تشنگى مثل آتش شده؟!

فاصله بين لشگر و حضرت خيلى بود. نمي‌دانم حالت تشنگى در اين بچّه چه اثرى كرده كه لشگر از دور مي‌ديدند على7 به خودش مى‌پيچد. خانه‌ات خراب حرمله. بابا چشمش به طرف لشگر است. با لشگر سخن مي‌گويد. بچّه‌اش را به بغل گرفته. يك مرتبه ديد على7 مثل مرغ سركنده مشغول دست و پا زدن است. هم چه كه برگشت نگاه كرد ديد گوش تا گوش رگ‌های گردن على7 دريده شده!

 

[1]. هود: 86

[2]. فرو رفتن