أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلهِ رَبِ الْعالَمِينَ؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ المُنْتَظَرِ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الابِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.
(بَقِيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ)[1]
مطالب به مقدار لزوم راجع به غیبت حضرت بقيّةالله7 و حکمت و مصلحتش و فوائد وجودی ایشان گفته شد و کافی است. فعلاً باید به يكى ديگر از شبهاتى كه فىالجمله مورد نظر است، و بعضى از جوانهاى ضعيف را ممكن است مشكوك كند، متعرّض شد. و لو به طرزى كه ما بيان كرديم اگر زمين و آسمان از شبهه پر شود، در وجود ما نسبت به وجود مسعود حضرت بقيّةالله7 هيچ تأثيرى نمىكند.
شبهه ديگرى كه اسباب ضعف ايمان بعضى از افراد سست عنصر مىشود، اين است كه: هر چيزى در عالم يك قانون و قاعده دارد. سنّ و عمر و ماندن بشر در دنيا، يك قواعد و قوانين عادى دارد، كه نوعاً مردم دنيا روى آن قواعد زندگى مىكنند. بر فرض هم اگر مقدار عمر آنها از اين قانون و قاعده تخطّى كند، يك مقدار اندكى است، نه به اين طور كه از حدّ خارج است. مزاج عنصرى بشر چون مركّب از اضداد است، چون مركّب از بسائط است «وَ كلُّ مُركّبٍ يَنْحلّ» هر مركّبى منحلّ به بسيط خودش مىگردد، و چون تركيب از اضداد است و قسرى و جبرى است «وَالقَسْـرُ لايَدُوم»، اين مزاج عنصرى به هم مىخورد. مسلّماً نوع مزاجهایى كه ما از بشر در دنيا مىبينيم که استقامت به خرج مىدهند و در مقابل عوامل كون و فساد ثابت مىماند، 60 سال، 70 سال، 100 سال یا 120 سال است. در دوره قديم مىگفتند: الهى به صد و بيست سال عمر طبيعى برسى. چند سال قبل ما بالاى منبر گفتيم: «الهى صد و بيست سال عمر طبيعى كنى!» گفت: آقاى حاج شيخ؛ خدا مىدهد تو چرا بخل مىكنى؟! مگر سيّد اصفهانى كه صد و هشتاد سال عمر دارد را نشنيدهاى؟! خدا 180 سالش را هم داده است! من گفتم خدا 300 سال عمر طبيعى بدهد. ديدم خندان شد.
به هر حال، تازه 120 سال و 150 سال يك ميزانى دارد. آن وقت يك بشرى كه در اين قالب و در اين تركيب مزاج عنصرى است، 1126 سال عمر كند! اين حرفها چيست كه مىزنى؟! حرفى بزن كه عقل باور كند! مگر پيغمبر نفرموده است: «أَكْثَرُ أَعْمارِ أُمَّتي ما بَيْنَ السَّبْعينَ وَ السِّتِّينَ.»[2] بيشتر عمر امّت من بین 60 و 70 است. لذا اين عشره را «عشره مَيْشومة» مىگويند، بد يُمن است. اغلب بين 60 و 70 از بين مىروند. اگر كسى از اين عشره در رفت، قدرى اميدوار باشد كه ده بيست سال ديگر عمر مىكند. به هر حال پيغمبر مىفرمايد: اكثر عمر امّت من بين 60 و 70 سال است. خودش در سنّ 63 سالگى رحلت فرمود؛ وصيّ او در سنّ 63 سالگى درگذشت. چطور مىشود كسى هزار سال عمر كند؟ از همه بالاتر كه شما آشیخها مىگویيد بعد از 1127 سال اگر امسال ظاهر شد، به صورت جوان مىآيد. چون جز خدا كسى از آمدن امام زمان7 اطّلاع ندارد؛ حتّى خود آن بزرگوار هم خبر ندارد. به حرفهاى جَفرىها و مكاشفهاىها گوش ندهيد. اغلب اينها يا حُقّهبازى گوينده است، يا سادگى گوينده. هيچ كس جز خدا، خبر از وقت ظهور امام زمان7 ندارد. هيچ علامت و نشانهاى ندارد. نه رمل، نه جفر، نه مكاشفه، نه خَلع بدن، از هيچ راهى نمىتوانيم به وقت ظهور پى ببريم. پس ممكن است حضرت هزار سال ديگر بيايد. حال شما مىگوئيد وقتى اين آقا تشريف بياورند، ولو بعد از 2000 سال به صورت جوان 40 ساله متوافق الأندام مىآيند. یعنی دو هزار سال عمر كند و وقتى بيايد صورتش سرخ و سفيد، پوست بدنش تر و تازه، موهاى محاسنش سياه و برّاق، موى سر مشكين برّاق، فقط در گونهاش مختصر زردى به واسطه شبزندهدارىهايش وجود دارد. دو هزار سال عمر كند و اين طور جوانِ يَل و سر حال باشد؟! ما كه باور نمىكنيم. اين خلاصه شبههاى است كه راجع به موجوديّت حضرت بقيّةالله ارواحنافداه در دلهاى بعضى ضعفا مىآيد.
در اينجا جوابهاى متعدّدى داده شده است. در ابتدا يك مطلب را براى ورود در اصل قضايا بگويم. ابوعلى سينا در اشارات مىگويد:
«كُلَّما قَرَعَ سَمْعُك مِنَ الغَرائِبِ فَذَرْهُ في بُقْعَةِ الْإِمْكانِ ما لَمْ يَزُدْكَ عَنْهُ قائِمَةُ الْبُرهانِ.»
هر امر عجيب و غريبى را شنيدى، فورى نگو محال است. آن را در خانه امكان بگذار و بگو ممكن است. مگر برهانى بر بطلانش قائم شود؛ آن هم برهان عقلى منطقى دو آتشه سه آتشه، نه موهوماتبافى به اسم برهان. چون برهان هم اخيراً مثل دعواى اجماع سنّيها شده است. (کشکی شده است!) لذا تا برهان عقلى كه عقلاى عالم با منطق صحيح بپذيرند، بر بطلانش قائم نشده، بگو ممكن است.
يكى از امور غريبه همين است كه يك موجود عنصرى برخوردار از مزاج بشرى، 2000 سال بماند. اين به نظر عجيب مىآيد. تا غريب و عجيب به نظرت آمد، نگو محال است. چرا؟ زيرا دليل عقلى بر ممتنع بودن اين امر، قائم نشده است. البتّه عقل مىگويد: «كُلُّ مُركّبٍ يَنْحَلّ» (هر مركّبى منحل مىشود.) ما هم اين سخن را قبول داريم. چون تركيب از بسائط است، و اجتماع بسائط بر خلاف طبع اوّليّه است؛ و به قسر است؛ و قسر دوام ندارد. سنگ را كه شما به هوا پرتاب مىكنيد، اين حركت بر خلاف طبيعت است، و قسرى است؛ لذا دوام پيدا نمىكند، و زود به زمين برمىگردد. مشك پربادى را اگر زير آب كنيد، چون رفتن هوا به زير آب بر خلاف طبع هواست، اين قسرى است؛ و قسر دوام پيدا نمىكند. لذا به محض اين كه دست را از روى آن برداريد، و قاسر برطرف شود، مشك آب بالا مىآيد. قبول داريم كه «القسـرُ لايَدُوم.» قسر و حركت قسرى دوام ندارد. تركيب در بسائط، قسرى است. چون تركيب قسرى است، جمع بين چهار طبيعت متّضاد (یعنی حرارت، رطوبت، يبوست و برودت) قسرى است. قوّه قاسره كه از بين رفت، اين تركيب به تجزيه مبدّل مىشود. اين سخن را قبول داريم. امّا چه زمانى منحلّ مىشود؟ سر ده سالگى؟! سر صد سالگى؟! سر هزار سالگى؟! اين را عقل نمىتواند بگويد. ممكن است يك مركّبى ده هزار سال بماند، چون مزاج در نزديكترين نقطه اعتدال است، مثل طلا بنا بر قول قدما. لذا قابليّتش براى دوام زياد است. طلا تا 10 هزار سال و 15 هزار سال مىماند. امّا بر خلاف آن، مس اگر دو سال زير خاك قرار گيرد، زنگار مىبندد. و يا اگر آهن را زير خاك قرار دهيم، وقتى برداريم نصف آن زنگار آهن شده است. امّا طلا هزار سال اگر زير زمين بماند هيچ طور نمىشود. ممكن است تفرّق اجزائى پيدا كند، امّا تا آن را برداريد و در بوته زرگرى بريزيد و بدميد، طلا است. اين مزاج، تركيبى است؛ و لو متجدّدين گفتهاند كه طلا عنصر بسيط است. امّا قدما گفتهاند طلا مركّب از چهار طبع مخالف سركش است؛ امّا چون نزديك به اعتدال است، اين قدر عمر مىكند. عقل به ما مىگويد: هر طبيعتى كه مشكّك شد، هر حقيقتى كه داراى مراتب شد، آن طبيعت را در يك حدّ معيّن نمىتوان متوقّف كرد.
مثلاً نور طبيعتى است مشكّكِ متفاوت. يك نور، نور مهتابى است. يك نور، نور چراغ است. يك نور، نور چراغهاى تورى است. يك نور، نور لامپهاى نفتى است. يك نور، نور چراغ موشىهاى قديم است. يك نور، نور سيخ كبريت است، كه بزنى آتش بگيرد. يك نور، نور ماه است. يك نور، نور ستاره زهره است. يك نور، نور خورشيد است. اينها درجات انوار است. چون اين طبيعت مشكّك است و صاحب مراتب است، عقل مىگويد ما نمىتوانيم براى نور در دو طرف زيادى و نقيصه، يك حدّى قائل شويم. اين يك قانون علمى است. هر مرتبهاى از مراتبِ نور شديد را كه بگيريد، عقل مىگويد ممكن است كه يك نورى از آن شديدتر باشد، و ما نديده باشيم. «عَدَمُ الْوِجدانِ لايَدُلُّ عِلى عَدَمِ الوُجوُدِ» بعضى انوار را اگر ببينيد، همين آفتاب به نظر شما يك چراغ موشى مىآيد. اگر نور اسم «يا سُبُّوحُ يا قُدّوُسُ» را در حال تجريد و انخلاع ببينيد، مىبينيد آفتاب ما پيش آن نور، نور يك چراغ موشى بيشتر نيست. پس هر درجهايى از مراتب شديده نور را كه ديديم، نمىتوانيم بگویيم فوق آن نورانيّت ديگرى نيست. در طرف ضعفش هم نمىتوانيم بگویيم از شعله كبريت ضعيفتر نورى نيست. زيرا ممكن است وجود داشته باشد.
در حرارت هم همين طور است. در حركت هم همين طور است. در تمام طبايعى كه مشكّك است و داراى مراتب است، اين حكم جارى است. يكى از طبايع مشكّكه طبيعت، «تركيب» است. تركيب، مختلف است. يك تركيب مستحكمى است كه قابل بقای هزار ساله است. الآن روى موازين هندسى خودشان ساختمانى بنا مىكنند، و مىگويند اين ساختمان سه هزار سال مىماند؛ و راست مىگويند. چون مصالحش قرص و محكم است. همهاش سيمان است. اگر سيمان را با آهن مسلّح كنند، و بالا بياورند، اين ساختمان قابل بقاء براى دو هزار سال مىشود. امّا پايهاى كه از خشت خام است، و ملاطش هم گِلِ نارس باشد، قابل بقاء نيست. خلاصه وقتى مصالح مستحكم شد، اين مركّب بيشتر باقى مىماند. اگر شما خانهاى از گل و خشت خام بسازيد، خاصّه كه اصول معماريش درست نباشد، اين خانه ده سال بيشتر دوام نمىآورد؛ و با چهار نوبت برف از بين مىرود. امّا اگر عمارت را طبق هندسه و معمارى امروز دنيا، بتن آرمه (سيمانِ مسلّح) ساختيد، مسلّماً هزار سال باقى مىماند. هر دو هم مركّب هستند؛ اين مركّب، مصالحش محكم است، و این ديگرى سست است.
مصالح بناى خانه وجود امام عصر7 به نسبت مصالح وجودى خانه ما، همين است. او فسفورهاى استخوانش بسيار محكم است. چهارده پشت مالش يافته است. مزاج آن حضرت قوى اندر قوى شده است. از مزاج حضرت ابوطالب7 شروع كن. يك مقدار مزاجِ على7 وراثت از ابوطالب7 است. آن وقت اين مزاج، 14 پشت در قرع و انبيقها جوهركشى شده است. اين پشتِ چهاردهمى «نقاوه» آنهاست. مىشود گفت به نقطه اعتدال رسیده است. درست است که «كُلُّ مُركّبٍ يَنْحَلّ» ولی مركّبات در تركيب مختلف هستند. وقتى مختلف شدند، نمىشود اينها را در يك سر حدّ خاصّى نگاه داشت.
ما گياهان يك روزه داريم. صبح به عمل مىآيند، غروب از بين مىروند. تمام دوران تركيب در مدّت 12 ساعت به تجزيه مبّدل مىشود. مركّبات گياهى داريم كه يك ماه بقاء دارند. مركّبات نباتى داريم كه 6 ماه بقاء دارند؛ مثل گندم و جو. مركّبات نباتى هم داريم چهار هزار سال مىماند. الآن درختهاى كهن در بعضى جزاير آمريكا هست كه روى نشانههایی عمرش را بدست آوردهاند، كه 4 هزار سال عمر كرده است. همانطورى كه در پيشانى شما و خطوط آن، نشانه عمرتان است، همين طور نباتات و حيوانات هم نشانههایى از عمرشان را دارند. مثلاً در گاوها نشانه عمرشان در شاخ آنهاست. هر ده سال، يك بند پيدا مىشود. در درخت هم همين طور است. از بند بندهایى كه در درخت پيدا شده، و رخنههایى كه در تنه پيدا شده، مىفهمند چند سال عمر كرده است. يك چنارى در مشهد بود كه آن را كندند؛ 800 سال عمر كرده بود. يك چنارى است الآن مقابل بيمارستانِ آنجا كه 400 سال عمر آن است. خلاصه مركّبات نباتى هم عمرشان مختلف است.
مركّب حيوانى داريم كه عمرش يك شبانه روز است. مركّب حيوانى داريم كه عمرش يك ماه است. مركّب حيوانى داريم كه عمرش هزار سال و ده هزار سال است. اين پشّههایى كه پيدا مىشود (غُثاء) (غُثاءً أَحْوى) نوعاً عمر اينها يك شبانه روز بيشتر نيست. اين يك مركّب حيوانى است. يك مركّب حيوانى ديگر داريم كه عمرش از هزار مىگذرد. همين كلاغهاى كوچولو -غراب اسود صغير- تا هزار سال عمر مىكنند. نشانه هم دارند. از نوكهاشان معلوم مىشود. دميرى در كتاب «حيوة الحيوان» مىنويسد غراب أسود (كه به زاغ تعبير مىكنند)، آن كوچكهايش زيتون مىخورند، و زيتون خيلى قوى است. تا هزار سال عمر مىكنند. نَسْر[3] 80 تا 100 سال عمر مىكند. كرگدن تا 500-400 سال عمر مىكند. دميرى در «حيوة الحيوان» ذیل ماده «عقاب» مىنويسد: عقاب پرنده عجيبى است. صبح در كربلا غذا مىخورد؛ شب به يمن مىرود. اين قدر سرعت دارد. دوازده ساعته سيصد فرسخ راه مىرود و عمرش زياد است. مىنويسد عقاب 80 سال تا 90 سال عمر مىكند؛ بعد پير مىشود. چشمهايش از سو مىافتد. آن پرشهاى عجيب را ندارد. آی بچههای خوبی دارد. واقعاً بچه خوب، قیمت ندارد. بچّههاى اين حيوان خیلی بچههای نجیب و حقوق پدر نگهدار هستند. وقتى مىبينند باباشان از كار افتاده، میخواهند بابا را داماد کنند، حركت مىكنند. عقاب را برمىدارند و مىبرند در سر يكى از كوههاى هند. آنجا چشمه آبى است كه به همین جهت به «عين عقاب» معروف است. او را به آنجا مىبرند، و او را در چشمه آب مىاندازند. قدرى دست و پا مىزند. بعد او را برمىدارند و در مقابل آفتاب مىگذارند. چه تيزابى است در آن آب! به محض اين كه آفتاب به او مىخورد، تمام پرهايش مىريزد، و دو مرتبه او را در آب مىاندازند. باز او را از آب بيرون مىكشند. روز اوّل، روز دوم، از روز سوم شروع به رویيدن پر تازه مىكند. مثل کسی که دندانهایش کشیده شود بعد دندان تازهای بروید. مثل مار كه وقتى پير مىشود، نمىتواند خاك بخورد، روزه مىگيرد. شايد 30 تا 40 روز روزه مىگيرد. در اين گرسنگى كه مىكشد، پوستهاى او مىريزد، بعد پوست تازه براى او مىرويد. پوست براى مار حالت دندان براى ما و بال براى عقاب را دارد. منشأ جوانى است. اين حيوان بال درمىآورد و مثل شیری جلو مىافتد، و بچّهها به دنبال او. به خاطر تجديد پرى كه پيدا مىكند، عمر عقاب زياد مىشود. حالا اين چنين آبهایى هست؟! در اطراف اردبيل چشمهاى است، البتّه بسيار هم بد معبر است. عبور و مرورش بسيار دشوار است. دوازده سال قبل ده روزى براى گردش به اردبيل رفتم. در 6-5 فرسخى اردبيل چشمهاى است بد معبر، كه ناقلين آن حدود به حدّ تواتر نقل مىكردند بيماران يَرَقانى (کسانی که یرقان دارند رنگشان مثل زعفران زرد میشود) مىروند در آب و غوطه مىخورند، و بدنشان مثل نقره سفيد مىشود و زردىها روى آب مىايستد. ما از اين ذخائر خيلى داريم. يك چنين چشمهاى هست كه بدن را مثل نقره خام مىكند. آن وقت سرچشمهاى هم هست كه وقتى عقاب در آن مىرود و بيرون مىآيد، پرهاى كثيف را دور مىريزد، و گوشت را يك ضدّ عفونى مىكند؛ براى اين كه پرهاى عقاب مجدداً از پيازهها در بيايد و قوى شود.
به هر حالت از اینجا شما امکان این مطلب را بدهید که در آبها یک آبی باشد که راستی راستی اگر کسی آن آب را بخورد، حیاتش دائمی شود یا اقلاً حیاتش زیاد و طولانی شود. در این آب یک خاصیّتی باشد که جهازات بدن را به طوری مجهّز کند که بتواند مدّت دوهزار سال غذا را به هضم ببرد.
بنده رفتم اردبيل. آقائى مرا به نهار دعوت كرد. رفيق مكّه ما بود. رفتيم و نشستيم؛ من بودم و او. ديدم يك سفرهاى انداخته است كه به قدر خوراك ده دوازده نفر غذا فراهم كرده است. رزقنا الله و جمیع الصائمین. خلاصه اوّل به او گفتم: چرا عجله كردى؟! بگذار مهمانهاى ديگر بيايند. گفت: كس ديگرى نيست. گفتم: اين همه غذا براى ما دو نفر؟! گفت: حالا معلوم مىشود. دو بطرى آب هم آوردند و گذاشتند. بعد پيشدستى را گذاشت جلو بنده. دو كفگير برنج ريخت، و قدرى از آن خورشتها. ما چند قاشق خورديم. نزديك بود بىميل بشويم. سر يك بطرى را باز كرد. نصف ليوان آب به من داد، و من خوردم. به جان عزيز خودم! تا آب از گلو پائين رفت، ديدم گرسنهام. يك نگاهى به من كرد، و يك كفگير برنج ريخت. ما خورديم باز نزديكِ سيرى شد، يك ليوان آب به شرح مذكور به من داد. خلاصه من سه نوبت غذا خوردم. يعنى سه برابر غذایى كه معمولاً مىخورم. آخر هم آنچنان که در هميشه و ساير اوقات سیرم، سیر نبودم. گفت: حالا فهميدى اين غذاها زيادى نبود؟ راست گفت. بنده به قدر سه نفر خوردم، و او به قدر پنج نفر. بعد به من گفت در دو فرسخى اردبيل چشمهاى است. آنجا چنين آبى دارد، كه آبش محلّل است.[4] منتهى گفت اين آب رازى دارد. به شرط اين كه آب را از سرچشمه بردارند و بخورند. يا آب را در شيشهای بكنند كه هوا نخورد؛ و چندين سال است كه ما نفهميدهايم ناخوشى يعنى چه؟! او قريب هشتاد سال، سن داشت ولى سرخ، و سفيد، و چاق، و...
خوب، نمونهاش را که دیدید و مستوره اين آبها را كه شنيديد. پس اگر بگويند در خزانه و انبار طبيعت، آبى هست كه اگر بخورند دوهزار سال، سههزار سال عمر مىكنند ردّ نكنيد. اگر گفتند خضر، آب حيات خورده است؛ و از خواصّ آب حيات اينست که هر كه از آن بخورد زندگى زيادى پيدا مىكند، ردّش نكنيد.
به هر حال قبول داريم که «كُلُّ مُركّبٍ يَنْحَلّ» و قبول داريم که چهار طبع مخالف سركش كه به قسر با هم جمع گشتهاند، روزى از هم تفرّق پيدا مىكنند. به حكم طبيعت بايد رطوبت غريزيّه تمام شود. آن كه تمام شد، حرارت غريزيّه مىپرد. حرارت غريزيّه كه پريد، آدم مىميرد.
سقراط مىگويد: انسان روى عوامل طبيعى مىميرد. ولى حرارتها و رطوبتها در مزاج مختلف است. يكى رطوبت غريزيّهاش در ظرف صد سال تمام مىشود؛ يكى در ظرف پانصد سال. ماشينى را مىسازند، و مىگويند ما مصالح اين موتور را به طورى قرار داديم كه استعداد کشیدن ده تن بار را دارد. کلفتی آهن ماشين ده تنى به کلفتی آن آهن نیست که استعداد حمل يك تن بار را هم ندارد. لذا عمر ماشينها را صاحب كارخانه معيّن مىكند. این چه چیزی است؟ این امر روى اختلاف مصالح اوّلیّه و اجزاء اوّليّه است. حال بشر هم همين طور است.
يك قبيله شيعهاى است كه من اخيراً فهميدهام شيعه هستند. در چهار سال پيش شنيدم چنين قبيلهاى وجود دارد. اين قبيله در سر حدّ افغانستان و پاكستان و تبّت و جاى ديگراست و نامش قبيله «هونْزْ» است. سيّاحان اروپائى و دكترها و پروفسورها رفتهاند و آنجا را ديدهاند. آنها در روزنامهها نوشتهاند در اين قبيله اگر كسى در سنّ صد سالگى بميرد، مىگويند جوانمرگ شد. عمر مردم آنجا الآن بين 180 تا 200 سال است. لذا ساختمان بدنى آنها جور ديگرى است. استخوانبندي آنها جور ديگرى است. آب و هوايشان جور ديگرى است. پس وقتى در طبيعت تركيب، اختلاف پيدا شد، مركّب را نمىتوانيم محدود به يك حدّ كنيم، و بگوئيم عمرش این قدر است و بيشتر نميشود. كسى كه 100 سال عمر كرده، 200 سال در نظر عقل ممتنع است؟ نه. همينطور ميرويم بالا. امتناع عادى هم ندارد. نه محال عقلى است نه محال عادى، بلكه امر عادى اقلّى است.
بنماى رخ كه خلقى واله شوند و حيران |
بگشاى لب كه فرياد از مرد و زن برآيد |
***
فلمّا راْى فى لجة الموت فرخَه |
قد اشتّله حزنا ثم نادى بحرةٍ |
***
اى نگارين آهوى مشكين من |
با تو روشن چشم عالمبين من |
بابا جان!
فرو بردى ز چشم باب خواب |
اكبرا بي تو جهان بادا خراب |
همين طورى كه سر پسر را به بغل گرفته يك وقت ديد خواهرش زينب3 داد ميزند: «وا اخيّاه!»
[1]. هود (11): 86
[2]. شرح فارسی شهاب الأخبار، ص 82
روایت دیگر: قَالَ النَّبِيُّ9: أَعْمَارُ أُمَّتِي بَيْنَ السِّتِّينَ إِلَى السَّبْعِينَ وَ قَلَّ مَنْ يَتَجَاوَزُهَا. (ارشاد القلوب، ج 1، ص 40)
[3]. عقاب
[4]. منطقه مذکور «ویلا درّه» نام دارد.