مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. شبهه طول عمردر مورد غیبت حضرت بقیةالله (علیه‌السلام): 2. در پاسخ به این شبهه، تأکید می‌شود که عقل انسان نمی‌تواند به طور قطعی بگوید یک موجود انسانی در چه مدت زمانی از هم می‌پاشد. 3. مسأله عمر طولانی نه غیرممکن است، بلکه بستگی به شرایط و مزاج آن فرد دارد. 4. برای توضیح بیشتر، به مقایسه‌های مختلف با موجودات دیگر پرداخته می‌شود که برخی می‌توانند هزاران سال عمر کنند.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ المُنْتَظَرِ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الابِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(بَقِيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ‏)[1]

مطالب به مقدار لزوم راجع به غیبت حضرت بقيّةالله7 و حکمت و مصلحتش و فوائد وجودی ایشان گفته شد و کافی است. فعلاً باید به يكى ديگر از شبهاتى كه فى‌الجمله مورد نظر است، و بعضى از جوان‌هاى ضعيف را ممكن است مشكوك كند، متعرّض شد. و لو به طرزى كه ما بيان كرديم اگر زمين و آسمان از شبهه پر شود، در وجود ما نسبت به وجود مسعود حضرت بقيّةالله7 هيچ تأثيرى نمى‏كند.

شبهه ديگرى كه اسباب ضعف ايمان بعضى از افراد سست عنصر مى‏شود، اين است كه: هر چيزى در عالم يك قانون و قاعده دارد. سنّ و عمر و ماندن بشر در دنيا، يك قواعد و قوانين عادى دارد، كه نوعاً مردم دنيا روى آن قواعد زندگى مى‏كنند. بر فرض هم اگر مقدار عمر آنها از اين قانون و قاعده تخطّى كند، يك مقدار اندكى است، نه به اين طور كه از حدّ خارج است. مزاج عنصرى بشر چون مركّب از اضداد است، چون مركّب از بسائط است «وَ كلُّ مُركّبٍ يَنْحلّ» هر مركّبى منحلّ به بسيط خودش مى‏گردد، و چون تركيب از اضداد است و قسرى و جبرى است «وَالقَسْـرُ لايَدُوم»، اين مزاج عنصرى به هم مى‏خورد. مسلّماً نوع مزاج‌هایى كه ما از بشر در دنيا مى‏بينيم که استقامت به خرج مى‏دهند و در مقابل عوامل كون و فساد ثابت مى‌ماند، 60 سال، 70 سال، 100 سال یا 120 سال است. در دوره قديم مى‏گفتند: الهى به صد و بيست سال عمر طبيعى برسى. چند سال قبل ما بالاى منبر گفتيم: «الهى صد و بيست سال عمر طبيعى كنى!» گفت: آقاى حاج شيخ؛ خدا مى‏دهد تو چرا بخل مى‏كنى؟! مگر سيّد اصفهانى كه صد و هشتاد سال عمر دارد را نشنيده‌اى؟! خدا 180 سالش را هم داده است! من گفتم خدا 300 سال عمر طبيعى بدهد. ديدم خندان شد.

به هر حال، تازه 120 سال و 150 سال يك ميزانى دارد. آن وقت يك بشرى كه در اين قالب و در اين تركيب مزاج عنصرى است، 1126 سال عمر كند! اين حرف‌ها چيست كه مى‏زنى؟! حرفى بزن كه عقل باور كند! مگر پيغمبر نفرموده است: «أَكْثَرُ أَعْمارِ أُمَّتي ما بَيْنَ السَّبْعينَ وَ السِّتِّينَ.»[2] بيشتر عمر امّت من بین 60 و 70 است. لذا اين عشره را «عشره مَيْشومة» مى‏گويند، بد يُمن است. اغلب بين 60 و 70 از بين مى‏روند. اگر كسى از اين عشره در رفت، قدرى اميدوار باشد كه ده بيست سال ديگر عمر مى‏كند. به هر حال پيغمبر مى‏فرمايد: اكثر عمر امّت من بين 60 و 70 سال است. خودش در سنّ 63 سالگى رحلت فرمود؛ وصيّ او در سنّ 63 سالگى درگذشت. چطور مى‏شود كسى هزار سال عمر كند؟ از همه بالاتر كه شما آشیخ‌ها مى‏گویيد بعد از 1127 سال اگر امسال ظاهر شد، به صورت جوان مى‏آيد. چون جز خدا كسى از آمدن امام زمان7 اطّلاع ندارد؛ حتّى خود آن بزرگوار هم خبر ندارد. به حرف‌هاى جَفرى‌ها و مكاشفه‏اى‏ها گوش ندهيد. اغلب اين‏ها يا حُقّه‌بازى گوينده است، يا سادگى گوينده. هيچ كس جز خدا، خبر از وقت ظهور امام زمان7 ندارد. هيچ علامت و نشانه‏اى ندارد. نه رمل، نه جفر، نه مكاشفه، نه خَلع بدن، از هيچ راهى نمى‏توانيم به وقت ظهور پى ببريم. پس ممكن است حضرت هزار سال ديگر بيايد. حال شما مى‏گوئيد وقتى اين آقا تشريف بياورند، ولو بعد از 2000 سال به صورت جوان 40 ساله متوافق الأندام مى‏آيند. یعنی دو هزار سال عمر كند و وقتى بيايد صورتش سرخ و سفيد، پوست بدنش تر و تازه، موهاى محاسنش سياه و برّاق، موى سر مشكين برّاق، فقط در گونه‏اش مختصر زردى به واسطه شب‌زنده‌دارى‏هايش وجود دارد. دو هزار سال عمر كند و اين طور جوانِ يَل و سر حال باشد؟! ما كه باور نمى‏كنيم. اين خلاصه شبهه‏اى است كه راجع به موجوديّت حضرت بقيّةالله ارواحنافداه در دل‌هاى بعضى ضعفا مى‏آيد.

در اينجا جواب‌هاى متعدّدى داده شده است. در ابتدا يك مطلب را براى ورود در اصل قضايا بگويم. ابوعلى سينا در اشارات مى‏گويد:

«كُلَّما قَرَعَ سَمْعُك مِنَ الغَرائِبِ فَذَرْهُ في‏ بُقْعَةِ الْإِمْكانِ ما لَمْ يَزُدْكَ عَنْهُ قائِمَةُ الْبُرهانِ.»

هر امر عجيب و غريبى را شنيدى، فورى نگو محال است. آن را در خانه امكان بگذار و بگو ممكن است. مگر برهانى بر بطلانش قائم شود؛ آن هم برهان عقلى منطقى دو آتشه سه آتشه، نه موهومات‌بافى به اسم برهان. چون برهان هم اخيراً مثل دعواى اجماع سنّي‌ها شده است. (کشکی شده است!) لذا تا برهان عقلى كه عقلاى عالم با منطق صحيح بپذيرند، بر بطلانش قائم نشده، بگو ممكن است.

 يكى از امور غريبه همين است كه يك موجود عنصرى برخوردار از مزاج بشرى، 2000 سال بماند. اين به نظر عجيب مى‏آيد. تا غريب و عجيب به نظرت آمد، نگو محال است. چرا؟ زيرا دليل عقلى بر ممتنع بودن اين امر، قائم نشده است. البتّه عقل مى‏گويد: «كُلُّ مُركّبٍ يَنْحَلّ» (هر مركّبى منحل مى‏شود.) ما هم اين سخن را قبول داريم. چون تركيب از بسائط است، و اجتماع بسائط بر خلاف طبع اوّليّه است؛ و به قسر است؛ و قسر دوام ندارد. سنگ را كه شما به هوا پرتاب مى‏كنيد، اين حركت بر خلاف طبيعت است، و قسرى است؛ لذا دوام پيدا نمى‏كند، و زود به زمين برمى‏گردد. مشك پربادى را اگر زير آب كنيد، چون رفتن هوا به زير آب بر خلاف طبع هواست، اين قسرى است؛ و قسر دوام پيدا نمى‏كند. لذا به محض اين كه دست را از روى آن برداريد، و قاسر برطرف شود، مشك آب بالا مى‏آيد. قبول داريم كه «القسـرُ لايَدُوم.» قسر و حركت قسرى دوام ندارد. تركيب در بسائط، قسرى است. چون تركيب قسرى است، جمع بين چهار طبيعت متّضاد (یعنی حرارت، رطوبت، يبوست و برودت) قسرى است. قوّه قاسره كه از بين رفت، اين تركيب به تجزيه مبدّل مى‏شود. اين سخن را قبول داريم. امّا چه زمانى منحلّ مى‏شود؟ سر ده سالگى؟! سر صد سالگى؟! سر هزار سالگى؟! اين را عقل نمى‏تواند بگويد. ممكن است يك مركّبى ده هزار سال بماند، چون مزاج در نزديكترين نقطه اعتدال است، مثل طلا بنا بر قول قدما. لذا قابليّتش براى دوام زياد است. طلا تا 10 هزار سال و 15 هزار سال مى‏ماند. امّا بر خلاف آن، مس اگر دو سال زير خاك قرار گيرد، زنگار مى‏بندد. و يا اگر آهن را زير خاك قرار دهيم، وقتى برداريم نصف آن زنگار آهن شده است. امّا طلا هزار سال اگر زير زمين بماند هيچ طور نمى‏شود. ممكن است تفرّق اجزائى پيدا كند، امّا تا آن را برداريد و در بوته زرگرى بريزيد و بدميد، طلا است. اين مزاج، تركيبى است؛ و لو متجدّدين گفته‏اند كه طلا عنصر بسيط است. امّا قدما گفته‏اند طلا مركّب از چهار طبع مخالف سركش است؛ امّا چون نزديك به اعتدال است، اين قدر عمر مى‏كند. عقل به ما مى‏گويد: هر طبيعتى كه مشكّك شد، هر حقيقتى كه داراى مراتب شد، آن طبيعت را در يك حدّ معيّن نمى‏توان متوقّف كرد.

مثلاً نور طبيعتى است مشكّكِ متفاوت. يك نور، نور مهتابى است. يك نور، نور چراغ است. يك نور، نور چراغ‌هاى تورى است. يك نور، نور لامپ‌هاى نفتى است. يك نور، نور چراغ موشى‏هاى قديم است. يك نور، نور سيخ كبريت است، كه بزنى آتش بگيرد. يك نور، نور ماه است. يك نور، نور ستاره زهره است. يك نور، نور خورشيد است. اين‏ها درجات انوار است. چون اين طبيعت مشكّك است و صاحب مراتب است، عقل مى‏گويد ما نمى‏توانيم براى نور در دو طرف زيادى و نقيصه، يك حدّى قائل شويم. اين يك قانون علمى است. هر مرتبه‏اى از مراتبِ نور شديد را كه بگيريد، عقل مى‏گويد ممكن است كه يك نورى از آن شديدتر باشد، و ما نديده باشيم. «عَدَمُ الْوِجدانِ لايَدُلُّ عِلى‏ عَدَمِ الوُجوُدِ» بعضى انوار را اگر ببينيد، همين آفتاب به نظر شما يك چراغ موشى مى‏آيد. اگر نور اسم «يا سُبُّوحُ يا قُدّوُسُ» را در حال تجريد و انخلاع ببينيد، مى‏بينيد آفتاب ما پيش آن نور، نور يك چراغ موشى بيشتر نيست. پس هر درجه‏ايى از مراتب شديده نور را كه ديديم، نمى‏توانيم بگویيم فوق آن نورانيّت ديگرى نيست. در طرف ضعفش هم نمى‏توانيم بگویيم از شعله كبريت ضعيف‏تر نورى نيست. زيرا ممكن است وجود داشته باشد.

در حرارت هم همين طور است. در حركت هم همين طور است. در تمام طبايعى كه مشكّك است و داراى مراتب است، اين حكم جارى است. يكى از طبايع مشكّكه طبيعت، «تركيب» است. تركيب، مختلف است. يك تركيب مستحكمى است كه قابل بقای هزار ساله است. الآن روى موازين هندسى خودشان ساختمانى بنا مى‏كنند، و مى‏گويند اين ساختمان سه هزار سال مى‏ماند؛ و راست مى‏گويند. چون مصالحش قرص و محكم است. همه‏اش سيمان است. اگر سيمان را با آهن مسلّح كنند، و بالا بياورند، اين ساختمان قابل بقاء براى دو هزار سال مى‏شود. امّا پايه‏اى كه از خشت خام است، و ملاطش هم گِلِ نارس باشد، قابل بقاء نيست. خلاصه وقتى مصالح مستحكم شد، اين مركّب بيشتر باقى مى‏ماند. اگر شما خانه‏اى از گل و خشت خام بسازيد، خاصّه كه اصول معماريش درست نباشد، اين خانه ده سال بيشتر دوام نمى‏آورد؛ و با چهار نوبت برف از بين مى‏رود. امّا اگر عمارت را طبق هندسه و معمارى امروز دنيا، بتن آرمه (سيمانِ مسلّح) ساختيد، مسلّماً هزار سال باقى مى‏ماند. هر دو هم مركّب هستند؛ اين مركّب، مصالحش محكم است، و این ديگرى سست است.

مصالح بناى خانه وجود امام عصر7 به نسبت مصالح وجودى خانه ما، همين است. او فسفورهاى استخوانش بسيار محكم است. چهارده پشت مالش يافته است. مزاج آن حضرت قوى اندر قوى شده است. از مزاج حضرت ابوطالب7 شروع كن. يك مقدار مزاجِ على7 وراثت از ابوطالب7 است. آن وقت اين مزاج، 14 پشت در قرع و انبيق‏ها جوهركشى شده است. اين پشتِ چهاردهمى «نقاوه» آنهاست. مى‏شود گفت به نقطه اعتدال رسیده است. درست است که «كُلُّ مُركّبٍ يَنْحَلّ» ولی مركّبات در تركيب مختلف هستند. وقتى مختلف شدند، نمى‏شود اين‏ها را در يك سر حدّ خاصّى نگاه داشت.

ما گياهان يك روزه داريم. صبح به عمل مى‏آيند، غروب از بين مى‏روند. تمام دوران تركيب در مدّت 12 ساعت به تجزيه مبّدل مى‏شود. مركّبات گياهى داريم كه يك ماه بقاء دارند. مركّبات نباتى داريم كه 6 ماه بقاء دارند؛ مثل گندم و جو. مركّبات نباتى هم داريم چهار هزار سال مى‏ماند. الآن درخت‌هاى كهن در بعضى جزاير آمريكا هست كه روى نشانه‏هایی عمرش را بدست آورده‏اند، كه 4 هزار سال عمر كرده است. همانطورى كه در پيشانى شما و خطوط آن، نشانه عمرتان است، همين طور نباتات و حيوانات هم نشانه‏هایى از عمرشان را دارند. مثلاً در گاوها نشانه عمرشان در شاخ آنهاست. هر ده سال، يك بند پيدا مى‏شود. در درخت هم همين طور است. از بند بندهایى كه در درخت پيدا شده، و رخنه‌هایى كه در تنه پيدا شده، مى‏فهمند چند سال عمر كرده است. يك چنارى در مشهد بود كه آن را كندند؛ 800 سال عمر كرده بود. يك چنارى است الآن مقابل بيمارستانِ آنجا كه 400 سال عمر آن است. خلاصه مركّبات نباتى هم عمرشان مختلف است.

مركّب حيوانى داريم كه عمرش يك شبانه روز است. مركّب حيوانى داريم كه عمرش يك ماه است. مركّب حيوانى داريم كه عمرش هزار سال و ده هزار سال است. اين پشّه‏هایى كه پيدا مى‏شود (غُثاء) (غُثاءً أَحْوى‏) نوعاً عمر اين‏ها يك شبانه روز بيشتر نيست. اين يك مركّب حيوانى است. يك مركّب حيوانى ديگر داريم كه عمرش از هزار مى‏گذرد. همين كلاغ‌هاى كوچولو -غراب اسود صغير- تا هزار سال عمر مى‏كنند. نشانه هم دارند. از نوك‌هاشان معلوم مى‏شود. دميرى در كتاب «حيوة الحيوان» مى‏نويسد غراب أسود (كه به زاغ تعبير مى‏كنند)، آن كوچك‌هايش زيتون مى‏خورند، و زيتون خيلى قوى است. تا هزار سال عمر مى‏كنند. نَسْر[3] 80 تا 100 سال عمر مى‏كند. كرگدن تا 500-400 سال عمر مى‏كند. دميرى در «حيوة الحيوان» ذیل ماده «عقاب» مى‏نويسد: عقاب پرنده عجيبى است. صبح در كربلا غذا مى‏خورد؛ شب به يمن مى‏رود. اين قدر سرعت دارد. دوازده ساعته سيصد فرسخ راه مى‏رود و عمرش زياد است. مى‏نويسد عقاب 80 سال تا 90 سال عمر مى‏كند؛ بعد پير مى‏شود. چشم‌هايش از سو مى‏افتد. آن پرش‌هاى عجيب را ندارد. آی بچه‌های خوبی دارد. واقعاً بچه خوب، قیمت ندارد. بچّه‌هاى اين حيوان خیلی بچه‌های نجیب و حقوق پدر نگهدار هستند. وقتى مى‏بينند باباشان از كار افتاده، می‌خواهند بابا را داماد کنند، حركت مى‏كنند. عقاب را برمى‏دارند و مى‏برند در سر يكى از كوه‌هاى هند. آنجا چشمه آبى است كه به همین جهت به «عين عقاب» معروف است. او را به آنجا مى‏برند، و او را در چشمه آب مى‌اندازند. قدرى دست و پا مى‏زند. بعد او را برمى‏دارند و در مقابل آفتاب مى‏گذارند. چه تيزابى است در آن آب! به محض اين كه آفتاب به او مى‏خورد، تمام پرهايش مى‏ريزد، و دو مرتبه او را در آب مى‏اندازند. باز او را از آب بيرون مى‏كشند. روز اوّل، روز دوم، از روز سوم شروع به رویيدن پر تازه مى‏كند. مثل کسی که دندان‌هایش کشیده شود بعد دندان تازه‌ای بروید. مثل مار كه وقتى پير مى‏شود، نمى‏تواند خاك بخورد، روزه مى‏گيرد. شايد 30 تا 40 روز روزه مى‏گيرد. در اين گرسنگى كه مى‏كشد، پوست‌هاى او مى‏ريزد، بعد پوست تازه براى او مى‏رويد. پوست براى مار حالت دندان براى ما و بال براى عقاب را دارد. منشأ جوانى است. اين حيوان بال درمى‏آورد و مثل شیری جلو مى‏افتد، و بچّه‌ها به دنبال او. به خاطر تجديد پرى كه پيدا مى‏كند، عمر عقاب زياد مى‏شود. حالا اين چنين آبهایى هست؟! در اطراف اردبيل چشمه‏اى است، البتّه بسيار هم بد معبر است. عبور و مرورش بسيار دشوار است. دوازده سال قبل ده روزى براى گردش به اردبيل رفتم. در 6-5 فرسخى اردبيل چشمه‏اى است بد معبر، كه ناقلين آن حدود به حدّ تواتر نقل مى‏كردند بيماران يَرَقانى (کسانی که یرقان دارند رنگشان مثل زعفران زرد می‌شود) مى‏روند در آب و غوطه مى‏خورند، و بدنشان مثل نقره سفيد مى‏شود و زردى‏ها روى آب مى‏ايستد. ما از اين ذخائر خيلى داريم. يك چنين چشمه‏اى هست كه بدن را مثل نقره خام مى‏كند. آن وقت سرچشمه‏اى هم هست كه وقتى عقاب در آن مى‏رود و بيرون مى‏آيد، پرهاى كثيف را دور مى‏ريزد، و گوشت را يك ضدّ عفونى مى‏كند؛ براى اين كه پرهاى عقاب مجدداً از پيازه‏ها در بيايد و قوى شود.

به هر حالت از اینجا شما امکان این مطلب را بدهید که در آب‌ها یک آبی باشد که راستی راستی اگر کسی آن آب را بخورد، حیاتش دائمی شود یا اقلاً حیاتش زیاد و طولانی شود. در این آب یک خاصیّتی باشد که جهازات بدن را به طوری مجهّز کند که بتواند مدّت دوهزار سال غذا را به هضم ببرد.

بنده رفتم اردبيل. آقائى مرا به نهار دعوت كرد. رفيق مكّه ما بود. رفتيم و نشستيم؛ من بودم و او. ديدم يك سفره‏اى انداخته است كه به قدر خوراك ده دوازده نفر غذا فراهم كرده است. رزقنا الله و جمیع الصائمین. خلاصه اوّل به او گفتم: چرا عجله كردى؟! بگذار مهمان‏هاى ديگر بيايند. گفت: كس ديگرى نيست. گفتم: اين همه غذا براى ما دو نفر؟! گفت: حالا معلوم مى‏شود. دو بطرى آب هم آوردند و گذاشتند. بعد پيشدستى را گذاشت جلو بنده. دو كفگير برنج ريخت، و قدرى از آن خورشت‌ها. ما چند قاشق خورديم. نزديك بود بى‌ميل بشويم. سر يك بطرى را باز كرد. نصف ليوان آب به من داد، و من خوردم. به جان عزيز خودم! تا آب از گلو پائين رفت، ديدم گرسنه‏ام. يك نگاهى به من كرد، و يك كفگير برنج ريخت. ما خورديم باز نزديكِ سيرى شد، يك ليوان آب به شرح مذكور به من داد. خلاصه من سه نوبت غذا خوردم. يعنى سه برابر غذایى كه معمولاً مى‏خورم. آخر هم آنچنان که در هميشه و ساير اوقات سیرم، سیر نبودم. گفت: حالا فهميدى اين غذاها زيادى نبود؟ راست گفت. بنده به قدر سه نفر خوردم، و او به قدر پنج نفر. بعد به من گفت در دو فرسخى اردبيل چشمه‏اى است. آنجا چنين آبى دارد، كه آبش محلّل است.[4] منتهى گفت اين آب رازى دارد. به شرط اين كه آب را از سرچشمه بردارند و بخورند. يا آب را در شيشه‌ای بكنند كه هوا نخورد؛ و چندين سال است كه ما نفهميده‏ايم ناخوشى يعنى چه؟! او قريب هشتاد سال، سن داشت ولى سرخ، و سفيد، و چاق، و...

خوب، نمونه‌اش را که دیدید و مستوره اين آب‌ها را كه شنيديد. پس اگر بگويند در خزانه و انبار طبيعت، آبى هست كه اگر بخورند دوهزار سال، سه‌هزار سال عمر مى‏كنند ردّ نكنيد. اگر گفتند خضر، آب حيات خورده است؛ و از خواصّ آب حيات اينست که هر كه از آن بخورد زندگى زيادى پيدا مى‏كند، ردّش نكنيد.

به هر حال قبول داريم که «كُلُّ مُركّبٍ يَنْحَلّ» و قبول داريم که چهار طبع مخالف سركش كه به قسر با هم جمع گشته‏اند، روزى از هم تفرّق پيدا مى‏كنند. به حكم طبيعت بايد رطوبت غريزيّه تمام شود. آن كه تمام شد، حرارت غريزيّه مى‏پرد. حرارت غريزيّه كه پريد، آدم مى‏ميرد.

سقراط مى‏گويد: انسان روى عوامل طبيعى مى‏ميرد. ولى حرارت‏ها و رطوبت‏ها در مزاج مختلف است. يكى رطوبت غريزيّه‏اش در ظرف صد سال تمام مى‏شود؛ يكى در ظرف پانصد سال. ماشينى را مى‏سازند، و مى‏گويند ما مصالح اين موتور را به طورى قرار داديم كه استعداد کشیدن ده تن بار را دارد. کلفتی آهن ماشين ده تنى به کلفتی آن آهن نیست که استعداد حمل يك تن بار را هم ندارد. لذا عمر ماشين‏ها را صاحب كارخانه معيّن مى‏كند. این چه چیزی است؟ این امر روى اختلاف مصالح اوّلیّه و اجزاء اوّليّه است. حال بشر هم همين طور است.

يك قبيله شيعه‏اى است كه من اخيراً فهميده‏ام شيعه هستند. در چهار سال پيش شنيدم چنين قبيله‏اى وجود دارد. اين قبيله در سر حدّ افغانستان و پاكستان و تبّت و جاى ديگراست و نامش قبيله «هونْزْ» است. سيّاحان اروپائى و دكترها و پروفسورها رفته‏اند و آنجا را ديده‏اند. آنها در روزنامه‏ها نوشته‌اند در اين قبيله اگر كسى در سنّ صد سالگى بميرد، مى‏گويند جوان‌مرگ شد. عمر مردم آنجا الآن بين 180 تا 200 سال است. لذا ساختمان بدنى آن‌ها جور ديگرى است. استخوان‌بندي آن‌ها جور ديگرى است. آب و هوايشان جور ديگرى است. پس وقتى در طبيعت تركيب، اختلاف پيدا شد، مركّب را نمى‏توانيم محدود به يك حدّ كنيم، و بگوئيم عمرش این قدر است و بيشتر نمي‌شود. كسى كه 100 سال عمر كرده، 200 سال در نظر عقل ممتنع است؟ نه. همينطور مي‌رويم بالا. امتناع عادى هم ندارد. نه محال عقلى است نه محال عادى، بلكه امر عادى اقلّى است.

بنماى رخ كه خلقى واله شوند و حيران
بگشاى تربتم را بعد از وفات و بنگر

 

بگشاى لب كه فرياد از مرد و زن برآيد
كز آتش درونم دود از كفن برآيد

***

فلمّا راْى فى لجة الموت فرخَه
على يا على عند البلایا تركتنى

 

قد اشتّله حزنا ثم نادى بحرةٍ
و بادرت فى الجنّات نحو الأحبّتى

***

اى نگارين آهوى مشكين من

 

با تو روشن چشم عالم‌بين من

بابا جان!

فرو بردى ز چشم باب خواب
خيز بابا تا از اين صحرا رويم
اين بيابان جاى خواب ناز نيست

 

اكبرا بي تو جهان بادا خراب
نك به سوى خيمه ليلا رويم
ايمن از صيّد تيرانداز نيست

همين طورى كه سر پسر را به بغل گرفته يك وقت ديد خواهرش زينب3 داد مي‌زند: «وا اخيّاه!»

 

[1]. هود (11): 86

[2]. شرح فارسی شهاب الأخبار، ص 82

روایت دیگر: قَالَ النَّبِيُّ9: أَعْمَارُ أُمَّتِي‏ بَيْنَ السِّتِّينَ إِلَى السَّبْعِينَ وَ قَلَّ مَنْ يَتَجَاوَزُهَا. (ارشاد القلوب، ج 1، ص 40)

[3]. عقاب

[4]. منطقه مذکور «ویلا درّه» نام دارد.