مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. آیه: "فلا أقسم بالخنس الجوار الكنس" که به پنج ستاره متحیر اشاره دارد. 2. حکمت‌های غیبت امام زمان (علیه‌السلام) 3. امام زمان (علیه‌السلام) در پاسخ به سوالاتی که درباره علت غیبت مطرح شده بود، فرمودند که خداوند از مردم خواسته است که در مورد غیبت سوال نکنند چرا که حقیقت آن به ضرر آنها خواهد بود. 4. ظهور امام زمان (علیه‌السلام) زمانی خواهد بود که هیچ امیدی به بهبود نسل‌ها از صلب کافران نباشد. 5. حکمت غیبت امام زمان برای جلوگیری از قتل عام و حفظ نسل‌های پاک است.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ المُنْتَظَرِ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الابِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ‏ الْجَوارِ الْكُنَّسِ وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ)[1]

«امّ هانى ثقفيّه» زنى است در زمان امام باقر7 و از شيعيان امام باقر7 است. شرفياب خدمت حضرت شد و عرض كرد:

«يَا سَيِّدِي! آيَةٌ فِي كِتَابِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَرَضَتْ بِقَلْبِي أَقْلَقَتْنِي وَ أَسْهَرَتْنِي‏.»

يك آيه‏اى در كتاب خدا است كه مرا به اضطراب انداخته و زيادى فكر در اين آيه، خواب را از چشم من ربوده است. فرمود آن آيه چيست؟ اين آيه را خواند:

(فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ‏ الْجَوارِ الْكُنَّسِ)[2]

اين چيست؟ خدا قسم مى‏خورد (بِالْخُنَّسِ‏ الْجَوارِ الْكُنَّسِ) «خُنَّس» جمع «خانس» است، مثل طُلَّب جمع طالب و «خانس» به معناى مستور و پوشيده است. «خَنْس» به معنى «ستر» است. «كَنْس» هم همينطورى است. قسم مى‏خورم به خُنَّس یعنی ستاره‌هایى كه روز در شعاع آفتاب پنهان مى‏شوند. «الجوار الكنّس» آن‌چنان ستاره‏هایى كه جارى‏اند و در حركت‏اند و پنهان مى‏شوند. كه مراد، «خمسه متحيّره» است. ما هفت ستاره سيّاره داريم، باقى ديگر ثوابت‌اند. آن وقت دو تا از آن هفت ستاره را «نيّرين» مى‏گويند. آنكه پرنورتر است آن آفتاب است در روز، و ماه است در شب. «عطارد» و «زهره» و «مرّيخ» و «مشترى» و «زحل» را «خمسه متحيّره» مى‏گويند. پنج ستاره حيران، مى‏روند باز برمى‏گردند. «شمس» و «قمر» (آفتاب و ماه) برگشت ندارند؛ به يك مدار معيّن مى‏چرخند، ولى اين پنج تا مقدارى مى‏روند و باز برمى‏گردند.

امّ‌هانى مى‏پرسد اين آيه چيست كه مرا به حيرت انداخته است؟ قسم خوردن خدا به «خنّس جوار كنّس» چه معنا دارد؟ آيا در اين آيه منظور ظاهرش هست كه به پنج ستاره متحيّره‏اى كه جاريات و راجعات هستند خدا قسم مى‏خورد؟ حضرت باقر7 مى‏فرمايند:

«يَا أُمَّ هَانِئٍ! إِمَامٌ يَخْنِسُ‏ نَفْسَهُ‏ حَتَّى يَنْقَطِعَ عَنِ النَّاسِ عِلْمُهُ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ، ثُمَّ يَبْدُو كَالشِّهَابِ الْوَاقِدِ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ، فَإِنْ أَدْرَكْتِ ذَلِكِ الزَّمَانَ قَرَّتْ عَيْنَاكِ.»

يا «كَالشَّهابِ الثَّاقِبِ، كَالشِّهَابِ يَتَوَقَّدُ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاء» فرمود: مراد از خنّس به حسب باطن قرآن، امامى از ما خانواده است، كه اين امام در سال 260 هجرى خودش را پنهان مى‏كند به طورى كه علم او از مردم منقطع مى‏شود. (يَنْقَطِعَ عَنِ النَّاسِ عِلْمُهُ) یعنی طورى پنهان مى‏شود كه مردم نمى‏دانند كجاست؟ جايگاه و مسكنش را بلد نيستند. علمِ به او از مردم بريده مى‏شود يعنى كسى به او علم پيدا نمى‏كند. در سنه 260 پنهان مى‏شود. بعد پس از اين پنهانى ظاهر مى‏شود، مثل ستاره روشنى كه آسمان را سوراخ‌كننده است. «شهاب ثاقب» مثل تيرى روشن مى‏كند، و كأنّه نيزه‏اى است كه به جگر کسی می‌خورد و در آسمان فرو می‌رود. حضرت می‌فرمایند این امامی که خودش را در سنه 260 هجری پنهان می‌کند، پس از هنگامى مثل تير دلدوز آسمانى و مثل ستاره روشن ظاهر خواهد شد و عالم را متلألأ مى‏كند و گمان نمى‏كنم تو او را ملاقات كنى. خوشا به حال كسى كه او را ملاقات كند.

دو سه تا روايت همينطور و قريب به همين مضمون، در عبارت‌هاى مختلف از امّ هانى نقل شده است. علاّمه مجلسى هم در «بحارالأنوار» نقل فرموده‏اند.[3] اين روايت بالصّراحه مربوط به امام زمان ماست؛ براى اينكه مى‏فرمايند: «در سال 260 هجرى مخفى مى‏شود.» همينطور شد. حضرت بقيّةالله7 در سال 260 هجرى كه والد ماجدشان از دنيا رحلت فرمودند، اين بزرگوار از ديدگان پنهان شدند، و علم ايشان از مردم منقطع شد. باز تا زمانى كه حضرت عسكرى7 موجود بودند، حضرت عسكرى7 ايشان را به بعضى نشان دادند. روزى چهل نفر از شيعه را امام حسن7 جمع كردند، و امام زمان7 را كه در سنّ 4 سالگى بودند، ارائه نمودند و فرمودند: «بعد از من حجّت خدا بر شما اين است و ديگر ايشان را به اين طرز نخواهيد دید.» یعنی مجمعی باشد و بخواهید او را ببینید، این‌طور نمی‌بینید.

این آیه‌ای که خواندم مربوط به پنهان شدن حضرت است. پنهان شدن حضرت حکمت‌های زیادی دارد. یک حکمت را خودشان در توقیعی که به «احمد‌بن اسحاق قمّی» صادر فرمودند گفته‌اند. سؤالاتی از حضرت کرده بود و حضرت جواب می‌دهند. ظاهراً توقیع توسط «محمدبن عثمان» یا «محمدبن علی سیمری» صادر شده باشد. «وَ أَمَّا عِلَّةُ مَا وَقَعَ مِنَ الْغَيْبَةِ فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: ‏(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ‏ تَسُؤْكُمْ‏)»[4]

مى‏فرمايند: امّا اين كه سؤال كردى كه چرا پنهان شدم؟ سؤال نكنيد از چيزهائى كه اگر ما آشكار كنيم بدتان مى‏آيد. قرآن مى‏گويد: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَلَكُمْ تَسُؤْكُمْ) حضرت هم همين را مى‏فرمايد. علّت غيبت را اگر ظاهر كنيم، به دماغتان بر مى‏خورد. جاهاى ديگر گوشه و كنار، اشاره شده است؛ و آن اينست: اگر حضرت ظاهر شوند، چون حضرت خاتم الاوصياء7 است، پايان دين اسلام به وجود ايشان است. خوب، ايشان اگر ظاهر شدند، مسلّم نهصد و نود و نه هزارم مردم دنيا بر ضدّيت اين بزرگوار قيام مى‏كنند. هيچ معطّلى ندارد. حتّی ارتش شیعه، ارتش همین کشور. چرا؟ به جهت اين كه حضرت اوّل كارى كه بكند جلو دزدي‌ها را مى‏گيرد. نمى‏گذارد سرهنگ‌ها از جيره سرباز بدزدند. از خوراك آشپزخانه نمى‏گذارد بدزدند. جلو ظلم‏ها و زورگویى‏ها را مى‏گيرد. خوب اينها يك دسته ظالم و زورگو هستند. جلو من آخوند را مى‏گيرد از تندى‏ها و ستم‏ها و تعدّى‏هایى كه مى‏كنم. به صرف اين كه چهار كلمه ضَرَبَ زيدٌ عَمْراً را بلد شده‏ام، مى‏خواهم خودم را بر شما بار كنم، و همه چيز شما را بلا شرط زير نظر بگيرم. خوب؛ كدام ظلم از اين بالاتر است؟ حضرت اين قلدرى را از اين آشيخ مى‏خواهد بگيرد. اين آخوند عليه حضرت قيام مى‏كند. كمتر كسى از ماست كه زورگویى نداشته باشد، تعدّى نداشته باشد. چون تعدّى اين نيست يك تفنگ بردارد بر سر راه، قاطع الطّريق بشود؟ جلوى همه جور تعدّيات را حضرت مى‏گيرد. امر، دائر بين سه مطلب است:

اول: اين كه تا حضرت آمدند همه ستمگران، مقدّس اردبيلى بشوند! همه زورگويان، شيخ مرتضاى انصارى بشوند! اين كه نمي‌شود.

دوم: بنده خودم حسابش را كرده‏ام. مى‏بينم خود بنده به اين زودى بخواهم اين جور بشوم بعيد است. و مطمئنّم كه مردم صدى نود و نه مخالفت مى‏كنند. اين مرد دزد قطّاع الطّريقِ پدر سوخته‏اى كه شب و روز در سر حدّ دارد مال مردم را مى‏گيرد، تا امام7 آمد هر چه گرفته مى‏آيد تسليم حضرت مى‏كند؟! چه كار مى‏كند؟ عليه حضرت قيام مى‏كند. پس مقدّس اردبيلى شدن همه مردم ممتنع است، بلكه بر عليه حضرتش قيام مى‏كنند. وقتى قيام كردند حضرت اگر بخواهد صبر كند، او را مى‏كشند. او يك نفر آدم كه بيشتر نيست.

سوم: يا بايد دست به شمشير ببرد. اگر دست به شمشير كند، بايد از هزار، نهصد و نود و نه را بكشد؛ چون اگر ساكت باشد او را مى‏كشند. اگر او را بكشند وعده‏هاى الهى از بين مى‏رود؛ چون امام ديگرى نيست. (لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ) كجا مى‏رود؟! وعده‏هاى خدایى همه از بين مى‏رود. به ناچار دست به شمشير مى‏كند. خوب همه را بايد بزند بكشد؟! حال ممكن است در اصلابِ آنان نطفه‏هاى پاكى باشند كه معبرشان اين مجارى كثيف است. بايد آن آب‌ها از این مجاری عبور کنند. باید آن نسل‏ها از اين صلب‏ها عبور كنند. اين هم كه خلاف حكمت است.

 پس بايد پنهان شود تا وقتى كه «بَلَغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ» اجل و مدّتش برسد. تا در اصلاب كفّار، مؤمنى نماند، مگر اين كه بيرون آمده باشد و اين حكمت بزرگى است. اين حكمت را پيغمبر9 رعايت مى‏كردند. على7 رعايت مى‏كرد. يك وقتى ابوجهل گفته بود: «ما اين همه زديم و بستيم و با محمّد[9] مخالفت كرديم، او هيچ كار نتوانست بكند.» خبر به پيغمبر9 رسيد. چون اين ملعون 13 سال پيغمبر را اذيّت مى‏كرد. الدّ دشمنان پيغمبر9 هم بود. به او «ابوالحَكَم» يعنى ابوحاكميّت نه ابوحَكَميّت مى‏گفتند. او قُلدر بود. بزرگ يك محلّه بود. لذا لوطى پلنگ‏ها نوعاً دورش جمع بودند. پيغمبر9 فرمود: «اين كه او كشته نشده براى اين است كه در صُلب او، يك نطفه پاكى است، بايد بيرون بيايد. يعنى عكرمة‌بن ابى‌جهل.»

(يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ المَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ.)[5]

زنده را از مرده بيرون مى‏آورد و بيرون آورنده مرده از زنده است‏.

پسر نوح را از حضرت نوح7 به وجود مى‏آيد. (يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ) عكرمه را از صلب ابوجهل بيرون مى‏آورد. عكرمه يكى از اصحاب محبوب خاتم النّبيين9 بود. خلاصه پيامبر9 فرمودند: آن نطفه پاك بايد از اين صلب نجس بيرون بيايد و اين يك حكمتى است كه بعضى را امتحان كنند. به هر حال، عكرمه كه متولّد شد، يكی دو سال بعد جنگ بدر شد، ابوجهل را كشتند. هم‌چنين در صفّين و جمل، على7 بى‌محابا شمشير نمى‏زد. شمشيرهاى على7 حساب داشت. اگر على7 مى‏خواست چشم ولايتش را روى هم بگذارد، و دستش را بلند كند، باور كنيد تمام قشون صفّين را از بين برده بود. چون براى او كشتن پنج هزار و 50 هزار چيزى نبود. دست على7 دست نبود! فولاد بود. آن قدر هم قوّت داشت كه با يك ضربت كار مرد و مركب را مى‏ساخت. ولى هيچ وقت على7 به مركب نزد. آن مرد كه تكّه سنگ آسيا را روى سرش گذاشته بود؛ هم چه كه شمشير زد، هم سنگ را دو نيم كرد، هم فرق را. ولى كار على7 حساب داشت. ملاحظه می‌کرد این کسی که می‌خواهم بکشم تا ده پشت دیگر یا بیشتر، آیا مؤمنی بنا هست از او به وجود بیاید یا نه؟ اگر بناست به وجود بیاید شمشیر را نگه می‌داشت و نمی‌کشت، مگر کسانی را که تا پایان دنیا از صلبشان مؤمن به وجود نیاید. همان طوری که حضرت نوح گفت:

(إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً)[6]

چرا كه اگر تو آنان را باقى گذارى، بندگانت را گمراه مى‏كنند و جز پليدكارِ ناسپاس نزايند.

خدایا! این‌ها را غرق کن، امید خیری در اصلاب این‌ها نیست. على7 هم همين كار را مى‏كرد. امام زمان7 هم قهراً بايد اين كار را انجام دهد، تا آن 313 نفر كه از اخيار و ابرارند، بايد از صلب همين مردم به وجود آيند. اين‏ها از 313 نفر اصحاب بدر بالاترند، از 313 نفر اصحاب لوط پيغمبر بالاترند. يك وقت ديدى اين 313 نفر از صلب يك فاجرى به عمل آمدند. چنان كه «محمّد‌بن أبى‌بكر» از صلب «أبى‌بكر» و «عكرمه» از صلب «ابوجهل» به وجود آمدند. لذا حضرت نمى‏تواند قتل عام كند. قتل عام كه نكرد، او را مى‏كشند. تنها شمشير بيان، براى انفاذ دين در روى زمين و اجرای عدل عمومى در روى زمين كافى نيست. يك عدّه شمشير آهنى لازم دارند. الآن با چشممان مى‏بينيم افرادى هستند که اگر کسی فصاحت «سَحْبان وائل» را داشته باشد، و اخلاق «ابوعلى مسكويه» را به كار ببرد، با آن علم و آن بيان، عدّه‏اى هستند كه باز هم تسليم نمى‏شوند. امّا يك شمشير كه كشيده شود، سر جايشان مى‏نشينند. اين است كه بايد شمشير بكشد و اگر دست به شمشير كند و بكشد، نفوس طيّبه‏اى كه در اصلاب آنان است از ميان مى‏رود و اگر آنان را نكشد، خودش را مى‏كشند!

مردم هم كه به ظهور حضرت، مقدّس اردبيلى نخواهند شد. پس بايد پنهان شود تا «بَلَغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ» تا موقعش برسد. اين است كه حضرتش مى‏فرمايد: (لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَلَكُمْ تَسُؤْكُمْ) سؤال نكنيد از اشيائى كه اگر حقيقتش بر شما ظاهر شود، به دماغتان برمى‏خورد.

ما اغلبمان دشمن امام زمانيم. براى اين كه با دشمنان امام زمان7 مى‏گویيم و مى‏خنديم و از ارتباط با آنها خوشحاليم. در صورتى که آنان دشمن امام عصر7 هستند. اين دلاّل اگر بفهمد فلان يهودىِ صاحب كارخانه به اين متمايل شده، شب خوابش نمى‏برد. براى اين كه با فلان مادّى طبيعى بى‏دين كه اصلاً منكر خداست، ولى صاحب يك كارخانه‏اى شده، هزار حقّه مى‏زند و هزار نقشه مى‏چيند تا نمايندگى آن كارخانه را بگيرد. دعوتش مى‏كند به افتخار او مشروبات الكى مصرف مى‏كند، تا نماينده او شود. در حالى كه او دشمن امام زمان7 است؛ و دوست دشمن امام، دشمن امام است. در اين مطلب شكّى نيست. اين فرمايش سيّدبن طاووس است. به هر حال، اين يك حكمت اختفای حضرت.

حكمت ديگرى كه باز خود آن بزرگوار راجع به پنهانى خودشان (غیر از عبادت و ترقّى ایشان و غیر از امتحان ما) فرموده‏اند اين است كه: حضرت زير بار ما نباشد. تمام ائمّه ما گردنشان زير بيعت بود. بيعت چه كسى؟ بيعت طواغيت (طاغوت‌ها)، حكّام ظلم، حكّام جور. چرا؟ چون ظاهر بودند؛ و لذا ناچار بودند بيعت كنند و رعيّت يك پادشاهى باشند. پادشاهش كيست؟ عبدالملك مروان. پادشاه كيست؟ هشام‌بن عبدالملك و سليمان‌بن عبدالملك. حضرت باقر7 قريب به اين مضامين مى‏فرمايد و عبارات در جم نقل شده است: ما دست‌هایى را بوسيديم، كه اگر قدرت مى‏داشتيم آن دست‌ها را قطع مى‏كرديم. ولى چون ظاهر بوديم، و معاشر با خلق بوديم ناچار بوديم بيعت كنيم.

روى تقيّه ناچار از بيعت بودند. نه يك امام، نه دو امام، ده نفر از ايشان. حتّى امام حسين7 تا پيش از قيامش نيز اين چنين بود. زيرا ايشان پيرو امام حسن7 بود. حق نداشت از تبعيّت امام حسن7 خارج شود. چون امام حسن7 بر امام حسين7 سِمَت امامت داشت. بر امام حسين7 اطاعت از امام حسن7 واجب بود. بقيّه ائمّه همه به خاطر تقيّه اين چنين بودند. به هر حالت، اين‏ها پشت سر كسانى نماز خواندند كه اگر مى‏توانستند سر آنها را قطع مى‏كردند. چرا؟ چون رعيّت بودند و در زير بيعت آنان قرار داشتند.

اوائل امر كه ابوبكر و عمر در كار افتادند، مردم عوام ساده خيلى تقصير نداشتند، گول خوردند. اين دو نفر دكان‏دارهاى عجيبى بودند. چند نفر از منافقين را به نام حزب جمهوري‌خواه جمع كرده بودند و توسط آنان ابوبكر را انتخاب كردند. صورتش اين بود كه ما مقدّس‏ترين مرد اسلام را روى كار آورديم. الآن هم در نظر سنّى‏ها ابوبكر و عمر مقدّس‏ترين افراد مسلمانند.

بنده در سنه 21 خورشيدى كه مكّه مشرّف شدم بالاى سر پيغمبر يك سنّى را ديدم كه دستش را به شبكه ضريح گرفته بود و گريه مى‏كرد. البتّه ضريح را نمى‏بوسيد كه منعش كنند. من خوشم آمد. اوّل خيال نكردم سنّى است. رفتم جلو، ديدم اشك‌هايش مى‏ريزد، و خدا را به حقّ ابوبكر و عمر قسم مى‏دهد. چنان خلقم تنگ شد كه مى‏خواستم به دهنش بزنم. با وجود اين خورشيد آسمانى، ابوبكر و عمر چه كسى هستند؟!

اين طورى خود را در دل سنّى‏ها بعد از 1360 سال جا كرده‏اند. آن زمان كه نمى‏دانيد چه جورى در دل این‏ها جا كرده بودند. چون به هر الواط و الدنگى مى‏رسيدند، تعظيم مى‏كردند. امّا على7‏ تا مى‏ديد كسى فاسق است، صورتش را ترش مى‏كرد، و مى‏فرمود پيغمبر به ما دستور داده است كه وقتى فسّاق و فجّار را مى‏بينيم صورتمان را در هم بكشيم تا او به واسطه انزجار ما، دست از معصيتش بردارد. ولى ابوبكر و عمر اين جور نبودند. مدام براى خودشان رفيق درست مى‏كردند. مورچه هم زير پاى اين نامردها نرم نمى‏شد. وقتى كار دست ابوبكر و عمر افتاد، مردم ديدند نه اين‏ها خيلى لوطىِ دكان‌دارند. نهايت ابزار و اجناس دكّان اين‏ها با اجناس دكّان‌هاى ديگران فرق دارد. بعضى‌ها اجناس دكّانشان شمشير و نيزه است، بعضى‌ها تسبيح و ذكر. مدام پول‌ها را به اين بده، به آن بده، به حفصه پول بده، به عايشه پول بده. ملك شخصىِ فاطمه7 را گرفتند، هى به حفصه و عايشه پول دادند. على7 را خانه‏نشين كردند. از آن طرف به «خالد‌بن وليد» پول و منصب دادند. نوبت به عمر كه رسيد، خيلى از كثافت‌كارى‏ها آشكار شد. اين بود كه دل‌هايشان قدرى منزجر شده بود. عدّه زيادى آمدند خدمت علی7 كه تا كى نشسته‌اى؟ بيا اين پدرنامردها، سالوس و حقّه هستند. حضرت فرمودند: نه! اگر آن روزى كه بيعت نكرده بودم، چهل نفر مى‏آمدند و راستى فدایى بودند، حقّم را مى‏گرفتم. آن روز نيامدند. 40 تا كه سهل است، ده تا هم نيامدند.

اجمالاً به شما بگويم: هفت نفر بودند كه يار على7 بودند. بهشت هم براى اين‏ها آفريده شده است؛ و آسمان كه مى‏بارید به واسطه وجود اين‏ها مى‏باريد. ميان اين‏ها يك نفرشان بود كه و لو يك «آن» تأمّل مختصرى نداشت، و او جناب «مقداد» بود. شش نفر ديگر به اين قرصى نبودند. در مورد همان سلمان هم دارد که «حاصَّ حَيصَةً»[7] ولی آن کسی كه به قدر سر سوزن هم در دلش خاطره‏اى خطور نكرد، مقداد بود. ولى اين هفت نفر كافى نبودند. فرمود: من ناچار به بيعت شدم. ما كه بيعت كرديم، ديگر زير بيعت نمى‏زنيم. قرآن مى‏فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ)[8]

یکی از جاهایی که دیانت را از سیاست جدا می‌کند همین است. مؤمن می‌گوید سرم برود قولم نباید برود. خدا فرموده (أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَ‏ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً)[9] اما سیّاس (سیاستمدار) می‌گوید قول، دیگر چیست؟ قول و بول یکی است. او می‌گوید کار باید پیش برود. لذا محور سیاستش دروغ، تقلّب و نيرنگ است. فرد متديّن تنها چيزى كه از او ظاهر نمى‏شود دروغ و خيانت است. حضرت فرمودند: ما بيعت كرديم. چون بيعت كرديم ناچاريم بايستيم.

خوب! اگر امام زمان7 ظاهر بود، بايد رعيّت يك كشورى مى‏بود. هر كدام از كشورهاى اسلامى را فرض کنید مانند حجاز، عراق، سوريّه، اردن، فلسطين يا ايران مى‏بود، چاره ندارد و بايد رعيّت باشد. رعيّت اين حكومت كه شد، بايد مقرّرات اين حكومت را حفظ كند. معنى بيعت همين است! و چگونه حفظ مقرّرات كند و حال آن كه اغلب مقرّرات بر خلاف دين است. او چطور مقررّات مجلسين شورى و سنا را قبول كند، در صورتى كه اغلب مقرّرات بر خلاف دين است. اغلب موضوعات و مقرّرات در ممالك اسلامى نه تنها در ايران، بلكه نوع مقرّرات مجالس پارلمانى و ممالك جمهورى بر خلاف اسلام و دین است. آيا زانى را شلاّق مى‏زنند؟ خير! آيا لواط‌كننده را مى‏كشند؟ خير! و... کدام یک از حدود و قصاص اسلام عمل مى‏شود. هيچ كدامش! مگر برنامه‏هاى تلويزيون‌ها و خوانندگى‏هاى راديوى رسمى كشور بر وفاق اسلام است؟ خير! تمام آن‌ها بر خلاف اسلام است. موسيقى تمامش حرام است. شب ماه رمضان دعاى سحر را با دستگاه همايون برايتان مى‏خوانند. فقط مانده با یک مضرابی بخوانند.

موسقى به فتواى همه فقهاى شيعه بلا شكّ حرام قطعى است. نه اينجا، عراق هم همين طور است. اردن هم همين طور است. سوريّه هم همين طور است. پاكستان هم همين طور است. افغانستان هم همين طور است. باز افغانى‏ها يك قدرى بهتر هستند. خلاصه تمام ممالك اسلامى بر خلاف مقرّرات اسلام عمل مى‏كنند. امام زمان‏7 بايد در يكى از كشورها زندگى كند. وقتى زندگى كرد، بايد به مقرّرات آنجا عمل كند. حال اگر شمشير بكَشد و بكُشد، كه نمى‏شود؛ پس بايد مخفى باشد. مخفى كه شد، ديگر رعيّت پادشاهى نيست. به عنوان رعيّت با يك مقامى بيعت نكرده است. آزاد است. آن ساعتى كه خدا اجازه‏اش بدهد، از جا حركت مى‏كند، شمشير را مى‏كشد، پدر همه ظالمان را در مى‏آورد. اين قدر بكشد كه نهرها از خون جارى شود. اين قدر بكشند كه بگويند: اگر اين از اولاد پيغمبر بود اين همه كشتار نمى‏كرد. « يُلْقِي اللهُ فِي‏ قَلْبِهِ‏ الرَّحْمَةَ»[10] تا خدا يك حال ترحّمى به دل امام زمان7 عطا كند. آن وقت دست از كشتار برمي‌دارد. «سيف»، سيف بيان نيست؛ سيف آهنى است. آن وقت اين پدرسوخته مي‌گويد مراد از شمشير، شمشيرِ زبان است. اين هم يك حكمت اختفاء حضرت.

در اختفاء هيچ چيزى از آن حضرت فوت نشده. خوب دقّت كنيد. در زمان غيبت امام عصر7 به نسبت ساير ائمّه:، از نوع ما فوائد تشريعى هم فوت نشده؛ يعنى مثل زمان ساير ائمّه: است. فوائد تكوينى امام عصر7 را مفصّلاً گفته‌ام. زمان ما از اين حيث با زمان ائمّه فرق ندارد. مگر در زمان سایر ائمّه:، همه شيعيان همه مسائل‌شان را از امام زمانشان مي‌پرسيدند؟ نه! همه احكام واقعيّه را به دست مي‌آوردند و عمل مي‌كردند؟! خير! امام در مدينه است، شيعه در بخاراست. حكمى مورد شك شده؛ يا به واسطه شبهه در موضوع يا شبهه در حكم؛ و يا در حكم فعلى و حكم شأنى شبهه است. خلاصه در عمل متحيّر است و دسترسى به امام هم ندارد. چه كار بايد بكند؟! او در سمرقند است و امام در مدينه. یعنی ائمّه: آنان را بلاتكليف گذاشته‌اند؟ خير! ائمه: آن‌ها را به ملاهاى خودشان ارجاع داده‌اند.

«الْعَمْرِيُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ؛ فَمَا أَدَّيَا إِلَيْكَ عَنِّي، فَعَنِّي‏ يُؤَدِّيَانِ وَ مَا قَالا لَكَ فَعَنِّي يَقُولَانِ ... فَاسْمَعْ لَهُمَا و أَطِعْهُمَا.»

و از اين قبيل روايات است كه حديث ثقه را حجّت كرده است. «محمّدبن مسلم»، «زرارةبن أعين»، «بُكيربن أعين» و «يونس‌بن عبدالرّحمن» مرجع شيعه و فقهای شيعه هستند. در سایر بلاد به اينها مراجعه مي‌كنند و احكامشان را از اينها مي‌پرسند. اينها نقل روايات مي‌كنند. قول اينها كه روايت را نقل مي‌كنند همان مأخذ ماست و حجّت ماست. مأخذ آيةالله بروجردى است. مأخذ آيةالله حكيم است. اينها با ده واسطه، روايت محمّدبن مسلم را مى‌بينند. كلام امام را از دهان محمدبن مسلم مي‌شنوند. شيعه زمان امام با يك واسطه مى‌شنيد. يك واسطه با ده واسطه تفاوتى ندارد. بالاخره حديث ظنّى الدّلاله و ظنّى الصّدور مي‌شود و باب علم به روى شيعه سمرقند مفتوح نيست. ما هم مثلِ آنها هيچ فرق نداريم. اصول احكام را پيغمبر وضع كرده و ديده كه غاصبين مي‌آيند على7 را خانه‏نشين مي‌كنند. احكام واقعيّه از دست مسلمين پنهان مي‌شود. براى بيان كردن احكام واقعيّه جعل طُرُق كرده. «ظاهر لفظ» طريق است. «سيرت» طريق است. «اجماع» طريق است. اين طرق را وضع كرده‌اند. امارات را وضع كرده‌اند. بعد در طرق، انقلاب‌هایى پيدا مي‌‌شود. كُذّاب‌هایى پيدا مي‌شوند و نسبت به على7 و ساير ائمّه: دروغ نسبت مي‌دهند. طرق مشتبه مي‌شود. براى موارد اشتباه، وضع «اصول» كرده‌اند. گفته‌اند اگر چنانچه طريق خطا كرد و تو به واسطه خطاى طريق در شبهه ماندى، و حكم واقعيّت را ندانستى (يا به واسطه اينكه طريق مشتبه شده يا به واسطه ندانستن امارات) بالاخره يا يقين سابقه دارى يا نه:

1. اگر يقين سابقی دارى «لا تنقض اليقين بالشّكّ؛ بل انقضه بيقينٍ آخر.» این مورد استصحاب است.

2. اگر يقين سابق ندارى در مورد مشكوك، علم اجمالى به يكى از اطراف شكّ دارى يا ندارى:

* اگر علم اجمالی دارى جاى احتياط است (فاحتط لدينك)

* اگر علم اجمالى ندارى و فحص كردى و ظفر پيدا نكردى «كلّ شى‏ء لك طاهر» و «كلّ شى‏ء لك حلال»

اين اصالة الحليّةها و اصالة الاباحه‌هایى كه هست اينها تمام اصول ماست. آن احمق اخبارى نافهم كه به اصوليّين جسارت و بى‌ادبى مي‌كند، او بايد برود درس بخواند. اصولى اين را مي‌گويد و اين، عين اخباريّت است. به جهت اينكه براى بيان تكليف در موارد مشتبه، اخبارات و خود ائمّه: دستور كلّى داده‌اند. اين احمق خيال مي‌كند لفظ «اصل» كه شد مخالف با خبر است. خود اصل، خبر است. مي‌فرمايند از ماست تأسيس اصول و از شماست تفريع بر اصول.[11] امّا مباحث الفاظ، براى تبيين ظواهر الفاظ است. چون ظواهر الفاظ طريقيّت و حجّيّت دارند. ظاهر لفظ طريق است. براى تبيين طريق، مباحث الفاظ را آورده‌اند امّا ادلّه عقليّه كه در زمان انسداد باب علم، قطع، فقط حجّت است يا ظنّ هم حجّت است، اين يك چيز شاخدارى نيست. بعد هم استصحاب است و برائت است و اشتغال. آن هم كه سه تا اخبار است. نزاعى نداريم! آن وقت اين اخبارىِ نجس، بايد برود دهانش را آب بكشد. بيش از اين نمي‌گويم وظيفه من نيست.

پس ما در عصر غيبت مانند عصر حضور ائمّه: در هيچ حكمى معطّل نمى‌مانيم. اگر موارد مشكوكه است در زمان ائمّه: هم مشكوك بوده. اگر در زمان ائمّه: حكمى مشكوك مي‌شد، مسلمين چه مي‌كردند؟! آن زمان طيّاره جت بود كه سه ساعته بروند به مدينه؟! مراجعه به علما بود. علما از روى كتاب و سنّت به مردم فتوا را مي‌گفتند. الآن هم همينطور است. از آيةالله حكيم بگير برو تا شيخ طوسى. همه اينها به يك نَسَق كار مي‌كنند. همه اينها مانند محمّدبن مسلم و يونس‌بن عبدالرّحمن كار مي‌كنند. مرجَع شيعه آنها بودند؛ حال اينها هستند.

پس فوائد تشريعى هم در زمان غيبت امام عصر7 از بين نرفته است. خدا شاهد است در بسيارى از آقايان اهل علم انصاف نيست. اين حرف اصوليّين ديگر حقّه‌بازى و الواطى ندارد. اصول ما «اصول آل‌الرّسول» است. آرى! اصول عَضُدى و حاجبى و آن سنّي‌ها را بايد برداشت و جارو كرد. امّا اصول آل‌الرّسول كه ريشه‌اش «إن كنت على يقين من شىءٍ فشككت فيه فلاتنقض اليقين بالشّك» است اين عين اخباريّت است. بگذرم.

خدايا به حقّ قرآن عظيم، صاحبش را به ما برسان. ما را از اين جنجال‌ها خلاص گردان.

ايزد بسرشت چون گل ما
باز آى كه رونقى ندارد
اى آنكه تو حلّ مشكلاتى

 

مهر تو نهاد در دل ما
بى شمع رخ تو محفل ما
بگشاى ز لطف مشكل ما

مي‌گويد: «یا جدّاه! ... سُبِيَ‏ أَهْلُكَ‏ كَالْعَبِيدِ، وَ صُفِّدُوا فِي الْحَدِيدِ، فَوْقَ أَقْتَابِ الْمَطِيَّاتِ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّ الْهَاجِرَاتِ» اين عبارت زيارت ناحيه است. ترجمه كنم ارباب غيرت آتش بگيرند. اينقدر بدانيد صورت‌هاشان باز بود. در اين زيارت ناحيه مي‌گويد آفتاب، صورت‌هاشان را از تابش آفتاب سياه كرده. صورت‌ها پوست انداخته خدا مي‌داند. شب‌هاشان اين بچّه‌ها از كربلا تا شام يك شكم سير غذا نخورده‌اند. شب عاشورا چه كسى به فكر غذا خوردن بود؟! يك عدّه سرنيزه‌ها و شمشيرها را تيز مي‌كردند. يك عدّه دور خيمه‌ها خندق مي‌كردند. يك عدّه مشغول نماز بودند. خلاصه روز عاشورا هم كه غذایى نبود. اصلاً غذا و اسم غذا نبود. شب يازدهم هم كه بچّه‌ها خانه نداشتند. لانه نداشتند. اي واى! فقط بچّه‌ها و زن‌ها يك پيرهن و يك روسرى داشتند. شب يازدهم همه روى خاك خوابيدند. همه ميان خيمه‌هاى نيمه‌سوخته. صبح روز يازدهم اين‌ها را سوار كردند. يك تكّه نان به قدرى كه سدّ جوع شود به اينها رسيد. لذا روز دوازدهم آن زن ديد رنگ‌هاى بچّه‌ها پريده. اين بود که رفت يك بقچه نان و گردو و خرما آورد. ريخت پيش بچّه‌ها. گفت: بچّه‌هاى اسير بخوريد و دعا كنيد خدا بچّه‌هاى مرا مثل شما اسير نكند. امّ‏كلثوم نان‌ها را مي‌گرفت به دور مي‌انداخت. «يا أهل الكوفة إنّ‏ الصدقة علينا حرام.» آن زن تعجّب كرد اين‌ها كيانند؟! اين‌ها چه نفوس شريفه‌اى هستند؟! اين زن نمي‌گذارد صدقه به آن‌ها برسد! صدا زد: «مِنْ أَيِّ الأُسَارَى‏ أَنْتُنَ؟» يك وقت صداى بى‌بى بلند شد: «اى زن! ما اولاد پيغمبريم.» همین كه اين زن شناخت اينها اولاد پيغمبرند دويد ميان خانه يك بقچه بسته آورد پرانيد ميان محمل‌ها. صدا زد خانم‌ها بى‌بى‌ها اين بقچه را برداريد خودتان را از نامحرمان ...

 

[1]. التکویر: 15-17

[2]. التکویر: 15-17

[3]. پرسش ام‌هانی و پاسخ امام باقر7 در دو روایت بیان شده است (بحارالأنوار (بیروت)، ج 51، ص 137-138؛ روایات 4 و 6) که مرحوم استاد در فرمایش خود از هر دو روایت استفاده نموده‌اند.

[4]. کمال‌الدین، ج 2، ص 485

[5]. الأنعام (6): 95

[6]. نوح (71): 27

[7]. در تعبیر روایت این نکته در مورد جناب عمار نقل شده است. (قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ7:‏ ارْتَدَّ النَّاسُ إِلَّا ثَلاثَةُ نَفَرٍ سَلْمَانُ وَ أَبُوذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ. قَالَ قُلْتُ فَعَمَّارٌ؟ قَالَ: قَدْ كَانَ حَاصَ حَيْصَةً...؛ بحارالأنوار، ج 28، ص 239)

[8]. المائده (7): 1

[9]. الإسراء (17): 34

[10]. بحارالأنوار، ج 52، ص 347

[11]. عَنِ الرِّضَا7 قَالَ: عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ‏ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ. (وسائل الشیعه، ج 27، ص 62)