أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلهِ رَبِ الْعالَمِينَ؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ المُنْتَظَرِ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الابِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.
(وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ)[1]
از جمله مسلّميّات حكمت متعاليه اينست كه حقّ متعال در جانب فاعليّت و از وجهه فيّاضيّت در طرف لايتناهى است. يعنى فيض خدا عدّ و حدّ و نهايت ندارد. قدرت فيّاضيّت خدا محدود به حدّى و متعيّن به مرزى نيست. اين از مسلّميات حكمت متعاليه است.
باز از مسلّميات است كه استعداد و قابليّت و لياقت اين طرف (يعنى طرف ممكنات) هم لايتناهى است. در جنبه و وجهه استعداد و هیولویّت هم، ممكنات در طرف لانهايه مىباشند. وقتی فاعل در طرف لانهايت در فعاليت، و قابل هم در طرف لانهايت از جنبه قبول؛ در اينصورت اگر بنا شود تمام فيض، يعنى تمام فعاليّت و فاعليّت خدا، دفعتاً به منصه بروز برسد و بغتتاً موجود شود، لازم مىآيد كه غيرمتناهى محدود به حدّ شده باشد و اين مطلب بالبداهة العلميه باطل است. غيرمتناهى محدود نمىشود. غيرمتناهى معنايش غيرمحدود است. محدود شدنِ غيرمحدود خُلف و جمع بين ضدّين است. پس اگر خدا بخواهد تمام فعاليّتى را كه دارد دفعتاً به كار ببرد، يعنى فياضيّت لايتناهى خدا دفعتاً به وجود بيايد، لازم مىآيد غيرمتناهى و غيرمحدود، محدود شده باشد. چون اين مطلب ممتنع است، فيض خدا به تدريج است. فيض خدا متدرجّاً، متوالياً و پياپى به ممكنات مىرسد. چون چنين شد لازم ميآيد در وجود، اوّلى و دومى باشد، و أقدمى و آخرى باشد. نسبتهایی مثل مقدّمى و مؤخرى و سابقى و لاحقى و اشرفى و اخسّى و بالائى و پائينى به واسطه اينكه خدا فيض خودش را متدرّجاً ميدهد پيدا مىشود.
اگر بعضي اين عبارات را نفهميدند، بنده را معذور دارند. من پىريزى مطلب را بايد روى ميزان علم كرده باشم و با استدلال و دليل عقلى بايد بگويم. چند مقدّمه بايد گفته شود.
مقدّمه اوّل: آنكه خدا هر چه فياضيّت دارد نمىشود دفعتاً به وجود بيايد. فيض خدا متدرّجاً مىآيد. وقتى متدرّجاً آمد، يك فيض اوّل مىشود، يك فيض دوم. يك فيض مقدّم مىشود، يك فيض مؤخّر. اين مطلب پايه و اساس فلسفه در قاعده امكان اشرف است.
مقدّمه دوم: حال كه بنا شد فيض خدا به تدريج باشد، فيض خدا اوّل و دوم و سوم داشته باشد و مقدّم و مؤخّر داشته باشد، بايد فهميد هر فيض که در خلقت مقدّم شد، اشرف و اعظم است. هر چه اوّل شد، شريفتر است. هر چه دوم و مؤخّر شد، پستتر و دانيتر است.
خوب مطالب را ضبط كنيد. مثال هم در خارج داريم؛ مانند نور آفتاب که به تدريج مىرسد. دفعتاً تمام انوار آفتاب همه جهان را نمىگيرد، بلکه اشعّه از آفتاب به تدريج صادر مىشود و به فضا پراكنده مىشود. امواج نور و حرارت آفتاب به تدريج به اشياء مىرسد. چون به تدريج به اشياء مىرسد، اوّل و دوم پيدا مىكند؛ مقدّم و مؤخر پيدا مىكند. اوّل نور آفتاب به فضاى نزديك و مجاور خودش مىرسد و از فضاى مجاور به فضاى دورتر سرايت مىكند. نور آفتاب هر چه نزديكتر به آفتاب است، قويتر است و حرارتش بيشتر و نوريّتش شديدتر است. هر چه دورتر مىشود، تشعشع و حرارتش كمتر مىشود.
حرارت بخارى، به تدريج به فضا سرايت مىكند. اوّل هواى مجاور را گرم مىكند، بعد هواى مجاور آن، هوای کنارتر را گرم میکند و همينطور تا به آخر فضاى شبستان. چون به تدريج است اين هوا اوّل حرارت را مىگيرد، آن هوا دوم و هواى آخر شبستان سوم مىگيرد. هر چیزی که به بخارى نزديكتر است حرارتش بيشتر و شديدتر است. آن هوایى كه دوم گرفته، حرارتش ضعیفتر است. از اين قبيل مثال هزاران نمونه هست.
تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل
صداى بنده كه پخش میشود اوّل به اين گوشِ نزديك مىرسد. بعد به گوش دوردستها مىرسد. هر كه نزديكتر به من است، صداى مرا بهتر مىشنود. چون صدا در نزديك بلندتر است. در دورتر موجش كمتر مىشود و صدا را ضعيفتر مىشنوند.
مقدّمه سوم: فيض اگر بخواهد به دنىّ و پست برسد چاره نيست جز اینکه اوّل بايد به شريف و عالى برسد و از مجراى او به دنىّ و پست برسد و الاّ طَفْره لازم مىآيد و طفره[2] هم محال است.
در مثال بالا اگر بخاری بخواهد حرارت داشته باشد، اوّل به هواى مجاور مىرسد. بعد از هواى مجاور به يك متر آن طرفتر و بعد دو متر آن طرفتر میرسد؛ و محال است که حرارت از اين بخارى به شما برسد الاّ اينكه اوّل بايد از هواى وسط عبور كند بعد به شما برسد. اگر اينجا را نگيرد و دفعتاً پيش شما بيايد، طفره است. مثل اينكه اگر بنده بخواهم روى عرشه منبر بنشينم اول بايد از پلّه پائين بيايم. ممكن نيست با طى نكردن آن درجات يك مرتبه من آنجا بنشينم. اگر از بالا بخواهم پائين بيايم، بايد پلّه پلّه بيايم تا بالاخره به پائين برسم. بايد وسائط اوّليه طى شود بعد به پلّه بالا برسم. محال است که من اين فضا را سير نكرده اينجا پيدا شوم. این طفره است و طفره محال است. چون چنين است حرارت بخارى و نور اين چراغ، اوّل بايد هواى مجاور خودش را گرم كند و هواى مجاور خودش را روشن كند بعد به هواى دور برسد. پس فيض حرارت بخارى محال است به آنكه دور است برسد مگر اينكه هواى نزديك را گرم كند و بعد به هواى دور برسد. نور چراغ اوّل بايد پلاتين (اين سيمى كه وسطش هست) را قرمز و روشن كند. بعد خود لامپ را نورانى كند و بعد هواى مجاور آن را. محال است نور به من برسد الاّ اينكه اوّل بايد به خود سيم و لامپ رسيده باشد. بدون اينكه نور به سيم برسد ممكن نيست به من برسد. پس سه مطلب و مقدّمه این شد:
مقدّمه اوّل: چون خلقت يكمرتبه نمىشود، اوّل و دوم پيدا مىكند.
مقدّمه دوم: مخلوق اوّل اشرف از مخلوق دوم است.
مقدّمه سوم: فيض به مخلوق دوم محال است برسد مگر اينكه اوّل به مخلوق اوّل رسيده باشد و از مجراى او به مخلوق دوم برسد.
نام مجموع اين سه مطلب «قاعده امكان اشرف» است و بايد «قاعده ممكن اشرف» بگويند اما به يك لطفى اينجا «امكان» گفتهاند.[3] سرّ اين قاعده از شيخ اشراق -شيخ شهابالدين سُهروردى- درآمده و بعد به دست حكما افتاده است. آنها هم مالش دادند برهانياش كردند و اسمش را گذاشتند «قاعده امكان اشرف». قاعده امكان اشرف همين بود كه من گفتم. از اين سادهتر نمىشود بیان کرد. من به قدرى شير فهم كردم كه بچّههاى مجلس هم فهميدند.
گفتيم اين عالم نظم دارد. اين عالم، وجود مخلوقاتش درجات دارد. اوّل و دوم و سوم دارند. اوّل و دوم و سوم زمانى نيست، ذاتى است و رتبى است. ملتفت باشيد، درجات دارند. مخلوقات اين عالم درجه پستِ پستش عناصر است؛ آب و خاك و آتش. يك درجه بالاتر نباتات است كه اينها نموّ دارند و در طول وعرض و عمق نموّ مىكنند. يك درجه بالاتر حيوان است كه علاوه بر نموّ، جنبش و حركتِ بالاراده دارد. يك درجه بالاترش انسان است كه علاوه بر نموّ و جنبش، داراى قدرت اختيار و شعور و عقل هم هست. اينها درجات وجود است.
انسان هم درجات دارد. بعضى درجات انسان بر فرشته مىچربد. بعضى درجات انسان كه انسان كامل باشد، فوق درجات وجود است. انسان كامل به حسب صنف، درجات دارد. درجه كامل اكمل، درجه وجود ذىجود كيهان شوكت امكان مِكنت، عقل كلّ، خاتم الرسل، احمد محمود ابوالقاسم محمّد9 است. درجه وجود اين بزرگوار است. اين بزرگوار در رأس مخروط نور وجود واقع شده. اين بزرگوار اوّل تابشى است كه از آفتاب احديّت طالع شده است. اين اوّلين مخلوقى است كه خدا او را آفريده است. دليل ما بر اين مطلب روايات است.
حضرت به جابر فرمود: اوّل نورى كه خدا آفريد نور پيغمبر تو بود. سپس از اين نور آفريد هر خير و نيكوئى را.[4] اشرف تمام ممكنات حضرت خاتم النبيين9 است و مصدر تمام اشياء و منبع تمام ممكنات آن حضرت است. خداى متعال اختراع كرد از نور عظمت خودش نور حضرت خاتم النبيين9 را. چه جور اختراع كرد؟ جور ندارد! فعلاً بحث نمىكنيم. بالاخره خدا ابداع كرد از نور عظمتش نور مقدّس پيغمبر را. آن وقت از نور مقدّس پيغمبر، نور مقدّس على7 را. از نور اين دو انوار، ائمه طاهرين: را. از انوار اينها انوار انبياء و مُرسلين را. از انوار اينها بعضى انبياء و ملائكه را به درجاتى كه دارند. آن وقت از انوار فرشتگان و از انوار خود اين بزرگواران صلحاء و مؤمنين را خلق كرد. همین جور مىآيد پائين تا خلقت سگ و موش، تا خلقت قاذورات، تا خلقت بدتر از قاذورات كه شمر و يزيد است.
نظامى دارد عالم آفرينش كه به ترتيب اشرف و اخسّ است. اشرف و اقوَم از همه، نور مقدّس پيغمبر9 است. سپس على7 است. سپس يازده نفر از فرزندان على7. اينها اشرف از همه هستند و انوار انبياء و مرسلين، و بعد انوار صلحاء و عبادالله الصالحين از قبيل سلمان و ابوذر.
در مقدّمه سوم گفتيم كه اگر بخواهد فيض از فيّاض به اخَسّ برسد، اوّل بايد به اشرف برسد بعد به اخسّ برسد. حرارت اگر از اينجا مىخواهد بيايد آن سر شبستان، اول كمر شبستان را بايد گرم كند، آن وقت آخر شبستان را. نور چراغ اوّل بايد به لامپ برسد، او را روشن كند، بعد هواى مجاورش را، بعد آخر شبستان را. زيرا طفره محال است. ممكن نيست چراغ، شبستان را روشن كند امّا لامپِ خودش را روشن نكند. حرارت بخارى شبستان را گرم كند اما لوله خود را گرم نكند. اين طفره است. محال است. پس هر فيضى اوّل به نزديكتر (اشرف) مىرسد و از اشرف به اخسّ مىرسد. اين را كه دانستيد انسان كامل كه كدبانوى عالم طبيعت است و حجّت خداست، خواه پيغمبر باشد خواه وصىّ پيغمبر باشد، در درجات وجود او اشرف از ساير افراد انسان است. پيغمبر ما به درجاتى از ما اشرف است. امام زمان7 به هزار ميليارد درجه از افراد بشر اشرف است. چون انسان كامل ذاتاً اشرف و اقدم و اعظم است، اگر بنا شود بخواهد فيض به ما برسد بايد اوّل به او برسد؛ سپس به ما برسد. خوب دقّت كنيد. باور نمىكنم كسى به اين سادگى مطلب را گفته باشد. من علاقه دارم كه شما در اصول معتقدات خودتان روى علم حرف بزنيد، لذا ساده مىكنم.
گفتيم انسان كامل بلاشك اشرف افراد انسان است. امام زمان7 ناخن پايش بر همه ما ترجيح دارد. اصلاً خاك نعلين امام زمان7 بر ما شرف دارد. اين وجود مقدّس به حسب درجات وجود، اقرب به حقّ متعال است. لهذا اشرف است؛ لهذا اعظم است؛ لهذا اقدم است به تقدّم ذاتى رُتبى نه تقدّم زمانى. اگر بنا شود فيض به ما برسد و در هر زمانى فيض بخواهد به افراد بشر برسد، بايد اوّل، آن فيض به انسان كامل وقت برسد، به ولىّ وقت برسد، سپس به مردم برسد.
يكى از فيضهاى خدا، فيض حيات و زندگى است. يكى فيض رزق است. يكى فيض علم است. يكى بهره قدرت است. يكى فيض رحمت و رأفت است. يكى فيض سلطنت است. يكى فيض سخاوت و جود و كرم است برو تا آخر. اسماء جمال و جلال خدا، رحمت رحمانى، رحمت رحيمى، اُنس، شفقت، محبّت، رفاقت، سلطنت، سطوت، امان، سلام، اينها تمام صفات كمالى است كه از خدا به خلق مىرسد. اين فيضهاى الهى كه بنا شده به خلق برسد، اوّل بايد به انسان كامل برسد. اوّل بايد به ولّى وقت برسد و از مجراى او به ديگران برسد.
«بِكُمْ فَتَحَ اللهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ.»
زيارت جامعه را بخوانيد. در اين زيارت تأمُل و تدبّر كنيد. كلمه به كلمه او مفتاح يك اصل از اصول اعتقادى ما شيعه است. خدا به شما فتح كرده است و به شما ختم مىكند.
«إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ.»
اي آل محمّد! اگر خيرى ذكر شود، اگر نام خيرى را ببرند، اوّلِ آن شمایيد، آخرِ آن شمایيد، اصل و ريشه آن شمایيد، معدن و منبع و مخزنش شمایید، و از شما شروع مىشود و به شما پايان پيدا مىكند. تمام اينها مطابق با عقل است. به خدا اگر منصفى فىالجمله انصاف بدهد، يك خورده درس خوانده باشد، ملاّ باشد دو تا از همين دعاها و زيارات ما مثل زيارت جامعهمان، مثل دعاى صباح و كميل و دعاى سمات را دقّت كند، مىفهمد اين مذهب حقّ است.
امسال در مكّه يك پسر سنّى ديدم. ظاهراً رئيس يك شعبه مهمِّ شهربانى اندونزى بود. با يكى از رفقاى ما در مسجد الحرام همصحبت شده بود. ایشان كتاب «مفاتيح الجنان» و دعاى كميل را داشته مىخوانده، و او هم گوش مىداده است. بعد او هم گرفته خوانده. سؤال كرد اين دعا از كجا است؟ گفت: مال على7 است. شما اينطور چيزها داريد؟! يك قدرى باشعور بود. متمايل به تشيّع شد. او را برداشت آورد پيش ما و شرح آن را نمىخواهم بگويم.
اگر خيرى ذكر شود شمایید اولّ آن، شمایيد معدن آن، شمایيد ريشه و تنه و شاخه آن.
بالجمله باید اوّل انسانِ كامل، حيات را بگيرد، او باید اوّل علم را از خدا بگيرد، سپس در رتبه ذاتى به من علم و حيات برسد. اين اولويّت و ثانويّت، زمانى نيست، ذاتى است. در رتبه اوّل بايد وجود به انسان برسد، در رتبه دوم وجود به حيوان مىرسد، در رتبه سوم وجود به نبات مىرسد، در رتبه چهارم وجود به جماد مىرسد. اگر در عالمِ وجود، انسان نباشد محال است حيوان پيدا شود، چون نوبت نمىرسد كه حيوان وجود پيدا كند. اگر در عالمِ وجود، حيوان موجود نباشد محال است وجود به نبات برسد. به حكم قاعده امكان اشرف، او در رتبه مؤخّره است. بايد وجود به انسان برسد، انسانى در اين عالم موجود باشد تا وجود به حيوان برسد. همینطور بايد وجود حيات به انسان كامل و به ولىّالله برسد و از مجراى او فيض به ما برسد و الاّ طفره لازم مىآيد. گفتيم طفره محال است. پس دائماً تا يك انسان روى اين كره است، تا يك حيوان روى اين كره است، تا يك شاخه سبزى روى اين كره است، تا يك مثقال طلا و نقره و عقيق و فيروزج در جگر اين زمين است، تا يك نخود مس در اين زمين است، بايد امام زمان7 باشد، بايد حجّت خدا باشد، بايد ولىّ خدا باشد، زيرا حكم قاعده امكان اشرف اينست.
حيات و فيض زندگى و فيض وجود محال است که به دانى برسد، الاّ اينكه مراتب سابقه را طى كند. اوّل «اعلى» فيض وجود را بگيرد، سپس «عالى» فيض وجود را بگيرد، بعد از آن «دانى» بگيرد و بعد «ادنى» بگيرد. اين قانون علمى است. به قول ما خراسانيها «نم به درزش نمىرود!» اين قانون از فولاد هم محكمتر است. يا بايد زير اين قانون بزنند، يا بايد گردن زير بار شيعه بدهند. شما قدر اين مذهب را نمىدانيد! مفت گيرتان آمده.
گوهرى طفلى به قرصى نان دهد |
هر كه او ارزان خَرَد ارزان دهد |
مُفت گيرتان آمده است. از اوّل كه به دنيا آمدهايد شيخ آمده درِ گوش شما گفته: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللهِ». درِ آن گوشت گفته «أشهدُ أنَّ أميرَالمؤمنينَ و أولادَهُ المعصومينَ أولياءُ الله» و بزرگ شديد. مادرت گفته وقتى خواستى بلند شوى بگو: «يا علىّ». از اوّل تو را با نام على7 آشنا كردند. کام تو را به نام على7 و تربت پسر على7 برداشتند و ناف تو را به مِهر او بريدهاند.
ناف ما بر مِهر او بُبريدهاند |
در دل ما عشق او كاريدهاند |
لذا مفت هم مىدهيم. لذا هر بزغالهاى كه پيدا ميشود (آتشم مىگيرد به خدا) حيف بزغاله! هر گاوى كه پيدا مىشود، خُوارى[5] مىكشد، چهارتا بچه شيعه دورش مىدوند. اينها بدبختى است. در فلان محلّه بچه شيعه را سنّى مىكنند. بى مُهر نماز مىخواند! دست بسته نماز مىخواند! چطور شده بچه شيعه رفته اينطور شده؟! يك اطلاعاتى من دارم كه از هزارتاى شما، از ملاّ و عامّىتان يكى از آن اطّلاعات را نداريد. جگر ما داغ پيدا كرده! نمىتوانم حرف بزنم چون تأثير ندارد. شما نمىدانيد بر سر بچه مسلمانها از چپ و راست چه بمبارانهایى مىشود. بمبارانهاى مادّيگرى، بمبارانهاى صوفيگرى، بمبارانهاى سنّىگرى. باز فضله سنّى بر بهائى و كسروى شرف دارد. همه هم خوابيده از بالا تا پائين لالا كردهايد. آتش مىگيرم.
به هر حالت دو جهت و دو علّت پيدا شده که بچه شيعه، سنّى مىشود. یكى خواب اين طرف است. چوبان خوابش برده و شبانها لالا كردهاند. لذا گرگها به گله گوسفند حمله كردهاند. شبان بيدار و هشيار نيست. شبان دور رمه نمىچرخد. مىگويم و هيچ وحشت نمىكنم. چون صاحبالزّمان7 از من مؤاخذه مىكند اگر نگويم. اين يك جهت.
جهت دوم اینکه، برليان را مفت گيرش آمده. بابايش خريده آورده به انگشت او كرده. دو تا نازِ بچّه را كشيده به اين مفتكى برليان پنج هزار تومانى آمده دست بچه. بر باد رود هر آنچه از آب در آيد. چون مفت آمده با دو تا شبهه كه القاء مىكنند از دست مىدهد. نبودنِ شبان و مفت به دست آمدن اين نعمت، منشأ شده است كه دارد از دست مىرود. شما مردم هم خوابيد ككتان نمىگزد. مبّلغ داشته باشيد و نداشته باشيد برای شما يكسان است. الآن يك گوينده زبردست شما، يك نفر خطيب شهير یعنی سپهبد اردوى، از كار بر كنار شده است. حالا هر عواملى است من نمىتوانم تشريح كنم! چقدر متأسف هستيد؟ هيچ! آثار اسف و تحسّر در شما هيچ ديده نمىشود. مگر بعضى، گوشه و كنارى، وقتى، صحبت بشود. من حقايق را مىگويم. به هر حالت خوابيدن چوبان و مفت بدست آمدن مذهب، اين دو، منشأ شده است.
مذهب شيعه پايهاش از فولاد ريخته شده است. از فولاد محكمتر است. هر كه انصاف داشته باشد، قاعده امكان اشرف را كه فهميد، مىگويد در مذاهب دنيا حقّ با مذهب شيعه اثنا عشريّه است. حقّ مىگويد. تا يك بشر روى زمين است بايد حجّت خدا باشد، بايد كدبانو براى اين عالم باشد. فيض وجود، فيض حيات، فيض علم، فيض قدرت، اوّل بايد به ولّى امر برسد. از او تراوش كند و به مراتب پایينتر تعدى كند و به سلاطين دنيا برسد. فيض علم بايد اوّل به عالم برسد. يعنى ولّى امر كه عالِم على الاطلاق است. سپس از او به علماى ديگر برسد. تا يك نفر عالِم روى زمين است يقين بدان ولّى امر هست. تا يك نفر صاحب قدرت در روى زمين است، بدان ولّى امر و صاحب عصر هست. زيرا كه تمام اين فيضها اوّل بايد به انسان كامل كه اشرف است برسد، سپس به اخسّ و ادنى كه ساير افراد انسانند.
اينجا يك اِن قُلتُ هست كه فرصت ندارم بگويم. انشاء الله به عهده فردا اگر زنده ماندم و يادم بود آن مطلب را مطرح مىكنم كه چرا آن ولىّ باید روى اين كره باشد. به چه دليل بايد كدبانو روى اين كره باشد؟
پس به حكم قاعده امكان أشرف، اوّل حجّت است، سپس مردم:
«الـحُجّةُ قبلَ الخَلق»
حجّت پيش از خلق است به پيشىِ رتبىِ ذاتى. اوّل بايد فيض حيات به ولىّ خدا برسد بعد به من به حكم بيانى كه ديروز و پريروز كردم.
«الـحُجّةُ بَعدَ الخَلق»
حجّت بعد از خلق است، چون علّت غائى است و به حكم بيانى كه فردا يا پسفردا میكنم.
«الـحُجّةُ مَعَ الخَلق»
حجت بايد پيش از خلق به حكم قاعده امكان أشرف، و بعد از خلق به حكم علّت غائى، و مع الخلق به حكم اين دو. پس بشر بدون حجّت نيست.
بنازم خاك پايت را اى جعفربن محمد الصّادق7. قربانتان بروم اى آل محمّد:. قريب شصت روايت در يك كتاب و در يك باب تحت همين عنوان كه «الحجّة مع الخلق، الحجّة قبل الخلق، الحجّة بعد الخلق» داریم. اين روايات هر يك برهان عقلى است. عُمَرشان اين چنين حرف زده؟! ترش مىكند! ابو بكرشان اينطور حرف زده؟ مىچايد! پدر جدّ آنها اين حرفها را نمىفهمند. به خدا اگر عمر و ابوبكر و عثمان و معاويه پاى منبرم بودند شعور و فهم منبر مرا نداشتند؛ با اينكه من چيزى نيستم. خاك پاى اهل علم به شمار نمىروم. اينها مىتوانند حرف مطابق با عقل بزنند؟ او امام صادق7 است او امام باقر7 است كه يك ذرّه از علم او دنيا را به موج مىآورد. آنها هستند كه شصت عبارت دارند: «الحجّة مع الخلق، الحجّة قبل الخلق.» اگر دو نفر روى زمين باشند يكي از آنها حجّت خداست. همه این سخن مطابق عقل است.
«لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ.»
شايد بيست روايت مضمونش اينست که اگر زمين بدون حجّت باشد، اهلش را فرو مىبرد.
خدايا! به حق حجّةابن الحسن7 نعمت ولايت دوازده امام را از ما زوال مياور. آنچه از صلب ما به وجود مىآورى همه را شيعه اثنا عشرى قرار بده.
ناف ما بر مِهر او ببريدهاند |
در دل ما عشق او كاريدهاند |
خدايا! به حق ذات مقدّست به زودى ما را به اين سرور برسان.
و امّا روضه:
«وَلَدى لقد اِسْتَـرَحْتَ مِنْ هَمِّ الدُّنيا وَ غَمِّها.»
گريه امروز مال پيرمردهاى مجلس است.
« وَلَدى لقد اِسْتَـرَحْتَ مِنْ هَمِّ الدُّنيا وَ غَمِّها و صِرتَ إلى روح و ريحان و بقى ابوكَ وحيداً فريداً.»
ميخواهى بدانى چقدر حسين7 به على اكبر علاقه دارد؟ برو كربلا. 1321 سال است مىگذرد هنوز بابا بدن بچهاش را بغل گرفته! هنوز قبر علىّ اكبر پائين قبر حسين7 است. بىبى ما زينب3 خيلى ملاحظه مىكرد مبادا عملى صادر شود كه بر امام حسين7 ناگوار باشد. تا آنجا كه مىتوانست از ناله بلند زن و بچّه جلوگيرى مىكرد، مبادا اسباب شماتت دشمن شود، برادرش حسين7 متأثر شود. تا مىتوانست جلو بچهها را مىگرفت که از خيمه بيرون نرويد و چشم كسى به سايه چادرشان نيفتد. يك وقت ديدند همين بىبى، با پاياى برهنه از خيمه بيرون آمده و مقابل لشكر داد ميزند: «وا أُخيّاه و ابن أُخيّاه» چرا افتادى اى نونهال نو ثمرم.
[1]. فاطر: 24
[2]. طفره: پریدن (فرهنگ معین)؛ طفره: خیز برداشتن، جستن؛ طفره رفتن: کوتاهی کردن (فرهنگ عمید)
[3]. آخوند ملاّصدرا در «شرح اصول كافى» در «كتاب الحجّة» باب «أن الأرض لاتخلو من حجة» در شرح حدیث اول میگوید: «و أيضاً قاعدة الامكان الاشرف دالّة على وجودهم فى كلّ زمان كما لا يخفى على من تأمّل.»
[4]. عَنْ جَابِرِبْنِ عَبْدِاللهِ قَالَ: قُلْتُ لِرَسُولِ اللهِ9: أَوَّلُ شَيْءٍ خَلَقَ اللهُ تَعَالَى مَا هُوَ؟ فَقَالَ9: نُورُ نَبِيِّكَ يَا جَابِرُ، خَلَقَهُ اللهُ ثُمَّ خَلَقَ مِنْهُ كُلَ خَيْرٍ. (بحارالأنوار، ج 15، ص 24)
[5]. بانگ گاو (فرهنگ عمید)