مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. نیاز انسان به وسایط الهی: بشر به دلیل نقص‌هایش نیازمند هدایت الهی و انبیا است تا از انحراف و سقوط در مسیر حیوانیت بازماند. 2. مقایسه انسان با حیوانات: انسان بدون هدایت الهی از حیوانات پست‌تر می‌شود و غریزه‌اش به فجایع بزرگ‌تری منجر می‌گردد. 3. عبرت از مورچه و سلیمان: مورچه‌ای برای حفظ قناعت و بندگی، هم‌نوعانش را از فریب حشمت سلیمان دور کرد؛ انسان نیز باید از دنیاطلبی بپرهیزد. 4. نقد علوم مادی: علوم مادی تنها نیاز جسم را برآورده می‌کنند و باعث انحراف اخلاقی و معنوی می‌شوند. 5. ارزش شب قدر و روزه: روزه و شب قدر فرصتی برای قرب الهی است که روح را از شیاطین و دنیاطلبی پاک می‌کند.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ

المُنْتَظَرِ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الابِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ)[1]

از چند جهت بشر در اكتساب فيوضات الهّيه احتياج به وسيله دارد؛ و به رابط بين خود و خدا محتاج است. يكى از جهات عمده این امر، نقص فوق‌العاده و كمبود بى‌اندازه بشر است. بر خلاف آنچه كه خودمان گمان مى‏كنيم هر يك از ما اگر گوش شنوا داشته باشيم و جلوی راهمان را باز بگذارند، هزاران ادعا داريم. هم من در اينجا، و هم خليفه در بغداد، هر دو بادى داريم و بينى گنده‏اى داريم كه اين جوّ لاينتناهى هم ظرفيّت بينى ما را ندارد و بدترين و پست‏ترين موجودات مائیم. اگر چنانچه کمی از مسير انسانيّت خارج شويم «بل هم أضل» خواهيم بود. براى اينكه قدرى مالش بدهيم خودمان را من هم جزء شما؛ یعنی خطيب وقتى مي‌گويد شما، خودش هم جزء شماست ولى عنوان خطاب اينست و به مخاطب خطاب مي‌كند.

اول مي‌خواهیم بدانيم که ما چه هستيم؟ دو دسته موجودات وجود دارند. يك دسته از موجودات ملكوتى كه بالاترين موجودات‏اند از حيث نزاهت و پاكى، و يك دسته از موجودات ناسوتى كه پست‏ترين موجودات ناسوت‌اند. اين دو دسته را ببينيد. قضاوتشان راجع به بنى‌آدم چيست؟ قضاوت آن‌ها را كه فهميديد، بعد مى‏فهميد چند مرده حلاّج هستيد و موقعيت وجودى و شخصيت امكانى خودتان را مى‏فهميد.

اما دسته ملائكه و فرشته‌ها که بهترين موجوداتند، قضاوتشان درباره ما اينست:

(قالُوا أَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ‏ الدِّماءَ)[2]

اين بشر را مُفسد شمردند، خونريز شمردند. اين توصيفى است كه ملائكه از ما كردند. وقتى كه خدا فرمود:

(إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً)[3]

من خيال دارم در روى زمين جانشين براى خودم معيّن كنم. يعنى بشر را خلق كنم و او را خليفه و آينه و مشكات و مجلات و مرآت خودم در روى زمين كنم. ملائكه به داد آمدند و گفتند: اينها كيستند؟

(قالُوا أَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ‏ الدِّماءَ)

اين آشوبگرها، اين مُفسدها، اينها كيانند؟ ما هستيم! بنده مي‌خواهى ما، تسبيح كننده مي‌خواهى ما، تقديس كننده مي‌خواهى ما، ما هستيم. اينها چه كسانى‏اند؟! يك مشت مُفسد آشوبچى خونريز! پس سِمَت و صفت ما در نزد ملائكه معلوم شد: مفسدين فى الارض و خونريز و خون‌خوار. قهراً خونريزى همان خون‌خوارى است.

تقريباً ملائكه با خلقت ناموافق نبودند و اگر نبود اولاد صالح در میان فرزندان ابوالبشر و اگر نبودند انبياء و معصومين و اگر نبود شخص مقدس حضرت خاتم النبيّين ابولقاسم محمد9، حق با ملائكه بود. يك مشت حيوانات دو پا كه ضررشان از حيوانات چهار دست و پا بيشتر است. اگر انسان از مسير انسانيّت خارج شد، و فهم خود را در راه كج مصرف كرد، ده برابر درنده‌ها آدم مي‌كشد. شما در تاريخ ديده‌ايد که گرگ‌ها بمباران كنند و ده هزار گوسفند را بكشند؟! خيلى كه شنيديد مثل چند روز قبل برف بيايد، يخ‌بندان بشود، گرسنگى به اينها زور بياورد، بزنند به صحرا و چهار تا گوسفند را از رمه بدزدند و ببرند، آن هم قاچاق ولی ديگر بمباران نمی‌كنند. ولى اين گرگ‌هاى درنده وقتى به جان هم مي‌افتند يك بمب در هيروشيما مى‌اندازند، چندين ميليون انسان و حيوان را از بين می‌برند. حقيقتاً گرگ هستند. سگ از اينها بهتر است. در جانب شهوتشان هم مثل خوك هستند كه غيرتِ ناموس ندارد و ماده‏اش را مى‏آورد و به رخ گردن كلفت‌ها مي‌كشد! (هیچ حيوان ديگرى اينطور نيست) همين انسان، ناموس‌فروشى مي‌كند و براى ارتقاء رتبه، ناموسش را به دست اجنبى مي‌دهد. پس به راستى اگر بشر از آئين انسانيّت و ديانت خارج شود از حيوانات بدتر است و حق با ملائكه است. نهايت از آنجایي كه ميوه‌هایى در بشر پيدا مي‌شود و در اين چمن پرخار، گل‌هایى به وجود مي‌آيد، تصدّق سر گل است كه خار را آبيارى مي‌كنند. تصدّق سر ميوه است كه زنبورها و پشه‌هاى باغ از هواى باغ استفاده مي‌كنند. به خاطر آن‌ها (انبیاء و اولیاء الهی) ما هم آفريده شده‏ايم و اگر آن‌ها نبودند حق با ملائكه بود و به راستى آفريده نمي‌شديم بهتر بود.

از طرف دیگر ببينيد حيوانات چه مى‏گويند. روزى حضرت سليمان7 با لشگريانش مي‌رفت. يك مُلاّ مورچه‌ای در كناری بود. علم در هر كه باشد او را شجاع و پهلوان مي‌كند. حضرت سليمان7 با قشونش می‌خواست برود. ملاّ مورچه واعظ قوم و ملاّ و دلسوز به حال مردم بود. ديد اگر مورچه‌ها اينجا بمانند، عظمت سليمان7 را ببينند و چشمشان به حشمت او بيفتد، دلشان به دنيا متمايل مي‌شود و آن وقت بايد عمارت شش اشكوبه‏اى داشته باشند. در ضمن رشوه بدهند، رشوه بگيرند، بليط بخت‌آزمایى بخرند، ربا بخورند. چون پول مشروع به این مفتى به دست نمى‌آيد! اين كه به ما مي‌گويند به دربار سلاطين رفت و آمد نكنيد به این علت است که چشمتان به آن جاه و جلال مي‌افتد، متمايل به دنيا مي‌شوید. انسان هر چه ديد متمايل به آن مي‌شود. اگر مسجد را دید متمایل به مسجد می‌شود و اگر میخانه را دید، متمایل به آنجا می‌شود. با اعيان و اشراف رفت و آمد نكنيد. قطع نظر از اينكه نوعاً خوراكي‌هاى آن‌ها مشتبه است، اصلاً ديدن اوضاع زندگى آن‌ها، شما را از مسير اعتدال و قناعت و بندگى خدا دور مي‌كند. وقتى چشمت افتاد به آن سفره‏اى كه او پهن كرده، شما هم به هوس مي‌افتید. وقتی تكرار شد و تكرار شد، به پايه شوق مي‌رسد. شوق، جزم مي‌آورد و فاسد مي‌كند.

ملاّ مورچه اينها را خوب فهميده بود. ديد حضرت سليمان7 با حشمت و جلال مي‌آيد؛ گفت: من مورچه‌ها را از مرئا و منظر او ببرم كه حضرت سليمان را نبينند.

(قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ‏ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)[4]

شاهد عرض بنده اينجاست. چون همه جا بايد مردم را ترساند. چون اگر مردم ترس داشته باشند به راه خودشان مي‌روند و الا جُفتك مي‌زنند و چموشى مي‌كنند؛ چه منِ منبرى، چه شماى مستمع. لذا تمام انبياء آمدند و بشر را از عذاب خدا ترساندند. گفتند اگر زكات مال خود را ندادى، مالت بى‌بركت مى‏شود. گفتند اگر زنا كردى عمرت بى‌بركت مي‌شود و جوان‌مرگ مي‌شوى. انبیاء از راه ترس از جوان‌مرگى و چوب عالم آخرت، ما را به راه آوردند.

اين ملاّ مورچه هم فهميد بايد اينها را ترساند تا به راه بيايند. گفت آى جمعيت مورچه‌ها! برويد در خانه‌هایتان. چرا؟ زيرا اگر نرفتيد سليمان و لشگرش شما را زير سم اسبان خود نرم مي‌كنند و هلاك مي‌شويد. آنان را از جانشان ترساند. از حيات و زندگي‌شان ترساند. گفت برويد که اين اسكورت نظامى شعور ندارند. اين بچه‌هاى آدم بي‌شعورند، برويد. اين بود که يك مرتبه مورچه‌ها را ترس برداشت و «الفرار مّما لايطاق من سنن المرسلين»[5]. يك‌مرتبه صدا بلند شد که «الفرار الفرار» خطر مرگ است، فراركنيد. همه فراركردند.

اداره سازمان امنيّت حضرت سليمان7 خيلى قوى بود. بدون این که حقوق و شهريّه‏اى بدهد، در و ديوار عضو سازمانش و زمين و آسمان كارآگاهش بودند. باد جزو جاسوس‌هايش بود. باد در گوش سليمان راپورت داد كه ملاّ مورچه اين چنین گفته است. حضرت سلیمان7 او را احضار كرد و پرسید: جناب ملاّ، شما اين حرف را گفته‌اید؟ گفت: بله. چون جاسوس‌های حضرت سلیمان7 دروغ نمی‌گفتند. پرسید: از من و لشکریانم به شما صدمه‌ای رسیده؟ گفت: نه! پرسید: پس چرا این طور گفتی؟ گفت: من ديدم اگر چشم اینها به حشمت و جلال شما بيفتد، دل‌شان به دنيا متمايل مي‌شود، خدا را فراموش مي‌كنند، از زندگى خود دلسرد مي‌شوند، نسبت به خدا شاكى مى‌شوند.

الآن اغلب ما اينطور هستيم. الآن نوع ما مورچه‏اى هستيم كه ملاّ مورچه نداريم، يا اگر ملاّ مورچه داريم، به حرف او گوش نمي‌دهيم. الآن عوام مي‌گويند علماء كى هستند؟! چهار تا كلمه اگر بلد شوند، ركاب به هيچ ملایى نمي‌دهند. حالا اين علقه مضقه‏اى كه عَذَره آن روحانى هم نيست، در مقابل او باد مي‌كند. از آن مورچه‌های زهردار شده. چرا؟ براى اينكه تو مدام به ثروت آن يكى، اتومبيل این يكى نگاه مي‌كنى، و از خدا شاكى مى‌شوى. همه دين و آئين در نظرت تاريك مي‌شود. نوعاً اينطورى است چون او قالى دارد، من هم بايد داشته باشم. از راه صحيح كه تأمين نمي‌شود، پس دست به دزدى مي‌زنى! دست به جنايت، به تقلّب، به گران‌فروشى مي‌زنى؛ براى اينكه قالى تهيه كنى. اين چشم و هم چشمي‌ها، اين اهواء و اميال به ثروت‌هاى ثروتمندان، ما را از مسير صحيح خارج كرده است. ما هم از باب مَثَل، مورچه‌اي هستیم که ملاّ مورچه‏اى كه ما را تنبيه كند، نداريم يا اگر داريم گوش به حرفش نمي‌دهيم.

سليمان7 ديد راست می‌گوید. آفرين بر اين رهبر عوام، بر اين ملاذ الأنام كه چه خوب مورچه‌ها را از شرّ اينها خلاص كرد. كلام در اين بود كه (وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ) مورچه مي‌گويد اين موجودات دوپا شعور ندارند. راستى آن كسى كه از مجراى دين خارج است شعور ندارد، نمي‌فهمد چطورى دارد خود را نابود مي‌كند. اين بي‌شعور است و لو شعور طبيعى داشته باشد. اروپایي‌ها شعور ندارند. گول صنعت‌شان را نخوريد. اين صنعت‌ها را ميمون هم دارد، زنبور عسل هم یاد دارد. مگر خانه شش‌گوشه‌اى كه زنبور عسل درست مي‌كند، صنعت کمی است؟! اگر شما خانه يك مورچه را درست بررسى كنيد مى‏بينيد تمام جهات مهندسى كه ما در خانه‏هایمان رعايت مي‌كنيم، او هم از نظر خودش در خانه‌اش رعايت مي‌كند.

(فَتَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ‏ الْخالِقينَ)[6]

گول صنعت‌شان را نخوريد. والله اينها شعور ندارند! روح خودشان را آتش مي‌زنند و نمى‏فهمند. آنان روزى خواهند فهميد كه علاقه از اين بدن كنده شود. ارزش طیّاره‌‌ها و جت‌ها به یک پول شود. به قول مثنوى مي‌گويد:

اين همه علم، بناى آخور است
بهر استيفاى حيوان چند روز
ج

كه عماد بود گاو و اشتر است
نام او كردند اين گيجان رموز

حساب، هندسه، فيزيك، شيمى، علم موسيقى، علم طب، بيطارى[7] و كل علوم رياضى و طبيعى و اصول و فروعش همه مربوط به طويله آقاست، مربوط به سرطويله است، و به خود آقا ربطى ندارد. براى انسان بین چراغ برق يا چراغ فتيله‏اى كه هشتاد سال پيش از آن استفاده مي‌كردند، از نظر روح انسانى هيچ فرق نمي‌كند. فرق از نظر طويله و اصطبل است. از نظر يابوىِ بدن و الاغِ بدن است. آن چراغ دود دارد، زحمت روشن كردن و خاموش کردن دارد، اين چراغ بى‌زحمت است. اين امور به بدن مربوط است. از اينجا يك ماهه با شتر به مشهد برويد يا يك ساعته با طيّاره، از نظر روح شما فرقی ندارد. از نظر روح فرقی نكرده و اين فقط مربوط به اصطبل است. تمام اين علوم اروپائى، حكم پِهِن ريختن زير بدن يابو را دارد كه مي‌خواهد غَلْط بزند بدنش راحت باشد. اينها از نظر روح فرق ندارد بلكه بدتر است. لذا اروپا در نظر بزرگان برهوت است. من از نظر شرعى وظيفه‏ام را مي‌دانم كه این مطلب را مي‌گويم. روح آدميّت، روح انسانيّت و خداپرستى -كه اصل آدميّت به خداپرستى و تقوى است- در آنجا آتش مي‌زنند. آتشى در اروپا مشتعل است، که روح انسانيّت كه حقيقتش بندگى و اطاعت است را آتش می‌زند. تمام خيانت‌ها، جنايت‌ها، فسق و فجورها، دزدي‌ها، بى‏عفتي‌ها و... از اروپا آمده است. همه‌شان غرق در اصطبل‏اند و دور يابو مي‌گردند.

«بهداشت» براى بدن است. مثل اينكه سابق يابوها كه پُر مي‌خوردند و مريض مي‌شدند، آب نمك مي‌دادند. چرا فکری برای امراض روحى نمي‌كنيد؟! چرا صد تومان نمي‌گذاريد براى کسی که داروى ضد سرطان روحى را كشف کند؟! آنها حقيقت و معنا ندارند. آنها يك مشت حيواناتى هستند به صورت انسان، گرگ‌هاى درنده‌ای هستند در موقع غضب و خوك‌هاى جهنده‌ای هستند در موقع شهوت. سرتاسر اروپا يك فاحشه‌خانه است. اروپا در موقع جنگ يك دارالمجانين است. آنچه از اروپا به شرق و خاورميانه مي‌آيد اينهاست. از وقتى قدم آن‌ها به اينجا باز شد و رفت و آمد كردند، اين كثافت‌كاري‌ها در ما هم پيدا شد. در هر صورت اينها «علوم ظاهريّه» است و ربطى به انسانيّت ندارد. انسانيّت انسان، به حقيقت ديگرى است.

انسان زبون با اين رگ و خون
از راه نهان در محفل جان
يا مَنْ هُوَ لي‏ سِرٌّ وَ سُرُورٌ

بيرون و درون دارد دو سرا
گويند برو گويند بيا
يا مَنْ هُوَ لي‏ رُوحٌ وَ بَقا

آن عالم سرّ و روان ما انسان است كه با خدا ارتباط دارد. توغّل[8] در ماديّات، انسان را از روحيّات و معنويّات دور مي‌كند.

برگردم به مطلب: انسان! آى بينى‌گنده تا مي‌گویى بگو «لا اله ‏الا الله» مي‌گويد: «من؟! من حاضر نيستم بگويم!» يا اگر دو تا مجسّمه برايش درست کنند ديگر يك من منى به خودش مى‏بندد. پناه به خدا! اى باد به بينى انداخته!

مورچه مي‌گويد اين‌ها بي‌شعورند. ملائكه هم مي‌گويند اين‌ها خون‌ريزند. دو شاهد آوردم. يكى از بالا دست تو، يكى از پائين دست تو. قدرى به خودت بيا. هر دو درست مي‌گويند. به راستى که ما شعور انسانی نداريم! اينها شعور حيوانی است که عرض کردم.

آن وقت سنگ‌هاى وجود ما را مي‌گذارند در فلاخن، به طرف آسمان پرتاب مي‌كند. يكى از آن فلاخن‌ها «روزه» است. روزه است كه انسان را به فضاى قرب، پرواز مي‌دهد. خوشا به حالتان اگر به وظیفه روزه عمل كنيد تا شب قدر را درك كنيد. اگر شب قدر را درك كردید، به عالم قدس طيران خواهید كرد، و با همين چشم مادى چيزهایى مى‏بينید كه ديگران نمى‏بينند. ملائكه و فرشتگان را مى‏بينید که در اياب و ذهاب‏اند. شياطين را مى‏بينید كه از تو چگونه دوری مي‌كنند.

«شب قدر» در ماه رمضان است. از پيغمبر9 سؤال كردند که شب قدر در كجاست؟ فرمودند که آن را در عشر ثالث (يعنى در دهه سوم) ماه صيام طلب كنيد. مابين بزرگان اختلاف است در شب قدر؛ بعضى شب چهاردهم، بعضى شب هفدهم، بعضى شب بیست و یکم، بعضى شب بيست و دوم، بعضى شب بيست و سوم و بعضى شب بيست و هفتم ماه صيام گفته‏اند.

روايات وارده تقويت مي‌كند شب قدر در دهه سوم ماه صيام است. خوشا به حال آن کسی كه شب قدر را درك كند. ماه مبارك را مى‏آورند تا به وسيله روزه، من و شما را آدم كنند و از حيوانيّت بكنند و به عالم روحانيّت ببرند. به ما شعور انسانى بدهند. به ما روح انسانی عطا كنند. اين يك جهت براى اين وسيله، كه ماه صيام است.

حقيقت ماه صيام و حقيقت ليلة القدر وجود مقدس امام عصر7 است. خدايا به حق قرآن عزيز، دست ما را از دامن وسيله بزرگت امام زمان7 كوتاه مفرما. ما را با درك آن ليلة القدر مخفى موفّق بفرما.

ديگر بس است. روضه بخوانم. بعضى از رفقا به من پيشنهاد كردند كه در اينجا درباره امام زمان7 صحبت كنيم؛ من هم قبول‏ كردم. اما اين دو روز كه مختلف صحبت كردم براى اين بود كه رفتنى‏ها از الآن بروند و ريزه‌هاى دم‌قيچى دور ريخته شوند. من‏ بدانم و آن‌ها كه تا آخر ماه مرتب مي‌آيند. لذا انشاء الله از فردا شروع مي‌كنيم.

عقيده قطعى من اينست که گريه بر امام حسين7 قلب را صاف مي‌كند، پاك مي‌كند، مستعد براى قبول حق و حقيقت مي‌كند. عقيده من اينست گريه بر امام حسين7 نمك طعام روح ماست.[9]

كَمْ قامَ فيهِم خَطيباً مُنذِراً وَتَلا
قالَ: انْسبُوني فَجَدّي أحمدٌ وَسَلُوا
دَعَوْتُمُوني لِنَصري أيْنَ نَصْرُكُمْ

 

آياً فَمَا أغْنَتِ الآياتُ وَالنُّذُرُ[10]
ما قالَ فِيَّ وَ لَمْ يَكْذِبْهُمُ الْخَبَرُ
وَ أيْنَ ما خَطَّتِ الأقلامُ وَ الزُّبُرُ

برايم كاغذ نوشتيد و مرا به مهمانى دعوت كرديد، حالا مهمانتان آمده، مهمان شما وارد شده، دست زن و بچه‏اش را گرفته آورده. اگر شما مهمانى را دعوت كرديد، مهمان كه به خانه‌تان مى‏آيد، از لطيف‏ترين موجوديّت‌هاتان براى او دريغ نمي‌كنيد و بهترين خوراكى را براى مهمان مي‌آوريد. مهمان آمده، وارد شهر شده. دوازده هزار كاغذ دعوت نوشته‏اند. حالا مهمان از ميزبانش چه توقّع دارد؟ من بگويم شما عوض ميزبآن‌ها از آب چشمتان آن مهمان را سيراب كنيد. مهمان وارد شد. زن و بچّه‏اش را آورده تمام توقّعش اينست يك شربت آب به بچّه‏هاى تشنه‏اش بدهند.

هَلْ مِنْ مُغيثٍ يُغيثُ الآلَ مِنْ ظَمَأ

 

بِشَربَةٍ مِن نَميرٍ ما لَها خَطَرُ

بيایيد اى شيعه از همين چشم‌هاتان امروز يك پياله آب جمع كنيد ببريد كربلا، آن لا مذهب‌ها آب ندادند به پسر فاطمه3. ما از اشك‌هاى چشمان خود جمع كنيم و يك شربت آب ببريم كربلا. يك شعر ديگر مي‌خوانم که احتياج به ترجمه ندارد:

هَلْ راحِمٌ يَرحَمُ الطِّفلَ الرَّضيعَ فَقَدْ

 

جَفَّ الرِّضاعُ وَ ما لِلطِّفلِ مِصْطَبِرُ [11]

بچه صبر ندارد، بچه بى‌طاقت شده است، شير به پستان مادرش خشكيده، اين بچّه از سوز عطش مثل آتش،‏ شده. يك نفر بيايد بر اين بچّه رحم كند. عرض آخر من و حالا بلند بناليد، هنوز كلام آقا تمام نشده يك وقت ديد على‏ مثل مرغ سركنده ...

 

[1]. المائده: 35

[2]. البقره: 30

[3]. البقره: 30

[4]. النمل: 18

[5]. این عبارت ضرب‌المثلی است به این مضمون که: «فرار کردن در جایی که طاقت ماندن نیست، از سنت‌های مرسلین است.»

[6]. المؤمنون: 14

[7]. بیطار: دامپزشک (فرهنگ معین)

[8]. توغّل: فرو رفتن در امری (فرهنگ معین)

[9]. این اشعار از بند هشتم قصیده 13 بندی مرحوم سید بحرالعلوم در رثای سیدالشهدا7 انتخاب شده است.

[10]. چه بسا سخنران بيم‌دهنده‏اي در ميان آنان به پا خاست و آيه‏هايي را خواند ولي آيه‏ها و بيم‏دهنده‏ها سود نبخشيدند.

[11]. تراثنا، العدد الاول (10)، السنۀ الثالثۀ، محرم 1408 هجری، ص 207-216